بزرگ ترين عيب آن كه چيزى را در خوددارى، بر ديگران عيب بشمار!
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( عمران علیزاده)  >  خطبه شقشقیه ( خطبه شماره 3 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

3.و من خطبة له (علیه السلام):و هي المعروفة بالشقشقية و تشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له!

(1)أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ]

(2)وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى

(3)يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ

(4)وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ

(5)فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً

(6)وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً

(7)وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ (8)يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ‏

ترجيح الصبر

(9)فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى

(10)فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا

(11)أَرَى تُرَاثِي نَهْباً

(12)حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ

(13)فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ

(14)[ابْنِ الْخَطَّابِ‏] بَعْدَهُ

(15)ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى‏  شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا         وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ

(16)فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ

(17) لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا

(18)فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ

(19)يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا

(20)وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا

(21) فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ‏ لَهَا تَقَحَّمَ

(22) فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ

(23)فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ

(24)حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي [سِتَّةٍ] جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ (25)فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى

(26)مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ

(27)لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا

(28) فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ

(29)إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ

(30) نَافِجاً حِضْنَيْهِ

(31)بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ

(32)وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ

(33) يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ‏] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ

(34) إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ

(35)وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ

(36)وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ‏

مبايعة علي‏ (علیه السلام)

(37)فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ‏] كَعُرْفِ الضَّبُعِ

(38)إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ

(39)حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ

(40)وَ شُقَّ عِطْفَايَ

(41مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ

) (42)فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ‏] قَسَطَ آخَرُونَ

(43)كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَيْثُ‏] يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏

(44)بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا

(45) وَ لَكِنَّهُمْ‏ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

(46) أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ

(47)لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ

(48)وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ

(49)لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا

(50)وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ

(51)قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ

(53)فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ‏] [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ‏] (54)قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ  يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُكَ‏] خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ

(55)فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ

(56)قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أمير المؤمنين ‏ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ.

[قال الشريف رضي اللّه عنه قوله عليه السلام كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال ‏ (علیه السلام):أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه (علیه السلام)قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام‏]


متن فارسی

از خطبه های آن حضرت است که معروف به «شقشقیه» می باشد (و مُقمِّصه هم نامیده می شود[1]).

بعضی خواسته اند بگویند که خطبه شقشقیه از آن حضرت نیست، باکه سید رضی آنرا ساخته و به امام نسبت داده، ولی این ادعا صحیح نیست اولا؛ مطالب و شیوه و کیفیت خطبه شاهد است که این خطبه از امام علیه السلام است، و ثانیاً این خطبه در کتابهائی که پیش از زمان سید رضی تألیف یافته آمده است.

