اى اسيران آرزوها ، بس كنيد! زيرا صاحبان مقامات دنيا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افكند، اى مردم كار تربيت خود را خود بر عهده گيريد، و نفس را از عادت هايى كه به آن حرص دارد باز گردانيد.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (امامت)  >  رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

سيد ابراهيم سيد علوى
ضرورت امامت و رهبرى
على (ع)، آن پيشواى صالح و رهبر بر حق، ضرورت امامت و لزوم رهبرى را در جامعه بشرى براساس ضرورت زندگى اجتماعى در بيانى شيوا و جمله اى بليغ و رسا چنين مطرح فرموده است:
انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتى يستريح بر و يستراح من فاجر . (1)
بى ترديد و ناگزير، براى مردم امير و راهبرى لازم است . خواه نيكوكار و صالح، و يا نابكار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حكومت امام صالح، به كار و كوشش بپردازد، و شخص كافر در سايه حكومت حاكمان جور بهره و لذت برده و كام بگيرد، و خداوند اجلها را طى حكومتها به انجام مى رساند . با حاكميت رهبران است كه ماليات فى ء گردآورى مى شود و با دشمن كارزار و راهها امن مى گردد و حق ضعيف از قوى گرفته مى شود تا اينكه انسان نيكوكار، آرام مى گيرد و به طور كلى مردم از آسيب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى شوند و در امان مى مانند .
اين كلام مولا اميرالمؤمنين (ع) در رد دعوى پوچ خوارج است كه به نوعى به آنارشيسم گرويده و تحت عنوان دلفريب لاحكم الالله  مدعى آن بودند كه نبايد در ميان بشر، امارت و فرمانروايى و حكومت باشد و به طور كلى رهبرى و امامت را نفى مى كردند و با اين فكر خام بين رهبرى حق و عدالت و حكومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند، و چنانكه تاريخ خاطرنشان مى سازد اين جماعت گردهم آمدند و به تبادل نظر پرداختند! و فساد جامعه آن روز را معلول حكومت حاكمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چيدند هر چند كه به دنبال اين توطئه، فقط اميرالمؤمنين (ع) به شهادت رسيد و بقيه جان سالم به در بردند .
به هر حال، على (ع) اين فكر خام را بسيار سخيف دانسته و در جايى ديگر همين مضمون را با عبارتى كوتاهتر چنين بيان فرموده است:
اما الامرة البرة فيعمل فيها التقي و اما الامرة الفاجرة فيتمتع فيها الشقي  . (2)
در امارت و حكمروايى حق و نيكو، انسان با تقوا بكار مى پردازد، و اما در حكومت و فرمانروايى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، كامروا مى شود .
خلاصه مفاد اين جمله و جمله نخستين، آن است كه به هر حال امامت و رهبرى و حكومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشكيلات رهبرى حق و حكومت صالح راه نيفتند و طرح آن پياده نشود، بدون شك حكومتى ناصالح و فاسد روى كار خواهد آمد و زمام رهبرى و مديريت جامعه را به دست خواهد گرفت، چنانكه خود خوارج در طول تاريخ چه در زمان على (ع) و يا در قرون متاخر كاملا تشكيلاتى عمل كرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند . آنان در آغاز در اطراف ذوالثديه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوريدند و آشفتگى هايى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران اين جريان، پيش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند . چنانكه در صفحات بعد اشاره خواهيم كرد، حكومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصاديق رهبرى هاى فاسد و حكومتهاى ناصالح است .
ضرورت حكومت و لزوم وجود تشكيلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است كه فيلسوف پرآوازه يونان ارسطو مى گويد:
انسانى كه بتواند بدون نظامات اجتماعى و حكومت زندگى كند يا حيوان است يا خدا . (3)
يعنى حكومت و زعامت براى انسان - كه موجودى اجتماعى است - امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است كه از اين اصل مستثنى مى باشد و نيز حيوانات كه جامعه ندارند و در صورت اجتماع در ميان آنها تنها قانون جنگل حكمفرماست و بدون حكومت و رهبرى مى زيند .
على (ع) در بيانى ديگر نبود يك حكومت توانمند و وجود خودمحورى ها و منيت هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى ترين عامل هلاكت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:
كان كل امرئ منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يرى بعرى ثقات و اسباب محكمات  . (4)
گويا هر شخصى از ايشان، (در آن اجتماع گسيخته و هرج و مرج) رهبر و پيشواى خويشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسايل محكم چنگ زده است .
