[چند مقدمه]
توضيح ناشر
شك نيست كه ترجمه فنى است ظريف و دقيق و دشوار، و اين معنى در مورد كتابى كه آن را «فروتر از كلام خدا و فراتر از سخن بشر» گفتهاند بمراتب صدق بيشترى دارد، كتابى كه گردآورندۀ خبير و بصير آن، سيد شريف ابو الحسن محمد رضى، در بارۀ آن گويد: «سخنان برگزيدۀ سرور ما، امير مؤمنان، سر چشمه و آبشخور فصاحت و منشأ و خاستگاه بلاغت است و اصول و قوانين سخن و سخنورى از آن اقتباس شده و روش آن سرمشق هر خطيب اديب و سخنور اريبى گشته و با اين همه كس در فراخناى بلاغت و پهنۀ رسايى به گرد آن نرسيده است، زيرا اين كلام نمونهاى از علم الهى است و بوى سخن پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله از آن به مشام جان مىرسد» ، يا به تعبير پيراسته و مسجع مترجم فاضل، استاد دكتر سيد جعفر شهيدى، «كتابى كه طراز فصاحت است و پيرايه بلاغت، عربيت را بها فزايد و دين و دنيا را به كار آيد، كه بلاغتى چنان نه در گفتارى فراهم آمده است، و نه يكجا در كتابى هم. . . فصاحت خود را به كلام حضرتش آرايد تا به جمال رسد و بلاغت در كنار او زايد و به كمال رسد.» نهج البلاغه چندين بار به فارسى ترجمه شده و فاضلان روزگار
ص۶
شرحهايى بر آن نوشتهاند و بارها به چاپ رسيده است. تفاوت يا مزيت ترجمهاى كه اكنون در دست خوانندۀ گرامى قرار دارد، علاوه بر صحت و امانت و اتقان و تطبيق يكايك واژگان عربى با فارسى، در مراعات ويژگى ادبى اين اثر جاودانى، يعنى به كار بردن صنايع لفظى و آرايشهاى ادبى از استعاره و تشبيه و جناس و موازنه و مراعات نظير و بويژه سجع است كه در برگردان فارسى تا آنجا كه ممكن بوده مورد توجه قرار گرفته اما با اين همه معنى فداى آرايش لفظ نشده است. علاوه بر اين، استاد شهيدى تعليقههايى مناسب و بايسته بر خطبهها و كلمات قصار نوشتهاند كه در پايان كتاب آمده و در روشن ساختن وضع اشخاص و اجتماع، معنى واژهها و كاربرد آنها، و تأثير گفتار امام همام عليه السلام در سرايندگان و نويسندگان متضمن فايدۀ بسيار است.
اميد است اين خدمت فرهنگى به عالم معارف عظيم و قويم اسلامى در پيشگاه صاحب شريعت عليه آلاف التحية و السّلام و محضر حضرت مولاى متقيان و امير مؤمنان عليه السلام مقبول و مأجور و در ديدگاه اصحاب دانش و بينش منظور افتد. و من اللّه التوفيق.
ص ٧
[مقدمۀ مترجم]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين كتابى كه با ترجمۀ فارسى اين كمترين خدمتگزار دين و دانش در اختيار خواننده قرار دارد، براى او نا آشنا نيست. بسا كه خود فقرههايى از آن و يا ترجمهاى از آن فقرهها را خوانده يا از گويندگان دينى و يا از معلمان خويش شنيده است. «نهج البلاغه» يا راه سخن رسا گفتن اين تركيب زيبا نامى است كه سيد شريف رضى رحمة اللّه عليه بر گرد آورده خود از خطبهها، نامهها و گفتارهاى كوتاه مولى امير المؤمنين على عليه السّلام نهاده است.
در ميان هزاران نام كه مصنفان، مؤلفان و يا مترجمان حوزۀ مسلمانى بر كتابهاى خود نهادهاند، هيچ نامى چون «نهج البلاغه» با محتواى كتاب منطبق نيست و مىتوان گفت اين نام از عالم غيب بر دل روشن شريف رضى رحمه اللّه إفاضه گرديده است، كه «الأسماء تنزل من السّماء» راه سخن رسا گفتن را در اين مجموعه بايد يافت.
آنكه بخواهد عربى بنويسد يا به عربى سخن گويد و گفتۀ وى پخته باشد و به جمال آراسته و لفظ آن سخته و از واژۀ نابجا پيراسته، بايد در اين مجموعه بنگرد و آنرا بارها بخواند، و فقرههايش را بكار برد تا ملكۀ بلاغت در گفته و يا نوشته او پديد گردد، و سخنش مورد قبول همگان افتد. چنانكه
ص ٨
گويندگان و مترسلان عرب از سدۀ نخستين هجرت به بعد چنين كردهاند.
عبد الحميد بن يحيى عامرى مقتول به سال ١٣٢ ه. ق كاتب مروان بن محمد آخرين خليفۀ مروانى است. در بارۀ او گفتهاند هنر كتابت به عبد الحميد آغاز گرديد. عبد الحميد گفته است: هفتاد خطبه از خطبههاى أصلع را از بر كردم و اين خطبهها در ذهن من پى در پى (چون) چشمهاى جوشيد.
و ابو عثمان جاحظ (م- ٢۵۵ ه. ق) كه او را امام ادب عربى شمردهاند و مسعودى وى را فصيحترين نويسندگان سلف دانسته است پس از نوشتن اين فقره از سخنان امام «قيمة كلّ امرىء ما يحسن» . چنين نويسد:
اگر از اين كتاب جز همين جمله را نداشتيم، آنرا شافى، كافى، بسنده و بىنياز كننده مىيافتيم. بلكه آنرا فزون از كفايت و منتهى به غايت مىديديم و نيكوترين سخن آنست كه اندك آن تو را از بسيار، بىنياز سازد و معنى آن در ظاهر لفظ آن بود.
ابن نباته عبد الرحيم بن محمد بن اسماعيل (م- ٣٧۴ ه. ق) كه از اديبان بنام، و خطيبان مشهور عرب است و در حلب در عهد سيف الدوله منصب خطابت داشته است، گويد: از خطابهها گنجى از بر كردم كه هر چند از آن بردارم نمىكاهد، و افزون مىشود و بيشتر آنچه از بر كردم يك صد فصل از موعظتهاى على بن ابى طالب است.
زكى مبارك در كتاب «النّثر الفنّى» آنجا كه از سبك ابو اسحاق صابى (م- ٣٨٠ ) سخن مىگويد فقرهاى از نوشتۀ صابى را آورده و چنين نويسد: اگر ما اين عبارت را با همانند آن كه شريف رضى از گفتار على آورده برابر كنيم، مىبينيم صابى و شريف رضى هر دو از يك آبشخور سيراب شدهاند.
پژوهنده هرگاه خطبهها و رسالههاى اديبان عرب و بلكه شعرهاى شاعران عربى زبان پس از اسلام را بررسى كند، خواهد ديد كمتر شاعر و اديبى است كه معنيى را از سخنان على (علیه السلام) نگرفته و يا گفتۀ او را در نوشته و يا سرودۀ خويش تضمين نكرده باشد.
