ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
نویسنده:علی بن ابیطالب (ع)، امام اول
گردآورنده:شریف الرضی، محمد بن حسین
مترجم و شارح:فیض الاسلام اصفهانی، علی نقی
ناشر:موسسه چاپ و نشر تاليفات فيض الاسلام
محل نشر:تهران
سال نشر: ١٣٧٩
ص6
جزء اول
ديباجه
نهج البلاغة، كتابى كه سيّد شريف ابو الحسن محمّد رضىّ (رضوان اللّه تعالى عليه) از سخنان إمام الموحّدين، باب مدينة العلم علىّ ابن ابى طالب (عليه السّلام) گرد آورده بهترين اثر و نشانۀ دين مقدّس اسلام و مذهب شريف جعفرى است، درياى بى پايانى است، محتوى مسائل علمى، ادبى، دينى، اجتماعى، اخلاقى و سياسى كه بهتر و بليغتر از آن سخنان بعد از قرآن كريم و بيانات حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله) در دنيا گويندهاى نگفته است، و آن راهنماى گمراهان و چارۀ بيچارگان و پناه دهنده و دستگير درماندگان است، پس كسى را كه خواهان سعادت هميشگى و گريزان از ذلّت و بد بختى است لازم است كه اين كتاب را سر مشق قرار داده از سخنان آن پند گرفته به دستوراتش رفتار نمايد، زيرا مفاسد و تباهكارىهاى دنيا اصلاح نمىشود مگر روزى كه تعليمات امير المؤمنين علىّ (عليه السّلام) در ميان جميع طبقات مردم عملى گردد، و اين سخن به گزاف گفته نشده، چون روى دو پايه برهان (عقل و علم) استوار است، چنانكه از مطالعۀ اين كتاب همگان خواهند دريافت.
هر چند علم و دانش در ميان افراد بشر پيشرفت نمايد، فضل و بزرگوارى امام علىّ (عليه السّلام)
ص7
بيشتر هويدا مىگردد، و روزى بيايد كه مردم دنيا در مقابل آن حضرت اظهار خضوع و فروتنى نموده براى رهائى از بدبختى چارهاى نيابند مگر آنكه به گفتار و كردار آن بزرگوار عمل نمايند.
از سالهاى دراز (بخصوص در اين ساليان كه جنگ هولناك عالم را فرا گرفته و مردم بسيارى را تباه ساخت) اين كتاب مقدّس مورد مطالعۀ اين بنده بوده، روز بروز شوقم به خواندن و انديشۀ در آن زيادتر مىشد، گويا چيزى نمىديدم مگر كتاب نهج البلاغه و سخنى نمىشنيدم مگر فرمايشهاى امير المؤمنين علىّ (عليه السّلام) و هرگاه با فضلا و دانشمندان ملاقاتى پيش مىآمد قبل از شروع بهر سخن، در باب عظمت و بزرگى نهج البلاغه سخن گفته بآنان ياد آورى مىنمودم كه سيّد شريف رضى (رحمه اللّه) يكى از شاهكارهاى تأليف را در اين كتاب بكار برده، زيرا با اينكه امير المؤمنين (عليه السّلام) را كلام غير فصيح و غير بليغ نيست در ميان كلماتش نيكوترين سخنان را انتخاب نموده، اَلْأَفْصَحُ فالأَفْصَح و الأَبْلَغُ فالأَبْلَغُ را اثبات و اين نكته را كاملا رعايت كرده است، و گاهى در بعضى از مجالس دينى و مذهبى پارهاى از كلمات اين كتاب را خوانده و معنى آنرا بيان مىكردم، شنوندگان به شگفت آمده مىگفتند اگر علماء و رجال دينى ترجمۀ فرمايشهاى امام علىّ (عليه السّلام) را در كتاب نهج البلاغه بطوريكه در خور فهم هر فارسى زبان باشد نوشته بودند، همه از آن بهرهمند مىشدند، و ليكن افسوس كه از ترجمه و شرحهايى كه در دسترس است چنانكه بايد استفاده نمىشود، بنا بر اين بر نگارنده واجب شد كه دست از هر كار بردارم (حتّى از ترجمه و تفسير قرآن كريم كه از مدّتى به نوشتن آن مشغول بوده براى اتمام آن سعى و كوشش بسيار داشتم) و اين كتاب جليل را به زبان فارسى سليس و روان ترجمه نموده و كلمات و جملاتى كه محتاج بشرح باشد ميان دو خطّ قوسى به اجمال و اختصار بيان نمايم تا ترجمه و شرح با هم فرق داشته همه از آن بهره مند گردند، و چون يقين دارم اين خدمت از بهترين خدمتهايى است كه در اين عصر انجام شده و هر با انصافى از آن قدر دانى خواهد نمود، لذا به پاس سالها عمرى كه پدر و مادر و برادر عزيزم (رحمهم اللّه) براى تربيت من بنده صرف كردند، زحمتى كه براى نوشتن اين كتاب كشيدهام به روان پاكشان تقديم داشته و براى ياد بود آنان مختصرى از تاريخ حيات و زندگانى هر يك را پيش از شروع به نوشتن ديباچه نوشتم، و براى اتمام و انتشار اين كتاب شريف از خداوند متعال كمك و يارى مىطلبم، وَ لا حَوْلَ وَ «لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ» العَلِيِّ العَظِيم.
ص8
مؤلّف كتاب نهج البلاغه:
ابو الحسن محمّد ابن ابى احمد، حسين ابن موسى ابن محمّد ابن موسى ابن ابراهيم ابن موسى ابن جعفر ابن محمّد ابن علىّ ابن الحسين ابن على ابن ابى طالب (عليهم السّلام) معروف بسيّد رضىّ (رضوان اللّه تعالى عليه) است.
پدر بزرگوارش ابو احمد ملقّب به الطّاهر ذى المناقب در دولت بنى العبّاس و بنى بويه جليل القدر و صاحب منزلت بود، بهاء الدّوله او را الطّاهر الأوحدى خطاب ميكرد و در نزد او بالاترين مراتب و مقامات را حائز گشته، زيرا همۀ صفات پسنديده در او موجود بود، در مدّت زندگانيش (نود و هفت سال) پنج مرتبه بر طالبيّين حكومت كرد.
مادر سيّد رضىّ (رحمهما اللّه) فاطمه دختر حسين ابن حسن ابن علىّ ابن حسن ابن علىّ ابن عمر ابن علىّ ابن الحسين ابن علىّ ابن ابى طالب (عليهم السّلام) است، جدّ مادرش ابو محمّد حسن ابن علىّ ابن حسن به النّاصر للحقّ ملقّب گشت، عالم و اديب و شاعر و زاهد و شيخ طالبيّين بود، براى او جنگهاى بزرگ با سامانيان پيش آمد، وفاتش به سال سيصد و چهار در طبرستان و مدّت زندگانيش هفتاد و نه سال بود.
بهاء الدّوله ابو نصر ابن بويه بسيّد رضى كه از پدر و مادر بزرگ زاده بود رضىّ ذى الحسبين لقب داد و او را الشَّريف الأجلّ خطاب ميكرد، در سال سيصد و پنجاه و نه در بغداد بدنيا آمد و در بامداد يكشنبه ششم محرّم الحرام سال چهار صد و شش دنيا را بدرود گفت و بتشييع جنازه و نماز او جميع اعيان و اشراف و قضات حاضر شدند و با تجليل و احترام بسيار فخر الملك وزير بهاء الدّوله بر او نماز خوانده در بغداد در محلّۀ كرخ در خانۀ خودش دفن نمودند، چنانكه عقيدۀ بسيارى از مؤلّفين و نويسندگان مىباشد، و ممكن است جنازۀ او را در اوّل امر در خانهاش امانت سپرده پس از آن انتقال داده باشند بمشهد كاظمين (عليهما السّلام) جائيكه الان مشهور بقبر سيّد مرتضى و سيّد رضى است.
سيّد رضى، مردى عالم و فاضل و شاعر و از نجباى سادات عراق و اشعر شعراى طالبيّين بود، در زمان حيات پدرش مقام و منزلت او به آن جناب واگزار شد در حالتى كه بيست و يك سال بيشتر نداشت، ده ساله بود كه به سرودن شعر شروع كرد و پس از سى امين سال زندگانى
ص9
قرآن كريم را در مدّت كمى حفظ كرد، بسيار بلند همّت و شريف النَّفس بود، و از هيچكس صله و جائزه قبول نمىكرد حتّى صلههاى پدرش را به صاحبانش بر مىگرداند، بنى بويه اصرار داشتند كه صله از آنان بپذيرد و ليكن او جائزههاى آنها را ردّ ميكرد، از جميع علوم و محاسن حظّ و بهرۀ بسيار داشت، در طفوليّت معلّمى مانند شيخ مفيد (عليه الرَّحمة) باو و برادرش ابو القاسم علىّ مرتضى، علم الهدى (رحمهما اللّه) نصيب گرديد.
شارح معتزلى ابو حامد عبد الحميد ابن هبة اللّه مداينىّ مشهور بابن ابى الحديد در شرح بر كتاب نهج البلاغه چنين نوشته: شيخ مفيد ابو عبد اللّه محمّد ابن نعمان فقيه امامىّ شبى در خواب ديد در مسجد خود واقع در كرخ نشسته، ناگاه فاطمه (عليها السّلام) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) با حسن و حسين (عليهما السّلام) كه هر دو صغير بودند وارد شد و فرزندان خود را تسليم شيخ كرده فرمود: فقه را بايشان بياموز، پس به شگفت تمام از خواب بيدار شد، و در بامداد همان شب فاطمه بنت الحسين ابن الحسن النّاصر داخل مسجد گرديد و در اطراف او كنيزان بودند و دو فرزند صغيرش محمّد رضى و علىّ مرتضى در جلو او بود، شيخ ايستاده بر او سلام كرد، فاطمه گفت: اى شيخ اين دو فرزندم را نزد تو آوردهام تا فقه بآنها بياموزى، شيخ گريه كرده خواب خود را براى او نقل نموده تعليم و تربيت آن دو بزرگوار را متكفّل شد، و ابواب علوم و فضائل را بر وى آن دو بزرگوار گشود بطورى كه شهرۀ آفاق شده آثارشان جاويدان باقى و برقرار ماند.
سيّد رضى با اينكه بيش از چهل و هفت سال زندگانى نكرد كتابهاى بسيارى تأليف نمود كه مشهورترين آنها نهج البلاغه است، و ما اكنون عين عبارات آنرا از روى نسخ صحيحه با اعراب درست و بدون غلط نقل و در هر فصلى ترجمه و شرحش را به فارسى سليس و روان بيان مىنماييم،
ص11
آغاز كتاب نهج البلاغة [مقدمه سيد رضي]
[قسمت أول مقدمه سيد رضي]
(1) ابتداء ميكنم بنام خداوندى كه بسيار بخشنده و مهربان است (در دنيا و آخرت) (2) پس از حمد و سپاس خداوندى كه حمد را بهاى نعمتش قرار داد (همان قسمى كه ثمن مستلزم رضاء بائع است در برابر مبيعش، حمد و سپاس مستلزم رضاى خداى تعالى است در ازاء نعمت او ) و پناه از بلاى خود (چون كفران نعمت موجب عذاب و بلاء است، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 7 مىفرمايد: «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِي لَشَدِيدٌ» يعنى اگر كفران كنيد عذاب من سخت است بر كفران كنندگان، پس شكر و ثناء پناه از آن بلا است ) و آنرا وسيلۀ رسيدن به بهشتهاى خويش گردانيد (زيرا حمد را ثمن و بهاى هر نعمتى قرار داد و البتّه وسيله است براى وصول به بهشتها و درجات رفيعه، چون بهشت بزرگترين نعمتهاى او است و هر نعمتى دون آنست) و سبب افزايش احسان (چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 7 مىفرمايد:
«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» يعنى اگر بر نعمتهاى من سپاس گزاريد بر آن مىافزايم) و پس (3) از درود بر فرستادۀ او كه پيغمبر رحمت است و مهربان (چنانكه در قرآن كريم س 21 ى 107 مىفرمايد:
«وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ» يعنى تو را نفرستاديم مگر رحمتى بر همۀ خلائق) و پيشواى پيشوايان (زيرا امام رئيس و پيشوايى است كه در گفتار و كردار باو اقتدا ميشود، و ائمّۀ معصومين امامان و پيشوايان مردم هستند و چون ايشان بجميع گفتار و كردار حضرت رسول اكرم «صلّى اللّٰه عليه و آله» اقتداء كردند، بنا بر اين آن حضرت امام ائمّه و پيشواى آنان است) و چراغ و رهنماى امّت (در تاريكىهاى ضلالت و گمراهى، چنانكه در قرآن كريم س 33 ى 45 مىفرمايد: «يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» ى 46 «وَ دٰاعِياً إِلَى اَللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِيراً» يعنى اى پيغمبر ما تو را فرستاديم گواه بر تصديق و تكذيب امّت و مژده دهندۀ به رحمت و بيم كنندۀ از عقوبت و دعوت كنندۀ بپرستش خداوند باذن و فرمان او، و چراغى هستى روشن تا ظلمت كفر و تاريكى ضلالت و گمراهى بنور هدايت تو مبدّل گردد ) و برگزيده شدۀ از خميرۀ كرامت و بزرگوارى (كه پاكيزه است از همۀ عيبهاى باطنى و ظاهرى) و نتيجۀ شرافت قديم (هميشه شريف بوده ) و كشتگاه درخت مفاخرت ثابت و ريشهدار (تا روز قيامت باقى و برقرار است) و شاخۀ بلند پر ميوه و برگ (كه ميوه و برگهاى آن درخت مفاخرت، ائمّۀ طاهرينند و مردم از وجودشان بهره مندند ) و (4) پس از ثناء بر اهل بيت رسول اكرم (حضرت فاطمه و ائمۀ اثنى عشر عليهم السّلام) كه چراغهاى تاريكىها (ى جهل و گمراهى) مىباشند ، و نگهدارندگان خلائق (از افتادن در گودال كفر و ضلالت ) و علامتها و نشانههاى هويدا
ص12
و آشكار دين (تا هر كه از راه است منحرف شد به ديدن آن نشانهها به صراط مستقيم رهسپار گردد ) و ميزانهاى سنجش فضيلتند (كه بايشان سنجيده ميشود فضل هر صاحب فضلى تا رجحان آن هويدا گردد، زيرا ولايت و دوستى ايشان مايۀ سعادت و خوشبختى، و دشمنى با آنان سبب هلاك و بيچارگى است ) (5) درود فرستد خداوند متعال بر همۀ آنان (حضرت رسول اكرم و اهل بيت او) درودى كه برابر فضل ايشان باشد، و پاداش كردارشان ، و مساوى پاكيزگى فرع و اصلشان (پاكى اصل اشاره است باينكه از اصلاب طاهره و ارحام مطهّره بوجود آمدند و پاكى فرع منزّه بودن آنان است از هر پليدى ) مادامى كه آفتاب نور مىدهد و ستاره پيدا و نهان ميشود (درود فرستد حقتعالى بر ارواح طيبۀ ايشان درود بيشمار و پيوسته ) .
