ستايش مى كنم خداى را، بر هر امرى كه مقرر ساخته و بر هر كارى كه مقدّر فرموده. و بر اين كه مرا مبتلاى شما نموده است. اى گروهى كه اگر فرمانتان دهم، اطاعت نمى كنيد و اگر بخوانمتان پاسخ نمى دهيد
و اگر مهلت يابيد سرگرم سخنان بيهوده مى شويد، اگر به جنگتان كشند، سستى مى كنيد
و اگر مردم بر پيشواى خود گرد آيند، آنان را سرزنش مى كنيد و طعنه مى زنيد
و اگر در كشاكش دشوارى افتيد، بازپس مى نشينيد.
نه شما بى پدر از چيست كه در يارى كردن من درنگ مى كنيد و انتظار مى بريد و براى گرفتن حقتان جهاد نمى كنيد.
مرگ و خوارى بر شما خواهد بود.
به خدا سوگند، اگر مرگ من فرا رسد- و فرا خواهد رسيد- ميان من و شما جدايى افكند.
در حالى كه، من از مصاحبت با شما بيزارم و با شما چنانم كه گويى ياورى ندارم.
خدا را، شما چگونه مردمى هستيد نه دين، شما را گرد مى آورد و نه حميت و غيرت شما را بر مى انگيزد.
آيا اين شگفت نيست كه معاويه مشتى بلاجوى بى سر و پا را فرا مى خواند، بى آنكه هزينه يا عطايى به ايشان دهد، از او پيروى مى كنند.
و من شما را كه يادگار اسلام و باقى مانده مؤمنان نخستين هستيد، دعوت مى كنم و هزينه و عطا مى دهم و شما از گرد من پراكنده مى گرديد و با من مخالفت مى ورزيد.
هر چه مى گويم نمى پذيريد، خواه چيزى باشد كه خشنودتان سازد يا به خشمتان آورد. كار شما، در هر حال، مخالفت با من و سرپيچى از من است.
چيزى را كه بيش از هر چيز دوست دارم، مرگ است كه به سراغم آيد.
من كتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم
و آنچه نمى شناختيد به شما شناساندم و شربتى را كه از دهن مى افكنديد، جرعه جرعه به كامتان ريختم.
اى كاش كور بينا مى شد و به خواب رفته بيدار مى گرديد.
چه نادان مردمى هستند، اينان كه پيشوايشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه.