مشخصات کلی
نام: محمد رضا
نام خانوادگی: حكيمى
نام پدر : حاج عبدالوهاب حكيمى
نام معروف: محمد رضا حكيمى
لقب : الاستاذ المحقّق،العلامة الجليل
تاریخ تولد: 1314 ش
مکان تولد: مشهد
متولد 1314 هـ .ش.
وفات :1400 هـ.ش
اشاره
در زمستان سال 1380 كه استاد حكيمى در شهر مقدس قم به سر مى بردند، نويسنده اين سطور با جمعى از دوستان پژوهشكده باقرالعلوم(عليه السلام) توفيق يافتند به محضر استاد مشرف شوند، در اين ملاقات از ايشان خواستند شرح حال دوره هاى زندگى علمى و مبارزاتى، ديدگاه ها و نظرهاى خود را درباره موضوعات مختلف بارگو كنند تا به صورت مقاله براى خوانندگان مجموعه (گلشن ابرار) در آيد و مورد استفاده همگان قرار گيرد. استاد با بزرگوارى خاص خود، اين پيشنهاد را پذيرفت. سپس موارد درخواستى به صورت سؤال طرح و به ايشان ارائه شد. مجموعه پاسخ هاى استاد طى چند جلسه بر روى نوار ضبط گرديد و پس از پياده شدن نوارها متن آن براى مطالعه در اختيار استاد قرار گرفت و ايشان اجازه استفاده از آن را دادند.
ولادت و خاندان
محمدرضا حكيمى دومين فرزند خانواده، در شب پنجشنبه چهاردهم فروردين ماه 1314ش،مطابق بااواخر ذى حجه1354 ق. در محله سعدآباد (بالا خيابان) شهر مشهد مقدس در خانواده اى متدين و نسبتاً مرفه به دنيا آمد.
پدر او، مرحوم حاج عبدالوهاب حكيمى(متوفى 1369 ش) فرزند آقا على اردكانى ـ از نوادگان برخى از علماى اردكان ـ بود كه در جوانى اندكى از علوم قديمه راكسب كرده سپس به كسب و كار روى آورد. وى انسانى پرهيزگار، عالم دوست و اهل معرفت دينى و مراقبه بود و از تاجران محترم و معروف بازار مشهد به شمار مى رفت.
مادرش، دختر آقا شيخ حسن مقدس ـ از عالمان صاحب كرامت ـ بود.
محمد رضا در خانواده اى كه برخى از اعضاى آن عالم و كلاًّ متصف به ديانت بودند و سال ها پيش از آن، از يزد به خراسان مهاجرت كرده بودند، پرورش يافت.
تحصيلات و استادان
محمد رضا چون پا به شش سالگى گذاشت (1320 ش) ابتدا به مكتب خانه رفت و در آن جا قرآن و صد كلمه از كلمات قصار مولا على(عليه السلام) را با ترجمه منظوم آن آموخت. سپس مقدارى از ديوان حافظ و مبادى انشاء و نويسندگى و بعد از آن دروس ابتدايى را در مدرسه فرا گرفت.
در سال 1326 ش. در حالى كه نوجوانى دوازده ساله بود، به جهت عشق و علاقه اى كه به طلبگى و تحصيل علوم دينى در دل داشت و پدرش نيز بسيار به آن علاقه مند بود و حتى او را بدان ترغيب مى كرد و با تشويق و ترغيب شوهر عمه اش حاج شيخ محمد سلطان الذاكرين ـ كه اهل منبر بود ـ براى تحصيل به مدرسه نواب مشهد مقدس وارد شد كه در آن زمان يكى از مدارس مهم و پررونق حوزه خراسان بود.
او با راهنمايى متولى و مسئول وقت مدرسه آية الله ميرزا على اكبر نوقانى (متوفى 1370ق) امثله و شرح آن را نزد آقا سيد جعفر سيّدان خراسانى و بقيه مقدمات را نزد حاج سيد عباس سيّدان خراسانى فرا گرفت، سپس كتاب هاى درسى سيوطى، مغنى، حاشيه و مطوّل را نزد آقا شيخ رحمت الله فشاركى اصفهانى، آقا ميرزا محمد اشكذرى (متوفى 1353 ش) آموخت. و همزمان آموخته هاى خود را براى طلاّب مبتدى تدريس مى كرد. پس از اين دوره، حكيمى با تشويق حاج شيخ محمدرضا خليل الواعظين (متوفى: 1368 ش) از دوستان حكيمى كه با هم كتاب «رهبر خرد» را مباحثه مى كردند، به حلقه درس اديب ثانى مرحوم آقا شيخ محمد تقى اديب نيشابورى(متوفى 1355 ش) در مدرسه خير اتخان مشهد حاضر شد و از نو آن چه را كه پيش از آن از علوم ادبى فرا گرفته بود بدون وقفه در مدت دو سال دوره كرد و ادبيات عالى، بلاغت و عروض و قافيه را هم نزد ايشان فرا گرفت و تمامى درس ها و آموخته هاى اين دوره را به طور كامل يادداشت كرد. او علاوه بر آن براى شاگردان و همدوره اى هايش كه يا متوجه مطالب نشده و يا به موقع بر سر درس حاضر نبودند درس استاد را توضيح مى داد و شرح و بازگو مى كرد.
همنشينى و هم صحبتى حكيمى با اديب نيشابورى، باعث شد كه ذوق ادبى او تقويت گردد و وى به ادبياتى پرمايه و غنى دست يابد.
استاد كتاب هاى شرح لمعه و قوانين را نزد حاج ميرزا احمد مدرس يزدى خراسانى(متوفى 1350 ش) فرا گرفت.
اصول سطح و مقدارى از خارج اصول را از محضر حاج شيخ هاشم قزوينى (متوفى 1339 ش) و دو جلد كفاية الاصول و مقدارى از خارج فقه را نزد حاج شيخ مجتبى قزوينى (متوفى 1346 ش) استفاده برد.[2] و پاره اى از اين دروس را تقرير كرد.
حكيمى مدت ده سال بدون وقفه در درس خارج فقه و اصول آيت الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى (1273 ـ 1354ش) حاضر شد و تقريرات درس ايشان را بطور كامل و مرتب نوشت. وى با آنكه از كم سن و سال ترين شاگردان درس بود، مورد عنايت خاص آيت الله ميلانى قرار گرفت و از شاگردان ممتاز و ويژه او به شمار مى رفت.[3]
سير تحصيلات فلسفه و كلام و علوم ديگر آقاى حكيمى بدين گونه بود كه او در كنار فراگيرى دروس سطح و خارج فقه و اصول، كتاب هاى شرح باب حادى عشر و شرح تجريد را نزد آقا شيخ عبدالنبى كُجورى (متوفى 1419ق.) وشرح منظومه سبزوارى را در محضر آقا شيخ غلامحسين محامى بادكوبه اى (متوفى 1333 ش) فرا گرفت و همزمان با خواندن اين كتاب ها، ساير كتاب هاى منطق و فلسفه و كلام را مطالعه مى نمود تا آنگاه كه به درس حاج شيخ مجتبى قزوينى راه يافت.
حكيمى مدت 12 سال از كتاب هاى منظومه گرفته تا كتاب هاى شرح اشارات ابن سينا و سپس اسفار را در حدّ اعلا و كامل با مقدارى از علوم غريبه، نزد حاج شيخ مجتبى قزوينى آموخت. بعضى «ختومات مهمه» و مقدمات «علم رمل» و «اوفاق ذوالكتابه» را از محضر حاج سيد ابوالحسن حافظيان (1282 ـ 1360 ش)[4] و حاجى خان مخيّرى (متوفى / حدود 1350 ش)، و علم نجوم و تقويم احكامى را نزد آقا شيخ اسماعيل نجوميان (متوفى 1356 ش) فرا گرفت.
گذشت بيست سال تلاش براى تحصيل علوم و فنون كه هشت سال آن به آموختن مقدمات و سطح، دوازده سال خارج فقه و اصول، و در عرض آن دوازده سال فلسفه و فلسفه انتقادى و اجتهادى و كلام، همراه با بحث و تقرير و تدريس، و در جَنب آن مطالعات وسيع درسى و غير درسى در فرهنگ ها با بهره گيرى از لحظه لحظه عمر و دانش اندوزى، حكيمى را سرآمد همگنان خود در دانش هاى رسمى و غيررسمى آن زمان حوزه بزرگ خراسان قرار داد.
حكيمى در سى سالگى هنگامى كه علاّمه شيح آقا بزرگ تهرانى (متوفى 1348 ش) به مشهد مقدس مشرف شده بود، موفق به اجازه شفاهى نقل روايات و احاديث اهل بيت(عليهم السلام) از ايشان گرديد. و سپس شيخ آقا بزرگ از نجف اشرف در ماه رجب سال 1383، اجازه اى كتبى براى آقاى حكيمى نوشتند و فرستادند و از اين طريق بود كه او نيز به سلسله عالمان و محدثان بزرگ تا اصحاب ائمه طاهرين و حضرات معصومين(عليهم السلام) متصل گشت.
با صدور اين اجازه كتبى و ذكر لقب «الاستاذ المحقّق» از سوى علاّمه آقا بزرگ تهرانى(ره) و پس از آن، «العلامة الجليل» از طرف علاّمه امينى(ره) درباره او، مهر صحت بر وسعت فضل و كمالات آقاى حكيمى گذاشته شد.
احساس تكليف
استاد حكيمى پس از طى مراحل و مدارج عالى علمى و كسب كمالات و فضايل معنوى، چند راه در پيش روى خود مى ديد:
1 ـ در حوزه مشهد مقدس يا قم و يا نجف به تحصيل فقه و اصول تا كسب مقام مرجعيت ادامه دهد.
2 ـ در مسجد و محرابى پيشنماز شود و به كارهاى معمول يك روحانى بپردازد.
3 ـ به خطابه و منبر روى آورد.
4 ـ در حوزه يا جاهاى ديگر تدريس كند.
5 ـ به جامعه روى آورد و با نسل جوان ارتباط برقرار كند و به نيازهاى برجاى مانده پاسخ دهد.
او از ميان راه هاى پيش رو، راه پنجم را انتخاب كرد و پس از آن، با خود عَهد و پيمان بست كه جامعه و جوانان را دريابد و تعاليم دينى و مذهبى را به صورت مقاله يا كتاب به زبان روز به آنان عرضه كند.
