سينه خردمند صندوق راز اوست و خوشرويى وسيله دوست يابى ، و شكيبايى ، گورستان پوشاننده عيب هاست . و يا فرمود : پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست ، و انسان از خود راضى ، دشمنان او فراوانند.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (جنگ ها)  >  غزوه تبوك

غزوه تبوك

واپسين غزوه پيامبر(ص)در برابر روميان در شمالي‌ترين منطقه حجاز به سال نهم ق.
نام تبوك در منابع اسلامي به سبب غزوه‌اي كه در اواخر زندگاني پيامبر (ص) در آن جا رخ داد، مشهور گشت. در اين ميان، نبردي با روميان رخ نداد؛ اما ويژگي‌هاي اين اعزام به يكي از دورترين و حساس‌ترين مناطق شبه جزيره، آن هم در برابر قدرت بزرگ جهان آن روز، بر اهميت اين غزوه مي‌ افزايد.
 تبوك نام يك وادي در شمالي‌ترين نقطه حجاز بين سرزمين حِجر و شام است.[1]برخي اين سرزمين را بخشي از قلمرو شام دانسته‌اند.[2]اين وادي در 4 منزلي حجر، 6 منزلي مَدين، 12منزلي مدينه و 11منزلي دمشق و در ميانه راه مدينه و دمشق قرار دارد.[3]
 در وجه نام‌گذاري تبوك اختلاف است. برخي اين نام را برگرفته از سخن پيامبر (ص) درباره چشمه‌اي در آن سرزمين دانسته‌اند.[4]اما بعضي به استناد روايتي از معاذ بن جبل، تبوك را نام اين چشمه پيش از حضور رسول خدا در تبوك[5]دانسته‌اند.[6]بطلميوس در كتاب جغرافياي خود، آن را «تپوا» خوانده است.[7]
 
ƒجغرافياي تبوك:تبوك با قدمت 2500ساله[8]در سال 500ق.م. شاهد تمدن بزرگ نَبَطي‌ها بود.[9]اين سرزمين سكونت‌گاه اصحاب اَيكه بود كه حضرت شعيب (ع) پيامبر آنان به شمار مي‌رفت.[10]چاه ثمود كه ناقه صالح (ع) بايد از آب آن مي‌نوشيد، در سرزمين حجر و در مسير همين وادي قرار دارد.[11]اعراب قحطاني (جنوبي) بني‌عُذره[12]و بني‌كلب[13]از زيرمجموعه‌هاي قُضاعه و نيز قبايل جُذام، لخم[14]، بني‌عَبس، مُره، و ذِبيان از ساكنان تبوك در دوران جاهلي و آغاز دوره اسلامي بودند.[15]حِسمي در شمال غربي و شَرَورَي در شمال شرقي تبوك، از كوه‌هاي اين منطقه هستند.[16](تصوير شماره 17)
 چشمه معروف تبوك با نام مُولَه كه به بركت پيامبر (ص) پرآب شد و تا 1367ق. همچنان پرآب بود و ساكنان و حاجيان از آن استفاده مي‌كردند[17]، قلعه تبوك كه اين چشمه در آن قرار دارد، ديواري كه پيامبر بر آن تكيه داد[18]، و مسجد توبه كه عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101ق.) به سال 99ق. آن را در جايي ساخت كه پيامبر 10 شب در آن نماز گزارده بود[19]، از آثار اسلامي به جا مانده در اين سرزمين هستند.
 تبوك از راه‌هاي حج حاجيان شام است[20]و آن را پنجمين منزل اين راه در پي حركت از شام شمرده‌اند.[21]محمد بن رُشيد (م.721ق.) و صلاح الدين صفدي (م.764ق.) و ابن بطوطه (م.779ق.) از تبوك ديدار كرده و از سنت ورود حاجيان به تبوك با شمشيرهاي برهنه با اقتدا به رفتار پيامبر در غزوه تبوك، گزارش داده‌اند.[22]به گزارشي، حاجيان چهار روز كنار چشمه تبوك استراحت مي‌كردند و سپس با برداشتن آب كافي از اين چشمه، آماده حركت به سوي مكه مي‌شدند.[23]از آن جا كه تبوك استراحتگاه حاجيان بود، عثماني‌ها قلعه‌هايي براي استراحت حاجيان ساختند كه به حِصن حُجاج معروف است.[24]
 
امروزه ناحيه تبوك بزرگ‌ترين منطقه در شمال عربستان است[25]كه به مركزيت شهر تبوك[26]يكي از 13 ناحيه پادشاهي سعودي است و از پنج استان املج، حَقل، وَجه، ضَباء، تيماء و ده‌ها روستا تشكيل شده است.[27]رشد و گسترش امروزين تبوك، مديون راه آهني است كه در سال‌هاي 1324 تا 1326ق./1906-1908م. حجاز را به شام پيوند داد. پيش از آن، تبوك تنها يك آبادي بود كه حدود 200 تن جمعيت داشت.[28]اما امروزه اين تعداد به 150 هزار تن افزايش يافته است.[29]راه‌هاي آسفالت متعدد، اين شهر را به ديگر شهرها پيوند داده و در اين ميان، راه تبوك به مدينه به مسافت 700[30]و به نقلي 674[31]كيلومتر مهم‌ترين راه آسفالت تبوك به شمار مي‌رود و فرودگاه آن مهم­ترين فرودگاه شمال عربستان است. اين شهر به سبب وجود يكي از بزرگ‌ترين پايگاه‌هاي نظامي عربستان در مرز اردن و سوريه، از اهميتي ويژه برخوردار است.[32]
 
ƒعلل و انگيزه‌هاي غزوه تبوك:

به سال نهم ق. بازرگانان نبَطي كه با مدينه روابط تجاري داشتند، از تصميم هراكليوس/هرقل، امپراتور روم شرقي، براي حمله به مسلمانان گزارش دادند. بر اساس اين گزارش، هراكليوس با فراخواني قبايل عرب مسيحي سرزمين‌هاي مرزي شام و حجاز همچون غَسّان، جُذام و لَخم، سپاهيان خود را با شمار40000 تن تا بلقاء، از شهرهاي شام در اردن امروزي، پيش راند و خود نيز در حمص، از شهرهاي شمالي سوريه، مستقر شد.[33]
 
برخي علت اين لشكركشي را نامه مسيحيان عرب به هراكليوس مي‌دانند كه در آن به دروغ، از درگذشت پيامبر (ص) و قحطي سخت در شبه جزيره و ناتواني اقتصادي مسلمانان گزارش داده و از امپراتور روم خواسته بودند تا براي برچيدن اين دين و پيروانش تلاش نمايد.[34]
 
پيامبر (ص) در پي احساس خطر از روميان، با نگاشتن نامه‌‌هاي گوناگون و اعزام نمايندگاني، قبايل مسلمان بيرون از مدينه را به نبرد با روميان فراخواند.[35]در اين ميان، نامه‌‌نگاري با قبايلي چون غَطَفان، تميم و طي[36]و اعزام بُريدة بن حُصيب، ابورُهم غِفاري، نُعيم بن مسعود، بديل بن وَرقاء، جُندب و رافع فرزندان مكيث، ابوواقد ليثي، ابوجعد ضُمَري، و عباس بن مِرداس به سوي قبايل اسلم، غفار، بني‌اشجع، بني‌كعب بن عمرو خُزاعي، جُهَينه، بني‌ليث، بني‌ضَمره و بني‌سُليم گزارش شده است.[37]در منابع، از اعزام نماينده پيامبر (ص) براي دعوت از قبايل تازه‌مسلمان ساكن در مكه و پيرامون آن گزارشي در دست نيست. اين شايد به سبب مسافت طولاني مكه تا مدينه و تلاش پيامبر براي شتاب در گردآوري و اعزام نيرو باشد.
 
گردآوري نيرو براي رويارويي با روم در حالي رخ داد كه به سبب برخي عوامل، انگيزه­هايي دوچندان براي همراهي با پيامبر (ص) در شماري از صحابه و مسلمانان پديد آمده بود و در همين حال، برخي عوامل بازدارنده نيز بسياري از آنان را براي حضور در نبرد به ترديد و سستي افكنده بود.
 