  1. )اگاه باشید بخدا سوگند که آنرا (خلافت را) بخود پیراهن گرفت پسر ابوقحافه (مانندد پیراهن خود اختصاص داد).
  2. پسر ابوقحافه عبارتست از ابوبکر نام اصلی عبدالکعبه بود، رسول خدا آنرا تغییر داده عبدالله نامید، نام اصلی ابوقحافه عثمان بن عامر است.
  3. و او قطعاً میدانست که محل و موقعیت من نسبت به خلافت مانند موقعیت قطب (میله آهی وسط آسیاب) است نسبت به آسیاب، چنانکه آسیاب محور و گرد قطب می گردد، و با نبود آن گردش آسیاب بی ثمر است همچنان خلافت برگرد و محور من می گردد و بدون من بی ثمر است( من محور آیاب خلافتم).
  4. سیل معارف و علوم از من سرازیر می شود، حضرت خود را به کوه و محل بلندی که از آن آبها سرازیر می شود تشبیه نموده و جامعه ا به صحرای وسیع.
  5. و پرنده ای نمی تواند بر قله من پرواز کند، خود را به قله خیلی بلند و رفیع تشبیه نموده که مرغان بلند پرواز بر آن دست نمی یابند.
  6. پس آویزان نمودم در برابر آن(خلافت) لباسی (میان خود و خلافت کشیدم که آن را نبینم) سدل: پرده آویزان نمودن.
  7. و در پیچیدم از آن پهلو را(از خلافت پهلو خالی کردم و خود را کنار کشیدم) طوی: پیچید، کشح: پهلو.
  8. و شروع نمودم به رأی بدست آوردن و فکر نمودن بین این دو: با دست ریده (بی یاور ومدد) حمله کنم، و پا به تاریکی کور(به گراهی و ناآگاهی و سردرگمی مرد) صبر کنم، طفق: شروع نمود، رأی میجویم، جذّا: دست بریده، طخیه: ظلمت و تاریکی.
  9. در آن ظلمت و تاریکی بزرگان پیرفانی شوند، و کوچکها در آن پیر شوند، و مؤمن در آن بزحمت میافتد و تلاش می کند تا با پرودگارش ملاقات کند.
  10. پس دیدم که صبر نمودن به این- تاریکی و ظلمت- عاقلانه تر است.
  11. پس صبر نمودم در حالی که در چشم خاشاک و در گلویش استخوان مانده باشد) قذی: خاشاکی که روی شیر و به چشم افتد، شجی: آنچه در گلو گیر کند.
  12. ارثیه خود را غارت شده می دیدم(خلافت و  وصایت که از جانب پیغمبر داشت، سهم ذی القربی که طبق قرآن از غنائم داشت از دستش رفت).
  13. تا آنکه شخص اول، غاصب نخستین براه خود رفت(وفات یافت) ابوبکر شب سه شنبه 22 جمادی الآخر سال 13 هجری از دنیا رفت.
  14. آنرا(خلافت را) پنهانی بسوی فلانی (عمربن خطاب) فرستاد: چون مرگ ابوبکر فرا رسید بدون مشورت و اطلاع مردم وصیت نامه نوشته و عمر را جانشین خود قرار داد.
  15. سپس حضرت تمثل نمود(بحال خود مثل آورد) به قول اعشی بزرگ میمون بن قیس که می گوید:
    شتان ما یومی علی کورهاو یوم حیّان اخی جابر
  16. فرق بسیار دارد امروز من که سوار کوهان شترم و متحمل رنج سفر، با روز حیّان برادر جابر در مجلس وی عیش و راحتی بودم(شاید منظور امام این است که این روزهای پر مشقت و مظلومیت من فرق بسیار دارد با روزهایی که در خدمت پیغمبر عزیز و مکرم بودم).
  17. پس چقدر تعجب آور است که او در حال حیاتش از خلافت استقاله می کرد( از مردم درخواست فسخ بیعت می کرد و می گفت: اقیلونی و لست بخیرکم و علیّ فیکم: مردم دست از بیعت من بردارید، من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شما است) ناگهان خلافت را به دیگری بست (عقد خلافت را به عمربن خطاب بست) پس از وفاتش.
  18. با چه حرص شدید قسمت می نمودند پستان شتر خلافت را(از منافع آن هم ابوبکر استفاده کرد و هم عمر، موقعی که عمر شمشیر کشیده به امام می گفت: باید به ابوبکر بیعت کنی امام فرمود: احلب حلبا لک شطره: بدوش شیری را که نصف آن از آن توست.
