عمرى كه خدا از فرزند آدم پوزش را مى پذيرد شصت سال است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( عمران علیزاده)  >  به زیاد ابن ابیه ( نامه شماره 44 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

44 .و من كتاب له (علیه السلام)  إلى زياد ابن أبيه و قد بلغه أن معاوية كتب إليه يريد خديعته باستلحاقه‏

(1)وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ

 (2)فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ يَأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ

(3)لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ

(4)وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ

(5)لَا يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لَا يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ

(6)وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ‏.

(7)فَلَمَّا قَرَأَ زِيَادٌ الْكِتَابَ قَالَ شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ لَمْ تَزَلْ فِي نَفْسِهِ حَتَّى ادَّعَاهُ مُعَاوِيَةُ

(8)[قال الرضي قوله (علیه السلام)  الواغل هو الذي يهجم على الشرب ليشرب معهم و ليس منهم فلا يزال مدفعا محاجزا

(9)و النوط المذبذب هو ما يناط برحل الراكب من قعب أو قدح أو ما أشبه ذلك فهو أبدا يتقلقل إذا حث ظهره و استعجل سيره‏]


متن فارسی

 از نامه های آن حضرت است به زیادابن ابیه که به حضرت خبر رسید که معاویه به او نامه نوشته می خواهد با وعده ملحت نمودن به پدر خود او را فریب دهد.

(1)اطلاع یافتم که معاویه به تو نامه نوشته می خواهد عقل ترا بلغزاند، و عزم و تصمیم ترا سست کند.

(2)پس از او حذر کن که او شیطان است به انسان از پیش رو، و از پشت سر، و از راست و چب حمله می کند.

(3)تا از او غفلت استفاده کرده یورش برد، و با فریب او را برباید.

(4)در زمان عمرابن خطاب از ابوسفیان سخن نسنجده اس از وسوسه نفس و تحریکی از تحریکات شیطان اتفاق افتاد(زیاد از مأموریت برگشته بود در مجلس عمر بپا ایستاد و با فصاحت تمام جریان مأموریت را گزارش داد، عمربن عاص گفت: اگر این جوان از قریش بود عرب را با عصای خود میراند و اداره می کرد، ابوسفیان گفت: او قرشی است، من او را در رحم مادرش نهاده ام، گفت: چرا به خود ملحق نمی کنی گفت: از عمر می ترسم.

جریان بدین قرار بود که سمیّه مادر زیاد زنی بود زناکار و در ظاهر همسر عبید بود، چند نفر در یک طهر با سمیّه همبشتر شدند که زیاد بدنیا آمده، چون سمیّه همسر عبید بود زیاد را به او ملحق نمودند، ابوسفیان ادّعا می کرد که زیاد از من است، بعدها معاویه برای استفاده و بهره کشی از زیرکی زیاد با بهانه نمودن سخن پدرش و شهادت ابومریم شراب فروش، زیاد را به خود ملحق نمود.

(5)با آن(ادعای ابوسفیان) نسبت ثابت نمی شود، و با آن کسی مستحق ارث نمی شود.

(6)کسی که به این ادعا چنگ بزند مانند حیوانی است که خود را بزور میان حیوانهای سر آب داخل می کند، و مانند چیزی آویخته شده به حرکت آینده است.

(7)چون زیاد نامه را خواند گفت: بخدای کعبه-امام علیه السلام- به نسب من شهادت داد هاست، و این مطلب در دل و فکر زیاد بود تا آنکه معاویه او را به برادری  ادّعا نمود.

(8)و آغل حیوانی است که به سر آبشخور هجوم برده و خود را به آب خوران محل قاطی می کند چون مال آن محل نیست مرتباً او را دفع می کنند و میرانند.

(9)به چیزی گفته می شود که شخص سوار به بار مرکب خود میاویزد از قبیل کاسه چوبی و مانند آن که موقع حرکت مرکب به جنبش آمده مرکب را به شتاب وامیدارد.

قبلی بعدی