ص٩
در ايران اسلامى نيز سيرت شاعران و نويسندگان بر اين بوده است كه نوشتههاى خود را به گفتههاى امام بيارايند، يا معنىهاى بلند سخنان وى را در شعر خود بياورند و آنچه موجب روى آوردن اين اديبان و سخنگويان به گفتار امير المؤمنين على عليه السلام بوده است گذشته از كمال معنى و جمال لفظ، بلاغت است كه در عبارتهاى امام نهفته است: گنجاندن معنى بسيار در كمتر لفظ، بدون اخلال در معنى.
بلاغت چيست؟
در تعريف بلاغت گفتهاند، متناسب بودن سخن فصيح است با مقتضاى حال، يعنى رعايت كردن وضع شنونده و يا خواننده از جهت ميزان دريافت، و مقدار اطلاع وى، نيز رعايت موقعيت زمان و مكان و ديگر خصوصيتها كه موجب شود سخن يا نوشته، در شنونده و يا خواننده اثرى مطلوب بجا نهد. به تعبير كوتاهتر بليغ كسى است كه سخن را پيرايه بندد و دراز گويد آنجا كه بايد و كوتاه سازد و لفظ وى ساده بود آنجا كه دراز گفتن و پيرايه بستن لفظ را نشايد. دقت در مجموعۀ فراهم آوردۀ سيد شريف رضى روشن مىسازد كه خطبهها، نامهها و گفتارهاى كوتاه امام (علیه السلام) مصداق درست چنين تعريفى است. هنگامى كه خطبه مىخواند و بايد شنوندگان را از آنچه به سود دين و دنياى آنان است بياگاهاند، گفتهاش به تفصيل است و آنجا كه شايد و سزاست و بايد كه سخن در دل شنونده نشيند، و جاى گيرد و او از آن سخن پند پذيرد، معنى را در عبارتهاى گونهگون نشاند، چنانكه هر عبارت نكتهاى نو را رساند، هر فقره درسى را آموزد، و چراغ دل شنونده را بيشتر برافروزد.
به سخنان او كه در خطبۀ نخستين و در بارۀ فرشتگان و در خطبۀ غرا و اشباح و در چگونگى زندگى و مرگ انسان آمده بنگريد.
در اين خطبهها صحنهها و حالتها را چنان وصف مىكند كه گوئى شنونده خود در آنجا به سر مىبرد. اينها نه تنها نشان دهنده بلكه آموزندۀ دقت در لطف تعبير و حسن تركيب و زيبائى لفظ و بلندى معنى است. اما نكتۀ
ص ١٠
اصلى يعنى بلاغت يا مطابقت گفته يا مقتضاى حال را، چنانكه بايد آن گاه درمىيابيم كه وضع اجتماعى عصر و حالت مستمعان امام را در نظر بگيريم چه آگاهى از وضع آنان در آن روزگار است كه ما را از سر تكرار چنين نكتهها در چند خطبه آگاه مىسازد.
آنانكه تاريخ اجتماعى اسلام را خواندهاند، مىدانند از سال بيست و پنجم هجرى (تقريبا) اندك اندك مقدمات جدائى مسلمانان از عصر نبوت و بازگشت به زندگانى پيش از بعثت آغاز گرديد. بزرگان و قدرتطلبان قريش كه تا فتح مكه مسلمان نشده بودند، پس از گشوده شدن اين شهر مقدس پيشپاى خود راهى جز پذيرفتن اسلام نديدند، اما گروهى از آنان جز كلمۀ توحيد و نبوت كه به زبان آوردند تا زنده مانند از اسلام چه مىدانستند؟ هيچ! و شايد هم نمىخواستند بدانند.
دوران زندگانى پربركت رسول اكرم، پس از اين فتح بيش از سه سال نبود. و پس از رحلت او عصر فتوحات آغاز گرديد.
بيشتر اين بزرگان با منصب فرماندهى روانۀ ميدانهاى جنگ شدند و يا ولايت شهرهاى گشوده را يافتند. سرگرمى سران مهاجر و انصار در جنگهاى برون مرزى از يكسو و سادگى وضع عموم مسلمانان، نيز سختگيرى نسبى دو زمامدار پس از پيغمبر از سوى ديگر بآنان رخصت نمىداد كه هر چه مىخواهند بكنند. اما از سال بيست و پنجم به بعد زمينه براى تاخت و تاز قريش و خاندان اموى آماده گرديد. مساوات اسلامى اندك اندك از ميان رفت، و كسانى كه خود را صحابى پيغمبر و حافظ سنت او مىديدند ترجيح دادند زندگى بىدردسرى داشته باشند و از غنيمتهاى جنگى و خزانۀ مسلمانان هر چه بيشتر بردارند و خدا و روز جزا را هر چه كمتر به ياد آرند. دل بستگى آنان به اين جهان روزافزون، و علاقمندىشان به آن جهان و فراهم آوردن ساز آن اندك. پس از شورش مسلمانان و كشته شدن عثمان و بيعت مهاجر و انصار با امير مؤمنان، اين دسته از مردم نيز در جمع اصحاب او در آمدند. اما چون عدالت على را در تقسيم بيت المال و زهد او را در امارت
ص ١١
ديدند، ناخشنودى خود را به زبان و كردار به امام مسلمانان نمودند، و اين گروهاند كه امام آنانرا با سخنانى كه ترجمۀ آن چنين است اندرز مىدهد و از دوزخ مىترساند و به برداشتن توشۀ آخرت مىخواند:
«كار از روى دل چنان كنيد كه گوئى از بيم جان كنيد. من چون بهشت جائى را نديدهام خواهان آن آسوده و از پاى نشسته، و نه چون دوزخ ترسندۀ از آن خفته و از بيم رسته.
بدانيد آنكه حق او را سود ندهد باطل زيانش رساند و آنكه به راه نيفتد گمراهى به هلاكتش كشاند. شما را فرمودهاند بار بربنديد و توشه برگيريد.
من بر شما از دو چيز بيشتر مىترسم: دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پختن. پس تا در اين جهانيد از آن چندان توشه برداريد كه فردا خود را بدان نگاهداشتن توانيد. » و چه نكو نوشته است سيد شريف در پايان اين خطبه كه «اگر سخنى بود كه مردم را به زهد كشاند و به كار آخرت ناچار گرداند اين سخن است و در بارۀ آن بس كه دل را از آرزوها چنان بركند كه روشن شود و پند پذيرد و بيش پى كار دنيا نگيرد.» و نيز اين سخنان:
«اما مردمانى ديگرند كه ياد قيامت ديدهشان را فرو خوابانيده و بيم رستاخيز سرشكشان را روان گردانيده يا از مردم گريزانند و يا مقهور و ترسان، يا خاموش و دهان بسته يا از روى اخلاص به دعا نشسته يا گريان و دل شكسته.
در كنج گمنامى خزيده و خوارى و مذلت را بجان خريده. . .
پس دنيا را خرد مقدارتر از پر كاه و گياه خشكيده بينيد. و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند. دنياى نكوهيده را برانيد چه او كسانى را از خود رانده است كه بيش از شما شيفتۀ آن بودهاند.» نبرد بصره كه نخستين درگيرى در حوزۀ مسلمانى است هر چند به سود خليفۀ وقت پايان يافت، ليكن اندك اندك اثرى نامطلوب در ذهن گروهى كه ايمانى درست نداشتند باقى گذارد. نبرد صفين و روياروئى گروههاى يك خانواده با هم اين نگرانى را بيشتر كرد و دامنۀ اثر آنرا در دلها گستردهتر.
