دست نيافتن به گناه نوعى عصمت است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (سایر مباحث)  >  بني‌ هاشم

بني‌ هاشم

تيره‌اي شريف از قريش منسوب به هاشم بن عبدمناف
ƒنياي اول:سرسلسله اين طايفه، عمرو نام داشته و به دليل بخشندگي، به «هاشم» ملقب بوده است.[1]او چهارمين پسر مُغيره معروف به عبدمناف[2]از زني به نام عاتكه دختر مُرّة بن هلال سلمي بود.[3]از آگاهي‌هايي كه درباره هاشم از منابع به دست مي‌آيد، مي‌توان دريافت كه وي در همان دوران كوتاه زندگي (458-483م.) ميان خويشاوندانش جايگاهي والا به دست آورده است. او فردي هوشمند و اثرگذار و توانا در ايراد خطابه[4]و داراي ديدگاه نافذ ميان قريش و شخصيت فعال اجتماعي ميان عرب بوده است وحتي رياست بر قريش را نيز به او نسبت داده‌اند.[5]  
ƒفرزندان و نوادگان
هاشم چهار پسر و پنج دختر داشت كه نام‌هايشان چنين بود: شيبة الحمد ملقب به عبدالمطلب، نضله، ابوصيفي، اسد، رقيه، شفاء با كنيه ام زبير[6]، ضعيفه، حيه[7]/حنه[8]، و خالده. وي در رثاي پدرش شعر سرود.[9]گويا نضله پسر بزرگتر هاشم بوده است و به همين سبب، وي را ابونضله مي‌خوانده‌اند.[10]هاشم در يثرب با سلمي، دختر زيد نجاريه بيوه احيحة بن جلاح، ازدواج كرد و از اين ازدواج، شيبه زاده شد.[11]پس از مرگ هاشم، كودكي شيبه در يثرب مي‌گذشت. عمويش مطلب با اصرار فراوان توانست او را به مكه ببرد. او در آن شهر به عبدالمطلب شهرت يافت.[12]
برخي منابع، صيفي و ابوصيفي را دو تن مي‌دانند.[13]بدين ترتيب، شمار پسران هاشم به پنج تن مي‌رسد. صيفي و ابوصيفي از كنيزي سياه زاده شدند كه از بازار حباشه يثرب متعلق به قبيله يهود بني‌قينقاع خريداري شده بود. او نخست در اختيار عمرو بن سلول، عموي عبدالله بن ابيّ منافق مشهور آغاز اسلام، بود.[14]ابوصيفي دو پسر به نام ضحاك و عمرو داشته است.[15]كنيز وي به نام ساره، پيش از فتح مكه نامه‌اي از حاطب بن ابي‌بلتعه صحابي نزد سران قريش مي‌برد تا اخبار سرّي نظامي مسلمانان را افشا كند؛ ولي در ميانه راه امام علي(ع) و زبير به فرمان رسول خدا او را تا روضه خاخ تعقيب كردند و ضمن دستگيري وي، نامه را از او ستاندند.[16]ابوصيفي همچنين دختري به نام رقيقه[17]با كنيه ام مخرمه داشته كه مادر ابوالمسور مخرمة بن نوفل زهري (م.74ق.) بوده است. روايتي از ابوالمسور درباره آغاز اسلام در مكه از امام حسن مجتبي(ع) گزارش شده است.[18]رقيقه دختر عموي عباس و ديگر فرزندان عبدالمطلب بوده و خود نيز دختري به نام اميمه داشته است.[19]نضلة بن هاشم داراي پسري به نام ارقم بوده[20]و اسد بن هاشم دختري به نام فاطمه داشته است كه به همسري ابوطالب عموي پيامبر(ص) درآمد و همه فرزندان ابوطالب يعني علي(ع)، جعفر، عقيل، طالب و ام هاني با نام فاخته از او زاده شدند. اسد پسري به نام حنين نيز داشته و در منابع از پسري از او به نام عبدالله بن حنين ياد شده است.[21]با اين همه، ابن حزم ادعا كرده كه از هاشم جز از طريق عبدالمطلب، نسلي بر جاي نمانده است.[22]اما روشن است كه همه فرزندان ابوطالب، جز طالب، صاحب نسل بوده‌اند و آن‌ها هم از تبار عبدالمطلب و هم از سلاله اسد به شمار مي‌روند.
ƒجايگاه بني‌هاشم:آگاهي‌هاي مربوط به فرزندان هاشم، به دو دوره قابل تقسيم است:
‚1. پيش از اسلام:پس از مرگ زودهنگام هاشم، گزارشي از فرزندان وجانشينان او در منابع نمي‌يابيم؛ بدين دليل كه آن‌ها در سن طفوليت به سر مي‌برده‌اند و حتي معروف‌ترين آن‌ها عبدالمطلب هنوز به دنيا نيامده بود. از آن پس تا هنگامي كه فرزندان او به حد رشد رسيدند، آن‌ها به عنوان شاخه‌اي از بني‌عبدمناف شمرده مي‌شدند؛ از ميان منصب‌هايي كه طوايف قريش پس از ظهور قصي بن كلاب براي خويش برگزيدند، دو منصب به عبدمناف و سپس هاشم[23]و فرزندانش رسيد كه هر دو در تعيين جايگاه آن‌ها و حتي كشمكش ميان بني‌اميه و هم‌پيمانانش با بني‌هاشم و هم‌پيمانانش نقش داشته‌اند. اين دو منصب عبارت بودند از سقايت يا آبدهي و رفادت به معناي مهماني حاجيان با خوراك. كوشش آن‌ها براي دستيابي به آب‌هاي زيرزميني و كندن چاه براي برآوردن آب از اعماق زمين، نتيجه پشتكار آن‌ها در انجام وظايف خود بوده است. بني‌هاشم با بهره‌گيري از چاه‌هاي كر آدم، خم، عجون، ردم اعلي، بذر، سجله و سرانجام زمزم[24]، در برطرف كردن كمبود آب در مكه به ويژه در موسم حج مي‌كوشيدند. چاه بذر را هاشم در سرزمين بطحاء در دامنه كوه خندمه و دهانه شعب ابي‌طالب حفر نمود. اين چاه سرانجام به مقوم بن عبدالمطلب رسيد. يكي از فرزندان هاشم در شعر خود نامي از آن چاه برده است.