ستودن بيش از آنچه كه سزاوار است نوعى چاپلوسى ، و كمتر از آن ، درماندگى يا حسادت است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  شناخت شناسی (نهج البلاغه)  >  شک و شبهه در نهج البلاغه

شک و شبهه در نهج البلاغه

استاد عزیز الله عطاردی در آذرماه 1308 در خراسان به دنیا آمد.تحصیلات خود را در مشهد و نجف گذراند و اکنون بیش از چهل سال است که به طور مستمر و دایم به کارهای تحقیقی مشغول است و 52 کتاب به عربی و فارسی دارد که عمدتا در زمینه حدیث،تاریخ،علوم و فرهنگ قرآنی دارد.از مواردی که استاد عطاردی سالهاست درباره آن تحقیق می کند«نهج البلاغه»است و ده مقاله و چند کتاب در این زمینه دارد که هر کدام در زمینهء خود بدیع و با نوآوری همراه است.
در موضوع مندرجات نهج البلاغه و انتساب آنها به علی علیه السلام،گروهی از قدیم و جدید ایجاد شک و تردید کرده اند.این گروه اغلب از روی تعصب و عناد دراین باره سخن گفته اند و کورکورانه از گفته های علمای گذشته پیروی کرده و بدون تعمق اظهار نظر کرده اند.
حتی این جماعت در مؤلف نهج البلاغه نیز دچار خبط و اشتباه شده اند،و این موضوع خود می رساند که این گونه افراد نهج البلاغه را مطالعه نکرده و یا با دقت موضوعات آن را مورد بحث قرار نداده اند؛زیرا اگر کسی نهج البلاغه و مؤلفات سید رضی را مطالعه کند در مؤلف آن تردید نمی کند.
ظاهرا نخستین کسی که دراین باره دچار اشتباه شده و این راه را باز کرده ابن خلکان در وفیات الاعیان است.او در این کتاب در شرح حال سید مرتضی،رضوان الله علیه،گوید: «مردم در مؤلف نهج البلاغه که آیا سید مرتضی است و یا برادرش رضی اختلاف کرده اند،گفته شده این خطبه ها و رسانه ها و کلمات به علی بن ابی طالب ارتباط ندارد و کسی آن را تألیف کرده و به علی علیه السلام،نسبت داده خودش آن را وضع کرده است.البته خداوند متعال خود دانا به این مطلب است و حقیقت را کسی جز خداوند نمی داند».1
اینها سخنان ابن خلکان است که ما عینا ترجمه کردیم. خوانندگان محترم توجه دارند که ابن خلکان در مورد مؤلف نهج البلاغه با تردید سخن گفته و برایش روشن نبوده که آیا سید مرتضی بوده و یا برادرش سید رضی.و اگر از آثار وی اطلاع داشت و نهج البلاغه را مطالعه کرده بود مطلب را با تردید اداء نمی کرد.
دوم اینکه دربارهء مندرجات آن و انتساب آن به علی علیه السلام،به عنوان«گفته شده»اظهار نظر می کند و از اینجا معلوم است که خود به این موضوع اعتقاد ندارد و بعد هم گفته است بر صحت این مطالب خداوند گواه می باشد، و خود را از کشمکش نجات داده است.
سخنان ذهبی و ابن حجر:
محمد بن قایماز ذهبی،حافظ و محدث و مورخ معروف، در کتاب رجال خود در شرح حال سید مرتضی،رضوان الله

(صفحه 20)

علیه،با قاطعیت و بدون تردید می گوید:«علی بن حسین علوی شریف مرتضی متهم است که نهج البلاغه را وضع کرده و به علی بن ابی طالب نسبت داده است.هرکس نهج البلاغه را مطالعه کند یقین می کند که آن را به دروغ به امیر المؤمنین علی نسبت داده اند.در نهج البلاغه به طور روشن ابو بکر و عمر را سب می کند،در آنجا تناقض و الفاظ رکیک هست،هر کسی به سخنان قریش آشنا باشد یقین می کند که اکثر آن کتاب باطل است».2
شهاب الدین ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گوید: «علی بن حسین بن موسی علوی حسینی شریف مرتضی صاحب تصانیف که نقابت علویان را در دست داشت»و بعد همان مطالبی که در بالا از ذهبی دربارهء نهج البلاغه نقل کردیم به همان عبارات،بدون تغییر و تبدیل،نقل کرده است و گفته های ذهبی را تکرار نموده.3
ذهبی و ابن حجر نخستین کسانی هستند که این گونه بر نهج البلاغه به پندار غلط خودشان سید مرتضی علم الهدی مؤلف نهج البلاغه اهانت کرده اند و او را متهم ساخته اند که این کتاب را ساخته و به علی بن ابی طالب نسبت داده است.
بعد از ذهبی و ابن حجر کسانی که در کتابهای خود از نهج البلاغه اسم برده و در موضوعات آن سخن گفته اند همه از این دو نفر تبعیت کرده،و گروهی از مستشرقین مغرض و یا بی اطلاع و یا نویسندگان عرب غیر مسلمان کورکورانه از این دو نفر پیروی کرده اند.
تحقیق در گفته های ابن خلکان و ذهبی و ابن حجر:
در مطالب این سه نفر از چند جهت باید بحث کرد:نخست اینکه نهج البلاغه را به سید مرتضی علم الهدی نسبت داده اند: دوم اینکه او را متهم کرده اند که نهج البلاغه را جعل کرده و به علی بن ابی طالب نسبت داده است،سوم اینکه مندرجات آن دروغ است و اعتبار ندارد:چهارم اینکه در آن کتاب الفاظ رکیکه هست.
ابن خلکان در انتساب نهج البلاغه به سید مرتضی به طور قاطع اظهار نظر نکرده است، و در موضوع مندرجات و مطالب آن نیز به عنوان اینکه گفته شده است این سخنان از علی بن ابی طالب نیست مبحث را خاتمه داده و بعد هم می گوید:خداوند به صحت و سقم این گفته ها آگاه تر است.
اما ذهبی در میزان الاعتدال نخست نهج البلاغه را با قاطعیت و صراحت به سید مرتضی نسبت داده و بعد هم صریحا می گوید:او متهم است که نهج البلاغه را جعل کرده و به علی بن ابی طالب نسبت داده است.و سپس می گوید: مندرجات این کتاب اکثرش باطل است و به ابو بکر و عمر ناسزا می گوید!
ابن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان عینا گفته های ذهبی را تکرار کرده و از خود چیزی اضافه نکرده است و بعد هم از سید مرتضی بسیار تجلیل می کند و او را به فضلیت و دانش و عبادت و قرائت قرآن و شب زنده داری و تقوی توصیف می کند.
از گفته های این سه نفر معلوم است که اینها نهج البلاغه را هرگز مورد مطالعه قرار نداده اند و اگر مندرجات آن را خوانده بودند،این خبط بزرگ را مرتکب نشده و این دروغ روشن را در تاریخ منتشر نمی کردند،و همچنین از حالات سیدین شریفین مرتضی و رضی،رضوان الله علیهما و آثار این دو برادر کاملا بی اطلاع بوده اند.
کسی که زندگی این دو بزرگوار و آثار آنها را مطالعه کند و همچنین نهج البلاغه را یک دور بخواند،یقین می کند که این کتاب از تالیفات سید رضی می باشد و ما،ان شاء الله،در بخش چهارم این کتاب که به شرح حال سید رضی اختصاص دارد،دراین باره مفصلا بحث می کنیم.
موضوع سب در نهج البلاغه:
ذهبی گوید:در نهج البلاغه به ابو بکر و عمر بدگویی شده و این خود می رساند که این خطبه ها از علی بن ابی طالب نیست،و ظاهرا مقصودش در اینجا شقشقیه می باشد که امیر المؤمنین علیه السلام،در اینجا از ابو بکر و عمر انتقاد می کند که آنها خلافت را از وی گرفتند و به همدیگر پاس دادند.
ذهبی از این جمله که علی علیه السلام فرموده:«و الله لقد تقمصها فلان و یا اینکه فرمود:فادلی بها الی فلان ناراحت شده و این چنین به سید مرتضی که پنداشته مؤلف نهج البلاغه است تاخته،و نهج البلاغه را مردود و باطل می داند و طریق حمله به این کتاب را باز می کند.در صورتی که این خطبه را علمای قبل از مؤلف نهج البلاغه روایت کرده اند و یکی از اینها شیخ صدوق،رضوان الله علیه،است که این خطبه را با مختصر اختلافی در کتاب معانی الاخبار نقل می کند،و شیخ صدوق چند سال قبل از مؤلف نهج البلاغه در گذشته است.4
مگر علی علیه السلام،در این خطبه چه گفته است که خلاف حقیقت باشد؟مگر رسول خدا،صلی الله علیه و آله، علی بن ابی طالب را به عنوان خلیفه و جانشین برای خود انتخاب نکرد،و در موارد متعددی نگفت:علی بعد از من جانشین من می باشد و همه از او اطاعت کنند،اما بعد از درگذشت رسول خدا هنوز جنازهء آن حضرت روی زمین بود که در سقیفه جمع شدند و خلیفه انتخاب کردند و پیراهنی که برای قامت علی دوخته شده بود در بر ابو بکر کردند،و بعد هم ابو بکر در هنگام وفات خود،خلافت را به عمر تفویض کرد!علی علیه السلام،همین معنی را گفته است.
عقیده ابن ابی الحدید درباره شقشقیه:
ابن ابی الحدید گوید:استادم ابو الخیر مصدق بن شبیب واسطی گفت:من این خطبه را نزد ابو محمد عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب خواندم و ابن خشاب مرد شوخ و بذله گویی بود،وی گفت:اگر من در مجلس علی علیه السلام 

