حيات علمي امام علي(ع) از منظر انديشمندان غيرمسلمان و مستشرقان
محمدرضا احمدي ندوشن*
* دانشآموخته سطح4 حوزه علميه و كارشناس ارشد تاريخ اسلام، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)
مقدمه
علم و دانش و استعداد فراگيري و به كارگيري آن، هديه الهي است كه به انسان اعطا شده و در اين ميان خداي متعال به طور ويژه و گسترده، علم وسيع به بعضي از بندگان خاص خود عنايت كرده است. يكي از برجستگان در بهرهمندي از علوم الهي و دانش بشري علي(ع) است، به گونهاي كه همه فرهيختگان و انديشمندان، از جمله خاورشناسان زبان به تحسين و تمجيد از ايشان پرداختهاند. از آنجا كه تمركز تحقيق، بررسي ديدگاه خاورشناسان در خصوص جايگاه علمي علي(ع) است، ابتدا به تعريف واژه استشراق و مستشرق و اهداف ايشان پرداخته ميشود.
استشراق در تعريفي روان به آن دسته از پژوهشهاي غربيها اطلاق ميشود كه در خصوص ميراث شرق و به ويژه مسائل مرتبط با تاريخ، زبان، ادبيات، هنر، علوم، عادات و سنن آن انجام ميپذيرد.1 بنابر اين، مستشرق يا خاورشناس فردي است كه ميراث شرق و هر آنچه به نوعي به تاريخ، زبان، ادبيات، هنر، علوم، عادات و سنن او تعلق دارد، بررسي ميكند و ميكاود.2
به طور كلي مستشرقان در بررسي و تحقيقات عربي و اسلامي خود، انگيزههاي متفاوتي داشتهاند. اين انگيزهها از نظر شدت و ضعف يكسان نيست و درمجموع ميتوان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:
الف ـ پژوهشها و بررسيهايي كه به انگيزههاي تبشيري انجام پذيرفته است،
ب ـ پژوهشهايي كه در پس آنها اغراض و اهداف استعماري نهفته است،
ج ـ تحقيقات و پژوهشهايي كه صرفاً با انگيزههاي علمي انجام يافته است.3
در تحقيقات مرتبط با امامان(ع) نيز اين اهداف موضوعيت داشته و قابل انطباق است. از آنجا كه علي(ع) در ميان مسلمانان جايگاهي ممتاز و مقبوليتي عام دارد و در بيان فضايل ايشان شيعه و سني كتابها به رشته تحرير در آورده و ابعاد گوناگوني از مناقب و فضايل آن حضرت را تبيين كردهاند، انديشمندان غير مسلمان و به ويژه خاورشناسان نيز در اين حوزه، تحقيق و بررسي داشتهاند. يكي از ابعاد زندگي امام كه به آن توجه شده علم و دانش وسيع ايشان است كه در مواردي بعضي از ايشان به زيبايي و با عبارتهايي شاعرانه و برخاسته از عمق دل، به تحسين امام پرداختهاند و در مواردي هم، به خصوص از ناحيه مستشرقان به خردهگيري از امام پرداخته و درباره بعضي از برجستگيهاي آن حضرت تشكيك و ترديد كردهاند.
گزيدهاي از علم و دانش علي(ع)
امام عـلي(ع) دسـتپـرورده مـكـتـب وحي و شاگرد هميشه همراه پيامبر(ص) بود. امام علي(ع) خود درباره ملازمت و همراهياش با پيامبر اينگونه ميفرمايد:
رسولخدا(ص) مرا در دامن خويش پرورش داد: من كودك بودم او (همچون فرزندش) در آغوش خويش مىفشرد، و در استراحتگاه مخصوص خويش جاى مىداد، بدنش را به بدنم مىچسبانيد و بوى پاكيزه او را استشمام مىكردم، غذا را مىجويد و در دهانم مىگذاشت. هرگز دروغى در گفتارم نيافت و اشتباهى در كردارم پيدا ننمود. از همان زمان كه رسول خدا(ص) را از شير باز گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز، وى را به راههاى بزرگوارى و درستى و اخلاق نيك سوق دهند. من همچون سايهاى به دنبال آن حضرت حركت مىكردم و او هر روز نكته تازهاى از اخلاق نيك را براى من آشكار مىساخت و مرا فرمان مىداد كه به او اقتدا كنم.4
خـطـبـهها و كلمات آن حضرت كه بخشهايي از آن در نهج البلاغه آورده شده است، سند گويايي است بر اين معنا كه كلام ايشان فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق است. آن حـضـرت بارها به مردم ميفرمود: «اي مردم از من بپرسيد پيش ازآنكه مرا نيابيد كه من به راههاي آسمان داناتر از راههاي زمينم....»5 وتنها علي(ع) و فرزندان معصومش ميتوانستند چنين سخني را بر زبان آورند.
كميلبن زياد از ياران خاص حضرت علي(ع)، ميگويد: روزي علي(ع) دست مرا گرفته به صحرا برد. چون به بيرون شهر رسيديم مانند مصيبت زدگان آهي كشيد و فرمود: گردآورندگان مال تباهاند، گرچه به ظاهر زندهاند، اما دانشمندان پايدارند چندان كه روزگار به جاست. سپس با اشاره به سينه مبارك خود فرمود: «ها اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً» آگاه باش اينجا علم فراوان است. اگر براي آن يادگيرندگاني مييافتم (آنها را آشكار ميكردم)، ولي بر كساني كه به آنها علم ميآموزم مطمئن نيستم، زيرا آن را براي دنيا به كار ميبرند... .6
پيامبر(ص) درباره علي(ع) فرموده است: «من شهرعلم و علي دروازه اين شهر است. هر كه ميخواهد وارد اين شهر شود بايد از دروازه آن داخل گردد».7
همچنين ابنعباس ميگويد از رسولخدا(ص) شنيدم كه فرمود: به علي بن ابيطالب(ع) نُه قسمت از ده قسمت علم كه خدا براي جميع خلق آفريده، عطا شده است. به خدا قسم او در يك قسمت باقي نيز با ديگران شريك است.8
علي(ع) در باره وسعت علم خويش فرمود: اگر بخواهم آن قدر تفسير و تأويل و نكته در فوايد «بسم الله الرحمن الرحيم» گويم كه نوشتههاي آن بار هفتاد شتر ميشود.9 در زمان خلفاي سهگانه هرگاه مشكل و معمايي براي آنان پيش ميآمد دست به دامن علي(ع) ميشدند، به طوري كه عمر بارها گفت: اگر علي نبود، هر آينه عمر هلاك ميشد.10 علي(ع) پدر علم در اسلام است، زيرا دانشمنداني كه بنيانگذار علم نحو، فقه، اصول، تفسير، نجوم و غيره هستند همه از شاگردان بيواسطه يا باواسطه ايشان شمرده ميشوند.
ديدگاه مثبت مستشرقان
ديدگاه مستشرقان درباره ائمه(ع) متفاوت و برگرفته از اهداف و منابع مطالعاتي ايشان است. عدهاي با انگيزه آشنايي و شناخت صحيح جايگاه و فعاليتهاي ائمه(ع) و بدون غرض ورزي و پيشداوري، به تحقيق و بررسي جايگاه ايشان پرداخته و با مراجعه به منابع معتبر، فعاليتهاي ائمه(ع) را بررسي كرده و تحقيقات قابل توجهي ارئه نمودهاند.
