توحید و خداگرایی در نهج البلاغه
خداوند، سرشت انسان را با فطرت خداجویى و خداگرایى آمیخته است تا در صورت بروز استعدادهاى فطرت و بهشرط پیراستن آن از غبار غفلت و دوده آلودگى، خداى یگانه را طلب کند. در طول تاریخ بهدلیل این نیاز سرشار و سرکش، بهرهطلبان و سودجویان سوءاستفادهها کرده و بهتعبیر قرآن عطش خداجویى انسانها را با سرابهایى پاسخ کاذب دادهاند.[۱] رسولاعظم (ص) در راستاى تعلیم کتاب الهى و رشددادن انسان در مسیر معنویت، بر اصل توحید- با همه ابعادش- تأکید بسیار داشته و جارىشدن صادقانه کلمه توحید را رمز رستگارى معرفى نموده است.[۲] پس از ایشان نیز امیرمؤمنان (ع) بر نخستین اصلى که پاى فشرد، «شناخت خدا» و «خداگرایى» بود که نمونههایى از آن را مىتوان در نهجالبلاغه مشاهده نمود.[۳] سخنان امیرمؤمنان (ع) در باب توحید را مىتوان در این مباحث جلوهگر دانست:
محالبودن اشراف موجود محدود بر ذات نامحدود و بىنهایت، معرفى صحیح از خداوند، بهرهمندى چشمگیر انسان از شناخت خدا با لطف و زمینهسازىهاى او، نقش پیراستگى دل در بهرهمندى فزونتر از معرفت پروردگار، امکان برقرارى ارتباط عاشقانه با خدا و نیز معرفى برخى از نشانههاى چشمگیر و بزرگ خداوند. حال به هر یک مىپردازیم.
الف) محال بودن اشراف موجودِ محدود بر ذات نامحدود و بینهایت
امام على (ع) در فرازهایى از نهجالبلاغه ناتوانى انسان را در اشراف علمى بر ذات و صفات خدا بیان داشته:
«وَ لا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ».[۴]
انسانى که هنوز بر کوچکترین و ریزترین پدیده مادى تسلط نیافته و بر تعیین مصداق آن درمانده، چگونه ممکن است عظمت خدا را- بهعنوان هستىآفرینى که با هر پدیدهاى هست- درک کند؟
مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لا بمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لا بمُزَایَلَةٍ.[۵]
لا تُقَدِّرُهُ الأَوْهَامُ بالْحُدُودِ وَ الْحَرَکَاتِ وَ لا بالْجَوَارِحِ وَ الأَدَوَات.[۶]
إِنَّ مَنْ یَعْجزُ عَنْ صِفَاتِ ذِی الْهَیْئَةِ وَ الأدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ.[۷]
شگفتى سخن امام، با شکستهشدن غرور علمى در این عصر و با اعتراف به «نمىدانم» (در پى کشفها و پژوهشها) بیشتر روشن مىشود. اگر امروزه کسى ادعا کند که تحرک فلان ماهى در ژرفاى اقیانوس، با تحرک فلان سیاره در کهکشان مرتبط است، جاى تعجب نخواهد بود؛ حالآنکه پیش از فروریختن غرور علمى انسان، اینگونه ادعاها را به استهزا مىگرفتند. یکى از هنرهاى بزرگ توسعه دانش انسان، فهم جهل بىپایان اوست.
«لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ».[۸]
این تعبیر، اشراف جامع را نفى مىکند، اما حضرت در دنباله سخن مىفرماید:
در حد امکان فهمِ یک موجود ممکن الوجود از واجبالوجود، او را از شناخت محروم نساخته است.[۹] البته اینگونه نیست که خداوند با وجود امکان اشراف انسان بر صفاتش او را بازداشته، بلکه روشن است که شناخت جامع موجود نامحدود از سوى یک موجودِ محدود محال است. قدرت او بر اشرافبخشیدن بهانسان در شناخت خود، به این امرِ محال تعلق نمىگیرد؛ زیرا غیرخدا همهچیز محدودیت دارد و نامحدودکردن محدود ذاتاً محال است.
«الَّذِی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهمَمِ وَ لا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ».[۱۰]
ب) معرفی صحیح خداوند
امام (ع) دراینباره مىفرماید:
الأوَّلُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ قَبْلَهُ وَ الآخِرُ الَّذِی لَیْسَ لهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْءٌ بَعْدَهُ وَ الرَّادِعُ أنَاسِیَّ الأبصَارِ عَنْ أنْ تَنَالَهُ أوْ تُدْرِکَهُ مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ وَ لا کَانَ فِی مَکَانٍ فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الِانْتِقَالُ.[۱۱]
دگرگونى و تحول ذرات عالم و تحرک همه پدیدهها، ازلیت و بىزمان بودن عالم را در گذشته ابطال مىکند. ناچار باید گردن نهاد که همه موجودات تحولپذیر عالم، وامدار پیش از خود هستند. آیا آن ذاتى که مجموعههاى موجود بهاو تکیه زدهاند، از نوع همین عالم است؟ در این صورت وامدارى آن به قبل از خود مطرح است. بىپایانى این سلسله نیز محال است؛ یعنى اولى کاملًا وابسته به قبلى است و قبلى نیز وابسته به قبل از خود است و این سلسله تا بىنهایت ادامه دارد؛ زیرا وجودهاى مشروط بىنهایت، تصورى بیش نیست و در خارج- حتى در سلسلهاى محدود- امکان تحقق ندارد. شما نمىتوانید حتى سه پدیده را تصور کنید که هر کدام بهطور مشروط در پیدایش، وابسته به یکدیگر باشند.
بنابراین معتقدان و منکران خدا باید توافق کنند که عالم بهجایى بازمىگردد که آن ذات آخرین (نه عدم) تکیهگاه بىشرط و بىزمان است. تفاوت در این است که معتقدان به خدا، تکیهگاه همه هستى را ذاتى باشعور مىدانند، ولى منکران براى ماده کور و کر اولى، ازلیت قائلاند و آن را بنمایه همه پدیدههاى تحولپذیر بعدى مىشمارند.
ذاتى که تمام پدیدههاى عالم را از عدم آفریده و زمان را که برآیند حرکت پدیدههاست، پدید آورده، چگونه ممکن است مقهور زمان و قبل و بعد گردد؟ اشتباه ما انسانها این است که از پشت عینک زمان به همهچیز مىنگریم. امام على (ع) سخت مىکوشد که این تصور را بشکند؛ چنانکه مىفرماید:[۱۲]
الأَوَّلُ الَّذِی لا غَایَةَ لَهُ فَیَنْتَهیَ.[۱۳]
الْحَمْدُ لِلَّهِ الأوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّلٍ وَ الآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ.[۱۴]
وَ کَمَالُ الإخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهلَهُ وَ مَن جَهلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ کَائِنٌ لا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لا بمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لا بمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لا بمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الآلَةِ.[۱۵]
آرى، هر چیزى کمالى دارد و کمال اخلاص در پیشگاه خداوند، رسیدن بهجایى است که با همه تنگناهایى که در دید محدود خود داریم، او را نظاره نکنیم؛ زیرا اگر به عالم ممکنات[۱۶] نظر کنیم، خواهیم دید که پدیدههاى عالم در مرحله و زمانى خاص داراى صفتى نبودهاند، اما در مرحله و زمانى دیگر آن را دارا شدهاند. مثلًا ما در کودکى صفاتى را نداشته و سپس در زمانى آن را کسب کردهایم و روزى نیز آن را از دست خواهیم داد. بنابراین ذات و صفت در ممکنات، غیریت دارند و این دلیل آن است که در پدیدهها دوگانگى وجود دارد.
در اینجا امام (ع) برآن است تا تعدد را (چه در صفات و چه در ذات) از خدا نفى کند؛ زیرا ما ذات حق را یک ذات کامل داراى همه صفات کمال مىدانیم. یکى از تفسیرهاى توحید صفاتى نیز همین است که خدا را همانند پدیدههایى نپنداریم که صفتى را دارند و صفت دیگرى را نیزکسب مىکنند.[۱۷] در کلام امام (ع) فرشتگان هیچگاه چنین تصورى از صفات ندارند:
لا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بالتَّصْوِیرِ وَ لا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِینَ وَ لا یَحُدُّونَهُ بالأَمَاکِنِ وَ لا یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بالنَّظَائِرِ.[۱۸]
ج) بهرهمندی از شناخت خدا با زمینهسازی خداوند
امدادهاى عمومى و خصوصى خداوند، انسان را در دستیابى به هدف آفرینش یارى مىرساند. یکى از این امدادها، مددرسانى به انسان در باب معرفت خداست. امام (ع) در این باب مىفرماید:
«وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجبِ مَعْرِفَتهِ».[۱۹]
آن حضرت به این نکته اشاره دارد که گرچه امکان اشراف و تسلط علمى انسان بر صفات خدا وجود ندارد، خداوند چنان زمینهسازى فرموده که در حد ضرورت و ظرفیت، او را بشناسند. بىگمان این شناخت ضرورى، با تلاش عقلانى، تهذیبدل و راهنمایى رسولاکرم (ص) و امامان (علیهم السلام) تحقق مىیابد؛ چنانکه امام (ع) درباره راهبرى اهلبیت (علیهم السلام) با تعابیر مختلف تصریح مىفرماید که اگر ما نبودیم، آنگونه که بایسته و شایسته است، خدا را نمىشناختید:
بنَا اهْتَدَیْتُمْ فِی الظَّلْماء.[۲۰]
أَیْنَ الَّذینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنا.[۲۱]
بنا یُسْتَعْطَی الْهُدَی وَ یُسْتَجْلَی الْعُمَی.[۲۲]
گفتنى است بخش درخورى از سخنان توحیدى امام در باب معرفى درست خداوند است.[۲۳]
د) نقش پیراستگی دل در بهرهمندی فزونتر از معرفت پروردگار
أَیْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبحَةُ بمَصَابیحِ الْهُدَى وَ الأبصَارُ اللامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَیْنَ الْقُلُوبُ الَّتی وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ؟[۲۴]
فطرت خدادادى با دو کانون مهم خود (عقل و دل) با وجود تلاشهاى بهظاهر گوناگون، انسان را بهسمت یک حقیقت، دعوت و ترغیب مىکند. البته تلاشهاى عقل نیز بدون مساعدت روشنىدل و هدایتهاى ویژه خداوند، جز افکندن پرتو در دل بیابانى تاریک و احیاناً ترغیب براى پوییدن راه، کارایى دیگرى ندارد. اما عقلِ همراهشده با لیاقتهاى خاص و نورآفرین، شرایط ویژهاى در راهیابى به خداوند فراهم مىکند. بىگمان عقلِ همسوشده با دل، آدمى را به شناخت و معرفتى خاموشناشدنى مىرساند؛ چنانکه خداوند مىفرماید: «إن تَتَّقُوا اللّهَ یجْعَل لَکمْ فُرْقَاناً».[۲۵] بدینبیان، خداوند ابزارى عطا مىفرماید که بهسان «فرقان نازلشده» (قرآن) عمل مىکند. در جایى دیگر نیز فرموده است: «وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ یعَلِّمُکمُ اللّهُ».[۲۶] بر پایه این آیه، تقواورزى سبب مىگردد که خداوند معلم خصوصى انسان شود.
ه) امکان برقراری ارتباط عاشقانه با خدا
وقتى خدا را در اندازه توان و تلاش خود شناختیم، محبتخاصى براى ارتباط با او ایجاد مىشود و آنگاه از خود مىپرسیم: آیا امکان گفتگو با او وجود دارد؟ در این باب امام على (ع) فرمود:
وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَکَفَّلَ لَکَ بالإجَابَةِ وَ أَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجئْکَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ.[۲۷] آن حضرت در ادامه مىافزاید:
آنگاه که او را صدا مىزنى، نداى تو را، و هر زمان آهسته با او سخن بگویى، نجوایت را مىشنود … هرگاه اراده کنى بهواسطه دعا، درهاى نعمتِ او را به گشودهشدن، و رگبارهاى رحمتِ او را بهبارش مىخوانى. کُندى اجابتِ او، تو را مأیوس نکند؛ زیرا «هدیه» بهاندازه نیت توست. گاهى اجابت به تأخیر مىافتد تا اجر سائل فزونتر و عطاى آرزومند، فراوانتر شود.
