اى مردم، بايد خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه كيفر ، ترسان بنگرد ، زيرا كسى كه رفاه و گشايش را زمينة گرفتار شدن خويش نداند ، پس خود را از حوادث ترسناك ايمن مى پندارد و آن كس كه تنگدستى را آزمايش الهى نداند پاداشى را كه اميدى به آن بود از دست خواهد
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (اشعار)  >  شعر در نهج البلاغه (1)

شعر در نهج البلاغه (1)

نويسنده: دكتر ابراهيم اقبالي
استاديار دانشگاه محقق اردبيلي

 سخن دربارة «شاعري» و «ادب» حضرت مولي الموحّدين، علي (ع) را مي توان در چند شاخه خلاصه كرد:
1- اشعار خود آن حضرت
 
علاوه بر اينكه ديوان قطوري از اشعار نغز و پرمعني را به حضرت امير نسبت مي دهند (1)، در نهج البلاغه نيز دو بيت وجود دارد كه با توجّه به بيان استوار و مستدلّ و بي نقص آن، مي توان پذيرفت كه از خود آن وجود مقدّس صادر شده است:
فَاِنْ كنتَ بالشّوري ملكتَ اُمورَهم
فكَيف بِهذا و المُشيرونَ غيّب
و انْ كنتَ بالقُربي حَجَجتَ خصيمَهم
فَغَيرُك اولي بِالنَّبيَّ و اقرَبُ (2)
«اگر تو با شورا امور مردم را به دست گرفته اي، پس چگونه است كه اهل نظر و مشاوره در آن جلسه غايب بودند؟ و اگر از راه خويشاوندي پيامبر با ‌آنان به احتجاج بر مي خيزي، بدان كه غير از تو، ديگري به پيامبر شايسته تر و نزديك تر است». اين دو بيت، در ردّ ادعاي حقّانيت خلفاي پيش از علي سروده شده است.
حضرت، پيش از اين دو بيت، شگفتيِ معني دار خود را از استدلال خلفاي پيشين كه خلافت را تنها به خاطر مصاحبت با پيامبر از آنِ خود مي دانستند، اظهار مي كند: معروف است كه پس از رحلت حضرت نبي، عمر به ابوبكر كه به وي مي گفت دستت را بده تا با تو بيعت كنم، گفت: تو در سختي و آسايش، مصاحب و همراه رسول خدا بودي. دست خود به من ده تا با تو بيعت كنم! و نيز وقتي «انصار» به خلافت ابوبكر اعتراض كردند، ابوبكر در پاسخ آنان گفت كه ما عترت پيامبريم.
حضرت در اين دو بيت به اين دو موضوع اشاره مي كند و خطاب به ابوبكر مي گويد اگر تو ادّعا مي كني كه خلافت را از طريق شورا به دست آورده اي، ادّعايي باطل است؛ چراكه اهل نظر، خصوصاً بني هاشم، و از همه مهم تر، خود حضرت امير، در آن جلسه حاضر نبودند. پس شورايي كه از طرفداران تو تشكيل يافته و به نفع تو راي داده، چه اعتباري دارد؟ و امّا دربارة موضوع دوم، اگر تو به صرف اينكه پيامبر با دختر تو ازدواج كرده، ادّعاي خويشاوندي او را مي كني، من در اين ادّعا از تو صادق تر و به اين افتخار از تو شايسته ترم؛ كه هم داماد پيامبرم و هم پسر عمّ او.
اينكه اِسناد اين اشعار به حضرت امير تا چه حد مي تواند صحيح باشد، خود موضوع تحقيق ديگري است. البته با در دست بودن معيار و منبعي چون نهج البلاغه، تطبيق موضوعات اين اشعار با محتويات نهج البلاغه كار چندان دشواري نيست. خصوصاً كه در پاره اي از موارد، علاوه بر مضمون، عين لفظ نيز تكرار مي شود.
 