جبران شكست مسلمانان در سريه مؤته (8ق.) و ستاندن انتقام خون جعفر بن ابي‌طالب كه همراه برخي از بهترين صحابه پيامبر (ص) در اين نبرد به دست روميان به شهادت رسيده بود، از انگيزه‌هاي اصحاب براي حضور در سپاه به شمار مي‌رفت.[38]گرفتن جزيه از اهل كتاب كه با نزول آيه 29توبه/9 براي مسلمانان مجاز شمرده شده بود، عاملي ديگر بود كه برخي از مسلمانان را براي رويارويي با روميان ترغيب مي­كرد؛ زيرا پيشتر در پي نزول آيه 28 توبه/9 و منع حضور مشركان در مسجدالحرام و از ميان رفتن زمينه تجارت قريش با بازرگانان غير مسلمان در ايام حج، نگراني‌هايي براي قريشيان پديد آمده بود. با صدور فرمان نبرد با روميان هم‌زمان با نزول آيه 29 توبه/9[39]كه مسلمانان را به نبرد با آن دسته از اهل كتاب كه با دين اسلام دشمني مي‌ورزيدند، فراخواند و گرفتن جزيه از آنان را براي مسلمانان مجاز ساخت، نگراني‌هاي مالي و اقتصادي مسلمانان از ميان رفت.[40]شايد از اين رو است كه برخي گزارش‌هاي تفسيري بهترين مصداق آيه 123 توبه/9 را نبرد با روميان دانسته‌اند. خداوند در اين آيه، مسلمانان را به نبرد با كافراني فراخوانده كه به مناطق اسلامي نزديك‌ترند.[41]
 
در برابر اين عوامل، نگاه نوميدانه بسياري از مسلمانان را كه قدرت روم را در نبرد مؤته تجربه كرده بودند، مي‌توان از مهم‌ترين عوامل بازدارنده مسلمانان شمرد. بهانه كردن مسافت طولاني مدينه تا تبوك و نيز وقوع نبرد در تابستانِ آن سال كه گرما سخت بود و مسلمانان دچار قحطي بودند و هنوز محصولات كشاورزي خود را برداشت نكرده بودند[42]، از همين عامل برخاسته است. از اين رو، برخي به رغم توانمندي مالي از پيامبر عذر خواستند و شماري نيز تعهد سپردند كه پس از چند روز خود را به سپاه برسانند. گروهي نيز با اين بهانه كه نتوانسته‌اند براي حضور در تبوك از پدر و مادر خويش رخصت بگيرند[43]، از همراهي سپاه خودداري كردند. منابع در ذكر نام اين عذرآورندگان، تنها از برخي انصار ياد نموده و از بيان نام مهاجران متخلف خودداري كرده‌اند. افرادي چون مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از تيره­هاي اوسي بني‌عمرو بن عوف و بني‌واقف، و كعب بن مالك خزرجي و ابوخيثمه مالك بن قيس از تيره­هاي خزرجي بني‌سلمه و بني‌سالم بن عوف، در شمار اين افراد هستند.[44]ابوخيثمه، خود، در گزارشي از پشيماني خود آن گاه كه با اجازه پيامبر (ص) در مدينه ماند، سخن رانده است. در اين گزارش آمده كه وي از اين‌كه پيامبر دچار دشواري گشته و او در كنار همسرانش و زير سايبان درختان باغش به استراحت مشغول است، پشيمان شد و به سرعت خود را آماده سفر براي نبرد كرد و در حالي كه 10 روز از حركت سپاه از مدينه گذشته بود، از شهر بيرون رفت و هنگامي كه رسول خدا در تبوك به سر مي برد، به سپاه مسلمانان ملحق شد.[45]
 
منابع تاريخي از سرپيچي و عذرآوري برخي از بيابان‌نشينان پيرامون مدينه نيز ياد كرده و از قبايلي چون مُزينه، جُهينه، اشجع، غِفار و اَسلم نام برده‌اند.[46]واقدي با ذكر نام خُفاف بن ايماء غفاري در زمره اين عذرآورندگان، شمار غفاريان بازمانده از سپاه پيامبر را 82 تن مي‌داند.[47]ابن سعد نيز عذرآورندگان صحرانشين را همين تعداد دانسته[48]و زُهري به گزارش از كعب بن مالك، شمار متخلفان را هشتاد و اندي آورده است.[49]
 
در ميان اين عذرآورندگان افرادي نيز بودند كه به سبب ناتواني جسمي يا مالي، امكان همراهي با سپاه و پيامبر (ص) را نداشتند. مقداد بن اسود زهري به سبب وزن فراوان[50]و عبدالله بن زائده معروف به ابن ام مكتوم از بني‌عامر بن لؤي[51]به سبب بينايي نزد پيامبر آمدند و از ايشان اجازه ماندن گرفتند. شش[52]يا هفت تن[53]كه با عنوان بكّائين مشهور شدند و در تعيين نام آنان اختلاف شده، به سبب فقر مالي، نزد پيامبر آمدند تا با كمك ايشان سپاه را همراهي كنند و چون خبر يافتند كه پيامبر (ص) نيز توان كمك به آنان را ندارد، گريان محضر ايشان را ترك كردند.[54](← بكّائين)
 
فقر و ناتواني مالي بسياري از مسلمانان مي‌توانست حركت سپاه را به مخاطره اندازد. از اين رو، پيامبر (ص) از همه توانمندان خواست تا براي فراهم شدن زمينه حضور تعداد بيشتر مسلمانان در اين نبرد، از ناتوانان دستگيري كنند.[55]بسياري از توانمندان به فقرا ياري رساندند و آنان را تجهيز كردند. همان گروه بكّائين را افرادي چون يامين بن عمرو از يهوديان تازه مسلمان شده بني‌نضير، عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر، و نيز عثمان بن عفان تأمين مالي كردند.[56]از عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله، سعد بن عباده و عاصم بن عدي نيز در شمار انفاق كنندگان در اين نبرد ياد شده است.[57]افزون بر اصحاب ثروتمند پيامبر (ص)، بسياري از زنان و مردان كم توان نيز با انفاق و اهداي مالي اندك در تجهيز سپاه همراهي كردند.[58]
 
اختلاف در نام انفاق كنندگان و ميزان بخشش آنان به ويژه افرادي چون عثمان بن عفان كه از تهيه بند مشك‌هاي آب به دست او نيز ياد شده[59]و نيز اختلاف در شأن نزول برخي از آيات انفاق[60]، بيانگر توجه ويژه گزارشگران و مفسران به اين ماجرا است. در اين ميان، گاه تلاش‌هايي متعصبانه با هدف فضيلت‌تراشي براي آن افراد صورت گرفته است.[61]
 
بررسي گزارش تخلف مسلمانان از حضور در سپاه كنار گزارش­هايي كه به انفاق صحابه ثروتمند اشاره دارند، اين واقعيت را آشكار مي­نمايد كه همواره تلاش شده تا نام مهاجران از شمار متخلفان حذف گردد و تنها از حضور پرتعداد آنان در ميان انفاق‌كنندگان ياد شود.
 
ƒحركت سپاه و رويدادهاي ميان راه:پس از تعيين ثنية الوداع به عنوان اردوگاه و استقرار سپاه در اين منطقه[62]، پيامبر (ص) در سخناني شهادت را بهترين‌گونه مرگ و حمايت خداوند را برترين پشتيباني خواند و از خداوند براي خود و امتش آمرزش خواست.[63]سپاه مسلمانان در روز دوشنبه[64]يا پنجشنبه[65]از روزهاي آغازين ماه رجب[66]به سوي تبوك رهسپار شد و بدين ترتيب، سومين لشكركشي پيامبر (ص) براي رويارويي با روميان پس
از اعزام به دومة الجندل (5ق.) و نبرد موته (8ق.) آغاز گشت. سپاه مسلمانان را از30 هزار تا 70 هزار تن دانسته‌اند.[67]پيامبر فرماندهان قسمت­هاي گوناگون سپاه را تعيين كرد و مسؤوليت پرچم­ها و لواهاي سپاه را به چندين تن سپرد. طلحة بن عبيدالله تيمي فرمانده جناح راست و عبدالرحمن بن عوف فرمانده جناح چپ سپاه شدند. پرچم مهاجران به زبير بن عوام[68]؛ پرچم خزرج به ابودجانه و لواي آنان به حباب بن منذر؛ و پرچم اوس به اسيد بن حضير وا‌گذار شد.[69]هر يك از تيره‌هاي گوناگون نيز لوا و پرچمي داشت كه به دست افرادي از همان گروه سپرده شد. زيد بن مالك لواي مالك بن نجّار، ابوزيد پرچم بني‌عمرو بن عوف، عمارة بن حزم پرچم بني‌نجار، و معاذ بن جبل پرچم بني‌سلمه را در دست داشتند.[70]برخي منابع زبير را صاحب پرچم اصلي سپاه؛ و ابوبكر را دارنده لوا[71]و يا پرچم اصلي[72]دانسته‌اند.
 