(صفحه 21)

بودم در هنگام سؤال ابن عباس می گفتم:ای فرزند عباس! پسرعمویت هرچه لازم بود در اینجا گفت.او در اینجا صریحا دربارهء خلافت ابو بکر و عمر نظرش را بیان کرد،و از حق غصب شدهء خود برای من گفت،دیگر چیزی نماند که بیان کند.
مصدق گوید:از وی پرسیدم:آیا شما عقیده دارید این خطبه از علی بن ابی طالب نیست و این سخنها را از زبان او ساخته اند؟
ابن خشاب گفت:به خداوند سوگند که می دانم این خطبه از خود علی علیه السلام است،همان گونه که اکنون می دانم شما مصدق هستی،گوید:گفتم گروهی پنداشته اند این خطبه از ساخته های رضی است و او این سخنان را جعل کرده و به علی علیه السلام،نسبت داده است.
ابن خشب گفت:رضی و غیر او از کجا قدرت دارند این چنین سخن بگویند،و این شیوه اسلوب،خود نشان می دهد که امثال او توانایی ندارند این چنین روشن و فصیح تکلم کنند.ما سالها با روش رضی آشنایی داریم و آثار او را همواره مورد مطالعه قرار داده ایم و با منظوم و منثور رضی انس پیدا کرده ایم.به خداوند سوگند من این خطبه را در کتابهایی که دویست سال قبل از تولد رضی نوشته شده اند پیدا کردم و صاحبان آن کتابها و خطها را به خوبی می شناسم و حتی این خطبه اکنون به خط کسانی موجود است که قبل از تولد پدر سید رضی ابو احمد نقیب وفات کرده اند.
ابن ابی الحدید گوید:من این خطبه را در کتابهای استاد ابو القاسم بلخی که رهبر معتزله در بغداد بود:پیدا کردم و این شیخ ابو القاسم بلخی در هنگام خلافت مقتدر قبل از تولد رضی زندگی می کرد،و همچنین این خطبه در کتاب انصاف، تالیف ابو جعفر محمد بن قبه،شاگرد همین بلخی،ذکر شده است و این نیز قبل از تولد رضی درگذشت.5
گفته های امتیاز علی خان عرشی:
امتیاز علی خان عرشی یکی از فضلاء و محققان اسلامی است که در شهر رامپور هندوستان زندگی می کند.او،بیش از پنجاه سال است که در کتابخانهء علی خان نواب رامپور به نام«کتابخانه سید مرتضی»کار می کند،و اکنون عهده دار ریاست آن کتابخانه است،و این کتابخانهء بزرگ را که بیش از چهارده هزار کتاب خطی عربی و فارسی دارد اداره می کند.
این حقیر در سال 1378 هجری که به هند سفر کردم مدتی نیز در شهر رامپور توقف کردم و به راهنمایی این استاد عالیقدر از نسخه های این کتابخانه استفاده کردم،و تعدادی از نسخه های نادر این کتابخانه را عکسبرداری کردم که در تدوین و تالیف تاریخ خراسان از آنها استفاده می کنم.
امتیاز علی خان عرشی کتاب بسیار گرانقدری به نام استناد نهج البلاغه به زبان انگلیسی نوشته و در هند چاپ شده است و بعد این اثر را به عربی ترجه کرده اند.مؤلف نسخه ای از آن را به این جانب مرحمت کردند و ما آن را در ایران به طور افست چاپ کردیم.
عرشی در این کتاب می گوید:خطبهء شقشقیه بیش از همهء خطبه ها مورد نقد و ایراد قرار گرفته است،زیرا امیر المؤمنین علیه السلام،در این خطبه از موضوع خلافت سخن می گوید و از اسرار پرده برمی دارد،و شکایت می کند به اینکه رؤسای مسلمانان از وی روی برگردانیدند در صورتی که او از همگان برای خلافت شایسته تر بود.اما او در برابر این همه ستمها شکیبایی کرد و در خانهء خود نشست تا در مرتبهء چهارم مردم به طرف او متوجه شدند و به اصرار خلافت را قبول کرد،ولیکن بار دیگر به او ستم کردند و در مقابل به جنگ و ستیز مشغول شدند،و اگر برای دفاع ظالم و دستگیری از مظلوم نبود این بار نیز خلافت را قبول نمی کرد.
مخالفان نهج البلاغه بیشتر از اینجا ناراحت هستند و می گویند این خطبه را سید رضی خودش ساخته است.در صورتی که این خطبه در کتابها و آثاری که قبل از رضی تالیف شده نوشته شده است،و ما اکنون در اینجا نام آنهایی که این خطبه را در کتابهای خود ذکر کرده اند یادداشت می کنیم:
1-ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد برقی قمی از علمای شیعه که در سال 274 درگذشت.او این خطبه را در کتاب خود به نام محاسن و آداب نقل می کند.
2-ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی که در سال 283 درگذشت این خطبه را در کتاب خود به نام غارات نقل کرده است.
3-عبد الله بن محمود کعبی بلخی معتزلی که در سال 319 درگذشته این حدیث را در کتاب خود نقل کرده است.
4-ابو علی محمد بن عبد الوهاب جبائی بصری معتزلی که در سال 303 درگذشت،راوی این خطبه می باشد.
5-محمد بن عبد الرحمان ابو جعفر بن قبه رازی،متکلم شیعی و شاگرد ابو القاسم بلخی،این خطبه را در کتاب خود نقل می کند.
6-ابو جعفر محمد بن علی بن حسین قمی شیعی مشهور به شیخ صدوق که در سال 381 درگذشت،خطبه را در کتابهای علل الشرایع و معانی الاخبار نقل می کند.
7-ابو عبد الله محمد بن نعمان،استاد سید رضی،معروف به شیخ مفید این خطبه را در کتاب ارشاد نقل می کند.6

