خداى سبحان طاعت را غنيمت زيركان قرار داد آنگاه كه مردم ناتوان ، كوتاهى كنند.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

هشت اصل انسانی در نهج‌البلاغه

1401/02/03
آیت‌الله ابوالقاسم علی‌دوست، استاد سطح خارج حوزه علمیه در تبیین رازهای ماندگاری نهج‌البلاغه، به تبیین هشت اصل انسانی در کلمات حضرت المومنین(علیه السلام) پرداخت.
هشت اصل انسانی در نهج البلاغه (آماده)آیت‌الله ابوالقاسم علی‌دوست، استاد سطح خارج حوزه علمیه و پژوهشگر فقه و اصول در برنامه سوره با موضوع «نهج‌البلاغه و انسان معاصر» که به مناسبت ایام شهادت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از شبکه چهار سیما پخش شد در ادامه تبیین رازهای ماندگاری نهج‌البلاغه به بیان اصول این کتاب پرداخت. بخش دوم سخنان این پژوهشگر را در ادامه می‌خوانید:

گاهی سوال می‌شود که چرا در جمهوری اسلامی این مسائل هست و بعد از چهل سال از شعار رهبران فاصله گرفته است؟ این پاسخ را می‌شنویم که فاصله بین آرمان‌ و واقع در زمان‌های گذشته هم بوده است. در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) نیز بوده است و می‌گویند ثلث نهج‌البلاغه از فساد کارگزاران امیرالمومنین(علیه السلام) خبر می‌دهد. در نامه‌های نهج البلاغه از سی فسادی که در زمان حضرت بود یاد می‌شود که اگر حضرت نبود، این سی فساد، سیصد فساد می‌شد.

 برخی با ذکر این مشابهت می‌خوهند از عملکرد خود، دفاع کنند، ما کاری به این نداریم، ما با واقع کار داریم. در این سخن چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد. نکته اول مبالغه‌ای است که در اینجا در انعکاس حجم فساد(در زمان امیرالمومنین) صورت می‌گیرد تا جایی که قضیه ملحق به دروغ می‌شود. می‌گویند ثلث نهج‌البلاغه در ارتباط با فساد کارگزاران است، وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم کلا هفت نامه که برخی هم در نهج البلاغه نیست، راجع به فساد کارگزاران است. نامه ۲۰ درباره زیاد بن ابیه، نامه ۴۰ درباره ابن عباس، نامه ۴۳ درباره مصقله بن هبیره شیبانی، نامه ۴۵ درباره عثمان بن حنیف، نامه ۷۱ درباره منذر بن جارود عبدی و دو نامه دیگر که در غیر نهج البلاغه ذکر شده است؛ یکی درباره ابن هرمه و یکی هم درباره نعمان بن عجلان.

نامه مصقله، گزارشی است که به حضرت می‌دهد و درباره آن توضیح می‌دهد و حضرت نیز عذر او را قبول می‌کنند. نامه‌ای هم که برای ابن عباس است بسیار مشکوک است، چون ابن عباس متصل به امیرالمومنین(علیه السلام) است و باید این احتمال را بدهیم که دست بنی امیه و بنی مروان برای تخریب چهره ابن عباس در میان باشد و برخی این را ثابت کردند.

ما هشتصد نامه و کلام و سخن در نهج‌البلاغه شریف داریم، آیا این هفت نامه می‌شود ثلث نهج‌البلاغه؟ چرا با تراث این طور می‌کنیم؟ بعد سنخ فساد را ببینید. عثمان بن حنیف بر سر یک سفره نشسته است. یا یکی از کارگزاران ملحق به معاویه شده است. برخی مبالغه در حد الحاق به دروغ می‌کنند. 