زمينه انتخاب راه پنجم را استاد خود اين چنين بيان مى كند:
«من از كوچكى پاى منبرهاى خوب، خيلى مى رفتم و از همان زمان مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) به صورتى خاص در ذهنم شكل گرفت. اين يك موضوع و موضوع ديگر اين كه باز از سنين خيلى پايين توجهم جلب شد به وضع زندگى طبقات محروم، عمله ها، كارگرها و كشاورزهاى جزء، كسبه هاى كم درآمد و دوره گردها، شيشه گرها و سفالسازها، تا كم كم كه بزرگ شدم و وارد طلبگى شدم، يكى از كارهايم رفتن در زاغه ها، كوره پز خانه ها يا محل هايى بود كه كارگرها كارهاى سخت مى كردند... همه نظرم را جلب مى كرد... و به اينجا رسيدم كه انسان داراى يك تكليف دينى است نسبت به خدا و يك تكليف اجتماعى نسبت به اين طبقات محروم... پس بايد براى وظايف دينى به امور دينى پرداخت و... در طلبگى همين طور سير كردم و درس مى خواندم تا كم كم به نتيجه اى رسيدم كه وقتى با روايات آشنا شدم و به قرآن و روايات رجوع كردم، ديدم آن وظيفه، وظيفه اصلى است، و دين و جامعه نيازى به هيچ مكتبى و حزبى ندارد. وگرنه قبلاً رنج مى بردم كه آدم بايد دو قطبى باشد يك قطب مذهبى و يك قطب براى اجتماعيات و جهات مردمى، بعداً ديدم نه، قطب واحد كافى است، چون مذهب به حد كافى وبيش از آنچه ديگران گفته اند، در باب دفاع از محروم و اقامه عدل حرف دارد. از اين جا خوشحال شدم كه از اين تضاد در آمدم و وقتى فهميدم در واقعيّت، هر دوى اين ها با هم جمع شده و هر دوى اين كارها عبادت است، حتى همان خدمت به محروم هم عبادت است، اين جا ديگر خوشحال شدم و جهت گيرى هاى فكرى و اجتماعى و سياسى من يكى شد كه همان اقامه مذهب اهل بيت(عليهم السلام) باشد و حقيقت قرآن هم آنجاست. و بعدها هم هنگامى كه به زاغه ها و محلات محروم مى رفتم و هر محرومى را مى ديدم، به اين نتيجه مى رسيدم كه بايد كارى كرد كه مرام و مكتب اهل بيت(عليهم السلام) كه مغفول مانده، احيا و زنده بود... بشوئد... مكتب اهل بيت(عليهم السلام)خلاصه مى شود در توحيد و عدل و اين عدل كه ما اينجا مى گوييم، فقط عدل در عقايد نيست، بلكه عدل عام است... اين تفكر حماسى به من خيلى كمك كرد براى وقتى كه ما روبرو مى شديم با جوان هايى كه تحت تأثير ماركسيست ها بودند، يا جوان هايى كه تحت تأثير ديگر روشنفكران بودند. ]مى گفتيم كه [بهترين نوع دفاع از محروم در مذهب تشيع است... اين بود كه بنده وقتى به اين نتيجه رسيدم. گفتم: شكر نعمت رسيدن به حق، نشر آن است، پس تا آن جا كه مى توانم، بايد در معرفى مكتب اهل بيت(عليهم السلام)و لبّ خواسته ائمه در سامان يابى جامعه و فرد سازى و جامعه سازى كار كنم. اين بود كه من به طرف سه چيز رفتم: 1. نسل جوان، 2. نثر روز، 3. شناخت زمان...
و توجه خود را معطوف آنها ساختم و آن را به عنوان يك تكليف الهى تلقى كردم و جمله معروف استاد علامه امينى(قدس سره) را كه به استاد محمدتقى جعفرى(قدس سره)فرموده بود «دنبال كار جوانان برويد» جامه عمل پوشاندم.»
استاد حكيمى در خردادماه سال 1345 بنابر وظيفه و تكليف، از مزاياى حوزه مشهد چشم پوشيد و به تهران مهاجرت كرد. در تهران به محافل و محيط هاى فرهنگى و روشنفكرى متفاوت كه آن روزها قلّه هاى روشنفكرى ايران محسوب مى شد، پا نهاد. به برخى از مؤسسات فرهنگى ـ سياسى وارد شد و در چند حوزه مهم مطبوعاتى، فكرى و فرهنگى كه در آن دوران با نام ها و هدف هاى مختلف كار مى كردند و تأثير گذار بودند نفوذ كرده با افراد و گروه هايى از طيف هاى مختلف علمى، هنرى، ادبى، دانشگاهى، روشنفكرى و مردمى آشنا و نزديك گرديد، و در پاسداشت فكر دينى و معارف اسلامى و حقايق شيعى و تبيين مبانى انقلابى، با قلم و سخن اداى وظيفه مى كرد و در فرصت هاى مناسب، تعالى انديشه اسلامى را روشن مى ساخت و استنادهاى اسلامى و بخصوص شيعى را در ابواب مختلف با نوشتن «توضيحات» و «تعليقات» بر چند كتاب ارائه داد تا جايى كه استاد شهيد مطهرى اين روش را مثبت تلقى كرد. و ترك آن را حرام شمرد. آن شهيد سعيد از طريق استاد حكيمى با برخى افراد و محافل روشنفكرى ويژه آشنا شد و براى آنها مسائل فلسفه اسلامى را بازگو كرد و آنها نيز براى استاد مطهرى فلسفه غرب را تشريح مى كردند.
پيشتاز نهضت
استاد حكيمى در شانزده سالگى (حدود سال هاى 28 ـ 1330 ش) در بحبوحه نهضت ملى شدن صنعت نفت، به فعاليت و مبارزه سياسى، اجتماعى روى آورد و در اين راه، در حدّ خود كوشش هايى نمود.
از سال 1338، در محافلى كه شب هاى چهارشنبه براى جوانان مشهد ـ به نام «جلسه الغدير» ـ داير كرده بود، درباره «حكومت عادل» سخن مى گفت و از اين راه به آگاه سازى جامعه بويژه نسل جوان مى پرداخت. اين فعاليت ها در زمانى بود كه هنوز از مبارزات علنى و انقلاب اسلامى سخنى در ميان نبود، طولى نكشيد كه ايادى و عوامل رژيم، آن محفل را تعطيل كردند و استاد را از آن زمان تا پيروزى انقلاب اسلامى تحت نظر گرفتند. در سال 1340 مقاله اى نوشت و آن را منتشر ساخت و در ضمن آن، مذهب تشيع را مذهبى انقلابى و مدافع محرومان معرفى كرد و اذهان را به حماسه هاى علوى، شورش هاى شيعه و فلسفه آن و معرفى مكتب اين آرمان والاى اسلام كه در آن هيچ ستم وناهمسانى در ميان توده ها نماند و اين كه انسان ها بايد آزاد باشند و آزاد بيانديشند، متوجه نمود.[5] در سال 1343 به هنگام تحويل سال، كه حرم و آستان قدس رضوى، مملو از جمعيت بود، و به طور معمول شاه در آن هنگام به مشهد سفر مى كرد، او با همكارى دوستانش روايت «من رَاى سلطاناً جائراً» را با ترجمه اى زيبا و متنى مناسب، روى ورقى از كاغذ چاپ كردند و از روى بام هاى حرم مطهر وصحن ها، در وقتى كه چراغ هاى حرم و خيابان هاى اطراف براى لحظاتى بصورت خاموش و روشن در مى آمد، در بين جمعيت و خيابانى كه شاه از آن عبور مى كرد، پخش كردند. با روشن شدن چراغ ها و خواندن برگ ها، ساواك مطلع شد و از اين حركت دستپاچه گرديد و فرداى آن شب بود كه مسير شاه را عوض كرد و او را از خيابانى ديگر از حرم بازگرداند. پس از اين واقعه بود كه مأموران رژيم گفته بودند: عاملان اين حركت قصد ترور شاه را داشته اند...
در سال هاى خفقان، چندين بار استاد در شهرهاى مختلف از جمله، تهران، رشت، خوى، سلماس، مرند و اروميه بازداشت و زندانى گرديد و زمانى هم كه به تهران مهاجرت كرده بود بطور مكرر به ساواك احضار و تهديد مى شد.
استاد حكيمى پس از آشنايى با نوّاب صفوى(شهادت: 1334 ش) در مشهد مقدس به شدت تحت تأثير افكار و انديشه هاى او قرار گرفت و چون احتمال قوى مى داد كه شيوه اى مانند او را برخواهد گزيد، شرعاً خود را مكلف به ازدواج ندانست و كارهاى سياسى و مبارزاتى را لازم تر تشخيص داد، و چون تحت نظر ساواك بود، از تشكيل خانواده صرف نظر كرد و بخاطر فعاليت هاى فرهنگى و سياسى، پوشيدن لباس روحانى را (پس از 15 سال ملبس بودن) ديگر لازم ندانست.[6]
آقاى حكيمى در راه انقلاب اسلامى و پيشبرد اهداف آن، كوشش هاى فراوانى نمود. در ابتدا با قلم و بيان، توان خود را در اين راه نهاد و در معرفى امام(ره) در آن دورانِ سخت شجاعت هايى از خود نشان داد و از همه بالاتر نقش منحصر به فرد او در وارد شدن متأله قرآنى وعالم ربانى خراسان، يعنى حاج شيخ مجتبى قزوينى در مسير مبارزه و انقلاب بود كه اين مسأله موجب پيوستن ساير علما وروحانيان وديگر اقشار همه خراسان به مسير انقلاب و نهضت گرديد.
ره آوردهاى فكرى
استاد پس از سالها مطالعه و پژوهش و تأمّل در آيات و روايات، اظهار مى دارد كه:
«ما در همه ابعاد غنى هستيم و در دين و جامعه، هيچ نيازى به ]هيچ[ مكتب و حزبى نداريم. آنچه در همه مكتب ها و مذهب ها و فلسفه ها گفته شده، همه خيرها و نيكى ها، در اينجا هست، از قلّه مطالب كه توحيد است تا مسائل روز زندگى، همه اش بخصوص در مذهب تشيع و در اسلامى كه محمدى است و اين اسلام همان اسلام ثَقَلينى است، يعنى قرآن و اهل بيت، و فهميدن قرآن از طريق اهل بيتى كه در اسلام مرجعيّت علمى دارند و در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطا نمى كنند. عظيم ترين كتاب الهى و جهان هستى قرآن كريم است كه بايد در عين خواندن و دانستنِ فلسفه (براى واجدان شرايط، در استاد و شاگرد)، بازگرديم به سره شناسى معارف قرآنى و رجوع تامّ به اهل قرآن (على و آل على(عليهم السلام)) با پيوستن به آبشار لايزال قلب معصوم(عليه السلام) در معارف تألّهى و صيرورت انسانى و قرب ولايى (كه قرب وريدى بدون آن تحقق نمى يابد) و باعث فرا جَستن از انواع قفس هاى اختراعى از قديم تا امروز و از شرق تا غرب مى شود.
