ترادف در نهج البلاغه (1)
طيبه يوسفي
كارشناس ارشد زبان و ادبيات عرب
مقدمه
مبحث ترادف، از جمله مباحثي است كه در كتابهاي فقه اللّغه بخش مهمّي را به خود اختصاص داده است و زبانشناسان و محقّقان عرب، با وجود اختلاف نظر دربارة وجود ترادف يا عدم وجود آن، كتابهايي در زمينة جمع آوري الفاظ مترادف تاليف كرده اند. محقّقان و پژوهشگران علوم قرآني به وجود الفاظ مترادف يا عدم وجود اين الفاظ در قرآن توجّهي خاص نشان داده اند و در زمينة اثبات وجود اين الفاظ يا ردّ آن در قرآن، آثاري از خود به جاي گذاشته اند. از جمله اين آثار مي توان به مفردات الفاظ القرآن الكريم راغب اصفهاني و الترادف في القرآن الكريم بين النّظريه و التّطبيق محمّد نورالدّين المنجد اشاره كرد. امّا چنين تلاش و پژوهشي، در نهج البلاغه انجام نگرفته است؛ با وجود اينكه نهج البلاغه، از ديدگاه دانشمندان و صاحبنظران، كلامي است پايين تر از كلام خدا و رسولش (ص) و برتر از كلام بشر، و از فصيح ترين مخلوقات بعد از رسول خدا (ص) صادر شده است.
بنابراين با توجّه به آنچه كه گذشت، در اين مقاله تلاش شده انديشة ترادف در نهج البلاغه بررسي شود تا از طريق تحقيق و پژوهش در الفاظ اين كتاب، گنجينه هاي عظيم لغوي آن به ديگران معرّفي گردد؛ با اميد به اينكه اين كتاب، پس از آن به عنوان مرجعي براي زبانشناسان و تحقيقات زبانشناسي استفاده شود.
اثبات ترادف
آن دسته از شارحان نهج البلاغه، كه معتقد به وجود ترادف در كلام اميرالمؤمنين (ع) بوده اند، از آن به عنوان يك موضوع مستقل بحث نكرده اند؛ بلكه در ضمن سخن دربارة بعضي از علوم نهج البلاغه همچون بلاغت و فصاحت و ارتباط لفظ با معني و دلالت الفاظ، به وجود ترادف نيز در آن كتاب اعتراف كرده اند.
مسئلة اوّلي كه شارحان نهج البلاغه در آن از ترادف سخن به ميان آورده اند، مسئلة فصاحت و بلاغت است. ظهير الدّين بيهقي- يكي از شارحان نهج البلاغه- در ضمن سخن دربارة دلايل بلاغت، مي گويد: «... و از دلايل بلاغت، اشباع مي باشد و آن عبارت است از اينكه الفاظ مترادف، بر يك معنا دلالت كند...» (1). همچنين قطب الدين كيذري در شرح خود بر نهج البلاغه كه آن را حدائق الحقائق في شرح نهج البلاغه ناميده، در ضمن كلامش از اقسام فصاحت مي گويد: «... و از اقسام فصاحت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ بر يك معنا...» (2).
مسئلة دومي كه شارحان نهج البلاغه در آن از ترادف سخن به ميان آورده اند، مسئلة ارتباط لفظ با معني است. علّامه خويي- از شارحان نهج البلاغه- در مقدمة شرح خود، ارتباط با معني را به چهار قسمت تقسيم كرده و در قسم سوم مي گويد: «الفاظ متعدّد در يك معنا متّحد باشند؛ كه اين الفاظ مترادف هستند؛ خواه از يك زبان باشند، مانند ليث و اسد، يا از دو زبان باشند» . (3)
مسئلة سوم، دلالت الفاظ است، كه ابن ميثم با بحث در اين باره، به وجود ترادف در نهج البلاغه اقرار و اعتراف كرده است.