نکته دوم این است که وقتی شما این را می‌گویید و از فساد در دوره حضرت یاد می‌کنید، نوع برخورد امیرالمومنین(علیه السلام) را هم بگویید. امام وقتی متوجه می‌شوند ابن هرمه دزدی کرده یا رشوه گرفته به استاندار اهواز می‌گوید او را به مردم معرفی کن تا او را بشناسند؛ یعنی برخورد قاطع، روشن، سریع و عبرت‌آموز، با تعیین جایگزین و می‌فرمایند اگر کسی آمد و با یک قسم شاهد آورد که من مالی به او داده‌ام، از مال ابن هرمه به او بده. تا جمعه او را زندانی کن. روز جمعه سی و پنج ضربه شلاق به او بزن. تا یک ماه اگر تحمل کرد باز این تعزیر را بر او جاری کن و به من گزارش بده که چه کردی و چه کسی را به جای او گذاشته‌ای و اگر کوتاهی کنی تو هم به همین سرنوشت مبتلا می‌شوی. این سخنان همان کسی است که به مالک اشتر می‌گوید: «فإنَّهُم صِنفانِ: إمّا أخٌ لَكَ في الدِّينِ ، أو نَظيرٌ لَكَ في الخَلق: انسان ها دو گروهند یا برادر تو در دین یا هم نوع تو در خلقت».

نکته دیگر که جالب است دقت کنیم این است که حضرت وارث ۲۷ فسادی است که از قبل در حکومت بوده است. این فساد مال حکومت نیست. همانطور که حضرت فرمودند: «قَدْ عَمِلَتِ اَلْوُلاَةُ قَبْلِي أَعْمَالاً خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُتَعَمِّدِينَ لِخِلاَفِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ اَلنَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي» گذشتگان فساد کرده‌اند و اگر بخواهم جلوی این فسادها را بگیرم همه متفرق می‌شوند. این همان مدیریت متضاد نماها است. یعنی ناچارم الان کوتاه بیایم.

پس اگر فسادی میراث گذشتگان بود، ارتباطی به امام ندارد و نباید به عنوان فساد موجود در حکومت مولا تلقی شود.

 اگر ما چیزی را اصلاح نمی‌کنیم مشابهت سازی نکنیم. بله پیامبران، معصومین(علیه السلام)، حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) اگر در یک محیطی بودند که مستعدتر بود موفق‌تر بودند، اما اینکه بگوییم آن زمان هم فساد بود و فساد را منتسب به حکومت کنیم و اغراق کنیم، و رفتار قاطع با فساد را هم نبینیم درست نیست. باید با فساد مبارزه شود؛ آن هم قاطع، روشن، سریع و عبرت آموز، اما نباید با شعارزدگی و قانون‌شکنی همراه باشد؛ یعنی با فساد با عجله و جوزدگی و یک فساد دیگر مواجه نشویم.

ما گاهی در برخورد با فساد دقت لازم را نمی‌بینیم. متهم، متهم است، اما انسان است، باید به جرمش سریع و روشن رسیدگی شود، حالا اگر مصلحت باشد حد او در ملأ عام، اجرا شود، بشود اما ما باید رعایت زمان و مکان را داشته باشیم. آنچه مشمول مرور زمان نیست، مبارزه با فساد و قاطعیت است. آنچه نباید مبتلا به تبصره بشود این است که کسی در حاشیه امن نرود. اما نوع برخورد ما باید مطابق مصلحت انجام شود.

ما در نهج‌البلاغه اصولی می‌بینیم؛ اولین اصل که در همان خطبه اول دیده می‌شود این است حضرت وقتی درباره پیامبران سخن می‌گویند می‌فرمایند: «آنها آمدند تا ظرفیت ها و استعدادها و دفینه های عقول را برانگیزند» یعنی استعدادها را شکوفا کنند و از قوه به فعل برسانند. خود امیرالمومنین در نهج البلاغه به همین نکته در نامه‌ها و سخنان خود اشاره می‌کنند. آنجا که از عقل سخن می‌گویند، می‌فرمایند: «العقل یَملِکُکَ یا یُمَلِکُکَ الزمان» آنجا که از نحوه حکومت بر مردم صحبت می‌کنند در همه اینها عقل محور است.