[25]به گمان بني‌هاشم، چاه سَجْله را نيز كه روزگاري هاشم در مكه كنده بود، اسد بن هاشم به عدي بن نوفل بخشيد.[26]خالده دختر هاشم در اين زمينه سروده‌اي دارد.[27]از آن پس كه عبدالمطلب چاه زمزم را به سبب خوابي كه ديده بود، حفر كرد[28]، به تدريج چاه‌هاي ديگر اهميت خود را از دست دادند.[29]عبدالمطلب آب را از زمزم به عرفه مي‌برد و حاجيان را آب مي‌داد.[30]او در موسم حج شتران فراوانش را گرد مي‌آورد و شير آن‌ها را با عسل و شيره انگور مي‌آميخت تا از شوري آن كاسته شود.[31]با مرگ عبدالمطلب، پسرش عباس عهده‌دار سقايت شد. شاعري در فخرورزي به سقايت حاجيان با آب زمزم، درباره فرزندان عباس شعري سروده است.[32]عباس در طايف تاكستاني داشت كه انگور آن را به مكه مي‌آوردند و آب آن را با آب زمزم مي‌آميختند و در ايام موسم به حاجيان مي‌دادند.[33]
منصبي ديگر كه از هاشم به فرزندانش رسيد، رفادت* بود. بغدادي گزارشي آورده كه نشان مي‌دهد هاشم نه تنها در موسم حج بلكه در غير آن و حتي در سفرهاي تجاري نيز به ذبح گوسفند، پختن آبگوشت و ريختن نان ثريد در آن و دعوت از همراهان براي خوردن شهرت داشته است.[34]هاشم در سالي كه قحطي سختي در مكه رخ داد، به شام رفت و آردي فراوان خريد و با آن نان پخت. در ايام موسم با خشكه‌هاي نان و گوشت شتر، آبگوشت و ثريد آماده كرد و به مردم داد.[35]ملقب شدن او به هاشم نيز در منصب رفادت وي ريشه داشته است. (← هاشم بن عبدمناف) گويا مرسوم كردن سفرهاي زمستاني و تابستاني[36]و گرفتن پيمان مشهور به ايلاف از قبايل شمالي جزيرة العرب نيز افزون بر شخصيت و توانايي هاشم، در منصب رفادت او ريشه داشته است. پيمان ايلاف از آن پس انجام شد كه هاشم از قيصر روم رواديد ورود و تجارت در شام را براي اعراب گرفت. قبايل ساكن در سرزمين‌هاي ميان مكه تا شام، سرمايه خود را فراهم آوردند و آن سرمايه هنگفت را براي فروش به شامات بردند. اما خود هاشم در اين سفر در غزه درگذشت.[37]
شهرت خاندان هاشمي به عملكرد سرسلسله آن محدود نمي‌شود. كوچك‌ترين فرزند هاشم، عبدالمطلب، بعدها به بزرگ‌ترين و اثرگذارترين فرد قريش تبديل شد. شخصيت عبدالمطلب در درجه نخست قريش را به خود جذب مي‌كرد. او برخي سنت‌ها همچون تحنث* (خلوت‌گزيني) در غار حراء، خضاب، ومنع نكاح محارم را ميان همه يا بخشي از قريش رواج داده بود.[38]
پس از مرگ هاشم، منصب سقايت و رفادت را برادرش مطلب بر عهده گرفت و از آن جا كه عبدالمطلب در خانه مطلب رشد كرد، همين كار را همراه عموزادگان خود عهده‌دار بود. اما سال‌ها بعد با مرگ مطلب، آن‌گونه كه در روايت طبري آمده است، نوفل ديگر عموي عبدالمطلب بر اين منصب چنگ افكند. عبدالمطلب به خويشاوندان خود از بني‌نجار يثرب متوسل شد و به كمك آن‌ها توانست موقعيت خويش را بازيابد. از آن پس نوفل و فرزندانش با فرزندان عبدشمس در برابر بني‌هاشم و بني‌مطلب متحد گشتند و بني‌هاشم نيز با خُزاعه بر ضد بني‌نوفل و بني‌عبدشمس هم‌پيمان شدند.[39]
اين گزارش با خبر ترتيب مرگ پسران عبدمناف كه در برخي منابع روايت شده، ناسازگار است. بر پايه آن خبر، از چهار پسر عبدمناف، هاشم زودتر از همه درگذشته است. پس از او عبدشمس در مكه وفات يافته و قبر او در اجياد است. سپس نوفل در سلمان در راه عراق درگذشته و سرانجام مطلب در ردمان يمن با دنيا وداع گفته است.[40]در اين صورت، هنگام مرگ مطلب، نوفل نمي‌توانسته زنده باشد. بنابراين، بايد گفت اختلاف پديد آمده در حقيقت ميان فرزندان نوفل با فرزندان هاشم بوده است. رخداد ديگر، پيماني بود كه بني‌هاشم در بسته شدن آن نقش ايفا كردند و اين همان است كه تاريخ‌نگاران از آن به عنوان «حلف المطيبين*» ياد كرده‌اند. در اين رويداد، ميان بني‌عبدمناف بن قُصَي شامل بني‌عبدشمس، بني‌هاشم، بني‌مطلب و بني‌نوفل از يك سو و بني‌عبدالدار بن قصي از سوي ديگر مشاجره‌اي درگرفت.