پيمودن مسافت طولاني در گرماي سخت تابستان در حالي كه سپاه از كمبود آب و غذا در رنج بود، سفر را بر سپاهيان سخت دشوار كرده بود. توشه برخي تنها خرماي خشكيده و جو كرم‌زده بود. گاه تنها يك دانه خرما غذاي دو مسلمان در يك روز بود. در اين حال، هر چند تن از يك چارپا استفاده مي‌كردند و ناچار بودند بسياري از مسافت را پياده بپيمايند. شدت تشنگي گاه به حدي مي‌رسيد كه همان اندك شتران نيز نحر مي‌شدند تا مسلمانانِ تشنه با رطوبت اَمعا و احشاي آن‌ها خود را از مرگ برهانند.[73]گزارش­هاي پرشمار در باره گلايه مسلمانان از تشنگي و گرسنگي به پيامبر (ص) و نيز گزارش معجزات گوناگون پيامبر (ص) براي فراهم كردن آب و غذا، گواه سختي­هايي است كه سپاه با آن دست به گريبان بود. از اين رو، بسياري منابع از اين سپاه با عنوان «جيش العُسْره» ياد كرده[74]و مقصود از «ساعة العسره» در آيه 117 توبه/9 را دشواري‌هاي مسير حركت سپاه تبوك دانسته‌اند.[75]در اين آيه، خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر (ص) و مهاجران و انصاري دانسته كه هنگام سختي و مشقت از او پيروي كردند، از آن پس كه نزديك بود دل‌هاي شماري از آن‌ها از حق منحرف شود و از ميدان نبرد باز گردند. اين آيه به خوبي نشان مي‌دهد كه آن دشواري‌ها طاقت شماري از سپاهيان را ربوده و ترديد و پشيماني را بر آنان تحميل كرده بود. با ورود سپاه به سرزمين حِجْر كه سكونت‌گاه قوم عذاب شده «ثمود» بود[76]، پيامبر (ص) مسلمانان را از هر‌گونه بهره‌گيري از آب و غذا و علوفه اين سرزمين نفرين شده بر حذر داشت[77]و حتي آنان را از وضو گرفتن نهي كرد.[78]بر پايه روايت جابر بن عبدالله انصاري، ايشان ياران خود را به عبرت گرفتن از سرگذشت آن قوم فراخواند و محل معجزه حضرت صالح و بيرون آمدن ناقه پيامبر را به آنان نشان داد و آن گاه با پيراهن خود سر مباركش را پوشاند و شتابان از اين سرزمين بيرون شد.[79]از اين رو، با عبور از حجر، ذخيره آب و غذاي مسلمانان تمام شد و آنان سخت دچار تشنگي و دشواري شدند و از پيامبر (ص) گله كردند.[80]اما در پي نماز رسول خدا[81]و طلب باران از خداوند، مسلمانان از تشنگي رهايي يافتند.[82]
 
معجزات پيامبر (ص) و تأمين غذاي سپاه نيز گزارش­هايي فراوان را به خود اختصاص داده است. در گزارشي آمده كه ايشان با دست كشيدن بر مانده آذوقه سپاه كه بيش از چند خرما نبود، از ياران خود خواست تا با نام خدا از آن بخورند. سپس همه خوردند و سير شدند.[83]نيز گفته‌اند آن گاه كه مسلمانان براي رفع گرسنگي خود از پيامبر (ص) براي نحر شتران اجازه خواستند، با دعاي ايشان، اندك غذاي مانده چنان بركت و فزوني يافت كه همه با آن سير شدند.[84]فراواني اين‌گونه گزارش‌ها در باره قحطي آب و غذا و معجزات پيامبر (ص)، بيانگر دشواري‌هاي بزرگ در راه حركت اين سپاه است.
 
سرانجام پيامبر (ص) در روز سه‌شنبه[85]از ماه شعبان[86]سال نهم ق. پس از حدود يك ماه طي مسير وارد تبوك شد. روشن نيست كه چرا پيامبر (ص) مسافت 12روزه[87]مدينه به تبوك را در اين مدت پيموده است. ضعف تداركات سپاه و كمبود مَركب و لزوم پيمودن راه در هواي خنك‌تر با توجه به گرماي شديد هوا، مي‌تواند از عوامل طولاني شدن اين سفر باشد.
ابن هشام از 17 مسجد براي پيامبر (ص) در طول مسير مدينه به تبوك ياد كرده كه به اسامي توقف‌گاه‌هاي سپاه، نام‌گذاري شده‌اند و بعدها مسلمانان براي تبرك جستن، در آن مكان­ها مسجدي بنا نهادند. اين مساجد عبارت بودند از: ثَنِيَّه مَدِران، ذات الزِراب، اَخْضر، ذات الخِطْمي، علاء / اَلاء، طرف البَتْراء، شَقّ تارا، ذي الجِيفه، صَدْر حوضي، حِجر، صَعِيد، وادي القُري، رَقْعه، ذي مَرْوه، فَيفْاء، ذي خُشُب، تبوك.[88]ابن حبّان و ياقوت به برخي از اين مساجد اشاره كرده‌اند.[89]سمهودي تعداد مساجد ميان راه را تا 20 مسجد دانسته است.[90]رفعت پاشا (م.1353ق.) نيز از وجود اين مساجد در زمانه خود سخن گفته است.[91]
 
كارهاي پيامبر (ص) در تبوك: سپاهيان مسلمان با ورود به تبوك، سپاهي از روميان را نديدند. برخي پراكنده شدن نيروهاي دشمن[92]يا دروغ بودن اطلاعات بازرگانان نبطي را علت اين امر مي‌دانند.[93]مدت حضور پيامبر (ص) در تبوك را بيش از 10 روز[94]و تا 20 روز[95]و حتي بيش از آن[96]دانسته‌اند.
در اين مدت، برخي از مسيحيان ساكن در منطقه مرزي شام همچون يُحَنَّـِة بن رُؤْبه، حاكم يا اسقف[97]شهر أَيْلَه در ساحل درياي سرخ[98]، در ديدار با پيامبر (ص) با قبول پرداخت جزيه سالانه به مقدار 300 دينار، با ايشان پيمان بستند. او در برابر، از پيامبر خواست تا امنيت كشتي­ها و كاروان­هاي تجاري او را تأمين كند.[99]از مصالحه مردم اَذْرُح، از شهرهاي شام[100]، به مقدار 100 دينار[101]، ساكنان جَرْباء به فاصله سه روز تا اذرح[102]و مردم شهر مَقنا نيز در منابع ياد شده است. پيامبر (ص) در نامه به مردم مقنا به آنان اختيار بخشيد تا حاكمي از ميان خود يا خاندان پيامبر برگزينند.[103]
 
برخي از نامه رسول خدا به هراكليوس، امپراتور روم، گزارش داده‌اند.[104]بسياري از منابع، اين نامه‌‌نگاري را گزارش كرده‌اند؛ ولي به وقوع آن در غزوه تبوك اشاره‌اي ندارند.[105]از اين‌ رو، گمان مي‌رود كه نامه پيامبر به هراكليوس مربوط به زماني ديگر باشد.
 