    ابوبکر در مرض مرگش عثمان را خواند و گفت: بنویس این وصیتی است که عبدالله بن عثمان (ابوبکر) در اخرین روز دنیا و اولین روز آخرت آنرا کرده است، در این حال غش نمود، عثمان از جانب خود نام عمر را بعنوان جانشین در وصیت نامه نوشت، چون ابوبکر بهوش آمد گفت نوشته را بخوان، چون خواند دید عمر را خلیفه نوشته شاد شد و گفت: آنرا به مسلمانان بخوانید تا آگاه شوند.
    عجب است که پیغمبر در مرض موتش با اینکه غش نکرده و بیهوش نشده بود خواست چیزی بنویسد عمر مانع شد و گفت: ان الرجل لیهجر: العیاذ بالله – مرد هذیان می گوید، ولی ابوبکر در موقع وصیت بیهوش شد و در حال بیهوشی او وصیت را تکمیل کردند قبول نمودند و احتمال هذیان ندادند؟!
  19. خلافت را در حیازت و محل و جایگاه خشن و درشت و تند (عمر و اخلاق او) قرار داد.
  20. زخم و جراحت آن حوزه غلیظ است، و تماس نمودند با آن خشن و رنج آورد است،(عقوبت نمودن او غلیظ و مصاحبت و رفتار با او سخت و رنج آور است).
  21. زیاد می شود در آن حوزه و عذرخواهی از آن، در حوزه خلافت عمر لغزش و اشتباه و عذرخواهی او زیاد بود، طبق نقل کتابها هفتاد بار کار اشتباهی و حکم غلط انجام داد، امام او را متوجه ساخت، عمر عذر خواسته و گفت: لو لا علیٌّ لهلک ٌ عمر، بعلاوه خطاهاه و اشتباهاتی که دیگران توجه دادند.
  22. مصاحب و همنشین او مانند کسی است که سوار شتر رام نشده و تندخو باشد، اگر افسارش را بکشد و سفت نکه دارد بین آن پاره می شود واگر افسار او را شل و رها کند سوارش را وارد مهلکه می کند(همنشین عمر اگر او را نصیحت می کرد و جلو کارهایش می گرفت ناراحت می شد، و اگر آزاد می گذاشت جامعه اسلام  و مسلمین را به پرتگاه هلاکت می کشید).
  23. پس مردم مبتلا شدند بخدا قسم- به بیراهه رفتن و تند خویی، و چاپلوسی و رنگ عوض کردن، و عرض راه را رفتن(بجای آنکه مستقیم روند ه چپ و راست رفتند).
  24. با وجود طولانی بودن مدت- خلافت عمر- و سخت بودن گرفتاری صبر نمودم.
  25. تا زانیکه بره خود رفت خلافت را در میان جماعتی قرار داد که خیال می کرد من هم یکی از ایشانم.
    مشهور بین مورخین این اس تکه روز دوشنبه چهار روز از ذی الحجه سال 23 هـ مانده بود که ابو لؤلؤ فیروز شش ضربه کارد به عمر وارد نمود، در 29 ذی الحجه در اثر همان ضربه ها از دنیا رفت، مدت خلافت او در حدود ده سال بود.جمعی از بزرگان صحابه بعیادت عمر رفتند رو به آنها گرده گفت:رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت در حالی که از شش نفر راضی بود: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، طلحة بن عبدالله، زبیر بن عوّام، سعد بن وقّاص، و عبدالرحمن بن عوف، من می خواهم خلافت را میان این شش نفر بشوری بگذارم تا یکی را از میان خود اختیار کنید.سپس ابوطلحه انصاری را خواست و گفت: چون از دفن من برگشتید، پنجاه نفر از انصار انتخاب کن شمشیرهای خود را بردارید و این شش نفر را در خانه ای جمع کرده بر در آن خانه بنشینید تا اینها یکی را از میان خود انتخاب کنند.اگر پنج نفر اتفاق نمودند و یکی اختلاف کرد گردن او را بزنید، اگر سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر شدند، آن سه نفر که عبدالرحمان بن عوف در میان آنها است یخن آنها را قبول کنید و گردن آن سه نفر دیگر را بزنید، و اگر تا سه روز اصلاً اتفاق نکردند گردن هر شش نفر بزنید و بگذارید مسلمانان هر که را می خواهند انتخاب کنند.
  26. پس خدایا ترا بیاری می خواهم درباره این شوری که تشکیل می یابد.
  27. کی در فضیلت و برتری من در مقایسه با اولین ایشان(ابوبکر) شک عارض شد (در مقام مقایسه با ابوبکر چه کسی در فضیلت و برتری من شک داشت) تا آنکه مرا مقارن و ردیف نمودند با این هم ردیف ها.