[41]گويا سال‌ها پيش از آن، قصي منصب حجابت (پرده‌داري كعبه)، لواء (پرچم‌داري)، سقايت (آب‌رساني به حاجيان) و رفادت (مهمان‌داري) را به پسرش عبدالدار سپرده بود؛ اما بني‌عبدمناف خود را براي انجام اين امور شايسته‌تر مي‌دانستند. در اين گيرودار، قريش به سه گروه تقسيم شدند: گروهي شامل بني‌اسد بن عبدالعزي، بني‌زهرة بن كلاب، بني‌تيم بن مُرّه و بني‌حارث بن فهر با بني‌عبدمناف هم‌باور بودند و گروهي ديگر شامل بني‌مخزوم بن يقظه، بني‌سهم بن عمرو، بني‌جُمَح بن عمرو و بني‌عُدَي بن كعب جانب بني‌عبدالدار را گرفتند. گروه سوم يعني بني‌عامر بن لؤي و بني‌مُحارب بن فهر بي‌طرفي اختيار كردند.[42]
هرگروه از هم‌پيمانان خود به سختي سوگند گرفت كه در اين رويارويي استوار بماند. بني‌عبدمناف خمره‌اي پر از مواد خوشبو كنار كعبه قرار دادند و دستان خود را به آن معطر كردند و به ديوار كعبه ماليدند و سوگند خوردند كه بر پيمان خود استوار بمانند. از اين رو، به اين پيمان «حِلف المطيبين» گفتند. بني‌عبدالدار نيز با يكديگر سوگند خوردند.[43]
اين رخداد به سال‌هاي پس از مرگ هاشم بازمي‌گردد؛ زيرا بزرگ بني‌عبدمناف در اين رويداد عبدشمس بوده كه از ديگران سالمندتر بوده است.[44]اين در حالي است كه هاشم و عبدشمس همزاد بوده‌اند.[45]نيز هاشم از جايگاهي والاتر نسبت به عبدشمس برخوردار بوده است.[46]همچنين حلف المطيبين هنگامي رخ داده كه نه تنها فرزندان هاشم و عبدشمس و نوفل و مطلب، بلكه نوادگان آن‌ها به اندازه‌اي بزرگ شده‌ بودند كه بتوانند تا آستانه يك نبرد پيش روند. به روايت بغدادي، بني‌عبدمناف چون شرافت و فراواني شمار خود را ديدند، خواستند كه توليت خانه كعبه را از بني‌عبدالدار بستانند. كسي را نزد ابوطلحه فرستادند و گفتند: كليد كعبه را به ما بده! و اين سرآغاز درگيري شد.[47]فاكهي گويد: كسي كه ماده خوشبو را به جمع هم‌پيمانان آورد، عاتكه دختر عبدالمطلب بود.[48]به روايت سهيلي، ام حكيم بيضاء دختر ديگر عبدالمطلب و خواهر تني عبدالله پدر پيامبر(ص) اين كار را انجام داد.[49]طبري از عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا (ص) گزارش كرده كه فرمود: نوجوان بودم كه با عموهايم حلف المطيبين را مشاهده كردم.[50]
پذيرش گزارش حلف المطيبين، ما را در پذيرش اين خبر كه هاشم عهده‌دار منصب سقايت و رفادت و انجام دهنده كارهاي قريش پس از عبدمناف بوده[51]و پس از وي منصب سقايت و رفادت به مطلب[52]و سپس عبدالمطلب رسيده است[53]، با مشكل روبه رو مي‌كند، مگر آن كه تصور كنيم بني‌عبدالدار و هم‌پيمانانشان درصدد بوده‌اند كه به پشتوانه وصيت جدشان قُصَي بن كِلاب، افزون بر منصب حجابت و لواء، منصب سقايت و رفادت را نيز از آن خود كنند كه با ايستادگي بني‌عبدمناف روبه‌رو شدند؛ در پيماني ديگر مشهور به «حلف الفضول»، بني‌هاشم، بني‌مطلب، بني‌زهره، بني‌اسد و بني‌تَيم تعهد سپردند كه نگذارند در مكه به كسي ستم شود.[54]برخي افراد خاندان هاشمي در دوران پيش از اسلام با يكديگر پيماني كوچك منعقد كردند. در اين پيمان، عبدالمطلب با هفت تن از پسران خود و نيز ارقم پسر نضلة بن هاشم و ضحاك و عمر پسران ابوصيفي بن هاشم تعهد سپردند كه يكديگر را ياري كنند. آن‌ها اين عهدنامه را در كعبه آويختند.[55]
برخي اخبار نشان مي‌دهند كه عبدالمطلب تا هنگامي كه حميريان بر يمن فرمان مي‌رانده‌اند، در آن جا با بزرگان اين خاندان همچون سيف بن ذي يزن، واپسين فرمانرواي حميري، ديدار مي‌كرده است.[56]پس از اشغال يمن به دست حبشيان و در يورش سپاهيان ابرهه اشرم فرمانرواي حبشي يمن به مكه، عبدالمطلب حاضر به ترك شهر نشد و در ديدار با ابرهه او را تحت تأثير قرار داد.[57]
بزرگ‌ترين دشمنان بني‌هاشم درون قبيله قريش، تيره ديگر بني‌عبدمناف يعني بني‌امية بن عبدشمس بودند. ريشه اين دشمني را در حسادت عبدشمس به هاشم جسته‌اند؛ اما نخستين دشمني آشكار بني‌اميه و بني‌هاشم هنگامي رخ داد كه اميه به نشانه قهر مكه را رها كرد و ده سال در شام اقامت گزيد. اين تنافر ميان عبدالمطلب و حرب بن اميه نيز وجود داشت؛ به گونه‌اي كه حتي نجاشي، حاكم حبشه، ميانجيگري ميان آن دو را نپذيرفت.[58]