اصل اول: شکوفایی استعدادها

ما از این به یک اصل می‌رسیم و آن این است که استعداد انسان‌ها باید شکوفا بشود. این را بگذارید کنار جامعه، حاکمیت، ملتی که در آنجا ظرفیتها شکوفا که نمی‌شود، هیچ، فرسایش هم پیدا می‌کند. ما در کشور با پدیده فرار مغزها مواجهیم. لازم است ما فقط فرار مغزها را نبینیم، شما فرسایش مغزها را هم ببینید. پیامبران آمدند که استعدادهای بشر را برانگیزند. این جمله  فقط خبر نیست، بلکه در مقام انشا است، یعنی باید این طور باشد.

اصل دوم: رعایت حق‌ها

اصل دوم در نهج البلاغه رعایت حق‌ها است. این موضوع خیلی عجیب در نهج البلاغه منعکس شده است. ما در مجموعه دین، نه فقط حق انسان و حقوق حیوان، بلکه حق هستی داریم و این هستی باید در جای خود قرار بگیرد. منِ انسان باید ببینم با این هستی چطور تعامل کنم؟

طبرسی در مجمع البیان نقل می‌کند دو کودک دو خط نوشته و نزد امیرالمومنین(علیه السلام) یا امام حسن مجتبی(علیه السلام) آوردند و پرسیدند کدام بهتر است؟ امام فرمود: «يٰا بُنَیَّ اُنْظُر کَيْفَ تَحْکُمُ فَإنَّ هذا حُکْمٌ وَالله ُسائِلُکَ عَنْهُ يَوْمَ القِيٰامَةِ» ببین چگونه قضاوت می‌کنی. کارگزاران، قضات، مردم این ها را بشنوند. ما گاهی نسبت به قضاوت‌‎ها خیلی راحتیم.

حضرت امیر المومنین(علیه السلام) درباره حقوق غیر انسان می‌فرمایند: «وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ» پوست جویی از مورچه در مقابل افلاک هفتگانه نمی‌گیرم.

عدل معنایش این است که هر چیزی در جای خود قرار بگیرد. شاید اینجا برخی درباره مرز بین عدل  و مصلحت سوال کنند. ما گفتیم مصلحت، «ضرورت خطرناک» است و اضافه می‌کنم مصلحت «ضرورت خطرناکِ مظلوم» است. مظلوم است چون درست فهمیده نمی‌شود. مصلحت، ضد فساد است. در داوری، مصلحت، خود عدالت و عدالت خود مصلحت است. دوستانی که علاقمند هستند به کتاب «فقه و مصلحت» رجوع کنند.

اصل سوم: آزادی انسان‌ها

اصل سوم در نهج البلاغه شریف، آزادی انسان‌ها است: «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً» بنده دیگران نباش. هیچ انسانی بر انسان دیگر تفوق ربوبی ندارد. هیچ انسانی در درجه عبد دیگری قرار نمی‌گیرد. حضرت فرمودند: «إنّ آدمَ لَم يَلِدْ عَبدا » آدم بنده آفریده نشده است. شما هم آزادید.

در همه جای دنیا داریم که یک عده اختیاراتی نسبت به دیگران دارند و ولایتی بر آنها پیدا می‌کنند، این ولایت به معنای «مسئولیت حفظ» است، نه حق امر و نهی به عنوان مقام بالا نسبت به مقام پایین. در هر مدیریتی امر و نهی، ناگزیر است، اما نکته این است که آیا این امر و نهی برخاسته از این است که مسئولیت حفظ دارد؟

لذا ولایت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، ولایت امام، ولایت حاکمان و فقیهان، ولایت پدر، ولایت عالمان عاقلِ عادل اگر ذره‌ای از مصلحت فرد خارج شود، دیگر ولایت ندارند. فقط یک ولایت است که مطلق است و آن هم ولایت خدا است.

اگر اصل ولایت ثابت شد، باید در چارچوب مصلحت باشد. ما در مقابل کلمه «والی» در اسلام «رعیت»  داریم، رعیت یعنی کسی که مصلحت او باید مراعات شود. لذا والی در این چارچوب ولایت دارد.