به تصور ما همين اندازه بيانات مولى (ع) در اثبات لزوم و ضرورت حكومت و رهبرى در جامعه بشرى كافى است، ليكن اشاره به اين نكته نيز خالى از فايده نيست كه در تفكرات نوين و در قرون اخير عده اى كه درباره نظامات سياسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده اند شديدا به يك بعدنگرى گرفتار آمده و حكومت و دولت را از يك زاويه، مورد مداقه قرار داده اند، و لذا منحرف گشته و به سرنوشتنى همچون سرنوشت خوارج در عالم اسلام دچار گشته اند .
كارل ماركس مى گويد:
دولت اساسا آلت سرمايه دار يا اركان كاپيتاليست و ابزار كشمكش طبقاتى است و نيرويى است كه بوسيله آن، طبقات تحت استثمار در زنجير انقياد و بندگى گرفتار آمده اند . (5)
ملاحظه مى كنيد كه اين كلام ماركس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:
اولا كمونيستها با وجود چنين تعريفى خود صاحب حكومت و دولتى گشته اند آنان دولت و حكومت خود را چگونه بايد تعريف كنند و با وجود تحولات عظيم و بنيادينى كه در اردوى سوسياليزم و ماركسيسم و كمونيسم در عصر ما بوجود آمده بايد به اين نتيجه رسيد كه حكومت ماركسيستها از نوع رهبرى هاى ضلالت پيشه اى است كه در تاريخ همواره فاجعه آفريده و موجبات كندى سير كاروان بشرى را به سرحد كمال ممكن فراهم آورده و مى آورد .
ثانيا اگر قضاوت و داورى ماركس مطلق و درباره همه نوع حكومتها باشد حكومت آنان نيز از همين قماش خواهد بود اگر مطلق نباشد چگونه از مورد خاصى نتيجه عام و كلى مى توان گرفت؟ !
ثالثا در سنجش كلامها به اين نتيجه مى رسيم كه مردان خدا مانند على (ع) كه با ديدى واقعى تر به مسائل مى نگرند، ضمن طرح ضرورت حكومت، به بيان نوع صالح و فاسد آن مى پردازند كه به حقيقت و عينيت مسائل نزديكتر است، ليكن كلام ديگران شعارگونه و تهى از محتواست و با واقعيات حيات انسانى تا حد زيادى انطباق ندارد .
امامت و رهبرى حق
چنانكه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاكميت، نمى توان زندگى اجتماعى داشت . منتها اگر رهبرى و امامت حق و صالح، در جامعه تحقق نيابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حكومت را اشخاص ناصالح و نابكار بدست خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پيشوايى جور و ستم را ايجاد خواهند كرد . اميرالمؤمنين على (ع) در ستايش رهبرى رسول اكرم و زعامت شايسته پيامبر اسلام چنين فرمود:
و وليهم وال فاقام و استقام حتى ضرب الدين بجرانه  . (6)
رسول گرامى اسلام با سياست دينى و برنامه شريعت، به ولايت و حكومت و فرمانروايى پرداخت تا آيين اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود .
على (ع)، پيامبر را رهبرى توانمند و والى و حاكمى صاحب سياست و برنامه، معرفى مى فرمايد كه توانسته نظامى را بر پايه آن سياست و برنامه بوجود بياورد .
در خطبه اى در مقام اندرز به ياران و اصحاب خويش و يادى نيكو از پيامبر اكرم چنين فرمود:
امام من اتقى و بصيرة من اهتدى  . (7)
او - پيامبر اكرم (ص) - رهبر و پيشواى متقيان و پرواپيشگان و چشم بيناى هدايت شدگان و ره يافتگان است .
دوست دارم كه خداوند ميان من و شما جدايى بياندازد و مرا به آن كسان و مردمانى كه مناسبترند ملحق سازد . به خدا سوگند آنان، انسانهايى هستند كه نظرشان مبارك است و مردمانى و قور و سنگينند . حقگويند و از باطل، سخت گريزانند، پيشى گيرنده در راهند، مركب در راستاى جاده رانند، به حيات اخروى و زندگى جاويدان دست يافته و به كرامت و زيستى گوارا رسيده اند . به خدا سوگند زود باشد كه جوان مغرور و متكبر ثقفى بر شما سلطه يابد، نعمتهاى شما را پايمال سازد و گوشت بدنتان را ذوب كند و آب نمايد، آن حشره كثيف . . . !
ايه ابا وذحة  .
مولاى پارسايان، سخن از سلطه حجاج بن يوسف ثقفى به ميان آورده و ضمن اين پيشگويى آرزوى ديدار مردمانى را دارد كه قدر رهبرى انسانى چون مولا را دارند، ولى چه بايد كرد آنگاه كه عده اى در سطحى پايين از حيث معرفت و شناختند و خواه ناخواه زمينه سلطه پليدانى چون: معاويه و حجاج را فراهم مى سازند؟
اميرالمؤمنين (ع) در خطبه اى ديگر به صلاحيت خويش در امر رهبرى پرداخته و چنين فرمود:
ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم كلامكم يوهي الصم الصلاب و فعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون  . (8)
اى مردمى كه تنها و بدنهايتان گرد هم است و ليكن خواستار و تمايلاتتان، پراكنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى تركاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشستها چنين و چنان مى گوييد، اما هر وقت صحبت كارزار و نبرد به ميان مى آيد به فكر راه فرار مى افتيد . آنكس كه شما را به سوى خود خواند كارش سامان نيابد و آنكه با شما سر و كار داشته باشد هرگز نياسايد . عذرهاى ناموجه و دليل هاى سست و واهى مى آوريد و از من انتظار مهلت طولانى داريد همچون بدهكارانى كه موعد وامشان سررسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى طلبند . هرگز آدمى كه خوار زبون است از ظلم و ستم جلوگيرى نكند و حق جز با تلاش و كوشش درك نشود . شما از كدام خانه جز خانه خود دفاع خواهيد كرد؟ و همراه كدامين پيشوا و امام جز من به نبرد و پيكار، برخواهيد خاست؟ به خدا سوگند فريب خورده واقعى كسى است كه فريب شما را بخورد و هر كه با كمك شما به پيروزى و موفقيت برسد، به كم بهره ترين سهم دست يافته است و هر كه با شما به تيراندازى بپردازد . با تير و كمان شكسته اى تير انداخته است . به خدا سوگند! حال من با شما چنين است كه سخنهايتان را راست نمى بينم و به نصرت و كمك شما دل نبسته ام و با شما دشمنى را نمى توانم تهديد بكنم . شما را چه شده؟ درد شما چيست؟ درمان و طبابت شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمايند . چقدر سخن غيرعالمانه مى گوييد و چرا اين همه غفلت و بى پروايى و چرا اين اندازه طمع به ناحق داريد؟
ملاحظه مى كنيد كه مولا سلام الله عليه، با دلى دردمند و با كلماتى سوزان، تازيانه ملامت را بر جانهاى مردمانى مى نوازد كه از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى برند . در عوض از اصحاب معاويه ياد مى كند آنكه رهبرى فاسد و تبهكار است ليكن يارانش از او شنوايى كامل دارند، و سرانجام خاطرنشان مى سازد كه بشريتى كه بايستى تحت يك رهبرى قرار گيرد و جامعه اى كه بايد در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپيچى مى كند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى سازد؟ ! !
در خطابه ديگر در همين زمينه فرمود:
و ان اجتمع الناس على امام طعنتم . . . . (9)
خدا را سپاسگزارم و زبان به شكوه و گله نگشايم كه مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراكنده اى كه هرگاه فرمان دهم اطاعت نمى كنيد و اگر بخوانمتان پاسخ نمى دهيد و هر زمان فرصت پيدا كنيد و به خود واگذاشته شويد در باطل فرو رويد و اگر جنگ شود مى ترسيد و ضعف نشان مى دهيد و هرگاه به درگيرى نياز افتد پس مى گراييد . دشمنانتان بى پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار داريد؟
آيا آيينى كه شما را گردهم آورد، و غيرتى كه شما را برانگيزاند نداريد؟ ! آيا جاى شگفت نيست كه معاويه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى آنكه عطا و مستمرى به ايشان بدهد، فرامى خواند، همگى اجابت كرده و تبعيتش مى كنند ليكن من شما را كه وارثان اسلاميد و جانشيان اصحاب رسول الله هستيد و به شما كمك مالى مى كنم و بخشى از بيت المال را به شما عطا مى كنم باز از اطراف من مى پراكنيد و به اختلاف مى پردازيد؟ درباره امر خوشايندى سخن نمى گويم كه همه تان راضى باشيد و راجع به امر ناخوشايند هم، اتفاق نظر نداريد در اين لحظه دوست داشتنى ترين چيز براى من مرگ است . قرآن را براى شما درس دادم و حجتها را بر شما تمام كردم و هر منكر و بدى را براى شما شناساندم و چيزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شيرين و گوارا ساختم . اى كاش نابينا مى ديد و شخص خواب آلود بيدار مى شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى كه رهبرشان معاويه است و تربيت دهنده و ادب كننده شان فرزند آن زناكار معروف مى باشد .
رهبرى فاسد
پيشواى ستمگر و زعيم فاجر نه تنها خود كه جمعى را به فساد و تباهى مى كشد و لذا وبال و بار سنگين ملتها و جمعيتها را به گردن مى گيرد و به همين مناسبت كيفرى سنگينتر و بازخواستى سخت تر، دارد .
على (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
يؤتى يوم القيامة بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى في نار جهنم فيدور فيها كما تدور الرحى ثم يرتبط في قعرها . (10)
امام و پيشواى ستمگر را در روز قيامت، مى آورند در حالى كه ياورى ندارد و احدى نمى تواند براى او عذر و بهانه اى بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته مى شود و همچون سنگ آسيا در ميان آن مى چرخد سپس در قعر جهنم به بند كشيده مى شود .
اميرالمؤمنين (ع) افسوس از اين مى خورد كه رهبرى حق حمايت نشود بلكه تضعيف گردد و در نتيجه بى خردان و سبك مغزان بر جامعه حكمفرما باشند كه بالاخره هيچ جامعه اى بى حكومت نخواهد ماند .
و لكنني آسى ان يلي امر هذه الامة سفهاؤها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا . (11)
تاسف من از اين است كه امور مردم و حكومت بر امت را سفيهان و فاجران به عهده بگيرند پس ثروتهاى خدايى را دست بدست كنند، بندگان خدا را برده خويش سازند با نيكان بجنگند و با فاسقان و تبهكاران سازش كنند و آنان را حزب خود قرار دهند .
امام اميرالمؤمنين على عليه السلام قيادت و رهبرى را در حكومت فاسد و امامت جور و ستم بدست شيطان مى داند و چنانكه در بخش معيارها و شاخصها اشاره خواهيم كرد آن را ويژگى حكومت جور مى شمارد .
فاتق الله يا معاوية في نفسك و جاذب الشيطان قيادك  . (12)
اى معاويه! از خدا پروا كن و خود را از تباهى و هلاكت نگه بدار و افسارت را از دست شيطان بگير كه او ترا رهبرى مى كند .
از ديدگاه مولى حكومت اشرار و حاكميت مردمان فاجر نتيجه تضعيف حكومت و رهبرى حق و اثر وضعى آن، مى باشد .
لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم . (13)
امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد كه اشرار و اوباش بر شما حاكم شده و ولايت پيدا كنند پس هر چه دعا كنيد به اجابت نرسد .
از نظر على (ع) منافقان عمده ترين شكل دهنده و تقويت كننده رهبرى فاسد و حكومت جورند چون حركت نفاق از اساسى ترين حركتهاى هرج و مرج زا و آشوب آفرين است و همان زمينه حكومت و رهبرى باطل و ناحق را قوام مى بخشد .
فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان فولوهم الاعمال و جعلوهم حكاما على رقاب الناس فاكلوا بهم الدنيا . (14)
منافقان، به رهبران گمراهى و ضلالت و فراخوانندگان به سوى تباهى و آتش تقرب پيدا كردند و در اين كار به زور و بهتان توسل جستند . و اين رهبران و پيشوايان جور و ستم، منافقان را به كار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار كردند و با هم و بوسيله هم، به جهان خوارى پرداختند .
شاخصها و معيارها
پيرامون اينكه معيارهاى رهبرى حق و شاخصهاى آن كدامند و علائم و نشانه هاى رهبرى باطل و فاسد چيست؟ سخن بسيار مى توان گفت، ليكن در اين بخش نيز به بحثى فشرده و كوتاه اكتفا، مى كنيم .
از ديدگاه على (ع) نخستين شاخص در اين زمينه روابط ولايى با پيامبر است . چنانچه مى فرمايد:
فانه لا سواء امام الهدى و امام الردى و ولي النبي و عدو النبي  . (15)
هرگز برابر نيستند امام هدايت و پيشواى ضلالت و هلاكت، و دوست و ولى پيامبر و دشمن و بدخواه او .
در بيانى ديگر ضمن تعيين شاخص حقانيت يك رهبرى، ملاك و آثار دوستى و ولاى رسول الله (ص) را هم مشخص كرده چنين فرمود:
ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به . . . ان ولي محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته  . (16)
شايسته ترين و مناسب ترين مردم به پيامبران، داناترين مردمند نسبت به شريعت و آيين ايشان و همانا دوست و ياور محمد (ص) كسى است كه از خداوند اطاعت مى كند هر چند كه با رسول الله خويشاوندى نزديك داشته باشد .
از نظر على (ع) امام بر حق و رهبر صالح مجرى فرمان خدا و پياده كننده دستورهاى اوست و ابدا از خود مطلبى و خواستى ندارد و اين، خود يك معيار مشخص و تعيين كننده مى باشد .
. . . انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه . . . . (17)
اى مردم به جهالت تان تكيه نكنيد و تابع هواها و هوسهايتان نباشيد . . . بر امام نيست جز آنچه از سوى پروردگارش تكليف شده كه پندى رسا گويد، در خيرخواهى بكوشد، سنتها احيا كند، حدود به پا دارد و به بهره و نصيب مردم بپردازد . . . .
با استفاده از اين رهنمود مثبت مى توان نتيجه گرفت كه رهبرى ناحق و فاسد عكس آنست كه او به دنبال هواى نفس خويشتن است . بر مركب جهل و جهالت سوار است، در قاموس او لغت پند پيدا نمى شود، بدعتها به جاى سنت مطرح مى گردند و حدود جملگى تعطيلند و مردم از بهره و نصيب خود محروم مى باشند .
در كلامى ديگر همين مضامين را با جمله هاى زيباى ديگر چنين فرمود:
فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدى فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة و ان السنن لنيرة لها اعلام و ان البدع لظاهرة لها اعلام  . (18)
بدان كه بافضيلت ترين بندگان خدا نزد خداوند امام و پيشواى دادگر است كه خود هدايت يافته است و ديگران را به راه راست رهنمون است . سنت شناخته شده اى را به پا مى دارد و بدعت زشت و منكرى را از بين مى برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشكارند و علائم دارند .
و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به فامات سنة ماخوذة و احيا بدعة متروكة  . (19)
بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگر و جائر كه گمراه مى كند و خويشتن نيز گمراه است سنتهاى مورد عمل را مى ميراند و بدعتهاى رها شده را مطرح مى سازد .
از ديدگاه نهج البلاغه تعصب كور و كبر و نخوت و استكبار از علائم رهبرى جور و ستم است و آن، از ويژگيهاى ابليس بوده و اين گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابليس به ميراث برده اند .
فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية . . . . (20)
پس دشمن خدا (ابليس) پيشواى متعصبان و سلف خود برتربينان است آنكه سنگ بناى تعصب را نهاده است .
در جايى ديگر عده اى از ويژگيها را يكجا توضيح مى دهد و رهبرى صالح و ناصالح را از هم جدا مى كند .
انه لا ينبغي ان يكون الوالي على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فيهلك الامة  . (21)
آنكه بر ناموس، خون و مال مردم حكومت مى كند و كسى كه دستور و فرمان صادر مى كند و رشته رهبرى و زمامدارى را بدست دارد نبايد مردى بخيل و تنگ نظر باشد كه از اموال ايشان پرخورى نمايد و جاهل و نادان نيز شايسته نيست رهبرى مسلمانان را بعهده بگيرد كه در اثر جهل و نادانى، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپيشه نيز نبايد باشد كه از آنان خواهد بريد و نسبت به دولتها و حكومتها نيز، ستم پيشه نبايد باشد كه بى جهت قومى را بر قومى ديگر مقدم خواهد داشت (و حيف و ميل كننده در بيت المال هم نباشد كه قومى را بى سبب بر قومى ديگر رجحان خواهد داد) و رشوه خوار هم نبايد زمام امور مسلمانان را بدست گيرد كه حقوق مردم را پايمال مى سازد و حدود الهى را رعايت نمى كند و بالاخره، آنكه رهبرى امت را بدست مى گيرد نبايد سنتها و شيوه هاى پسنديده را معطل گذارد كه امت را تباه و هلاك خواهد ساخت .
روح امامت حق و رهبرى صالح، خدمت به مردم و انجام وظيفه است در صورتيكه رهبران دنيايى و حاكمان جور، هدفشان سلطه و هم و غمشان دنياخوارى است .
ا تامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما . (22)
آيا انتظار داريد من، پيروزى را با ستم كردن در حق مردمى كه برايشان حكومت مى كنم بدست آورم! هرگز . به خدا سوگند چنين رفتارى نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره اى به دنبال ستاره اى مى گردد و مى درخشد .
در نظرگاه على (ع) رهبر جامعه بايد در تقسيم مشاغل و اعطاى پستها و مسئووليتها بر پايه صلاحيت و خيرخواهى اقدام كند و هرگز از روى هوس و ميل شخصى به اين مهم نپردازد . به مالك اشتر فرمود:
فول من جنودك انصحهم في . . . فول على امورك خيرهم . . . و لا تولهم محاباة و اثرة  . (23)
اى مالك از سپاهيانت، خيرخواه ترين را فرمانده كن و بر پستها بهترين را بگمار و هرگز ولايتها و مديريتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت كه حكومت و امارت براى رهبر حق فقط وسيله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حكومت و امارت در حد ذات خود براى او ناچيزترين و كم بهاترين شى ء است .
در خطبه اى فرمود:
و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة  . (24)
به خدا سوگند مرا در خلافت و ولايت و حكومت شما رغبتى نيست و بدان نيازى ندارم .
