سخنى از آن حضرت (علیه السلام) به يكى از اصحابش كه از او پرسيد: چگونه قومتان شما را از اين مقام [يعنى خلافت ] باز داشتند، در حالى كه، از ديگران سزاوارتر بدان بوديد چنين پاسخ داد:
اى برادر اسدى بر مركبى سوار شده اى كه تنگش سست است و لغزان
و، زمام آن رها كرده اى كه به هرجاى كه خواهد برود.
ولى تو را حق خويشاوندى و پرسيدن است.
مى خواهى از حقيقتى آگاه شوى، پس بدان،
كه آن زورگويى و خودكامگى كه در امر خلافت با ما نمودند- در حالى كه ما به نسب برتر از آنها بوديم و با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) پيوند استوارترى داشتيم
بدان سبب بود، كه امر خلافت مقامى رغبت افزاست. گروهى سخت بدان آزمند شدند و گروهى سخاوت ورزيدند و از آن چشم پوشيدند.
داورى با خداست و جاى داورى، بازگشتنگاه قيامت است.
«و دع عنك نهبا صيح فى حجراته آن غنيمتها را كه گردش هياهو و جنجال است رها كن»
و از ماجراى بزرگ پسر ابو سفيان ياد كن.
روزگار مرا به خنده آورد، پس از آنكه، گريانم كرده بود.
به خدا سوگند، جاى شگفتى نيست كه بزرگى حادثه جايى براى شگفت زدگى باقى نگذارد و كژروى و ناراستى را افزون سازد.
آن قوم خواستند كه نور خدا را در چراغش خاموش سازند و آب را از سرچشمه اش كه چون فواره مى جوشيد قطع كنند.
و آبى را كه ميان من و ايشان جارى بود، به وبا بياميزند- و فتنه برپا كنند
اگر اين آزمايش محنت افزاى از ميان ما برداشته شود، آنان را به راهى مى برم كه حقيقت محض باشد
ولى اگر كار بر منوال ديگر باشد، «نبايد كه جان تو به خاطر آنها دچار اندوه شود زيرا خدا به كارهايى كه مى كنند آگاه است.»