ابوموسي اشعري
زينب ابراهيمي , معصومه قره داغي
ابو موسی در روزگار امام علی(ع)
ابو موسى اشعرى همواره در خط مخالفان امير المؤمنين(ع) حركت كرد.[1]
عملکرد ابو موسی در آغاز حکومت علی(ع) به روشنی نمایانگر نارضایتی وی از بیعت مردم با امام است. پس از كشته شدن عثمان و بيعت مهاجر و انصار مدینه با اميرالمؤمنين على(ع) در بيست و پنجم ذى حجّة، سال 35 هجری، كوفيان نزد ابوموسى که در این هنگام والی كوفه بود، رفتند و از او پرسیدند که چرا با اميرالمؤمنين على(ع) بيعت نمىكند و مردمان را به بيعت او نمىخواند؟ حال آن که مهاجر و انصار، همه با او بيعت كردهاند؟
ابوموسى گفت: در اين معنى توقّف مىكنم و مىنگرم تا بعد از اين چه شود؟
هاشم بن عتبه بن أبى وقاص به او گفت: ...مهاجر و انصار و خاصّ و عامّ با اميرالمؤمنين على(ع) بيعت كردهاند. مىترسى اگر با على(ع) بيعت كنى، عثمان از آن جهان باز آید؟
پس چون هاشم بن عتبه با امام بیعت کرد، ابوموسی که دیگر بهانهای نداشت به ناچار با امام بیعت کرد.[2]
این در حالی بود که امام علی(ع) با وجود برکناری کارگزاران عثمان و واگذاری مناصب به افراد شایسته و پرهیزکار، ابوموسی اشعری را بر خلاف میل باطنی خود به پیشنهاد مالک اشتر بر سمت خود باقی گذاشته بود.[3] در نبرد جمل هنگامی که امام علی(ع)، به قصد مقابله با فتنه در توقفگاه ذی قار در نزدیکی کوفه، محمّد بن جعفر و محمّد بن ابیبکر را برای جمع آوری نیرو به کوفه فرستاده بود، ابوموسی با این سخن که جنگ دنیا طلبی و راه آخرت در گرو خانهنشینی است و هنوز بیعت عثمان در گردن ماست و تا کشندگان عثمان مجازات نشدهاند، با کسی نخواهیم جنگید از تجهیز سپاه جلوگیری و حتی پیک امام را به زندان و قتل تهدید کرد.[4] امام علی(ع) برای دومین بار عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. امّا ابوموسى نه تنها حمایتی نکرد، بلکه از فرمان امام سرپیچی کرد و اهل کوفه را به این بهانه که این کار فتنهانگیزی است،[5] از یاری رساندن به امام برحذر داشت و کوفیان را به عدم همراهی امام تشویق کرد.[6] زیرا عايشه طی نامهاى از او چنین خواسته بود.[7]
حضرت علی این بار فرمان عزل او را به فرزندش حسن(ع) داد و او را همراه با عمار یاسر به کوفه فرستاد. دیگر بار ابوموسی با ایراد خطبهای کوفیان را از مداخله در آن چه وی آن را نزاعی بین قریش نامید که میبایست خود به اصلاح آن بپردازند، برحذر داشت، با ابلاغ فرمان عزل او توسط حسن بن علی(ع)، مالک اشتر او را از قصر حکومتی بیرون راند و مانع غارت اموال او به وسیلهی مردم شد.[8]
امّا مهمترین فراز اسف بار زندگی سیاستی ابوموسی، حضور وی در جریان حکمّیت پس از نبرد صفين بود که به مدّت 110 روز در سال 37 هجری[9] ميان سپاهيان اميرالمؤمنين على(ع) و معاويه ـ فرمانرواى معزول شام- رخ داد و موجب انتقال خلافت به بنی امیّه شد.