پيش از اسلام، بني‌هاشم و بني‌اميه و ديگر سادات قريش در بخش‌هاي مركزي شهر مكه و پيرامون كعبه كه به بطحاء[59]معروف بود، سكونت داشتند، شايد از آن روي كه هم به كعبه نزديك‌تر بود و هم به دليل قرار داشتن در مسير سيلاب، دستيابي به آب‌هاي زير زميني آسان‌تر بوده است. بطحاء محل جاري شدن سيل و پر از سنگريزه است. بطحاء مكه در ميانه راه مكه به منا قرار دارد.[60]ديگر طوايف قريش در ظواهر و بيرون شعب مقيم بوده‌اند.[61]همچنين بني‌هاشم در مكه آبادي‌اي ميان يك دره داشتند كه از هاشم به عبدالمطلب رسيده بود. عبدالمطلب در آن جا خانه‌اي داشت. وي در اواخر عمر خويش، پس از كم‌سو شدن ديدگانش، همه آن املاك را ميان فرزندانش تقسيم كرد. پيامبر(ص) نيز سهم پدرش را دريافت كرد.[62]اين بخش از مكه به شعب ابي‌طالب معروف شد.
 
‚2. پس از اسلام
v أ. از بعثت تا هجرت پيامبر به مدينه (1-13ق./ 610-623م.): در اين فاصله، حمايت بني‌هاشم از رسول خدا(ص) بيشترين نقش را در عدم توفيق ديگر تيره‌هاي قريش در آسيب رساندن به پيامبر(ص) داشت. از آن پس كه پيغمبر(ص) مأموريت يافت تا خويشاوندان نزديك خود شامل بني‌هاشم و بني‌مطلب را به اسلام فراخواند (شعراء/26، 214)، به تدريج گروهي از آن‌ها اين دعوت را پذيرفتند. برخي از آن‌ها نيز در برابر اين فراخوان از خود ايستادگي نشان دادند.
 
بدين ترتيب، ميان فرزندان عبدالمطلب بر سر ايمان به پيامبر و پشتيباني از او اختلاف پديد آمد. بغدادي مدعي است تنها كساني از بني‌عبدالمطلب كه اسلام آوردند، حمزه و عباس بودند.[63]اما روشن است كه وي كتاب خود را در روزگار عباسيان و با محوريت عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش نوشته است. طبيعي است كه وي ابوطالب نياي بزرگ علويان را در شمار مسلمان شدگان به شمار نياورد تا بخشي از فضيلت‌هاي علويان را انكار كند. به گواهي انبوه روايت‌هاي تاريخي و نيز اشعاري كه از ابوطالب بر جاي مانده است، وي از نخستين ايمان آورندگان به پيامبر(ص) بوده است.  در اين دوره، حمزه به اسلام گرويد و در زمره حاميان جدي پيامبر درآمد. عباس نيز اگر چه مسلمان نشده بود، از ياري پيامبر(ص) دريغ نداشت. از جمله دشمنان مشهور دعوت پيامبر(ص)، ابولَهَب عبدالعُزي بن عبدالمطلب عموي او بود. به نظر مي‌رسد يكي از علل اين دشمني، تحريكات همسرش ام جميل دختر حرب بن اميه، خواهر ابوسفيان[64]بوده كه در قرآن (تبت/111، 4) نيز به اين موضوع اشاره شده است.
 
حلبي اسلام نياوردن گروهي از بني‌هاشم يا تأخر آن‌ها را در پذيرش اسلام، از جمله حكمت‌هاي الهي مي‌داند؛ زيرا اگر آن‌ها بي‌درنگ اسلام مي‌آوردند، ممكن بود اين گمان پيش آيد كه گروهي براي فخر‌فروشي ديني را ابداع كردند و به آن تعصب قبيله‌اي يافتند. چون بيگانگان اين آيين را پذيرفتند، دانسته شد كه اين تعاليم از روي بينشي صادقانه پديد آمده است.[65]
 
حتي در آن وضعيت كه بخشي از بني‌هاشم اسلام نياورده بودند، بيشتر طوايف قريش از بيم خون‌خواهي بني‌هاشم و بني‌زهره، به علت انتساب مادر رسول خدا به آنان، از آسيب رساندن به پيامبر(ص) هراس داشتند. آن گاه كه عمر بن خطاب به قصد كشتن پيامبر(ص) حركت كرد، فردي از اوپرسيد: آيا از انتقام بني‌هاشم و بني‌زهره نمي‌ترسي؟[66]
 
از آن پس كه گروهي از مسلمانان به انگيزه رهايي از آزار مشركان مكه به حبشه كوچ كردند، سختگيري بر مسلمانان مكه افزايش يافت.[67]آن‌ها حتي تصميم گرفتند پيامبر(ص) را آشكارا به قتل برسانند.[68]در محرم سال هفتم بعثت، تيره‌هاي گوناگون قريش عهدنامه‌اي درباره قطع كامل ارتباط با بني‌هاشم منعقد كردند. قريش تعهد سپردند كه هرگز با بني‌هاشم و بني‌مطلب[69]داد و ستد نكنند، با آن‌ها عقد نبندند و به خانه‌هاي ايشان وارد نشوند، مگر اين كه آن‌ها محمد (ص) را به قريشيان بسپارند تا او را بكشند.[70]آنان پيمان خود را در صحيفه‌اي نوشتند و در كعبه نهادند.[71]مراسم نگارش اين پيمان در مكاني به نام خيف بني‌كنانه در اَبطَح مشهور به «عَصَب» در بالاترين نقطه مكه انجام پذيرفت.[72]از آن پس مؤمن و كافر بني‌هاشم[73]جز ابولهب[74]بطحاء را وانهادند و تا سه سال در شعب ابي‌طالب محاصره شدند و دشواري‌هاي فراوان را به جان خريدند؛ به گونه‌اي كه گاهي صداي شيون كودكان گرسنه آن‌ها از درون دره به گوش مي‌رسيد.[75]سرانجام به سال دهم بعثت[76]مرداني از بني‌عبدمناف و بني‌قصي كه زناني از بني‌هاشم آن‌ها را به دنيا آورده بودند، تصميم به ابطال عهدنامه گرفتند.[77]
 