ص ١٢
تا آنجا كه آنان را در رفتن به ميدان كارزار بىرغبت ساخت، چنانكه هر يك كار را بعهدۀ ديگرى مىانداخت. در خطبههائى كه پس از اعتراض آنان به رأى داوران خوانده شده امام از ضمير اين دسته خبر مىدهد. و ايمان و اخلاص خود و مسلمانان عصر پيغمبر را فراياد آنان مىآورد:
«ما در ميدان كارزار با رسول خدا بوديم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خويش را مىكشتيم و در خون مىآلوديم، اين خويشاوندكشى ما را ناخوش نمىنمود بلكه بر ايمانمان مىافزود، كه در راه راست پا برجا بوديم و در سختىها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به يكديگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند. هر يك مىخواست جام را به ديگرى به پيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد.
گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پيروزى را مىربود. . . به جانم سوگند اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوشنما. » و آنجا كه مىبيند هم چشمىهاى قبيلهاى كه در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ميان رفته بود زنده گرديده و ازدى به رقابت تميمى ايستاده و مضرى با يمانى در افتاده مىفرمايد:
«بدانيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديهنشينى بازگشتيد. و پس از پيوند دوستى دسته دسته شديد. با اسلام جز به نام آن بستگى نداريد، و از ايمان جز نشان آنرا نمىشناسيد. مىگوئيد به آتش مىسوزيم و ننگ را نمىتوزيم گويا مىخواهيد اسلام را دگرگون كنيد با پردۀ حرمتش را دريدن و رشتۀ برادرى دينى را بريدن . . .» با توجه بدين وضع اجتماعى است كه ما از سر تكرار تقوى و تحريض بدان در سخنان امير مؤمنان و پى در پى ترساندن ياران خويش از كيفر آن جهان آگاه مىشويم و بلاغت را به معنى حقيقى آن در اين خطبهها مىيابيم.
اما آنچه اين اثر را از ديگر نمونه هاى سخنان بليغ جدا و خوانندۀ آنرا در چهار موج إعجاب رها مىسازد، تنها مطابقت سخن با مقتضاى حال نيست، هر
ص ١٣
چند در اين باب به كمال است. آنچه سخنان امام (علیه السلام) را تا بدان درجه بالا برده كه گويند برتر از سخن آفريده و فروتر از گفتۀ آفريننده است، رنگى است كه از كلام پروردگار در گفتار على (علیه السلام) مىبينيم. گفتارى بىانديشۀ پيش و بىآموختن از استادى، -كم يا بيش-.
مىدانيم هر گوينده كه در فنّ سخنورى به كمال رسد و هر نويسنده كه در ميدان ترسل پيش افتد بايد سالها در محضر استادان زانو زند تا هنر گويندگى و يا نويسندگى را بياموزد. حالى كه امام بزرگوار جز محضر رسول اكرم دبستانى نديده و جز از آورندۀ قرآن از كسى درس بلاغت نشنيده. آن گاه خواست او از اين سخنان نه ترسل است نه انشاء و نه كوشش در آوردن سجع، يا ترصيع، يا موازنه يا طباق يا مراعات النظير و ديگر هنرهاى لفظى و معنوى.
با اين همه چنانكه مىبينيم سخنان وى آراسته به چنين زيورهاست.
اين خطبههاى گوناگون به حكم ضرورت در جمعهها و يا در اجتماع مسلمانان القاء گرديده است و بدون ترديد گوينده پيش از آغاز خطبه در لفظ نينديشيده و قبلا معنى را در خاطر نسنجيده، اما آنچه از معنى در قالب لفظ آورده است زيور صناعت را يكى پس از ديگرى هر چه زيباتر و متناسبتر به خود مىگيرد. مجموعۀ سخنان امام پندى است يا حكمتى، تعليمى يا ارشادى تهديدى يا تشويقى، عبرتى يا موعظتى، تشريفى و يا كرامتى كه گاه در صلابت چون صخرههاى سخت است كه از ستيغ كوهى بلند فرا زير آيد و به ژرفاى دريايى خروشان فرو ريزد و صدمت آن در اين سو و آن سو آوا در افكند، و گاه در نرمى چون شبنم بهارى كه بر برگ گل نشيند يا نسيم سحرگاهى كه چهرۀ خفتهاى را نوازش دهد. در بيم چون صاعقهاى كه زمين را بلرزاند و در اميد چون آبشارى كه از فاصلهاى نزديك آهنگ موزون خود را به گوش جگر تافتهاى رساند.
اين جنس انشاء سخن، فن كس يا كسانى نيست كه بتوانند از راه تدريس و محاورت و تمرين و ممارست بر آن دست يابند، موهبتى است خاص كه از خزانۀ علم الهى به نادره مردان جهان تفويض مىگردد.
ص ١۴
در بارۀ نهج البلاغه و محتواى آن از ديرباز بحثها شده و شرحها و تفسيرها به زبانهاى گوناگون بر اين مجموعه نوشتهاند، اما هر چه نوشته باشند و هر چه بنويسند باز هم حق اين سخنان را نگزاردهاند.
نهج البلاغه دائرة المعارفى از فرهنگ اسلامى است: خداشناسى، و جهان فرشتگان، پيدايش عالم، طبيعت انسان، امتها و حكومتهاى نيكوكار و يا ستمباره اما نكتۀ اصلى اين است كه در سراسر اين سخنان، خواست امام تدريس علوم طبيعى و جانورشناسى يا فهماندن نكتههاى فلسفى و يا تاريخى نيست.
سخنان على در طرح اين گونه بحثها همچون قرآن كريم است كه به زبان موعظت از هر پديدۀ محسوس يا معقولى نمونهاى روشن و قابل درك در پيش چشم شنونده قرار مىدهد، سپس آرام آرام او را با خود به سر منزلى مىبرد كه بايد بدان برسد، به درگاه خدا و آستان پروردگار يكتا.
آنجا كه سخن در خلقت آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستاره و كوههاست، به زبان اندرز ياد مىدهد كه آنچه آفريدگار به آفريدگان بخشيده خير محض است، اما انسان ناسپاس حق اين همه نعمت را نمىگزارد و از راه خدا به راه شيطان روى مىآورد و بخشش الهى را در راه انگيختن شر و بر پا كردن فتنه صرف مىكند، و آنجا كه تذكار داستان پيشينيان است، به حاضران تعليم مىدهد كه روزگار آيينۀ عبرت است و گذشته را در آن توان ديد اما عبرت گيرنده كى و چه كسى است؟ ببينيد امتهاى از ميان رفته و در زير خاك خفته چه كردند و چه ديدند كار نيك آنان را تقليد كنيد و از ارتكاب كار زشتى كه به نابودى آنان منتهى گشت بپرهيزيد.
