چون سختى ها به نهايت رسد، گشايش پديد آيد، و آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ گردد آسايش فرا رسد.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (قرآن و نهج البلاغه)  >  بررسي‌ نظام‌ غايي‌ قرآن‌، در نهج‌البلاغه‌

بررسي‌ نظام‌ غايي‌ قرآن‌، در نهج‌البلاغه‌

نظام‌ عليّت‌ و معلوليت‌ آن‌ است‌ كه‌ براي‌ هر فعلى‌، فاعل‌ و غايت‌ است‌.يعنى‌، هيچ‌ فعلي‌ بدون‌ مبدأ فاعلي‌ و بر حسب‌ اتفاق‌ پديد نمي‌ آيد، و نيز هيچ‌كاري‌ بدون‌ هدف‌ نخواهد بود. البته‌ اهداف‌ كارها متنوع‌اند، زيرا افعال‌گوناگون‌اند. چه‌ اين‌ كه‌، فاعل‌ها نيز متفاوت‌اند؛ و از اين‌ ضابط‌ جامع‌، هيچ‌فعلي‌ استثنا نشده‌ و نمي‌شود. امّا فاعل‌ها در تأثير تفاوتي‌ كه‌ دارند ممكن‌ است‌برخي‌ از آن‌ها هدف‌ خاصي‌ كه‌ خارج‌ از هستي‌ آن‌هاست‌ داشته‌ باشند و باانجام‌ فعل‌ِ مخصوص‌، بين‌ خود و هدف‌ خويش‌ پيوند برقرار كنند و به‌وسيلة‌ آن‌رابط‌ كه‌ همان‌ فعل‌ مخصوص‌ آن‌هاست‌ به‌هدف‌ خاص‌ نايل‌ آيند، و بعضي‌ ازآن‌ها ممكن‌ است‌ هدف‌ مخصوصي‌ كه‌ خارج‌ از ذات‌ آن‌ها باشد نداشته‌ باشندتا با انجام‌ فعل‌ خاص‌، بين‌ خود و هدف‌ مزبور پيوند برقرار كنند، و به‌ وسيلة‌ آن‌پيوندِ ويژه‌، به‌ هدف‌ خود برسند. چنين‌ فرضي‌ در نظام‌ علّي‌ و معلولي‌ نه‌ تنهاممكن‌ است‌، بلكه‌ ضروري‌ است‌؛ زيرا، همان‌طوري‌ كه‌ سلسلة‌ نظام‌ فاعلي‌ اشياحتماً بايد به‌ مبدا فاعلي‌ بالذات‌ برسد كه‌ عليّت‌ فاعلي‌ او عين‌ ذات‌ اوست‌ ونيازي‌ به‌ تتميم‌ نصاب‌ مبدأ فاعلي‌ ندارد، بلكه‌ خود، فاعلي‌ بالذات‌ است‌؛همان‌طور كه‌ موجود بالذات‌ است‌، سلسلة‌ نظام‌ غايي‌ اشيا هم‌ حتماً بايد به‌ مبدأغايي‌ بالذات‌ برسد. زيرا، عليّت‌ غايي‌ او عين‌ ذات‌ اوست‌، و احتياجي‌ به‌تكميل‌ نصاب‌ مبدأ غايي‌ ندارد، وگرنه‌ مشكل‌ دور يا تسلسل‌ مطرح‌ خواهدشد؛ بنابراين‌، وجود مبدأ غايي‌ بالذات‌ در نظام‌ هستي‌ ضروري‌ است‌.