در سال سيزدهم بعثت، سران قريش در اجتماع دار الندوه بر آن شدند كه پيامبر(ص) را به گونه‌اي به قتل برسانند كه همه تيره‌هاي اين قبيله در آن مشاركت داشته باشند و بني‌هاشم نتوانند خون‌خواهي كنند.[78]اين نقشه با هجرت مسلمانان و پيامبر(ص) از مكه به مدينه نقش بر آب شد.
 
v ب. از هجرت تا رحلت پيامبر(ص): در اين دوره، بخشي از بني‌هاشم همچون علي(ع) و حمزه همراه رسول خدا(ص) به مدينه مهاجرت كردند و بخشي ديگر كه ابولهب، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث از مشهورترين ايشان بودند، همچنان در مكه و در صف مشركان ماندند. تيره‌هاي قريش معمولاً به هاشميان ساكن مكه با بدگماني مي‌نگريستند. مشركان قريش دعوت پيامبر (ص) را نوعي تفاخر قبيله‌اي ارزيابي مي‌كردند. پيش از نبرد بدر، عاتكه دختر عبدالمطلب خوابي هراس‌آور ديد؛ اما ابوجهل آن را به سخره گرفت و به عباس گفت: شما بني‌هاشم به ادعاي نبوت مردانتان راضي نشده‌ايد كه اكنون زنانتان هم ادعاي نبوت مي‌كنند؟[79]در همين نبرد، طعنه‌هاي قريش كار را به آن جا رساند كه طالب بن ابي‌طالب با گروهي از بني‌هاشم صحنه را ترك كردند.[80]در اين جنگ، پيامبر(ص) از ياران خود خواست كه آن گروه از بني‌هاشم را كه از روي ناچاري به نبرد آمده‌اند، نكشند. در اين نبرد، سه تن از بني‌هاشم شامل عباس بن عبدالمطلب، عقيل بن ابي‌طالب، و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب به اسارت مسلمانان درآمدند.[81]
اندكي پيش از فتح مكه، عباس بن عبدالمطلب مسلمان شد. پس از فتح مكه، وي از رسول خدا خواست تا پرده‌داري كعبه و آب دادن به حاجيان را به او واگذار كند. پيامبر(ص) كنار كعبه ايستاد و فرمود: هر خون، مال و عملي كه در روزگار جاهليت بوده، زير پاي ما است، مگر آب‌رساني به حاجيان و سدانت كعبه كه اين دو را به اهلش وامي‌گذارم. بدين ترتيب، عباس اين منصب را بار ديگر به دست آورد و پس از او عبدالله بن عباس و فرزندانش عهده‌دار اين منصب بودند.[82]
 
گفته‌اند پيامبر(ص) حق خود را از خانه و شعب ابي‌طالب به عقيل واگذار كرده بود.[83]روايت‌هاي ديگر حكايت از آن دارند كه در فاصله هجرت مسلمانان به مدينه تا فتح مكه، عقيل منزل رسول خدا(ص) و منازل برادران خود و بني‌هاشم را كه به مدينه هجرت كرده بودند، فروخت. آن گاه كه پيامبر(ص) مكه را فتح كرد، از او پرسيدند: آيا به خانه‌هاي خود وارد نمي‌شويد؟ فرمود: آيا عقيل براي ما خانه‌اي باقي نهاده است؟[84]
 
در اين سال‌ها، گرايش مشركان بني‌هاشم به اسلام به موازات گسترش اين آيين افزايش يافت و حمايت بيشتر افراد اين طايفه از پيامبر(ص) همچون گذشته ادامه داشت. هنگامي كه در آغاز نبرد حنين، جنگجويان مسلمان از معركه گريختند، تنها چهار تن همراه رسول خدا (ص) باقي ماندند كه سه تن آن‌ها از بني‌هاشم بودند.[85]
 
v ج. پس از رحلت پيامبر(ص): سيد بني‌هاشم در اين دوره علي بن ابي‌طالب(ع) بود.[86]البته عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر(ص) نيز در نظام قبيله‌اي عرب منزلت داشت.[87]برخي مهاجران و انصار در اجتماع سقيفه بني‌ساعده، ابوبكر عتيق بن عثمان از بني‌عدي را به حكمراني برگزيدند.[88]اين در حالي بود كه طايفه بني‌عدي و بني‌تيم كه عمر بن خطاب از آن‌ها بود، پيش از اسلام با بني‌هاشم كينه‌ورزي داشتند.[89]بني‌هاشم پس از رويداد سقيفه در زمره كساني بودند كه حدود شش ماه از بيعت با ابوبكر سر باززدند.  سپس ابوبكر به رغم ميل عمر، به ميان جمع بني‌هاشم شتافت[90]و گويا همين را نشانه بيعت بني‌هاشم با خليفه شمردند؛ تقسيم بني‌هاشم به تيره‌هاي فرعي بيشتر در اين دوره نمود يافته است. اين تيره‌ها عبارتند از: آل ابي‌طالب، آل عباس، آل حارث بن عبدالمطلب، و آل ابي‌لهب.[91]فرزندان عباس عبارت بودند از: فضل، عبدالله، عبيدالله، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام و حارث. دختر فضل به عقد ابوموسي اشعري درآمد و از او پسري به نام موسي زاد.[92]در روزگار خلافت علي(ع) سه تن از فرزندان عباس صاحب منصب شدند. عبدالله از ياران نزديك امام علي(ع) بود. عبيدالله حكمران يمن[93]، قثم حاكم مدينه، و معبد زمامدار مكه شدند.[94]عبيدالله در رويارويي امام حسن(ع) با معاويه، خيانتكارانه به اردوگاه معاويه پيوست.[95]
 
در قيام سال 61ق. امام حسين(ع) معروف به رخداد طف، برخي فرزندان غير فاطمي علي(ع) شامل ابوبكر، محمد، جعفر، عثمان، عبدالله و ابوالفضل عباس معروف به سقا[96]و شماري از فرزندان حسن بن علي(ع) شامل عبدالله، قاسم و ابوبكر همراه عمويشان حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيدند.[97]
 