اعزام خالد بن وليد به دَومة الجَندل نزديك شام كه امروزه با نام جوف در مرز شمالي عربستان قرار دارد[106]، از ديگر كارهاي پيامبر در آن مدت بود. پيامبر (ص) پس از آن كه با مشورت اصحاب خود بر آن شد كه تبوك را به مقصد مدينه ترك كند، خالد بن وليد را همراه 420 تن از جنگجويان به سوي تيره­هاي كِناني ساكن در اين سرزمين فرستاد. كناني‌ها در اين منطقه زير حكومت مردي مسيحي از كنديان يمن به نام أُكَيْدر بن عبدالملك زندگي مي­كردند.[107]واقدي و ابن سعد هنگام اعزام خالد را رجب سال نهم ق. مي‌دانند.[108]با توجه به آن كه پيامبر (ص) در ماه شعبان وارد تبوك شد و در رمضان به سوي مدينه بازگشت[109]و اعزام خالد نيز هنگام بازگشت از تبوك بود[110]، بايد اين اعزام را در رمضان همان سال دانست.
 
رسول خدا خالد را مأمور ساخت تا اكيدر را اسير سازد و او را از شيوه انجام اين كار آگاه كرد. خالد طبق پيشگويي پيامبر (ص) اكيدر را در حال شكار گاوي وحشي اسير كرد. در درگيري ميان دو طرف، حسان برادر اكيدر كشته شد و لباس او كه از ابريشم زرباف بود، به غنيمت خالد درآمد. خالد در برابر 2000 شتر، 800 برده، 400 زره، 400 نيزه و 500 شمشير تعهد سپرد تا اكيدر و ديگر برادر او را به سلامت نزد پيامبر (ص) ببرد.[111]بدين ترتيب، اكيدر همراه اسيران رهسپار مدينه شد.[112]عمرو بن اميه ضُمري از سوي خالد مأمور شد تا زودتر به مدينه وارد شود و گزارش پيروزي سپاه را به پيامبر (ص) برساند.[113]
 
سپاه اسلام به فرمان پيامبر (ص) در رمضان سال نهم ق. از تبوك به سوي مدينه حركت كرد.[114]گزارش‌هاي فراوان از معجزات پيامبر (ص) در مسير بازگشت همانند زمان حركت به سوي تبوك، از مشكل كمبود آذوقه و آب در اين مسير حكايت دارد.[115]
 
ƒمنافقان و نقش آنان در غزوه تبوك:حضور و نقش‌آفريني منافقان در همه مراحل اين نبرد با توجه به حساسيت و اهميت غزوه تبوك، همواره مورد توجه مفسران و تاريخ‌نگاران قرار گرفته است. اعزام سپاه در آن وضع دشوار، موقعيتي مناسب را براي فتنه‌انگيزي منافقاني كه همواره در پي تفرقه و شكست مسلمانان بودند، فراهم آورد. از اين رو، در ميان انبوه گزارش‌هايي كه به رويدادهاي غزوه تبوك مي‌پردازند، آن چه بيش از ديگر رويدادها توجه تاريخ‌نگاران را به خود جلب كرده، واكنش‌هاي منافقان در برابر پيامبر (ص) و مسلمانان بوده است. برخي از منافقان مانند جُدّ بن قيس خزرجي به بهانه ضعف در برابر زنان رومي، از پيامبر اذن ماندن گرفتند. فرزند جدّ آن گاه كه از بهانه‌تراشي و نافرماني پدرش آگاه شد، وي را از نزول آيات قرآن در نكوهش او بيم داد.[116]جدّ در تلاشي ديگر، قبيله‌اش را نيز از همراهي با پيامبر و سپاه اعزامي به تبوك، به بهانه گرماي هوا بر حذر داشت.[117]روايات تفسيري از نزول آيات 49[118]و 81-82 توبه/9[119]در شأن جد بن قيس حكايت دارند. خداوند در اين آيات، جد را در شمار منافقاني ياد مي‌كند كه به سبب نافرماني، خود را در بلا و دوزخ افكنده‌اند.
 
بهانه‌تراشي بيش از 80 تن از منافقان و رخصت‌گيري از پيامبر (ص) براي اقامت در مدينه[120]؛ همايش برخي از منافقان در منزل سُويلم با هدف تلاش براي بازداشتن مسلمانان از شركت در سپاه پيامبر (ص)[121]؛ و نيز جدايي بسياري از منافقان را كه همراه عبدالله بن اُبَي از تيره بني‌عوف خزرج از منزل جُرف در سه ميلي مدينه به سوي شام از سپاه پيامبر جدا شدند و به مدينه بازگشتند، بايد از ديگر كارهاي تفرقه‌افكنانه منافقان مدينه دانست.[122]
 
خداوند در آيات 45-50 توبه/9 نشانه‌ها و ويژگي‌هاي منافقان را بيان مي‌كند و آنان را افرادي مي‌شمرد كه قلب‌هايشان با ترديد درآميخته است و به خدا و روز جزا اعتقادي ندارند. اينان اگر قصد همراهي پيامبر و مسلمانان را داشتند، مي‌توانستند مقدمات سفر خود را فراهم سازند. خداوند از همراهي آنان كراهت داشت و بدين سبب، اين توفيق از آنان سلب شد و آن‌ها همنشين كودكان و پيران و بيماران شدند. حضور اينان سبب فتنه و اضطراب و ترديد در ميان افراد كم‌روحيه سپاه مي‌شد. اين منافقان همان كساني هستند كه هر گاه به پيامبر و مسلمانان نيكي و موفقيتي مي‌رسيد، اندوهگين مي‌گشتند و از رسيدن مصيبت‌ها و مشكلات به مسلمانان خوشحال مي‌شدند. در آيات 51-54 توبه/9 نيز خداوند از پيامبر مي‌خواهد كه به منافقان بگويد: هيچ رويدادي براي مسلمانان رخ نمي‌دهد، مگر آن چه خداوند براي آنان مقرر كند و خدا سرپرست آنان است. انفاق منافقان نيز پذيرفتني نيست؛ زيرا به خدا و پيامبر باور حقيقي ندارند و نمازشان با كسالت و انفاقشان با ناخرسندي همراه است.
 
دوري فاصله تبوك از مدينه كه مدت غيبت پيامبر و سپاه مسلمان را از مدينه به درازا مي‌كشاند، فرصتي مناسب براي اجراي توطئه‌هاي منافقان و تهاجم كينه‌توزان عرب بود.[123]از اين رو، پيامبر (ص) همانند همه جنگ‌هايي كه خود سپاه را همراهي مي­كرد، كساني را براي حفظ امنيت و جان مسلمانان و اداره شهر در مدينه گذارد. اين جا بود كه نخستين بار از علي بن ابي‌طالب (ع) كه هميشه در همه غزوه‌ها دوشادوش پيامبر بود، براي جانشيني و كار‌گزاري خود بهره گرفت[124]و هيچ فرد ديگر را شايسته اين كار ندانست.[125]برخي علي (ع) را فقط جانشين ايشان در ميان خويشاوندان و اهل بيت پيامبر (ص) دانسته‌اند[126]و از افرادي چون سباع بن عرفطه[127]، محمد بن مَسلمه[128]، ابورُهم و ابن ام مكتوم[129]به عنوان عامل پيامبر (ص) در مدينه ياد كرده‌اند؛ اما سخن ايشان با علي (ع) جانشيني وي را بر همه مدينه تأييد مي‌كند.
 