اتهام ذهبی به سید مرتضی:
قبلا از حافظ ذهبی نقل کردیم که او بدون تحقیق و مطالعه نهج البلاغه را به سید مرتضی نسبت داده و او را متهم کرده که نهج البلاغه را ساخته و به علی علیه السلام، نسبت داده است،و نسبت به این عالم جلیل القدر و سید شریف بزرگوار جسارت و اسائه ادب کرده است.
در اینجا باید از ذهبی و امثال او پرسید دلیل شما نسبت به این اتهام چیست؟و چگونه می توان یک عالم جلیل القدر و فقیه و متکلم بزرگواری مانند سید مرتضی را به جعل و

(صفحه 22)

دروغ نسبت داد و ساحت مقدس او را با این تهمتها آلوده کرد و از قدر و منزلت او کاست.
ذهبی با این اتهام ناروا،نه تنها خود را رسوا کرده و در موضوعی که اصلا وارد نبوده مداخله کرده،بلکه عدهء بی شماری را نیز که با عدم درک موضوعی از وی پیروی کرده اند گمراه ساخته است و جماعتی از مورخان و محدثان از قدیم و جدید سخنهای او را تکرار کرده اند.
ذهبی خود از ترکمانهای خوارزم بود و پدرانش از خوارزم به شام و مصر مهاجرت کرده بودند،و در دربار پادشاهان ترکمن که در مصر و شام حکومت می کردند می زیستند. ذهبی خودش در شام تولد یافت و در یک محیط پر از تعصب بزرگ شد.
او نسبت به علمای شیعه تعصب شدیدی به خرج می داد و هر کسی که با مذهب،مختصر ارتباطی داشت از نیش قلم زهر آلود او در امان نبود،او از سید مرتضی،رضوان الله علیه،به جهت استدلالهایش در تایید مذهب اهل بیت و کوبیدن مخالفان سخت ناراحت بود.
ذهبی در نهج البلاغه سخنانی مشاهده کرد که با مذهب موروثی و عقیدهء آباء و اجدادی او منافات داشت.ازاین رو چون آنها را با عقیدهء خود موافق ندید سید مرتضی را متهم کرد که این مطالب را جعل کرده است.اما از آنجایی که دروغگو همیشه رسوایی به بار می آورد،در اینجا نیز خود را رسوا کرده است.همان طور که بدون مطالعه،نهج البلاغه را به سید مرتضی نسبت داده و خود را بی اطلاع معرفی کرده است،در انتساب مندرجات نهج البلاغه به آن عالم جلیل القدر نیز خود را رسوا نموده است.
ذهبی تنها علمای شیعه را تحقیر نکرده است بلکه گروهی از علمای بزرگ اهل سنت را نیز تحقیر کرده و در رجال خود جماعتی از محدثین و مفسرین را مورد حمله قرار داده است و گروهی از اهل علم و ادب به گفته های او اعتراض کرده اند و او را متهم به طرفداری از یک دستهء مخصوص نموده اند.7
علم غیب در نهج البلاغه:
یکی از شبهات وارده دربارهء نهج البلاغه موضوع علم غیب است،مخالفین گویند:در نهج البلاغه مطالبی اظهار شده که گویندهء آن مدعی علم غیب می باشد،در صورتی که اطلاع از غیب مخصوص خداوند است و جز ذات پروردگار کسی از غیب اطلاع ندارد.
اکنون باید نخست دربارهء غیب سخن گفت،تا معلوم شود که غیب چیست،و علی بن ابی طالب سلام الله علیه،در خطبه ها و سخنان خود چه گفته و از چه موضوعی پرده برداشته که این چنین مورد حلمه قرار گرفته و گفته هایش را در این مورد قبول نکرده اند و در انتساب آنها به آن حضرت تردید نموده اند.
در قرآن مجید از غیب مکرر سخن گفته شده،در جایی می فرماید:این قرآن راهنمای پرهیزکاران است،آن پرهیزکارانی که ایمان به غیب دارند،در جایی دیگر فرمود: این خبرهای غیبی است که ما برای شما می فرستیم و تو قبلا از آنها اطلاعی نداشتی،در یک آیه می فرماید:غیب را جز خداوند کسی نمی داند،و یا اینکه خداوند به غیب آسمانها و زمین عالم است،و یا اینکه خداوند عالم به غیب و شهادت است.
به طور کلی در قرآن مجید کلمهء غیب در آیات مختلفی تکرار شده است و بیش از پنجاه آیه در قرآن مجید هست که در آن غیب ذکر شده است.در سورهء مبارکهء جن می فرماید:علم غیب مخصوص خداوند است و آن را برای کسی آشکار نمی کند،مگر برای رسولان برگزیده اش،در این آیهء شریفه تصریح گردیده که خداوند پیامبران خود را از علم غیب و اسرار نهانی آگاه می گرداند و آنها می توانند چیزهایی را مشاهده کنند و یا مطالبی بگویند که دیگران توانایی آن را ندارند.بنابراین معلوم شد که پیغمبران هم می توانند از غیب مطلع باشند و از آینده خبر دهند و از اسرار مطلع کردند و مردم را از گذشته باخبر سازند،و در قرآن مجید،در داستان حضرت عیسی علیه السلام،با صراحت می گوید که من از آنچه در منزل ذخیره می کنید اطلاع می دهم.غیب یعنی آنچه با حواس ظاهری قابل درک نیست، و دیدگان آن را درنمی یابند،همانند این که مؤمنین،به بهشت و دوزخ و عذاب قبر و فرشتگان معتقد هستند و آنها را مشاهده نمی کنند،و یا اینکه مهدی،علیه السلام،زنده و