در دوره بني‌اميه مرواني (حك: 65-132ق.) برخي علويان همچون زيد بن علي در روزگار هشام بن عبدالملك (حك: 105-125ق.) دست به قيام زدند. تيره بني‌عباس نيز از آغاز سده دوم ق. با شعار الرضا من آل محمد(ص) توانستند اعتماد بسياري از مسلمانان را به خود جلب كنند و به قدرت دست يابند.[98]
 
از ميان تيره‌هاي بني‌هاشم، آل ابي‌لهب گويا به سبب انتسابشان به او همواره مورد طعن بوده‌اند. فضل بن عباس بن عتبة بن ابي‌لهب در پاسخ به طعنه همسرش به سبب جدش ابولهب، به او گفت: جد ما هاشم است. اگر خشمگين هستي، چهره‌ات را خراش ده![99]او در شعري قومش بني‌هاشم را ستوده است.[100]
 
 ƒفضايل بني‌هاشم
بني‌هاشم دست‌كم پس از فراگير شدن دين اسلام به سبب آن كه رسول خدا(ص) از آن‌ها بود، از جايگاهي والا ميان مسلمانان برخوردار بوده‌اند. بر پايه روايتي منسوب به پيغمبر(ص) طايفه بني‌هاشم به سبب رسالت او برگزيده از ميان قريش است.[101]احاديثي در باب فضيلت بني‌هاشم[102]، استحباب عيادت بيماران خاندان هاشم[103]و اين كه آن‌ها سادات اهل بهشت هستند[104]، روايت شده‌اند. از ديدگاه فقهي، خداوند صدقه را بر بني‌هاشم به طور كلي حرام كرده است.[105]آن‌ها شامل آل علي(ع)، آل جعفر، آل عقيل و آل عباس هستند.[106]پيامبر(ص) سهم ذوي القربي را به بني‌هاشم و بني‌مطلب مي‌داد و به بني‌عبدشمس و بني‌نوفل پرداخت نمي‌كرد و مي‌فرمود: بني‌هاشم و بني‌مطلب يك طايفه هستند و در روزگار جاهليت و نيز اسلام از يكديگر جدا نشده‌اند.[107]
 
ابن عباس، بني‌هاشم را بهترين تيره بني‌عبدمناف و بني‌عبدالمطلب را بهترين تيره از بني‌هاشم دانسته است.[108]البته شمار بني‌هاشم از غير طريق عبدالمطلب چندان قابل توجه نيست. اعتقاد به برتري بني‌هاشم حتي در روزگاري كه از مناصب كليدي سياسي محروم مانده بودند، نيز به گونه‌اي نمود يافته است. پس از رحلت پيامبر(ص) گروهي از مسلمانان، بني‌هاشم را شايسته جانشيني وي مي‌دانستند. از اين رو، خالد بن سعيد چند روزي از بيعت با ابوبكر سر باززد.[109]ابان بن سعيد بن عاص اموي نيز از جمله كساني بود كه از بيعت با ابوبكر سر باز زد تا ببيند بني‌هاشم چه خواهند كرد.[110]عمر پس از تأسيس ديوان، اهل بدر و سپس بني‌هاشم و هم‌پيمانان سنتي آن‌ها، بني‌مطلب، را مقدم داشت.[111]
 
پس از روي كارآمدن امويان، تفاخر ميان بني‌هاشم و بني‌اميه به آن جا رسيد كه موالي آل هاشم نيز بر بني‌اميه فخر مي‌فروختند و كارشان به ستيز انجاميد.[112]حتي به لحاظ جمعيت نيز بني‌هاشم را پرشمارتر از بني‌اميه دانسته‌اند.[113]
 
اين انديشه كه بني‌هاشم به دليل قرابت نَسَبي با رسول خدا(ص) شايستگي ذاتي براي مقام خلافت را دارند، در آغاز سده دوم ق. ميان بسياري از مسلمانان رسوخ داشته است. از ديدگاه برخي، تفاوتي ميان تيره‌ها و شاخه‌هاي بني‌هاشم وجود نداشت. خطبه سديف بن ميمون، شاعر بني‌هاشم[114]، در مكه در روزي كه داود بن علي هاشمي اين شهر را از دست بني‌اميه بيرون كرد، در بر دارنده فرازهايي مهم است.[115]
 
در درون خاندان نيز گاهي افرادي تنها به دليل داشتن جايگاهي در سلسله نسب، اعتبار اجتماعي مي‌يافتند. عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‌طالب را به دليل آن كه هم از سوي پدر و هم از سوي مادر علوي بود، عبدالله محض مي‌خواندند.[116]همچنين عبدالصمد بن علي بن عبدالله بن عباس هاشمي را «قُعدُد بني‌هاشم» مي‌خواندند؛ زيرا با كمترين واسطه به جدّ بزرگ‌تر مي‌رسيد.[117]
توجه به بني‌هاشم به ويژه پيامبر(ص) تا اندازه‌اي بود كه در خريد و فروش خانه‌هاي آن‌ها از سوي حاكمان و واليان و حتي در معماري و شهرسازي مكه تأثير داشته است. در روزگار امويان، حجاج بن يوسف برادرش ابويوسف محمد را مأمور كرد كه خانه عبدالمطلب را به يكصد هزار درهم از بني‌عبدالمطلب بخرد و آن را بازسازي كند. از آن پس مردم مكه آن را خانه ابي‌يوسف ناميدند.[118]يكي از درهاي مسجدالحرام «باب بني‌هاشم» نام داشت و پرچمي سبز بر آن افراشته بودند.[119]اين دروازه در برابر بطحاء و وادي بكّه قرار داشته است. به سال 167ق. مهدي خليفه عباسي (حك: 158-169ق.) كار نوسازي و افزايش فضاي مسجدالحرام را انجام داد. او فرمان داد كه معماران ساختمان مسجد را به گونه‌اي طراحي كنند كه خانه كعبه در وسط قرار گيرد. در نتيجه اين كار، بر وسعت باب بني‌هاشم افزوده شد.[120]اين در را «باب عباس بن عبدالمطلب» نيز مي‌گفتند؛ زيرا از يك سوي در برابر خانه عباس بن عبدالمطلب قرار داشته است. نماز بر جنازه‌ها در آن مكان برپا مي‌شده است.[121]
 