بسا چیزى را مىخواهى، ولى بهتو داده نمىشود و در عوض چیزى بهتر از آن- در دنیا و یا آخرت- بهتو خواهد داد، یا از تو دریغ مىکند که خیرى بهتر از آن بهتو ببخشد. گاهى چیزى را مىطلبى که اگر بهتو داده شود، نابودى ایمانت در آن است. درخواستهاى تو در چیزى باشد که زیبایى آن دوام دارد و بار نکبت آن از تو دور شود.[۲۸]
خداوند نهتنها اذن داده که با او تکلم کنى، بلکه بدان امر کرده است: «و امرتهم بدعائک»[۲۹] تا بدان پایه که حتى براى تارکان این نیایش معنوى، عقوبت قرار داده است:
وَ قَالَ رَبُّکمُ ادْعُونی أَسْتَجبْ لَکمْ إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ
.[۳۰] گاه کسى را تهدید مىکنند که باید از این غذاى حیاتبخش استفاده کنى و او جاهلانهاعراض مىکند، اما وقتى آن را آزمود، راغب مىشود و دیگر نیازى به تهدید نیست.
امام على (ع) مىفرماید:
اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الآنِسِینَ لِأَوْلیَائِکَ وَ أَحْضَرُهُمْ بالْکِفَایَةِ لِلْمُتَوَکِّلِینَ عَلَیْکَ تُشَاهِدُهُمْ فِی سَرَائِرِهِمْ … فَأَسْرَارُهُمْ لَکَ مَکْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیْکَ مَلْهُوفَةٌ.[۳۱] آن حضرت در ادامه مىفرماید:
اگر آنان را غربت به وحشت اندازد، یاد تو مایه انس آنهاست و اگر رگبار حادثههاى تلخ بر آنان ببارد، بهتو پناهنده مىشوند؛ زیرا مىدانند که سررشته همه کارها بهدست توست و با قضاى تو صادر مىشود.[۳۲]
و) معرفی برخی از نشانههای بزرگ خداوند
کدامین آیت خداوند را مىتوان خُرد شمرد؟ خداوند در سوره غاشیه مىفرماید:
أَفَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الإبل کَیْفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ* وَ إِلَى الْجبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ* وَ إِلَى الأرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ.[۳۳]
نکته لطیف آن است که هیچگاه یک تولیدکننده، محصول درجه نازل خود را در کنار تولیدهاى ممتاز ردیف نمىکند.
خداوند حکیم نشانه شتر را در کنار نشانه آسمان ذکر مىکند تا تفهیم کند که اگر به ژرفاى ایندو نمونه و نیز دو آیت بعد از آن (زمین و کوهها) بنگرید، شگفتىهاى آسمان، زمینو کوهها را در حیوانى بهظاهرساده خواهید دید و ما چیزى بهنام محصول درجه نازلنداریم.
بخشهایى از نهجالبلاغه به معرفى آیات الهى اختصاص دارد. براى نمونه، حضرت درباره خلقت آسمان مىفرماید:
خداوند پیراسته، پستى و بلندى آسمان را بدون تعلیق، تنظیم نمود و شکافهاى گستردهاش را بههم پیوند داد و میان آن و مانندهایش [/ آسمانهاى دیگر] را بههم مرتبط ساخت و براى فرودآیندگان [/ فرشتگان] و بالاروندگان [/ فرشتگان] که رفتار بندگان را مىبرند، دشوارى [رفت و آمد] آن را آساننمود.