(صفحه 23)

در میان مردم هست و افراد عادل او را می بینند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله،در زمان خود نسبت به آینده مطالبی فرمودند که همهء آنها بعد از او واقع شد.به حضرت زهرا سلام الله علیها،فرمودند:تو قبل از همه به من ملحق خواهی شد،به علی علیه السلام،فرمودند:ناکثین و مارقین و قاسطین با تو جنگ می کنند و تو را در محراب می کشند و محاسنت را با خون سرت رنگین می کنند.در جای دیگر فرمود:ای علی پس از من مظلوم خواهی شد و باید صبر کنی،و نیز فرمود:فرزندم حسین علیه السلام،را با خاندان و فرزندانش با لب تشنه خواهند کشت.و یا اخباری که دربارهء بنی امیه و سلطنت آنان فرمودند،که همهء این مطالب و پیش گوییها واقع شدند.
اکنون برگردیم به اصل موضوع،در نهج البلاغه خطبه ها و کلمات متعددی از علی علیه السلام،در ملاحم و اخبار از آینده هست،علی علیه السلام،از تسلط معاویه بر بلاد اسلام، و ولایت حجاج بن یوسف ثقفی در عراق و ظلم و فساد او،در غرق شدن بصره و داستان مغول و ورود آنها به عراق سخن گفته است.
مخالفان نهج البلاغه با دیدن این مطلب می گویند:این کلمات از علی بن ابی طالب علیه السلام،نیست،زیرا گویندهء این سخنان مدعی علم غیب است،در صورتی که اگر در این باره اندکی فکر کنند و زندگی علی علیه السلام،را مورد دقت قرار دهند موضوع را درک خواهند کرد.
علی علیه السلام،از کودکی در دامن حضرت رسول صلی الله علیه و آله،بزرگ شد،و بعد از مبعث رسول اکرم نخستین کسی است که به آن حضرت ایمان آورد.در همه جا با رسول خدا بود و از هنگام بعثت تا وقت وفات نبی اکرم آنی از او دور نبود،و هرچه بر رسول خدا نازل می شد از آن اطلاع داشت.خودش می فرمود:از من بپرسید قبل از آنکه از میان شما بروم،هر مساله ای که به آن نیاز دارید از من سؤال کنید،به خداوند سوگند من علم و دانش فراوانی دارم و از رسول خدا صلی الله علیه و آله،مطالب را فراگرفته ام و او همه چیز را به من تعلیم فرموده است.به خداوند سوگند بهتر از همه با قرآن آشنایی دارم،و می دانم کدام آیه در شب و یا در روز و کدام آیه در کوه و یا در بیابان فرود آمده است و ناسخ و منسوخ و شان نزول او را به خوبی می دانم،از تاویل و تفسیرش مطلع هستم،و همهء اینها را رسول خدا صلی الله علیه و آله،به من تعلیم داد.
امیر المؤمنین سلام الله علیه،فرمودند:هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله،می خواستند از دنیا بروند مرا نزد خود طلب کردند و با من به سخن گفتن پرداختند،و از حوادثی که بعد از آن جناب خواهد آمد مطلع کردند،و به من هزار باب از علم آموختند که از هر دری هزار در دیگر باز می شد.8
دلیل بر این مطلب خطبهء علی علیه السلام،است که اینک در نهج البلاغه وجود دارد.امیر المؤمنین در این خطبه از ظهور اقوام ترک سخن گفته و از تاتارها بحث کرده است. در این هنگام مردی از جای خود برخاست و گفت:یا امیر المؤمنین شما علم غیب می دانید؟علی علیه السلام، فرمود ای مرد کلبی اینها علم غیب نیست،من این سخنان را از صاحب علم فرا گرفته ام،یعنی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله.
پس،بنابر مطالبی که نقل شد،موضوع علم غیب و اخبار از آینده در نهج البلاغه به آسانی قابل حل است و جای شک و تردید دراین باره نیست.مطلب قابل توجه این است که مخالفان می گویند سید رضی و سید مرتضی این مطالب را به علی نسبت داده اند،در صورتی که ظهور مغول و قوم تاتارها دویست و پانزده سال بعد از فوت رضی واقع شده و اکنون نسخهء نهج البلاغه مورخ 510 و 544 در دست نگارندهء این سطور هست که صد سال قبل از ظهور مغول تحریر شده است.
سجع و قافیه در نهج البلاغه:
شبههء دیگری دربارهء نهج البلاغه در میان انداخته اند، این است که در آن سجع به کار گرفته شده و از محسنات ادبی و اصطلاحی استفاده شده است و این طرز خطبه و سخنرانی در عصر جاهلیت و صدر سلام متداول نبوده است، و از عصر عباسیان به بعد معمول گردیده است.
این ایراد بسیار بی پایه و سست است و گفتهء گروهی متعصب است که فقط می توانند از موضوعات ایراد بگیرند و برای گفته های خود دلیلی ندارند.اینها اگر قرآن مجید و یا خطبه های رسول خدا صلی الله علیه و آله،و معاصران آن حضرت را مطالعه کنند متوجه سخنهای ناروای خود خواهند شد.
نخست این که علی بن ابی طالب علیه السلام،در همهء علوم و فنون قبل از پیدایش آنها دراسلام سخن گفته و قواعد و اصولی برای جامعهء مسلمانان معین کرد،و در هر کاری مبتکر بود.مگر در صدر اسلام،تعیین تاریخ اسلام و یا تدوین دفاتر رسمی و یا روش قضایی و داوری بین مردم در حل مخاصمات،وجود داشت؟مگر برای علم نحو و ادبیت در میان جامعه غرب قبل از اسلام و یا صدر اسلام قواعدی معین شده بود؟به اجماع همهء علما و دانشمندان اسلامی همهء علوم و معارف اسلامی مستقیم و یا غیر مستقیم،از علی بن ابی طالب علیه السلام،گرفته شده است.پس چه مانعی دارد که علی علیه السلام،در فن خطابه نیز مبتکر باشد،و سخن را طوری القا کند که در آن عصر سابقه نداشته باشد.مگر سؤالاتی که از علی شده است و او همه را پاسخ داده در آن زمان کسی بوده که آن سؤالات را پاسخ بدهد؟ مگر نه این بود که خلفا هرگاه در مشکلی قرار می گرفتند،از وی یاری می خواستند،و او در مشکلات سیاسی و اجتماعی و علمی و قضایی آنها را یاری می کرد؟اگر مردمان زمان او قدرت داشتند که این گونه امور را حل کنند چرا به او مراجعه می کردند؟
به طور کلی علی علیه السلام،یک مرد فوق العاده بود و با مردم زمان خود نباید مقایسه شود،همان طور که آن حضرت در هر کاری مبتکر بودند در اینگونه امور نیز ابتکار داشتند، و بودن سجع و قافیه در خطابه های او دلیل بر عدم انتساب نهج البلاغه به آن جناب نمی باشد.
این جماعت اگر به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله،و اصحاب او مراجعه کرده بودند،مشاهده می کردند که در گفته های آنها هم سجع دیده می شود.مگر رسول اکرم نفرموده اند:ان الاعمار تفنی،و الاجسام تبلی و الایام تطوی و اللیل و النهار ینطاردن تطارد البرید،یقریان کل بعید،و