صحيح ترين و بالاترين مرتبه معارف، در قرآن و حديث است و مشى در فهم اخبار بايد همان مشى تعقّلى وَحْيانى باشد كه فرموده اند: اهل درايت باشيد نه تنها اهل روايت. و صلاح انسانيت و سعادت دنيا و آخرت انسان در پيروى از قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) است، هم از نظر معارف و شناخت (علمى)، هم از نظر سلوك و عمل (عملى).
قرآن و حديث به هيچ روى از هم جدايى ندارند و يك حقيقت واحده تركيبى اند و به اصطلاح دو روى يك سكّه اند.
من مكتبى و مذهبى را نديدم به جامعيت مكتب اهل بيت(عليهم السلام)، از اول توحيد تا جزئيات مسائل، هيچ مكتبى با آن مقابله نمى كند. اصلاً توحيد اهل بيت(عليهم السلام) كه از قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفته شده، نسبتش با توحيدى كه در فلسفه هاى قديم و جديد و شرق و غرب هست، نسبت طلاست به مس، منتهى همه اشخاص دنبال آن نمى روند. مجموعه ميراث ائمه با آنچه كه جميع متفكران بشر از قديم تاكنون گفته اند، قابل قياس نيست. و عقل جمعى بشر، در مقابل عقل معصوم(عليه السلام)قطره در مقابل اقيانوس است.
توحيد اهل بيت(عليهم السلام) راقى ترين، سالم ترين و صحيح ترين توحيد است نسبت به مكتب هاى مختلف فلسفى و عرفانى شرق و غرب.
فهم درست دين يعنى فهم خالص و غير التفاطى دين، يعنى فهم قرآنى دين، فهم محمدى دين، فهم علوى، فهم باقرى و جعفرى و رضوى دين بطور خالص. براساس «عقل خود بنياد دينى»، نه عقل يونانى بنياد التقاطى.
سلمان فارسى به جهت جهان بينى اى كه داشت، بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ديدن گروه هايى كه وارد مدينه مى شدند، مى فهميد كه چه پرسش و سؤالى دارند. پس از آن كه از نزد خليفه باز مى گشتند، آنها را نزد على(عليه السلام)مى برد و صدا مى زد يا على اَغِثِ الاسلام. (اسلام را درياب!).
جوهر اعلاى اسلام در تشيع متجلى است كه همان تربيت و فلسفه امامت است. و فهم درست و همه جانبه مسئله امامت، ما را در شكل دادن به سياست اسلامى و اداره جامعه اسلامى از جهات گوناگون كمكى بى مانند خواهد كرد.
غزالى ها، شمش تبريزى ها و ابن عربى ها و... در مقابل اهل بيت(عليهم السلام) هيچ اند، و ذكر آنان فقط در تمدن اسلامى جا دارد نه در «تديّن اسلامى»، هر چند در مقابل اهل بيت(عليهم السلام) قابل قياس و طرح نيستند.
وبالاخره كامل ترين و مهم ترين چيز در طول عمر انسان اين است كه بتواند رضاى خدا را بدست آورد و رضاى او در رضايت ولىّ اوست. كسب رضاى حق به عمل حاصل مى شود اما شرط صحت عمل، رضايت آل محمد است. و رضايت ائمه(عليهم السلام) و حضرت حجت(عج)، در آن است كه مبانى و معارف آنها را نشر دهيم. و به آن ها به طور خالص باور داشته باشيم، گداى در خانه ديگران نباشيم».
در عرضه قلم
استاد حكيمى از همان سال هاى نخست تحصيلى، به نوشتن روى آورد و از وقتى كه به درس اديب ثانى رفت، تا زمانى كه كفاية الاصول را خواند، همه دروس و تقريرات آن ها را نوشت و به هنگام خواندن فلسفه، تحقيقات خود را به صورت تعليقه بر بخشى از شرح اشارات نگاشت. غير از آن، مطالب گوناگون علمى و آنچه را كه در هنگام مطالعه كتاب ها از نظر گذرانده بود، يادداشت مى كرد. در برهه اى در صدد بازنويسى متون درسى حوزه ها برآمد وكارهايى نيز در اين جهت انجام داد.
آنگاه كه راه خويش را انتخاب كرد و انديشه اداى تكليف نسبت به جامعه و جوانان براو غالب شد، از «كتاب هاى خاموش» به «كتاب هاى گويا» روى آورد و از قفسه هاى كتاب به درون زندگى افراد و اجتماع پا نهاد. شوق مطالعه در خارج از دنياى كتاب و شور آفاق نگرى در دلش شعله ور گشت و «كتاب زندگى» و «كتاب درد» او را به خود كشاند و دستش را گرفت و به درون اجتماع برد و در كنار انسان هاى گوناگون نشاند.
به مؤسسات فرهنگى آموزشى رفت. دربرخى سمينارهاى علمى حاضر شد و سخنرانى كرد، در بعضى محافل علمى استادان دانشگاه ها و روشنفكران به صورتى مناسب ومؤثر حاضر شد. از كم و كيف مطبوعات مختلف كشور و اداره كنندگان آنها واهداف ومقاصد هر يك به گونه اى سر در آورد.
به منظور شناخت نفوذگاه هاى استعمار، بويژه استعمار فكرى، فرهنگى و مطبوعاتى، به بررسى لايه هاى مختلف جامعه پرداخت و با يافتن خَلأ موجود در اين باره به فكر چاره جويى هايى لازم افتاد. او از لابلاى كتاب هاى ويرانگر سرازير شده بسوى اجتماع (چه ترجمه و چه تأليف) و مطبوعات، و از سرگردانى جوانان و كم توانىِ روش هاى تبليغى دينى و اين چگونگى هاى سرسام آور و كمبودهاى زمان سوز، دريافت كه بايد دست را قلم سازد و با تأليفات آراسته و آموزنده خود، با توجه به مقتضيات زمان ونيازمندى هاى جامعه وسامان دادن به وضع روحى جوانان، از مايه هاى استوارى بخش علم و عمل قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)آنان را بهره مند سازد.
استاد در اين جهت با انتخاب نثرى نو كارى جديد پيش گرفت. و براى آن كه با جوانانى كه ده ها كتاب جذاب از غير مذهبى ها خوانده بودند، هم كلام شود، مقدارى روى نثر فارسى و افكار نويسندگان بزرگ كار كرد و در عرصه قلم وارد شد و به بركت قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) افكار و مسائل مختلف انسانى و اجتماعى را با صحيح ترين و حقيقى ترين مطالب با شجاعت علمى به جامعه عرضه داشت. او در آثارش بر هشت موضوع:
1 ـ تشيّع و حقانيت
2 ـ دعوت به قيام و پيكار
3 ـ اجراى عدالت
4 ـ جداسازى سه راه معرفت: قرآن ـ فلسفه ـ عرفان
5 ـ شناخت بزرگان شيعه
6 ـ وحدت مسلمانان و ضرورت تشكيل اتحاد جماهير اسلامى
7 ـ روحانيت و لزوم تجديد حيات و دگرگونى دربرنامه ها و راهبردهاى آن
8 ـ بايد و نبايدهاى نويسندگى در قلمرو دينى، تأكيد ورزيد و از ميان اين هشت موضوع، بر مسئله دعوت به قيام و پيكار و اجراى عدالت بيشتر اصرار نمود.
مجموعه آثار استاد تا قبل از سال 1357 بيشتر از قيام و پيكار سخن مى راند و از سال 1357 به اين سوى آهنگ و جهت قسط و عدالت را طى مى كند و بطور كلى سير و سمت كتاب ها و ساير نوشته هاى او، دعوت به توحيد و عدل است، آن گونه دعوتى كه اهل بيت(عليهم السلام)گفته اند و آن دعوتى كه پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و در هيچ مكتبى ديگر آن را نمى توان يافت.[7]
آثار ماندگار
نوشته هاى استاد حكيمى بطوركلى ابتكارى، علمى، توليدگر انديشه، جهت بخش و تأثيرگذار و بيدارگر نسل و عصراست. او آنچه را بايد بگويد و بنويسد در وقت و زمان خود گفت ونوشت وخدا را بر اين كه به او توفيق داده تا عمرش را در جهت نشر معارف خالص قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)براى نجات نسل جوان سپرى كند، شاكر و راضى است.
آثار منتشر شده استاد كه بصورت كتاب،مقاله و نامه مى باشد عبارتند از:
الف: كتابها
1. سرود جهشها: (10 چاپ) اولين چاپ آن در سال 1343 بوده و داراى ده مقاله با موضوعات مختلف است.
2. خورشيد مغرب: (22 چاپ) و ترجمه آن به عربى با نام «شمس المغرب» چاپ بيروت. (سرگذشتنامه مهدويت).
3. فرياد روزها: (5 چاپ) ابتدا در سال 1347 (به نام «آواى روزها») منتشر شد و داراى 5 مقاله در موضوعات مختلف است.
4. ادبيات و تعهد در اسلام: (11 چاپ) چاپ و نشر نخست آن در سال 1356 بود و موضوعات آن در ده فصل تنظيم شده است.
5. بعثت، غدير، عاشورا، مهدى: (11 چاپ). اين كتاب داراى دوازده گفتار در موضوعات مختلف دينى است.
6. شيخ آقا بزرگ تهرانى: (4 چاپ) كتاب اول از مجموعه «مرزبانان حماسه جاويد».
7. حماسه غدير: (20 چاپ) اين كتاب داراى چهار بخش: مدخل، گردانيده ها، نوشته ها و سروده ها است و كتاب دوم از مجموعه مرزبانان حماسه جاويد است.
8 . بيدارگران اقاليم قبله: (3 چاپ) كتاب سوم مرزبانان حماسه جاويد، در شرح حال سيد جمال الدين اسدآبادى، ميرزا محمد تقى شيرزاى ـ شيخ محمد خيابانى و شيخ محمد جواد بلاغى نجفى است.
9. شرف الدين: (3 چاپ) كتاب چهارم از مجموعه مرزبانان حماسه جاويد است.
10. ميرحامد حسين: (4 چاپ) يادكردى از خروش دجله (شيخ مفيد بغدادى) و راهى به اقيانوس (مير حامد حسين هندى) است. و از «مرزبانان...».
11. تفسير آفتاب: (چندين چاپ).