هاليستر درباره جايگاه علمي امام علي(ع) چنين مينويسد:
اگر به قراري كه شيعيان ادعا ميكنند! علي(ع) به اراده الهي خليفه بلافصل پيامبر(ص) تعيين شده بود پس ميبايست تعليمات خاصي هم براي احراز اين مقام از سوي محمد(ص) دريافت كرده باشد. مآخذي كه از نسخه قرآن علي(ع) خبر دادهاند، ميافزايند كه علي(ع) تفسير و توضيحات آيات را نيز كه از تعليمات خصوصي رسول الله(ص) بر گرفته بود، بر حواشي و صفحات آن يادداشت ميكرده است... پيامبر و امام هر دو براي اثبات ادعاي خود، اعمال خارق العادهاي اظهار ميكنند... اين معجزات مربوط است به توجه و عنايات الهي به وي، همچنين اعمال خارق العادهاي كه از او سر زده است.11
يكي ديگر از محققان در تبيين جايگاه ممتاز و خدمات علمي و مرجعيت فكري علي(ع) در ميان مسلمانان مينويسد:
همه مسلمانان براي علي(ع) نقشي مهم و خطير قائل هستند. نزد اهل سنت، علي(ع) قهرمان بزرگ اسلام در جنگهاي اوليهاش براي بقا و يكي از خلفاي راشدين بود، و او را سرچشمه علم باطني و دانش مكنون ميدانستند. وي سر سلسله بيشتر طرايق صوفيه است، و نيز تدوين نحو عربي را به وي نسبت ميدهند.12
دنيز اگل مستشرق فرانسوي نيز مينويسد:
متن دعاي كميل كه در مفاتيح الجنان يافت ميشود، امام علي(ع) آن را به شاگردش كميل بن زياد آموخت. كميل در شرح حال نويسي بزرگان شيعه مكان مهمي را به خود اختصاص داده است. تمامي روايات، گفتوگوهايي را تصوير ميكنند كه با امام علي(ع) داشته است... در باره اين دعا شواهد كمي در اختيار داريم، اما بنا به روايت سيد بن طاووس، كميل ميگويد: روزي به همراه اميرالمؤمنين(ع) در مسجد بصره نشسته بوديم و در باره شب پانزدهم شعبان صحبت ميكرديم. امام علي(ع) به من گفت كه طي اين شب هر كسي بايد براي نمازخواندن و قرائت دعاي حضرت خضر، بيدار بماند تا دعايش مستجاب شود. پس از آنكه امام به منزلش بازگشت كميل نزد ايشان آمد و امام از وي پرسيد: كميل براي چه آمدي؟ او جواب داد براي دعاي حضرت خضر و در اين موقع امام اين دعا را به او آموزش داد.13
گابريل آنگيري مستشرق فرانسوي نيز برجستگي علمي امام(ع) را بسيار زيبا تبيين و توصيف كرده و مينويسد:
در زمينه قضايي، علي(ع) عهد جديدي افتتاح نمود. در عهد خلفاي سه گانه او در تمام مسائل بغرنج و پيچيده مورد استشاره و استفتاء قرار ميگرفت. هر مسئله پيچيدهاي كه روي مينمود افكار عمومي با اين عبارت كه به صورت ضربالمثل در آمده بود، حل آن را از تدبير علي(ع) ميخواست، چاره اين مشكل را فقط از ابوالحسن بايد خواست. هنگامي كه علي(ع) به خلافت رسيد با وجود تمام گرفتاريهاي نظامي و سياسي، همچنان تصدي عاليه امور دادگستري را براي خود حفظ نمود. به تصفيه دادگاهها اقدام ورزيده و حقوق قضات را تثبيت نمود و نخستين محكمه شرع را بنياد نهاد. قضاوتهاي متعددي از خليفه چهارم به يادگار مانده كه جاي آن دارد آنها را در شمار محاكمات بزرگ تاريخ قرار داد. علي(ع) نخستين كسي بود كه بر ضد اصلي كه از دير زماني معمول به قوانين اروپايي است، يعني حبس در مقابل بدهكاري، به مخالفت برخاست. پيش از علي(ع) قانون مدوني وجود نداشت. قاضي ميبايستي از روي آيات قرآن و بر طبق رسوم و سنن، حكم صادر كند، ولي در زمان علي(ع) علم فقه و تقريباً قانون مدوني به وجود آمد. در حقوق جزا علي(ع) در شرق نخستين كسي بود كه در محاكمات، شهود را از هم جدا كرده و از هر يك جداگانه شهادت ميگرفت. تا آن وقت شهود به اتفاق يكديگر اداي شهادت ميكردند و ميتوانستند اظهارات خود را با اظهارات همدستانشان تطبيق نمايند. قضيه ذيل باعث شد كه علي(ع) در محاكمات اين امر را مراعات كند:
روزي جواني به خدمت علي(ع) آمد و تفصيل ماجراي خود را به عرض حضرتش رسانيد: پدرش با كاروانيان كه چند تن از دوستان معمولياش بودند، راه سفر در پيش گرفته بود. پس از چندي رفقايش از سفر بازگشتند، ولي هيچ خبري از پدرش نياوردند. پس چه بر سر او و پولهايش آمده بود؟
علي(ع) ياران شخص گمشده را امر به احضار فرمود و از آنها بازپرسي كرد. جملگي اظهار داشتند كه پدر جوان بدون خبر و اطلاع آنها ناپديد گرديده و هيچ برگه و اثري از خود به جا نگذاشته، و از طرفي قضات شهر هم به كار ايشان رسيدگي و آنها را تبرئه كردهاند. اين پاسخ علي(ع) را قانع نساخت. پس امر به دستگيري متهمين داد و هر يك را در حجرهاي جداگانه زنداني كرد، بعد از چند روز يكي از آنها را بازپرسي كرد و صورت مجلس اظهاراتش را به امضاي او رسانيد و به زندانش عودت داد. فرداي آن روز، متهم دوم به همان ترتيب بازپرسي شد و هنگامي كه همه گواهان بدين ترتيب گواهي دادند، علي(ع) اظهارات آنها را مورد بررسي قرار داد و آنها را با يكديگر مقايسه كرد و در نتيجه، تناقض آشكاري ميان گفتههاي آنها مشاهده كرد. علي(ع) مجدداً متهمين را بخواند و آنها را به تناقض گفتههايشان آگاه گردانيد وادارشان ساخت كه به قتل رفيقشان اقرار نمايند و بعد از گرفتن اقرار، علي(ع) آنها را به پرداخت مبلغ هنگفتي به فرزند مقتول محكوم نمود.