ص13
[قسمت دوم مقدمه سيد رضي]
(6) پس من در آغاز زندگانى و طراوت و تازگى جوانى شروع كردم بتأليف و جمع آورى كتابى در خصائص ائمّه عليهم السّلام (صفات و كمالات مخصوصۀ بايشان) كه مشتمل بود بر سخنان نيكو و گوهرهاى كلماتشان ، وادار كرد مرا بر تأليف آن كتاب همان مقصدى كه در ابتدايش بيان كردم و آنرا مقدّمۀ سخن (و ديباچۀ آن) قرار دادم ، (7) آنگاه كه از اوصاف مختصّۀ امير المؤمنين علىّ (عليه السّلام) فارغ شدم موانع ايّام و گرفتاريهاى روزگار از تمام كردن باقى آن كتاب مرا باز داشت (8) ، و آنچه را كه از آن كتاب جمع آورى شده بود ببابها و فصلهايى مرتّب نمودم، و در آخر آن ابواب و فصول آمد (نوشته شد ) فصلى كه متضمّن بود سخنان نيكوئى را كه از آن حضرت (عليه السّلام) روايت شده، و آنها از جملۀ سخنان كوتاهى بود در پندها و جملههاى حكيمانه و مثلها و آداب، و از خطبههاى طولانى و نامههاى مفصّل آن بزرگوار چيزى ذكر نشده بود .
ص 14
[قسمت سوم مقدمه سيد رضي]
(9) پس گروهى از دوستان و برادران مندرجات فصل مذكور را پسنديده آفرين گفتند ، و از سخنان بىمانند و پاكيزه كه در آن درج شده بود شگفتيها نشان دادند، و رفقاء خود را خوشحال مىكردند ، (10) و در آن هنگام از من درخواست نمودند تا بتأليف كتابى شروع كنم كه سخنان برگزيدۀ آقاى ما امير المؤمنين (عليه السّلام) را در جميع فنون، و انواع فصاحت و بلاغت از خطبهها و نامهها و موعظهها و آداب در برداشته باشد (و درخواست دوستان و برادران از من تأليف چنين كتابى را براى اين بود كه ) (11) مىدانستند آن كتاب در بر خواهد داشت از شگفتيهاى بلاغت و فصاحت و گوهرهايى از عربيّت و سخنان دينى و دنيوى كه درخشان و هويدا است ، آنچه در هيچ كلامى جمعا يافت نمىشود، و در هيچ كتابى گرد نيامده ، (12) زيرا امير المؤمنين (عليه السّلام) سر چشمۀ فصاحت و منشأ و مولد بلاغت است ، (13) و بلاغتى از آن بزرگوار آشكار گرديده كه مخفى و پوشيده بوده است، و قوانين آن از آن جناب فرا گرفته شده ، روش آن حضرت را هر گويندۀ خطيبى پيروى كرده، از سخن او هر واعظ بليغى كمك گرفته ، (14) با وجود اين كسى نتوانسته به بلاغت آن حضرت برسد ، زيرا كلام او نمونهايست از علم الهىّ، و در آن (استشمام ميشود) رائحۀ سخن پيغمبر (صلّى اللّٰه عليه و آله
ص16
يعنى آنانند پدران من پس بياور برايم مانند ايشان را اى جرير آنگاه كه محافل و انجمنها را ما را گرد هم آرد (بنا بر اين كدام يك از ابناء زمان و مردم دنيا مىتواند به بزرگى يكى از پدران خود فخر و مباهات كند نسبت بكسى كه نسبت او منتهى ميشود به امير المؤمنين علىّ ابن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه) .