2- قضاوت حضرت دربارة شعر ديگران
 
علي- عليه السلام- دربارة شعر عرب و انتخاب بهترين نمونة آن، نظري داده است كه اگر تنها همين يك نظر از ايشان باقي مي ماند، دليل روشن فضل و شعرشناسي و تخصّص ادبي آن حضرت مي توانست بود. از ايشان سؤال مي كنند كه اشعر شعراي عرب كيست؟ و وي پاسخ مي دهد: «شعرا، همه در يك ميدان از عرصه هاي شعر و ادب نتاخته اند تا برنده و سرآمد آنها معلوم شود؛ بلكه هركدام در يك قسم و در يك نوع از شعر استاد بوده اند. يكي فخريه خوب سروده و ديگري در توصيف بيابان و شتر ماهر بوده و ...؛ ولي اگر به ناچار يكي را انتخاب كنيم؛ ملك ضلّيل خواهد بود». و مراد مولا از ملك ضلّيل، امرؤالقيس است. در اين نظر كوتاه حضرت امير، چند محور مهم ديده مي شود:
الف) حضرت به يك نكتة مهم ادبي اشاره مي كند و آن، «تخصّصي» شدن شعر است. شعراي فحل، هر كدام در يك نوع شعري به استادي مي رسند و رايحة خاصّي در سخن هر يك آنهاست كه در كلام شاعري ديگر نيست، و از همين رايحه مي توان گلهاي گلشن طبع آنها را در ميان انبوه خس و خاشاك ديگران تشخيص داد. اصطلاحاً به اين شعرا، شاعران صاحب سبك مي گوييم. مثلاً در ادبيات فارسي، شعر حماسي به نام فردوسي ختم شده و شعراي ديگري همچون نظامي و سعدي، كه در اسكندرنامه و قسمتي از بوستان خواسته اند راه او را بروند، از پاي درآمده، عجز خود را نشان داده اند. نيز رباعي با خيّام شناخته مي شود؛ بنابراين در طول تاريخ، هر رباعي خوبي كه بوده، به خيّام نسبت داده اند؛ و غزلگويي همزاد حافظ است و فصاحت و شيوايي از آن سعدي. بنابراين مقايسة فردوسي با نظامي، كاري عبث است؛ چرا كه هركدام از آنها، به قول مولا، در يك ميدان ديگر اسب تاخته اند.
ب) نكتة ديگر، نقد بدون توجّه به پيشينة ذهني است. يكي از آفتهاي مهمّ نقد، پيشداوري و اِعمال و تحميل عقايد خود بر متنِ مورد داوري است؛ و به همين خاطر سهراب سپهري مي گويد:
«چشمها را بايد شست
زير باران بايد رفت» (3)
شستن چشمها يعني دريدن پردة پندار؛ يعني زدودن زنگ آموزه هاي غلط كه نسبت به يك پديده در ذهن داريم. و يا در جاي ديگر گويد:
«من نمي دانم كه چرا مي گويند،
اسب حيوان نجيبي است،
كبوتر زيباست.
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست.
گل شبدر چه كم از لالة قرمز دارد؟» (4)
قضاوت مردم، همه بر اساس شنيده ها و القائاتي است كه از سوي ديگران مي شود. در يك كلمه، همه از روي «تقليد» به قضاوت مي نشينيم. و معلوم است كه اين قضاوت، رفتن در تاريكي است و لمس كوركورانة فيل، كه يكي ناودانش مي خواند و ديگر بادبزن، و به جاي اينكه به حقيقت نزديك شويم، فرسنگها از آن فاصله مي گيريم. به همين خاطر است كه قرآن با شدّت مردم را از تقليد در قضاوت باز مي دارد و كساني را كه در برابر سؤال پيامبران كه از آنان مي پرسند چرا بت مي پرستيد، پاسخ مي دهند: «بَلْ وَجَدْنا آباءِنا عَلي هذا»، به باد انتقاد مي گيرد.
خلاصه اينكه، وقتي از حضرت مي پرسند اشعر شعراي عرب كيست، فقط از جنبه ادبي و هنري به مسئله نگاه مي كند و اعتقادات و ذهنيات خود را در آن دخيل نمي كند. حضرت چون مسلمان است و پيرو و حامي رسول اكرم، حسّان بن ثابت انصاري را كه بحق لقب «شاعر النّبي» يافته بود، بهترين شاعر عرب نمي خواند؛ بلكه حق را به امرؤالقيس مي دهد؛ با اينكه خود مي داند كه امرؤالقيس هيچ شعري به نفع اسلام نسروده؛ بلكه در معروف ترين شعر خويش، آن «معلّقه» كه با مطلع:
«قفانبك مِن ذكري حبيبٍ و منزلٍ
بسقط اللَّوي بَين الدُّخول و حومل»
شروع مي شود، به توصيف صحنه هايي مي پردازد كه هرگز با مشرب مولا سازگار نيست. امرؤالقيس در اين شعر به شرح عيّاشيهاي خود مي پردازد و وقيحانه توضيح مي دهد از زنا با زنان شوهر كرده و فرزند دار نيز ابايي نداشته است؛ توضيح مي دهد كه چگونه در كجاوه به عنيزه حمله برده و او را به سقوط نزديك كرده؛ و يا چگونه دور از چشم نگهبانان به خوابگاه دختر رئيس قبيله رفته و او را بيرون كشيده و ...
و همين يادكرد حضرت به لقب «ملك ضلّيل» از امرؤالقيس، خود به يك معني به مخالفت عقيدتي حضرت با وي دلالت مي كند. تنها چيزي كه باعث شده علي، امرؤالقيس را اشعر شعراي عرب بداند، همان قدرت شعري اوست، و حضرت به هيچ وجه انحرافات اخلاقي وي را در قضاوت خويش دخالت نداده است. به عبارتي بهتر، اين نقد، نقدي عالمانه و كارشناسانه و بي شايبه و بي غرض است، و بدين ترتيب، علي يك بار ديگر آب حيات عدل خود را- كه از اجتماع و منبرِ وعظ گرفته تا ميادين خونبار جنگ، جاري ساخته بود- در كام تشنگان وادي ادب مي ريزد و دشتهاي سرسبز شعر و عاطفه را نيز از نسيم عدل خود جان تازه مي بخشد و راه و روش صحيح «نقد ادبي» را به همة طالبان آن مي آموزد.
 