(صفحه 24)

نخلقان کل جدید.
در جای دیگر می فرماید:
ان لکل شی ء حسابا،و کل حسنه ثوابا،و لکل سیئه عقابا،و ان علی کل شی ء رقیبا
و یا اینکه فرموده:
افشوا السلام،و اطعموا الطعام،و صلوا الارحام،و صلوا باللیل و الناس نیام.
و نیز گفته:انما الحیاء من الله ان تحفظ الراس و ماوعی، و البطن و ما حوی،و تذکر الموت و البلی.
قیس بن ساعده انصاری گوید:
ایها الناس اسمعوا و عوا،من عاش مات،و من مات فات ،و کل ما هو آت آت،لیل داج،و نهار ساح و سما ذات ابراج، و نجوم تزهر،و بحار تزحرو و جبال مرساه:و ارض مدحاه و انهار مجراه،ان فی السماء لخبرا،و ان فی الارض لعبرا9.
طاووس در نهج البلاغه:
یکی از موضوعاتی که در نهج البلاغه ذکر شده و گروهی دربارهء آن ایجاد شبهه کرده اند،موضوع طاووس در یکی از خطبه های علی علیه السلام،می باشد.مخالفان که بیشتر از متجددین هستند،می گویند:علی بن ابی طالب از کجا طاووس را دیده بود که اینچنین آن را وصف می کند؟
اینها گفته اند:در عربستان طاووس زندگی نمی کند تا علی آن را ببیند و وصف کند،از این جهت باید این خطبه را مجعول تلقی کرد،البته این گفته نیز مانند سایر گفته ها باطل است،و از روی بی اطلاعی و حدس و تخمین گفته شده است.
اولا از کجا معلوم است که در مکه و یا مدینه و یا منطقهء دیگری از حجاز و یا یمن که علی علیه السلام،در آنجا تردد داشت طاووس وجود نداشته است،و آن حضرت اصلا در مدت عمرش این حیوان زیبا را مشاهده نکرده باشد،مگر ممکن نیست که کسی طاووس را از جای دیگر به آنجا برده باشد؟
داستان فیل که در قرآن مجید ذکر شده،مگر در عربستان و حجاز بردند و مردم آن را دیدند.آیا نمی توان گفت که کسی از اهالی مکه و یا مدینه و یا جای دیگر این حیوان را در اختیار داشته است؟طاووس به جهت زیبایی و ظرافتی که دارد گروهی آن را دوست دارند و در باغ و منزل خود آن را نگه داری می کنند.
ابن ابی الحدید در شرح خودش در ذیل خطبه گوید:ممکن است امیر المؤمنین علیه السلام،در مدینه این حیوان را ندیده باشد،اما در کوفه و عراق که از اطراف و اکناف دنیا برایش هدایا می فرستاندند طاووس را دیده است.اشخاصی که اینگونه اعتراض می کنند مقام و منزلت و موقعیت او را درک نکرده اند.علاوه بر اینها طاووس در اشعار عربی وارد شده است و اگر مردم عربستان با این حیوان بیگانه بودند چگونه آن را در اشعار خود ذکر می کردند؟روبه بن عجاج شاعر معروف گوید:
کما استوی بیض النعام الاملاس مثل الدمی تصویر هن اطواس*
دیگراینکه خطبه ای که در نهج البلاغه در آن ذکر طاووس شده است مانند سایر خطبه های دیگر است که در این کتاب ذکر شده اند،آنها که با اسلوب سخن و روش علی علیه السلام،آشنا هستند،این خطبه را نیز مانند خطبه های دیگر می دانند و گویندهء آن جز علی علیه السلام، نیست.10
موضوع صحابه در نهج البلاغه:
یکی از اشکالات وارده بر نهج البلاغه این است که گفته اند:در نهج البلاغه به گروهی از صحابهء حضرت رسول صلی الله علیه و آله،مانند طلحه،زبیر،معاویه،و عمر و عاص بدگویی شده است در صورتی که صحابهء رسول خدا محترم هستند و نباید مورد حمله قرار گیرند.دراین باره نخست باید از صحابه و صاحب سخن گفت،و بعد معلوم کرد اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله،چه کسانی بوده اند و مقام و موقعیت آنها چگونه بوده است،و در اینکه همهء صحابه یکسان نبوده اند،و اخبار و روایات وارده در این باب چگونه است و روابطی که اصحاب با هم داشته اند، چگونه بوده است.
صحابه در لغت به معنی همنشین آمده و در اصطلاح هر کسی که خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، رسیده باشد و یا با آن جناب سخن گفته باشد،به او صحابی می گویند،ولو اینکه فقط در عمرش لحظه ای با رسول خدا مواجه گردد باز هم از فضیلت صحابی بودن برخوردار می گردد.اهل سنت و جماعت گویند:صحابهء رسول اکرم صلی الله علیه و آله،به همین معنی همه محترم می باشند و باید از بدگویی و سوء ظن نسبت به آنها خودداری کرد و به احترام این که آنها با رسول خدا همصحبت شده اند باید به آنها حسن ظن داشت و اعمال آنها را حمل بر صلاح کرد.
در این موضوع حدیثی روایت می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله،فرمود:
اصحابی کنجوم السماء بایهم اقتدیتم اهتدیتم.
یعنی اصحاب من مانند ستارگان آسمان هستند،شما به هر یک از آنها که اقتدا کنید هدایت می شوید.
و یا اینکه فرموده:لا تسبوا اصحابی
این حدیث را که در بالا نقل کردیم در همهء کتابهایی که در موضوع صحابه نوشته شده روایت می کنند،و بدون توجه به مفاد آن مورد استناد قرار داده اند.در صورتی که اگر بدون تعصب در این حدیث تحقیق شود معلوم می گردد که این روایت با زندگی اصحاب رسول خدا و ارتباط آنها با همدیگر مفهومی ندارد.مگر اصحاب رسول خدا همه با