از برهان‌ توحيد چنين‌ برمي‌آيد كه‌ بيش‌ از يك‌ واجب‌ِ بالذات‌ ـ كه‌ تمام‌كمال‌هاي‌ ذاتي‌ او عين‌ ذات‌ اوست‌ و همگي‌ نامحدوداند ـ وجود ندارد.بنابراين‌، خداوند كه‌ مبدأ فاعلي‌ بالذات‌ براي‌ تمام‌ اشياست‌، مبدأ غايي‌ بالذات‌براي‌ تمام‌ آن‌ها خواهد بود؛ و هر فاعلى‌، كاري‌ را براي‌ نيل‌ به‌ كمال‌ انجام‌مي‌دهد و اگر خودِ كمال‌ِ مطلق‌ و نامحدود كاري‌ را انجام‌ داد، هدف‌ آن‌ كارنيل‌ به‌ لقا و قرب‌ همان‌ فاعل‌ است‌ نه‌ چيز ديگر. پس‌، در اين‌گونه‌ از موارد،هدف‌ همان‌ فاعل‌ است‌ نه‌ جداي‌ از آن‌. لذا، خداوند از خودش‌، چنين‌ يادفرموده‌ است‌: «هو الاول‌ و الاخر و الظاهر و الباطن‌». و هر چه‌ خارج‌ از فاعل‌نامحدود فرض‌ شود، فعل‌ اوست‌ نه‌ هدف‌ او؛ زيرا آن‌ فاعل‌ غيرمتناهي‌ هم‌،اوّل‌، و مبدأ فاعلي‌ بالذات‌ تمام‌ ماسوي‌ است‌؛ و هم‌، آخِر، و مبدأ غايي‌ بالذات‌همة‌ ماعدي‌.
هدفمند بودن‌ نظام‌ هستي‌ ـ كه‌ قرآن‌ تكويني‌ است‌ ـ و نيز هدفدار بودن‌قرآن‌ حكيم‌ ـ كه‌ جهان‌ تدويني‌ است‌ ـ بر اساس‌ دو اسم‌ از اسماي‌ حسناي‌خداوند خواهد بود.
اوّل‌ آن‌ كه‌ خداوند، غني‌ِّ محض‌ است‌، لذا هيچ‌كاري‌ را براي‌ رفع‌ نقص‌خود نمي‌كند، زيرا فقري‌ ندارد تا با تحصيل‌ هدف‌ِ مفروض‌، فَقْرِ موهوم‌ رابرطرف‌ كند؛ و نيز هيچ‌ فعلي‌ را، براي‌ نفع‌ رساندن‌ به‌ غير خود انجام‌ نمي‌دهد،به‌طوري‌ كه‌ سود رساندن‌ به‌ غيرِ خود، فاقد كمالي‌ از كمال‌هاي‌ نامحدود است‌،و با اين‌ رسيدن‌، به‌ آن‌ كمال‌ مفقود مي‌رسد؛ اين‌ فرض‌ نيز باطل‌ خواهد بودزيرا براي‌ خدايي‌ كه‌ كمال‌ محض‌ و فعليّت‌ نامتناهي‌ است‌، چنين‌ حالي‌مفروض‌ نيست‌. لذا، خداوند جهان‌ علمي‌ و عيني‌ را ـ و نيز قرآن‌ تكويني‌ وتدويني‌ را ـ نه‌ براي‌ آن‌ كه‌ سودي‌ ببرد آفريد، و نه‌ براي‌ آن‌ كه‌ جُودي‌ برساندخلق‌ كرد. غرض‌ آن‌ كه‌، هيچ‌ كمالي‌ از ناحية‌ فعل‌ به‌ فاعل‌ بالذات‌ نمي‌رسد،چون‌ فاعل‌ بالذات‌ عين‌ كمال‌ نامحدود است‌.
دوم‌ آن‌ كه‌، خداوند حكيم‌ است‌؛ لذا، هيچ‌ كاري‌ بدون‌ حكمت‌، هدف‌،منفعت‌، مصلحت‌ و مانند آن‌ از وي‌ صادر نمي‌شود. يعني‌ تمام‌ كارهاي‌ اوحكمت‌ و ثمرة‌ سودمند دارد كه‌ آن‌ ثمر بر همان‌ فعل‌ مترتّب‌ است‌، و فعل‌ خداـ كه‌ موجود ممكن‌ است‌ ـ به‌ كمال‌ لايق‌ خود مي‌رسد. آن‌ چه‌ از جمع‌بندي‌ اين‌دو اسم‌ (غنّى‌، حكيم‌) از اسماي‌ حسناي‌ الاهي‌ استنباط‌ مي‌شود:
1. سراسر جهان‌ تكوين‌ و تدوين‌، با حكمت‌، مصلحت‌ و هدف‌ همراه‌است‌.
