متن عربی
(130) (و من كلام له ( عليه السلام )) (لأبي ذر رحمه الله لما أخرج إلى الربذة)
يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا يُونِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمِنُوكَ.
متن فارسی
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه بابى ذرّ، رحمه اللّه، فرموده هنگاميكه او را (از مدينه) به ربذه اخراج نمودند
(ربذه قريه اى بوده واقع در سمت شرقىّ نزديك مدينه از راه حاجيّان عراقىّ و مدفن ابى ذرّ غفارىّ كه در صدر اسلام آبادان بوده و اكنون اثرى از آن پيدا نيست.
چون ابى ذرّ در مدينه مورد خشم عثمان واقع شد او را بشام تبعيد نمود، ابى ذرّ در آنجا هم رفتارهاى زشت او را بمردم اظهار داشته و او را چنانكه بود مى شناسانيد، معاويه كه از طرف عثمان والى
ص404
شام بود رفتار ابى ذرّ را باو خبر فرستاد، عثمان نوشت به رسيدن نامه من او را بر شتر برهنه اى سوار كرده به مدينه باز بفرست، معاويه او را بر شتر بى جهازى سوار كرده روانه نمود و تا به مدينه رسيد پوست و گوشت رانهاى او سائيده شد، و او مردى بود ضعيف و لاغر و بلند بالا داراى موى سر و محاسن سفيد، چون چشم عثمان باو افتاد گفت: اى جنيدب خدا ترا بنعمت خود شاد مگرداند، ابو ذرّ گفت: اسم مرا نمى دانى، من جندب نام داشتم ولى پيغمبر اكرم مرا عبد اللّه ناميد و آنرا اختيار نمودم، عثمان آنچه كه از او در باره خود شنيده بود اظهار داشت، ابو ذرّ آنچه نگفته گفت من نگفته ام، وليكن از رسول خدا شنيدم كه چون طايفه شما بنى اميّه بسى مرد برسد مال خدا را براى خود اختيار كرده و بندگان او را خوار و دينش را تباه گردانند، پس از آن خدا بندگانش را از دست ايشان برهاند، عثمان از حضّار مجلس پرسيد شما اين سخن را از پيغمبر شنيده ايد گفتند نه، گفت اى جندب واى بر تو به رسول خدا دروغ مى بندى گفت من دروغگو نيستم، پس كسي را به خدمت امير المؤمنين عليه السّلام فرستاد آن حضرت تشريف آورد از آن بزرگوار پرسيد چنين حديثى شنيده اى، حضرت فرمود نشنيده ام و ليكن ابوذرّ راستگو است، گفت از چه راه راستگو است، فرمود از آن جهت كه از رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله، شنيدم كه فرمود: ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذرّ الغفارىّ يعنى آسمان سايه نينداخت و زمين بر نداشت صاحب لهجهاى راستگوتر از ابى ذرّ غفارىّ، پس حضّارى كه از اصحاب پيغمبر بودند گفتند ما اين سخن را از پيغمبر شنيده ايم ابوذرّ راستگو است، عثمان رو به حضّار كرده گفت چه مى گوئيد در باره اين شيخ كه تفرقه و جدائى ميان مسلمانان انداخته، آيا او را بزنم يا حبس كنم يا بكشم يا از مدينه بيرون نمايم امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى عثمان من بتو مى گويم آنچه مؤمن آل فرعون در باره موسى بفرعون مى گفت «در قرآن كريم س 40 ى 28» وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ يعنى اگر دروغگو است كيفر دروغ گفتنش بر او است و اگر راست مىگويد پاره اى از آنچه را كه خبر مى دهد بشما مى رسد، زيرا خدا هدايت نمى كند و رسوا مى نمايد كسي را كه افراط كرده بسيار دروغ گويد، عثمان بعد از شنيدن اين سخن
ص405