  28. ولی من در فضای پایین پریدم چون ایشان پایین آمدند، وبلند پروازی نمودم چون ایشان بلند پروازی نمودند (برای اصلاح جامعه اسلامی با آنها همراهی و همگامی نمودم) اسفّ: مرغ در پایین و نزدیکی زمین پرواز نمود.
  29. پس مردی از ایشان از من میل نمود و کج شد بخاطر کینه و عداوتش (منظور سعد بن ابی وقّاص است که با آن بزرگوار کینه داشت حق خود را به عبدالرحمن بخشید) و دیگری به خویش خود تمایل نمود(مراد عبدالرحمن است که به عثمان که شوهر خواهرش بود) با چیزهای ناگفتنی زیاد.
    چون از دفن عمر برگشتند طبق وصیت ابوطلحه یا پنجاه نفر مسلح آن شش نفر را جمع کرد در وهله اول طلحه حق خود را به عثمان بخشید، زبیر هم به خاطر خویشاوندی و حمیت حق خود را به علی علیه السلام بخشید چون عمه زاده حضرت بود، سعد هم حق خود را به عبدالرحمن بخشید.چون سه نفر باقی ماند عبدالرحمن گفت: من خود را از خلافت خارج نمودم تا یکی از شما را انتخاب کنم، سپس رو به امام نمود و گفت: با تو بیعت کنم به شرطی که عمل به قرآن و سنت پیغمبر و سیره ابوبکر و عمر کنی، حضرت فرمود: عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر و اجتهاد خود میکنم، سپس رو به عثمان نموده پیشنهاد خود را تکرار نمود، عثمان قبول کرد، عبدالرحمان رو به او کرده گفت: السلام علیک یا امیر المؤمنین.
  30. تا انکه سومی قوم به امر خلافت قیام نمود.
  31. در حالی که پرنموده و بالا برده بود از باد تکبر و یا از پرخوری دو پهلوی خدو را(پهلوهایش را از باد غرور و تکبر و یا پرخوری پر کرده بود) نافج: بلند کننده، حضن: پهلو، ما بین زیر بغل و کمر.
  32. قیامش میان کثافتگاه و علف گاه بود(کارش بین علف گاه و کثافتخانه بود، کارش خوردن و بیرون کردن بود) نثیل: کثافت و غائط، معتلف: جای علف.
  33. همراه او خویشاوندان پدریش (بنی امیه) قیام کردند.
  34. با تمام دهان می خورند مال خدای متعال (ّیت المال) را مانند خوردن شتر علف بهاری را(غنائم جنگی را به خویشاوندان خود می داد، ولایات را در بین بنی امیه تقسیم کرد، عمّال عمر را از سرکارها برداشته و کسان خود را منصوب نمود، هر چه مسلمانان از جور و حیف و میل آنها شکایت کردند ترتیب اثر نداد.
  35. تا انکه تا فتنه های او گشوده شد – نقشه هایش بر آب شد- نکث: گشودن، قتل: ریسمان تابیده شده.
  36. سرعت بخشید به مرگ او (مرگ او را جلو انداخت) عمل و کارهای او، اجهاز: یرعت بخشیدن، تکیمل نمودن قتل مجروح، (عثمان پیر بود، پس از مدتی می میرد، کارهایش باعث زود مرگی او شد).
  37. پری شکمش او را به رو انداخت، در اثر پرخوری و شکم پرستی به رو افتاد و ذلیل شد.
    نمونه هایی از کارهای عثمان: آفریقا را فتح کردن تمامی خمس آنرا به مروان بخشید، چهارصد هزار درهم به عبدالله بن خالد صله داد، حکم را که پیامبر اب مدینه تبعید نموده بود برگردانده و صد هزار درهم به او داد، فدک را که از حضرت زهرا علیها السلام گرفته بودند به مروان بخشید، دویست هزار درهم به ابوسفیان داد، صد هزار درهم به دامادش حارث بن حکم داد.
    ابوذر را به ربذه تبعید نمود، عبدالله بن مسعود را زد و دنده هایش را شکست؛ عمار یاسر را بقدر که بیهوش شد و کارهای دیگر.
    مسلمانان از کارهای او عمّالش بستوه آمدند، از شهرها به مدینه جمع شده از او خواستند که از کارهایش توبه و عمّالش را عوض کند،، ولی او قبول نکرد، بالاخره در هیجدهم ذی الحجه سال 35 هـ او را در خانه اش کشتند، جنازه اس سه روز در خانه ماند، پس از سه روز دفن کردمد، خلافتش دوازده سال و دوازده روز بود.
  38. پس مرا به وحشت نیانداخت مگر اینکه دیدم مردم به سوی من می آیند و فشرده مانند موی گردن کفتار، عف: موی گردن – یال، ضبع: کفتار.