بسياري از شاعران و نويسندگان مسلمان نيز در ستايش بني‌هاشم از يكديگر سبقت مي‌جستند. ابوعبدالله بن ابي‌خصال قصيده‌اي به نام «معراج المناقب و منهاج الحسب الثاقب» سروده و آن را به محمد(ص) هاشمي ابطحي كه خاتم رسولان است، پيشكش كرده است.[122]ابوالبركات سعدي تونسي در سروده‌اش يقين مي‌ورزد كه اگر پس از مردنش در بقيع در مدينه طيبه به خاك سپرده شود، در حمايت صاحب آرامگاه يعني پيامبر(ص) برانگيخته شده از خاندان هاشم قرار خواهد داشت.[123]ابوالفرج علي بن حسين اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبيين نام و شرح حال حدود 300 تن از مردان خاندان ابوطالب را كه تا سال 313ق. به قتل رسيده‌اند و كساني را كه به قتل آنان همت گماشته‌اند، آورده است. او اذعان كرده كه شايد شماري فراوان از نام‌هاي خاندان ابوطالب در اثرش نيامده باشد و اين بدان سبب است كه گزارش آن‌ها به او نرسيده است؛ زيرا اين خاندان در مشرق و مغرب پراكنده‌اند.[124]همچنين ابن شهرآشوب مازندراني (م.588ق.) كتابي به نام مناقب آل ابي‌طالب نگاشته است. در سده نهم ق. ابن عنبه (م.828ق.) كتابي با نام عمدة الطالب في انساب آل ابي‌طالب نگاشت.
 
 
 
منابع
اخبار الدولة العباسيه:ناشناخته (م. قرن3ق.)، به كوشش الدوري و المطلبي، بيروت، دار الطليعه، 1391ق؛اخبار مكه:الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛اخبار مكه:الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛اسد الغابه:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛الاصابه:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛اعلام النبوه:الماوردي (م.450ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1409ق؛الاغاني:ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛الاكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله صلي‌الله‌عليه‌وآله:سليمان بن موسي الحميري (م.634ق.)، به كوشش محمد عزالدين، بيروت، عالم الكتب، 1417ق؛انساب الاشراف:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛الآحاد و المثاني:ابن ابي‌عاصم (م.287ق.)، به كوشش باسم فيصل، رياض، دار الدرايه، 1411ق؛البحر المحيط:ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛البداية و النهايه:ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق؛تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛التحفة اللطيفه:شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛التراتيب الاداريه:محمد عبدالحي الكتاني (م.1382ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛جامع البيان:الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛جمهرة انساب العرب:ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛الدرر في اختصار المغازي والسير:ابن عبدالبر (م.463ق.)؛ذخائر العقبي:احمد بن عبدالله الطبري (م.694ق.)، قاهره، دار الكتاب المصريه، 1356ق؛الروض الانف:السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛الرياض النضره:احمد بن عبدالله الطبري (م.694ق.)، به كوشش حميري، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1996م؛زاد المعاد:ابن قيم الجوزيه (م.751ق.)، بيروت، الرساله؛سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛السرائر:ابن ادريس (م.598ق.)، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛السيرة الحلبيه:الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛السيرة النبويه:ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش طه عبدالرؤوف، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛سيره ابن اسحق (السير و المغازي):ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368ش؛الطبقات الكبري:ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛الطبقات:خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛عمدة الطالب:ابن عنبه (م.828ق.)، به كوشش آل الطالقاني، نجف، المطبعة الحيدريه، 1380ق؛الفائق في غريب الحديث:الزمخشري (م.538ق.)، به كوشش البجاوي و ابوالفضل ابراهيم، لبنان، دار المعرفه؛فتوح البلدان:البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛الكامل في التاريخ:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛لسان العرب:ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛مراصد الاطلاع:صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛مروج الذهب:المسعودي (م.346ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دار الكتب العلميه؛مسالك الابصار:احمد بن يحيي (م.749ق.)، ابوظبي، المجمع الثقافي، 1423ق؛المعالم الاثيره:محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛معجم البلدان:ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛معجم قبائل العرب:عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛معجم ما استعجم:عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛مقاتل الطالبيين:ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛مناقب آل ابي‌طالب:ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛المنمق:ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛وسيلة الاسلام بالنبي:احمد بن الخطيب ابن قنفذ (م.810ق.)، به كوشش المحامي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1404ق.
 