ص17
[قسمت پنجم مقدمه سيد رضي ]
(20) و (هنگاميكه شروع كردم به نوشتن) ديدم سخن آن حضرت (عليه السّلام) دائر است بر سه قطب و سه اصل:
اوّل خطبهها و اوامر (كه مردم را بآنها هدايت و راهنمائى نموده) دوّم نامههاى بزرگ و كوچك (كه به نمايندگان و رسولان خود و غير ايشان نوشته، يا جوابهايى است كه براى آنان فرستاده) سوم حكمتها و موعظهها است (كه مردم را بآنها از خواب غفلت بيدار كرده و حقّ را ثابت نموده ) (21) پس بتوفيق خداى تعالى تصميم گرفتم شروع به انتخاب نمودن خطبههاى نيكو و پس از آن نامههاى زيبا و آنگاه حكمتها و آداب پسنديده را در (22) حالتى كه براى هر بخشى از آنچه ذكر شد بابى قرار دادم، و ورقهاى سفيدى در آن زياد نمودم تا آنكه اگر مطلبى فعلا بدست نيامده باشد و در آتيه پيدا شود در آن ذكر گردد ، (23) و اگر پيش آيد سخنى از آن حضرت كه آنرا در ميان گفتگو يا در جواب سؤالى يا بغرض ديگرى آورده كه غير مقاصدى است كه ياد آورى نمودم و قاعده براى آنها مقرّر ساختم (و آنها را در سه باب قرار دادم، پس) آن سخن را در بابى كه مناسبتر و شباهتش بآن بيشتر است نوشتم ، (24) و (بنا بر اين) در آنچه اختيار ميكنم از سخنان امير المؤمنين بسا فصلهايى آمده كه مرتّب نيست، و سخنان نيكوئى نوشته شده كه انتظام ندارد ، زيرا (مقصود من آنست كه) بياورم نكتهها و سخنان درخشنده را و قصد ندارم پيوستگى و نظم ميان آنها را (تنها منظور من در اين كتاب جمع آورى كلمات بليغۀ حضرت امير المؤمنين است با رعايت الأبلغ فالأبلغ و اين براى آن است كه آن بزرگوار را كلام غير بليغ نيست ) .
[قسمت ششم مقدمه سيد رضي]
(25) و از جملۀ شگفتيهاى صفات آن حضرت (عليه السّلام) كه نظيرى در آن ندارد آنست كه سخن آن بزرگوار وارد شده در زهد و ترك دنيا و پندها و ياد آورى از قيامت و منع از كارهاى زشت، (26) اگر كسى در آن تأمّل و انديشه نمايد و تصوّر نكند كه آن كلام سخن مثل آن حضرت شخصى است كه داراى قدر و منزلت بزرگ و امر و فرمان است، و حكومت و پادشاهيش بر همۀ بندگان احاطه دارد هيچ شكّ و ترديدى نخواهد نمود كه آن كلام از جملۀ سخنان شخصى است كه بهرهاى نيست او را در غير زهد و ترك دنيا و شغل و كارى نباشدش مگر عبادت و پرستش حقّ تعالى در حالتى كه سر فرو برده (منزوى گشته) در گوشۀ خانهاى كه ناپيدا است ، و يا از مردم دورى كرده به دامن كوهى رفته كه نمىشنود مگر همهمۀ خود را و نمىبيند مگر خويشتن را (چنانكه رويّۀ زهّاد است ) (27) و هيچ باور ندارد (آن شخص متأمّل) كه آن كلام سخن بزرگوارى است كه در ميدان جنگ شمشير خود را از غلاف بيرون آورده ، با آن گردنها را جدا كرده، دليران را بخاك افكنده بر مىگردد در حالتى كه خون از شمشيرش جاريست، و جانها (ى كفّار و منافقين) را از تن خارج نموده ، و آن حضرت با وجود اين حالت زاهدترين زهّاد و بزرگترين از دنيا
ص19
گذشتگان است و برگزيدۀ ابدال و اولياء خداوند متعال ، (28) و اين فضيلت از جملۀ فضائل عجيبه و خصوصيّات آن حضرت است كه اضداد را بآن جمع كرده و متفرّقات را پيوند داده (باين جهت او را مظهر العجائب و مظهر الغرائب مىگويند ) (29) و در بسيارى از اوقات كه با برادران و دوستان راجع باين فضيلت مختصّۀ بآن بزرگوار مذاكره مىنمودم همۀ آنان را در شگفتى مىديدم، و اين فضيلت محلّى است براى پند گرفتن از آن، و جائى است براى انديشه نمودن در آن .