سپاه معاویه در آستانه شکست به نیرنگ عمرو بن عاص قرآن ها را بر نیزه کردند و سپاه علی(ع) را به داوری قرآن میان دو گروه فرا خواندند. امام على(ع) که سخت از ساده دلی بخشی از سپاه دلگیر بود، فرمود: به خدا سوگند ما با اينان مىجنگيم تا به كتاب خدا ايمان آورند زيرا كتاب خدا را به يكسو افكندهاند. مسعر بن فدك تميمى و زيد بن حصين طائى كه در شمار خوارج درآمدند خطاب به امام گفتند: به حكميت كتاب خدا گردن نه و الا همهی شما را تسليم آنان مىسازيم يا با تو آن خواهيم كرد كه با عثمان بن عفان كرديم.[10]
کوته فکری و دستهبندیهای فرماندهان سپاه عراق و اصرار بخشی از سپاه علی(ع)، سرانجام نبرد را به حكميّت کشاند.[11]
ابوموسی که در واقعهی صفین از جنگ كناره گرفته بود و در عُرض - بین تدمر و رصافه در شام- اقامت داشت، با ارائهی وجههای بیطرفانه و صلح جویانه، توسط ياران يمنى امام على(ص) از جمله اشعث بن قيس، يزيد بن الحصين و مسعر بن فدكى،[12] به عنوان حکم برگزیده شد.[13] این انتخاب از سوی امام که به ابن عباس تمایل داشت و نیز یاران برجستهی امام چون شريح بن هانى، احنف بن قيس و ابن عباس، با مخالفت شدید مواجه شد. زیرا آنان ابو موسی را به سادهاندیشی شناخته و او را هماورد مناسبی برای عمرو بن عاص که به کید و غدر مشهور بود، نمییافتند.[14]
امّا اشعث و يارانش با انتخاب ابن عباس به عنوان حَکَم مخالف بودند و سخنشان اين بود که در اين قضيه نبايد دو مُضرى به حکميت بنشينند بلکه بايد يک طرف يمنى باشد.[15]
هر چند امام با اصل حکمیت و نحوهی عملکرد بخش بزرگی از سپاه آشکارا مخالف بود؛ امّا ناگزیر پیمان حکمیّت میان امام علی(ع) و معاویه در روز چهارشنبه سيزده شب باقى مانده از صفر سال سى و هفتم نوشته شد و با انتخاب ابوموسی به عنوان حکم از سوی اهل عراق و عمرو بن عاص، حکم اهل شام سند آن به امضای بزرگان دو طرف رسید. از جمله گواهان اهل شام، عبدالله بن عمرو بن عاص بود.[16]
بر اساس حکمیت، مقرّر شد هر یک از طرفین در ماه رمضان همراه چهارصد تن از پیروان خویش در دومةالجندل در نزدیکی دمشق گرد آیند تا در فاصلهی حداکثر یک سال بر وفق آن چه مقتضای کتاب خداو سنّت پیامبر(ص) بود، اعلام نظر نمایند و بر امنیّت هر یک از حکمها پس از اعلام رأی تأکید شد.[17] مذاکرات حکمين در دو مرحله و دو منطقه دومة الجندل و اذرح كه نيمه راه عراق و شام قرار داشت،[18] انجام شد.[19]
معاويه که از مخالفت اصحاب برجسته امام على(ع) با انتخاب ابوموسى اطلاع داشت، برای جلب نظر ابوموسى در نامهای به او نوشت: عمرو بن عاص با من بيعت كرده است، به خدا سوگند اگر تو نیز با من بيعت كنى دو پسرت را يكى بر كوفه و ديگرى را بر بصره مىگمارم و هيچ درى بر روى تو بسته نخواهد شد و همه خواستههاى تو برآورده مىشود. امّا ابوموسى پيشنهاد معاويه را نپذيرفت.[20]
نظر ابوموسى آن بود که عبدالله پسر عمر بن خطاب را به خلافت برگزینند که داماد وی بود. امّا عمرو عاص معاويه را پیشنهاد کرد که ابوموسى گفت که وی شايستگى آن را ندارد.[21]