منافقان كه از حضور علي (ع) در مدينه ناخرسند بودند و او را مانع دستيابي به اهداف خود در غيبت پيامبر (ص) مي‌دانستند، با شايع كردن اين ادعا كه بازماندن علي (ع) از سپاه پيامبر (ص) نتيجه نارضايتي پيامبر از او است، كوشيدند تا فضاي مدينه را بر ضد ايشان متشنج كنند. علي (ع) براي دفع اين فتنه، خود را در اردوگاه ثنية الوداع[130]نزديك مدينه و در مسير شام[131]يا توقف‌گاه جُرف به پيامبر رساند[132]و از علت ماندن خويش پرس‌وجو كرد. پيامبر (ص) در پاسخ، علي را براي خود همچون هارون براي موسي خواند[133]و او را وليّ همه مردان و زنان مؤمن ياد كرد.[134]به گزارش از براء بن عازب و زيد بن ارقم، پيامبر (ص) حركت سپاه به سوي تبوك را به حضور خود يا علي (ع) در مدينه منوط كرد[135]و هيچ فرد ديگر را شايسته اين امر ندانست.[136]
 
توطئه‌هاي منافقانِ حاضر در سپاه كه با هدف سست كردن ايمان و انگيزه سپاهيان آمده بودند، در منابع تاريخي گزارش شده است. اينان از طريق به سخره گرفتن پيامبر (ص) در ميان مسلمانان، اميدوار بودند كه به اهداف خود برسند. منافقاني چون وديعة بن ثابت، جُلاس بن سويد، ثعلبة بن حاطب و مَخشي بن حُميَّر[137]كه شكست مسلمانان را قطعي مي‌دانستند، گاه با سخنان خود، اميدواري پيامبر و مسلمانان به شكست روميان را ريشخند مي‌كردند. البته خود نگران بودند كه در پي اين سخنان، آياتي در شأن آنان نازل شود و نفاقشان بر همگان آشكار گردد. مخشي بن حُميَّر سوگند ياد كرد كه آماده است 100 تازيانه بخورد؛ اما آيه‌اي از قرآن براي اين گفته‌ها نازل نشود. آن گاه كه سخنان آن‌ها به گوش پيامبر رسيد، اين سخنان را شوخي دانستند.[138]به گزارش قتاده، آيات 65-66 توبه/9 در شأن اين گروه از استهزا‌كنندگان نازل شد.[139]در اين آيات، خداوند سخنان منافقان را تمسخر خدا و رسولش و دليل كفرشان دانسته است.
 
گم شدن شتر پيامبر (ص) در مسير راه، بهانه‌اي ديگر به دست منافقان داد. زيد بن لُصَيت، از يهوديان بني‌قينقاع كه به نفاق اظهار اسلام مي‌كرد، آن گاه كه از گم شدن شتر پيامبر (ص) آگاه شد، با اين سخن كه پيامبري كه از آسمان‌ها گزارش مي­دهد، از شتر خود آگاهي ندارد، به تمسخر پيامبر پرداخت. رسول خدا كه با الهام خداوند از گفتار توهين‌آميز زيد آگاه شد، بدون نام بردن از وي، سخنانش را نزد اصحاب خود كه عمارة بن حزم نيز در ميان آنان بود، بازگفت. سپس از مكاني كه شتر در آن جا مهار شده بود، خبر داد. آن گاه اصحاب توانستند شتر پيامبر (ص) را بيابند و نزد ايشان بياورند. عماره آن گاه كه نزد اطرافيان خود بازگشت، سخنان پيامبر (ص) و ماجراي پس از آن را گزارش داد و چون از آنان شنيد كه همه اين گفته‌هاي توهين‌آميز را زيد بر زبان رانده، او را از اقامتگاه خود دور ساخت.[140]
 
در ميان اين رويدادها، آن چه بيش از همه توجه تاريخ‌نگاران و سيره‌نويسان را جلب كرده، توطئه ترور پيامبر (ص) در گردنه كوهي است كه مكان آن مشخص نيست. در اين توطئه 12 تا 15 تن[141]از منافقان حاضر در سپاه مصمم شدند كه شتر ايشان را در گردنه كوهي رم دهند، بدان اميد كه پيامبر از كوه به درّه پرتاب و كشته شود. اما در حالي­كه خود را به شتر پيامبر نزديك كرده بودند، ايشان از نقشه آنان آگاه شد و حذيفه را مأمور دور ساختن آن‌ها كرد و با تهديد افشاي نام خود و پدران و قبايلشان، نقشه آنان را ناكام نهاد.[142]در تعيين ماهيت اين افراد اختلاف فراوان به چشم مي‌خورد. ابن قتيبه از افرادي چون عبدالله بن ابيّ كه در تبوك حضور نداشت و نيز از مُليح تيمي كه هيچ اطلاعي از او در منابع تاريخي و نسب‌شناسي به چشم نمي‌خورد، نام برده است.[143]برخي همه يا شماري از اين منافقان را از قريش[144]و بني‌اميه مي‌دانند.[145]بعضي آنان را از انصار مي‌شمرند.[146]اين اختلاف را مي‌توان برآمده از رخدادهاي سياسي پس از پيامبر (ص) دانست كه سبب شد نام برخي افراد از زمره منافقان عقبه حذف گردد و افرادي ديگر جايگزين آنان شوند. برخي بر آنند كه جز پيامبر (ص) حذيفه و عمار نيز از نام‌هاي اين منافقان آگاه بوده‌اند؛ بدين سان كه پيامبر آن دو را از نام آن‌ها آگاه كرد[147]و يا خود آن دو با منافقان روبه‌رو شده بودند.[148]برخي اين توطئه را در عقبه به سال دهم ق. و در حجة الوداع دانسته‌اند.[149](← اصحاب عقبه)
 
پيامبر در توقف‌گاه «ذي اوان» در نزديكي مدينه، از توطئه ديگر منافقان آگاهي يافت. اين دسته از منافقان كه پيش از حركت پيامبر (ص) به سوي تبوك، مسجدي نزديك مسجد قبا در جنوب مدينه بنا نهاده بودند، اميد داشتند تا از آن براي دستيابي به اهداف خصمانه خود بهره گيرند. از اين رو، از رسول خدا خواستند كه پيش از خروج از مدينه، نخستين بار در آن نماز بگزارد. پيامبر (ص) اين كار را به بازگشت از تبوك موكول كرد؛ ولي در بازگشت با وحي خداوند از هدف بانيان مسجد آگاه شد و مالك بن دُخشم از بني‌سالم بن عوف و نيز مُعن بن عدي و برادرش عاصم از بني‌عجلان را فرمان داد كه از سپاه جدا شوند و خود را به آن مسجد رسانند و آن را ويران كنند و در آتش بسوزانند.[150]خداوند در آيات 107-110 توبه/9 از اين مسجد با نام مسجد ضرار ياد كرده و به اهداف بانيان آن اشاره نموده است.[151]
 
ƒورود به مدينه و برخورد با غايبان غزوه:سرانجام پيامبر (ص) در رمضان[152]يا آخر شوال[153]سال نهم ق. پس از سه يا چهار ماه وارد مدينه شد. ايشان نخست براي اقامه نماز به مسجد رفت. در همان حال، عذرآورندگان از تبوك به مسجد سرازير شدند.[154]آن چه اكنون بسيار اهميت داشت،‌گونه برخورد پيامبر و مسلمانان با افرادي بود كه به دليل‌هاي گوناگون از همراهي سپاه خودداري كرده بودند. اين افراد را مي‌توان به سه گروه تقسيم كرد: 1. عذرآورندگان. 2. معترفان به گناه (توابين). 3. دروغگويان و بهانه‌تراشان (منافقان). گروه اول كه شمارشان فراوان بود، پس از بازگشت پيامبر به مدينه، عذرهاي خود را بار ديگر براي پيامبر بيان كردند. ايشان با رحمت و بزرگواري عذرهاي آنان را پذيرفت. در اين ميان، مهاجر بن ابي‌اميه كه گمان مي‌رود بيش از ديگران نگران پذيرفته نشدن عذرش بود، با واسطه قرار دادن ام سلمه، همسر پيامبر، از ايشان طلب بخشش كرد.[155]
 
گروه دوم كساني بودند كه پس از اقرار به بهانه‌تراشي و كوتاهي در همراهي با پيامبر (ص)، در صدد توبه برآمدند. سه تن از اين متخلفان با بستن خود به ستون‌هاي مسجد و پرهيز از خوردن و آشاميدن، اظهار پشيماني كردند. خداوند پس از هفت روز از خطاي آنان درگذشت و توبه ايشان را پذيرفت.[156]بسياري ابولبابة بن عبدالمنذر از بني‌عمرو بن عوف اوس را از اين سه تن دانسته‌اند؛ اما برخي سبب حضور ابولبابه در جمع اين توبه كنندگان را خيانت او در غزوه بني‌قريظه (5ق.) شمرده‌اند.[157]منابع در نام دو تن ديگر اختلاف دارند و از افرادي ياد مي­نمايند كه نسب مشخصي از آنان در منابع به چشم نمي‌خورد. وداعة بن خدام / خذام / حرام، اوس بن خذام، اوس بن ثعلبه، و ثعلبة بن وديعه از جمله اين افراد هستند.[158]
 
اين سه تن در پي آگاهي از قبول توبه خود نزد پيامبر آمدند تا اموالشان را صدقه دهند؛ اما پيامبر پذيرش آن را به اذن خداوند وانهاد[159]تا آيات103-104 توبه/9 نازل شد[160]و از پيامبر خواست كه بخشي از اموال اين توبه كنندگان را بردارد.
 