  39. از هر طرف بسوی من هجوم میآورند. انثیال: با هجوم فروریختن.
  40. حتی اینکه در اثر کثرت ازدحام حسن و حسین علیهما السلام زیر پا ماندند بعضی گفته اند: منظور از حسنان انگشت ابهام ا است.
  41. و در اثر دست انداختن مردم برای بیعت – اطراف لباسم پاره شد.
  42. در اطراف من اجتماع کرده بودند مانند گله گوسفند خوابیده، ربیضه: گوسفندان مجتمع خوابیده.پس از قتل عثمان مردم پیش امام آمده خواستند که رهبری مسلمین را بعهد بگیرد، حضرت اول قبول نفرمود، پس از سه روز سرگردانی دوباره هجوم نموده و حضرت را به مسجد آورده بیعت کردند.
  43. چون به امر خلافت قیام نمودم یک طادفه بیعت شکنی نمودند (مراد طلحه و زبیر است که به آن حضرت بیعت کرده بودند، بیعت خود را شکسته جنگ جمل را پیش آوردند) طایفه دیگر از اطاعت من و از میان اصحاب من بیرون رفتند(منظور اصحاب نهروان است که جزو  اصحاب حضرت بودند پس از قضیه حکمین از حضرت حدا شدند) طایفه سوم از راه حق و عدالت منحرف شدند(منظورر معاویه  یاران او است) نکث: شکستن عهد و بیعت، مروق: بیرون رفتن تیر از کمان، قسط: جور و ستم.
  44. گویا که ایشان سخن خدا را نشنیده اند که می فرماید: آن خانه آخرت را برای کسانی مقرر می داریم که در روی زمین اراده بلند طلبی و تکبر و قصد فساد ندارند، و عاقبت امر از آن تقوای پیشه گان است. سوره القصص:83.
  45. بخدا سوگند که آنرا شنیده اند و حفظ نموده اند.
  46. و لیکن دنیا در چشم ایشان شیرین و جلوه گر شده، و زینتهای آن چشمهای ایشانرا خیره کرده است.
  47. آگاه باشید قسم به آن خدائی که دانه را شکافت، و جان و انسان را آفرید.
  48. اگر سه چیز نبود: 1- حاضر شدن اشخاصی که برای بیعت با من حاضر شدند2- حجت بر من قائم شد با پیدا شدن یاور(با پیدا شدن یار و معین بر من اتمام حجت شد که دیگر عذر تنها بودن را ندارم).
  49. سوم- پیمانی که خدا از دانشمندان گرفته است: و آن اینکه اقرار و رضایت ندهند بر پرخوری اشخاص ستمگر و نه بر گرسنه ماندن اشخاص مظلوم، کظه: پرخوری، ناراحتی معده از زیاد خوردن، سغب: شدت گرسنگی.
  50. اگر این سه مطلب نبود- حتماً میانداختم ریسمان و افسار خلافت را بر گردنش( رها می کردم و دست بر می داشتم) و آخر آنرا با جام اولش سیراب می کردم(مانند روزهای اول از آن اعراض کرده و بی اعتنا می شدم).
  51. و می یافتند این دنیاتان را در نظر من بی ارزشتر و بی رغبت تر از آب دماغ بز،
  52. نقل می کنند: چون خطبه حضرت به اینجا رسید مردی از اهالی اطراف کوفه بپاخاست، سواد»  بمعنی  سیاهی است که به اطراف کوفه که باغ  و سرسبز بود«سواد» می گفتند.
  53. پس نامه ای به ان حضرت داد، آن بزرگوار شروع نمود به نظر به آن و خواندنش.
  54. عبداالله بن عباس رضی الله عنه به ان بزرگوار گفت: یا امیرالمؤمنین کاش خطبه خود را دامه می دادی از همانجا رسیده بودی.
  55. حضرت فرمود: خیلی دورو مشکل است ای پسر عباس چون آن گذازه دل بود که خارج و روان شد و سپس برقرار گشت و فرو نشست(شقشقیه چیزی است شبیه جگر که گاهی شتر آن را از دهان خود خارج میکند).
  56. ابن عباس می گوید: بخدا قسم هرگز درباره سخنی تأسف نخورده ام مانند تأسف خوردنم به این سخن که امیرالمؤمنین نرسید در سخنش بآنجا که اراده نموده بود.
 


[1] . این خطبه در کتابهای: تحف القول، تذکرة الخواصّ، املی شیخ طوسی، الشافی سید مرتضی، نزهة الاریب وزیر ابو سعیدد، المغنی عبدالجبار، ارشاد شیخ مفید، المناقب ابن الجوزی، العقد الفرید ج4، معانی الاخبار شیخ صدوق، الانصاف ابن قبه، فهرست نجاشی و فهرست ابن ندیم آمده است.

قبلی بعدی