12. مكتب تفكيك: (6 چاپ) كتاب پنجم از مجموعه مرزبانان حماسه جاويد است و در معرفى «مكتب تفكيك» و ده تن از عالمان تفكيكى معاصر.
13. دانش مسلمين: (10 چاپ) اين كتاب داراى 12 فصل با موضوعات مختلف علمى است.
14. امام در عينيت جامعه: (12 چاپ) شامل 4 گفتار (دوره هاى هشتگانه زندگانى امامان ـ قيام حسنى ـ حكمت تدبير ـ خلاصه اى درباره زندگى امام حسن مجتبى(عليه السلام)).
15. كلام جاودانه: (6 چاپ) سخنى چند پيرامون نهج البلاغه و آفاق آن است.
16. قيام جاودانه: (2 چاپ) سخنى چند پيرامون عاشورا و آفاق آن است.
17. سپيده باوران: (2 چاپ) مجموعه مقالات درباره (شهيد مطهرى ـ پرفسور فلاطورى ـ استاد شريعتى ـ علاّمه جعفرى و محمدرضا رحمانى (مهرداد اوستا).
18. اجتهاد و تقليد در فلسفه: (2 چاپ) شامل مجموعه مقالات (حدگرايى در علم و فلسفه ـ اخبارى گرى و اخبارگرايى ـ اجتهاد و تقليد در فلسفه ـ آزادى علمى).
19. هويت صنفى روحانى: (چند چاپ) رساله تكميل يافته يك سخنرانى است كه در تاريخ 19/8/1358 در مدرسه فيضيه ايراد شده است.
20. جامعه سازى قرآنى:(مقالات) (4 چاپ) شامل «نماز ـ عدالت، دو نشانه جامعه قرآنى، احكام دين و اهداف دين، و محورهاى ضرورت اجراى عدالت (52 محور)، و تعريف عدالت از زبان امام صادق(عليه السلام)، ومقدمه اى بر شناخت دعا و اتحاد جماهير اسلامى».
21. عاشورا مظلوميتى مضاعف: (2 چاپ) در بهار و پاييز سال 1381 به چاپ رسيده و داراى مطالبى پيرامون جامعه و حاكميّت و عاشورا است.
22. الحياة: (تأليف مشترك: محمدرضا حكيمى ـ محمد حكيمى ـ على حكيمى) ج 1 تا 6، چندين چاپ، و ترجمه آن به فارسى ـ اردو ـ اسپانيولى
23. گزارش الحياة: (6 چاپ) (گزارشى درباره جلدهاى 3 تا 6) چاپ اول سال 68.
24. معاد جسمانى: (در حكمت متعاليه): چاپ اول و دوم، تابستان و پاييز (1381)
ب. مقالات
1. احكام دين و اهداف دين: مجله نقد و نظر، سال 1، ش 1، ص 107 (سپس در كتاب جامعه سازى قرآنى)
2. بسائط حروف و بسائط البسائط در قرآن كريم: يادنامه آية اللّه دكتر مهدى حائرى.
3. تعريف عدالت از زبان امام صادق(عليه السلام): مجله نقد و نظر، سال 3، ش 2 و 3، (سپس در كتاب جامعه سازى قرآنى)
4. حديث متواتر ثقلين و كتابى عظيم: مشعل جاويد: كتاب اول، سال 1 و 2.
5. الحيات و نظرى لطف آميز: روزنامه همشهرى 8 و 9 آبان، 1371.
الحياة، دين و زندگى: مجله نقد و نظر، ش 2، سال 75، ص ،75.
6. عقل خود بنياد دينى: همشهرى ماه، ش 9، سال 1380.
7. با جارى صلابت اعصار: فصلنامه بيّنات، ش28، 1379.
8 . شعر و آفاق تعهد: تاريخ و فرهنگ معاصر ويژه نامه ش 4، سال 1373.
ج: نامه ها
1. رسالت رسولان، مجله آئينه پژوهش، ش 9
2. ارتجاع، مجله آئينه پژوهش، ش 10
3. انقلاب، مجله آئينه پژوهش، ش 12
4. تربيت، مجله آئينه پژوهش، ش 13
5. آگاهى، مجله آئينه پژوهش، ش 15
6. رشد انسان ـ موانع، مقتضيات، مجله آئينه پژوهش، ش 16
7. مسائل اصلى و غير اصلى، مجله آئينه پژوهش، ش 19
8 . ديد انبيايى، مجله آئينه پژوهش، ش 20
9. غياب، مجله آئينه پژوهش، ش 21
10. پيشنهادهاى اصلاحى، مجله پژوهش، ش23
11.اسلام و انسان نو،مجله آئينه پژوهش، ش24
12. نامه مفصّل، به آقاى فيدل كاسترو، درباره معرفى قرآن كريم (بنا به درخواست خود ايشان).
د: مقدمات وتعليقاتى كه بر برخى كتاب ها نوشته اند :
1. تعليقه بر اسلام در ايران: پتروشيفسكى.
2. تعليقه بر انديشه سياسى عرب، دكتر حميد عنايت.
3. تعليقه بر تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، حنا الفاخورى و...، ترجمه استاد عبدالمحمد آيتى.
4. تصحيح كتاب شعوبيه، دكتر حسينعلى ممتحن.
5. مقدمه بر كتاب تكاپوگر انديشه ها: نوشته دكتر عبدالله نصرى.
6. مقدمه بر كتاب شرار انديشه، مجموعه اشعار عبدالعلى نگارنده (سرپرست انجمن ادبى فردوسى ـ مشهد).
7. مقدمه بر كتاب حماسه اتحاد، محمود اسعدى.
8 . مقدمه بر يادنامه علاّمه امينى.
9. مقدمه بر كتاب فاطمه چه گفت و مدينه چه شد؟ محمد حسن زورق.
10. مقدمه بر كتاب حجة الاسلام كاردان خراسانى.
هـ : كتاب و نوشته هاى در دست اقدام براى چاپ
1. سرود سحر (مجموعه اشعار)
2. اُرجوزة فى المنطق والفلسفة و الكلام
3. اتحاد جماهير اسلامى
4. مجموعه مقالات اسلامى (2 تا 4 جلد)
5. مسائل اختلافى فلسفه
6. مقام عمل
7. الهيات الهى و الهيات بشرى
8 . دروس فلسفه
9. قصد و عدم وقوع (مجموعه 11 نامه)
10. پيام جاودانه (قرآن كريم ـ شناخت)
11. مرام جاودانه (على، فاطمه، امام صادق(عليه السلام) ـ شناخت).
12. الحياة ج 7 تا 14
13. مقالات عربى
14. شرح معراج السعاده
15. شرح دعاى كميل
16. مرثيه غروب[8]
شعر و ادب
استاد حكيمى در آغاز طلبگى، گاهى شعر مى سرود اما پدرش او را از اين كار نهى مى كرد و به درس خواندن تشويق مى نمود. او در هجده سالگى پس از اتمام ادبيات، قصيده «استاديه» را به زبان عربى در مقام علم و معلم براى استاد ادبياتش مرحوم «اديب ثانى» سرود و آن را نزد او خواند.
اين قصيده مورد پسند استاد قرار گرفت و در آن وقت، مرحوم اديب ثانى براى تقدير، حكيمى را «متنبّى» جوان خطاب كرد. مطلع قصيده چنين است:
الحمد للّه ربّى بارىء النّسَم *** مُعطى العطايا الحكيمِ العدل فى القِسَم
هو الذى وَهَبَ الذّوق السّليمَ لنا *** والذّوق ذلك عندى اَعظمُ النّعم..
*
پس از آن زمانى كه شرح تجريد خواجه نصير طوسى را مى خواند، متن آن را به صورت نظم در آورد (ناتمام) و شرح منظومه سبزوارى را نيز تخميسى انتقادى كرد (ناتمام). مطلع منظومه منطق اينگونه است:
نَحْمَدُ مَن في كلّ شى آيتُه *** مطلوبُ اَشكالِ الوجودِ طاعتُه...
مطلع تخميس منظومه:
يا مَن لَهُ فى كلّ شىء شاهدُ *** دلّت على اِفضالكَ الشّواهدُ
كلُّ ثناء لِعُلاكَ عائدُ *** يا واهبَ العقلِ لكَ المحامدُ
اِلى جنابكَ انتَهَى المقاصدُ...[9] *** *
سال هايى كه در مشهد مقدس بود در انجمن هاى شعر و ادب شركت مى كرد. او مدت 12 سال (1345 ـ 1333) بطور مستمر در انجمن ادبى فردوسى حضور فعال داشت و در آن محافل به شعر خوانى، نقد اشعار، خواندن تاريخ ادبيات، دستور زبان فارسى و... مى پرداخت و شركت در اين انجمن را براى بهتر شدن نثر فارسى خود بسيار مفيد دانست كه بعدها يكى از استادان آن انجمن به شمار رفت. از استاد حكيمى اشعار فراوانى بجا مانده است. مطلع يكى از غزل هاى او چنين است:
غم آن نيست كه در آتش غم سوخته ايم *** حسرت ما همه اين است كه كم سوخته ايم
*
حدود سال1340ش قصيده عينيّه «الوهيج» را در استقبال از قصيده عينيّه ابن سينا سرود و در آن به برخى از رموز معرفة النفس و پاسخ به سؤال شيخ فلاسفه اسلام اشاره نمود، كه مطلع و ترجمه آن چنين است.[10]
طالَ الوقوفُ لَدى الحِمى بتطُّلعِ *** و مَسارِحُ الدّهناءِ وَ شيُ الأدمُعِ...
درنگ جستجوگران، بر درگاه حريم محبوب، بس به درازا كشيد و در آن حال، همه سوى را، اشكِ خونينِ چشم انتظاران، نگارين كرده بود...»
*
قصيده ديگر او بديعيه اى بنام «دُموعّ على سفح» است، كه در ثناى حضرت مهدى(عج) سروده است، كه مطلع و ترجمه آن چنين است:
بديعُ مطلعِ حُسن فى ذُرَى العَلَمِ *** أجرى دُموعى على سَفح بذى سَلَمِ...