منابع بر آنند كه كعب بن مالك از بني‌سلمه خزرج، هلال بن اميه از بني‌واقف، و مرارة بن ربيع از بني‌عمرو بن عوف اوس پس از بازگشت پيامبر (ص) توبه كردند.[161]اينان اميدوار بودند كه بدون بستن خود به ستون مسجد، توبه‌شان پذيرفته شود.[162]زهري به گزارش از كعب بن مالك آورده كه پيامبر (ص) مسلمانان را از سخن گفتن با اين سه تن منع كرد. از اين رو، هلال و مراره خود را در خانه حبس كردند و بر گناه خود مي‌گريستند؛ اما كعب مانند ديگر مردم به بازار و مسجد مي‌آمد و بي‌اعتنايي مسلمانان را تحمل مي‌كرد.[163]پس از گذشت 40 روز، پيامبر (ص) همسر و فرزندان اين سه تن را نيز از معاشرت با آنان بازداشت و تنها همسر هلال بن اميه اجازه يافت نزد او بماند. سرانجام پس از 50 روز خداوند توبه اين سه تن را نيز پذيرفت.[164]
 
گروه سوم منافقاني بودند كه با بهانه‌تراشي و عذرهاي دروغين از همراهي پيامبر سر باززدند و پس از بازگشت ايشان نيز به جاي اعتراف به گناه و سهل‌ا‌نگاري خود، بر همان بهانه‌هاي واهي پاي فشردند. اينان پس از ورود پيامبر (ص) با ايشان تجديد بيعت نمودند و سوگند ياد كردند كه از آن پس تخلف نكرده، در همه جنگ‌ها همراه پيامبر خواهند بود. خداوند پيش از مواجهه پيامبر با اين افراد، در آيات 94-96توبه/9 نوع رفتار رسول خدا و همراهانش را با اين گروه معين فرمود و عذر اين دسته را ناپذيرفتني شمرد و از مسلمانان خواست تا از آنان دوري گزينند.[165]از اين رو، پيامبر (ص) عذرها و تعهدهاي آنان را نپذيرفت. واقدي بر آن است كه حضور و اعتذار منافقان نزد پيامبر (ص) پيش از رسيدن ايشان به مدينه و در توقف‌گاه ذي اوان بود.[166]
 
ƒآثار و نتايج غزوه تبوك:اعزام به تبوك، نبرد با روميان را همراه نداشت؛ اما آثار و نتايجي سودمند براي مسلمانان در بر داشت. گسترش حوزه حكومت پيامبر (ص) تا شمالي‌ترين نقطه شبه جزيره عربستان را شايد بتوان از مهم­ترين دستاوردها دانست. رهاوردهاي ديگر اين سفر را مي‌توان چنين برشمرد: قدرت‌نمايي مسلمانان در مرزهاي روم در پي شكست سنگين از روميان در سال قبل؛ دفع تهديد روميان و قبايل مسيحي هم‌پيمان با آنان؛ نزول آيات گوناگون در شأن منافقان و آشنايي بيشتر مسلمانان با چهره­ ديگر آنان؛ سنجش توان بسيج نظامي و تداركاتي مسلمانان؛ اقبال بيشتر قبايل عرب براي قبول اسلام با اعزام هيئت­هاي نمايندگي به مدينه پس از بازگشت پيامبر؛ ظهور بيشتر مقام و جايگاه علي (ع) نزد پيامبر (ص) براي مسلمانان در پي سخن پيامبر كه به حديث منزلت مشهور گشته و به تواتر از زبان بزرگان صحابه گزارش شده است.
 
منابع
الاختصاص:المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و زرندي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛الارشاد:المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛سير اعلام النبلاء:الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛الاستغاثه:ابوالقاسم الكوفي (م.352ق.)؛الاستيعاب:ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛اسد الغابه:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛الاصابه:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛الاعلاق النفيسه:ابن رسته (م. قرن3ق.)، بيروت، دار صادر، 1892م؛اعلام الوري:الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت، 1417ق؛الاماكن:محمد الحازمي (م.854ق.)؛اعلام قرآن:خزائلي، تهران، امير كبير، 1371ش؛بحار الانوار:المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛البداية و النهايه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛بغية الطلب في تاريخ حلب:عمر بن احمد ابن العديم (م.660ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر؛بهجة النفوس و الاسرار:عبدالله المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛تاريخ ابن خلدون:ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛تاريخ خليفه:خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛التبيان:الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛التعريف بما آنست الهجره:محمد المطري (م.741ق.)، به كوشش الرحيلي، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 1426ق؛تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم):ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان):الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن):القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛تفسير القمي:القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛تقويم البلدان:اسماعيل ابوالفداء (م.732ق.)، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 2007م؛التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛تهذيب الكمال:المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛الثقات:ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛جامع البيان:الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛جغرافياي حافظ ابرو:عبدالله حافظ ابرو (م.833ق.)، به كوشش سجادي، تهران، ميراث مكتوب، 1375ش؛الخراج و صناعة الكتابه:قدامة بن جعفر (م.328ق.)، به كوشش الزبيدي، بغداد، دار الرشيد، 1981م؛الخرائج و الجرائح:الراوندي (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدي؛الخصال:الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛خطط الشام:محمد كرد علي، بيروت، مكتبة النوري، 1403ق؛الدر المنثور:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛الدرر في اختصار المغازي و السير:ابن عبدالبر (م.463ق.)؛دلائل النبوه:اسماعيل الاصفهاني (م.535ق.)، به كوشش مساعد بن سليمان، دار العاصمه؛دلائل النبوه:البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛رحلة ابن بطوطه:ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛الرحلة الحجازية المسماة الارتسامات اللطاف:الامير شكيب ارسلان، به كوشش حسن السمامي، بيروت، دار النوادر، 1428ق؛زاد المسير:ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛سبل السلام:الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق؛سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛السنن الكبري (سنن النسائي):النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛سير اعلام النبلاء:الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛السيرة النبويه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛السيرة النبويه:ابن هشام (م.213ق./218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛شمال الحجاز:دكتر حمود بن ضاوي، العصر الحديث، بيروت، 1412ق؛الصافي:الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛الصحاح:الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛الصحيح من سيرة النبي(ص): جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛صفة جزيرة العرب:الحسن بن احمد الهمداني (م.334ق.)، به كوشش محمد الاكوع، صنعاء، مكتبة الارشاد، 1410ق؛صورة الارض:محمد بن حوقل النصيبي (م.367ق.)، بيروت، دار صادر، 1938م؛الطبقات الكبري:ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛عمدة عيون صحاح الاخبار:ابن البطريق (م.600ق.)، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛عيون الاثر:ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛فتح الباري:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛فتوح البلدان:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح‌ الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛في شمال غرب الجزيره:حمد الجاسر، رياض، دار اليمامه، 1401ق؛الكامل في التاريخ:علي ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛كشف الغمه:علي بن عيسي الاربلي (م.693ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1405ق؛كنز العمال:المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛لباب النقول:السيوطي (م.911ق.)، به كوشش احمد عبدالشافي، بيروت، دار الكتب العلميه؛مجمع البيان:الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛المحبّر:ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛المختصر في اخبار البشر:اسماعيل ابوالفداء (م.732ق.)، بيروت، دار المعرفه؛مراصد الاطلاع:صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛المسالك و الممالك:ابراهيم الفارسي الاصطخري (م.346ق.)، به كوشش الحسيني، وزارة الثقافة و الارشاد، 1381ق؛المسالك و الممالك:الحسن الهلبي العزيزي (م.380ق.)، به كوشش تيسير خلف؛المسالك و الممالك:عبيدالله بن خرداذبه (م.300ق.)، به كوشش محمد المخزوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛المصنّف:عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛المعارف:ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛معاني القرآن:النحاس (م.338ق.)، به كوشش الصابوني، عربستان، جامعة ام القري، 1409ق؛معجم البلدان:ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛المعجم الجغرافي للبلاد العربية السعوديه:حمد الجاسر، رياض، دار اليمامه؛المعجم الكبير:الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛معجم ما استعجم:عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛المعرفة و التاريخ:الفسوي (م.277ق.)، به كوشش العمري، بيروت، الرساله، 1401ق؛المغازي النبويه:ابن شهاب الزهري (م.124ق.)، به كوشش زكار، دمشق، دار الفكر، 1401ق؛المغازي:الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛المفصل:جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ملء العيبه:محمد بن رشيد الفهري (م.721ق.)، به كوشش ابن الخوجه، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1408ق؛مناقب آل ابي‌طالب:ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛الموسوعة الذهبيه:فاطمه محجوب، قاهره، دار الغد العربي؛الموسوعة العربية العالميه:مؤسسة اعمال الموسوعة للنشر، رياض، 1419ق؛موسوعة مرآة الحرمين الشريفين:ايوب صبري پاشا (م.1290ق.)، قاهره، دار الآفاق العربيه، 1424ق؛نزهة المشتاق:محمد الادريسي (م.560ق.)، بيروت، عالم الكتب، 1409ق؛النهايه:مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛نيل الاوطار:الشوكاني (م.1255ق.)، بيروت، دار الجيل، 1973م؛وفاء الوفاء:السمهودي (م.911ق.)، به كوشش خالد عبدالغني، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
 
