شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى ، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (شهرها و کشورها)  >  حضرت علی (ع) و مردم مصر

حضرت علی (ع) و مردم مصر

سرزمین مقدس
کشور مصر در شمال شرقی قاره آفریقا و جنوب غربی آسیا قرار دارد . از شرق با دریای سرخ و از شمال با دریای مدیترانه هم مرز است . این ویژگی بعلاوه موقعیت جغرافیایی و وجود رودخانه نیل به عنوان شریان حیاتی آن، وقتی به سوابق تاریخی و مواریث فرهنگی این کشور منضم گردد، مشخصه ای سوق الجیشی و استراتژیکی به آن می دهد، همچنین قرارگرفتن این سرزمین در دروازه آفریقا و نیز همسایگی با فلسطین اشغالی موقعیت سیاسی، اجتماعی این واحد جغرافیایی را با اهمیت تر جلوه می دهد .
مسلمانان این کشور، نخستین مزیت آن را این می دانند که در قرآن پنج بار از مصر یاد شده و از زبان حضرت یوسف (ع) در استقبال از کسانش گفته شده است: «ادخلوا مصر ان شاءالله آمنین » (1) (اگر خدا بخواهد در امنیت به مصر داخل شوید) این عبارت قرآنی امروزه برای خوشآمدگویی به سیاحانی که وارد مصر می شوند در کتیبه ای زیبا و با خطی خوش در فرودگاه قاهره به چشم می خورد . حوادث مربوط به مبارزات و تبلیغات حضرت موسی (ع)، برنامه های حضرت یوسف (ع) و نیز تلاش های هدایتگرانه حضرت مسیح (ع) در این سرزمین روی داده که قرآن بدان اشاره دارد .
حتی براساس روایات مستند و نظرات بعضی مفسرین، زمانی حضرت ابراهیم (ع) و همسرش ساره از این سرزمین عبورکرده اند و کنیزی به نام هاجر را در آنجا دریافت داشته اند که بعدها حضرت ابراهیم وی را به همسری برگزید و از او حضرت اسماعیل (ع) به دنیا آمد که حضرت رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) از نسل او هستند . این پیامبران دهها اثر و نشانه از عبور خود از این سرزمین بر جای نهاده اند همچون چاههای متبرک، درختان مقدس و صخره های معجزه آسا . از آنجا که مصر قبل از ظهور اسلام سرزمین فرمانروایان ظالم و فاسد و فرعون های مردم فریب و متجاوز بوده، از این رو، در منظر مسلمانان با فتح این کشور ایمان راستین بر جاهلیت و ستم فائق آمد . گر چه خاتم رسولان و مصطفای پیامبران یعنی حضرت محمد (ص) در دوران حیات دنیوی خویش به مصر نرفته اند، اما منابع تاریخی و روایی بر این عقیده اند که آن وجود مبارک، مصر را سرزمین ممتاز می دانسته اند و مسلمانان براساس توصیه ایشان با اهل مصر از در مسالمت و خوش سلوکی وارد شدند . زیرا رسول اکرم (ص) به آنان فرموده بود: «شما مصر را می گشایید پس نسبت به اهالی آن سامان نیکی کنید چه آنان را حق خویشاوندی و دامادی است » . (2) ابن اسحاق گوید از زهری پرسیدم، این خویشاوندی چه بود که پیامبر اکرم (ص) فرمودند؟ گفت: هاجر مادر اسماعیل از آنها بود . (3) ابن اثیر نیز گفته است، پیوند مزبور اشاره به زاده شدن اسماعیل (ع) از هاجر دارد . (4) البته پیامبر یک قرابت دیگر هم با مردم مصر داشته است . بدین سان که مقرقس پادشاه اسکندریه در سال هفتم هجری ماریه قبطیه و خواهرش شیرین را با مقداری طلا و لباس و مرکب و دلدل به رسول اکرم (ص) اهدا نمود که رسول خدا (ص) شیرین را به حسان بن ثابت و ماریه را به خویش اختصاص دادند . ماریه دختر شمعون قبطی عنوان کنیزی حضرت محمد (ص) را داشت که پس از درک حضور آن بزرگوار آئین اسلام را پذیرفت و به افتخار خدمتگزاری و سپس همسری آن حضرت نایل شد . خداوند متعال در ذیحجه سال هشتم هجری از او فرزندی به پیامبر عنایت کرد که نام نیای بزرگش ابراهیم (ع) را برای او برگزید . (5) لذا از این نظر بسیار مورد توجه و محبت