عمرو عاص از مظلوم كشته شدن عثمان و ولى دم بودن معاويه و خویشاوندی او با پیامبر(ص) سخن گفت[22] و سرانجام پسرش عبدالله را به خلافت پیشنهاد کرد که بار دیگر با مخالفت ابوموسی مواجه شد.[23]
پس از بحث و مذاکره طی روزهای متوالی میان حکمین و نگرانی یاران وفادار امام علی(ع) از عملکرد ابوموسی و هشدار آنان دربارهی نیرنگ عمرو عاص به ابوموسی، دو حکم نتوانستند بر شخص واحدى اتفاق نمايند، نهايتا ابوموسی پیشنهاد کرد که: على(ع) و معاويه را از خلافت خلع كنيم و كار را ميان مسلمانان به شورى واگذاريم. عمرو موافقت کرد و گفت: «كارى است كه صلاح مردم در آن است.»[24]
به روایت دیگر آن دو با توافق در مورد انتصاب عبدالله بن عمر به خلافت از يك ديگر جدا شدند.[25]
در پى اقدام ابوموسى براى معرفى عبدالله بن عمر به خلافت، ابن عمر طی نامهاى به ابوموسى اظهار داشت، کارى که عمر وى را از آن نهى کرده بدان وارد نخواهد شد. ابن عمر در اين نامه -که در اصالت بخشهايى از آن مىتوان ترديد کرد- امام على(ع) را شايستهتر از خود به خلافت دانست و ابوموسى را به تندى سرزنش کرده و در نزاع امام على(ع ) و معاويه، امام را بر حق دانست. ابوموسى به ابن عمر جواب داد که اين کار را براى رضاى خدا انجام داده و قصد قربت به خداداشته نه قصد قربت به وى.[26]
در این هنگام گروهی از سپاه امام به نشانه اعتراض بر قبول حکمیّت به رهبری ابن الكواء در حروراء گرد آمدند، امام على(ع) نزد آنان رفت و از آنها پرسيد: شما را به خدا سوگند مىدهم، آیا اين حكميت رأى شما نبود. پس من شرط كردهام كه حكمين به حكم قرآن داورى كنند. اگر چنين كردند كه بحثى نيست و اگر چنين نكردند ما به حكمشان گردن نخواهيم نهاد. اكنون به شهر خود بازگرديد. شش ماه درنگ مىكنيم تا مالى فراهم شود، آنگاه با دشمنان خود كارزار مىكنيم.[27]
امّا پس از خیانت بزرگ ابوموسی در حق مسلمانان[28] که منجر به دو دستگی در سپاه امام شد، سپس حملات خوارج بر جان و مال مسلمانان و اصرار آنان بر گمراهی خویش،[29] غارت مناطق تحت حاکمیّت امام توسط عمال معاویه[30] و در نهایت شهادت امام علی(ع) به دست مردی از خوارج، مجالی برای تحقق تدبیرهای امام باقی نگذاشت.[31]
عمرو فرداى آن روز در مسجد نخست ابوموسى را بر منبر فرستاد. ابوموسى به مردم گفت نظری بهتر از آن نديديم كه اين دو مرد را از حكومت خلع كنيم و كار را به شورا واگذاريم من على(ع) و معاويه را از خلافت خلع كردم، تا شما خود هر كه را دوست داريد، انتخاب كنید. آن گاه عمرو عاص به منبر رفت و گفت:
"اين شخص سالار خود را از خلافت خلع كرد، من نیز سالار او را همانگونه كه او خلع كرد خلع مىكنم و سالار خویش، معاويه را بر خلافت پايدار مىدارم كه او صاحب خون عثمان و سزاوارترين كس به مقام اوست."[32]
امام على(ع) تصميم حکمين را که بر پایه نیرنگ بود و نه کتاب خدا محکوم کرد. ابوموسى پس از ناسزاگویی به عمرو که او را سخت فریفته بود بر مركب خود سوار شد و به مكه گريخت و مردم شام بر معاويه به خلافت تهنیّت گفتند.[33]
زمانى كه ابوموسى در مكه بود معاويه براى وى نامهاى بدین مضمون نوشت: «آنانى كه تو را ناخشنود كردهاند من نيز آنان را ناخشنود دارم. به شام بيا، من از على براى تو بهتر هستم.»