شارحان ديگر نيز به ذكر مثالهايي از ترادف در كلام اميرالمؤمنين پرداخته اند. با وجود همة اينها نظرات معتقدين به ترادف در نهج البلاغه متفاوت است؛ چراكه بعضي از اين شارحان، ترادف را به طور كامل پذيرفته اند، امّا برخي ديگر ترادف را بين بعضي از الفاظ نهج البلاغه پذيرفته اند و فرقهايي را ميان الفاظ به ظاهر مترادف ديگر قايل شده اند. براي روشن تر شدن آراء اين شارحان، در اينجا تفصيلاً به بحث و بررسي ديدگاههاي آنان مي پردازيم:
معتقدان به ترادف در نهج البلاغه
1- ظهير الدّين ابوالحسن عليّ بن زيد بيهقي (ولادت. 565ه.ق)
ظهير الدّين بيهقي، صاحب كتاب معارج نهج البلاغه مي باشد كه از قديمي ترين شرحهايي است كه بر نهج البلاغه نوشته شده است. شايد بتوان گفت كه اوّلين شارحي است كه به وجود ترادف در كلام اميرالمؤمنين (ع) اعتراف كرده است. البته خود مستقيماً به اين مطلب اشاره ندارد؛ بلكه در ضمن سخنش از دلايل بلاغت مي گويد: «و از دلايل بلاغت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ مترادف بر يك معني». (4)
سپس در پايان سخنش از دلايل بلاغت مي گويد: «و اين وجوه در كلام اميرالمؤمنين (ع) آمده است».(5)
بنابراين بيهقي ترادف را اشباع ناميده و آن را از دلايل بلاغت شمرده و به وجود آن در كلام اميرالمؤمنين (ع) اعتراف كرده است.
علاوه بر اين، بيهقي در شرح بعضي از مفردات نهج البلاغه نيز به وجود ترادف بين آنها اقرار مي كند؛ مثلاً در شرح كلام امام (ع): «يا عقولَ ربَّات الحِجال» (6) مي گويد: يعني ربّات الخلاخل، و حجل و خلخال به يك معني هستند (7). و همچنين در تفسير كلام اميرالمؤمنين (ع): «فَليَصدُق رائد اهله» (8) مي گويد: رائد و مرتاد، به يك معنا هستند (9). كه نمونه هايي از اين قبيل در شرح بيهقي بسيار مي باشد.
امّا بيهقي علي رغم اعتراف به وجود الفاظ مترادف در نهج البلاغه، در بعضي موارد تلاش مي كند تا تفاوتهاي دقيقي را كه بين بعضي از الفاظ به ظاهر مترادف وجود دارد، بيان كند. مثلاً در تفسير "حمد" و "شكر"، كه به ظاهر مترادف هستند، مي گويد: «"حمد"، اعمّ از "شكر" است؛ زيرا كه "حمد" به جاي مدح مي نشيند». سپس مي گويد: «حمد الله، يعني ثنا و ستايش خدا به خاطر صفتهاي نيكويش، و شكر، عبارت است از ثنا و ستايش خدا به خاطر نيكي و احسان و نعمتهايش و اين فرق بين "حمد" و "شكر" است». (10)
و در جاي ديگر، در تفاوت بين "علما" و "حكما" مي گويد: «علما كساني هستند كه علم دارند، امّا تجربه ندارند و تيزهوش هم نيستند؛ حكما كساني هستند كه همة علوم انساني را به همراه تجربه و تيزهوشي در خود دارند». (11) يا مثلاً دربارة تفاوت بين "خالق" و "فاعل" مي گويد: «"فاعل"، عام تر از "خالق" است». (12)
در اينجا شايد بتوان از شيوة بيهقي در تفسير مفردات نهج البلاغه اين گونه نتيجه گيري كرد كه او وجود ترادف در نهج البلاغه را مي پذيرد، امّا نه ترادف كامل را، و اين همان چيزي است كه زبان شناسان و محقّقان معاصر، از آن به "ترادف ناقص" يا "شبه ترادف" تعبير كرده اند و آن عبارت است از اينكه الفاظي در يك معناي عامّ و كلّي مشتركند، امّا هركدام بار معنايي خاصّي دارند كه لفظ ديگر ندارد؛ بنابراين نمي توان يكي را جايگزين ديگري كرد. با اين توصيفات، مي توان بيهقي را از معتقدان به ترادف غيرتام در نهج البلاغه به شمار آورد.