(صفحه 25)

هم متحد بودند و یک هدف را تعقیب می کردند،و یا اینکه در یک موضوع وحدت نظر داشتند؟ما در این جا نمی خواهیم بسط مقال دهیم و زندگی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله،را با همدیگر مورد بحث قرار دهیم،و یا دربارهء منافقان که در صف اصحاب بودند گفت وگو کنیم.اگر اصحاب حضرت رسول همه عادل بودند-همان طور که گروهی مدعی هستند-چرا سورهء منافقون در قرآن نازل شده است؟مگر منافقان چه اشخاصی بوده اند؟نه این است که آنها از همین صحابه بودند و در مسجد رسول خدا حاضر می شدند و با آن حضرت نماز می خواندند و در اجتماعات مسلمانان شرکت داشتند،اما در باطن ایمان نداشتند؟در سیرهء رسول اکرم از این قضایا زیاد دیده می شود.
اگر این حدیث درست است و رسول اکرم همهء اصحاب خود را به نیکی یاد کرده است،پس حدیثی که بخاری در صحیح خود نقل می کند چه معنی دارد؟آیا محدثی مانند بخاری با نقل این حدیث دیگر چگونه می تواند همهء اصحاب را عادل بداند و یا آنها را در اعمال خود مجتهد بشمارد؟
بخاری در صحیح خود روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله،فرمود:«روز قیامت»من در کنار حوض کوثر خواهم بود،در این هنگام گروهی از شما خواهند آمد،در اینجا آنها را به طرف حوض راه نخواهند داد:من می گویم بارخدایا اینها یاران من هستند،در این وقت گفته می شود، شما نمی دانید آنها بعد از تو بدعت ایجاد کردند».11
این حدیث صراحت دارد که همهء اصحاب آن حضرت پیرو آن جناب نبوده اند،و در میان آنها کسانی هستند که بعد از رحلت نبی اکرم در دین بدعت گذاشته اند،و این حدیث خود دلالت بر جعل حدیث«اصحابی کنجوم السماء...»می کند،و معلوم می شود آن روایت پایه ای ندارند.
اختلاف اصحاب بعد از وفات رسول خدا بر همگان روشن است،مگر در سقیفهء بنی ساعده مهاجرین و انصار مقابل هم قرار نگرفتند و به هم ناسزا نگفتند؟نزدیک بود بر سر خلافت بار دیگر مانند دورهء جاهلیت جنگ درگیرد ولیکن با نقشه ای که مهاجران کشیدند موضوع خاتمه پیدا کرد.
در زمان عثمان این اختلاف بیشتر شد و اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله،مقابل هم قرار گرفتند و یکدیگر را تکفیر کردند.مگر داستان ابو ذر و عمار یاسر و عبد الله بن مسعود و مقداد و گروهی دیگر از یاران رسول خدا با عثمان در کتابها ذکر نشده و تبعید ابوذر به ربذه و معدوم کردن گروهی از صحابه ذکر نگردیده است؟
مگر عایشه با عثمان مخالفت نمی کرد و نمی گفت این پیر یهودی را بکشید،و همین عایشه می گفت:هنوز پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله،کهنه نشده در حالی که عثمان دین او را کهنه کرده است،و بالاخره همین صحابه جمع شدند و عثمان را کشتند.
در زمان علی علیه السلام،چند نفر از صحابه که با رسول اکرم بسیار نزدیک بودند با عایشه همداستان شدند و با علی بن ابی طالب جنگ کردند،مگر جنگ بصره را طلحه و زبیر به راه نینداختند،و بعد از این که با آن حضرت بیعت کردند نقض عهد ننمودند و مرتکب آن همه قتل و خونریزی نشدند؟مگر معاویه و عمرو عاص که به عقیدهء آنها از صحابه هستند با علی جنگ نکردند و موجبات تضعیف اسلام را فراهم نساختند؟معاویه که آن همه فساد و خونریزی می کرد، و شهرها و دهات را خراب می نمود،و زنان و کودکان را می کشت باز هم صحابی و عادل است و باید به او احترام کرد؟!
شما که می گویید رسول خدا فرموده:اصحاب مانند ستارگان هستند و دنبال هر یک از آنها رفتید هدایت می شود، حالا مسلمانان در این اختلاف دنبال کدام یک از آنها بروند تا هدایت شوند؟به دنبال عثمان بروند و یا ابو ذر،از علی پیروی کنند و یا دنبال معاویه و عمرو عاص را بگیرند؟
معلوم است که در اینجا سخن درستی ندارید و لذا ناگزیر هستید رطب و یابس بگویید و با پندارهای غلط خود مردم را گمراه کنید،و به این حدیث دروغ که معنی و مفهومی ندارد متوسل شوید و معلوم است این گونه روایات را معاویه و حزب او جعل کرده اند.
اگر علی،علیه السلام،در نهج البلاغه از طلحه و زبیر و یا معاویه و عمرو عاص،و یا ابو موسی اشعری سخن می گوید، برای این است که آنها اهل دنیا بوده اند و اغراض شخصی را بر مصالح اسلامی ترجیح می داده اند،و آنها با جاه طلبی خود موجبات فتنه و فساد را در جامعهء اسلامی پدید آوردند.
کسانی که حوادث بعد از عثمان را مورد مطالعه قرار دهند و در اخبار طلحه و زبیر و یا جنگ صفین تحقیق کنند، حقیقت مطلب را درک می کنند،و روشن خواهند دید که علی علیه السلام،در سخنانش نسبت به آنها تا چه حد حق داشته است.خداوند متعال همه را به طریق حق و حقیقت موفق گرداند.
اصطلاحات در نهج البلاغه

گروهی بی اطلاع و مغرض موضوع اصطلاحات علمی و فلسفی و اجتماعی را که در مطاوی خطب و سخنان علی علیه السلام،در نهج البلاغه ذکر شده است مورد اعتراض قرار داده اند و می گویند:این سخنان از علی بن ابی طالب نیست و به نام او وارد خطبه ها کرده اند.
مثلا گویند:کلمهء «این»و یا«کیف»که از اصطلاحات فلسفی هستند و یا مانند«ناسخ»و یا«مجمل» و«مبین»که از اصطلاحات علم اصول می باشند در سخنان علی علیه السلام،عنوان شده است در حالی که این اصطلاحات در قرن دوم هجری پیدا شده اند.
این شبهه بیشتر از طرف مستشرقین و متجددین وارد شده است.اینها جون با قران و سنت آشنایی ندارند و در