سيد علي خيرخواه علوي
 
 
[1]. صورة الارض، ج1، ص32؛ معجم ما استعجم، ج1، ص12؛ نك: معجم البلدان، ج2، ص219.
[2]. فتوح البلدان، ج1، ص71؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص67؛ التنبيه و الاشراف، ص230.
[3]. معجم البلدان، ج2، ص14؛ المسالك و الممالك، عزيزي، ص22.
[4]. الصحاح، ج4، ص1576-1577؛ النهايه، ج1، ص162،
«بوك».
[5]. ملء العيبه، ج1، ص9.
[6]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص86.
[7]. المفصل، ج7، ص251.
[8]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص86.
[9]. شمال الحجاز، ج1، ص93.
[10]. المسالك و الممالك، اصطخري، ص20؛ تقويم البلدان، ص94؛ جغرافياي حافظ ابرو، ج1، ص215.
[11]. المسالك و الممالك، اصطخري، ص20.
[12]. معجم البلدان، ج2، ص14.
[13]. خطط الشام، ج1، ص28؛ شمال الحجاز، ج1، ص110.
[14]. نزهة المشتاق، ج1، ص352؛ صفة جزيرة العرب، ج2، ص243.
[15]. شمال الحجاز، ج1، ص110.
[16]. معجم البلدان، ج2، ص14، 258؛ مراصد الاطلاع، ج1، ص403.
[17]. المعجم الجغرافي للبلاد العربيه، ج3، ص1291.
[18]. المسالك و الممالك، اصطخري، ص20؛ جغرافياي حافظ ابرو، ج1، ص215.
[19]. التعريف بما آنست، ص201؛ بهجة النفوس، ج1، ص633؛ وفاء الوفاء، ج3، ص179.
[20]. الخراج و صناعة الكتابه، ص85؛ الاماكن، ص127؛ معجم البلدان، ج3، ص212.
[21]. الاعلاق النفيسه، ص183؛ المسالك و الممالك، ابن خرداذبه، ص150؛ بغية الطلب، ج8، ص3602.
[22]. ملء العيبه، ج1، ص7؛ رحلة ابن بطوطه، ج1، ص347-348؛ شمال الحجاز، ج1، ص88.
[23]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص347.
[24]. في شمال غرب الجزيره، ص443؛ الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص90.
[25]. المعجم الجغرافي للبلاد العربيه، ج1، ص314.
[26]. شمال الحجاز، ج1، ص83؛ المعجم الجغرافي للبلاد العربيه، ج1، ص116.
[27]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص85.
[28]. الموسوعة الذهبيه، ج8، ص469؛ شمال الحجاز، ج1، ص95.
[29]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص87.
[30]. شمال الحجاز، ج1، ص84-85.
[31]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص87.
[32]. الموسوعة العربية العالميه، ج6، ص88.
[33]. المغازي، ج3، ص990؛ الطبقات، ج2، ص165.
[34]. تاريخ دمشق، ج39، ص63؛ كنز العمال، ج13، ص37.
[35]. المغازي، ج3، ص990؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص67.
[36]. اعلام الوري، ج1، ص243.
[37]. الطبقات، ج4، ص242، 244، 279، 294؛ المغازي، ج3، ص990؛ تاريخ دمشق، ج2، ص34؛ ج67، ص274.
[38]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص67.
[39]. جامع البيان، ج10، ص141؛ مجمع البيان، ج5، ص39-40.
[40]. البداية و النهايه، ج5، ص5.
[41]. جامع البيان، ج11، ص95؛ مجمع البيان، ج5، ص145.
[42]. جامع البيان، ج11، ص95؛ مجمع البيان، ج5، ص145.
[43]. مجمع البيان، ج8، ص121؛ الصافي، ج4، ص164.
[44]. المحبر، ص284؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص946؛ تاريخ طبري، ج2، ص367.
[45]. المغازي، ج3، ص998-999؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص947.
[46]. المغازي، ج3، ص995؛ زاد المسير، ج7، ص164.
[47]. المغازي، ج3، ص995.
[48]. الطبقات، ج2، ص165.
[49]. المغازي النبويه، ص107.
[50]. الدر المنثور، ج3، ص246؛ اسباب النزول، ص166.
[51]. الطبقات، ج4، ص205؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص361؛ المصنف، ج2، ص395.
[52]. اسد الغابه، ج3، ص236؛ زاد المسير، ج3، ص329.
[53]. المغازي، ج3، ص993؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص8-9؛ مجمع البيان، ج5، ص104.
[54]. المغازي، ج1، ص160؛ الطبقات، ج3، ص480؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص8-9.
[55]. الاستغاثه، ج2، ص55؛ تاريخ طبري، ج2، ص367.
[56]. المغازي، ج3، ص994؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص945-946؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص7-9.
[57]. المغازي، ج3، ص991؛ تاريخ دمشق، ج2، ص34-35.
[58]. المغازي، ج3، ص991-992.
[59]. المغازي، ج3، ص991؛ تاريخ دمشق، ج2، ص28-39؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص6.
[60]. تفسير ثعالبي، ج5، ص378؛ تفسير قرطبي، ج3، ص303.
[61]. الاستغاثه، ج2، ص55-56؛ الصحيح من سيرة النبي، ج7، ص282.
[62]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص946؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص67 .
[63]. الاختصاص، ص342؛ تاريخ دمشق، ج51، ص240؛ البداية و النهايه، ج5، ص17.
[64]. المحبر، ص116.
[65]. المغازي النبويه، ص107؛ الطبقات، ج2، ص167؛ الكامل، ج3، ص324.
[66]. تاريخ خليفه، ص56؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص67.
[67]. التنبيه و الاشراف، ص235؛ المغازي، ج3، ص996.
[68]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص67؛ اعلام الوري، ج1، ص243-244.
[69]. المغازي، ج3، ص996؛ تاريخ دمشق، ج2، ص36.
[70]. المغازي، ج3، ص996؛ اسد الغابه، ج2، ص222.
[71]. المغازي، ج3، ص996؛ تاريخ دمشق، ج2، ص36.
[72]. المغازي، ج3، ص996؛ تاريخ دمشق، ج30، ص15؛ اسد الغابه، ج3، ص212.
[73]. معاني القرآن، ج3، ص263؛ جامع البيان، ج11، ص75؛ البداية و النهايه، ج5، ص13.
[74]. انساب الاشراف، ج2، ص349؛ الطبقات، ج3، ص17؛ المحبر، ص116.
[75]. جامع البيان، ج11، ص75؛ التبيان، ج5، ص314؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص411.
[76]. المختصر، ج1، ص11.
[77]. المغازي، ج3، ص1007؛ اسد الغابه، ج5، ص176؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص21.
[78]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص948؛ تاريخ طبري، ج2، ص369؛ المصنف، ج1، ص415.
[79]. مجمع البيان، ج4، ص297.
[80]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص949.
[81]. لباب النقول، ص187.
[82]. تاريخ طبري، ج2، ص370.
[83]. المغازي، ج3، ص1036؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص28؛ اعلام الوري، ج1، ص81.
[84]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص17؛ دلائل النبوه، ج1، ص296؛ المناقب، ج1، ص89.