درخشش حسنى بديع و نوآيين، در قله ساران كوه علَم، اشك مرا بر دامنه آن كوهساران همواره فرو ريخت، دامنه اى كه درختان سلَم آن را فرو پوشانيده بود...[11]
*
قصيده اى عربى در بيان مرام و «مكتب تفكيك» در حدود 70 بيت سرود، و در آن از مقام آموزشگر بزرگش حاج شيخ مجتبى قزوينى ستايش كرده است:
علومُ النّاس كلّهِمِ هَباءُ *** سِوى ما عَلّمتُه الأنبياءُ
فيا شيخَ المعارفِ والمعاني *** اَفِض مِمّا أفاضَ لكَ الوِلاءُ
*
نيز در آغاز مرثيه اى كه در سوگ استادش سروده چنين مى گويد:
كعبه ناپيدا شد اى ياران، دليل راه كو؟ *** شب فرو گسترد تاريكى، فروغ ماه كو؟
يوسف مصر دل افتاده است اندر قعر چاه *** آن كه يوسف را برون آرد ز قعر چاه كو؟[12]
*
قصيده «بربلند قله اهرام» كه بيش از پنجاه بيت است براى «الغدير» و صاحب آن سروده كه مطلع آن اين است:
تا طنين افكند در گيتى نداى الغدير *** گشت بانگ حق طنين افكن ز ناى الغدير[13]
*
همچنين مسمّطى در ثناى آل محمد(عليهم السلام)بويژه امام ابوالحسن على بن موسى الرضا(عليه السلام) با مطلع زير سروده است:
سَحراً قد لاحَ نجمُ فى الدّياجى ثمّ غابا *** فَرَمانى ناظراً كشِفُ عن ذاك نِقابا
سحرگاهى، نيمه شبى، ستاره اى درون تاريكى ها بدرخشيد و سپس ناپديد گشت، اين چگونگى مرا به تكاپو افكند تا پرده از اين كار برگيرم.[14]
تفکرات (مكتب تفكيك)
استادحكيمى پس از 12سال تحصيل فلسفه اجتهادى و انتقادى (نه تقليدى و...) و 45 سال مطالعات بسيار در انواع كتاب هاى فلسفه و عرفان اسلامى وهندى و غربى و قديم و جديد و كاويدن در فلسفه مشاء، اشراق و صدرايى و ژرف انديشى هايى در اين عرصه، به تعقل و تفكر و گرايش هاى وحيانى خالص در همه شئون حيات انسانى (مكتب تفكيك) كه سابقه آن به سابقه نزول قرآن كريم باز مى گردد روى آورد. او پس از فراگيرى اصول و مبانى اين مكتب و آموختن حقايق آن از محضر حاج شيخ مجتبى قزوينى، و مطالعات ممتدّ و تأمّلات تألّهى خويش، و آشنايى با تعقّل وَحيانى و تعاليم اوصيايى، به تدوين آن مكتب پرداخت كه در اين جا به طور اختصار به اركان و اهداف و ديگر مسائل آن اشاره مى كنيم:
اركان عمده در مكتب تفكيك يكى سيد موسى زرآبادى قزوينى (1294 ـ 1353 ق)، ديگرى ميرزا مهدى غروى اصفهانى (1303 ـ 1365 ق) و سومى شيخ مجتبى قزوينى خراسانى (1318 ـ 1368 ق) هستند.
موضوع مكتب تفكيك، جداسازى سه راه و روش معرفت و سه مكتب شناخت است در تاريخ شناخت ها و تأمّلات و تفكرات انسانى، يعنى «راه و روش قرآن»،
«راه و روش فلسفه»،
«راه و روش عرفان».
هدف مكتب، ناب سازى و خالص مانى شناخت هاى قرآنى و سره فهمى اين شناخت ها و معارف مى باشد به دور از تأويل (تحريف معنوى در كلام) و مزج با افكار و نِحْلَه ها، و بركنارى از تفسير به رأى و تطبيق تا، حقايق وحى» و اصول «علم صحيح» مصون ماند، و با داده هاى فكر انسانى و ذوق بشرى و رياضت مرتاضان در نياميزد و مشوب نگردد...[15]
مكتب تفكيك بدون كم انگارى ديگر مشرب هاى اعتقادى، فلسفى و عرفانى، شناخت خالص و فطرت پسند را در «ثَقَلين» يعنى تعقل قرآنى و تعليم اوصيايى مى داند، چرا كه بيش ترين و تأكيد به تعقل، در قرآن و روايات آمده است به گونه اى كه هيچ مكتب و نحله و فلسفه اى از اول تاريخ بشر تا به امروز، به اندازه مذهب شيعه عقل را ارج ننهاده تا آن جا كه در روايات شيعى، عقل، روشنايى روح و حجت باطن شمرده شده است.[16] منظور از عقل در مكتب تفكيك عقل خودبنياد دينى است يعنى عقلى كه قرآن كريم و پيامبـر اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) آن را تعريف كرده و مبانى و اصول آن را آموخته اند و راه كاربرد آن را تعيين نموده اند. اين مكتب اثبات مى كند كه عقل در طول تاريخ شناخته نشده و آن چه فلاسفه ادعا مى كنند كه ما حركت عقلى كرده ايم اين ها همه حركت با عقل سطحى (ابزارى) بوده نه عقل باطنى و عمقى و دفائنى (انوارى) كه حضرت على(عليه السلام) به «دفائن العقـول» تعبير فرموده است. اين عقل فقط خاص اهل وحى است. و عقلى كه تا امروز در فلسفه به كار برده شده عقل ابزارىِ «ما فهُم بهِ الافكار» است، نه عقل انوارى و «ما عُبدَ به الرّحمن». خواجه نصيرالدين طوسى (م: 672 ق) در اول شرح اشارات مى گويد
«چون در مطالب فلسفه، عقل و وهم با هم مخلوط مى شوند لذا مطالب فلسفه قابل اعتماد نيست و مورد اختلاف است.»[17]
تفكيكيان بر اين باورند كه براى شناخت حقايق جهان و معارف دينى و فهم درست آن، نيازمند متفكران خارج از حوزه شيعى و اسلامى نيستند، زيرا مبادى تفكر وتعقل واصول تدبر را، ائمه اطهار(عليهم السلام) به ديگران آموخته و قرآن يادآوردنده آن است، وفهم درست وخالص وغير التقاطى دين را در فهم قرآنى، فهم محمدى، فهم علوى و فهم سجادى و باقرى و جعفرى و رضوى و... دين و قرآن مى دانند.
و به قول ملا عبدالرزاق لاهيجى (م 1072) «تمثيل معصوم(عليه السلام) در حكم قياس برهانى است».[18]
يكى از فوايد و بركات «مكتب تفكيك» اين است كه با اين نظريه مى توان به كسانى كه مى گويند: اسلام در معارف از خود چيزى ندارد و عرفانش از مكاتب پيش از اسلام گرفته شده و التقاطى است و عمل كلام نيز مأخوذ از مبانى فلسفى است پاسخ داد. هنگامى كه استقلال نظام معارفى قرآن روشن گشت، و بى نيازى تام و كامل آن از همه مكتب ها و نحله ها نمودار گرديد، اعتراض ياد شده، خودبخود ساقط خواهد بود.[19]
بنابراين مكتب تفكيك قائل به استقلال معارف است و به ضرورت علمى بر براهين فلسفى اشكالاتى دارد، و به قرآن و احاديث متكى است. اين مكتب ضد «فلسفه» نيست، بلكه ضد «تأويل» است، اين مكتب نمى گويد نبايد فلسفه خوانده شود و نيازى نيست كه فلسفه خوان و فلسفه دان داشته باشيم، بلكه مى گويد: مفاهيم و معارف بايستى مرزبندى گرددد. مكتب تفكيك براى فلسفه ارزش قائل است و به فلسفه دانان و فلسفه خوانان به ديده احترام مى نگرد، و اساساً بانيان آن خود سال هافلسفه خوانده و تدريس كرده و تأليفاتى در فلسفه داشته اند و براى واجدان شرايط نيز، خواندن فلسفه را لازم مى شمرند. آنان بدين نكته نيز توجه دارند كه درباره شناخت درست اين مكتب و نقدهاى بنيادين آن به اصلهاى فلسفى، سخنان بسيارى بايد بگويند تا حقايق براى همه روشن گردد.
يك سخن مشنو ز قول اين و آن *** تا كه قرآنت نپرّد از ميان
گر بگيرى از فلوطين معرفت *** كى ز «جعفر» راه را جويى صفت
اين همه افكار در طول قرون *** هيچ ناگشتى بشر را رهنمون
جز كه شد سدّ ره دين اصيل *** برد شفافيت از وحى جليل
گشت آراء مخالف هر زمان *** باعث تاويل قرآن با گمان
ما پى احياگر صدر آمديم *** از ستيغ ليلة القدر آمديم
ما يمانى حكمتيم و بى نياز *** از همه اين گفتگوهاى دراز
گفتگوهايى كه از عقل سر است *** نى ز عقل دل كه سرّ اكبر است
عقل ابزارى نه عقل جعفرى *** كز حجاب جهل ها باشد برى
مستنيز از شعله قرآن بود *** سر به سر نور و نشور جان بود
اى خداوند عليم مهربان *** دست ما با دامن قرآن رسان
از «بسائط» بهر ما بگشاى راز *** از خداى مهربان كارساز
عقل ما را عقل قرآنى نما *** تا تجلّى هاى معصوم اى خدا
ما به عقل و وحى و معصوميم شاد *** منحصر در اين سه شد راه رشاد
فلسفه و عرفان همى دانيم ما *** ليك محو سرّ قرآنيم ما
باطن مهدى و سرّ مرسَلات *** هست در هر دو جهان رمز نجات
سخنى با اهل قلم
استاد حكيمى نويسنده اى را قابل قبول مى داند كه داراى فكر و تجربيات فراوان باشد و قلمى گيرا، روان، نثرى صحيح و زنده داشته باشد، نه كسى كه تنها داراى قلم و انشاى خوبى است.
او اعتقاد دارد كه نويسنده، بايد كتاب هاى بسيار بخواند، فكر كند و آزاد انديش باشد. دستور زبان بداند و در نوشتن بسيار تمرين كند. آثار نويسندگان صحيح نويس و كسانى را كه داستان ها و مطالب خوب مى نويسند بخواند. به ميان طبقات مختلف واقشار گوناگون مردم برود و مشكلات و مصائب را از نزديك لمس كند، افكار متفكران را بسنجد و در عين حال از خود شخصيت مستقل داشته باشد.
او مى گويد:
«نويسنده بايد داراى تجربيات دينى، سياسى و اجتماعى باشد و براى بيان اين تجربيات نثرى را انتخاب كند كه با آن نثر روان، بليغ و فصيح بتواند به خوبى مقاصدش را به ديگران بفهماند. سپس نوشته هاى خود را ويرايش كرده و به ساختار آن توجه داشته باشد، و آن را به صاحبان قلم و نويسندگان پيش كسوت نشان دهد تا به محك «نقد» بسنجند.