2. هيچ‌كدام‌ از حكمت‌ها، مصلحت‌ها و هدف‌ها به‌ خداوند برنمي‌گردد؛حتّي‌ نفع‌ رساندن‌ به‌ غير خدا ـ نيز ـ كمال‌ خارج‌ از ذات‌ او نيست‌، تا ازرهگذر فعل‌ او تأمين‌ شود؛
3. چون‌ قدرت‌ كه‌ همان‌ مشيّت‌ فعل‌ و ترك‌ است‌ عين‌ ذات‌ خداوند است‌،صدور هيچ‌ فعلي‌ از ذات‌ اقدس‌ الاهى‌، ايجابي‌ نيست‌ تا او مضطر باشدنه‌ مختار؛
4. دوام‌ فيض‌، غير از قِدَم‌ عالم‌ طبيعت‌ است‌. لذا، دوام‌ فَيض‌ و فضل‌خداوندي‌ كه‌ «كل‌ مَنّه‌ قديم‌ٌ، و دائم‌ الفيض‌ و الفضل‌ علي‌ البريّه‌» است‌ قدم‌جهان‌ مادّه‌ را ـ كه‌ عين‌ سيلان‌ و تحول‌ بوده‌ و حدوث‌ زمانى‌، ذاتي‌ِ(به‌معناي‌ هويّت‌ نه‌ به‌معناي‌ ماهيت‌) اوست‌ ـ به‌ همراه‌ ندارد؛
5. چون‌ خداوند، قادر مطلق‌ است‌، مقدور هيچ‌ شخص‌ يا قانوني‌ قرارنمي‌گيرد كه‌ حاكم‌ بر او باشد. لذا، صدور كار حكيمانه‌ نسبت‌ به‌ او،]وجوب‌ٌ عليه‌[ ندارد آن‌طوري‌ كه‌ معتزله‌ مي‌پندارد، بلكه‌، ]وجوب‌ٌعنه‌[ دارد كه‌ حكماي‌ اماميّه‌ برآنند؛
6. امتياز تفكّر فلسفة‌ امامي‌ از توهّم‌ كلام‌ اشعرى‌، در دو محوراساسي‌ست‌. يكي‌ آن‌ كه‌، بر اساس‌ توهّم‌ اشعرى‌، حُسن‌ و قبح‌ در كارنيست‌؛ ولي‌ بر پاية‌ تعقّل‌ فلسفة‌ امامى‌، عقل‌، در ادراك‌ حسن‌ و قبح‌ في‌الجمله‌ مستقل‌ است‌. ديگر آن‌ كه‌، فعل‌ خداوند بر اساس‌ توهّم‌ كلام‌اشعري‌ معلّل‌ به‌ هدف‌ و غرض‌ نيست‌؛ ولي‌ بر پاية‌ تعقّل‌ فلسفة‌ امامى‌،فعل‌ خداوند معلّل‌ به‌ هدف‌ است‌. آن‌ هدف‌ يا بالذات‌ است‌ ـ كه‌ عين‌فاعل‌ است‌ و كمال‌ نهايي‌ فعل‌ در تقرّب‌ به‌ فاعل‌ محض‌ است‌ كه‌ هدف‌بالذات‌ است‌ ـ و يا بالغير است‌ ـ كه‌ همان‌ كمال‌، حكمت‌، مصلحت‌ ومنفعت‌ مترتّب‌ بر فعل‌ است‌ ـ كه‌ فعل‌، با نيل‌ به‌ آن‌، به‌ كمال‌ خاص‌خويش‌ در محدودة‌ هستي‌ امكاني‌ خود بار مي‌يابد. و اگر فعل‌ به‌ هدف‌نرسيد، آسيبي‌ به‌ فاعل‌ نمي‌رسد و سبب‌ محروميت‌ وي‌ نمي‌شود؛زيرا، چنين‌ فاعل‌ بالذات‌ و نامحدودي‌ ـحتماً ـ بي‌نياز صرف‌ خواهدبود.
قرآن‌ حكيم‌، در اين‌ باره‌، دو مطلب‌ اساسي‌ را ارايه‌ كرده‌ است‌: يكى‌، بيان‌هدف‌ قرآن‌ تكويني‌ ـ كه‌ همان‌ نظام‌ هدفمند آدم‌ و عالم‌ است‌ ـ و ديگرى‌،بي‌نيازي‌ محض‌ خداوند.