در خلال اين اندرزها گاهى هم به اصحاب خود مىنگرد و به حال و كردار آنان مىانديشد، ناگهان كوهى از اندوه و دريغ بر دل او فرود مىآيد و آن هنگامى است كه ديدۀ حقيقت بين را از مردمى كه پاى منبرش نشستهاند مىگرداند، و به افقى دورتر مىگشايد به روزگار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ياران پاكدل او كه با اعتقاد به خدا و روز رستاخيز نصرت دين را بر سود دنياى خود مقدم
ص١۵
داشتند. ديگر بار به جمع حاضران مىپردازد و مىبيند هنوز از آن زمان بيش از سى سال نگذشته است، چه شد كه در اين فاصلۀ كوتاه مسلمان نماها جاى مسلمانان راستين نشستهاند؟ مردمى كه چون دنيا به روى آنان خنديد خدا را فراموش و امام خود را نافرمانى كردند. آن مردم كه گردنها را مىكشيدند و بر خود مىباليدند كه ما در راه خدا شهيد دادهايم و خود نيز در آرزوى شهادتيم كجا رفتند؟ چرا اينان كه گرد مرا گرفتهاند تن آسانى را بر كشته شدن در راه دين ترجيح مىدهند و هر يك مىكوشد تا اين وظيفۀ دينى را به گردن ديگرى اندازد؟ به مساوات و ايثار مسلمانان در صدر اسلام مىنگرد كه چگونه ديگرى را بر خود مقدم مىداشتند و مىكوشيدند خود را از آلوده شدن به مال دنيا پاك نگاه دارند. اكنون چرا اينان مال اندوز و دنيا پرست شدهاند؟ اين نمونهها و دهها نمونۀ ديگر محتواى خطبههاى امام است.
نامهها بيشتر دستور كار حكمرانان است كه: چگونه با طبقات مردم رفتار كنند و چسان در نگهبانى خزانۀ ملت بكوشند. در هزينه صرفه و صلاح جامعه را در نظر بگيرند. اما مضمون اين نامهها دستور حاكم نيمى از پهنۀ مسكونى جهان آن روز كه به عاملان زيردست خود فرمان مىدهد نيست، نوشتۀ پدرى مهربان، سالخورده و سرد و گرم روزگار چشيده است كه به فرزندان نورس خويش مىآموزد تا در نبرد زندگى چگونه با مشكلات روبرو شوند.
در بارۀ فقرهها و جملههاى كوتاه از خود چيزى نمىنويسم، و نوشتهام را يك بار ديگر با قضاوت امام اديبان عرب عمرو بن بحر ملقب به جاحظ مىآرايم.
«اگر از سخن على جز همين نكته را نداشتيم آن را شافى كافى و بىنياز كننده مىيافتيم بلكه افزون از كفايت و منتهى به غايت مىديديم.» براى آن كه نپندارند دلبستگى نگارنده به مذهب شيعه و شيفتگى وى به مكارم اخلاق و صفات انسانى على عليه السلام او را به چنين داورى واداشته است، تنها ترجمۀ يك فقره از مقدمۀ شيخ بزرگوار محمد عبده رحمة اللّه عليه
ص ١۶
مفتى پيشين ديار مصر را كه از علماى سنت و جماعت است مىنويسم تا معلوم شود صرافان سخن بدين گنجينۀ گوهر چه نظرى دارند و چه أرجى مىنهند:
«هنگام خواندن چون از عبارتى به عبارت ديگر مىپرداختم مىديدم جولانگاه انديشه و ديدگاه بصيرت تغيير مىيابد. گاهى خود را در جهانى از معانى بلند مىديدم كه در پوششى از لفظهاى رخشان و خيره كننده، به زيارت جانهاى پاك مىآيد و در دلهاى زدوده از غل و غش رخت مىگشايد. . . و گاهى جمله و عبارتها چنان مىنمود كه گويى با چهرههاى عبوس و درهم ريخته و دندانهاى بر يكديگر فشرده و چنگال عقابان درهم شكنندۀ آماده حمله روبرو هستم و گاه عقلى نورانى را مىديدم كه با آفريدۀ جسمانى همانندى ندارد.
از كاروان خدايى جدا شده و با روح انسانى پيوسته و پس از آن كه آن را از آلودگى وسوسهها پاك ساخته تشريفى از عالم طبيعت بدو پوشانده سپس آن را با خويش به ملكوت اعلى برده و تا پايگاه تجلى نور الهى رسانده و در كنف قدس ربوبى ساكن كرده است، و گاهى خطيبى را مىديدم كه واليان امت را مخاطب ساخته با صدايى رسا آنان را تعليم مىدهد و راه صواب و خطا را به ايشان مىنماياند و دقايق سياست را به آنان مىآموزد و از پيمودن راهى كه به ورطۀ گمراهى پايان مىيابد، بر حذر مىدارد.» آرى چنين است سخنان على عليه السلام. گفتارى فروتر از كلام خالق و برتر از سخن مخلوق.
ترجمۀ نهج البلاغه به فارسى
از آن روز كه مجموعۀ فراهم آوردۀ شريف رضى در دسترس طالبان سخنان امام (علیه السلام) قرار گرفت سالها بلكه قرنها گذشت تا فارسى زبانان عربىدان بر آن شدند كه اين اثر پر ارج را به زبان فارسى برگردانند تا كسانى كه از عربيت طرفى نبستهاند از بركت سخنان على (علیه السلام) بىبهره نمانند. از چه سال يا كدام سدۀ هجرى دست به چنين كار زدهاند؟ معلوم نيست. بسيارى از پژوهندگان، بر آن بودند كه نخستين ترجمۀ فارسى نهج البلاغه در سدۀ دهم از
ص ١٧
هجرت و در حكومت صفويان صورت گرفته است. و ديرينهترين ترجمهاى كه نشان آنرا داشتند شرح و ترجمۀ جلال الدين حسين بن شرف الدين اردبيلى معاصر اسماعيل صفوى است، و پس از آن ترجمه و شرح ملا فتح اللّه كاشانى متوفى به سال ٩٨٨ كه آنرا «تنبيه الغافلين» ناميده است و از آن پس شرحها و ترجمههاى ديگر كه جستجو كننده براى اطلاع مىتواند به مقالۀ «نهج البلاغه چيست» از دانشمند فقيد، مرحوم ابن يوسف شيرازى مراجعه كند. اين مقاله يك بار به اختصار در فهرست كتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار (شهيد مطهرى) و بار ديگر به تفصيل بيشتر و جداگانه در ١٣١٧ در چاپخانۀ مجلس به چاپ رسيده است.
اما اخيرا همكار دانشمند من آقاى دكتر جوينى استاد زبان و ادب فارسى در دانشكدۀ ادبيات دانشگاه تهران كه مشغول تصحيح ترجمهاى از نهج البلاغه هستند، در بارۀ آن نوشتهاند:
«اين نسخه گرانبها را شاه عباس صفوى در سال ١٠١٧ درست يك سال پس از طلاكارى گنبد مطهر وقف حرم كرده است. مترجم ناشناخته و نامعلوم است فقط از روى قراين واژگان و سبك نگارش و موارد دستورى و ساير خصوصيات مىتوان حدس زد كه وى مىبايد هم زمان با ابو الفتوح رازى باشد يا اندكى از وى جلوتر يعنى در قرن پنجم و ششم مىزيسته است .» حدس آقاى دكتر جوينى تا چه اندازه با واقعيّت منطبق گردد، پس از بررسى دقيق و اظهار نظر سبك شناسان مشخص خواهد شد.
