بْخل ننگ و ترس نقصان است . و تهيدستى مرد زيرك را در برهان كُند مى سازد و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( عبدالمحمد آیتی)  >  داستان صفین ( نامه شماره 58 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به نامه مورد نظر، شماره نامه را وارد کنید
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

 (58) (و من كتاب له ( عليه السلام  )) كتبه إلى أهل الأمصار يقتص فيه ما جرى بينه و بين أهل صفين

  1. وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ
  2. وَ لَا نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ وَ لَا يَسْتَزِيدُونَنَا وَ الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ
  3. فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِي مَا لَا يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ حَتَّى يَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِ  مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ
  4. فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَ حَمِسَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ
  5. فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ
  6. فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ

متن فارسی

از نامه آن حضرت (علیه السلام) به مردم شهرها نوشته و در آن از آنچه ميان او و سپاه صفين گذشته است حکايت می کند.

  1. ابتدای کار ما چنين بود که با شاميان روبرو شديم. به ظاهر خدای ما يکی بود و پيامبرمان يکی بود و دعوت ما به اسلام يکسان بود.
  2. نه ما از آنها خواستيم که بر ايمان خويش به خداوند و گواهی دادنشان به پيامبرش بيفزايند و نه آنها از ما می خواستند. در همه چيز هم، عقيده ما يکی بود جز در باب خون عثمان که ميانمان اختلاف بود. آنها ما را بدان متهم می کردند و ما از آن مبرّا بوديم.
  3. گفتيم بياييد تا بافرو کشتن آتش انتقام و آرام ساختن مردم، کار را چاره کنيم که چون لهيب آن بالا گيرد، چاره اش نتوان نمود. تا کارها به سامان آيد و انتظام يابد و بتوانيم حق را به جايگاهش قرار دهيم. گفتند: نه که چاره کار را جز جنگ ندانيم.
  4. تا سرانجام جنگ در گرفت و قوت کرد و افروخته شد و شعله بر کشيد. چون مرگ دندانهای خود در ما و ايشان فرو برد و چنگالهای خود بر تن ما بيفشرد، در اين حال، به آنچه دعوتشان کرده بوديم، گردن نهادند
  5. و ما نيز به آنچه دعوتمان کردند، گردن نهاديم و در پذيرفتن خواستهاشان شتاب ورزيديم، تا حجت بر آنان آشکار گرديد و راه عذرخواهی بسته آمد.
  6. هر کس از آنان که بر اين سخن اقرار دارد، خداوندش از هلاک برهاند و هر که لجاج ورزد و در گمراهی خويش بماند، پيمان شکنی بيش نيست. خداوند بر دلش پرده افکنده و حوادث ناگوار به گرد سرش چرخ می زند.
قبلی بعدی