بامام عليه السّلام جسارت كرد، حضرت هم پاسخ داده فرمود: اى عثمان چه مي گوئى اين ابوذرّ كه حاضر است دوست خاصّ رسول خدا است، عثمان رو به ابو ذرّ آورده گفت از شهر ما بيرون شو، ابوذرّ گفت بخدا سوگند من هم ميل ندارم در جوار تو باشم، گفت به عراق برو و هر چند خواهى آنجا توقّف نما، گفت هر جا بروم از گفتن سخن حقّ خوددارى نخواهم نمود، گفت كدام زمين را دشمن دارى گفت: ربذه كه در آنجا بر غير دين اسلام بودم، پس بمروان ابن حكم فرمان داد تا او را بر شترى بى جهاز سوار كرده به ربذه برد و او در آنجا بود تا در سال هشتم از خلافت عثمان وفات نمود، هنگام مرگ همسر او، و يا بقول بعضى دخترش از تنهائى و بى كسى گريه ميكرد، ابوذر گفت گريه مكن كه پيغمبر اكرم بمن خبر داده كه در تنهائى خواهم مرد، و مردانى شايسته متكفّل دفن من خواهند بود، بعد گفت چون من از دنيا رفتم گوسفندى بريان كن و بر سر راه بنشين گروهى از اهل اسلام مى رسند و احوالت را مى پرسند، بگو ابوذرّ غفارىّ كه از اصحاب رسول خدا بوده وفات كرده، آنان از شنيدن اين خبر همراه تو بمنزل خواهند آمد آنها را طعام ده دفن مرا متكفّل خواهند شد، آن زن بعد از وفات بر سر راه نشست جماعتى از اهل عراق از مكّه معظّمه مراجعت مى كردند به آنجا رسيدند، احنف ابن قيس تميمىّ، صعصعة ابن صوحان عبدىّ، خارجة ابن صلت تميمىّ، عبد اللّه ابن سلمه سهمىّ، هلال ابن مالك مزنىّ، جرير ابن عبد اللّه بجلىّ، اسود ابن قيس نخعىّ، مالك ابن حارث اشتر نخعىّ از ميان ايشان جدا شده بسوى آن زن آمده گفتند: ترا چه رخ داده، گفت صاحب رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله، ابوذرّ غفارىّ از دنيا رفته و من تنها مانده ام، آنان گريه كنان به خانه اش رفته و غسل داده كفن نموده بر او نماز گزارده دفنش كردند، پس مالك اشتر برخاسته خطبهاى خواند و اوصاف پسنديده و مظلوميّت او را ياد آورى نمود و بر او دعاء كرده طعام خوردند و حركت كردند. خلاصه در وقتى كه عثمان امر به اخراج او از مدينه نمود دستور داد كسى با او سخن نگفته مشايعتش ننمايند، چون از مدينه خارج شد امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام، و عقيل و عبد اللّه ابن جعفر و عمّار ابن ياسر براى وداع با او بيرون رفتند، امام عليه السّلام او را دلدارى داده فرمود): (1) اى ابوذرّ تو براى (رضاء و خوشنودى) خدا بخشم آمدى، پس اميدوار باش به آن كه براى او خشمگين شدى، (2) اين قوم (عثمان و معاويه و پيروانشان) بر دنياى خود از تو ترسيدند
ص406
(چون بر خلاف سنّت و طريقه پيغمبر اكرم رفتار ميكنند مبادا ايشان را مفتضح و رسوا كنى) و تو بر دين خود از آنها ترسيدى (كه مبادا فريب خورده از آنان پيروى كنى) پس آنچه كه براى آن از تو مى ترسند بدستشان ده (از دنياى آنها چشم بپوش) و براى آنچه كه بر آن مى ترسى از ايشان بگريز، (3) چه بسيار نيازمند بآنچه تو آنها را منع نمودى (از منكرات نهى كردى و در آن فوائد بي شمارى است كه همه بآن احتياج دارند) و چه بسيار بى نيازى از آنچه (دنيايى) كه ترا منع نمودند، و زود است كه فردا (روز رستخيز) بدانى سود از آن كيست، و چه كسى رشك بسيار مىبرد، (4) و اگر آسمانها و زمين ها بر بندهاى بسته شود، پس آن بنده خدا ترس و پرهيزكار باشد خداوند براى او راه خلاصى قرار دهد (چنانكه در قرآن كريم س 65 ى 2 مى فرمايد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ى 3 وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ يعنى هر كه از خدا ترسيده پرهيزكار باشد براى او راه نجات قرار دهد، و روزى مى دهد باو از جائيكه گمان ندارد) (5) با تو انس نمى گيرد مگر حقّ، و از تو نمى رمد مگر باطل، پس اگر دنياى ايشان را مى پذيرفتى (با آنان همكارى مى كردى) ترا دوست مى داشتند، و اگر از دنيا چيزى براى خود جدا مى نمودى (دنيا پرست بودى) ترا در امان مى گذاشتند (اين همه آزار ترا روا نمى داشتند).
قبلی بعدی