ص20
قسمت هفتم مقدمه سيد رضي
(30) و بسا در اين كتاب ديده ميشود لفظى كه بدو جور يا بيشتر نقل شده (و دانسته نمىشود كدام يك را حضرت فرموده) و يا جملهاى مكرّر است و سبب ترديد لفظ و تكرار معنى آنست كه سخنان آن حضرت در روايات باختلاف وارد گرديده (بنا بر اين) (31) گاهى اتّفاق افتاده كه سخنى از آن جناب در روايتى ديده شده بهمان قسم در اينجا نقل گشته است و پس از آن در روايتى به طرز ديگر يافت شده (و اين اختلاف) يا بسبب آنست كه در روايت دوّمى آن لفظ و يا جمله مفصّلتر بيان گشته، يا از جهت آنست كه عبارت آن از عبارتى كه در روايت اولى بيان شده نيكوتر و بهتر است، پس در اين صورت مقتضى آنست كه آن كلام دوباره بيان شود تا سخن آن حضرت محفوظ بماند و كوشش ما براى اختيار كردن گراميترين سخنان آن بزرگوار هويدا گردد ، (32) و گاهى هم دو جاى مختلف سخنى از آن حضرت اختيار شده، نه از روى قصد و عمد، بلكه بسبب دورى زمان از روى غفلت و فراموشى بوده است ، (33) و با همۀ اين خصوصيات ادّعا نمىكنم كه من احاطه دارم به كليّۀ كلمات آن جناب بطوريكه از دست نرفته باشد سخنى از او ، بلكه بعيد هم نمىدانم سخنانى كه بمن نرسيده زيادتر باشد از آنچه رسيده و سخنانى كه من اطّلاع بر آن دارم كمتر باشد از آنچه را كه در دسترس من نيست ، (34) با وجود اين بر من جدّ و جهد و سعى و كوشش لازم است (در جمع آورى سخنان امير المؤمنين باندازۀ قدرت و توانائى ) و بر خداى متعال است آشكار كردن راه و هدايت نمودن راه نما اگر بخواهد .
ص21
[قسمت هشتم مقدمه سيد رضي]
(35) و پس از آنكه اين كتاب تأليف و جمع آورى شد نام آنرا نهج البلاغه (راه آشكار بلاغت) نهادم ، زيرا اين كتاب ابواب بلاغت را بروى كسيكه آنرا مطالعه ميكند مىگشايد، و او را براى استفاده از آن حاضر مىگرداند ، و اين كتاب همانطورى كه دانا و دانش آموز را بكار مىآيد، مطلوب شخص بليغ و پارسا نيز هست ، (36) و در اثناى آن سخنان شگفت آورى ديده ميشود در توحيد و عدل و منزّه داشتن خداوند متعال را از شباهت بخلق ، و آن سخنان طورى است كه تشنۀ(علوم و معارف الهىّ) را سير آب ميكند و براى هر بيمارى (از امراض و عقائد باطله) شفاء است، و شبههها (ى دلهاى زنگ زده) را صفاء است ، (37) و از خداى تعالى كمك مىخواهم، و توفيق (جور شدن اسباب كار) و عصمت (باز داشتن از آنچه پسنديده نيست) درخواست مىنمايم ، و موفّق شدن (به گفتار و كردار نيك) و يارى مىطلبم و پناه مىبرم باو از خطاى دل پيش از خطاى زبان (زيرا خطاى دل مهمّتر است از خطاى زبان، چنانكه كسيكه بدل كافر شد گناهش بيشتر است از كسيكه به زبان كفر گويد و بدل كافر نباشد) و از لغزش سخن پيش از لغزش قدم (خطاء در عمل، زيرا لغزش در قدم و خطاء در عمل آسانتر است از لغزش در سخن و خطاء در قول) و او كافى است مرا (در كارها) و نيكو وكيلى است (در حاجتها و درخواستها ) .
باب المختار من خطب أمير المؤمنين علیه السلام
(38) در اين باب اختيار شده از خطبههاى امير المؤمنين عليه السّلام و فرمانهاى آن حضرت و بآن اضافه شده بعضى از سخنان آن بزرگوار كه قائم مقام خطبه است (آن سخن نيز مشتمل است بر موعظه و پندى كه بيان فرموده)
ص22
در مجالس و در جنگها و در كارهاى مشكل كه (در زمان آن حضرت) واقع گرديده .