2- قطب الدّين راوندي (ولادت . 573 ه. ق)
شرح راوندي بر نهج البلاغه، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه نام دارد كه از شروح قديمي نهج البلاغه به شمار مي آيد. هرچند راوندي در مقدّمة شرح خود، دربارة ترادف سخني به ميان نياورده، امّا هنگامي كه با دقّت به تفاسير او بر بعضي از مفردات نهج البلاغه مي نگريم، در مي يابيم كه ترادف را در كلام امام (ع) پذيرفته است. در اينجا مثالهايي را ذكر مي كنيم تا از طريق آنها آراء و نظريات راوندي در اين زمينه بيشتر روشن شود:
راوندي مي گويد: «"وَقَعَت" و "اوقَعَت" به يك معنا هستند. همچنين "جلب" و "اجلب" نيز به يك معنا مي باشند». (13) و در جاي ديگر مي گويد: «"قنوط" و "ياس" به يك معنا هستند» (14). و همچنين مي گويد: «افلت الشّيء و "انفلت" به يك معنا هستند» (15).
علاوه بر اين، راوندي در ضمن تفسير «مزالق دَحضه» (16)، به يكي از فوايد ترادف، يعني تاكيد نيز اشاره مي كند و مي گويد: «اضافة "مزالق" به "دحض"، كه هر دوي آنها زلل و لغزش هستند، مخصوص تاكيد است» (17). و نمونه هايي از اين قبيل در شرح او بسيار مي باشد.
امّا راوندي نيز در كنار مثالهايي كه دلالت بر وجود ترادف در نهج البلاغه مي كند، به بيان تفاوتهاي موجود بين بعضي از الفاظِ به ظاهر مترادف مي پردازد. مثلاً در تفسير كلام امام علي (ع): «اللهمّ انّي قَدْ مَلِلْتُهم وَ مَلُّوني و سَئِمُوني» (18) مي گويد: «علت اينكه حضرت در اين خطبه دو كلمه "سام" و "مَلَلَ" را با هم آورده، در حالي كه هر دو به يك معنا هستند، اين است كه مراد از "مَلَلَ"، ضجر به واسطة سخن است و منظور از "سام" ضجر از عمل است؛ يا به اين دليل است كه "مَلَلَ" عبارت است از ضجر آشكار و "سام" عبارت است از ضجر پنهاني. بنابراين ملاله، عام تر از سَئامه مي باشد (19)». و در جايي ديگر، در تفاوت بين "فريضه" و "واجب" مي گويد: «"فريضه"، اخصّ از "واجب" است؛ زيرا كه فريضه، فقط شامل واجبات شرعي مي شود و واجبات اگر مطلق باشند، جايز است حمل آنها بر عقلي و شرعي (20)». امّا اين مثالها در شرح او اندك است. بنابراين ما او را از معتقدان به وجود ترادف در نهج البلاغه به شمار مي آوريم.
3- قطب الدّين كيذري بيهقي
قطب الدّين كيذري، از شارحان نهج البلاغه و صاحب كتاب حدائق الحقايق في شرح نهج البلاغه مي باشد. شايد بتوان او را نيز از معتقدان به وجود ترادف در نهج البلاغه به شمار آورد؛ چراكه در مقدّمة شرح خود، در ضمن سخن دربارة اقسام فصاحت، مي گويد: «يكي از اقسام فصاحت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ مترادف بر يك معنا» (21) . سپس در پايان همين بحث مي گويد: «اگر در كلام اميرالمؤمنين (ع) بنگريد، مي بينيد كه انواع كمالات مقصود از كلام، در آن جمع شده است» (22).