 ما در نهج البلاغه آزادی به معنی رهایی از قانون و رهایی از اخلاق نداریم، بلکه آزادی به معنی رهایی از سلطه و سروری ناموجه دیگران داریم. اگر قانونی پذیرفته شد چه قانون شرع و چه قانون کشور، عمل نکردن به این قانون به معنی آزادی نیست، هرج و مرج است. قانون شکنی در تمام دنیا جرم است.

اصل چهارم: مشورت و عدم استبداد رأی

اصل چهارم مشورت و عدم استبداد رأی است. نهج‌البلاغه کتابی است که مشورت را نه در حد یک ارزش اخلاقی بلکه در حد یک وظیفه تجویز می‌کند. ما آیه‌ای درباره مشورت در قرآن کریم داریم: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ» (آل عمران، ۱۵۹).

گاهی برخی در تفسیر آیه اشتباه می‌کنند و آن را چنین معنا می‌کنند که ای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با مردم مشورت کن(شاورهم)، سپس خودت تصمیم بگیر(عزمت). در حالی که آیه می‌فرماید با مردم مشورت کن و بر اساس آن مشورت تصمیم بگیر و حال که تصمیم گرفتی با قاطعیت عمل کن. مردد نباش؛ یعنی به این مشورت ترتیب اثر داده شود.

اصل پنجم: تعیین رفتار با متملقان

 اصل پنجم تعیین رفتار با متملقان است. هیچ حکومتی خالی از متملق نیست، مهم این است که چطور با متملق رفتار شود. تملق آن چیزی است که در مورد شخص یا حکومت یا نهادی گفته شود و طرف در گفتن آن قصد بیان واقعیت نداشته باشد، فقط می‌خواهد خودش را به شخص یا حکومت نزدیک کند. یکی از نکات در نهج‌البلاغه خاک رد پاشیدن در چشم و دهان متملقان است. همان که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «احثوا فى وجوه المداحين التراب» به دهان متملق خاک بپاشید. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خداوندگار ادب و مهربانی است، اما خطر چاپلوسی فراتر از این هاست و این افراد باید طرد شوند.

اصل ششم: پذیرش عذر و تراشیدن عذر

اصل ششم پذیرش و تراشیدن عذر است. تراشیدن عذر خوب نیست، اما پذیرش عذر خوب است. حضرت می‌فرمایند: «اِقبَلْ عُذرَ أخيكَ و إن لَم يَكُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِسْ لَهُ عُذرا» مومنان عذر برادرش را بپذیرد و اگر عذری نداشت برایش عذری درست کند. این(منش) مولای ماست، این امام ماست. می‌فرماید اگر عذری هم نداشت بگو احتمالاً این طور بوده است.

اما، پذیرش عذر در حقوق شخصی افراد است، نه در حقوق جمعی و اجتماعی. اگر حقوق اجتماعی باشد آنجا عذرتراشی وجهی ندارد.

اصل هفتم: مساهمه در اموال

اصل هفتم مساهمه در اموال است. آنچه که انسان‌ها به دست می‌آورند همه‌اش مال خودشان می‌شود، اما حضرت امیر مومنان می‌‎‌فرمایند: «إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الاَْغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ» خداوند روزی فقیران را در اموال اغنیا قرار داده است. این یک توصیه اخلاقی نیست، فقهی است. حضرت فرمودند: «فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ» هیچ فقیری گرسنه نمی‌ماند مگر در اثر تخلف ثروتمندان. اگر زکات و وجوهات شرعی برای تأمین فقر، جواب داد کافی هستند، و اگر نه با نظارت فقهی باید مساهمه در اموال صورت گیرد.

اصل هشتم: بیان و تبیین

 اصل هشتم در نهج البلاغه، اصل بیان و تبیین است: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا، حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا» خداوند از دو گروه تعهد گرفت؛ از جاهلان تعهد گرفت که یاد بگیرند و از عالمان تعهد گرفت که یاد بدهند و تعهدش از عالمان قبل از گرفتن تعهد از جاهلان بود.
منبع:خبرگزاری ایکنا