رسول اکرم (ص) بودند . (6) مصر دارای چندین مسجد و مکان مذهبی است که آثار مقدسی از آن فرستاده الهی (رسول الله) می باشد . در اتاق مخصوصی از مزار راس الحسین (ع) در قاهره چهارتار موی حضرت محمد (ص) سه قطعه از پیراهن، قطعه ای از چوبدستی و نیز شمشیر آن سرور عالمیان و رحمت جهانیان نگه داری می شود . همچنین در چندین شهر مصر سنگ های سیاهی را محترم می دارند که بر آنها نقش بزرگی از پاهای مبارک پیامبر اکرم (ص) به چشم می خورد . این آثار متبرک در شهرهای تنتا، دیسوق، قاهره (در دو محل) و حتی در روستای برومبول در جنوب قاهره قرار دارد . بعدها اعقاب پیامبر (ص) یعنی اهل بیت (علیهم السلام) رجحانی را که جدشان برای سرزمین مصر قایل بود تایید کردند . شماری از آنان اعم از زن و مرد در مقابر قاهره زیارتگاه دارند که مورد توجه مسلمانان این منطقه است . (7)
کوشش و رویش
مصر در سال بیستم هجری مطابق 641 میلادی به دست سپاهیان اسلام فتح شد . البته خلیفه موقت لشکریان کمکی به فرماندهی زبیر بن عوام به این سرزمین گسیل داشت که در پیروزی مزبور مؤثر بود .
چون فرمانده مسلمانان بر قبطیان فرود آمد با او به کارزار پرداختند، وی نزد ایشان پیام فرستاد که در جدال و جنگ شتاب مکنید تا ما هشدار بایسته داده باشیم و در نزد خداوند پوزش پذیرفته باشیم .
ایشان دست از نزاع برداشتند و دو نفر از آنها نزد فرمانده مسلمین آمدند، او آنها را به اسلام فرا خواند و آگاهشان ساخت که پیامبر در مورد شما سفارش به نیک رفتاری کرده و این به پاس گرامیداشت هاجر مادر اسماعیل (ع) است . ما به این دلیل نمی خواهیم این کشور را از طریق خونریزی فتح کنیم . نمایندگان مذهبی پس از پایان مذاکره مزبور جریان را با پیشوای مذهبی قبطیان و حاکم رومی در میان نهادند که فرمانروای مصر به این تقاضا ترتیب اثر نداد و به مسلمین اعلان جنگ داد و بی درنگ به لشکریان خویش گفت بر مسلمین یورش ببرید . اگرچه جنگ خونینی راه افتاد اما با شکست و عقب نشینی مصریان پایان یافت . بعد از پیروزی مسلمانان بر مصریان، طبق دستوری که از رسول اکرم (ص) داشتند رفتار کردند و به جای کشتار، آزار و خونریزی که عادت سپاهیان غالب است، ابتدا پیمان صلحی با مغلوبین منعقد نمودند و آنگاه امنیت و حفظ و حراست آنان را عهده دار شدند . طرفین به گواهی تاریخ در اجرای مواد پیمان مذکور صداقت و درستی به خرج دادند . (8)
گزاف نیست که خاطر نشان سازیم در همان روزی که اسلام به مصر راه یافت، نهال ولایت حضرت علی (ع) در این سرزمین رو به شکوفایی نهاد . مقریزی مورخ معروف می گوید: جماعتی از اصحاب رسول خدا (ص) در فتح مصر حضور داشتند . وی مقدادبن اسود کندی، ابوذرغفاری و ابو رافع مولی رسول الله (ص) و ابوایوب انصاری را جزو این افراد قلمداد می نماید . پارسایان و فداکاران یاد شده علنا به ولاء حضرت علی (ع) و اهتمام به دعوت مردم به سوی امیرمؤمنان (ع) معروف بودند و هیچ گاه و در هیچ جایی از فراخواندن مردم به محبت و پیروی از حضرت علی (ع) باز نمی ایستادند و این روحیه یعنی تشیع و ولای علی (ع) در مصر روز به روز در حال نمو، رشد و گسترش بود .
متاسفانه فرماندهی لشکریان اسلام به عهده فردی به نام عمروعاص بود که حتی با پیامبراکرم (ص) هم عداوت داشت و در لشکر
شرک پیامبر اسلام جنگیده بود و رفتارهایش با آن حضرت موجب گردید که ملعون خدا و رسول قلمداد گردد . وی به هنگام مهاجرت مسلمین به حبشه نزد نجاشی پادشاه حبشه رفت تا فرستادگان آخرین سفیر الهی را بازگرداند تا بت پرستان آنان را به خاطر گرایش به یکتاپرستی و متابعت از رسول اکرم (ص) شکنجه کنند .