اما دربارة‌ مطلب‌ اوّل‌، هدف‌ آفرينش‌ نظام‌ كيهاني‌ را ـ كه‌ همان‌ قرآن‌تكويني‌ است‌ ـ از يك‌ سو، معرفت‌ توحيدي‌ انسان‌ مي‌داند، و در پايان‌ سورة‌طلاق‌ چنين‌ مي‌فرمايد:
اللّه‌ الذي‌ خلق‌ سبع‌ سموات‌ و من‌ الارض‌ مثلهن‌ّ يَتَنَزَّل‌ُ الاَمْرُ بَيْنَهُن‌َّ لتعلموا ان‌اللّه‌ علي‌ كل‌ شي‌ء قدير، و اَن‌ّ الله‌ قد احاط‌ بكل‌ شي‌ء علماً.
و از سوي‌ ديگر، عبادت‌ خالص‌ انسان‌ را هدف‌ خلقت‌ وي‌ اعلام‌ مي‌دارد،و در بخش‌ پاياني‌ سورة‌ ذاريات‌ چنين‌ مي‌فرمايد:
ما خلقت‌ الجن‌ و الانس‌ الاّ ليَعْبدون‌.
برابر آية‌ اوّل‌، هدف‌ عقل‌ِ نظري‌ و جنبة‌ دانشي‌ انسان‌ ملحوظ‌ است‌؛ و برابرآية‌ دوم‌، هدف‌ِ عقل‌ِ عملي‌ و جنبة‌ ارزشي‌ او لحاظ‌ شده‌ است‌، تا كمال‌ انسان‌در پرتو علم‌ صائب‌ و عمل‌ صالح‌ تأمين‌ شود.
مطلب‌ دوم‌، غناي‌ ذاتي‌ خداوند است‌، از هر موجود و هر ثمري‌ كه‌ بروجود امكاني‌ مترتّب‌ است‌؛ كه‌ از سورة‌ مباركة‌ ابراهيم‌ استفاده‌ مي‌شود:
و قال‌ موسي‌ ان‌ تكفروا انتم‌ و من‌ في‌الارض‌ جميعاً فان‌ّ اللّه‌ لغني‌ّ حميدٌ.
يعني‌ كفر اعتقادي‌ جامعة‌ ملحد كه‌ به‌ نقص‌ عقل‌ نظري‌ و دانشي‌ آنان‌برمي‌گردد، و كفر عملي‌ آن‌ها كه‌ به‌ نبود عقل‌ عملي‌ و ارزشي‌ آن‌ها مرتبط‌است‌، هيچ‌ گزندي‌ به‌ خداوند غني‌ِّ محض‌ وارد نمي‌كند. پس‌، اگر محتواي‌ آية‌پاياني‌ سورة‌ طلاق‌ حاصل‌ نشود و همچنين‌ مضمون‌ بخش‌ پاياني‌ سورة‌ذاريات‌ حاصل‌ نشود، هرگز نمي‌توان‌ گفت‌ خداوند از نيل‌ به‌ هدف‌ خودمحروم‌ مي‌شود و از اين‌ جهت‌ كمال‌ نخواهد داشت‌؛ بلكه‌، بايد چنين‌ گفت‌ كه‌انسان‌ در اثر سوء رفتار خويش‌، به‌ كمال‌ متوقّع‌ خود نايل‌ نمي‌آيد.
هدف‌ آفرينش‌ جهان‌ و نظام‌ غايي‌ قرآن‌، در نهج‌البلاغه‌
اكنون‌ كه‌ عصارة‌ تفسير قرآني‌ و تعليل‌ عقلي‌ روشن‌ شد، به‌ نقل‌ شمّه‌يي‌ ازآن‌ چه‌ در نهج‌البلاغه‌ دربارة‌ اصل‌ هدف‌ آفرينش‌ ـ از يك‌ سو ـ و بررسي‌ نظام‌غايي‌ قرآن‌ كه‌ مقصود اصلي‌ اين‌ فصل‌ است‌ ـ از سوي‌ ديگر ـ اكتفا مي‌شود. آن‌حضرت‌(ع) دربارة‌ بي‌نيازي‌ فاعل‌ از هدف‌ مخصوص‌ِ فعل‌ چنين‌ فرموده‌ است‌:
فَاِن‌َّاللّه‌ ـ سبحانه‌ و تعالي‌ـ خَلَق‌َ الخلق‌ حين‌ خَلَقَهم‌ غنيّاً عن‌ طاعتهم‌، آمنا من‌معصيتهم‌، لانه‌ لاتضرّه‌ معصيته‌ مَن‌ عصاه‌، و لاتنفعه‌ طاعة‌ من‌ اطاعه‌....