قيمت و ارزش اين لنگه كفش كهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قيمت و بهايى ندارد . فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه كفش، دوست داشتنى تر از امارت و رياست بر شماست جز اينكه من حقى را استوار سازم و باطلى را دفع كنم . (25)
رهبر حق بايستى كارگزاران را زيرنظر داشته و اعمال و كردارشان را كنترل كند و آنان را به حال خود وامگذارد كه آنها هر چه خواهند با مردم همان كنند و از اموالشان هر مقدار كه خواهند بگيرند و ذخيره نمايند .
به برخى از كارگزاران خود چنين مى فرمود:
فقد بلغني عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك و اخزيت امانتك  . (26)
راجع به تو مطلبى به من گزارش شده كه اگر آن درست بوده باشد و تو آنگونه عمل كرده باشى كه گفته اند، پروردگارت را به خشم آورده اى و رهبرت را نافرمانى كرده و به امانت خيانت نموده اى .
از نظر مولى رهبر شايسته و امام برحق، وضع زندگى خود را در سطح پايين و در حداقل معيشت تنظيم مى كند و هرگز با استفاده از قدرتى كه دارد و موقعيتى كه براى او فراهم شده است به رفاه و تجمل نمى پردازد و اين يكى از معيارها و شاخصهاى حكومت حق و عدل است و جز آن نشانه حكومت جور و ستم مى باشد .
ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيع بالفقير فقره  . (27)
خداوند تعالى بر پيشوايان و امامان عدل و داد واجب كرده كه زندگى خود را با ضعيف ترين مردم تطبيق دهند تا فقر و نادارى، مردمان تهيدست را نيازارد .
در بيانى ديگر رهبر حق و مردمى را اسوه و سرمشقى در اين زمينه مى شناسد و مى فرمايد:
ا اقنع من نفسي بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوبة العيش  . (28)
آيا به اين بسنده كنم كه به من اميرالمؤمنين گويند در حالى كه در ناملايمات روزگار شريك و غمخوار مردم و يا سرمشقى براى ايشان در تلخى ها و ناگوارى هاى زندگى، نباشم؟ .
از نظر على عليه السلام، مجموعه تشريفات و برنامه هاى پرتكلف كه احيانا كرامت كلى انسانها را خدشه دار مى سازد و سود قابل توجهى هم براى حاكمان و پيشوايان عايد نمى كند از نشانه هاى حكومتهاى جور و از ويژگيهاى رهبريهاى فاسد مى باشد .
اميرالمؤمنين به دهقانهاى شهر انبار كه پياده شده و پيشاپيش او مى دويدند فرمود:
و الله ما ينتفع بهذا امراؤكم و انكم لتشقون على انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم  . (29)
به خداوند سوگند، رؤسا و اميران شما از اين كار شما سودى نمى برند و شما بدين وسيله در دنيا خود را به زحمت مى اندازيد و در آخرت و حيات اخروى هم به سبب آن، بدبخت مى شويد .
به نظر نگارنده شاخصها و معيارهاى فراوان ديگرى علاوه بر آنچه كه گفته شد، مى توان از نهج البلاغه در زمينه رهبرى حق و ناحق استنباط كرد، ولى ما به همين اندازه اكتفا مى كنيم .
التزام و تعهد رهبران حق
اين يكى ديگر از بحثهاى جالب توجه نهج البلاغه است كه رهبر و امام حاكم را مافوق قانون نمى شناسد و بلكه او را متعهدترين و عامل ترين كسان در رابطه با قوانين و مقررات مى داند، و اين خود، درسى است قرآنى كه مولا خود تربيت شده قرآن كريم بوده است . مع الاسف رهبران نامردمى و حاكمان جور و سلاطين خودكامه، بطور كلى خود را دست بالا گرفته و مافوق قانون مى دانند .
دكتر لارنس لاكهارت يكى از ايران شناسان، به مناسبتى درباره شاه سلطان حسين و تحريم شراب توسط وى جريانى نقل مى كند كه از نقطه نظر فوق قابل توجه است بخصوص با در نظر گرفتن اينكه او (سلطان حسين) را مى توان آخوند السلاطين دانست او مى نويسد:
اما جلوگيرى از نوشيدن مشروبات الكلى باعث مخالفت شديد مخصوصا در محافل دربارى شد يكى از كسانى كه از اين موضوع سخت آشفته بود همان مريم بيگم عمه پدر شاه بود . بعد كروسنيسكى داستانى را نقل كرده كه طى آن عمه مزبور تمارض ورزيد و بدين وسيله مشكل ممنوعيت شراب خوارى! را حل كرده است .