و بعد از آنکه آسمان دود بود،[۳۴] آن را ندا داد که دستگیرهها بههم بپیوندند، ودرهاى بسته آسمان را پس از یکپارچگى و بههم پیوستگى گشود و رصدهاى ستارگان روشن را بر راههاى آن گماشت[۳۵] و آسمان را در شکاف هوا با قدرت خویش از اضطراب نگه داشت و فرمان تسلیم صادر کرد، و خورشیدِ آسمان را- که آیت روشنىبخش است- نشانه روز قرار داد و ماه را که نورش محو شده [/ گاه روشن است و گاه با درجات مختلف نور، جلوه مىکند]، آیت شب نهاد و آن دو [/ ماه و خورشید] را در مسیرشان روانه کرد و حرکت آنها را در منازل و مدارها به جریان انداخت تا بهواسطه سیر آنها، شبوروز از هم ممتاز شده و شمارش و عدد سالها و حسابها با تقدیر آنها دانسته شود.[۳۶] آنگاه در فضاى آسمان، فلک را که مدار ستارگان است، برنهاد و زیور آسمان را ستارههاى دُرگونه پنهان و ستارههاى چونان چراغ روشن، قرار داد.[۳۷]
پرسشهایی جهت پژوهش و اندیشه
۱٫ آیا دلیل فطرت بر اثبات خدا، یک برهان است؟ چرا؟
۲٫ آیا مىتوان خدایى را که کامل نشناختهایم، دوست بداریم؟
۳٫ آیا شناخت خدا از دو طریق دل و ذهن، با هم تفاوتى دارند؟
۴٫ آیا مىتوان گفت اصل اوّلى این است که در عالم خدایى وجود دارد؟ آیا قرآن براى اثبات خدا دلیلى اقامه کرده است؟
۵٫ آیا دیدگاه «پدیدآمدن عالم از عدم» (بدون پدیدآورنده) طرفدارانى دارد؟
۶٫ نفى صفات از خدا- بنابر تعبیر امام على (ع)- چه ارتباطى با اخلاص دارد؟
۷٫ چگونه مىتوان به الهامهاى دل اعتماد کرد؟ آیا این الهامها خطاپذیر است؟
۸٫ نیایش ابعاد چهارگانهاى دارد: نیاز، درسآموزى، عشق و مبارزه. اینها در کدامیک از متون ادعیه شیعه گنجانده شده است؟
۹٫ آیات آفاقى (پهناى هستى) و آیات انفسى (در جان آدمى) در رسیدن به باور قلبى چه تفاوتى دارند؟
۱۰٫ براساس فرمایش امام (ع)، توصیف خداوند به اوصاف مخلوقات و ممکنات چه پیامدهایى دارد؟
منابع پیشنهادی برای مطالعه و پژوهش
۱٫ لطفالله صافىگلپایگانى، الهیات در نهجالبلاغه، تهران، بنیاد نهجالبلاغه، ۱۳۶۱٫
۲٫ سید على طباطبایى، معارف توحیدى نهجالبلاغه، قم، مطبوعات دینى، ۱۳۸۷٫
۳٫ مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، تهران، صدرا، ۱۳۸۶٫
۴٫ عبدالله جوادىآملى، حکمت نظرى و عملى در نهجالبلاغه، تهران، سیدجمال، ۱۳۶۱٫
۵٫ محمد فولادگر، مبدأ تا معاد در نهجالبلاغه، اصفهان، بوستان فدک، ۱۳۸۷٫
۶٫ سید محمدحسین طباطبایى، على (ع) و فلسفه الهى، ترجمه سیدابراهیم سیدعلوى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۶۱٫
۷٫ سید محمد بهشتى، خدا از دیدگاه قرآن، تهران، بقعه، ۱۳۷۹٫
۸٫ ناصر مکارم شیرازى، خدا را چگونه بشناسیم؟، بىجا، محمدى، ۱۳۴۴٫
[1] . نور( ۲۴): ۳۹٫
[۲] . گفتن صادقانه« لا اله الّا الله» بهمعناى هماهنگى اندیشه، دل، زبان و رفتار است.