3- بيان شاعرانه
 
علي، علاوه بر اينكه شاعري تواناست، در نثر نيز بياني كاملاً شاعرانه دارد و گويي كه نثر او نيز شعر ديگري است در سياقي ديگر.
حضرت، از هر چهار شاخة علم بيان- يعني: تشبيه، استعاره، كنايه و مجاز- به نحو مطلوب بهره گرفته، و از علم بديع، بيشتر به سجع علاقه نشان داده است. گويا حضرت در زمان خود نيز به سجع گويي معروف بوده، و مي گويند چون حضرت زينب (سلام الله عليها) در برابر ابن زياد به ايراد خطبه پرداخت، آن ملعون گفت كه سجع مي گويد و پدرش نيز سجع مي گفت.
در علم معاني، نيز سرآمد است و نام كتاب نهج البلاغه، خود گوياي اين مطلب است. براي اثبات ادّعاي خود، تنها به مشتي از خروار و قطره اي از درياي بيكران نهج البلاغه اكتفا مي كنيم. مولا در خطبة «شقشقيه» در معرّفي خود مي فرمايد: «يَنَحدِرُ عنّي السّيل و لايرقي اليّ الطّير».
كاربرد سيل براي انسان، از باب مجاز است و معلوم است كه حضرت، خود را به كوهي تشبيه كرده است كه از آن سيلابهاي موّاج معرفت فرو مي ريزد و نيز چنان سربلند و بزرگوار و دست نيافتني است كه هيچ مرغ انديشه اي به كُنه وجود او نمي رسد و هرگز اين دژ هوش ربا را تسخير نمي كند. و چون «مشبّه به»- يعني كوه- حذف شده، پس استعاره به كار رفته است. و خود انحدار سيل، كنايه از فراواني معرفت است. از نظر علم بديع نيز، موازنه و سجعي كه در اين عبارت كوتاه به كار رفته، بر هر شنونده اي آشكار است.
خطبة «شقشقيه» دربارة خلافت است. حضرت مي خواهد برتري و شايستگي خود را نسبت به ديگران در تصدّي اين امر به اثبات برساند، و چه به موقع اقدام به «فخريّه» و بر شمردن امتيازات خود مي كند! و اين جز از «بليغ ذاتي» از هيچ كسي ساخته نيست.
البته مي دانيم كه آبشخور و منبع اصلي همة علوم اسلامي و اديبان و دانشمندان گرانقدر مسلمان، معجزة جاويد حضرت نبوي، قرآن كريم، است كه تمام محسنّات لفظي و هنري در آن ديده مي شود؛ تا جايي كه بعضي، جنبة اعجاز قرآن را فقط در حيطة لفظ دانسته اند. صنايعي مثل سجع و جناس در آن به وفور ديده مي شود: «وجوهٌ يومئذٍ ناضره اِلي رَبّها ناظره».
و حتّي بعضي از فقرات آن قابل تطبيق به اوزان عروضي است: «لَن تَنالو البرَّ حتّي تُنفقوا مِمَّا تُحبّون»، كه قابل تطبيق به بحر رمل سالم و ركن فاعلاتن است.
4- استفاده از امثال سايرة عرب
 