اما دور مىنمايد كه پس از گذشت پنجاه يا صد سال از گردآورى نهج البلاغه در بغداد، فارسى زبانى در خراسان آنرا به زبان خود بگرداند، چه گذشته از صعوبت دسترسى به متن عربى آن در اين مدت كوتاه، چنانكه مىدانيم تا سدۀ هشتم از هجرت مذهب رايج در خراسان، مذهب حنفى بوده است و از زمان اولجايتو و پس از مناظرۀ علامۀ حلى در حضور وى با علماى سنى و گردن نهادن اولجايتو به مذهب اماميه بود كه شيعيان اندك اندك نيرو گرفتند، و مذهب تشيع در خراسان شيوع يافت. بارى چنانكه نوشتم-پس از انتشار اين
ص ١٨
كتاب-و اظهار نظر قطعى سبكشناسان، زمان ترجمه دقيقا معلوم خواهد شد.
بهر حال قرنها آشنايى با ترجمۀ نهج البلاغه خاص خواص از مردم ايران بود و مىتوان گفت رواج كامل ترجمه فارسى نهج البلاغه و بهرۀ عموم ايرانيان از اين اثر، در نيم قرن اخير صورت گرفت، و تنى چند از فاضلان از نو به ترجمۀ اين كتاب پرداختند.
پس از شهريور يكهزار و سيصد و بيست، از مرحوم جواد فاضل مجموعهاى منتشر شد كه هر چند انشاى آن روان مىنمود، در بسيارى موارد با سخنان امام (علیه السلام) ارتباطى نداشت. پس از اثر مرحوم فاضل ترجمهاى كه جايى باز كرد و مقبول همگان افتاد اثر مرحوم سيد على نقى فيض الاسلام است كه خطبهها، نامهها و سخنان كوتاه امام را با ترجمه و توضيح منتشر كرد.
مرحوم فيض الاسلام را بارها ديدم مردى فاضل مسلمان و ديندار و دوستدار اهل بيت (علیه السلام) بود و براى اين ترجمه رنجى بر خود نهاد و مىتوان گفت اخلاص وى در فراهم آوردن اين ترجمه در رواج آن تأثيرى به سزا داشته است.
پس از مرحوم فيض الاسلام چند تن از فاضلان و عربىدانان به كار ترجمۀ كامل كتاب پرداختند كه علاقمندان كم و بيش از كار آنان آگاهند.
ترجمهاى كه در دست شماست
سالهاست اين خدمتگزار در دورۀ دكترى زبان و ادبيات فارسى هفتهاى دو سه ساعت را به بحث در ادبيات عرب-منظوم و يا منثور-مىپردازد. اين درس در فترت دانشگاه همچنان برقرار بود و گذشته از دانشجويان تنى چند از فاضلان نيز در مجمع ما حاضر مىشدند پنج يا شش سال پيش (درست به خاطر ندارم) .
بعضى دوستان خواستند معلقات را بر بنده بخوانند. گفتم من اين قصيدهها را فراوان خوانده و درس گفتهام. شعرهاى جاهلى اثرى است ارزنده در لفظ و تركيب استوار، اما سراسر تعبيرى است از گذشتههاى آن روزگار، خالى از روح علمى و لطيفۀ معنوى، به مثل چون صحراى عربستان است، گاه صافى و
ص ١٩
گاه ناهموار، و همچون باد وزان آن سرزمين لختى جان نواز و زمانى شرارهبار، چرا به نهج البلاغه روى نمىآريد كه هم لفظ آن صلابت شعر شاعران پيش از اسلام را به ياد مىآرد و هم معانى بلند قرآن كريم و سنت نبوى را در بردارد. هم موعظت است و هم دستور زندگى و هم درگاه ربوبيت را آموزندۀ راه و رسم بندگى؟ سخنم پذيرفته افتاد و پس از آنكه دوستان خطبۀ نخستين را بر من خواندند با خود گفتم چه شود كه از راه آزمايش به كار برخيزم و اين خطبه را در قالب واژۀ درى ريزم، بود كه ديدۀ مرحمت انشاء كننده بر اين كمترين افتد و او را در كارى كه پيش گرفته يارى دهد. چون ترجمه آماده گشت آنرا در جمع حاضران خواندم همگان پسنديدند و از من خواستند تا وظيفهاى را كه پيش گرفتهام به پايان رسانم.
روش مترجم
از سالها پيش چون فرصتى دست مىداد، برخى از ترجمههاى فارسى نهج البلاغه را با متن مقابله مىكردم. ضمن اين بررسى ديدم مترجمان-كه خدمتشان در پيشگاه مولاى متقيان عليه السلام پذيرفته باد-هرچند در كار خود موفق بودهاند، كم و بيش در اين ترجمهها يك نكته را چنانكه بايد رعايت نكردهاند و آن اينست كه سخنان مولى چنانكه مىبينيم در عين علو معنى به زيورهاى لفظى نيز آراسته است: استعاره، تشبيه، جناس، موازنه سجع و مراعات النظير.
مخصوصا صنعت سجع كه در سراسر كتاب ديده مىشود، و امير مؤمنان (علیه السلام) به سجع گوئى شناخته بوده است. هنگامى كه زينب كبرى در پاسخ پسر زياد گفت:
«مهتر ما را كشتى. از خويشانم كسى را نهشتى. نهال ما را شكستى. ريشه ما را از هم گسستى. اگر درمان تو اينست آرى چنين است.» پسر زياد گفت: «سخن به سجع مىگويد، پدرش نيز سخنان مسجع مىگفت.» بدين رو كوشيدم تا در حد توانايى خويش ضمن برگرداندن عبارت
ص ٢٠
عربى به فارسى چندان كه ممكن است صنعتهاى لفظى را نيز رعايت كنم. نيز كوشيدهام تا در ترجمه، هر واژه فارسى برابر واژۀ عربى قرار گيرد و اگر نيازى به آوردن كلمهاى يا جملهاى برون از متن افتاده است آنرا ميان دو خط تيره نهادهام. با اين همه خود مىدانم آنچه فراهم شده است از نقيصت تهى نيست. از خوانندگان خصوصا از دانشمندان استدعا دارم اگر لغزشى ديدند بر اين خدمتگزار منت نهند و فرايادم آرند تا اگر عمرى و فرصتى بود استدراك شود.
متنى كه در دسترس شما است:
آنانكه در نيم قرن اخير به ترجمۀ نهج البلاغه پرداختهاند، هر يك متنى را اساس كار خود ساختهاند. ترجمۀ مرحوم فيض الاسلام بيشتر بر پايه و متن فراهم آوردۀ ابن ابى الحديد است، و ترجمههاى ديگر گاه از آن متن است و گاه از متن فراهم آوردۀ مرحوم دكتر صبحى صالح، هر يك از اين متنها را مزيتى است و نقصانى.
سالى كه بنياد نهج البلاغه تأسيس گرديد، جزء كارهاى جارى آن بنياد فراهم آوردن متنى منقّح و مصحّح از نهج البلاغه بود. تا چنين متنى منتشر نشده و صحّت آن از سوى دانشمندان صاحب صلاحيت تأييد نگرديده، هيچ نسخهاى از نسخههاى موجود را بر ديگرى نمىتوان ترجيح داد چه هر يك را امتيازى است خاص.
اميد است بنياد و يا حوزۀ جليلۀ علميّه قم با اشراف تنى چند از نسخهشناسان و صاحبنظران هر چه زودتر چنين متنى را فراهم كند و بر آن صحه گذارد، و تنها نسخۀ مورد اعتماد معرفى شود.