[۳] . شمهاى از مباحث توحیدى نهجالبلاغه بدین شرح است: وحدانیت، علم، حکمت، عظمت، قدرت، سمیع و بصیر بودن، حیات، تکلم، جبروت و تسلط، عدل، امداد، وکالت، ستایش خداوند، یارىخواهى از او، رزاقیت، پرستش خدا، آیات بىپایان او چون: آسمان، زمین، کوهها، طاووس، خفاش، طیور، موجوداتخُرد: چون مورچه و ملخ و نیز آیتهاى کلان خدا مانند: انسان و فرشتهها. دراینباره بدین خطبههابنگرید: ۱، ۲، ۲۶، ۳۵، ۶۵، ۸۵، ۸۶، ۹۱، ۹۴، ۹۶، ۱۰۱، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۴، ۱۲۸، ۱۳۲، ۱۴۹، ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۵، ۱۶۳، ۱۶۵، ۱۷۸، ۱۸۲، ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۹۲، ۱۹۷، ۱۹۹، ۲۱۳٫
[۴] . عظمت خداى پیراسته را با عقل خود تعریف مکن که نابود مىشوى.( نهجالبلاغه، خطبه ۹۱)
[۵] . خدا با هر پدیدهاى همراه است، نه بهمعناى قرین بودن، و خدا غیر از هر پدیدهاى است، نه بهمعناى نبودنش در آنجا.( همان، خطبه ۱)
[۶] . وهمها با تعیین حدود و حرکات نمىتوانند او را بشناسند و نه با اندام[ مانند چشم و گوش] و ابزارها.( همان، خطبه ۱۶۳)
[۷] . آنکس که از شناخت صفات پدیدههاى شکلدار و صاحب اندام، ناتوان است، قطعاً از شناخت صفات خالقش عاجزتر است.( همان)
[۸] . خداوند، عقل را بر تعیین و تعریف و توصیف صفت خویش اشراف نبخشید.( همان، خطبه ۴۹)
[۹] . همان.
[۱۰] . آنکسى که همتهاى بلند و غواصى فهمهاى ژرف، او را درک نمىکنند.( همان، خطبه ۱)
[۱۱] . او اولى است که« قبلى» براى او وجود ندارد تا چیزى قبل از او باشد[/ ازلى است]. او آخرى است که« بعد» براى او متصور نیست تا چیزى بعد از او باشد[/ ابدى است]. مردمک چشمها را از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است. روزگار بر او نگذشته است تا حالت او متحول شود و در جایى نبوده که انتقال بر او متصور باشد.( همان، خطبه ۹۱)
[۱۲] . نواب لاهیجى، شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۴۸۳٫
[۱۳] . اولى که نهایتى براى بقاى او نیست تا بهسوى او منتهى شود.( نهجالبلاغه، نسخه لاهیجى، خطبه ۹۳)
[۱۴] . قبل از هر اولى، اول و بعد از هر آخرى، آخر است.( همان، خطبه ۱۰۰)
[۱۵] . کمال اخلاص براى او، نفى صفات[ ممکنات] از اوست؛ زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد که غیر از صفت است. پس هرکس خداى پیراسته را[ چون ممکنات] توصیف کند، قطعاً او را قرین چیز دیگرى کرده است و هرکس او را قرین چیزى کند، او را دوگانه کرده و هرکس او را دوگانه کند، او را تجزیه نموده[ و براى او اجزا قائل شده] و هرکس او را جزءجزء کند، او را نشناخته است و هرکس جاهل به او شد، به او اشاره کرده است و هرکس به او اشاره کند، او را محدود ساخته و هرکس او را محدود کند، او را به شمارش آورده و هرکس بگوید« در چهچیز است»، او را ضمیمه چیزى کرده است و هرکس بگوید« بر روى چهچیز است»، جایى را از او خالى دانسته است. موجودى است بدون سابقه نیستى؛ موجودى است نه پدیدهآمده از عدم. با هر چیزى است، نه بهمعناى قرین او بودن، و غیر از هرچیز است، نه بهمعناى زوال او در آنجا؛ انجامدهنده است، نه با کمک حرکتها و ابزارها.( همان، خطبه ۱)
[۱۶] . موجوداتى که در هستى و تداوم، وابسته به ذاتى هستند که هستىاش از خویش است.
[۱۷] . این دلیل آن است که صفات از یکدیگر انفکاکپذیرند.
[۱۸] .[ فرشتگان] پروردگار خود را با وهم خود تصویر نمىکنند و ویژگىهاى مخلوقات را براى او معتقد نیستند. او را در مکانى محدود نمىسازند و با چشم به او اشاره نمىکنند.( همان)
[۱۹] . و او را از حد ضرورت شناخت خود مانع نشد[/ زمینهسازى نمود که او را بشناسند].( همان، خطبه ۴۹)
[۲۰] . بهواسطه[ راهنمایى] ما، در ظلمتها بهراه درست هدایت یافتید.( همان، خطبه ۴)
[۲۱] . کجایند کسانى که از سر دروغ و ستم بهما، گمان بردند که آنها راسخان در علماند و ما نیستیم؟( همان، خطبه ۱۴۴)
[۲۲] . بهواسطه ما، هدایت، اعطا و کورى[ دل] زدوده مىشود.( همان)
[۲۳] . خطبههایى که در ذیل عنوان توحید و خداگرایى در آغاز این فصل معرفى کردیم، از این دست است.