در غزوه ذات السلاسل عمروعاص بر حضرت علی (ع) بخل و حسادت ورزید و مفسران گفته اند آیه «ان الانسان لربه لکنود» (9) در باره این خصلت منفی وی می باشد . (10)
متاسفانه شخصی با این مشخصات منفی با فرمان دومین خلیفه امیر مصر گردید . (11) او در این زمان ظلم و اختلاس فراوان نمود و اموال بسیاری را به زور مصادره کرد و بعد هم دیانت خود را به معاویه فروخت مشروط بر آن که معاویه مصر را تحویل او بدهد و از مالیات و مطالبات این سرزمین جویا نگردد . و با علی (ع) به خاطر اینکه مرد آخرت بود جنگید و از معاویه به دلیل اینکه مرد دنیا بود دفاع کرد (12) اما مصری ها که عمروعاص طالب سرزمین آن ها بود از غاصبان خلافت و نیز امویان، دل خوش نداشتند و مایل بودند حامی ولایت حضرت علی (ع) باشند و در هنگامه ای که این عناصر مردم فریب و محروم از ایمان و انسانیت با تمامی توان تلاش می کردند مصریان را نسبت به حضرت علی (ع) و شیعیان او بدبین سازند با اعمال و رفتار نامطلوب خویش کاری کردند که حقیقت بر آنان فاش گردید و متوجه شدند این دنیاطلبان و زراندوزان مترف و ستم پیشه نه بویی از ایمان برده اند و نه طرفدار عدالت و خیرخواهی هستند و فرمانروایی را وسیله ای برای شهرت طلبی و رسیدن به امیال و اغراض شخصی خود کرده اند . مردم مصر در همان روزهای حضور مسلمین در مصر برای دعوت مردم این سرزمین به اسلام با چهره ای چون ابوذر آشنا شدند همان کسی که سینه اش کانون محبت رسول اکرم (ص) شد و در سال پنجم هجری که رسول خدا (ص) عازم غزوه بنی المصطلق بود، ابوذر را به جای خویش در مدینه گماشت و در غزوه «ذات الرقاع » نیز چنین کرد و این انتصاب خود دلیل بزرگی بر عظمت و جلالت اوست که شایستگی این نیابت را از سوی پیامبر احراز کرد . (13) اما چون عثمان روی کار آمد و بر خلاف سنت پیامبر رفتار کرد ابوذر روش او را مورد انتقاد قرار داد و از حق پیشوای پرهیزگاران حضرت علی (ع) دفاع کرد . این نکوهش ها برای عثمان ناخوش آمد و چون افشاگری ابوذر را تهدیدی برای دستگاه حکومت خویش دانست، وی را به شام تبعید نمود . در شام هم از انتقاد ابوذر به روش های ناپسند معاویه، ادامه یافت و این افشاگری معاویه را سخت آشفته نمود و لذا در نامه ای سرتاسر دروغ، گزارش هایی بر علیه ابوذر تنظیم کرد وبرای عثمان فرستاد . وی هم در جواب نوشت او را به بدترین وضع روانه مدینه کن . برخورد ابوذر با عثمان و صراحت لهجه این صحابی رسول اکرم (ص) در دفاع از حق، عدالت و ولایت، موجب گردید تا وی دستگاه حکومت تجملی و فامیلی خویش را از این موقعیت تزلزل آفرین برهاند و با خاطری آسوده به خلافت ادامه دهد از این جهت ابوذر را به بیابان ربذه تبعید کرد . (14)
شخصیت دیگری که در فتح مصر حضور داشت «ابوسعید مقداد بن عمرو کندی » است که در روزهای سختی و هراس به رسول خدا (ص) ایمان آورد و تقریبا در تمامی غزوات آن وجود مبارک شرکت نمود و در نبرد بدر حماسه آفرید . در روایت مستندی که در منابع مهم شیعی مندرج می باشد و اهل تسنن نیز به درج آن مبادرت ورزیده اند نقل شده که رسول اکرم (ص) فرموده اند: خدای عزوجل مرا به
محبت و دوستی چهار نفر امر کرده و خبر داده که آن چهار نفر را دوست بدارم . گفتند آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: علی (ع) (سه مرتبه)، ابوذر، مقداد و سلمان . (15) وی با «ضیاعه » دختر «زبیربن عبدالمطلب » به توصیه پیامبراکرم (ص) ازدواج کرد . و همواره در راه استقرار حق و عملی شدن موازین دینی و توسعه اسلام می کوشید . پس از رحلت رسول خدا برای دفاع از لایت حضرت علی (ع) خود را به زحمت انداخت و چون به تصمیم سقیفه بنی ساعده اعتراض کرد او را آزار دادند و فریادش را با مشت و لگد خفه کردند . (16) پس از آن مقداد به منظور رعایت مصالح مسلمین و پیروی از دستورات امام متقین، راه متانت و بردباری را پیش گرفت و مسیر استقامت را پیمود و در زمان خلیفه دوم . برای گشودن سرزمین مصر برای مسلمین تلاش کرد و با جانبازی او و گروهی از فداکاران مسلمان، این کشور به قلمرو اسلامی منضم گردید و عطر تشیع در آن افشانیده شد . (17)
خلافکاری در مسند خلافت
عثمان براساس ملاحظات سیاسی و قومی روی کار آمد و با شروع زمامداری او تاریخ ستم بنی امیه و سلطه گری آنان آغاز شد . زیرا در نخستین اقدام، افرادی از این گروه را به مصادر مهم مملکتی گماشت و بدین گونه جهان اسلام را برای پذیرش یک نظام اشرافی و زورگویی و استیلای قبیله ای سوق داد .
