متن عربی
161.و من كلام له (علیه السلام):لبعض أصحابه و قد سأله: كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام
متن فارسی
از فرمایشات آن حضرت است به یکی از یارانش که از حضرت پرسید: چگونه قوم شما(قریش) شما را از این مقام خلافت دفع و ردّ کردند
(1)در صورتی که شما به این مقام از همه سزاوراتر بودید؟[1].
(2)پس آن حضرت فرمود:
(3)ای برادر بنی اسد(از آن قبیله بوده) تو کمربندت سست است(عقل و فهمت ناقص است) مرکب خود را ناصواب رها میکنی(در غیر مورد و بی محل سؤال میکنی).
(4)و تو را پس از اینها احترام خویشاوندی هست(زینب دختر حجش همسر رسول خدا از بنی اسد بود)و حق پرسش و سؤال داری(عالم و امام باید به سؤال رعیت و جاهلان جواب دهد).
(5)طلب علم و اطلاع نمودی پس بدان.
(6)اما استقلال و تسلط قریش بر ما درباره این مقام در حالی که ما از لحاظ نسب برتریم، و ارتباط و اتصال ما برسول خدا محکمتر است.
(7)اما استبداد برای آن است که خلافت مرغوب و ترجیح دادنی بود که نفوس گروهی(قریش) بر آن بخل ورزید( و نخواست به مستحقش بدهد) و نفوس گروه دیگر(امام و خانواده اش) از آن سخاوت و چشم پوشی نمودند.
(8)و حاکم میان ما و ایشان خدا است، و بازگشت بسوی او است در روز قیامت.
(9)رها کن و واگذار قصه غارتگری را که در اطراف آن فریادها و سر و صداها برداشته شده است: مصراع اول شعری است از امرء القیس: وی در پناه خالد ابن سدوس بود که بنی جدیله شتران و وسائل او را به غارت بردند، خالد به امرء القیس گفت: شتران سواریت را به من عاریت بده تا رفته اموال غارت شده ات را برگردانم، چون رفت آن شترها را نیز او از گرفتند، چون خبر به امرء القیس رسید قصیده ای سرود که اولش این بیت است:
ودع عنک نهباصیح فی حجراته وهات حدیثا ما حدیث الرّواحل
این بیت مثل شده درباره مصیبت مهمی که بعد از مصیبتی بیاید و مصیبت اولی را از یاد ببرد.
(10)جریان خلفای قبلی را رها کن با و بشنو داستان بزرگ و مهمّ پس ابوسفیان(معاویه) را.
(11)بتحقیق که روزگار مرا بخنده آورد پس از گریاندنش.
(12)و بخدا سوگند جای شگفتی نیست(انسان بخندد) پس چقدر کار بزرگ است که تعجب انسان را به پایان میرساند، و کجی و تباهی را بسیار میکند.
(13)قوم(ظاهراً مراد بنی امیه است) قصد داشتند نور خدا را از چراغش خاموش کنند، و فوران آنرا از چشمه اش جلوگیری کنند.
(14)و میان من و خودشان آب و باء دار را درآمیخته و درهم نمودند.
(15)پس اگر از ما و آنها محنتها و غصه های گرفتاری برطرف شد ایشانرا بر خالص حق حمل می کنم و امیدوارم.
(16)و اگر طور دیگر شد باکی نیست خدای متعال می فرماید پس نفس و جان خود را در حسرت هلاکت آنها از بین مبر، چون خدا به آنچه انجام میدهند دانا است.
[1] . این کلام در کتابهای: امالی شیخ صدوق و علل الشرایع، و المسترش طبری، و الارشاد شیخ مفید نیز نقل شده است.