متن عربی
« 395»
(128) (و من كلام له ( عليه السلام )) (فيما يخبر به عن الملاحم بالبصرة)
يَا أَحْنَفُ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لَا يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمْحَمَةُ خَيْلٍ يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ (يومئ بذلك إلى صاحب الزنج ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام )) وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ الْعَامِرَةِ
« 396»
وَ الدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ كَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ مِنْ أُولَئِكَ الَّذِينَ لَا يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ وَ لَا يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ أَنَا كَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا
« 397»
(منه) و يومئ به إلى وصف الأتراك)كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطْرَقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ
« 398»
أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ فَضَحِكَ ( عليه السلام )وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أَخَا كَلْبٍ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ ( إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ) الْآيَةَ فَيَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ((صلى الله عليه وآله)) فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي .
متن فارسی
ص396
از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است (بعد از جنگ جمل در بصره فرموده و از جمله اخبار غيبيّه مى باشد) كه از پيش آمدهاى سخت در بصره خبر مى دهد
قسمت أول خطبه
(و در آن بخروج صاحب زنج يعنى امير زنگيان علىّ بن محمّد برقعى اشاره مى فرمايد، و مخاطب آن بزرگوار أحنف است و آن لقب صخر ابن قيس ابن معاويه از قبيله بنى تميم و از اهل بصره كه كنيه او ابو بحر و از بزرگان اصحاب امير المؤمنين و رئيس بنى تميم بوده است. دعوت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، را بنى تميم اجابت ننموده بودند، ابتداء او مسلمان شد و ديگران را هم مسلمان نمود، چون اين خبر به پيغمبر رسيد در باره او دعاء فرمود، خلاصه بعلم و حكمت و اوصاف پسنديده معروف و در جنگ صفّين حاضر بود و بعد از امام عليه السّلام هم تا زمان حكومت مصعب ابن زبير بر عراق حيات داشت، و در سنه شصت و هفت در كوفه وفات يافت): (1) اى احنف، مانند آنست كه من او را (رئيس لشگر زنگيان را) مىبينم در حالتى كه با لشگرى خروج ميكنند كه گرد و غبار و غوغاء و هياهو و صداى لجام و آواز اسبها ندارند (داراى اسب و اسلحه نيستند)
به قدمهاى خود زمين را مى كوبند (فتنه و فساد بسيار بر پا مي كنند) قدمهاشان (از جهت پهنى و كوتاهى و فراخى انگشت) مانند قدمهاى شتر مرغان است. (سيّد رضىّ فرمايد:) امام عليه السّلام باين بيان بخروج رئيس زنگيان اشاره مىفرمايد (تاريخ نويسان گفته اند كه او از اهل شهر رى بود و خود را علوىّ مى دانست و مدّعى بود كه پدرش محمّد ابن احمد ابن عيسى ابن زيد ابن علىّ ابن الحسين ابن علىّ ابن ابى طالب است و بيشتر خصوصا طالبيّين در نسب او طعن زده آنرا درست نمىدانستند، زيرا علماى انساب متّفقند بر اينكه او علىّ ابن محمّد ابن عبد الرّحيم است و جدّ مادرش محمّد ابن حكيم اسدى
ص397
از اهل كوفه و از كسانى است كه با زيد ابن علىّ ابن الحسين بر هشام ابن عبد الملك خروج كرد و پس از كشته شدن زيد فرار كرده بشهر رى رفته در قريه اى كه آنرا ورزنين مى ناميدند اقامت نمود و در اين قريه علىّ ابن محمّد رئيس زنگيان بدنيا آمد و جدّ او عبد الرّحيم در طالقان تولّد يافت، پس از آنكه به عراق رفت كنيزى خريدارى كرد كه از او محمّد پدر علىّ متولّد گرديد، خلاصه در سال دويست و پنجاه و پنج آهنگ بصره نمود و غلامان زنگى را كه كاركنان اهل بصره بودند بيارى خود دعوت نمود و بدستور او روز معيّنى باتّفاق خواجه هاى خود را كشته دور او گرد آمده انواع فتنه و فساد بر اهل بصره وارد ساختند، و اينكه به برقعىّ مشهور شد براى آنست كه برقع «نقاب» برو مى انداخت) (2) پس از آن امام عليه السّلام فرمود: واى بر كوچه هاى آباد و خانه هاى آراسته شما كه داراى باله ا (كنكره ها) است مانند بالهاى كركسان، و داراى خرطوم ها (ناودانها) است چون خرطوم هاى پيلان از آن لشگر كه (همه آنها را خراب و ويران مي كنند) بر كشته هاى ايشان كسى گريه نمى كند (زيرا همه غلام سياه بوده خويشاوندان ندارند تا بر كشته هاشان گريه كنند) و از غائب آنها جستجو نمى شود (چون كسى از آنان كشته شود بر اثر سنگدلى ديگرى بجاى او مى آيد بدون اينكه از كشته شده پرسشى نمايد). (3) من دنيا را برو انداختهام و مقدار آنرا اندازه گرفتهام (بظاهر و باطن و گذشته و آينده آن دانا هستم) و به حقيقت آن بينا مى باشم (بى اعتبارى و بيوفائى آنرا در هر زمان مى بينم).