متاسفانه اتخاذ سیاست های غلط این خلیفه وحدت سیاسی و اقتدار جامعه اسلامی را مخدوش ساخت . و تعدد مراکز تصمیم گیری و تمایلات انحصار طلبانه، نارضایتی های زیادی در کشورهای مسلمان پدید آورد که غیرقابل اغماض بود . افرادی چون «ولیدبن عقبه » که پیامبر اسلام او را از اهل آتش معرفی کرده بود یامعاویه بن ابی سفیان » که چهره ای مشخص در تاریخ اسلام داشت و از سردمداران مبارزه علیه دیانت به شمار می رفت یا «سعیدبن عاص » توسط عثمان صاحب قدرت و منصب شوند و خلیفه با انتخاب اینها حاکمیت خویش را تثبیت کرد . زیرا افرادی از طایفه اش بودند که برای تحکیم سیاسی او و خویش تلاش می نمودند و نژاد پرستی و قوم گرایی در راس برنامه های آنان بود . علاوه بر آنکه محورهای اساسی قدرت در درست امویان بود، نیرویی که از تحقق اهداف شوم و پلید آنان ممانعت به عمل آورد وجود نداشت . حضرت علی (ع) که به عنوان نیرویی معنوی می توانست سدی استوار در مقابل این تباهی ها باشد، از ابزار واقعی قدرت بی بهره بود و تنها همچون زمان دیگر خلفا سیاست صبر و انتظار را پیشه کرد . البته از این که مخالفت خود را در مقابل رفتارهای ناپسند امویان ابراز دارد هیچ ابایی نداشت . عثمان به این سیاست مخرب بسنده نکرد و ضمن آنکه در مقابل خلافکاریهای کارگزاران روش اهمال، مسامحه، سازش و بی اعتنایی را پیش گرفت نسبت به اصحاب رسول خدا (ص) رفتار خشن اعمال کرد و در برابر انتقادها و اعتراض های آنان به شیوه حکومت، برخورد نامناسبی در خصوص آن پارسایان فداکار از خود بروز داد .