برخى نويسندگان مشهور و بزرگ، سال ها به محيط هاى مختلف مثل كارخانه ها، كارگاه ها، سربازخانه ها، صحنه ها و ميدان هاى جنگ و گريز و... مى رفتند، تا با شناخت اقشار مختلف و واقعيات زندگى از تجربيات آن استفاده كنند و چيزى بنويسند كه ديگران را به كار آيد.
نويسنده بايد با ديدى باز و نافذ در زندگى مردم و انسان هاى مختلف وارد شود و از قلم او درد آگاهى، درد عدالت، درد نسل هاى جوان بى پناه، درد طبقات محروم و مظلوم اجتماع بتراود، و اگر در ابعاد دينى مردم انحراف يا تحريفى رخ داده باشد، آن را به مسير صحيح باز گرداند، و صداقت و امانت را همواره در نوشتن مراعات كند.
نويسنده بايد كلمات والفاظ، بويژه واژه هاى قرآنى و روايى را خوب بشناسد و موقعيت آن ها را بفهمد، تا در جاى خود از آن ها استفاده كند زيرا كلمات و الفاظ بار خاص دارند، به خصوص وقتى كه در جمله يا عبارت بكار گرفته شوند، مثلاً آهن يك وقت در فروشگاه و انبار است كه بارى روى آن نيست و فقط براى فروش است، اما گاهى همين آهن به عنوان ستون در مجموع يك ساختمان به كار رفته است، در اينجا سنگينى بار ساختمان بر آن نهاده شده است.»
آنچه در اين باب به طور خلاصه مى توان گفت اين است كه:
استاد همواره طلاب جوان و افراد با استعداد را كه علاقه اى به نوشتن از خود بروز مى دهند، تشويق و ترغيب مى كند و به آنان توجه بسيار نشان مى دهد و مى كوشد آنان را به بهره گيرى از ذوق و استعداد خدادادى خود وا دارد.
پيوند با آفتاب
در عصر غيبت تشرف هايى به حضور ولى عصر(عج) انجام شده كه در برخى تا مرحله اختيارى رسيده و برخى هم با توسّلات خاص اين توفيق را يافته اند.
از عالمان شيعه بزرگانى مثل: سيد بن طاووس(م: 664ق.)، سيد مهدى بحرالعلوم (م: 1212ق.)، ميرزا مهدى اصفهانى (م: 1365ق.)، شيخ مجتبى قزوينى (م: 1386ق.)، شيخ على اكبر الهيان(م:1380ق.) و از عوام، كسانى چون: حاج على بغدادى و شيخ حسن عراقى و... به محضر آن قطب عالم امكان مشرف شده و حكايت تشريف خود را اظهار هم كرده اند.
بنابراين، اينگونه نبوده كه در زمان غيبت هيچ راهى براى تشرف بدان آستان نباشد بلكه هر كس مى تواند با انجام دادن توسّلات خاص و عام، شوق زياد، رعايت تقوى و ورع و آداب شرع و مداومت بر انجام وظايف شرعى، مشمول افاضات آن حضرت بشود از طرف ايشان هيچ مانع و رادعى نبوده و نيست، بلكه اگر مانعى باشد، از طرف خود ماست.
استاد حكيمى نقل مى كند كه:
«من در ميان حاجاتى كه داشته ام دو حاجت برايم پيش آمده است كه به محض توجه و توسل به آن حضرت، بطور آنى برآورده شده است، نخست آن كه با مسئله اى علمى روبرو شدم و مى خواستم مطلب برايم بسط پيدا كند و گسترده شود. هر چه مى انديشيدم، فكرم به جايى نمى رسيد، ناگاه به ذهنم آمد كه به حضرت ولى عصر(عج) متوسل شوم. پس به همان جايى رفتم كه غالباً در آنجا نماز مى خواندم. رو به قبله ايستادم و عرض كردم: آقا! موضوعى كه الان در آن گير كرده ام و برايم منبسط و منشرح نمى شود و اگر به طور مشروح هم در ذهنم نيايد، نمى توانم درباره اش چيزى بنويسم مربوط به خود شما و مكتب اجداد شماست. بنابراين اگر مى شود، كمك كنيد تا من اين بخش را بنويسم كه ستون فقرات بحثم محسوب مى شود. اين جملات را كه گفتم به محل كارم آمدم و نشستم. لحظه اى نگذشت كه گويى كسى در گوشم چيزى مى گويد، و من شروع به نوشتن كردم، با آنكه بنده تنها طالب حدود سى شعبه از مسائل، مورد نظر بودم تا برايم تشريح شود، تقريباً بعد از يكى دو روز كه مطالب را جمع آورى كردم، ديدم از هزار مسأله نيز تجاوز كرده است.
مورد ديگر اين كه، در زمانى كه خاص فشار روحى سنگينى بر من وارد شده بود و حدود يك سال و نيم بدان مبتلا بودم و گر چه گاهى هم توسّلات عادى داشتم، ولى نتيجه اى نمى داد. تا اين كه يك روز خيلى فشار بر من سنگين شد، با خود فكر كردم اگر كسى قادر باشد مشكل مرا حل كند، آن كس تنها حضرت حجت(عج) خواهد بود. پس رو به قبله ايستادم و توجه به آن حضرت كرده با لحن عاميانه اى گفتم: آقا! اگر شما مشكل مرا حل نكنيد چينن كارى از كس ديگرى بر نمى آيد. پس من سراغ چه كسى بايد بروم تا مرا از اين گرفتارى نجات دهد؟ همين را گفتم و نشستم. در اثناء نشستن، هنوز به زمين نرسيده و ننشسته بودم كه گويا آبى بر آتش ريخته شد و مسئله برايم حل گرديد.»
ايشان در ادامه اظهار داشتند كه:
«وقتى به اصفهان مى رفتم سر قبر مجلسى(متوفى / 1111 ق.) حاضر مى شدم و از روح آن بزرگوار استمداد مى طلبيدم و مى گفتم شما كمك كنيد و از حضرت حجّت(عج) بخواهيد تا ما را در تأليف «الحياة» كمك كنند. همچنين بر سر قبر صاحب بن عباد (م / 385 هـ .ق.) نيز اين درخواست را كردم.»
اُسوگان در تلاش براى اُسوه جويان
استاد حكيمى درباره هر يك از عالمانى كه سخن گفته است در پى نشان دادن تبلور تكليف در نفوس آگاه و متعهد آنان بوده تا بتواند از ايشان سرمشق ها و مقياس هايى والا براى هر صنف ـ از خود صنف ـ فراپيش طالبان قرار دهد، و از اين راه، بذر تربيت درست را در جان هاى مستعد آنان بپاشد.
او مى گويد:
«من كوشيدم شمارى از اسوگان و حماسه داران و رسالت گزاران و سپيده باوران را در سطح هاى مختلف و با شخصيت هاى متفاوت بشناسانم و نكته ها و آموزه هايى را از خلال زندگى آنها به يادها آورم.
بارى من براى اسوه جويان جوان چه در ميان طلاب حوزه ها و چه دانشگاهيان اسوگانى را با ترسيم خطوط عمده اى از ويژگى هاى مثبت زندگى آنان به همراه مسائلى مهم و نكاتى بسيار (در بعد معرفت و شناخت، تكليف و رسالت وجامعه و دين و فرهنگ و تعالى) معرفى كرده ام تا جوانان بدانند كه نه تنها در گذشتگان، بلكه در مردم اين روزگار نيز، كسانى بهم رسيده اند كه مى توانند زندگى را در جهت مضمون داشتن پيش ببرند.»[20]
سيدجمال الدين اسدآبادى (1254ـ1314 ق)
اولين چهره و شخصيت و كسى كه در ذهن و انديشه و آثار استاد حكيمى تأثير گذارد و او را به خود جلب نمود سيد جمال بود. استاد مى گويد:
«يادم هست كه هنوز كم سن و سال بودم و در جايى عكس سيد جمال الدين را ديدم. از كسى پرسيدم ايشان كيست؟ آن شخص مقدارى درباره صاحب عكس برايم تعريف كرد و من از همان جا شروع كردم به خواندن كتاب هايى كه مربوط به سيد جمال الدين است و خيلى شيفته او شدم و حالا هم هستم. ايشان در بُعدى يكى از شخصيت هاى فوق العاده مؤثر در من بوده است. سيد جمال راه ائمه(عليهم السلام) را يافت و روش آنان را در پيش گرفت و رفت. او منادى وحدت و مصلح عالم اسلام بود.»[21]
شيخ مجتبى قزوينى(1318 ـ 1386 ق)
اين عالم ربانى، متألّه قرآنى، جوهر روحانى، مربّى بزرگ و متعقّلِ سِتُرگ، جامع معقول و منقول و نمونه مجسم تقوى و نفس كُشى و اِعراضِ از مال و منال و جاه و مقام و شهرت و نعمت دنيا، در راه كسب علوم باطنى به رياضات و مجاهدات شرعى پرداخت و به سير عوالم الهى روى آورد. در اقدام به تكاليف سياسى و اجتماعى ـ به موقع و با شور و اعتقاد پيش گام و در مبارزات و درگيرى هاى دينى ـ سياسى اقدام گر بود. اشتغال مداوم به اذكار و اوراد و عبادات و رياضات و مستغرق شدن در عوالم روحى و تعقل مستمر او را از اقدام هاى لازم باز نداشت.
از آثار و زحمات 40 ساله او، تدريس و تعليم فقه و اصول، فلسفه انتقادى و معارف قرآنى، تربيت شاگردان بسيار و آثار مكتوب چاپ شده نظير «بيان الفرقان» در 5 جلد، رساله اى در معرفة النفس، «نسخه هايى در بعضى علوم غريبه» مى باشد.[22]
استاد محمد تقى شريعتى (1286ـ1368ش)
يكى از اثر گذارترين بزرگان و مجاهدان، و از اندك شماره سپيده باوران و فروغ آوران، استاد محمد تقى شريعتى است. او سپيده باورى سترگ، ديندارى بيدار، زمان شناسى تعهدگرا، عالمى بهره يافته از محضر استادان بزرگ دين شناسى و وحى باورى، و انسانى حاضر در زندگى بود كه تجربه هاى انسانى را لمس كرد نابسامانى هايى را كه به ذهنيت نسل هاى جوان هجوم مى آورد و اعتقادات و تعهدهاى آنان را مى ربود در مى يافت. از تبليغات زهرآگين گروه ها آگاه مى شد. با مبلغان مسلك ها و مأموران گوناگون فرهنگى و سياسى در مى آميخت. نفوذهاى مرموز بدخواهان را مى شناخت، كتب ضاله را با توان پاسخگويى به منظور شناخت محتواى باطل آنها وپاسخ گفتن به آنها و نجات اذهان ناآگاه، مى خواند و از افكار و نوشته هاى روز مطلع مى گرديد. در مرز تكاليف مهم حضور جدّى داشت. در ميدان نبردهاى فكرى و جهادهاى عقيدتى و مبارزات سياسى فعال و بانشاط گام مى نهاد. سختى ها و مرارت ها و زندان ها را به جان خريد و پارسائى هاى لازم را براى اينگونه جهاد مقدس پذيرفت.[23]
شهيد مطهرى (1299 ـ 1358 ش)
شهيد مطهرى انسانى ممتاز، عالمى جامع، دانايى گرانقدر، صاحب تفكرى وسيع، متعهدى كوشا، مبلغى آبروبخش و مرزبانى توانمند بود.