متنى را كه اين خدمتگزار اساس ترجمه قرار داده مصحح مرحوم شيخ محمد عبده مفتى ديار مصر است، جز در مواردى كه خطا و يا نقصان آن متن مسلم بود كه در آن صورت به شرح ابن الحديد و يا نسخۀ صبحى صالح مراجعت افتاد. اما شمارۀ خطبهها و نامهها و كلمات قصار بر اساس نسخۀ
ص ٢١
مرحوم صبحى صالح است. چرا كه معجم المفهرس الفاظ نهج البلاغه كه از سوى مؤسسه انتشارات اسلامى تابع جامعۀ مدرسين حوزۀ قم فراهم شده بر اساس همين نسخه است.
نكاتى چند در بارۀ اين ترجمه:
چنانكه نوشته شد كوشش مترجم بر اين بوده است كه تا حد ممكن صناعتهاى لفظى را نيز در ترجمه رعايت كند، اما بر اين دقيقه آگاه بوده است كه نبايد معنى فداى آرايش لفظ گردد. بدين رو در حد توانايى كوشيده است هر دو جنبه رعايت شود. ممكن است مطالعه كنندگان در متن عربى به فعلى برخورند كه ماضى است و در ترجمه مضارع آمده و يا حال است و در فارسى صفت به كار رفته. اين دگرگونى را از ناآشنايى مترجم ندانند چه خاصيت تعبير هر زبان در اين گونه موارد با زبان ديگر متفاوت است، و رعايت فصاحت گاه چنين تغييرى را رخصت مىدهد.
تعليقهها كه بر خطبهها، نامهها و كلمات قصار نوشته شده-در روشن ساختن وضع اشخاص، و يا اجتماع و يا معنى واژهها و كاربرد آن، و يا تأثير گفتار امام در سرايندگان و نويسندگان-متضمن فايدت خواهد بود. جاى اين تعليقهها با گذاردن شماره در متن فارسى مشخص شده است.
نخست مىخواستيم تعليقهها را در پايان هر صفحه و يا لا اقل در پايان هر خطبه قرار دهيم اما چون مقرر شد كه ترجمه فارسى برابر متن عربى قرار گيرد، تا خواننده به هنگام لزوم متن عربى را هم پيش چشم داشته باشد، نهادن آن تعليقهها در پايان صفحه برابرى متن و ترجمه را به هم مىزد. و اگر تعليقهها در پايان هر خطبه نهاده مىشد ناهماهنگى در صفحههاى كتاب پديد مىگرديد.
بدين رو ترجيح داده شد كه تعليقهها در پايان كتاب قرار گيرد، نخست تعليقۀ خطبهها پس تعليقه نامهها و سپس تعليقههاى كلمات قصار.
براى خوانندهاى كه متن فارسى را پيش چشم دارد ضرورتى نيست كه پى در پى به تعليقهها بنگرد، زيرا آن افزودهها در ترجمه دخالتى ندارد، و
ص ٢٢
خواننده پس از فراغت از خواندن ترجمه اگر خواست مىتواند به تعليقهها هم نظرى بيفكند.
در آماده ساختن اين ترجمه دوستان دانشمندم آقايان دكتر سيد على محمد سجادى استاد دانشكدۀ ادبيات دانشگاه شهيد بهشتى و دكتر سعيد واعظ استاد دانشكدۀ ادبيات دانشگاه علامۀ طباطبايى از آغاز تا انجام با من همكارى داشتهاند. ترجمهها را به يارى آنان با متن مقابله كردهايم و بسا نكتهها را كه تذكر دادهاند.
نيز در شعرها و فقرههاى فارسى كه متأثر از سخنان مولى على عليه السلام است هر دو دوستان مخصوصا آقاى دكتر سجادى يادآورىها كردهاند كه از آنان سپاسگزارم و مزد ايشان را از خدا و عنايت على عليه السلام خواهانم.
در چاپ و انتشار اين كتاب شريف بسيارى از آقايان عزيز، خالصانه و به خاطر ارادتى كه به مولاى متقيان داشتهاند، ساعتها و بلكه روزها و شبها صرف وقت كردهاند كه ذكر نام تمام آنها در اينجا ممكن نيست. از همۀ آنان سپاسگزارم و از خداوند براى آنان اجر جزيل خواهانم. اما يادآورى زحمات و همكاريها و كوششهاى خالصانه و پيگير اين دوستان الزامى است:
آقايان على محمدى اردهالى مدير عامل سابق و ابراهيم مكلا مشاور فرهنگى سابق سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى كه از فكر انتشار اين ترجمه استقبال كردند و مقدمات آن را پايه گذاشتند. آقاى مهندس رضاخانى جزنى مدير عامل كنونى سازمان كه در تسريع انتشار كتاب سعى بليغ به كار بردند. آقاى على طارمى راد، مدير عامل شركت افست و آقاى جواد انجمى و ساير همكارانشان كه با توجه خاص امكان تسريع در چاپ و صحافى كتاب را فراهم آوردند. همچنين كاركنان ليتوگرافى قدس و حروف چينى زمانى كه همچنان صبور ماندند و كار را به پايان رساندند. آقاى هرمز وحيد كه نظارت و پيگرى مراحل توليد كتاب را بر عهده گرفت و آنچه كه هست مديون ذوق و مراقبت شبانهروزى ايشان است. آقاى كامران افشار مهاجر كه در
ص ٢٣
صفحهآرايى بخشى از كتاب نهايت كوشش خود را به كار بردند، و همچنين آقاى محمد حسن تبرائيان كه متن عربى را مقابله و تصحيح كردند و آقاى محمود عادل كه غلط گيرى متن عربى را به پايان بردند.
دخترم شكوفۀ شهيدى دانشجوى فوق ليسانس رشتۀ ادبيات فارسى دانشكدۀ ادبيات دانشگاه تهران در استنساخ مطالب و غلط گيرى متن فارسى مرا يارى داده است از خداوند سلامت و رستگارى هر دو جهان را براى او خواهانم. نيز همكار عزيز من آقاى سيد مرتضى مجتبايى در ماشين كردن مطالب كتاب ساعتها صرف وقت كردهاند، از ايشان سپاسگزارم و از ساحت مولى الموحدين سعادت او را خواستار.
شريف رضى كيست؟
هرچند مراجعهكنندگان به نهج البلاغه از زندگانى سيد شريف رضى رحمه اللّه كم و بيش آگاهند اما اكنون كه نوشتن اين مقدمه به پايان مىرسد دريغم آمد خلاصهاى از حيات آن بزرگوار را ننگارم.
محمد بن ابى احمد حسنى مكنى به ابو الحسن و ملقب به رضى و معروف به سيد رضىّ از بزرگان علماى شيعه و أشعر طالبيان عصر خود، بلكه اشعر شاعران آن عصر است. در زهد و تقوى و كمال نفس و جمال خلق مشهور و مورد حرمت خاص و عام بوده است.
در سال ٣۵٩ هجرى قمرى متولد شد و به سال ۴٠۴ در بغداد درگذشت مزار او در محلۀ كرخ بغداد مشهور و زيارتگاه همگان است. گذشته از مجموعۀ فراهم آورده از سخنان امام و نيز ديوان شعر بيش از سيزده كتاب ديگر از سيد شريف در دست است كه از آن جمله است «تلخيص البيان عن مجازات القرآن» كه در تهران دو بار به چاپ رسيده است.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته زمستان ١٣۶٨
ص ٢۴
يادداشت مترجم بر چاپ دوّم
در مقدمۀ چاپ اوّل از مراجعهكنندگان بدين كتاب مقدس خواسته بودم، هرگاه خطايى در اعراب، ضبط كلمات (بر اساس نسخۀ عبده) ، يا ترجمه ديدند بر مترجم منت گذارند و او را آگاه فرمايند. در اين فاصله چند تن محبت فرمودند و تذكراتى دادند كه بدين وسيله از آنان سپاسگزارم:
١ -دانشمند ارجمند جناب آقاى احمد احمدى رئيس محترم كتابخانۀ مسجد گوهرشاد.