ص398
قسمتى دوم از اين سخنان است كه تا تاران (و مغولها و خونريزيهايى كه بدست ايشان و مسلمانان واقع شده و در كتب و تواريخ ثبت است) را وصف مى فرمايد:
(4) مانند آنست كه من آنها را مىبينم گروهى هستند كه چهرههاشان مانند سپر (پهن و گرد و)
ص399
چكّش خورده (پر گوشت و نشانه دار) است، لباسهاى ابريشمين و ديبا مى پوشند، و اسبهاى نيكو يدك مى كشند، (5) و در آنجا (كه وارد مي شوند) خونريزى بسيار سخت واقع مي شود بطوري كه زخم خورده بروى كشته راه مى رود، و گريخته (از چنگ آنها) كمتر از اسير شده مى باشد (بيشتر مردم بظلم و ستم ايشان مبتلى بوده راه فرارى ندارند). يكى از اصحاب آن بزرگوار (توهّم كرد كه آنچه حضرت از اخبار غيبيّه مى فرمايد بدون معلّم و از پيش خود مى باشد، از اين جهت) گفت يا امير المؤمنين: خداوند بتو علم غيب عطاء فرموده، امام عليه السّلام خنديد و براى (دفع توهّم) آن مرد كه از قبيله كلب بود فرمود: (6) اى برادر كلبى آنچه گفتم علم غيب نيست، بلكه تعلّم و آموختنى است (كه آنرا) از صاحب علم و دانش (رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرا گرفتهام) (7) و علم غيب منحصر است به دانستن وقت قيامت و آنچه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است (س 31 ى 34): إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ، إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ يعنى نزد خدا است دانستن وقت قيامت و وقتى كه باران مى فرستد و ميداند آنچه در رحم مادرها است و هيچكس نمى داند فردا چه ميكند و به كدام زمين مىميرد، و بتحقيق خداوند دانا و آگاه است. (8) پس خداوند سبحان مي داند آنچه در رحمها است، پسر است يا دختر، زشت است يا نيكو، بخشنده است يا بخيل، بدبخت است يا نيكبخت، و ميداند چه كسى هيزم آتش دوزخ است يا با پيغمبران يار و همنشين در درجات بهشت، (9) پس اينها كه شمرده شد (و يكى از آنها را بر سبيل مثال شرح داديم) علم غيب است كه هيچكس نمى داند آنرا مگر خدا (كنايه از اينكه آنچه از اين نوع علوم به پيغمبر وحى رسيده و او هم بمن آموخته مأمور به فاش كردن نيستيم، پس مانند آنست كه نمىدانيم) ولى غير از اينها پس علمى است كه خداوند به پيغمبر خود، صلّى اللَّه
ص400
عليه و آله، ياد داد (فاش كردن آنرا اجازه فرمود) و او هم بمن آموخت و دعاء كرد كه سينه من آنرا نگاهداشته و پهلوه ايم احاطه اش نمايد (حفظ كرده آنرا ضبط نمايم).
قبلی بعدی