حضرت، احاطة عجيبي به ادبيات گذشتة عرب، خصوصاً فولكلوريك مردم، حتّي باورهاي عاميانة جاهلي، دارد؛ و مهم تر از آن، استفادة بجا و كاملاً منطقي از آن امثال است.
«فَضَحَ رُوَيداً»: حضرت در نامة چهل و يكم، به يكي از عاملان خود كه از فرمان وي سرپيچي كرده و چون گرگ گرسنه به جان مردم افتاده و چهار نعل در ميدان ستم مي تازد، مي فرمايند: «قدري آهسته باش»؛ زودا كه به شكم خاك فروخواهي رفت.
«رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ الي حَربٍ»: علي-عليه السلام- در نامة معروف خود به امام حسن- عليه السلام- (5) پس از آنكه فرزند خود را از افزون طلبي باز مي دارد، به زيباييِ هر چه تمام تر اين مثل عربي را مي آورد.
5- دستورات و ارائة روشهاي ادبي
 
معروف است كه حضرت امير پايه گذار نحو عربي است. وي ابوالاسود دوئلي را كه مامور اعراب گذاري قرآن شده بود، آموخت كه هر فاعلي را رفع، هر مفعولي را نصب و هر مضافٌ اليهي را جَر دهد.
در نهج البلاغه نيز، امام دستوري دارد دربارة كتابت يا به اصطلاح امروزي، «طرز نگارش». امام در يكي از كلمات قصار (6) خويش خطاب به كاتب خود، عبيدالله بن رافع، مي فرمايند: «الْقِ دواتَك و اطِل جلفه قَلمِك و فَرِجْ بين السّطور و قرمط بين الحروفِ فَاِنَّ ذلك اجدَرُ بِصَباحهِ الخطِّ»: دواتت را ليقه بينداز و از جاي تراش تا نوك خامه ات را دراز ساز و ميان سطرها را گشاده دار و حرفها را نزديك هم آر، كه چنين كاري زيبايي خط را سزاوار است.
اين مورد نشان مي دهد كه امام، علاوه بر داشتن فضل و سواد، براي جنبه هاي هنري نوشتن نيز اهميّت قايل بوده.
6- تاثير بر شعرا و نويسندگان بعد از خود
 