پادشاه كه از خبر بيمارى عمه پدر خود سخت متاسف شده بود كسى را در دل شب به جلفا فرستاد كه بى درنگ اندكى شراب بياورد . شراب فروشان ارمنى كه تصور مى كردند دسيسه اى در كار است و مى خواهند آنها را به دام اندازند . . . .
بالاخره از سفير لهستان در دربار صفوى مقدارى شراب تهيه كردند و خود شاه شراب را پياله اى ريخت و با دست خويش به مريم بيگم داد . اين زن محتاله كه درس خود را خوب از بر مى دانست به شاه چنين گفت: كه حاضر نيست شراب بنوشد مگر آنكه پادشاه، نخست از آن بنوشد و چون سلطان حسين پاسخ داد كه به علت نهى مسكرات در قرآن نمى تواند لب به شراب بزند مريم بيگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانين قرار مى دهد . . . . (30)
و نقطه شاهد ما همين جمله اخير است و راستى اين، پندار طاغوتها و سلاطين جور بوده و هست كه هميشه اجراى مقررات را وظيفه مردم دانسته و خود را استثناء مى دانستند .
و اينك سخن على عليه السلام را بشنويد كه فرمود:
ايها الناس اني و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها . (31)
اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظيفه اى وانداشتم مگر آنكه خود، به آن اقدام كرده باشم و شما را از نافرمانى و گناهى بازنداشتم مگر اينكه قبل از شما خود، از آن خوددارى كرده و امتناع نموده باشم .
اميرالمؤمنين به طور كلى از همه پيشروانش مى خواهد كه مرد عمل باشند و چيزى را كه خود بدان ملتزم نيستند انجام آن را از مردم نخواهند .
و انهوا عن المنكر و تناهوا عنه فانما امرتم بالنهي بعد التناهي  . (32)
شما نهى از منكر و گناه كنيد و خود دست از آن بكشيد چون شما موظف هستيد كه اول خوددارى كنيد بعد، از مردم انتظار نافرمانى و گناه داشته باشيد و آنان را از ارتكاب معصيت بازبداريد .
اميرالمؤمنين (ع) خودسازى را منشا التزام ها و تعهدها دانسته چون بدون ترديد در اثر آلودگى نفس و ابتلاى به هوى و هوس است كه انسان پا روى مقررات و تعهدات مى گذارد و از عمل به وظيفه سرباز مى زند .
من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه . . . . (33)
هر آنكه خود را رهبر مردم قرار دهد بايد قبل از آموزش دادن ديگران خود را آموزش دهد و بايد تربيت عملى او قبل از تربيت زبانى باشد .
لزوم اطاعت از رهبر
چنانچه در مبحث نخستين خاطرنشان ساختيم حكومت براى جامعه بشرى ضرورى است و نشانه قدرت و عظمت هر حكومت در اين است كه مردم از رهبر و حاكم و زمامدار، اطاعت كنند و شنوايى داشته باشند و الا هرج و مرج و آشفتگى قطعى است . كلام على (ع) در اين زمينه چنين است:
و الامانة نظاما للامة و الطاعة تعظيما للامامة  . (34)
خداوند روح امانت و التزام و تعهد را سامانى براى هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبردارى مردم را، نشان عظمت و شكوه رهبرى دانسته است .
و در سخنى ديگر، فرمود:
عليكم بطاعة من لا تعذرون بجهالته  . (35)
بر شما باد پيروى و اطاعت از كسى كه از جهل و ناآگاهى به دور است و در مخالفت او عذرى نداريد .
در بيان ديگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبير را منشا نابسامانى و آشفتگى امور، معرفى فرموده و صراحتا گفته است كه اطاعت و عمل به رهنمودهاى رهبر جامعه است كه تحول اساسى بوجود مى آورد در غيراينصورت هرگز انتظار اصلاح نبايد داشت .
على در پاسخ كسانى كه رهبرى او را با شيطنت و افسارگسيختگى خود، خدشه دار كرده و ضعف ايجاد مى كردند و با كمال وقاحت پيشواى جور و ستم، معاويه را با او مقايسه كرده و احيانا او را به سبب حسن تدبير و مشى سياسى اش مى ستودند، فرمود:
لله ابوهم و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما مني لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرفت على الستين و لكن لا راي لمن لا يطاع  . (36)
خداوند پدرشان را بيامرزد آيا احدى از ايشان در رهبرى جامعه و اداره جنگ و مديريت آن، ممارستش از من بيشتر و سابقه اش از من فزون تر است؟ ! من هنوز بيست سالم نشده بود كه وارد جنگ شدم و اكنون افزون بر شصت سال دارم، ولى كسى كه فرمانش را نمى برند و رهنمودش را آويزه گوش نمى كنند، راى و نظر او هر چند صائب، چه فايده اى دارد؟
اميرالمؤمنين در سخنى ديگر حدود مشورت و خيرخواهى مردم را براى رهبر، معين مى كند و توقعات و انتظارات را در چارچوبى مشخص مى نمايد و به صراحت مى فرمايد كه:
اين چنين نيست كه رهبر و امام امت بايد به سخن هر كسى عمل كند و برنامه اش را مطابق اشاره او تنظيم نمايد .