٢ -آقاى غلام عباس رضائى فارغ التحصيل دورۀ دكترى زبان و ادبيات عرب دانشكدۀ ادبيات دانشگاه تهران.
٣ -سركار خانم نجمه رجائى (حسينى) فارغ التحصيل دورۀ دكترى رشتۀ زبان و ادبيات عرب دانشكدۀ ادبيات دانشگاه تهران.
۴ -آقاى مصطفى موسوى دانشجوى دورۀ دكترى زبان و ادبيات فارسى دانشگاه تهران (بيشتر تذكرها از ايشان است) .
پس از انتشار چاپ دوم دوستان ديگرى نيز نهج البلاغه و ترجمۀ آنرا بدقت نگريستند و سهوهائى را يادآور شدند. از خداوند توفيق آنانرا خواهانم.
١ -فاضل ارجمند آقاى على قائمى.
٢ -فاضل ارجمند آقاى حسين داودى.
٣ -فاضل ارجمند آقاى كرباسى از حوزۀ علميه قم.
۴ -فاضل ارجمند آقاى حميد سليمانى.
۵ -فاضل ارجمند آقاى ارژنگ مدى-پژوهشگاه علوم انسانى برخى تذكرهاى ايشان در اين چاپ عملى گرديد.
از همگى سپاسگزارم و مزيد توفيقشان را از خداوند بزرگ خواستارم.
ص ٢۵
مقدمۀ سيد شريف رضى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
پس از سپاس خدا كه آن را بهاى نعمتهايش كرده است و پناهگاه از بلاهايش و دستاويز بهشت جاودان او و موجب افزودن احسان او ، و درود بر فرستادهاش پيامبر رحمت و پيشواى راهنمايان ملت و چراغ فروزان امّت ، گزيدۀ دودمان بزرگوارى، و چكيدۀ مهترى و سالارى و رستنگاه شرف و نجابت و شاخۀ بارور بزرگى و شرافت ، و بر خاندان او كه در تاريكىها چراغهاى فروزانند ، و امّتها را نگهبان ، نشانههاى روشن دينند ، و معيارهاى فضيلت-اهل يقين -درود خدا بر همۀ آنان، درودى در خور بزرگى آن بزرگواران، و پاداشى براى كردار آن پاكان و در پاكيزگى همتاى أصل و فرع آن سالاران ، چندان كه سپيدۀ دميده روشنى دهد و ستارۀ برآمده فرو شود .
من در روزگار جوانى و هنگام شادابى درخت زندگانى به نوشتن كتابى پرداختم ، و گردآورى فضيلتهاى خاص پيشوايان دين را وجهۀ همت ساختم، تا گلچينى از گلستان اخبار و درجى از گوهرهاى گفتار آنان باشد . آنچه مرا بدين كار واداشت در آغاز كتاب نگاشتم و آن را بر ديگر مطلبها مقدم داشتم . و از
ص٢۶
فصلى كه مخصوص امير المؤمنين على عليه السلام است فارغ گشتم . اما گردش روزگار نساخت و انجام كار را به عهدۀ درنگ و تأخير انداخت . آنچه آماده بود در بابهايى جاى داده بودم، و در هر باب چند فصل نهاده ، و فصل آخرين سخنانى كوتاه از امير المؤمنين (علیه السلام) را در بر گرفت از: پندها، حكمتها، آداب و مثلهاى شگفت، مگر خطبههاى دراز و نامههاى مفصل كه-در كتاب جاى نگرفت -.
تنى چند از دوستان و برادران آنچه را در آن فصل بود نيكو شمردند ، و از ديدن آن معنيهاى زيبا و اسلوب بديع و دلربا لذت بردند، و به شگفت ماندند و خواستند تا كتابى بپردازم و گزيدۀ سخنان مولى امير المؤمنين را در آن فراهم سازم. گفتارهايى از همۀ فنون و مجموعهاى از همه گون: از آداب و پند، يا نامه يا خطبههاى كوتاه و بلند ، كه مىدانستند چنين كتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پيرايۀ بلاغت، عربيت را بها فزايد و دين و دنيا را به كار آيد ، كه بلاغتى چنان نه در گفتارى فراهم آمده است و نه يكجا در كتابى هم . چه امير مؤمنان (علیه السلام) سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت.
فصاحت خود را به كلام حضرتش آرايد تا به جمال رسد، و بلاغت در كنار او زايد و به كمال رسد . او بود كه نقاب از چهرۀ سخن كشيد تا مترسّل زيبايى آن را ديد . آيين گفتار را از او وام گرفتند، و خطيبان بر جاى پايش گام نهادند، و واعظان از خواندن كلام او نام يافتند . با اين همه او گوى از همگان برد و اينان بدو نرسيدند، او پيش افتاد و اينان واپس خزيدند چه در گفتار او رنگى از علم خداست و بويى از گفتار مصطفى (صلی الله علیه و آله و سلم ) ،
ص ٢٧
و من پذيرفتم كه اين كار را آغاز كنم، چه مىدانستم سودى بزرگ در بردارد و نامى بلند بر اثر، و اندوختهاى است براى روز محشر ، و كوشيدم چند كه بتوانم بهاى اين سخنان را در بازار فصاحت و ديدۀ صرافان بلاغت آشكار كنم و محاسن بسيار و فضيلتهاى بىشمار را كه در آن نهفته است پديدار ، و نشان دهم كه على (علیه السلام) در اين ميدان يكهتاز است و از ديگران ممتاز، آنچه از اوست يقين است و از ديگران خبر، از او عين است و از اينان اثر ، دريايى است خروشان و اقيانوسى بيكران . نيز مىخواستم مرا روا باشد كه بگويم شاخى ضاز آن درخت پربارم و گلبنى از آن گلزار. همچون فرزدق بنازم و بر جريران عصر بتازم كه : تبارم اين است، و كه را گوهر پرمايهتر از اين است ؟ و ديدم كه سخنان امام بر محور سه مضمون است، و از سه دسته نفائس، گفتار مشحون: خطبه و فرمان، نامه به اين و آن، حكمت و اندرز-براى پند پذيران -. به توفيق خدا به كار پرداختم و نخست خطبههاى اعجاب انگيز، پس نامههاى دلاويز ، سپس سخنان كوتاه حكمتآميز را فراهم ساختم. براى هر يك بابى گشودم و در هر باب برگهايى افزودم تا آنچه اكنون در نظرم نيايد و در آينده به دست آيد، در آن جاى دهم و اگر سخنى از او به دست رسيد كه گفتگو و مقالى است، يا پاسخ سؤالى است، يا خواهشى يا حسب حالى است كه از آن سه بابت نيست، و از قاعده نهاده برون است، در بابى جاى دادم كه با آن مناسب و موزون است يا شبيه و همگون ، و بسا كه در اين گزينش فصلها باشد كه هماهنگ نيست، يا گلهايى از سخنان كه يكرنگ نيست ، چه خواست من از گردآورى، معنيهاى بلند و نكتههاى ارجمند بوده است، نه
ص٢٨
رعايت نظم و پيوند .