او عالمى زمان شناس، جامعه شناس و مردم شناس بود و تكليف خود را به درستى شناخت و فهميد كه بايد در ميان مردم رسالت انبيا را انجام دهد.
شهيد مطهرى كه تاريخ گذشته و علماى متعهد را مى شناخت خود به آنان تأسّى كرد و سلف صالح را اسوه خود قرار داد و امروزه هم بايد اسوه جويى را از مطهرى فرا گرفت.
آثار او هر يك جايى را پر مى كند كه خالى بوده است. و من نويسندگان و متفكّران مذهبى را توجه مى دهم كه آن آثار را به دقّت بخوانند و آنها را سرمشقى بشناسند براى غناى عرضه، سلامت برخورد، فصاحت بيان، استقامت انديشه، وضوح مقصود، تعهد والا، رسالت تأليف و گسترش مكتب...[24]
دكتر على شريعتى (1312 ـ 1356 ش)
او به جِدّ يكى از عناصر و عوامل انقلاب بود و من او را «فرياد مجسم رابطه مذهب با زمان» مى دانم. يك وقت دكتر از سفر فرانسه برگشته بود. گفتگويى را با او شروع كردم تا از افكار و عقايد او پس از سال ها ماندن در خارج استمزاجى كرده باشم. ايشان در ضمن صحبت هايش گفت: «ما كه على و فاطمه را داريم، ديگر نيازى به هيچ مسلك و مذهب و حزبى براى نجات مردم نداريم. كافى است كه همين على و فاطمه را به مردم بشناسانيم.» او يك مخلص و متفكر و نابغه شيعى بود. و البته قبول دارم كه در كتاب هايش اشتباه هم هست. مگر مى شود 38 تا 40 جلد كتاب بى اشتباه باشد؟[25]
و آخرالامر، مرحوم دكترشريعتى، صلاح كار را دراين ديد، كه درباره بازنگرى اين همه كار كه در زمانى كم پديد آورد، و در احوال و زمانى نامناسب (وخائفاً يترقّب)، به دوست ديرين، و از همه جهت واجد صلاحيتش، وصيت كند، و تحت عنوان «وصيت شرعى»، حدود 6 ماه به از دست رفتنش، اين اقدام را عملى ساخت: «برادرم! مرد آگاهى و ايمان، اخلاص و تقوى، آزادى و ادب، دانش و دين، محمدرضا حكيمى... كارهاى اصلى ام به همان علت هميشه، زندانى زمانه شده و به نابودى تهديد مى شود. آنچه هم كه از من نشر يافته، به دليل نبودن امكانات و كمبود فرصت، خام وعجولانه و پرغلط و بد، چاپ شده است... آن ها هم بايد تجديد نظر شود، از نظر علمى غنى شود... غلط گيرى معنوى ولفظى و چاپى شود، اينك من همه اين ها را كه ثمره عمر من و عشق من است، و تمام هستى ام، و همه اندوخته ام و ميراثم را با اين «وصيت شرعى»، يكجا به دست شما مى سپارم، و با آن ها هر كارى مى خواهى بكن...»[26]
شهيد نواب صفوى (1303 ـ 1334 ش)
خدا در وجود اين مرد جاذبه اى قرار داده بود كه در وديوار را به خود جذب مى كرد،چه رسد به انسان. در جايى درباره توحيد سخنرانى مى كرد، گويى در و ديوار با او ذكر خدا مى گفتند. هر جا مى رسيد وقت اذان مى ايستاد و اذان مى گفت. صداى خيلى لطيف و گرمى داشت. يك وقت در مدرسه نوّاب مشهد نماز او را تماشا كردم. واقعاً نماز مى خواند. بعدها من نمازى به آن كيفيت كمتر ديدم. توجهى در حال نماز داشت به خصوص در حالت تشهد و اذكار آن، كه حالت وهيجان روحى خاصى به او دست مى داد. او به طلاب توصيه مى كرد كه نوّاب خاص امام زمان(عج) باشيد و در نماز شب دعا كنيد.[27]
علاّمه محمد تقى جعفرى (1304 ـ 1377 ش)
عالم و متفكر گرانقدر اسلامى، فيلسوف انديشمند مستقل انديش در آفاق فرهنگ و انديشه انسان معاصر، استاد علاّمه جعفرى شخصيت جامعى كه در پديد آوردن آن همه تأليفات گرانقدر در پهنه گسترده وفرهنگ غنى و پهناور اسلامى و ابعاد گوناگون معارف شناختى، بدانسان كه اگر اين آثار از آن گروهى از دانشوران و عالمان بود، جاى اعجاب داشت. او يك تنه با وجود اشتغال به جلسه هاى تدريس و سخنرانى ها و سفرها و مصاحبه هاى علمى و دينى بسيار به عرضه آن ها پرداخت.
او همواره با پژوهش در افكار گوناگون و تفحص در كتاب هاى انديشمندان مختلف، در صدد برآمد تا راه شناخت انسان را به سوى درك حقايق خطاناپذير الهى بگشايد و با اقدام جدّى و تكليف شناسانه و پر ارزش در مرز پاسدارى از دين خدا و مبانى قويم و ارزش متعالى آن به منظور نجات نسل هاى انسانى حضور داشته باشد.[28]
توصيه به جوانان
استاد به خوانندگان و علاقه مندان كتاب هاى مذهبى، بويژه جوانان سفارش مى كند كه هر نوشته را بيانگر اسلام و حقايق آن ندانند و تا از بابت اهليت هاى لازم نويسنده خاطر جمع نگشتند، به نوشته او رجوع نكنند، و در پى كتاب هاى موثق اسلامى برآيند و آن ها را با دقت بسيار بخوانند.
طلاّب جوان بايد با توجه تامّ و تمام، كتاب هاى بزرگان سلف را بخوانند و مطالب و مسائل و مباحث پرمايه و غنى بسيارى را كه در آن كتاب ها آمده است ببينند و بفهمند و تبيين هاى درست و اصيل و صادقانه و عالمانه آن را درك كنند، زيرا روحيه علمـى كه از خواندن كتاب هاى بزرگان قديم امثال شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيّد رضى و سيّد مرتضى، شيخ طوسى و فارابى، بيرونى و ابن سينا و... به دست مى آيد، از كمتر كتاب ديگرى قابل استفاده است.
طلاّب جوان وديگر جوانان بايد درباره مسائل سياسى، به طور كلى، اطلاعات وسيع و عميق و اجتهادى داشته باشند، و نبايد علم سياست را ساده انگارند. امروزه، اطلاعات عميق و صحيح سياسى و آگاهى هاى لازم اجتماعى و بين المللى و شناخت مكاتب و مرام ها و «ايسم ها» وفلسفه پديدآمدن آن ها ورابطه آن ها با قدرت و جهان خوارى و... همه با هم رابطه اى مستقيم دارد. بايد جوانان بويژه طلاب جوان كه مرزبانان حماسه اسلامند، به بزرگ مردان اقتدا كنند، احوال آنان را بخوانند و سرمشق خويش قرار دهند وخود را همانگونه تربيت كنند. اطلاع از احوال عالمان آگاه و چگونگى كار و اخلاص آنان و كوشش هاى بيكرانى كه در راه خدمت هاى مقدس و بزرگ كرده اند، همچنين ايمان اخلاص، پشتكار، زهد و تقوى، گذشت، دقت و حوصله و غناى شخصيت آنان را نمونه گيرند و بكوشند اين همه را در خود پديد آورند.
طلاّب جوان و عزيز و آگاه، اين اصل مهم را بخوبى موردتأمّل وانديشه قراردهند كه انقلاب در اصل، يك فكر است نه تنها يك اقدام، يك شناخت است نه تنها يك حماسه، يك آگاهى عميق است نه تنها يك شجاعت، يك دگرگونى ماهوى است نه تنها يك ايثار. و انقلاب هنگامى به معناى واقعى كلمه پيروز شده است كه آن فكر تحول آفرين دگرگونساز، در همه شئون و روابط ملّت، تحقق يافته باشد و به تغيير اشخاص و اسماء و ظواهر بسنده نشده باشد.[29]
من همواره براى هر روحانى ـ در هر مرتبه و مقام و با هر اشتغال ـ اين سه وصف و قيد را ضرورى مى دانم:
1 ـ آگاه 2 ـ متعهد 3 ـ درگير (ـ مجاهد)
روحانى اگر «آگاه» نباشد جامعه را به انحطاط مى كشاند، اگر «متعهد» نباشد، دين مردم را تباه مى سازد و اگر درگير و مُقدمِ و مجاهد نباشد، رسالت را ادا نمى كند.[30]
شما طلاب جوان، مكلّفيد كه به پا خيزيد، شما بايد در رابطه با صنف سازى، و حفظ هويت اعلاى روحانيت، همواره به تصفيه و تهذيب حوزه ها و تطهير لباس مقدّس ]روحانيت [بينديشيد و تنها و تنها از روحانيت آگاه از مسائل، و هماهنگ با حقايق روزگار و متعهد به راه خدا وامام زمان(عج) وجدّى وفعال و درگير، دفاع كنيد و لاغير، اگر اين راه را پيش نگيرند، دشمن، راه خطرناك اول (اسلام منهاى روحانيت) را هموار مى سازد و اين فكر را نفوذ مى دهد و ]آن را[ پيش هم مى برد.
از پيش آمدن آن وضع بترسيد، از تصفيه نترسيد، از عدم تصفيه بترسيد، كسانى كه عدم تصفيه را مطرح مى سازند ـ خيلى كه خوشبين باشيم و حمل به صحت كنيم ـ قصدشان اين است كه با حفظ بد و خوب، خوب را نگاه دارند، در صورتى كه دشمن، با وجود بد و خوب، خوب را نيز مى كوبد. پس شما فقط از خوب دفاع كنيد و بد را برانيد...