اما ابوموسى پیشنهاد او را نپذيرفت و در پاسخ به معاويه نوشت: «همان نظرى را كه عمرو در مورد تو دارد، من نيز درباره على دارم، بجز اين كه هر چه كردم براى خدا كردم و عمرو هر چه كرده است براى تو بوده است.»[34]
هر چند عملکرد ابوموسی چنین چیزی را تأیید نمیکند؛ امّا گفته شده که وقتى امام على(ع) از نامه ابو موسى به معاويه با خبر شد بر او ترحم کرد و دوست داشت كه ابوموسى به وى بپيوندد، بنابر اين نامهاى برای او فرستاد.
ابوموسى که هيچ بهانهاى برای توجیه گناهش نداشت، ناخرسند از خود و برای دور ماندن از سرزنشهای اهل عراق، ماندن در مکّه را برگزید.[35]
در سال 40(ه.ق) معاویه بسر بن ابی ارطاة را برای بیعت گرفتن از کسانی که با حکمیّت مخالفت کرده بودند، فرستاد. ابوموسی که در روز حکمیّت حکم خلع او را داده بود، از مواجه با بسر هراسان شد، تا این که بسر به او امان داد.[36]
ابوموسى با وجود اعترافش دربارهی جفای وی بر امام علی(ع) در ماجرای حکمیّت،[37] پس از شهادت امام و صلح امام حسن(ع) برای درخواست ولايت و امارت نزد معاويه رفت که معاويه با آن موافقت نکرد و چون در بار اول بر وى به خلافت سلام نکرد، از سوى معاويه تهديد به مرگ شد، ابوموسى روز بعد بر او به اميرى مؤمنان سلام کرد، و رفتار روز گذشته خود را تصحيح نمود.[38] معاويه پس از آن همواره عملکرد ابوموسى را در مسئله حکميت میستود و حتی به فرزندش يزيد نیز سفارش کرد که اگر عهدهدار كار مردم شدى در مورد ابوبرده سفارش به نيكى كن كه پدرش براى من دوستى هم چون برادر بود.[39]
این رفتار ابوموسی حاکی از آن است که وی چندان هم از انتخاب شدن معاویه و کنار رفتن علی(ع) ناراضی نبوده است. چنان که ابوبرده میگوید: پس از اين كه معاویه به حكومت رسيد پيش او رفتم. هيچ درى به روى من بسته نشد و هيچ حاجتى نداشتم؛ مگر اين كه برآورده شد.[40] ابو برده که بعدها در شمار اشراف کوفه و طرفداران امويان قرار گرفت، همواره مورد لطف خاندان اموی قرار گرفت. وی در زمان حجاج از طرف او به عنوان قاضی کوفه و پسرش بلال بن ابی بردة به عنوان قاضی بصره منصوب شد.[41]
نگاهی به شیوهی ولایتداری شهرها توسط ابوموسی در دوران خلفا چهرهی مزورانهی او راروشن مینماید، از جمله؛ در سال 29 هجری مردم ايذه و كردان از دین برگشتند و ابوموسى ميان مردم ندا داد و آنان را به جهاد دعوت كرد و از فضيلت جهاد پيادگان سخن گفت تا آنجا كه كسانى بار بر چهار پايان نهادند و خود پياده راهى شدند. آنان که زیرکتر بودند و از دو رویی وی خبر داشتند در انتظار ماندند تا ببينند ابوموسی خود چه میکند.
روز حركت ابوموسى سواره بارهاى خويش را از مصر بر چهل اسب بیرون آورد. عنان او را گرفتند و گفتند: «ما را بر اين اسبان اضافى بنشان و به كار پياده روى كه ما را بدان تشویق مىكردى، علاقه نشان بده.» آن گاه نزد عثمان رفتند و بر كنارى او را خواستند و گفتند هر كه بر ما حکومت کند از اين اشعری كه زمين ما را میخورد و كار جاهليت را ميان ما تجديد میکند بهتر است.[42]
وفات
در سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است.بعضی درگذشت ابوموسی را در مکه و بعضی دیگر در ثويّه موضعى به كوفه[43] ذکر کردهاند. سالهای42[44]، 44، 45، 49، 52 و 53 هجری[45] نیز به عنوان زمان درگذشت وی بنابر اختلاف مورخان ذکر شده است.