علي(ع) كه خطيبي زبردست و نويسندهاي توانا و قاضي عاليقدري به شمار ميرود، در صف مؤسسين و واضعين مكتبها مقام دارد و مكاتبي كه او تأسيس نموده از لحاظ صراحت و روشني و استحكام منطق و برهان و همچنين از لحاظ تمايل بارز آنها به ترقي و تجدد، امتياز دارد.14
لامنس مستشرق معروف بلژيكي در وصف عظمت امام(ع) چنين مينويسد:
براي عظمت علي(ع) همين بس كه كه تمام اخبار و تواريخ علمي اسلامي، از او سرچشمه ميگيرد. او حافظه و قوه شگفت انگيزي داشته است. همه علما و دانشمندان، اخبار احاديث خود را براي وثوق و اعتبار به او ميرسانند. علماي اسلام از موافق و مخالف، از دوست و دشمن، مفتخرند كه گفتار خود را به علي(ع) مستند دارند، چون گفتار او حجيت قطعي داشت و او باب مدينه علم بود و با روح كلي پيوستگي تام داشت.15
نرسيسيان، از دانشمندان مسيحي نيز درباره علي(ع) چنين ميگويد:
اگر اين خطيب بزرگ (علي(ع)) در عصر ما هم اكنون بر منبر كوفه پا مينهاد، ميديديد كه مسجد كوفه با آن پهناورياش از سران و بزرگان اروپا موج ميزد، ميآمدند تا از درياي سرريز دانشش، روحشان را سيراب كنند.16
دونالدسون خاورشناس معروف معاصر انگليسي در باره گستره علم علي(ع) به قرآن و رابطه علمي آن حضرت با پيامبر(ص) مينويسد:
از نظر علمي، علي(ع) دانش وسيعي به قرآن داشت، و وقتي به ايشان گفته ميشد كه چگونه شما در مقايسه با ديگر اصحاب آشنايي بيشتري به احاديث پيامبر پيدا كردي؟ ميفرمود: هر وقت از رسول خدا(ص) سؤالي ميكردم، پاسخ سؤالم را ميداد، و هرگاه سكوت ميكردم ايشان آغاز به سخن مينمود.17
دونالدسون در ادامه مينويسد:
دانش علي(ع) چيزي نيست كه در پسِ پرده ابهام باشد و شگفت انگيز هم نيست، زيرا علي(ع) از مجاهدان و صحابه ديگر، مدت زمان بيشتري را با پيامبر(ص) سپري كرده است، علاوه بر آنچه ديگران از پيامبر(ص) شنيدند، او چيزهاي شنيده كه ديگران از آن محروم بودهاند. ابوبكر و عمر به گستردگي علم و فقاهت علي اطمينان داشتند و مشكلاتي كه برايشان پيش ميآمد و دچار عجز ميشدند، براي حل آن به او رجوع نموده و به رأي و مشورت او عمل مينمودند.18
ردولف ژايگر، نويسنده آلماني درباره خدمات علمي علي(ع) مينويسد:
علي(ع) مبتكر علم نحو بود. و بر اثر همين ابتكار اوست كه امروز هر كودك مبتديِ مسلمان در هر نقطه زمين ميتواند قرآن بخواند و كلمات نماز را صحيح تلفظ كند ...علي بن ابيطالب(ع) يگانه دانشمند اسلام در آن عصر، بين اعراب چون نابغهاي بود كه در بين يك مشت مردم جاهل و قشري متعصب زندگي كند و نتواند منظور خويش را به آنان بفهماند.19
جرج جرداق مسيحي هم علي(ع) را اينگونه توصيف ميكند:
علي بن ابي طالب در خرد، يگانه بود، او قطب اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، هيچ دانشي در عرب وجود ندارد، مگر آنكه اساسش را علي(ع) پايهگذاري كرده يا در وضع آن، سهيم و شريك بوده است.20
همين طور هاليستر مينويسد: علي از هركس ديگر بيشتر با قرآن آشنا بود.21 روكس عزيزي يكي از اديبان برجسته مسيحي نيز در اين باره ميگويد:
اسلام در مسائل مختلف فقيهتر از علي(ع) را به خود نديده است، و دليلش اين سخن پيامبر(ص) است كه فرمود: «اقضاكم علي؛ برترين شما در داوري و قضاوت علي است». و به گواه هم عصر خودش كه ميگفت: «لولا علي لهلك عمر؛ اگر علي نبود عمر بيچاره ميشد»... علي عالم به تورات و انجيل و قرآن بود.22
واليري مستشرق ايتاليايي نيز درباره دانش قرآني امام(ع) مينويسد: معروف است كه على دانش عميقى از قرآن داشت و يكى از بهترين قاريان قرآن بود.23
ديدگاه منفي مستشرقان
عدهاي از مستشرقان در تبيين حيات علمي امامان(ع) به علت بياطلاعي از جايگاه امامت، و نيز به سبب عدم بهرهگيري از منابع معتبر شيعي، و بر اساس باورهاي خود و استناد به منابع اهل سنت و منابع موجود در غرب، و برخي نيز براساس انگيزههاي تبشيري و استعماري، به شكل نادرستي به تبيين اين مطلب پرداختهاند. اگرچه بسياري از مستشرقان در باره جايگاه علمي و برجستگي علمي علي(ع) اعتراف به عظمت علمي امام نمودهاند كه پيش از اين به ديدگاه برخي از آنها، اشاره شد، اما بعضي از مستشرقان برتري علمي آن حضرت را چندان قابل توجه نميدانند، چنان كه دونالد سن مينويسد: نويسندگان براي آنكه نشان بدهند كه شخصيت علمي علي(ع) كمتر از بُعد جنگاوري وي نبوده است، خود را به زحمت بسيار انداختهاند.24
در اينجا به ديدگاه برخي از كساني كه درباره شخسيت علمي علي(ع) تشكيك كردهاند، اشاره ميشود:
1. ابهام و جعل در سخنان
واليري از مستشرقاني است كه در دائرة المعارف اسلام ليدن مقالههايي ارائه داده و در مدخل مربوط به امام علي(ع) ضمن تشريح ابعاد زندگي آن حضرت در تبيين بعد شخصيتي ايشان به تشكيك در شيوايي سخنان علي(ع) پرداخته است و مينويسد: «سخنان او به لحاظ صورت و شكل [ظاهرى] مبهم بوده، تشخيص سخنان اصيل او از سخنان جعلى و منتسب به وى كار سادهاى نيست».25
هالم نيز مينويسد:
شيعيان علي را اسوه بلاغت نيز به شمار ميآورند و سخنان و اندرزهاي منسوب به وي كه در واقع از نمونههاي بينظير عربي كلاسيك است، به صورت مجموعهاي با عنوان نهج البلاغه بر جاي مانده است كه تا قرن پنجم به منصه ظهور در نيامد.26
م. عبدالجليل، مورخ فرانسوي كه نويسنده تاريخ ادبيات عرب به زبان فرانسوي است در خصوص نثرهاي منسوب به صدر اسلام ترديد كرده و مينويسد: «شايسته است در مجموعه آثار ادبي منسوب به علي(ع) بيشتر دقت كنيم».27
نـقد
اين سخن واليري كه سخنان علي(ع) را در شكل و ظاهر مبهم دانسته، خود مبهم است و روشن نيست كه منظور او چيست؟! اگر مقصود وي مبهم شمردن سخنان علي(ع) باشد سخني به دور از انصاف است، زيرا يكي از ويژگيهاي برجسته آن حضرت قدرت بيان فوق العاده و منحصر به فرد ايشان است كه دوست و دشمن بدان اعتراف نمودهاند. فصاحت كلام على(ع) همه فصيحيات عرب را به تعجب واداشته، چنان كه او را امير سخن ناميدهاند.
ابن ابى الحديد در اين باره مينويسد:
او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء، فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطبههاي او آموخته اند.
وي در ادامه مينويسد:
براى اثبات درجه اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم، كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك دهم آن، حتى نصف يك دهم آن را نمىتوانند تدوين كنند.28
همچنين وي به اعتراف يكي از سرسختترين دشمنان امام در فصاحت اشاره كرده و چنين مينويسد:
هنگامي كه محفن بن ابيمحفن نزد معاويه آمد، گفت: از پيش كندزبانترين مردم نزد تو آمدم. و منظورش علي(ع) بود. معاويه جواب داد: واي بر تو! چگونه ممكن است علي(ع) كند زبانترين مردم باشد؟ به خدا جز او كسي آيين فصاحت را به قريش نياموخته است.29
علامه فقيد سيد هبةالدين شهرستانى در كتاب ما هو نهج البلاغه چنين مينويسد:
شخصى از يك دانشمند مسيحى به نام امين نخله خواست كه چند كلمه از سخنان على(ع) را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد. دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت: از من خواستهاى كه صد كلمه از گفتار بليغترين نژاد عرب (ابوالحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى، من اكنون دسترسي به كتابهايى كه چنين نظرى را تأمين كند، ندارم مگر كتابهايى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم به خدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات على(ع) فقط صد كلمه را انتخاب كنم، بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمهاى را از كلمه ديگر جدا سازم. اين كار درست به اين ميماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بر دارم! سر انجام من اين كار را كردم و در حالي كه دستم ياقوتهاى درخشنده را پس و پيش ميكرد، ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت! باور كردنى نيست كه بگويم به واسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمهاى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم. بنابراين، تو اين صد كلمه را از من بگير و به ياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهايى از نور بلاغت و غنچههايى از شكوفه فصاحت است! آرى نعمتهايى كه خداوند متعال از راه سخنان على(ع) بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است.30
على(ع) در فن سخنورى كار را به اعجاز رساند و همه را متعجب نمود، ابن شهر آشوب در اين باره مينويسد:
عدهاى از اصحاب پيغمبر(ص) در مسجد نشسته و مشغول گفتوگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند، در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد. على(ع) كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپاخاست و فى البداهه خطبه غرايى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد، همچنين خطبه ديگرى دارد كه در كلمات آن، حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنين شروع ميشود: الحمد لله اهل الحمد و مأواه... 31
شيخ محمد عبده از علماي سني مصري و شارح نهج البلاغه ميگويد:
همه دانشمندان و آگاهان اين زبان معتقدند سخن علي(ع) بعد از كلام خداوند تعالي و پيامبرش، برترين و بليغترين، در جوهر و مايه، پربارترين، در شيوه و سبك، بلندترين و در معنا جامعترين كلام است. 32
جرج جرداق نيز در اين باره ميگويد:
در حقيقت بايد گفت كه شرايط سخنوري كه توافق سخن با اوضاع و احوال است براي هيچ اديبي مانند علي(ع) جمع نشده است، زيرا سخنان وي پس از قرآن بزرگترين نمونه بلاغت است؛ سخناني است كوتاه و آشكارا نيرومند و جوشان. در اثر هماهنگي الفاظ و معاني و اغراض به صورت كاملاً رسايي درآمده است و انعكاس آن در گوش آدمي شيرين و اثرش با تحريك احساسات توأم است.33
على(ع) در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبوده، بلكه سخن او خود به خود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وى استخراج كرد نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.
كلام على(ع) به طورى است كه ارتباط منطقى بين جملههاى آن برقرار است. هر مطلبى كه به خاطر آن حضرت خطور ميكرد، فوراً به بهترين وجهى در قالب كلمات شيوا بر زبانش جارى ميشد، بدون اينكه در گفتن و به وجود آوردن آن به خود زحمتى دهد.
و اما ادعاي عدم تشخيص سخنان منسوب به امام از سخنان جعلي، ناشي از بياطلاعي اين مستشرق از تشخيص منابع معتبر از غير آن است، و به نظر ميرسد كه قصد دارد در نهج البلاغه و انتساب مطالبش به علي(ع) تشكيك كند، در حالي كه به گواهي بسياري از دانشمندان و صاحب نظران، ترديدي در انتساب اين خطبهها و محتويات نهج البلاغه به علي(ع) وجود ندارد.
مسعودى (م 346 ق) مىنويسد: «خطبه هايى كه از على امير المؤمنين(ع) رسيده است چهار صد و هشتاد و اندي خطبه است».34 اين مورخ موثق، دوازده يا سيزده سال پيش از تولد سيد رضى درگذشته است.
ابن ابىالحديد نيز در نقد كساني كه درباره انتساب خطبههاي موجود در نهج البلاغه به علي(ع) تشكيك كرده و سيد رضي را متهم ميكنند به اينكه از پيش خود چنين سخناني در آورده و سخن علي نيست، مىنويسد:
عدهاي از افراد هواپرست مىگويند، بسيارى از مطالب نهج البلاغه سخنانى است كه بعدها پيدا شده و افرادي از فصيحان شيعه آن را ساختهاند، و گاهى برخى از آن را به سيد رضى يا ديگرى نسبت مىدهند. اينها كساني هستند كه عصبيت، ديدگان آنها را كور كرده و از راه روشن گمراه شدهاند و آنچه گفتهاند ناشى از كم اطلاعي آنان از اسلوبهاى سخن است... اگر بگويند تمام مطالب اين كتاب (نهج البلاغه) ساختگى است، بيترديد صحيح نيست، زيرا صحت اسناد بعضى از خطبهها به امير المؤمنين(ع) از راه تواتر براى ما ثابت شده است و آن را تمام محدثان يا بيشتر آنان و بسيارى از مورخان نقل كردهاند، و اينها هيچ كدام شيعه نبودهاند تا نقل آنها را به غرض نسبت بدهند. و چنانچه گفته شود بعضى از مطالب نهج البلاغه صحيح است، آن نيز بر مدعاى ما خواهد بود، زيرا كسى كه با فن سخن و خطابه آشنا باشد و بهرهاى از علم بيان و نيز در اين خصوص ذوقى داشته باشد، حتماً ميان كلمات ركيك و سخنان فصيح و سخنان اصيل و ساختگى فرق مىگذارد... تو خواننده نيز وقتى كه درست در باره نهج البلاغه دقت و تأمل كردى، مىبينى تمام آن از يك سرچشمه جارى شده و مانند جسم بسيط، اسلوب واحدى را تشكيل مىدهد كه جزئى از آن در ماهيت عين جزء ديگر است.35
علامه شهرستانى نيز درباره اثبات انتساب خطبههاي نهج البلاغه به امام علي(ع) مينويسد:
ما بر كتابهاى بسيار قديمى دست يافتيم كه مشتمل بر بسيارى از خطبههاى امام امير المؤمنين(ع) است، و هيچ خطبهاى بدون سند يا اسناد مختلف، فرو نگذاشته تا آنجا كه موجب اعتماد نفس گشته است.36
استاد محمد عبده نيز چنين ميگويد:
طى مطالعه نهج البلاغه اين فكر برايم پديد آمد كه بلاغت را دولت و نيرويى، و فصاحت را صولت و سطوتى است، و اوهام كسانى كه در باره نهج البلاغه ترديد كردهاند، مشوب، و ترديد آنها چيزى جز فسق و پليدى نيست. انديشيدم كه انبوه سپاه خطابهها با شمشيرهاى برنده، در صفهاى منظم خود با نظم و ترتيب خاصى به حالت دفاع ايستادهاند، و هر گونه شك و شبههاى را برطرف مىسازند... از اين مطالعات به يقين دانستم كه مدبر اين دولت و قهرمان اين صولت (فصاحت و بلاغت) پرچمدار پيروزمند آن، امير المؤمنين على بن ابي طالب(ع) است.37
بنابر اين با توجه به نكتههايي كه گفته شد به نظر ميرسد كه اين گونه خردهگيريها در مبهم دانستن بعضي از سخنان علي(ع) و جعلي دانستن سخنان و انتساب آن به ايشان، ناشي از كم اطلاعي اين عده از محققان در شناخت شخصيت و برجستگيهاي ممتاز آن حضرت در ابعاد گوناگون و از جمله سخنوري و دانش و همچنين نداشتن دانش كافي و تحقيق و بررسي در خور در اين حوزه از ناحيه ايشان و نيز مستشرقان است.