و از فضيلتهاى شگفتآور كه على عليه السلام بدان ممتاز است و در آن بى انباز ، اين كه اگر كسى در گفتار او بنگرد كه در پارسايى و موعظت است و بازداشتن از دنيا و پرداختن به آخرت ، و بدان ننگرد كه اين فقرهها گفتۀ چون اويى است كه صاحب قدر والاست، و فرمان او رواست، گردنها در طاعتش خم است، و حكمش بر همه مسلم، بىهيچ گمان آن را سخن زاهدى داند گوشه نشين ، و عابدى خلوت گزين ، در به روى خود بسته، در گوشۀ خانهاى به عزلت نشسته يا از شهر و مردمش بريده و در دل كوهى خزيده ، كه جز نفس خود آوازى نشنود، و جز جثۀ خويش كسى را نبيند ، و هرگز نپذيرد كه اين عبارتها گفتۀ رزمآورى است كه با تيغ آهيخته در ميدان ستيزد و با دليران درآويزد، سرها بيندازد و تنها به خاك و خون آميزد ، و از كارزار بازگردد حالى كه از شمشير او خون روان است، خونى كه از دل كشتگان است . با اين همه در چنين حال او پيشواى از دنيا گذشتگان است، و قدوۀ اوليا و گزيدگان . اين فضيلتهاى اعجاب انگيز و اين خصوصيتهاى لطف آميز تنها در اوست، كه صفتهاى ضد يكديگر را در خود فراهم كند ، و ناسازاوارها را با هم سازوارى دهد. بسا كه در اين باره با برادران گفتگو كردم، و آنان را به شگفت در آوردم كه جاى شگفتى و عبرت است و مقام به كاربردن فكرت .
و بود كه در اين گزينش فقرهها آيد كه لفظ آن مردّد است و معنى آن مكرر سبب اين است كه روايتها در اين باره سخت مخالف يكديگر است : گاه سخن گزيده در روايتى بوده و همچنان در ضبط آمده سپس در روايتى صورت ديگر از آن يافت شده است با معنى بيشتر يا عبارت بهتر . و چنان مىنمود كه اين صورت هم بيايد تا پشتوانۀ گزينش نخستين گردد و سخنى گرانبها از دست نرود ،
ص ٢٩
و تواند بود كه در اين گردآورى، نخستينبار گفتارى گزيده آمده است سپس زمانى بر آن گذشته و پارههايى از آن دوباره نوشته شده ، چنين كار از روى غفلت بوده است نه قصد، و از روى فراموشى است نه عمد . با اين همه دعوى نمىكنم كه همۀ سخنان امام (علیه السلام) را فراهم آوردهام، و آنچه در اين سو و آن سو بود گرد كردهام و چيزى از دست ندادهام ، بلكه دور نيست آنچه به دستم نيامده بيش از اين باشد كه به من رسيده ، و آنچه در كمند جستجو افتاده كمتر از آن باشد كه رميده . امّا بر من بود كه كوشش خود به كار برم، و تا آنجا كه مىتوانم اين سخنان را فراهم آورم كه خداى بزرگ راه مىگشايد، و راهنمايى مىنمايد (إن شاء اللّه ) .
و چون چنين ديدم، كتاب را «نهج البلاغه» ناميدم چه درهاى بلاغت را براى بيننده باز مىكند و طالبان را بدان فراز مىخواند . هرچه دانشمند و دانش آموز بخواهد در آن است، و مطلوب بليغ و زاهد در آن موجود و نمايان . و در اثناى آن سخنانى شيواست كه در توحيد و عدل خداست ، و پاك دانستن او از همانندى به آفريدگان كه نشانندۀ سوزش تشنگى است و داروى بيماران، و زدايندۀ هر شبههاى از دلهاى آنان . از خداى سبحان توفيق و نگهدارى از لغزش مىخواهم و يارى و پايدارى مىطلبم ، تا پيش از آنكه بر زبانم خطا رود، دلم را از آن نگاهدارد، و پيش از لغزيدن گام، از خطاى در كلامم باز دارد، و او مرا بسنده است و نيكو نگاهبان و كفايت كننده. ٢
ص ٣٠
تعليقات
-ترديد در اين كه اين نام را به سكون هاء (نهج) بايد خواند يا به فتح اول و دوم، بيهوده است، چرا كه جوهرى نويسد: نهج، راه آشكار است، منهج و منهاج نيز. و از يزيد بن خذاق عبدى آرد:
و لقد أضاء لك الطّريق و أنهجت سبل المسالك و الهدى تعدى
و در لسان العرب آرد: طريق نهج بيّن واضح. پس نهج بمعنى راه گشاده است. اين واژه هم اكنون در مغرب عربى به معنى كوچه به كار مىرود. اما نهج پى در پى نفس زدن است.
-اصلع، كسى است كه پيش سر او مو ندارد و مقصود، امام امير المؤمنين على عليه السلام است.
-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد. ج ١ ص ٢۴ تصحيح محمد ابو الفضل ابراهيم.
-ارزش آدمى به چيزى است كه آنرا خوش مىدارد. مشهور «ما يحسنه» است.
-سخن امام عليه السلام.
-البيان و التبيين ج ١ ص ٨٣ تصحيح عبد السلام هارون.
-شرح نهج البلاغه ج ١ ص ٢۴ .
-النثر الفنى ج ٢ ص ٢٩۶ و براى مقايسه فرمودۀ مولى امير المؤمنين و نوشتۀ صابى رجوع كنيد به مقالۀ اين بنده در يادنامۀ كنگره نهج البلاغه ص ٢٠٣ به بعد سال ١٣۶٠ .
-براى مزيد اطلاع رجوع كنيد به مقاله «نهج البلاغه و أثره على الأدب العربى ص ١١٩ » محمد هادى امينى. از انتشارات بنياد نهج البلاغة.
-نگاه كنيد به ص ٢٩ كتاب
-نگاه كنيد به ص ٣٣ كتاب
-نگاه كنيد به ص ۴۶ كتاب
-نگاه كنيد به ص ٢٢١ كتاب
-از مقدمه كتاب در حال چاپ. از ايشان سپاسگزارم كه بخشى از مقدمه را در اختيارم نهادند.
-لقد قتلت كهلى. و أبرت أهلى و اجتثثت أصلى. فأن يشفك هذا فقد اشتفيت.
-معنى لغوى مغرس كه به جاى آن «رستنگاه» نوشتهام، محل كشت است و كشتگاه، ليكن با اندكى دقت ترجيح «رستنگاه» معلوم خواهد شد كه شرف و بزرگوارى در آن خاندان مىرويد، نه اين كه آن را در آن مىكارند.
-نام او، همام بن غالب و شاعر مشهور عصر اسلامى است. متوفاى سال ١١٠ هجرى قمرى مكنى به ابو فراس است.
-جرير بن عطيه، شاعر مضرى است. بسال ١١٠ ه. ق درگذشت.
-ترجمه لفظ به لفظ بيت: اينان پدران منند پس اى جرير! روزى كه در انجمنها فراهم آييم، پدرانى مانند آنان به من بنما.