(صفحه 26)

سیرهء علی علیه السلام،و روابط آن حضرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله،بی اطلاع می باشند و از معارف و علوم آن جناب بی بهره هستند،این گونه اظهار کرده اند.
اینها می گویند:ملت عرب از فلسفه و اصطلاحات آن بی اطلاع بوده است،و در زمان بنی عباس کتابهای فلسفی از زبانهای خارجی به زبان عربی ترجمه شد و ملت عرب از این به بعد با حکمت و فلسفه آشنا شدند،و قبل از این کسی از این مطالب آگاه نبوده است.
این شبهه نخست از طرف خاورشناسان اظهار شد و بعد گروهی از مسلمانان اهل سنت و جماعت که از ناحیهء دیگری از نهج البلاغه ناراحت بودند اینها را دست آویز قرار دادند و اذهان را مشوش کردند،و این نوشته ها توسط چند نفر مغرض و ناپاک در میان جوانان ایرانی و حتی در دانشگاهها القاء شد.
دربارهء خاورشناسان اروپایی و آمریکایی که در موضوعات اسلامی سخن گفته اند باید از دو جهت بحث کرد،نخست اینکه گروهی از این جماعت در مسائل اسلامی قصد تحقیق ندارند و از روز اول نظر آنها این است که از احکام و موضوعات اسلامی انتقاد کنند و اذهان را مشوب نمایند. این دسته اغلب کارمندان سفارتخانه ها و یا ماموران دولتی هستند که برای مقاصد خاصی دست به اینگونه مطالعات می زنند،و اطلاعات خود را از افراد عادی می گیرند و پس از اینکه مقاله و یا کتابی را در یک موضوع تهیه کردند در اروپا نشر می دهند و بعد مترجمی آن را ترجمه می کند.
اغلب این مترجمان فقط قدرت ترجمه دارند و می توانند یک متن را به فارسی و یا به عربی و یا به یکی از زبانهای اسلامی دیگر روان ترجمه کنند.در صورتی که اهل تحقیق نیستند و از موضوع بی اطلاع می باشند،و تشخیص صحت و سقم مطالب را نمی دهند.
دستهء دوم کسانی هستند که در لباس کشیش و راهب زندگی می کنند و اینها وظیفه دارند مردم را از اسلام دور کنند،نوشته های این گروه نیز مغرضانه است،و اینها سعی می کنند مطالب و موضوعات را وارونه کنند،و حقایق را تحریف سازند و موجبات انحراف افکار مسلمانان را فراهم آورند.
گروهی دیگر از خاورشناسان،اساتید دانشگاههای اروپا و آمریکا می باشند،و اینها در دانشگاهها و مراکز علمی در مسائل اسلامی تحقیق می کنند و قصد سوئی هم ندارند،اما از آنجایی که با مصادر اسلامی به طور مستقیم آشنایی ندارند دچار خبط و اشتباه می گردند. مصادر و ماخذ اینها بیشتر همان آثار سیاستمداران و کشیشان است و اگر هم با زبان عربی آشنایی داشته باشند اکثر با کتب اهل سنت و جماعت سروکار دارند و از مبانی و اصول شیعه بی اطلاع هستند،و لذا همیشه در این موضوع مطالب ناروایی می نویسند.مثلا دربارهء کتاب مقدس نهج البلاغه همان را که گفته اند که علمای اهل سنت اظهار داشته اند،در صورتی که اگر سیرهء علی علیه السلام،را مورد مطالعه قرار می دادند،و یا کتاب نهج البلاغه و سایر آثار سید رضی را بررسی می کردند، مطلب بر آنها روشن می شد.این جماعت اگر کتب سیره و تاریخ اسلامی از شیعه و سنی را به دقت می خواندند هرگز این سخنان را اظهار نمی کردند.
علی علیه السلام،یک انسان فوق العاده بود،مطالب و موضوعاتی که از آن بزرگوار در معارف الهی و علوم اسلامی نقل شده است بی سابقه است و ملت عرب از آنها بی اطلاع بوده است.مگر قرآن مجید که در آن از موضوعات مختلف سخن گفته شده است،جامعهء عرب از آن اطلاع داشته است؟مسائل توحید و خداشناسی و صفات پروردگار و اخبار انبیاء گذشته و حالات ملل و اقوام و اخبار روز قیامت و بهشت و دوزخ و مسائل اخلاقی و اجتماعی که در قرآن ذکر گردیده اعراب از آنها آگاه بوده اند؟
در قرآن مجید از حکمت سخن گفته و فرموده:هر کس حکمت فراگرفت خیر زیادی فراگرفته است،و یا این که ما به لقمان حکمت آموختیم،و یا این که گوید: خداوند حکیم است.اگرملت عرب از حکمت و معنی آن اطلاع نداشت چگونه این کلمات را برای آنها نازل فرمود. پس چرا در اینجا نمی گویند کلمهء حکمت و یا حکیم یک اصطلاح فلسفی است؟هرچه در اینجا بگویند ما هم دربارهء نهج البلاغه و سخنان علی علیه السلام،می گوییم:زیرا علی بن ابی طالب سلام الله علیه و آله،همهء علوم و فضائل خود را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله،و قرآن فرا گرفته است.
ما در فصل مربوط به علوم و معارف علی علیه السلام، دراین باره بحث کردیم که همهء معارف اسلامی و علوم دینی از علی بن ابی طالب گرفته شده است.علم قرائت، تفسیر،فقه،اصول،کلام و ادب را مردم از آن جناب فرا گرفتند،و ملت عرب از این مسائل بی اطلاع بود.
تقسیمات در نهج البلاغه:

عده ای گفته اند:در نهج البلاغه در شرح حال مسائل و یا بیان فضائل و رذائل از عدد سخن گفته شده است. مثلا گفته است:استغفار بر شش معنی است،و یا اینکه فرمود:ایمان چهار پایه دارد،و یا اینکه صبر بر چهار بخش است و مانند اینها که در سخنان کوتاه آن جناب آمده است.
این دسته می گویند:ملت عرب از این نوع سخنان ندارد و در صدر اسلام و عهد صحابه اینگونه تقسیمات معمول نبوده است،و از این برداشت غلط نتیجه گرفته اند، پس نهج البلاغه از سخنان علی بن ابی طالب نیست و به او نسبت داده اند.
این ادعا از همهء اعتراضات دیگر بی پایه تر است و معترضین با این ایراد خود را رسوا کرده اند.
اینها اگر به کتب حدیث مراجعه می کردند نظائر این سخنان را در اخبار حضرت رسول صلی الله علیه و آله،مشاهده می کردند و اینچنین خود را مورد استهزاء قرار نمی دادند.
عصبیت،دیدهء این گونه مردم را کور کرده،و خداوند آنها را در دنیا رسوا می کند و استدلال آنها را باطل می گرداند. این استدلال بی اطلاع آنها را از اخبار و احادیث رسول اکرم نشان می دهد،و باطن سیاه آنها را آشکار می گرداند و مظلومیت علی علیه السلام،را در جامعه می رساند.
در حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله،آمده که فرمود:

(صفحه 27)

سنه اشیاء حسنه و لکنها من سته احسن:
شش چیز نیکوست اما از شش نفر نیکوتر است
در جای دیگر فرمود:
ثلاث کفارات،و ثلاث درجات،و ثلاث منجیات و ثلاث مهلکات
در یک حدیث دیگر از رسول اکرم،صلی الله علیه و آله، رسیده که فرمود:
معشر المسلمین ایاکم و الزنا فان فیه ست خصال ثلاث فی الدنیا و ثلاث فی الاخره
و یا گفته:
اخلاء ابن آدم ثلاثه:واحد یتبعه الی قبض روحه و الثانی الی قبره و الثالث الی محشره 12
در این چند روایت که به عنوان نمونه نقل شد این گونه استعمالات در سخن حضرت رسول،صلی الله علیه و آله دیده می شود و هرچه در اینجا بگویند دربارهء علی،علیه السلام، هم گفته می شود،زیرا علی پیوسته با آن حضرت بود و همهء فضائل را از وی فراگرفت.
زهد و پارسایی در نهج البلاغه:
گروهی از مخالفان نهج البلاغه گویند:در این کتاب راجع به زهد و پارسایی افراط شده است و در شریعت مقدس اسلام تا این درجه از زهد و ترک دنیا و لذائذ آن سخن گفته نشده و این خود می رساند که در این کتاب مطالبی به علی بن ابی طالب،علیه السلام،نسبت داده اند
کسانی که این اعتراض را می کنند نخست از سیرهء علی،علیه السلام اطلاع ندارند و دوم اینکه نهج البلاغه را به دقت بررسی نکرده اند و اگر خطبه ها و رسائل آن جناب را مطالعه می کردند این سخن ناروا را بر زبان جاری نمی ساختند و مردمان بی اطلاع را گمراه نمی کردند.
در نهج البلاغه در داستان نوف بکالی و یا همام و یا شریح سخنانی در مذمت دنیا گفته شده است،و یا اینکه در بعضی از رسائل خود به والیان امور و کارگزارانشان آنها را به زهد و پارسایی دعوت می کند و به ترک لذائذ دنیایی فرا می خواند.
مقصود علی،علیه السلام،در همهء این سخنان محبت دنیا و دل بستن به آن است و اینکه آدمی برای رسیدن به مال و منال و جاه و مقام از هر ظلم و ستمی فروگزاری نکند،و همواره قصدش این باشد که به لذتی برسد و تمتعی از این جهان بگیرد اگرچه خود را به گناه آلوده کند.
علی علیه السلام در گفتگویی که با شریح قاضی دارد و در مورد خانه ای که در کوفه برای خودش خریداری کرده است شریح را نکوهش می کند،و در اینجا موضوع واضح است و اعتراض علی علیه السلام،به شریح است که قاضی کوفه است و باید در اینجا زندگی ساده ای داشته باشد.شریح اگر منزل مجلل و باشکوهی داشته باشد،معلوم است که به موقعیت اجتماعی او لطمه وارد می شود و او هم به خاطر مقامی که دارد باید مانند مردم متوسط زندگی کند و خانه اش ساده و بی پیرایه باشد تا بتواند در میان مردم به عدالت رفتار کند و مورد اتهام قرار نگیرد.
در نامه ای که برای عثمان بن حنیف نوشته او را به خاطر شرکت در یک مهمانی سرزنش می کند،زیرا عثمان که از طرف آن حضرت در بصره حکومت می کند،در منزل یکی از اشراف در یک مهمانی مجلل و باشکوه شرکت کرده و در آن خانه سفره ای از غذاهای گوناگون گسترده شده و اغنیا در سر سفره حاضر بوده و فقرا از آن محروم بوده اند.علی،علیه السلام،برای عثمان نوشتند که چرا در منزلی که طبقات در گرد یک سفره قرار گرفتند و از غذاهای مختلف و متعدد خوردند شرکت کردی،و چرا فقرا و نیازمندان که در،بیرون خانه بودند از آن همه طعام و غذا محروم شدند و این عدم توجه برای شما که والی هستید گناه است.
در جایی دیگر می فرماید:من امروز بر اریکهء خلافت مستفر شده ام و توانایی دارم هر طور که دلم می خواهد زندگی کنم،از هر گونه خورشها و لذائذ بخورم،و هر گونه لباسی را در بر کنم،اما من امام مسلمان هستم و باید مانند یک مسلمان تهی دست زندگی کنم تا او رنج نبرد و بداند علی نیز مانند او زندگی می کند.
امیر المؤمنین سلام الله علیه،به منزل علاء بن زیاد حارثی رفت،علاء منزلی وسیع و مجلل داشت.فرمود:ای علاء!با این منزل چه می کنی؟در آخرت به اینگونه منازل بیشتر احتیاج داری،آری اگر در این منزل مهمانی ترتیب دهی و نیازمندان را سیر کنی و یا از ارحام خود پذیرایی کنی در این صورت به آخرت هم می رسی.
علاء گفت:یا امیر المؤمنین!برادرم عاصم بن زیاد لباس خشن در بر کرده و از جامعه کنار کشیده و به عبادت و پرستش خداوند مشغول شده است.علی علیه السلام فرمود: او را فورا نزد من بیاورید،عاصم را نزد آن جناب آوردند،و امیر المؤمنین سلام الله علیه و آله فرمود:
ای دشمنک نفس خود،شیطان عقلت را گرفته،چرا به زن و فرزندانت رحم نمی کنی؟چرا از غذاهای پاک که خداوند برای تو مهیا کرده است استفاده نمی کنی؟علی علیه السلام، او را نکوهش کرد و فرمود باید به میان خانواده ات برگردی و متعارف زندگی کنی.
--------------
(*)اطواس جمع طاووس است،«تاج العروس»مراجعه شود.
منابع و ماءخذ:

--------------
(1)-«وفیات الاعیان»3/3
(2)-«میزان الاعتدال»124/3
(3)-«لسان المیزان»223/4
(4)-«معانی الاخبار»360
(5)-«شرح در نهج البلاغه»205/1
(6)-«استناد نهج البلاغه»20-21
(7)-«الرفع و التکمیل فی الجرح و التعدیل»19
(8)-«اعلام الوری»142
(9)-«مصادر نهج البلاغه»156/1
(10)-«مصادر نهج البلاغه»217
(11)-«مصادر نهج البلاغه»116/1
(12)-«مصادر نهج البلاغه»161/1
منبع : شیخ عزیز الله عطاردی؛ مجله گلستان قرآن » شماره 5