2. رد جمع آوري قرآن
واليري ضمن اعتراف به دانش عميق علي(ع) به قرآن، ادعاي نقش علي(ع) در جمعآوري قرآن را رد كرده و مينويسد: اين گفته كه او نسخهاى اصلاح شده از قرآن گرد آورده، مردود است!38
نقد
به نظر ميرسد كه ادعاي مردود دانستن جمعآوري قرآن توسط علي(ع) يا ناشي از كم اطلاعي اين محقق از تاريخ اسلام و مراجعه نمودن به منابع غربي مرتبط با تاريخ اسلام است و يا ناشي از غرضورزي است، و در هر صورت، اين ادعا برخلاف حقيقت است و به اختصار به تبيين اين مطلب پرداخته ميشود.
مقصود از اينكه ميگويند امير مؤمنان علي(ع) قرآن را جمعآوري نموده آن است: كه ايشان آن را از روي آنچه نزد رسول خدا(ص) بود، نوشته و شأن نزول و معناي آيات را نيز در آن آورده است، چنان كه در روايت آمده است: آنچه در خانه رسول خدا(ص) بود، امير مؤمنان به دستور ايشان جمعآوري نمود، زيرا ايشان(ص) به حضرت(ع) فرمود: اي علي! كتاب خدا را بگير، پس علي(ع) آن را در لباس خويش گرفته و به منزل خود رفت. وقتي كه رسول خدا(ص) رحلت فرمود، حضرت در خانه نشست و آن را بر اساس ترتيب نزول، رونويسي كرد و او بدين مطالب آگاهي داشت.39
آن حضرت حقيقت قرآن را از منبع اصلياش، يعني پيامبر اكرم(ص) دريافت كرد. هر آيهاي كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل ميشد، آن را بر علي(ع) قرائت ميفرمود و دستور ميداد تا حضرت آن را املا كند. علي(ع) ميفرمايد: «پيامبر(ص) تأويل آيات و تفسير آنها، ناسخ و منسوخ آنها، محكم و متشابه آنها، خاص و عام آنها و اينكه كجا نازل شده و در چه موردي نازل شده است، را به من تعليم داد.40
احاديث فراواني وجود دارد مبنى بر اينكه على(ع) نخستين جامع قرآن پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) بوده است، چنان كه نقل شده است كه آن حضرت پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) از خانه بيرون نيامد و به جمعآوري قرآن سرگرم بود و در اين كار، موفق شد و آن را به بزرگان وقت ارائه داد و فرمود: اين، كتاب پروردگار شماست همان گونه كه بر پيامبرش نازل شد، از آن حرفى كاسته نشده و بر آن چيزى افزوده نگرديده است. گرچه حاكمان وقت آن را نپذيرفته و گفتند: ما را به چنين كتابى نيازى نيست. على(ع) فرمود: «به خدا سوگند پس از اين هرگز آن را نخواهيد ديد، فقط بر من لازم بود كه پس از فراهم كردن و جمع نمودن، شما را آگاه سازم تا آن را بخوانيد».41
با توجه به شواهد و قراين موجود، قرآنى كه على(ع) جمعآورى كرده، طبق ترتيب نزول بوده كه سورههاى مكى قبل از مدنى آمده، همچنان كه ترتيب نزول و ناسخ و منسوخ نيز در آن مراعات شده است.42
در واقع، اولين تفسير كتاب خدا را ايشان نگاشت و علاوه بر متن قرآن (طبق ترتيب نزول) هرچه در مورد اين آيات بود، در آن آورد، زيرا ايشان از سايرين به اين مطلب آگاهتر بود. و بنابراين، بين اين قول كه قرآن در زمان رسول خدا(ص) جمعآوري شده است با اين قول كه امير مؤمنان(ع) آن را گرد اوري كرده و در آن مهمترين نكتهها و ظرافتهاي تفسيري را آورده است، منافاتي نيست.