[85]. اعلام الوري، ج1، ص244؛ المناقب، ج1، ص183.
[86]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68.
[87]. التنبيه و الاشراف، ص235؛ معجم البلدان، ج2، ص15.
[88]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص957.
[89]. الثقات، ج2، ص99؛ معجم البلدان، ج1، ص123؛ ج2، ص85، 201؛ ج3، ص408.
[90]. وفاء الوفاء، ج3، ص179-180.
[91]. موسوعة مرآة الحرمين، ج4، ص824.
[92]. معجم البلدان، ج2، ص15.
[93]. سبل الهدي، ج5، ص433.
[94]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص953؛ التنبيه و الاشراف، ص235؛ فتح الباري، ج8، ص86.
[95]. المغازي، ج3، ص1015؛ الطبقات، ج2، ص166.
[96]. المحبر، ص116.
[97]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ التنبيه و الاشراف، ص236.
[98]. معجم البلدان، ج1، ص292؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ق1، ص247.
[99]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص952؛ فتوح البلدان، ج1، ص71.
[100]. معجم البلدان، ج1، ص129.
[101]. المغازي، ج3، ص1032؛ فتوح البلدان، ج1، ص71؛ البداية و النهايه، ج5، ص21.
[102]. معجم البلدان ج1، ص129.
[103]. فتوح البلدان، ج1، ص72.
[104]. مسند احمد، ج4، ص74؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4،ص27.
[105]. الطبقات، ج4، ص251؛ الثقات، ج2، ص6؛ المعجم الكبير، ج8، ص19-20.
[106]. خطط الشام، ج1، ص10؛ الرحلة الحجازيه، ص166.
[107]. فتوح البلدان، ج1، ص73؛ الطبقات، ج2، ص166؛ المغازي، ج3، ص1025.
[108]. المغازي، ج3، ص1025؛ الطبقات، ج2، ص166.
[109]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ الدرر، ص247.
[110]. البداية و النهايه، ج5، ص21.
[111]. الثقات، ج2، ص96-97؛ تاريخ دمشق، ج9، ص203-204.
[112]. المغازي، ج3، ص1027؛ فتوح البلدان، ج1، ص73؛ الطبقات، ج2، ص166.
[113]. المغازي، ج3، ص1026؛ تاريخ دمشق، ج9، ص203.
[114]. الدرر، ص247؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ اعلام الوري، ج1، ص244.
[115]. الدرر، ص242؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص954؛ تاريخ طبري، ج2، ص373.
[116]. المغازي ج3، ص993؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص944؛ الاستيعاب، ج1، ص266.
[117]. المغازي ج3، ص993.
[118]. جامع البيان، ج10، ص191؛ التبيان، ج5، ص232؛ تفسير قرطبي، ج8، ص158.
[119]. جامع البيان، ج10، ص256؛ التبيان، ج5، ص268؛ الدر المنثور، ج3، ص265.
[120]. المغازي، ج3، ص995؛ المصنف، ج5، ص399؛ الثقات، ج2، ص100.
[121]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص944؛ الدرر، ص238؛ البداية و النهايه، ج5، ص7.
[122]. المغازي، ج3، ص995؛ تاريخ دمشق، ج2، ص36.
[123]. تاريخ طبري، ج2، ص368؛ عيون الاثر، ج2، ص255.
[124]. المحبر، ص125-126؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص67؛ التنبيه و الاشراف، ص235.
[125]. الارشاد، ج1، ص155.
[126]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص946؛ تاريخ طبري، ج2، ص368؛ الطبقات، ج3، ص23.
[127]. تاريخ خليفه، ص60؛ تاريخ طبري، ج2، ص368؛ البداية و النهايه، ج5، ص11.
[128]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص946؛ المغازي، ج3،ص995.
[129]. التنبيه و الاشراف، ص235.
[130]. السنن الكبري، ج5، ص124؛ تاريخ دمشق، ج42، ص162؛ البداية و النهايه، ج7، ص377.
[131]. وفاء الوفاء، ج4، ص44؛ سبل السلام، ج4، ص70؛ نيل الاوطار، ج8، ص239.
[132]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص946-947؛ الارشاد، ج1، ص155.
[133]. المحبر، ص125-126؛ الطبقات، ج3، ص24؛ تاريخ طبري، ج2، ص368.
[134]. السنن الكبري، ج5، ص113؛ تاريخ دمشق، ج42، ص98-99.
[135]. الطبقات، ج3، ص24؛ انساب الاشراف، ج2، ص349؛ الارشاد، ج1، ص155؛ كشف الغمه، ج1، ص227.
[136]. الارشاد، ج1، ص155.
[137]. المحبر، ص468-469؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص951؛ المغازي، ج3، ص1003.
[138]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص952؛ تاريخ طبري، ج2، ص372.
[139]. جامع البيان، ج10، ص221؛ تفسير قرطبي، ج8، ص197.
[140]. تاريخ طبري، ج2، ص370-371؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص16-17.
[141]. المغازي، ج3، ص1044؛ العمده، ص341؛ البداية و النهايه، ج5، ص24-25.
[142]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ دلائل النبوه، ج5، ص256؛ تاريخ دمشق، ج12، ص276.
[143]. المعارف، ص343.
[144]. التبيان، ج5، ص261؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص504؛ العمده، ص342.
[145]. الخصال، ص398.
[146]. تاريخ دمشق، ج12، ص277؛ تهذيب الكمال، ج5،ص505.
[147]. المغازي، ج3، ص1044؛ تاريخ دمشق، ج12، ص276؛ العمده، ص341؛ البداية و النهايه، ج5، ص24.
[148]. اعلام الوري، ج1، ص245-246.
[149]. تفسير قمي، ج1، ص301.
[150]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص956؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص38-39.
[151]. جامع البيان، ج11، ص31-38؛ التبيان، ج5، ص297؛ تفسير قرطبي، ج8، ص253.
[152]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص964؛ المغازي، ج3، ص1056.
[153]. المحبر، ص116.
[154]. الثقات، ج2، ص100؛ المعجم الكبير، ج19، ص48.
[155]. تاريخ طبري، ج2، ص541-542؛ اسد الغابه، ج4، ص422-423.
[156]. المصنف، ج5، ص405؛ اسد الغابه، ج5، ص285؛ الاصابه، ج1، ص299.
[157]. الاستيعاب، ج4، ص1741؛ اسد الغابه، ج1، ص144.
[158]. اسد الغابه، ج1، ص144، 245؛ ج4، ص958؛ الاصابه، ج1، ص299.
[159]. تاريخ دمشق، ج50، ص195؛ اسد الغابه، ج5، ص85؛ بحار الانوار، ج21، ص201.
[160]. جامع البيان، ج11، ص23-24؛ البداية و النهايه، ج5، ص33؛ تفسير قرطبي، ج8، ص242.
[161]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص957-958؛ الطبقات، ج2، ص167؛ تاريخ طبري، ج2، ص374.
[162]. المغازي، ج3، ص1050-1051.
[163]. المغازي النبويه، ص109.
[164]. الثقات، ج2، ص100-103.
[165]. جامع البيان، ج11، ص3-6؛ تفسير قرطبي، ج8، ص230-231؛ التبيان، ج5، ص282-283.
[166]. المغازي، ج3، ص1049.