بنابراين ديديم كه كيذري به وجود ترادف در كلام امام (ع) اعتراف مي كند. علاوه بر اين، او در شرح مفردات نهج البلاغه نيز به نوعي به وجود ترادف اعتراف مي كند. در اينجا براي روشن تر شدن مسئله، مثالهايي را از حدائق الحقائق بيان مي كنيم؛ مثلا: «"تغيُّظ" و "اغتاظ" و "غاظ" به يك معنا هستند. (23) و "طامن" و "اطمانَّ" نيز به يك معنا مي باشند». (24) مثالهاي ديگري از اين قبيل در شرح كيذري بسيار به چشم مي خورد.
همچنين او در شرح الفاظ «كفي ءِ الظّلّ» مي گويد: «"فيء"، اخصّ از "ظلّ" مي باشد. بنابراين اضافة آن به "ظل" نيكوست؛ زيرا اين اضافه، مخصوص تاكيد و تخصيص است»، و بدين ترتيب، يكي از فوايد ترادف را بيان مي دارد.
و در جاي ديگر نيز در تفسير «عَرانين انوفها... سُهُوب بيدها...» (25) مي گويد: «اضافة "عرانين" به "انوف" و همچنين "سهوب" به "بيد" براي تاكيد و تخصيص مي باشد» (26).
اين مثالها دلالت مي كند بر اينكه كيذري معتقد به وجود ترادف در نهج البلاغه مي باشد. امّا او نيز روش شارحان قبل از خود- بيهقي و راوندي- را در پيش گرفته و علي رغم اعتراف به وجود ترادف در كلام امام علي (ع)، تفاوتهاي موجود ميان بعضي از كلمات به ظاهر مترادف را بيان مي كند. مثلاً ميان "فاعل" و "خالق" فرق گذاشته و مي گويد: «"فاعل" از "خالق" عام تر است. فاعل به كسي گفته مي شود كه چيزي را از چيز ديگر مي سازد؛ مانند بنّاء كه از گل و آجر و چوب، بنايي را مي سازد؛ امّا خالق كسي است كه چيزي را كه وجود ندارد، به وجود مي آورد» (27).
با توجّه به آنچه گذشت، مي توان چنين نتيجه گيري كرد كه كيذري نيز همچون شارحان قبل از خود، در كنار اقرار به وجود ترادف ميان بعضي از الفاظ، تفاوتهايي هم بين بعضي ديگر از كلمات به ظاهر مترادف قايل است و به وجود ترادف كامل در نهج البلاغه اعتقاد ندارد.
پي نوشت ها :
1- بيهقي، ظهيرالدّين، معارج نهج البلاغه، تحقيق و مقدمه از محمدتقي دانش پژوه، با نظارت سيّدمحمود مرعشي، مقدّمه المؤلّف.
2- كيذري بيهقي، قطب الدّين، حدائق الحقائق في شرح نهج البلاغه، تحقيق از عزيزالله عطاردي خبوشاني، ج1، صص 93-89.
3- هاشمي خويي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، تحقيق از سيّد ابراهيم ميانجي، ج1، ص10.
4- معارج نهج البلاغه، ج1، ص12.
5- همان.
6- خطبة 37.
7- معارج نهج البلاغه، ج1، صص 118-117.
8- خطبة 108.
9- معارج نهج البلاغه، ج1، ص 253.
10- همان، ج1، صص 93-92.
11- همان، ج2، ص 387.
12- همان، ج1، ص 242.
13- راوندي، قطب الدّين ابوالحسين سعيد بن هبه الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، تحقيق از سيّد عبداللّطيف كوهكمردي، ج1، ص155.
14- همان، ص261.
15-همان، صص 283-282.
16- خطبة 24.
17- منهاج البراعه، همان، ص202.
18- خطبة 24.
19- منهاج البراعه، همان، ص202.
20- همان، ص90.
21- كيذري بيهقي، قطب الدّين، حدائق الحقائق في شرح نهج البلاغه، تحقيق از عزيزالله عطاردي خبوشاني، ج1، صص 93-89.
22- همان، ص99.
23- همان، ص1130.
24- همان، ص 291.
25- خطبة 88.
26- حدائق الحقائق، ج2، ص 531.
27- همان، ص 748.
منبع: نشريه النهج ؛شماره 13-14.