3. رد بر منزلت علي(ع)
نداشتن هوش و ذكاوت كافي، يكي از تهمتهايي است كه لامنس در مورد علي(ع) مطرح كرده تا مقام ايشان را پايين آورد. وي در دايرة المعارف الاسلامية در مدخل «حسين» مينويسد:
ثابت شد كه پسر (حسين) دو صفتي را كه موجب هلاكت پدر (علي) شد، از او به ارث برده است، يعني دو صفت بيارادگي و كمي ذكاوت و هوشمندي.43
نقد
به نظر ميرسد كه مقصود لامنس از اين اتهام، عدم هوشمندي و ذكاوت در تدبير امور سياسي و حكومتداري علي(ع) در دوران حكومتشان باشد، چنان كه مستشرقان ديگري نظير اشپولر، گلدزيهر، واليري و... نيز چنين اتهامي را مطرح كردهاند. البته اتهام ضعف سياسي به امام(ع) در زمان حيات ايشان هم مطرح بوده و بسياري از افراد، سياست ابوبكر و عمر را كه در زمان آنها اوضاع داخلي آرام بود و مسلمانان، تمام ايران و قسمتي از روم را فتح كرده و غنايم فوقالعادهاي به دست آورده بودند، بر سياست امام ترجيح دادهاند، همچنان كه بعضي از آنها پا را فراتر نهاده و سياست معاويه را هم بر سياست او ترجيح ميدادند. اين قضاوت بر اساس مظاهر دنيوي بود، نه بر اساس اصول و مباني ديني و ارزشهاي اسلامي، البته امام در همان زمان نيز در مقام پاسخگويي به اين شبهه به زيبايي جواب آنها را داد. چنان كه فرمود:
سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما او نيرنگ ميزند و مرتكب انواع گناه ميشود، اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود، من سياستمدارترين مردم بودم، ولي هر نيرنگي گناه است، و هر گناهي يك نوع كفر است، (در قيامت هر غدار و مكاري پرچم خاصي دارد كه به آن وسيله شناخته ميشود). به خدا سوگند من با كيد و مكر اغفال نميشوم و در رويارويي با شدايد ناتوان نميگردم. 44
ابن ابيالحديد و بسياري از بزرگان ديگر در شرح خطبههاي امام علي(ع) به تفصيل به توانمندي و تدبير امام پرداختهاند كه در جاي خود قابل طرح است.45
همچنين اگر مقصود لامنس از اين اتهام، كمي ذكاوت و هوشمندي در همه امور باشد، مسلم است كه چنين اتهامي بر خلاف حقيقت است و ناشي از غرضورزي است، چنان كه جرج جرداق مسيحي (هم كيش لامنس) در نقد اين اتهام وي مينويسد:
لامنس در تأليفات فراوان خود، علي(ع) را به اين منظور ياد ميكند كه دستاويزي برضد او پيدا كرده و طعني را در باره او خلق كند. او هر وقت اين قهرمان يگانه را ياد كرده، او را از نظر ذكاوت و هوشمندي، «محدود» معرفي كرده و نخواسته است به بلاغت و شاعري صاحب نهج البلاغه اعتماد كند. او با اسلوبي نيرنگآميز، روايات مسلّمي كه شجاعت و سلحشوري علي(ع) را اثبات ميكند، تمسخر كرده است. خيلى عجيب است كه نويسندهاي بتواند امام على(ع) را از بلاغت و ذكاوت و شجاعت بىبهره بداند، در حالى كه اينها صفاتى است كه ملزوم علوم است و همچون حرارت نسبت به آتش، از علي جدا شدني نيست، بلكه اينها صفاتي است كه حتي معاوية بن ابيسفيان و عمرو بن عاص نيز آنها را انكار نكردهاند، اما لامنس، خود آنها را انكار ميكند! اگر انسان بخواهد در انكار امتيازهاي علوي، اسلوب لامنس را در پيش گيرد، نه تنها ميتواند بيهيچ زحمت و رنجي، منكر صفات معيني در وجود علي، محمد، مسيح، سقراط، شكسپير و ناپلئون بناپارت شود، بلكه حتي ميتواند اصل وجود خارجي آنها را نيز از بيخ انكار كند! هيچ كاري از اين آسان تر نيست كه شخصي در صفحاتي از كتاب، حقيقتي از حقايق را وارونه سازد و با اشاره به بعضي منابع و مآخذ، آن را به بعضي از گزارشها نسبت دهد!46
جرج جرداق درباره هوشمندي علي(ع) مينويسد:
علي بن ابي طالب(ع) در منبر، با آرامش خاطر و اعتماد كامل به خويشتن و سخن عادلانه خود، ميايستاد و سخن ميگفت. او بسيار زيرك و سريع الادراك بود. و راز دل مردم، هوسها و خواستهاي دروني آنان را به خوبي ميدانست. دلي داشت مالامال از مهر، آزادي، انسانيت و فضيلت،... علي بن ابيطالب(ع) با راستي و راستگويي، در زندگي شناخته شد و امتياز يافت.47
ابن ابيالحديد نيز در رد بر اتهام زني دشمنان و بدخواهان امام علي(ع) مينويسد:
و چه گويم در باره مردى كه دشمنان و بدخواهانش نيز سر به آستان فضائلش فرود آوردند و انكار مناقب و كتمان فضايل او را برنتابيدند، زيرا دانستى بنىاميه بر حكومت اسلامى در شرق و غرب زمين مسلط شدند و به هر نيرنگى در خاموش ساختن نور او كوشيدند، و حقايق را عليه او تحريف نمودند، عيبهايى براى او تراشيدند، او را بر سر منبرها لعن كردند، ستايشگرانِ او را تهديد، بلكه حبس كردند و كشتند، از نقل روايتى كه حاوى فضل او و مايه بلندآوازگى او مىشد، جلوگيرى نمودند تا آنجا كه اجازه ندادند نام او را بر كسى بگذارند، اما اين ترفندها جز بر والايى و سربلندى او نيفزود، همچون مشك كه هر چه بر آن سرپوش نهند بويش بپيچد، و به سان خورشيد كه با كف دست نتوان چهره آن پوشاند، و چون روز روشن كه اگر چشم از آن فروبندى ديدگان بسيارى آن را مىبيند. و چه گويم در باره مردى كه همه فضيلتها به او انتساب برد، و هر فرقهاى بدو منتهى مىشود، و هر گروهى او را به خود منتسب مىدارند، پس او رئيس و سرچشمه و سالار همه فضيلتهاست.48
بسياري از صاحب نظران و انديشمندان و بزرگان معتقدند كه على بن ابىطالب(ع) داناترين فرد زمان خويش بوده است و مردم در علوم عقلى و نقلى از او بهره مىبردند. البته روشن است كه لازمه چنين جايگاهي داشتن هوش و ذكاوت فوقالعاده است.
اينك به مواردي اندك از اظهار نظر انديشمندان و صاحب نظران مكاتب و مذاهب مختلف در خصوص جايگاه علمي امام اشاره ميشود.