عثمان حتی اجرای حدود اسلامی را در مورد افراد متخلف که از خاندان اموی و غیر آن بودند تعطیل کرد و از این جهت با موضع گیری شدید حضرت علی (ع) مواجه گردید . وقتی «عبدالله بن عمر» ، «هرمزان » را که اقرار به اسلام کرده بود، کشت، عثمان می خواست حکم قصاص را در مورد وی انجام ندهد که حضرت علی (ع) رسما خواهان اجرای حکم اسلامی گشت و در این جهت اهتمام ورزید . چون ابوذر به دلیل انتقاد به دستگاه حکومت عثمان به ربذه تبعید شد حضرت علی (ع) به این مجازات اعتراض کرد . (18)
مفاسد بی امیه، بدرفتاری با اصحاب پیامبر و تخلفات متوالی روز به روز افزایش یافت و نیز شکل جدی بخود گرفت . در نتیجه گروهی از بزرگان اسلام که در میان آنان حضرت علی (ع) چون خورشیدی می درخشید با سیاست عثمان مخالفت کردو روز به روز محبوبیت او در جوامع اسلامی کمتر شد و موج اعتراضات بالا گرفت و افکار عمومی بر علیه او سوق پیدا کرد . (19)
حضرت علی (ع) رو در روی یا در غیاب، انحرافات عثمان را یادآور می شد و رفتارش را در مورد پیمودن راه استبداد و مقدم داشتن خویشاوندان بر افراد امت، نکوهش می کرد و از اینکه عده ای چون «مروان » به نام او هر کاری می خواستند انجام می دادند، انتقاد می نمود . به همین دلیل عثمان آن وجود مبارک را مانعی بر سر راه خویش در مدینه می دید . به خصوص آنکه حضرت علی (ع) تکیه گاه و مایه امید انقلابیون به شمار می رفت و مبارزان و مخالفان خلیفه مزبور به نام امیرمومنان علی (ع) شعار می دادند و عزل عثمان و زمامداری جانشین راستین پیامبر را عنوان می کردند . از سوی دیگر عثمان مشاهده می کرد علی (ع) خیرخواهانه میان او انقلابیون وساطت می کند و وجودش مایه آرامش است از این رو از آن امام همام خواست بطور موقت از مدینه خارج شود و در مزرعه خود واقع در حوالی شهر پیامبر برود، اما دیری نپایید که خلاء ناشی از نبود آن حضرت احساس شد و پیغام داد که ایشان به مدینه برگردند . وقتی حضرت برگشت شعارها داغتر شد . (20)
موج مخالفت
در میان افراد ناراضی از رفتار عثمان و عمالش، مردم مصر بیش از همه مسلمانان به ادامه این روند نامطلوب و عدالت کش و ستم گرانه معترض بودند . چنان چه جماعتی از معارف و اشراف مصر برای شکایت از عامل خویش به مدینه آمدند و در مسجد حضرت رسول (ص) اجتماع کردند . در آنجا جماعتی از مهاجر و انصار را مشاهده کردند، پس از احوالپرسی پرسیدند به چه امری تالم خاطر یافته اید که از مصر به مدینه آمده اید؟ گفتند به سبب کارهایی که به طریق ناگوار و ناصواب از کارگزار مصر صادر شده است .
حضرت علی (ع) خطاب به ایشان فرمود: «در کار خود شتاب نکنید، چون به نزد خلیفه رفتید آنچه را ناپسند دیده اید شرح دهید اگر او بر عامل خویش انکار کند و در این باب وی را ملامت نماید به هدف خود رسیده اید و اگر منکر شود و او را باقی بگذارد تامل کنید تا چه مصلحت باشد .» مصریان حضرت را دعا کردند و عرض کردند که سخن نیکو فرمودی، امیدواریم که به لطف رنجه شوی و با ما نزد عثمان بیایی . حضرت فرمود به حضور من حاجتی نیست و خداوند رحیم بر حال بندگان
آنجا آگاه می باشد . مصریان چون به درسرای عثمان آمدند اجازه رخصت یافتند و چون به نزد خلیفه رفتند، پرسید: برای چه منظوری آمده اید؟ گفتند: به سبب اعمال ناگواری که از سوی عامل شما سرزده است، آمده ایم تا از تو بازخواست کنیم . ای خلیفه نعمت پروردگار در حق تو بسیار است، شکر آنها را بگذار، از خدای خویش بترس و از افعال نکوهش شده اجتناب کن . عثمان گفت آن اعمال ناپسند کدام است؟ بیان کنید . مصریان گفتند نخست آنکه حضرت رسول اکرم (ص) «حکم بن العاص » را از مدینه بیرون کرد و به طایف فرستاد، اما تو او را به مدینه آوردی . دیگر آنکه مصحف فرآن را پاره پاره کردی و سوزانیدی . سوم آنکه روزی بندگان خدا را به افراد طایفه خود دادی و دیگران را محروم کردی . شریعت می گوید کسی را که عصیان خدای ورزد و خلاف فرمان او کند نباید پیروی کرد . پس اگر بخواهی از افعال ستوده اباکنی و این شیوه را ادامه دهی ما از فرمان تو سرپیچی می کنیم و فرجام این کار به ضرر تو و ما تمام می شود . چون عثمان این سخنان را از مصریان شنید چهره اش متغیر گردید و ساعتی به فکر فرو رفت بعد از ان روی به ایشان کرد و گفت: «چندان سخن گفتید که نمی دانم کدام را جواب دهم اما حکم بن العاص را به دلیل قرابت به مدینه آوردم » ، پس نامه ای به عمال خویش نوشت و در آن از ستم، اعلام انزجار کرد و آنان را به رعایت حال رعایا توصیه نمود و خاطر نشان ساخت هر کس بر مضمون این نامه وقوف یابد به مدینه آید و از رفتار کارگزارانم گزارش دهد تا اگر ستمی می کنند منع کنم و عادلی را به جای ظالمی نصب کنم . چون این نامه به اهالی مصر، کوفه و بصره رسید، «کنانه بن بشراللیثی » و «سودان بن حمران المراری » با هفتصد مرد از اهل مصر به سوی مدینه آمدند و در این شهر اجتماع کردند جمعی نیز از کوفه به رهبری «مالک اشتر» و نیز تعدادی از بصریان به جمع آنها پیوستند . پس با هم به مشورت پرداختند رای همه بر آن قرار گرفت که به عثمان بگویند ترک خلاف کند و گرنه او را بکشند . چون رای خود را به آگاهی خلیفه رسانیدند وی از فراخوانی ایشان سخت نادم گردید واز شدت هراس از خانه رفت و در را به روی خویش بست و از بام خطاب به اجتماع کنندگان گفت چه می خواهید؟ کدام کار از من ناپسندیده اید تا تغییر دهم به کدام جهت روم که رضایت شما در آن باشد؟ گفتند چرا کتاب خدا را سوزاندی و با رسول خدا در غزوه بدر حاضر نشدی و درجنگ احد پیامبر آنها گذاشتی و گریختی؟ و در بیعت رضوان هم نیامدی . عثمان گفت: «خدای تعالی از گناهم گذشته و عفو کرده است . گفتند: این را چه می گویی که نیک مردان را از شهر بیرون کرده و جماعتی نادان و نالایق را والی شهرها کرده ای تا در خون و اموال ما تصرف کنند؟ برخی را از خانمان آواره کردی و عطایشان را قطع نمودی تا در غربت در فراق فرزندان مرگشان فرا برسد . پس وی در مقام توجیه برآمد و گفت بر حسب مصالحی این تصمیم ها را گرفته ام و اگر کسی بی گناه بوده و اذیت شده قصاص می دهم . چون مصریان و دیگر معترضان قانع نشدند عثمان به سفارش «عبدالله بن عمر» کسی را نزد حضرت علی (ع) فرستاد و وقتی ایشان آمدند گفت: «ای اباالحسن لطف نما و به نزد این قوم برو و ایشان را از رنجانیدن من باز دار» . حضرت علی (ع) فرمود: «اگر با من عهد کنی که بر این سخن ها که می گویی وفا کنی و با ایشان طبق قران و سنت رسول خدا (ص) عمل کنی و تقاضاهای برحقشان را عملی سازی، انقلابیون را از منازعه با تو بازدارم و کارها را به صلاح آورم . » عثمان با امیرمؤمنان علی (ع) عهد بست که چنین کند، حضرت نزد اهل مصر رفت و چون نزدیک ایشان رسید، گفتند: ای اباالحسن بازگرد که حرمت تو نزد ما بسیار است و تو سید و سرور ما هستی . باز گرد و خود را در رنج و مشقت میفکن . می خواهیم از جانب ما در حق شما کوتاهی نشود . حضرت فرمود: عجله
نکنید که هرچه مرادتان است عثمان همان کند، او با من میثاق بسته که رضایت شما را به دست آورد و هر حاکمی که می خواهید نصب کند . مصریان گفتند: «ضامن این سخن کیست؟» حضرت علی (ع) فرمود: «من ضمانت می کنم .» ایشان اظهار داشتند اگر رای شما چنین است ما نیز قبول می کنیم . امیر مومنان فرمود پس همراه من نزد عثمان بیایید . جماعتی از مهتران قوم پذیرفتند که به اتفاق مولای مومنان نزد خلیفه بروند . چنین شد و آنان درخواست هایی از عثمان کردند او اجابت نمود و ایشان را با زبان و سخن راضی و خشنود گردانید . بزرگان مصری گفتند بر این جمله می گویی حجتی بنویس و علی بن ابی طالب (ع) را ضامن کن که از آن عدول نکنی . آن قوم وثیقه ای بر این مضمون تنظیم