بْخل ننگ و ترس نقصان است . و تهيدستى مرد زيرك را در برهان كُند مى سازد و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (جنگ ها)  >  طلحه و زبیر تحریک کنندگان عایشه بر جنگ

طلحه و زبیر تحریک کنندگان عایشه بر جنگ

در کتاب أنساب الأشراف به نقل از صالح بن کیسان و ابو مخنف آمده است: طلحه و زبیر، نزد عایشه رفتند و او را به قیام فرا خواندند. عایشه گفت: آیا مرا برای جنگ تحریک می کنید؟
گفتند: نه؛ امّا به مردم اعلام کن که عثمان، مظلومانه کشته شده است و آنها را دعوت کن که مسئله حکومت را شورایى میان مسلمانان قرار دهند تا بر همان روشى باشد که عمر بن خطّاب، آنان را در آن رها کرد تا تو میان آنها صلح برقرار کنى.(1)
ابن اعثم در الفتوح می نویسد: آنان - طلحه و زبیر - وارد مکّه شدند. در آن روزگار، عایشه نیز در مکّه بود. آن دو او را برای خونخواهى عثمان، تشویق کردند. گروهى از بنى امیّه نیز همراه وى بودند. چون عایشه خبر آمدن طلحه و زبیر را شنید، شادمان گشت و مژده داد و برخواسته ی خود در مسئله حکومت، مصمّم شد. (2)
البته در منابع شیعی عبدالله ابن زبیر نماینده طلحه و زبیر برای مذاکرات اولیه در مکه برای تحریک عایشه بود.
آنها از مخالفت عایشه با انتخاب علی(علیه السلام) توسط مردم آگاه بودند لذا او را به خونخواهی عثمان تشویق کردند تا به بهانه خون عثمان و با کمک عایشه - که جایگاهی بزرگ در جامعه داشت - مسیر نیل به قدرت را هموار کنند. عبدالله که خواهر زاده عایشه بود بعد از رسیدن به مکه به نمایندگی از طلحه و زبیر به نزد عایشه آمد و پیام آن دو را به وی ابلاغ کرد.
شیخ مفید داستان مذاکرات را در کتاب الجمل این گونه روایت می کند:
وقتى طلحه و زبیر از وضعیت عایشه و مردم باخبر شدند، براى پیوستن به وى و کمک به رویارویى با امیر مؤمنان(علیه السلام)، تلاش کردند. از این رو بود که از امیر مؤمنان براى سفر عمره، اجازه خواستند و به سوى مکّه راه افتادند، در حالى که جامه اطاعت از تن به درآورده، از تودۀ مسلمانان، جدا مى شدند. وقتى با همراهان خود، از جمله فرزندان و نزدیکان و خواصّ خود وارد مکّه شدند، طواف عمره به جاى آوردند و سعى میان صفا و مروه کردند. سپس عبداللَّه بن زبیر را نزد عایشه فرستادند و به وى گفتند: نزد خاله ات برو، از طرف ما به وى سلام کن و به او بگو: به راستى که طلحه و زبیر، بر تو درود مى فرستند و مى گویند: امیر مؤمنان، عثمان، مظلومانه کشته شد و على بن ابیطالب، کار مردم را از دستشان رُبود و به یارى نابخردانى که عهده دار کشتن عثمان شدند، بر مردم، پیروز شد و ما مى ترسیم که حکومت وى گسترش یابد.
از این رو، اگر با رأى ما موافقى، با ما حرکت کن. شاید خداوند به واسطه تو، تفرقه هاى میان این امّت را به اتّحاد، و پراکندگى شان را به سامان، و پریشانى هایشان را به وحدت، مبدّل سازد و امور مسلمانان را اصلاح نماید.
عبد اللَّه بن زبیر، نزد عایشه آمد و آنچه را آن دو تن پیغام داده بودند، به وى رساند. ولى عایشه از پذیرفتن خواسته آنان در خروج از مکّه، امتناع ورزید و گفت:
فرزندم! من فرمان به خروج نمى دهم؛ امّا خود به مکّه بازمى گردم تا مردم را از آنچه بر پیشوایشان عثمان رفته است، باخبر سازم. به راستى که عثمان در برابر مردم توبه کرد؛ ولى آنان او را در نیکى، پاکى و بى گناهى کُشتند .... پسر عفّان به خلافت رسید و بدین گونه، مردى بر مَرکب حکومت سوار شد که داراى سابقه در اسلام بود و [افتخار] دامادى پیامبر خدا [را داشت] و کارهایى در خدمت پیامبر انجام داد که مشهور است و هیچ یک از اصحاب، کارهایى همچون او براى خدا انجام نداد. او شیفته خویشان خود بود و اندک کژى اى پیدا کرد و ما او را به توبه کردن، فراخواندیم و او نیز توبه کرد و سپس کشته شد، و این، حقّ مسلمانان است که خونخواه او باشند.
عبد اللَّه بن زبیر به عایشه گفت: مادرجان! اگر چنین نظرى درباره على بن ابى طالب و قاتلان عثمان دارى، چه چیز تو را از مساعدت بر جنگ با على بن ابى طالبْ باز مى دارد، حال آن که آن اندازه از مسلمانان پیش تو جمع شده اند که براى اجراى نیّت تو کافى و بسنده اند؟
عایشه گفت: فرزندم! درباره آنچه گفتى مى اندیشم و تو دوباره نزد من باز آى.
عبد اللَّه، خبر را به اطّلاع طلحه و زبیر رساند.
آن دو گفتند: سپاسْ خدا را که مادر ما با آنچه که ما مى خواهیم، موافقت کرده است. سپس به وى گفتند: فردا صبح زود، نزد عایشه باش و کار مسلمانان را به وى گوشزد کن و به او اعلام کن که ما مى خواهیم پیش او بیاییم تا تجدید عهدى کنیم و با او پیمان ببندیم.
عبد اللَّه بن زبیر، فرداى آن روز، صبحِ زود پیش عایشه برگشت و برخى از سخنان دیروز خود را تکرار کرد.
عایشه با خروج از مکّه موافقت کرد و جارچى او جار زد که: اُمّ المؤمنین، قصد دارد براى خونخواهى عثمان، قیام کند. هرکس مى خواهد با او قیام کند، خود را آماده کند.
طلحه نزد عایشه رفت. چون چشم عایشه به وى افتاد، گفت: اى ابو محمّد! عثمان را کشتى و با على بیعت کردى؟! طلحه به او گفت: مادرجان! داستان من چیزى نیست، جز همان که آن شاعر جاهلى گفته است: پشیمان شدم، همچون پشیمانى آن مرد قبیله کُسَع هنگامى که چشمانش دید که دستانش چه کرده اند.
زبیر هم نزد عایشه آمد و بر او سلام کرد. عایشه به وى گفت: اى ابو عبد اللَّه! در ریختن خون عثمان، شرکت جُستى و آن گاه با على بیعت کردى، در حالى که به خدا سوگند، از او به خلافتْ سزاوارتر بودى؟!
زبیر گفت: امّا آنچه درباره عثمان انجام دادم، از آن پشیمانم و از گناه خویش ، به پیشگاه خداى خود پناه مى برم و هرگز خونخواهى عثمان را رها نخواهم کرد.
به خدا سوگند، با على جز با اکراه بیعت نکردم. نابخردان مصرى و عراقى، اطراف او را گرفته بودند و شمشیرهاى خود را کشیده بودند و مردم را مى ترساندند تا آن که مردم با على بیعت کردند! (3)
آنچه از تاریخ بر می آید اینست که مدعیان خونخواهی عثمان خود از زمینه سازان قتل او بودند امّا به خاطر نارضایتی که هر کدام به دلیلی از علی(علیه السلام) داشتند – چنانکه عایشه خلافت را برای امثال زبیر می خواست و امثال زبیر امارت و امتیازات بیشتری از وی می خواستند - همان خون عثمان را بهانه اقدام علیه علی بن ابیطالب کردند. آنان با تحریک مردم یک خلیفه را کشتند و با دستاویز قرار دادن خون آن خلیفه بر خلیفه ای دیگر شوریدند.

پی نوشتها:
(1). انساب الاشراف، ج3، ص23.
(2). الفتوح، ج2، ص452.
(3). الجمل، شیخ مفید، ص229؛
(4). گردآوری از کتاب: دانش نامه امیرالمومنین(ع)، محمد محمدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، چاپ اوّل، ج 4، ص 569- 572.