اسكافي دانشمند برجسته اهل سنت در تبيين جايگاه علمي امام علي(ع) چنين مينويسد:
علم توحيد كه منزلت آن والاتر از همه علوم و رتبه آن برتر از همه آنهاست و علما قبلا پيرامون آن سخن گفته بودند و خطبا در باره آن داد سخن داده بودند، با على(ع) به منصّه ظهور رسيد و حضرت(ع) اين علم را نشانه متعلّمان و حجّت منكران قرار داد. اين است ويژگى مختصر و مفصّل حضرت(ع) در ايمان، و آيا كسى توانسته است اين ويژگى را چنين گرد آورد و به اوجش دست يازد؟49
ابن ابيالحديد نيز مىنويسد: به طور كلي جايگاه او در علم آن قدر بالاست كه هيچ كس نه به او مىرسد و نه به او نزديك مىشود، و سزاوار است آن حضرت، خود را معدن علم و سرچشمه حكمت بداند.50
شيخ طوسى در بيان دلايل امامت حضرت(ع) مى گويد:
زيرا على(ع) آگاهتر بود به سبب قوّت در حدس، و فراوانى ملازمت ركاب پيامبر(ص) و بهرهگرفتن بسيار از ايشان. صحابه در بيشتر رويدادها پس از خطا نزد حضرت(ع) مى آمدند. پيامبر(ص) فرموده است: برترين شما در قضاوت على است. فضلا در همه علوم به او استناد مىجويند و او خود از اين امر خبر داده بود.51
علامه حلي در تشريح هوش و ذكاوت آن حضرت اين چنين استدلال ميكند:
على بن ابىطالب در نهايت تيزهوشى و ذكاوت بود و در تعلّم و فراگيرى بسيار حريص. از كوچكى تا هنگام جدايى (از پيامبر)، شب و روز با پيامبر(ص) كه در علم و فضل كاملترين افراد بود، ملازمت بسيارى داشت. بنابر اين، روشن است كه چنين شاگردى ملازم با چنين معلمى كامل كه در آموزش دادن بسى آزمند است و از شاگرد در فراگرفتن؛ شاگردى در نهايت كمال و اوج فضل و دانش، خود برهانى قطعى و لمّى است كه در آن اختلافى به چشم نمىخورد.52
اين گونه اتهامات در حالي مطرح ميشود كه حتي دشمنان حضرت علي(ع) هم، زبان به اعتراف در عظمت علمي گشودهاند. عبداللهبن عمر هنگامي كه خبر شهادت حضرت اميرالمؤمنين(ع) را شنيد بسيار تأسف خورد و اين آيه شريفه را خواند: «اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَأْتِيَ الْأرضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها» (رعد:42) آنگاه گفت: اي اميرالمؤمنين! همانا تو در علم، ظرف اكبر بودي، امروز با رفتن تو عَلَمِ اسلام ناقص شد و ركن ركين ايمان شكست خورد و از بين رفت.53
مغيرة بن شعبه نيز ميگويد:
معاويه در روزي بسيار گرم، با زن خود مشغول صحبت بود. وقتي خبر شهادت اميرالمؤمنين(ع) را به وي دادند آيه استرجاع را خواند و گفت: مردم چگونه معدن علم و حلم و فضيلتها و فقه را از دست دادند؟ زنش گفت: من تعجّب ميكنم، تو تا ديروز به او ناسزا ميگفتي، امروز بر مرگ او متأثّري؟ معاويه گفت: واي بر تو، تو نميداني كه علي(ع) از جهت علم و فضل، شبيه چه شخصيّتي بود؟54
نتيجهگيري
يكي از ويژگيهاي ممتاز و برجسته علي(ع) وسعت علم و دانش ايشان است كه دوست و دشمن بدان اعتراف كردهاند. همچنين يكي از ويژگيهاي ايشان را دانش وسيع ايشان به احكام شريعت و علوم قرآن دانستهاند. نيز يكي ديگر از صفات ايشان را در فن خطابه و تسلط فوقالعاده ايشان در بهرهگيري از كلمات و جملات در ايراد سخن دانستهاند. بسياري از خاورشناساني كه در لابه لاي تحقيقاتشان جايگاه و شخصيت علي(ع) را بررسي و ايشان را معرفي كردهاند نيز بدان اعتراف نموده و عظمت علمي امام را در ابواب گوناگونش ستوده و به تشريح آن پرداخته و تحليل و بررسي كردهاند. اما در ميان ايشان برخي از خاورشناسان نيز به دلايل مختلفي همچون ناآگاهي از جايگاه امامت در مكتب اسلام و عدم بررسي كافي منابع مرتبط با اين موضوع و همچنين عدم مراجعه به منابع معتبر و در مواردي به شكل مغرضانهاي در بعضي از ابواب دانش امام(ع) تشكيك كرده و به خردهگيري پرداختهاند.
پينوشتها:
1. محمدحسين على الصغير، المستشرقون و الدراسات القرانيه، ص 11.
2. همان.
3. همان، ص 12- 15.
4. ناصرمکارم، ترجمه گوياوشرح فشرده اي برنهج البلاغه، خطبه192(قاصعه)، ج2، ص319.
5. نهج البلاغه، خطبه231.
6. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج18، ص346.
7. شيخ صدوق، الأمالي، ص343؛ محمدبن محمدبن نعمان مفيد، الارشاد، ج1، ص33.
8. عليبن موسيبن سيدابن طاووس، طرائف، ترجمه داود الهامى، ص192؛عليبن محمدبن المغازلى، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشىنجفى، ص320.
9. سبطابن جوزى، تذكرة الخواص، ص16؛ قاضي نورالله مرعشي تستري، احقاق الحق، ج7، ص597.
10. «لَوْلاعَلِي ّ ُلَهَلَکَ عُمَرُ»، سيدقاضى نور الله شوشترى، احقاق الحق، ج3، ص102 ر.ك: حسين نمازي، علي در آيينه نهج البلاغه.
11. جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ترجمه آزر ميدخت مشايخ فريدني، ص24.
12. ارزينا لالاني، نخستين انديشههاي شيعي: تعاليم امام محمدباقر(ع)، ترجمه فريدون بدرهاي، ص10.
13. انجمن تاريخ پژوهان (به کوشش محمدرضاباراني)، تشيع و خاورشناسان(ترجمه ونقدمقالات خاورشناسان)، مقاله نمادپردازي مذهبي شيعه...، ص37.
14. گابريل دانکيري، شهسوار اسلام، ترجمه کاظم عمادي، ص253-251.
15. محمدمهدي عليقلي، سيماي نهج البلاغه، ص52.
16. هبةالدين شهرستاني، ما هو نهج البلاغه، ترجمه عباس ميرزاده، ص43.
17. دوايت دونالدسون، تعريب ع. م، ص39.
18. همان، ص37-39.
19. ردولف ژايگر، خداوند علم وشمشير، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص30و154.
20. جرج جرداق، امام علي(ع) صداي عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادي خسرو شاهي، ج1، ص102.
21. جان نور من هاليستر، تاريخ تشيع در هند، ص20.
22. روکس العزيزي، الامام علي أسدالاسلام و قدّيسه، ص 75و76.
23. محمود تقيزاده داوري، تصوير امامان شيعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36.
24. دوايت دونالدسون، عقيدةالشيعة، ص63.
25. محمودتقي زاده داوري، تصوير امامان شيعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36.
26. هاينس هالم، تشيع، ص37و38.
27. ژان محمد عبدالجليل، تاريخ ادبيات عرب، ص96و.95.
28. عبدالحميدبن هبهاللهبن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص25و24؛ ر.ک: عباس احمدوند؛ سحر کاوندي، «پژوهشهاي خاورشناسان درباره نهجالبلاغه»، علوم حديث، ش 49.
29عبدالحميد بن هبه الله بن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص25و24؛ محمدتقي تستري، بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، ج11، ص220.
30. هبةالدين شهرستاني، ماهونهج البلاغة، ص 38و39.
31. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج40، ص163.
32. محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ج1، ص12.
33. جرج جرداق، بخشي از زيبائيهاي نهج البلاغه، ص56.
34. على بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 419.
35. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج10، ص127و128.
36. هبةالدين شهرستاني، شرح نهج البلاغه، ص87.
37. محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ج1، ص9و10.
38. محمود تقيزادهداوري، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص36.
39. ملامحسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 40؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص29؛ با کمي تفاوت: جلال الدين سيوطي، الاتقان، ص160و162.
40. حسنبن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 196.
41. محمدبن يعقوب كليني، الکافي، ج2، ص633؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص291و292.
42. ابنشهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج2،ص41، محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج89، ص74.
43. جمعي از مستشرقين، دايرةالمعارفالاسلاميه، ج 7، ص427.
SiraFatima, Fatima etlesfilles de mahpmet, notes critiues pour l, etude de la, p23, 26, 48.