لك ان تشير علي و ارى فان عصيتك فاطعني  . (37)
تو مى توانى نظر بدهى و من نيز صاحب نظر هستم و در آن مى انديشم و اگر چنانچه فكر و راى تو را نپسنديدم و به نظر خود عمل كردم تو بايد از من اطاعت كنى و فرمان ببرى .
اين كلام مولى (ع) در سطحى بسيار بالا قرار دارد و بدين وسيله پاسخ بسيارى از اشخاص كه خود را خيرخواه و صاحب نظر مى دانند و راى خود را ابراز هم مى كنند، ولى چون رهبر و امام عادل و بر حق مسلمين راى و نظر او را صائب نديد و بدان عمل نكرد با وى به مخالفت برخاسته و كارشكنى مى كنند و خود عصيان كرده ديگران را نيز به گردنكشى وا مى دارند، به طور قاطع داده شده است . در خطبه غرايى ديگر كه در ابعاد مختلف رهبرى داد سخن داده و به رهبرى حق و پيشوايى صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صريح دارد، چنين مى فرمايد:
ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل  . (38)
اى مردم! شايسته ترين انسان براى حكومت و زمامدارى نيرومندترين است پس اگر كسى پس از تصدى چنين انسانى، منحرف شود و آشوب و بلوا ايجاد كند، مورد نكوهش قرار مى گيرد و به صورتى توجيه مى شود و اگر به سر عقل نيامد با وى قتال مى شود تا آشوب و بلوا بخوابد .
در اينجا بحثهاى جالب ديگر پيرامون رهبرى و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بيعت، ميزان آگاهى و كارشناسى، حسن تدبير و مديريت و بالاخره دو پهلو سخن نگفتن و چندين عنوان ديگر كه بحث پيرامون آنها را به فرصتى ديگر حوالت مى دهيم و از خداوند متعال هدايت و ارشاد مى طلبيم .
پانوشت ها :
1 - رضى، شريف، نهج البلاغه، خ 40، بند1 و 2 و 3 .
2 - رضى، سيد شريف، نهج البلاغه خ 40، بند 4 .
3 - نورى، يحيى جاهليت و اسلام، ص 656 .
4 - رضى، سيد شريف، نهج البلاغه، خ 88 .
5 - ارسنجانى، حسن، حاكميت دولتها، ص 63 .
6 - نهج البلاغه، بخش كلمات قصار، شماره 467 .
7 - همان، خ 116، بند 1 .
8 - همان، خ 29، بند 1 و 4 و 5 و 6 .
9 - همان، خ 180، بند 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 .
10 - همان، خ 164، بند 8 .
11 - همان، ن 62، بند 8 و 9 .
12 - نهج البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4 .
13 - همان، ن 47، بند 7 .
14 - همان، خ 210، بند 6 و 7 .
15 - نهج البلاغه، ن 27، بند 16 .
16 - همان، ن 96، بند 1 و 2 .
17 - همان، خ 105، بند 10 .
18 - نهج البلاغه، خ 164، بند 5 و 6 .
19 - همان، خ 164، بند 5 و 6 .
20 - نهج البلاغه، خ 192، بند 4 و 5 .
21 - همان، خ 131، بند 5 و 6 و 7 .
22 - نهج البلاغه، خ 126، بند 1 .
23 - همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72 .
24 - همان، خ 205، بند 3 .
25 - همان، خ 33، بند 1 و 2 .
26 - نهج البلاغه، ن 40، بند 1 .
27 - همان، خ 209، بند 4 .
28 - همان، ن 45، بند 14 و 15 .
29 - نهج البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2 .
30 - انقراض سلسله صفويه، دكتر لارنس لاكهارت، ص 44 .
31 - نهج البلاغه، خ 175، بند 6 .
32 - همان، خ 105، بند 12 .
33 - نهج البلاغه، كلمه قصار، شماره 73 .
34 - همان، قصار شماره 252، بند 5 .
35 - همان، قصار شماره 156 .
36 - نهج البلاغه، خ 27، بند 16 .
37 - همان، قصار شماره 321 .
38 - نهج البلاغه، خ 173، بند 1 و 2 .