اگر بندة خدا اجل و پايان كارش را مى ديد، با آرزو و فريب آن دشمنى مى ورزيد.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( علی اصغر فقیهی)  >  پارسائی حضرت علی علیه السلام ( خطبه شماره 221 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به نامه مورد نظر، شماره نامه را وارد کنید
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

221- و من کلام له (علیه السلام) یتبرأ من الظلم:
وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَک السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أَلْقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَی‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ کیفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یسْرِعُ إِلَی الْبِلَی قُفُولُهَا وَ یطُولُ فِی الثَّرَی حُلُولُهَا.
 وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکمْ صَاعاً وَ رَأَیتُ صِبْیانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکداً وَ کرَّرَ عَلَی الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَیتُ إِلَیهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی وَ أَتَّبِعُ قِیادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی فَأَحْمَیتُ لَهُ حَدِیدَةً ثُمَّ أَدْنَیتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ کادَ أَنْ یحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَکلَتْک الثَّوَاکلُ یا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَی وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِک طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیةٍ أَوْ قَیئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِک مُحَرَّمٌ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاک وَ لَکنَّهَا هَدِیةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْک الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکهَا عَلَی أَنْ أَعْصِی اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیاکمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِی وَ لِنَعِیمٍ یفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِینُ.


متن فارسی

کلامی است از امیرالمومنین علیه السلام: قسم به خدا هر آینه اگر شب را بر روی بوته سعدان، در حال بیداری به روز برسانم و با دست و پای به غل و زنجیر بسته شده، بر روی زمین کشیده شوم، برای من بهتر از این است که در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات کنم در حالی که ستم کننده به بعضی از بندگان خدا یا غصب کننده چیزی از کالای بی ارزش دنیا باشم، و چگونه برای جسمی که بازگشت آن به پوسیدگی سریع است، و فرود آمدن آن در خاک طولانی است، به کسی ستم روا دارم.
 قسم به خدا، هر آینه و به تحقیق من عقیل را در حالی که به راستی دچار تنگدستی شده بود، دیدم، تنگدستی او تا آن حد بود که خواست من پیمانه ای از گندم شما را به او عطا نمایم، کودکان او را مشاهده کردم که در اثر فقر مویهایشان چرکین و به هم چسبیده و چهره هایشان گردآلود بود، گویی رخساره آنان با عظلم، سیاه گردیده بود.
 عقیل باز هم نزد من آمد و درباره درخواست خود تاکید و پافشاری کرد و سخن خویش را چند بار تکرار نمود، من به سخن او گوش فرا دادم، وی گمان برد که من دین خود را به او می فروشم و مطیع و منقاد وی می شود و از راه خود جدا می گردم، پس برای (آ گاه ساختن) او، قطعه آهنی را در آتش داغ کردم، سپس آن را به جسم او نزدیک ساختم تا از آن عبرت بگیرد، وی به همانگونه که بیماری از درد و رنج بیماری خود، ضجه و شیون می کند، در اثر سوزشی که از آن قطعه آهن سرخ شده در جسم او پیدا شده بود، ضجه و شیون کرد و نزدیک بود از حرارت آن آهن پاره، بسوزد آن گاه من به او گفتم: ای عقیل، زنان مانند مادران بچه مرده بر تو بگریند، آیا از قطعه آهنی که صاحب آن به عنوان بازیچه خود آن را داغ کرده می نالی و مرا به سوی آتشی که خداوند و صاحب با عظمت و جبروت آن، برای غضب و خشم خود (و برای کیفر گناهکاران) برافروخته می کشانی، آیا از این اذیتی که به تو رسید می نالی و من از زبانه آتش دوزخ ننالم؟ و داستانی عجیبتر از داستان عقیل این است که کسی در شبی، در خانه ما را به صدا در آورد (نزد ما آمد) همراه او چیزی (حلوایی) بود که در ظرفی پوشیده و در بسته قرار داشت، چیزی که (از چند جزء) خمیر شده بود که من از آن، سخت نفرت داشتم، گویی از آب دهان مار، یا از استفراغ مار، سرشته گردیده بود، من به آورنده آن چیز گفتم: آیا این عطا و بخششی است، یا زکات و یا صدقه است که همه اینها بر ما اهل بیت حرام است، گفت: هیچیک از این چند چیز نیست، بلکه هدیه می باشد، گفتم مادرت همچون زنانی که بچه ای از آنان، باقی نمی ماند به عزایت بنشیند، آیا در راه دین خدا نزد من آمده ای تا مرا فریب دهی؟ آیا شعور و ادراکت را از دست داده ای یا دیوانه شده ای و یا هذیان می گویی؟ به خدا قسم، اگر هفت اقلیم با آنچه در زیر فلکهای آن است به من عطا شود تا با ربودن پوست جوی از دهان مورچه ای، نافرمانی خدا را بکنم چنین کاری را نخواهم کرد، و به راستی، دنیای شما در نظر من، هر آینه از برگی در دهان ملخی که آن را در میان دو فک خود می شکند، خوارتر و پست تر است، علی را با نعمتی که فانی می شود و لذتی که باقی نمی ماند، چه کار است؟ از به خواب رفتن و از کار افتادن عقل و زشتی و قبحی که در اثر لغزش حاصل می شود، به خدا پناه می بریم و از او درخواست یاری می کنیم.

 

قبلی بعدی