Etudes sur Le regan du Ca Life Omayyade Moawialer, p79-83.
44. ناصر مکارمشيرازي، ترجمه گويا نهج البلاغه، خطبه 191، ص355.
45. ر.ک: نهج البلاغه، خطبههاي 191و200 و نامه45؛ ابنابي الحديد، شرح نهجالبلاغة، ج1، ص28 و ج10، ص212؛ مهدي پيشوايي، «نقد ديدگاه تاريخي يک شرق شناس» تاريخ در آينه پژوهش، ش 6، ص 56-27؛ و محمدرضا هدايت پناه، «نقد و بررسي مقاله علي بن ابي طالب(ع) در کتاب دائرةالمعارف اسلام؛ تشابه اسمي، تفاوت ماهوي»، نامه علوم انساني، ش 4و5، ص 198-160.
46. جرج جرداق، الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 5، ص 240-241.
47. جرج جرداق، روائع نهجالبلاغة، ص32؛ محمدابراهيم سراج، امام علي خورشيد بي غروب، ص333.
48. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص16و17.
49. ابوجعفرمحمدبن عبدالله اسكافى، المعيار و الموازنة، ص262.
50. عبدالحميدبن هبه الله بن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص220؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج40، ص80.
51. خواجه نصيرالدين طوسى، تجريد الاعتقاد، ص263-266.
52. علامه حلى، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص384.
53. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج3، ص308.
54. ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص583؛ الموفق الخوارزمي، المناقب، ص391.
- منابع
- ابن المغازلى، ابو الحسن علىبن محمد جُلابى، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشى نجفى، قم، مكتبة آية الله المرعشى النجفى، 1356.
- ابنابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آية الله مرعشي نجفي، 1378.
- ابنجوزى، سبط، تذكرة الخواص، قم، منشورات الشريف الرضى، 1418 ق.
- ابنشهرآشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، قم، علّامه، 1379ق.
- ابنعساكر، ابيالقاسم عليبن الحسنبن هبةالله شافعي، تاريخ مدينة دمشق، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
- احمدوند، عباس، کاوندي، سحر، «پژوهشهاي خاورشناسان درباره نهجالبلاغه»، علوم حديث، ش 49، پاييز و زمستان 1387، ص330-343.
- اسكافى، ابوجعفرمحمدبن عبدالله، المعيار و الموازنة، بيروت، بينا، 1402ق.
- انجمن تاريخ پژوهان (به کوشش محمدرضاباراني)، تشيع و خاورشناسان، ترجمه و نقد مقالات خاورشناسان)، قم، خاکريز، 1388.
- آنکيري، گابريل، شهسوار اسلام، ترجمه کاظم عمادي، چ پنجم، تهران، سپهر، 1354.
- پيشوايي، مهدي، «نقد ديدگاه تاريخي يک شرق شناس» تاريخ در آيينه پژوهش، ش 6، تابستان 1384، ص27-56.
- تستري، محمدتقي، بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1418ق.
- تقيزاده داوري، محمود، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، قم، مؤسسه شيعهشناسى، 1385.
- جرداق، جرج، امام علي(ع) صداي عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادي خسرو شاهي، مؤسسه انتشاراتي فراهاني، 1379.
- جرداق، جرج، بخشي از زيبائيهاي نهج البلاغه، ترجمه محمدرضا انصاري، تهران، محمدي، 1373.
- جرداق، جورج، روائع نهجالبلاغة، چ دوم، ،بيجا، مركزالغديرللدراساتالاسلامي، 1375.
- جمعي از مستشرقين، دايرة المعارف الاسلاميه، بيروت، دارالفکر، بيتا.
- خوارزمي، الموفق، المناقب، چ دوم، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1414ق.
- دونالدسن، دوايت، عقيده الشيعه، تعريب ع. م بيروت، مؤسسه المفيد، 1410ق.
- ژايگر، ردولف، خداوندعلم وشمشير، ترجمه ذبيحالله منصوري، تهران، مجيد، 1376.
- سراج، محمدابراهيم، امام علي خورشيد بي غروب، تهران، نبوي، 1376.
- سيدابن طاوس، طرائف، ترجمه داود الهامى، قم، نويد اسلام، 1374.
- سيوطي، جلالالدين، الاتقان، قاهره، دارالسلام، طاول، 1429ق.
- شهرستاني، هبةالدين، ماهو نهج البلاغه، ترجمه عباس ميرزاده، چ ششم، قم، مؤسسةالنشرالاسلامي، 1420ق.
- شيخ صدوق، الأمالي، بي جا، كتابخانه اسلاميه، 1362.
- شيخ مفيد، الارشاد، قم، كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413ق.
- طوسى، خواجه نصيرالدين، تجريد الاعتقاد، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1407ق.
- عبدالجليل، ژان محمد، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش،آذرنوش، چ سوم، تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1376.
- عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، قاهره، مطبعة الاستقامه، بيتا.
- العزيزي، روکس، الامام علي أسدالاسلام و قدّيسه، چ دوم، بيروت، دارالکتاب العربي، 1399ق.
- علّامه حلى، حسنبن يوسف، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، بي تا.
- عليقلي، محمدمهدي، سيماي نهج البلاغه، تهران، تاريخ و فرهنگ، 1379.
- علىالصغير، محمدحسين، المستشرقون و الدراسات القرانيه، بيروت، دار المورخ العربى، 1420 ق.
- فيروزآبادي، سيدمرتضى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، چ دوم، تهران، اسلامية، 1392 ق.
- فيض كاشانى، ملامحسن، تفسير الصافى، چ دوم، تهران، الصدر، 1415 ق.
- كليني، محمدبن يعقوب، الکافي، چ چهارم، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407ق.
- لالاني، ارزينا، نخستين انديشههاي شيعي: تعاليم امام محمد باقر(ع)، ترجمه فريدون بدرهاي، تهران، فروزان، 1381.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
- مرعشى تستري، قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم، مكتبة آية الله المرعشى النجفى، 1409 ق.
- مسعودي، علىبن الحسينبن على، مروج الذهب و معادن الجوهر، چ دوم، قم، دار الهجرة، 1409ق.
- معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، چ چهارم، قم، مؤسسةالنشرالاسلامي، 1425ق.
- نمازي، حسين، علي در آيينه نهج البلاغه، بيجا، مرکزتحقيقات اسلامي نمايندگي ولي فقيه در سپاه، بيتا.
- هالم، هاينس، تشيع، ترجمه محمدتقي اکبري، قم، اديان، 1385.
- هاليستر، جان نور من، تشيع در هند، ترجمه آزر ميدخت مشايخ فريدني، تهران، مرکز دانشگاهي،1373.
- هدايتپناه، محمدرضا، «نقد و بررسي مقاله علي بن ابي طالب(ع) در کتاب دائرة المعارف اسلام؛ تشابه اسمي، تفاوت ماهوي »، نامه علوم انساني، ش 4 و 5، زمستان 1379 و بهار1380، ص42-95.
منبع :مجله معرفت :سال هشتم، شماره سوم، پاييز و زمستان 1390، 49 ـ 70