امام در ادباي بعد از خود تاثير شگرفي به جا گذاشته و نويسندگان بزرگ، هميشه افتخارشان بر اين بوده كه سبك و سياق نويسندگي خود را از نهج البلاغه گرفته اند. جاحظ كه «امام ادب عرب» لقب يافته، دربارة اين فرمايش حضرت: «قيمهُ كلِّ امريءً ما يحسن» مي نويسد (7): اگر از اين كتاب جز همين جمله را نداشتيم، آن را شافي، كافي، بسنده و بي نياز كننده مي يافتيم؛ بلكه آن را فزون از كفايت و منتهي به غايت مي ديديم.
امام، شاعران و نويسندگان پارسي گوي را نيز تحت سيطرة ‌كلام نوراني خويش قرار داده، كه تعقيب اين تاثير و تدوين امثلة نظم و نثر فارسي و تطبيق آنها با كلام امام، خود نيازمند پژوهشي جامع است. ولي در اينجا براي نمونه، به شاعري اشاره مي كنيم كه شايد كمتر به تاثّر وي از مولا توجّه شده است.
خاقاني بسياري از تصاوير شگرف خويش را با الهام از تركيبهاي شاعرانة نهج البلاغه ساخته است. اين تاثيرپذيريِ آگاهانه، موقعي بيشتر تاكيد مي شود كه مي بينيم خاقاني، حضرت امير را با نام، يا به عبارت بهتر، لقبي كه خودِ آن حضرت در نهج البلاغه به خويشتن داده، يعني يعسوب الدّين، مي خواند. امام در يكي از كلمات قصار خويش مي فرمايند (8): «انَا يعسوبُ المؤمنين و المالُ يعسوبُ الفجّار». خاقاني اين لقب را گاهي به صورت «يعسوب دين» و گاهي به صورت ترجمة آن، «ميرنحل»- يعني پادشاه زنبوران- به كار مي برد:
يعسوب امّت است علي وار، زانكه سوخت
زنبور خانة زر و سيم آذر سخاش (9)
احمد مرسل كه كرد از تپش و زخم تيغ
تخت سلاطين زكال، گُردة شيران كباب
در علمش «ميرنحل» نيزه كشده چو نخل
غرقة صد نيزه خون اهل طعان و ضراب (10)
همان طور كه اهل ادب مي دانند، قسمت قابل توجّه قصايد خاقاني را «حجّيات» وي شامل مي شود، و در اين قصايد، خاقاني سخت تحت تاثير خطبة «حجّ» امام است. امام - عليه السلام- در ذكر حج مي فرمايند (11): «و فَرَضَ عَلَيكم حجَّ بَيتِهِ الحَرام الَّذي جَعَلَه قِبلهً لِلانامِ يَرِدونَه ورودَ الاَنعامِ و يالهون اليهِ وُلُوه الحُمامِ ... و اختارً مِنْ خَلقِه سمّاعاً اجابوا اليه دعوتَه و صدقوا كلمتَه و وقفوا مَواقِفَ انبيائه و تشبَّهوا بِملائكتهِ المُطيفين بِعَرشه...»
چند تصوير در اين جملات ديده مي شود: الف) ورود حجاج به بيت الله الحرام، به ورود آهوان بر آبشخور تشبيه شده است؛ ب) هجوم حاجيان به حرم امن كعبه، به پناه آوردن كبوتران به آشيانه هايشان مانند شده است؛ ج) گفت و گو بين خدا و بندگانش؛ د) ايستادن حجاج در مواقف انبيا؛ ه) طواف حاجيان دور كعبه، طواف فرشتگان به دور عرش خداوند را به خاطر مي آورد.
همة اين تصاوير در قصايد «حجيّة» خاقاني انعكاس يافته است:
الف:
پس به كوفه مشهد پاك امير النَّحل را
همچو جيش نحل، جوش انسي و جان ديده اند
تشنگاني كه ز جان سير شدند از مي عشق
دل دريا كش سرمست چو دريا بينند
ب:
هر كبوتر كز حريم كعبة جان آمده
زير پرّش نامة توفيق پنهان ديده اند
عاشقان اوّل طواف كعبة جان كرده اند
پس طواف كعبة تن فرض ايمان ديده اند
-آسمان در حرم كعبه كبوتر وار است
كه به امنش ز در كعبه مسمّا بينند
آسمان كو ز كبودي به كبوتر ماند
بر در كعبه معلّق زن و دروا بينند
اين كبوتر كه نيارد ز بر كعبه پريد
طَيَرانش نه به بالا، كه به پهنا بينند
ج:
مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند
بختيان را ز جرس صبحدم آوا شنوند
عارفانِ نظري رافِدي اينجا خواهند
هاتفانِ سحري راندي اينجا شنوند
عرشيان بانگِ والله عَلَي النّاس زنند
پاسخ از خلق سَمِعنا و اطِعْنا شنوند
از سر پاي درآيند سراپا به نياز
تا تعال از ملك العرش تعالي شنوند
د:
ذات حق، سلطان سلطانان و كعبه دار ملك
مصطفي را شحنه و منشور قرآن ديده اند
وادي فكرت بريده، محرم عشق آمده
موقف شوق ايستاده، كعبة جان ديده اند
رانده زآنجا تا به خاك حلّه و آب فرات
موقف الشّمس و مقام شير يزدان ديده اند
در طواف كعبة جان ساكنان عرش را
چون حُلّي دلبران در رقص افغان ديده اند
در سجود كعبة جان ساكنان سدره را
همچو عقل عاشقان سرمست و حيران ديده اند
ه.
جبرييل استاده چون اعرابي اي اشترسوار
كز پي حاجش دليل ره فراوان ديده اند
عرضگاه دست موقف عرض جنّات است از آنك
مصنع او كوثر و سّقاس رضوان ديده اند
حاج را نو نو در افزاي از ملايك كرده حق
هر چه در ششصد هزار اعداد نقصان ديده اند
آمده در مكّه و چون قدسيان بر گرد عرش
عر ش را بر گرد كعبه طوف جولان ديده اند
پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز
و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
7- نقل اشعار ديگران
 