رضا كردي
[1]. تاريخ طبري، ج1، ص504؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص75-76.
[2]. الآحاد و المثاني، ج1، ص135؛ السيرة النبويه، ج1، ص94، 233.
[3]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص62، 64.
[4]. الاكتفاء، ج1، ص19.
[5]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص75-76، 78.
[6]. الاغاني، ج22، ص67.
[7]. السيرة النبويه، ج1، ص235.
[8]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص80.
[9]. نك: الطبقات، ابن سعد، ج1، ص80.
[10]. انساب الاشراف، ج1، ص71؛ اعلام النبوه، ص215؛ الاصابه، ج3، ص96.
[11]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص79.
[12]. الاكتفاء، ج1، ص19.
[13]. انساب الاشراف، ج4، ص427.
[14]. المعالم الاثيره، ص96.
[15]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص85؛ جمهرة انساب العرب، ص14.
[16]. انساب الاشراف، ج1، ص449؛ جمهرة انساب العرب، ص14؛ معجم ما استعجم، ج2، ص483.
[17]. الطبقات، خليفه، ص46.
[18]. الآحاد و المثاني، ج1، ص443.
[19]. الاصابه، ج7، ص511، 646.
[20]. المنمق، ص87؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص85.
[21]. جمهرة انساب العرب، ص14، 130.
[22]. جمهرة انساب العرب، ص14.
[23]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص111.
[24]. اخبار مكه، ازرقي، ص111-113.
[25]. اخبار مكه، ازرقي، ص113.
[26]. السيرة النبويه، ج1، ص283؛ فتوح البلدان، ص57.
[27]. فتوح البلدان، ص57؛ معجم البلدان، ج3، ص193.
[28]. المنمق، ص333؛ انساب الاشراف، ج4، ص406-407.
[29]. المنمق، ص333.
[30]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص83.
[31]. المنمق، ص42.
[32]. نك: مسالك الابصار، ج4، ص295.
[33]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص114.
[34]. المنمق، ص42.
[35]. المنمق، ص43.
[36]. الروض الانف، ج2، ص65.
[37]. المنمق، ص43-44.
[38]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص86-87؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص10؛ الكامل، ج2، ص15.
[39]. تاريخ طبري، ج1، ص503؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص23.
[40]. تاريخ طبري، ج1، ص505.
[41]. التنبيه و الاشراف، ص180؛ البداية و النهايه، ج2، ص209.
[42]. الاكتفاء، ج1، ص52.
[43]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص159؛ البداية و النهايه، ج2، ص209.
[44]. الاكتفاء، ج1، ص52.
[45]. تاريخ طبري، ج1، ص504؛ اعلام النبوه، ص192؛ زاد المعاد، ج5، ص81.
[46]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص75-76.
[47]. المنمق، ص50.
[48]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص159.
[49]. الروض الانف، ج2، ص42.
[50]. جامع البيان، ج5، ص80؛ الفائق، ج2، ص372؛ البداية و النهايه، ج2، ص291.
[51]. اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص108.
[52]. تاريخ طبري، ج1، ص503.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص276؛ تاريخ طبري، ج1، ص503.
[54]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص128.
[55]. الطبقات، ابن سعد، ص85.
[56]. المنمق، ص427؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص94.
[57]. المنمق، ص75.
[58]. تاريخ طبري، ج1، ص505.
[59]. معجم البلدان، ج1، ص444.
[60]. لسان العرب، ج2، ص412، «بطح».
[61]. معجم قبائل العرب، ج3، ص948؛ مراصد الاطلاع، ج1، ص203.
[62]. معجم البلدان، ج3، ص347؛ سبل الهدي، ج2، ص382.
[63]. المنمق، ص36.
[64]. الاكتفاء، ج1، ص196.
[65]. السيرة الحلبيه، ج2، ص46.
[66]. انساب الاشراف، ج10، ص289؛ اسد الغابه، ج3، ص646.
[67]. السيرة النبويه، ج2، ص164؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص207؛ البداية و النهايه، ج3، ص66.
[68]. السيرة النبويه، ج2، ص188؛ تاريخ طبري، ج1، ص566-567.
[69]. سيره ابن اسحق، ص156.
[70]. سيره ابن اسحق، ص156.
[71]. التحفة اللطيفه، ج1، ص11.
[72]. السيرة الحلبيه، ج3، ص498؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص253.
[73]. زاد المعاد، ج3، ص30.
[74]. السيرة النبويه، ج2، ص196؛ تاريخ طبري، ج2، ص336.
[75]. سيره ابن اسحق، ص159.
[76]. التحفة اللطيفه، ج1، ص11.
[77]. البداية و النهايه، ج3، ص84-85.
[78]. اعلام النبوه، ص128؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص191.
[79]. السيرة الحلبيه، ج2، ص376.
[80]. الاكتفاء، ج2، ص16.
[81]. الدرر، ص111.
[82]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص113-114.
[83]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص267.
[84]. المناقب، ج1، ص196.
[85]. السيرة الحلبيه، ج3، ص67.
[86]. الرياض النضره، ج1، ص305؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص339.
[87]. السيرة النبويه، ج2، ص288؛ اسد الغابه، ج3، ص60-61.
[88]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص126-127؛ البداية و النهايه، ج5، ص245-248.
[89]. البحر المحيط، ج5، ص445.
[90]. الرياض النضره، ج2، ص195، 214، 217-218.
[91]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص94.
[92]. جمهرة انساب العرب، ص18.
[93]. انساب الاشراف، ج4، ص78؛ اسد الغابه، ج3، ص420.
[94]. تاريخ طبري، ج3، ص5؛ الكامل، ج3، ص204؛ جمهرة انساب العرب، ص18.
[95]. انساب الاشراف، ج3، ص291-292.
[96]. تاريخ طبري، ج3، ص343؛ عمدة الطالب، ص356.
[97]. مروج الذهب، ج3، ص61-62.
[98]. نك: اخبار الدولة العباسيه.
[99]. تاريخ دمشق، ج48، ص341؛ لسان العرب، ج6، ص299.
[100]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص263.
[101]. وسيلة الاسلام، ص35.
[102]. ذخائر العقبي، ص14.
[103]. ذخائر العقبي، ص15.
[104]. ذخائر العقبي، ص15.
[105]. السرائر، ج1، ص457.
[106]ذخائر العقبي، ص16.
[107]. زادالمعاد، ج3، ص104؛ ج5، ص81.
[108]. السيرة الحلبيه، ج1، ص46.
[109]. الاكتفاء، ج3، ص109.
[110]. التحفة اللطيفه، ج1، ص59-60.
[111]. التراتيب الاداريه، ج1، ص225.
[112]. تاريخ دمشق، ج37، ص487.
[113]. اعلام النبوه، ص215.
[114]. لسان العرب، ج1، ص615.
[115]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص148.
[116]. نك: مقاتل الطالبيين، ص166؛ عمدة الطالب، ص101.
[117]. لسان العرب، ج3، ص357، «قعد».
[118]. السيرة الحلبيه، ج1، ص101.
[119]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص173.
[120]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص173.
[121]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص202.
[122]. الاكتفاء، ج1، ص21.
[123]. التحفة اللطيفه، ج1، ص206.
[124]. مقاتل الطالبيين، ص24-25.