پی نوشتها:
[1]. ثقفى كوفى، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزيز الله عطاردى، انتشارات عطارد، 1373ش، ص 381.
[2]. الفتوح، پیشین، ج 2، ص 438.
[3]. اليعقوبى، احمدبن أبی يعقوب؛ تاريخ اليعقوبى، بيروت، دارصادر، بی تا، ج 2، ص 179.
[4]. الكامل، پیشین، ج 3، ص 260 و الفتوح/ترجمه، پیشین، متن، ص 1007.
[5]. تاريخ الطبري، پیشین، ج 4، ص 486 - 487.
[6]. تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 621.
[7]. طبري، پیشین، ج 4، ص 483.
[8]. الكامل، پیشین، ج 3، ص 260.
[9]. الأخبار الطوال، پیشین، پاورقی، ص 155.
[10]. تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 632.
[11]. مروج الذهب، پیشین، ج 1، ص 749.
[12]. تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 633.
[13]. تاريخ الطبري، پیشین، ج 5، ص 51.
[14]. ر.ک. الأخبار الطوال، پیشین، ص 193 و گفتگوی احنف بن قیس با امام علی(ع).
[15]. مروجالذهب، پیشین، ج 2، ص 390 - 391.
[16]. همان، ص 197 و تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 633.
[17]. الأخبار الطوال، پیشین، ص 195.
[18]. تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 634.
[19]. همان، ص 635- 636.
[20]. الطبقات الكبرى، پیشین، ج 4، ص 84.
[21]. البدءوالتاريخ، ج 5، ص 227 - 228.
[22]. منظور وی ام حبيبه دختر ابو سفيان بود که پس از درگذشت عبيد الله بن جحش، در سال هفتم هجرت به همسری پيامبر (ص) درآمد. ر. ك، ابن سعد، طبقات، پیشین، ص 139.
[23]. البدء و التاريخ، پیشین، ج 5، ص 227.
[24]. الأخبار الطوال، پیشین، ص 199 - 202.
[25]. الإمامة و السياسة، پیشین، ج 1، ص 155.
[26]. ابن قتيبه، الامامه، پیشین، ص 159.
[27]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، پیشین، ص 635.
[28]. الكوفى، أبو محمد أحمد بناعثم(314م)؛ الفتوح، بيروت، دارالأضواء، 1411/1991، طالأولى، ص 1007 - 1008.
[29]. ر.ک. تاريخ الطبري، پیشین، ج 5، ص 84 - 85.
[30]. ر.ک. الفتوح، پیشین، ج 4، ص 218 - 219.
[31]. ر.ک. الأخبار الطوال، پیشین، ص 206 به بعد.
[32]. تاريخ ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 636 و الطبقات الكبرى، پیشین، ج 3، ص 23 - 24.
[33]. الأخبار الطوال، پیشین، ص 202.
[34]. الإمامة و السياسة، پیشین، ج 1، ص 160.
[35]. همان، ص 161.
[36]. تاريخ الطبري، پیشین، ج 5، ص 139 و الاستيعاب، پیشین، ج 1، ص 162 - 163.
[37]. الإمامة و السياسة، پیشین، ج 1، ص 161.
[38]. أنساب الأشراف، پیشین، ج 5، ص 48 - 49.
[39]. الطبقات الکبری، پیشین، ج 4، ص 84.
[40]. همان، ص 84 - 85.
[41]. البدء و التاریخ، پیشین، ج 5، ص 102.
[42]. تاريخ الطبري، پیشین، ج 4، ص 265.
[43]. الفتوح/ترجمه متن، پیشین، ص 968.
[44]. الطبقات الكبرى، پیشین، ج 6، ص 95.
[45]. اسد الغابه، پیشین، ج 3، ص 265.