[۲۴] . آن عقلهایى که به یمن چراغهاى هدایت[ خاص] روشن شدهاند، کجایند؟ و چشمهایى که به نورگاههاى پارسایى مىنگرند، کجایند؟ آن دلها که خود را به خدا بخشیدهاند و به اطاعت او وابستهاند، کجایند؟( نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۵)
[۲۵] . اگر از خدا پروا دارید، براى شما[ نیروى] تشخیص[ حق از باطل] قرار مىدهد.( انفال( ۸): ۲۹)
[۲۶] . تقواى خدا را پیشه سازید، و خداوند[ بدینگونه] به شما آموزش مىدهد.( بقره: ۲۸۲)
گرچه« یعلّمکم الله» جزاى شرط محذوف نیست، قرار گرفتن« یعلّمکم الله» بعد از« اتّقوا الله» نیز بىجهت نیست؛ مانند اینکه به کسى بگوییم: درس بخوان و کسى شو.
[۲۷] . پسرم! بدان کسى که گنجینه آسمانها و زمین در دست اوست، به تو اذن« نیایش» داده و عهدهدار شده است که بهتو پاسخ دهد.[ نهتنها اجازه داده، بلکه] بهتو فرمان داده است که از او بخواهى تا تو را عطا کند و رحمتش را بطلبى تا رحمت خود را ارزانىات کند. میان تو و خویش، حاجب و دربانى ننهاده و تو را مجبور نساخته که به« واسطه» پناه ببرى.( نهجالبلاغه، نامه ۳۱) فلسفه کمکخواهى از رسولخدا و ائمه فرمان دیگر خداست که در برخى آیات آمده است. براى کمکخواهى از خدا دو راه موجود است: یکى مستقیم و دیگرى باواسطه. فلسفه رجوع به واسطه، دوستى با انسان کامل و تحتتأثیر اخلاق و معرفت او قرار گرفتن است.
[۲۸] . نهجالبلاغه، نامه ۳۱٫
[۲۹] . قمى، مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
[۳۰] . و خداى شما گفت: مرا بخوانید تا به شما پاسخ دهم. آنان که از[ این] عبادت من سرپیچى کرده و کبر ورزند[/ دعا نکنند]، ذلیلانه وارد دوزخ خواهند شد.( غافر( ۴۰): ۶۰)
[۳۱] . خدایا! تو براى دوستان خویش انسگیرندهترین انسگیرندگانى و براى آنان که تو را وکیل کنند، توانمندترین برطرفکننده مشکلات هستى. از نهانهاشان آگاهى … اسرار آنها بر تو آشکار است و قلبهاشان هوادار تو.( نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۷)
[۳۲] . همان.
[۳۳] . آیا به شتر نمىنگرند که چگونه خلقت شده و به آسمان که چهسان رفعت یافته و به کوهها که چطور نصب شده و بهزمین که چگونه مسطح شده است؟( غاشیه( ۸۸): ۲۰- ۱۷)
[۳۴] . تعبیر قرآن این است:« ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هى دُخَانٌ: آنگاه به آسمان پرداخت، درحالىکه آسمان دُخان بود.»( فصلت( ۴۱): ۱۱)
درمورد کلمه« دخان» تحقیقهایى صورتیافته که معادل آن در فارسى« دود» نیست، بلکه« گاز» است.( مکارمشیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۲۰، ص ۲۲۸)
[۳۵] . در آیهاى مىخوانیم:« آسمانها و زمین، بههم پیوسته(/ رتق) بود و ما آنها را از هم تفکیک(/ فتق) کردیم».( انبیا( ۳۰): ۳۰)
[۳۶] . دراینباره بنگرید به: یس( ۳۶): ۳۸ و ۳۹؛ اسراء( ۱۷): ۱۲٫
[۳۷] . نهجالبلاغه، خطبه ۹۱٫
گفتنى است حضرت على* در خطبههاى ۱ و ۹۰ نیز درباره آسمان و زمین بهتفصیل سخن راندهاست.