کردند: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ این وثیقت نامه ای است که جماعتی از اهل کوفه، بصره و مصر نوشته اند و عثمان قبول نمود که پس از این با آنان بر وفق قرآن و سنت نبوی رفتار کند و جانشینان را مراعات نماید و افرادی را که در خوف و هراس به سر می برند ایمن دارد و هر کسی که از شهر و دیار خویش بیرون کرده و به وطن مالوف خویش بازگرداند و آنهایی را که از عطا محروم کرده حقشان را تمام و کمال بدهد . «عبدالله ابن ابی سرح » را از حکومت مصر معزول کند و کسی را که مصریان خواهان آن هستند به امارت سرزمین مزبور نصب کند .» چون سخن به اینجا رسید مصریان گفتند ما «محمدبن ابی بکر» را برای این مقام می خواهیم عثمان پذیرفت و حضرت علی (ع) را بر این قول خویش ضامن گرفت . بعد ازآن «زبیربن عوام » ، «طلحه بن عبیدالله » ، «سعد ابی وقاص » ، «عبدالله بن عمی » ، «زیدبن ثابت » ، «سهل بن حنیف » ، «ابوایوب » ، و «خالد بن زید» بر آن تعهد نامه شهادت دادند و آن را مهمور کردند و نوشتند: «این ضمانت نامه در ماه ذیقعده سال 35 هجری نوشته شد .» از آن پس حضرت علی (ع) همراه با مصریان از نزد عثمان بیرون آمدند . (21)
کارگزار نالایق
یاد آور می شود عبدالله بن سعد بن ابی سرح که از خاندان عامربن لوی بود، همان کسی است که رسول اکرم (ص) دستور قتلش را صادر کرد . نامبرده پس از فتح مکه مسلمان شد و پس از هجرت به مدینه جزو کاتبان وحی بود در آیات قرآن تصرف می کرد و به این روش خود ادامه داد، تا زمانی که آیه «و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا» (22) در باره اش صادر گردید . با افشای توطئه اش ناگزیر ارتداد خود را آشکار کرد و از مدینه به مکه گریخت . و اطلاعاتی را از جامعه اسلامی به مشرکان انتقال داد . از جمله نام تازه مسلمانی را که در مکه به حال تقیه به سر می برد بر زبان آورد، از این رو دشمنان به شکنجه وی پرداختند تا آنچه را که می خواستند گفت . بعد از فتح مکه آن تازه مسلمان که غلامی یهودی بود ماجرای توطئه عبدالله بن سرح را به پیامبر اکرم (ص) گزارش داد . رسول گرامی اسلام وی را خرید و از قید بردگی رهانید و از خانواده ای با شرافت همسری برایش برگزید . (23) در روز فتح مکه با آنکه رسول اکرم (ص) دستور داده بود کسی که در خانه خویش را ببندد یا به خانه خدا پناهنده شود و یا سلاح بر زمین نهد و به منزل ابوسفیان برود در امان است، شش مرد و چهار نفر زن از مشرکان و منافقان را مهدور الدم داشت و فرمود این افراد حتی اگر به پرده کعبه هم آویخته شوند باید کشته شوند و یکی از آنان عبدالله بن سرح بود که عثمان (برادر رضاعی او) برای شفاعت نزد رسول خدا (ص) رفت و سلام کرد و حضرت رو برگردانید و این اعراض سه بار تکرار شد . سرانجام به میانجیگری عثمان پاسخ مثبت داده شد . حضرت به اصحاب فرمود من سکوت اختیار ننمودم مگر برای اینکه شخصی حرکت کند و عبدالله را گردن بزند . یاران عرض کردند: چرا اشاره نفرمودید؟ حضرت محمد (ص) فرمود: «سزاوار نمی باشد فرستاده الهی با چشم اشاره بنماید» . هنگامی که عثمان به خلافت رسید این عبدالله مهدورالدم را در سال بیست و پنج هجری به امارت مصر منصوب کرد و پس از فتح آفریقا به دست وی یک پنجم غنائم جنگ را به او داد . (24)
نخستین اعتراض محمدبن ابی بکر و محمدبن ابی خدیفه به عثمان به هنگام جنگ سواری به فرماندهی عبدالله بن ابی سرح بود که در سال 31 هجری روی داد . آن دو به اظهار کاستی ها و بدعت های این خلیفه پرداختند و خاطر نشان ساختند: «چرا عبدالله ابن ابی سرح را که آیه کفر در باره اش نازل شده به امارت مصر گمارده است؟ عبدالله آن دو نفر را تهدید کرد و پس از بازگشت به مصر طی نامه ای به عثمان نوشت ابن خدیفه و فرزند ابوبکر به فساد و توطئه پرداخته اند . خلیفه در پاسخ او نوشت: «محمد را به خاطر پدرش ابوبکر و خواهرش عایشه بخشیدم اما محمد بن ابی خدیفه فرزند من و برادرم می باشد او را تربیت کرده ام و جوجه ای از قریش می باشد .» عبدالله بار دیگر طی نامه ای به عثمان یادآور شد این جوجه بال و پر درآورده و بزودی پرواز می کند . عثمان سی هزار درهم همراه مقداری لباس و شتر برای محمد بن ابی خدیفه فرستاد او هم این عطای خلیفه را به مسجد برد و خطاب به مسلمانان مصر گفت: «عثمان می خواهد در دین من خدعه کند و به همین دلیل قصد دارد با رشوه اعتراض هایم را خاموش کند» . این افشاگری نفوذ معنوی و مردمی ابن ابی خدیفه را در مصر قوت بخشید . عثمان که از برنامه وی باخبر شد، به وی نوشت: احسانم را قدر ننهادی در حالی که کمترین کارت باید شکر این عطا باشد . محمد بن ابی خدیفه از انتقاد به عثمان و اعتراض علیه والی او دست بر نداشت و قیام مردم مصر علیه خلیفه و دست نشاندگان او شکل جدی به خود گرفت . گروهی از مردم از عبدالله بن سعد بن الی سرح شکایت کردند . عثمان طی نامه ای وی را تهدید و از ارتکاب کارهای خلاف نهی کرد . او نه تنها به مضمون نامه خلیفه عمل ننمود بلکه برخی از معترضان را آن قدر مورد ضرب و شتم قرار داد که کشته شدند . این امر اعتراض بیشتر مردم مصر را برانگیخت و همانگونه که اشاره کردیم حدود هفتصدنفر از اهل مصر به مدینه رفتند و از اعمال ابن ابی سرح و عثمان به انتقاد و ملامت پرداختند که پس از انجام مذاکرات و تنظیم ضمانت نامه ای که متن آن را با حضور حضرت علی (ع) تنظیم کرده بودند قرار شد والی مصر عزل و محمبن ابی بکر جانشین وی گردد . (25)
پی نوشت ها:
1 . سوره یوسف، آیه 99 .
2 . السیرة النبویة ، عبدالحمید جودة السحار، ص 88 .
3 . تاریخ الرسل والملوک، طبری، ج اول، ص 85 .
4 . الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج اول، ص 112 .
5 . این کودک در دوران طفولیت دارفانی را وداع گفت و پیامبر را سوگوار نمود .
6 . الفردوس الاعلی، ص 82؛ اعلام النساء، ج 2، ص 852؛ هاجر اسوه استقامت، از نگارنده، ص 33 .
7 . گنبد و مناره های مصر، کاترین مایور مژوان، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، مجله مشکوة، شماره 8، 60 - 61 (پاییز و زمستان 1377)، ص 204 - 205 .
8 . معجم البلدات یاقوی حموی، ج 5، ص 138 - 139؛ فتوح البلدان، بلاذری، ص 312، 313 .
9 . العادیات ، آیه 6 .
10 . سفینة البحار، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، ج سوم، (چاپ مشهد)، ص 652 - 653 .
11 . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص 207 .
12 . شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مفنیده، ترجمه مصطفی زمانی، ص 78 .
13 . ناسخ التواریخ، عباسقلی خان سپهر، جزء دوم، ص 62 و 156 .
14 . در این زمینه به جلد هشتم کتاب الغدیر علامه امینی مراجعه شود .
15 . سنن ابن ماجه، ج اول، ص 66، مستدرک حاکم، ج سوم، ص 130، حلیة الاولیاء، حافظ ابونعیم، ج اول، ص 172، اسد الغابه، ج 4، ص 410 والغدیر، ج 8، ص 314 .
16 . الغدیر ، علامه امینی ، ج هفتم، ص 77 .
17 . اسدالغابه، فی معرفة ال . . یه، ج 4، ص 410 .
18 . در این موارد نگاه کنید به تاریخ یعقوبی، ج دوم، ص 170، شرح نهج البلاغه، ج اول، ص 199، مروج الذهب، ج دوم، ص 348 .
19 . الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص 317 - 319 .
20 . در نهج البلاغه، خطبه های 30 - 121 و 162 و نیز خطبه معروف شقشقیه به این مسایل اشاره شده است .
21 . ماخوذ و اقتباسی از کتاب الفتوح، ص 358 - 362 .
22 . انعام، آیه 93 .
23 . المغازی، ص 631 و 654 و ص 662؛ الغدیر، ج 16، ص 77 .
24 . الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 1609 - 1611 .
25 . همان، ص 1704 - 1705؛ الغدیر، ج 19، ص 77 .
منبع :پاسدار اسلام؛ اسفند 1379 و فروردین 1380، شماره 231 و 232، ص 62.