امام در نهج البلاغه، در 9 مورد و كلاّ 14 بيت، از شعراي ديگر شعر نقل كرده است. چيزي كه باعث اعجاب خواننده مي شود، استفادة بسيار اديبانه و بجاي حضرت از اين اشعار است. حضرت، مطلب را چنان در پس و پيش بيت مي پروراند كه خواننده به هيچ وجه نمي تواند بفهمد كه اين شعر از كلام ديگران انتخاب شده، و گويي كه جاي بيت فقط در اين خطبه بوده و از گويندة همين خطبه است. پنداري خطبة حضرت قصيده اي است كه اين بيت نيز يكي از ابيات آن مي باشد. اين نقل، نقلي انفعالي نيست؛ بلكه نقلي آگاهانه و فعّال است كه در آن، شعر را از تملك صاحب اصلي آن درآورده و از آنِ خود ساخته است. نكتة مهمّ ديگري كه در پايان اين مدخل مي توان گفت، اجتناب امام از تعصب خشك است؛ جايي كه احساس مي كند شعر فلان شاعر مضموني زيبا دارد، از آوردن آن ابا نمي كند و هرگز به خاطر مسائل شخصي و عقيدتي، هنر كسي را ضايع نمي گذارد.
پي نوشت ها :
 
1- ر.ك: ديوان اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب، ترجمة استاد مصطفي زماني.
2- رضي، سيدشريف، نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدي، كلمات قصار، شمارة 190.
3- سپهري، سهراب، هشت كتاب.
4- سپهري، سهراب، هشت كتاب.
5- نهج البلاغه، همان، نامة 31.
6- همان، كلمات قصار؛ شمارة 315.
7- همان، مقدّمه، ص «ي».
8- همان، كلمات قصار، شمارة 316.
9- خاقاني شرواني، افضل الدين بديل بن علي بخار، ديوان، تصحيح دكتر ضياءالدين سجادي، ص233.
10- همان، ص44.
11- نهج البلاغه، همان، خطبة 1.
 
منبع: نشريه النهج شماره 13-14