متن عربی
208.و من كلام له (علیه السلام):في التظلم و التشكي من قريش
(1)اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ
(2)فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي
(3)وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي
(4)وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ
(5)فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً
(6)فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي
(7)فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّةِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا
(8)وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ.
(9)[قال الشريف رضي الله عنه و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدمة إلا أني ذكرته هاهنا لاختلاف الروايتين]
و من كلام له (علیه السلام):
في ذكر السائرين إلى البصرة لحربه علیه السلام
(10)فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِي وَ خُزَّانِ بَيْتِ [مَالِ] الْمُسْلِمِينَ الَّذِي فِي يَدَيَّ
(11)وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ كُلُّهُمْ فِي طَاعَتِي وَ عَلَى بَيْعَتِي
(12)فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَيَّ جَمَاعَتَهُمْ
(13)وَ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي فَقَتَلُوا طَائفَةً منْهُمْ غَدْراً
(14)وَ [طَائفَةً] طَائفَةٌ عَضُّوا عَلَى أَسْيَافِهِمْ فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِينَ.
متن فارسی
از سخنان آن حضرت است در شکایت از قریش و بیان حال خود.
(1)بارخدایا من از تو یاری میطلبم بر قریش و بر کسانی که آنها را یاری کردند.
(2)چون ایشان خویشاوندی مرا قطع کردند(ّبا من مثل اجنبی رفتار کردند) و ظرف مرا زیرورو کردند(مقام و منزلت مرا نادیده گرفتند).
(3)و تصمیم گرفتند به منازعه نمودن با من ر حقی که من به آن از دیگران سزاوارترم.
(4)و گفتند: آگاه باش که در حق است که آنرا بگیری و در حق است که از آن منع شوی( عنیی اگر خلافت را به تو دادند حقش این است بگیری، و اگر به تو ندادند حق اینست که محروم شوی.
(5)س با غم و غصه صبرکن، یا با تأسف و اندوه بمیر.
(6)پس نگاه کردم و دیدم نیست مرا یاری و نه دفاع کننده ای و نه یاوری غیر از اهل بیتم.
(7)پس دریغ داشتم ایشانرا از مرگ، پس چشم پوشیدم بر خاشاک، وبا وجود استخوان در گلو آّ دهانم را فرو بردم.
(8)و صبرکردم از ناحیه فروبردن خشم خود به چیزی تلختر از حنظل(گیاهی تلخ) و دردناکتر از بریدن کاردها.
(9)«سید رضی میگوید: این کلام در ضمن خطبه قبلی(خطبه 171) گذشت، ولی در اینجا تکرارش کردم به جهت مختلف و متفاوت بودن دو روایت».
از این کلام است درباره کسانی که برای جنگیدن به آن حضرت به بصره رفتند.
(10)پس توجه و هجوم نمودند بر عاملان من(که عثمان بن حنیف و یاران او بودند) وبر خزانه داران بیت المال مسلمانان که در اختیار من بود.
(11)و بر اهل شهری- هجوم کردند- در صورتی که همه آنها در اطاعت من و در بیعت من بودند.
(12)پس سخن ایشان را پراکنده نمودند(اختلاف بین آنها انداختند) و اتقاف آنها در اطاعت من و در بیعت من بودند.
(13)و بر پیروان من تاختند پس گروهی را از روی حیله و شکستن پیمان کشتند.
(14)و گروهی بر شمشیرهای خود تکیه و اعتماد کرده و با آن جنگیدند تا با راستی و درتسکاری با خدا ملاقات کردند.
توضیخ مختصر:عایشه، طلحه و زبیر با سپاه گرد آورده خود متوجه بصره شده مردم شهر را با نامه و تبلیغ به سوی خود دعوت کرده و اهل شهر را سه دسته کردند(آنهاییکه در بیعت امام ماندند، آنهایی که تابع مهاجمین شدند، گروهی خانه نشینی اختیارکردند).
سپس وارد شهر شده فرماندار آنرا(عثمان بن حنیف) گرفته بقدر کشت زدند، سپس موهای روی و ابروهایش را کنده از شهر اخراج نمودند، بعد بسراغ بیت المال رفته نگهبانان آنرا امان داده سپس غافلگیر نموده همه را دست بسته سر بریدند، و حکیم بن جبله عبدی با عده ای از پیروان امام مقاومت نموده و جنگیدند تا شهید شدند.
قبلی بعدی