چون دنيا به كسى روى آورد ، نيكى هاى ديگران را به او عاريت دهد ، و چون از او روى برگرداند خوبى هاى او را نيز بربايند.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( مصطفی زمانی)  >  روش امام عليه السلام در خلافت ابى بكر ( خطبه شماره 3 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به خطبه مورد نظر، شماره خطبه را وارد کنید

متن عربی

ص : (48)
3-  و من خطبة له ( عليه السلام ) و هي المعروفة بالشقشقية و تشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له :
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه ُ.
ترجيح الصبر
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ـ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى ـ :
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا * وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ
ص : (49)
لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ .
مبايعة علي علیه السلام
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ
ص : (50)
حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ .
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ .
فَقَالَ : هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ .
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( عليه السلام ) بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ .
قال الشريف ( رضي اللّه عنه ) : قوله ( عليه السلام ) كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال ( عليه السلام ) أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه ( عليه السلام ) قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام .


متن فارسی

بخدا سوگند پسر ابى قحافه (ابو بكر) پيراهن خلافت را به زور به
ص   32
تن كرد، در صورتى كه او مى دانست كه موضع من نسبت به خلافت همانند قطب سنگ آسياب است (سنگ بدون قطب قابل حركت نيست). از آبشار علم من، معلومات فرو مى ريزد، بكوه علمم پرنده اى دسترسى ندارد، در عين حال ميان خود و خلافت پرده اى انداختم و از زير بار آن شانه خالى كردم و به اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم و يا در هواى تاريك صبر كنم. وضعى است كه ميانسالان را پير مى گرداند و كوچكان را سالخورده مى سازد و مؤمن را آن قدر رنج مى دهد تا بميرد. پس از فكر به اين نتيجه رسيدم كه صبر با اين وضع با عقل نزديكتر است، لذا مانند آنانكه چشمهايشان مو مى زند و نمى توانند خوب به بينند و همانند آنانكه بغض كرده اند و نمى توانند حرف بزنند، اوضاع را نگريستم و در شرائطى كه مى ديدم ميراث من به غارت مى رود سخنى نگفتم.
ص   33
على عليه السّلام و آغاز خلافت عمر
سرانجام خليفه اول (ابو بكر) راه خود را پيمود (از دنيا رفت) و زمينه خلافت را براى فرزند خطاب (عمر) فراهم ساخت سپس على عليه السلام به ياد شعر اعشى افتاد كه مى گويد:
شتّان ما يؤمى على كورها
و يوم حيّان اخى جابر

چقدر فرق است ميان روزگار من با اين همه مشكلات و روزگار «حيّان» برادر جابر كه در آسايش است. خيلى تعجب است در زمانى كه (ابو بكر) زنده بود مى گفت علاقه به رياست ندارم و ناگهان رياست را براى گرى در نظر گرفت. خيلى محكم پستان رياست را گرفتند و در محيطى سخت آن را كشاندند. محيط عمر خشن بود، نزديك شدن با وى سخت، لغزش فراوان و عذر خواهى زياد بود. همكارى با او مثل كسى بود كه بر شتر چموش سوار باشد، اگر مهارش كشيده مى شد دماغش مجروح و پاره مى شد و اگر رها مى گرديد سقوط مى كرد و هلاك مى شد سوگند ياد مى كنم كه مردم به اشتباه گرفتار شدند، انتقاد مى كردند و تغيير رأى مى دادند. من در چنين شرائطى در مدتى طولانى (حدود ده سال) با تمام مشكلات ساختم و صبر كردم.
ص   34
شوراى عمر و خلافت عثمان
سرانجام خليفه دوم (عمر) هم راه خود را پيمود (و از دنيا رفت).
عمر قبل از اين كه از دنيا برود خلافت را به شورائى مركب از شش نفر كه فكر مى كرد من هم يكى از آنها هستم واگذار كرد. بخدا پناه مى برم از اين شوراى شش نفره چه ترديدى در همرديف بودن من با اولى بود كه حالا با اينها (سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه، زبير، عثمان) همرديف گردم اما وقتى ديدم آن ها مقامم را فرود آورده اند من هم خود را كوچك كردم و آن گاه كه براى من احترام قائل شدند و پرواز كردند من هم پرواز كردم (در هر صورت حق خود را طلب كردم). سرانجام يكى از شش نفر (سعد بن ابى وقاص) به دستور كينه اش رفتار كرد (و به على عليه السّلام) رأى نداد و ديگرى (عبد الرحمن بن عوف، شوهر خواهر مادرى عثمان) به عثمان رأى داد تكليف دو نفر ديگر (طلحه و زبير) هم معلوم است. نوبت به خليفه سوم رسيد، شكمش چاق شد و به فكر توالت رفتن و خوردن بود. دودمانش با او همداستان شدند و مانند رى كه تازه به علف بهارى مى رسد بيت المال را مى خوردند كه سرانجام نقشه هاى او در هم ريخت و به جزاى اعمال خود رسيد و شكمش او را سرنگون كرد.
ص   36
هدف امام عليه السلام از خلافت
رعايت مرا نكردند و به من هجوم آوردند، آن قدر از اين طرف و آن طرف به من فشار آوردند كه نزديك بود انگشتان پاهايم له شود و پهلوهايم بشكافد. مثل گوسفندانى كه بر لب آب به يكديگر فشار مى دهند كه آب بنوشند دور مرا گرفتند. در چنين شرائطى وقتى رياست را قبول كردم يك دسته پيمان شكستند (ناكثين-  جنگ جمل) و دسته اى ديگر راه كج را پيش گرفتند (قاسطين-  صفين) و دسته سوم از دين خارج شدند (مارقين-  خوارج). گويا اينان فرمايش خدا را نشنيده اند كه مى گويد: «دنياى ديگر مخصوص كسانى است كه در روى زمين نه تكبر كنند، نه اخلال و پيروزى از پرهيزكاران است.»  چرا. اينها اين آيه را شنيده بودند و حفظ كرده بودند، اما دنيا در چشمانشان جلوه كرده بود و طلا عقل آنان را برده بود. سوگند به آن خدائى كه دانه را مى شكافد و جانداران را مى آفريند اگر وضع حاضر نبود و اگر آماده شدن ياور و فشار جمعيت كه تكليف را تعيين ميكند نبود و اگر خدا از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه در برابر عوارض شكمبارگى ستمگران و گرسنگى بيچارگان نبايد آرام بگيرند من افسار مركب خلافت را روى شانه اش مى انداختم و كنار مى رفتم و با همان ظرفى كه درخت خلافت را اول آب دادم (خانه نشستم) اكنون هم آب مى دادم و بخوبى درك مى كرديد كه اين دنياى شما در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه به هنگام عطسه از بينى بز ماده بيرون مى آيد.
ص   37
مى گويند موقعى كه امام عليه السلام مطلب را باينجا رسانيده بود يك نفر كشاورز برخاست و نامه اى بدست حضرت داد. حضرت آن نامه را خوب خواند وقتى تمام شد ابن عباس عرض كرد: مطلب را از آنجا كه قطع كرديد ادامه دهيد.
حضرت فرمود: متأسفم، ناله هاى دردناكى بود كه از روى احساسات بيرون ريخت و تسكين يافت. ابن عباس مى گويد آن قدر كه بر اثر قطع اين كلام كه على عليه السلام مى خواست بمقصود برسد و نرسيد حسرت مى خورم به مطلب ديگرى تأسف نمى خورم. مرحوم سيد رضى مطلبى در باره لغت ها دارد كه چون براى خوانندگان فارسى زبان نتيجه نداشت، مورد بحث قرار نگرفت.

قبلی بعدی