آرى اكر روحانيت تصفيه نشود، حضور عناصر ناباب به دشمن كمك مى كند و همه گونه امكان كوبيدن دين و روحانيت راستين را نيز مى دهد...[31]
چون هدايت دينى مردم بايد به دست عالمان دينى انجام پذيرد، و اين عالمان بايد از حوزه ها برخاسته باشند، پس بايد توجه به حوزه ها معطوف باشد بنام محلّ پرورش راهگشايان بزرگ، براى ايجاد يك جهش بزرگ در راستاى احياى دين و نجات انسان، حوزه اى در خدمت حركت و بيدارى و جهش و اقدام، حوزه اى كه هدف انبياء و اوصياء(عليهم السلام) را تعقيب كنـد و واقف بركلّيت احكام دينى باشد و «عدالت» را در رأس ارزش ها قرار دهد و اقدام براى تحقق آنرا در رأس اقدام ها، حوزه اى كه در راه عملى ساختن اهداف قرآنى و انسانى راه سپرد، حوزه كه مصداق تعاليم قرآن عظيم «كُونُوا رَبّانيينَ»، نمونه آيه كريمه «قَوّامينَ لِلّه»، نشان دهنده اين معيار قرآنى «اِنَّما يَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلماء»، مصداق اين تعليم بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)«الفقهاءُ اُمَناءُ الرُّسُل»، الگوى زندگى ساز امام على(عليه السلام)كه فرمود: «وَ مَا اَخَذَ اللّهُ عَلىَ العُلَماء أن لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظْلُوم» و عامل به اين سخن امام صادق(عليه السلام): «كُونُوا دُعاةَ النّاس بِاعمالِكُم وَ لاتَكُونُوا دُعاةً باَلسِنَتِكُم» و «العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَيه اللّوابِس»، و سخن امام جواد(عليه السلام): «يُحبُون بكتاب اللّهِ الموَتى»، و خلاصه حوزه اى كه هم با «مُنيةُ المريد» شهيد ثانى و «معراج السعاده» نراقى مأنوس باشد، و هم از عُروة الوثقاى» سيّد جمال الدين اسد آبادى و «روزنامه تجدّد» شيخ محمد خيابانى آگاه.[32]
وظيفه روحانيّت اسلام، حفظ اسلام است در ميان مسلمانان و گسترش اسلام است در ديگران، البته حفظ اسلام وظيفه همه مسلمانان جهان است، ليكن بخش ويژه اى از جامعه اسلامى كه خود را وقف اين كار كرده است (وجامعه دينى و اسلامى و توده هاى مسلمان به همين دليل و براى همين منظور ـ يعنى حفظ دين در عقيده و عمل، با تبيين و اقدام، و گسترش و بسط آن ـ به اين صنف احترام مى گزارد وهزينه هاى مختلف آن را مى پردازد)، روحانيت است. پس شغل عمده و تكليف اصلى و اساسى روحانيت در همه سطوح آن، حفظ اسلام است و نگهبانى و صيانت دين. وگسترش و بسط آن نيازمند به شش امر است:
1 ـ آگاهى از دين... 2 ـ آگاهى از انسان 3 و 4 آگاهى از بستر رشد و تكامل انسان (در حالت اجتماعى) 5 ـ آگاهى از زمان 6 ـ آگاهى از موانع رشد و تكامل انسان...[33]
ويژگى هاى استاد
استادحكيمى اصولاً باقعود وسكوت ميانه اى نداشته و ندارد. زندگى او گر چه به ظاهر به صورت انزوا گذشته و مى گذرد، اما اين ظاهر امر است و او همواره از مردم و جامعه، بخصوص از حال فراموش شدگان وله شدگان مطلع بوده و هست و از ملاقات باصاحبان پست و مقام پرهيز مى كند.
او انسانى دردمند و پرشور و پرسوز است. هم درد دين دارد و هم درد مردم، در برابر ظلم و ظالم بى تاب و بى تحمل است. دوست ندارد و نمى خواهد كه در زير اين آسمان، حتى به يك انسان ظلم و تعدّى شود و كسى از حقوقش محروم گردد.
او به دور از قيل و قال زن و فرزند، در خانه اى كوچك و استيجارى ولى آكنده از كتاب، در تهران زندگى مى كند و در اين سال هاى اخير، به علّت كهولت سن و سستى بنيه و خستگى سنگين اعصاب و منع پزشكى، روزانه بين 2 تا 4 ساعت (پس از شبانه روزى 12 تا 16 ساعت كار)، كار مى كند. اگر چه استاد ساليانى است كه در لباس روحانى نيست، ولى در حقيقت و معنا تبلور وراثت انبيايى و فلسفه وجودى حوزه هاست، و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، بيش ترين دغدغه خاطر او حوزه ها و دانشگاه ها بوده است و اجراى عدالت.
بايد بيفزاييم كه استاد در حوزه مشهد كه بودند، گاه تا روزى 14 درس مى گفتند (از پيش از طلوع آفتاب تا پس از نماز عشا، در مسجد گوهر شاد يا مدرسه نواب و برخى مدارس ديگر)، اما خروج استاد از حوزه و احساس اين تكليف مهم كه بايد رو به جامعه و جوانان و مؤسسه هاى فرهنگى روشنفكرى و... برود باعث شد كه برخى از تأليفات ايشان ناتمام بماند، و هم به تدريس و تربيت شاگرد موفق نگردد. بويژه در 35 سال اخير در تهران. از اين رو استاد شاگردى مستقيم كه حتى مقدارى از افكار و جامعيّت و علوم او را منعكس كند ندارد مگر صدها تن در گذشته و حال و آينده، كه تحت تأثير افكار و عقايد حقّه، و اقدام باورى او در اجراى عدالت، و نشر مكتب فوق متعالى قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) قرار گرفته اند، و قرار خواهند گرفت.
ان شاء اللّه تعالى.
وفات
استاد حکیمی در شامگاه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ به دلیل عوارض ناشی از کرونا و کهولت سن بر اثر ایست قلبی درگذشت .
______________________________________
[1] - زندگينامه حضرت استاد حكيمى به دليل پيوند روحى ايشان با حكيم قرآنى شيخ مجتبى قزوينى از جايگاه تاريخى خود خارج و به پيشنهاد خود ايشان در اين دفتر قرار گرفت.
[2] - پس از پايان اين دوره آقاى حاج شيخ مجتبى به آقاى حكيمى فرموده بود كه: «شما ديگر نيازى به درس نداريد و خودتان بايد تدريس كنيد!».
[3] - آيت الله ميلانى (ره) از استعداد، ادبيات قوى، تحصيلات در علوم معقول و منقول، شعر و نثر ادبى ايشان تعريف مى كرد و مى گفت: من از آقاى حكيمى خوشم مى آيد چون استادم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى را براى من تداعى مى كند. آقاى ميلانى يك بار درباره آقاى حكيمى با تعبير معروف افلاطون درباره ارسطو سخن گفت: كه هر وقت «عقل» (ارسطو) سر درس حاضر نمى شد درس نمى , گفت...
[4] - آقا حاج سيد ابوالحسن حافظيان مشهدى در خانواده اى كه به سيادت و تقوى مشهورند ديده به جهان گشود. در آغاز تحصيل به فراگيرى ادبيات و رياضى و طب قديم و نجوم و هيئت و فقه و اخلاق پرداخت. سپس سال ها به رياضات سنگين مشغول شد و در شمار علماى باطن و عامل به سلوك شرعى و واجد كمالات و توانايى هاى بسيار بالاى روحى و استاد مسلّم علوم غريبه و صاحب كرامات درآمد. ر.ك: مكتب تفكيك، ص 271 و...
[5] - سرود جهش ها، مقاله 4.
[6] - من خيلى سعيم بر ابن بود تا به نظرات حاج شيخ مجتبى در زندگى عمل كنم. راجع به سه چيز ايشان در زندگى من حساسيت و علاقه داشتند يكى ماندن من در مشهد، و يكى ماندن من در لباس، و يكى ازدواج، ولى بعدها مسائلى پيش آمد كه ايشان فرمودند من سه چيز را براى شما تجويز كردم: تجرّد، خروج از لباس و آوارگى. از سفر به آوارگى تعبير كردند. و ما همين گونه آواره ايم...
[7] - خروش عدالت، محمد اسفنديارى، فصلنامه بيّنات، ش19، ص40.
[8] - برخى از مقالات بالا، در كتاب هاى ديگر استاد چاپ شده است.
[9] - ادبيات و تعهد در اسلام، ص 135.
[10] - همان، ص 315.
[11] - همان، ص 222.
[12] - مكتب تفكيك، ص 253 و...
[13] - حماسه غدير، ص 596، چاپ سال 1355.
[14] - ادبيات و تعهد در اسلام، ص 296.
[15] - مكتب تفكيك، ص 26.
[16] - آغاز اصول كافى با كتاب «العقل و الجهل» است و در روايتى امام كاظم(ع) هشام بن حكم را بيش از 80 بار مورد خطاب قرار داده كه شروع اين خطاب ها و بخش عمده مطالب آن درباره عقل و اهميت آن است و در يكى از اين تعبيرها، عقل، «حجت باطنى» و در تعبيرى ديگر «فروغ روح انسان» شمرده شده است، تحف العقول، ص 285 چاپ بيروت.
[17] - آغاز شرح فلسفه اشارات.
[18] - گزيده گوهر مراد، ص 23 و جامعه سازى قرآنى، ص 154.
[19] - مكتب تفكيك، ص 349.
[20] - مقدمه سپيده باوران، ص 13.
[21] - ر.ك: بيدارگران اقاليم قبله، مقاله بيدارگر اقاليم قبله، ياد كردى از سيد جمال الدين اسد آبادى.
[22] - ر.ك: مكتب تفكيك، ص 241.
[23] - ر. ك: سپيده باوران، استاد شريعتى.
[24] - سپيده باوران، مقاله آفاق فكرى برون حوزه اى.
[25] - ر.ك: تفسير آفتاب، ص 220.
[26] - تمام وصيت را در كتاب «كتابشناسى توصيفى دكتر على شريعتى»، تأليف آقاى محمد اسفنديارى، و در كتاب «فيلسوف عدالت» بخوانيد.
[27] - نيز ر.ك: مكتب تفكيك، ص 265، 298، 439. و تفسير آفتاب، ص 231.
[28] - ر.ك: سپيده باوران، مقاله سيماى جامعيت.
[29] - آينه پژوهش، نامه 4 تربيت ـ ش 14، ص 71.
[30] - نامه هفتم، آينه پژوهش.
[31] - هويت صنفى روحانى، ص 115.
[32] - آينه پژوهش، نامه نخست، رسالت رسولان.
[33] - آينه پژوهش، نامه 5، ش 15، ص 64.