مقصود از طاعت‌، جامع‌ طاعت‌ فكري‌ و عملي‌ است‌، چه‌ اين‌ كه‌ منظور ازمعصيت‌، جامع‌ هر دو قسم‌ است‌. پس‌ نه‌ توحيد مُوَحِّدان‌ ـ كه‌ علم‌ صائب‌ است‌ ـبه‌ سود خداست‌، و نه‌ عبادت‌ متعبّدان‌ ـ كه‌ عمل‌ صالح‌ است‌ ـ به‌ نفع‌ وي‌. چه‌، نه‌اِلحاد ملحدان‌ ـ كه‌ جهل‌ نظري‌ است‌ ـ به‌ زيان‌ خداست‌؛ و نه‌ طغيان‌، شرك‌، وعصيان‌ تبهكاران‌ ـ كه‌ عمل‌ ناصالِح‌ است‌ ـ به‌ زيان‌ خداوند! بنابراين‌، فعل‌خداوند گرچه‌ هدفمند است‌، ليكن‌ فاعل‌ يعني‌ ذات‌ اقدس‌ الاهي‌ منزّه‌ از غرض‌زائد بر ذات‌ خود است‌. آن‌ چه‌، در نهج‌البلاغه‌، دربارة‌ هدفمندي‌ آدم‌ و عالم‌آمده‌، اين‌ است‌ كه‌:
فان‌ّ اللّه‌ سبحانه‌ لم‌ يخلقكم‌ عَبَثاً، و لم‌يترككم‌ سُدي‌ً، و لم‌يَدَعْكُم‌ في‌ جهالة‌ٍ ولاعَمي‌ً.     
و كلّف‌ يسيراً، و لم‌ يكلّف‌ عسيراً، واعطي‌ علي‌ القليل‌ كثيراً؛ و لم‌يُعْص‌َ مغلوباً،و لم‌يُطَع‌ْ مُكْرِهاً، و لم‌يُرْسِل‌ الانبياء لعباً، و لم‌يُنْزِل‌ الكتاب‌ للعباد عبثاً، ولاخَلَق‌َ السموات‌ و الارض‌َ و ما بينهما باطلاً: (ذلك‌ ظن‌ّ الذين‌ كفروا).
لازم‌ است‌ توجّه‌ شود كه‌ نظام‌ غايي‌ قرآن‌ تدوينى‌، همان‌ نظام‌ غايي‌ ارسال‌رسولان‌ و فرو فرستادن‌ صحيفه‌ها و كتاب‌هاي‌ نوراني‌ آنان‌ است‌؛ گرچه‌مهيمن‌ بر آن‌هاست‌، و عصارة‌ اهداف‌ آن‌ها دو چيز است‌ كه‌ هر كدام‌ براي‌تأمين‌ بخشي‌ از بخش‌هاي‌ ارواح‌ انساني‌ و نفوس‌ آدمي‌ست‌ كه‌ يكي‌ تعليم‌ (اعم‌از حصولي‌ و حضوري‌) و ديگري‌ تزكيه‌ است‌؛ كه‌ مقداري‌ از اين‌ اهداف‌ براي‌تكميل‌ شأن‌ نظري‌ جان‌ آدمي‌ است‌، و مقدار ديگر از آن‌ها براي‌ تحصيل‌ كمال‌شأن‌ عملي‌ روح‌ انساني‌ است‌:
فَبَعَث‌َ فيهم‌ رُسله‌، و وَاتَر اليهم‌ انبيائَه‌، ليَستأدوهم‌ ميثاق‌ فطرته‌، و يُذكّروهم‌مَنْسِي‌َّ نِعْمَتِه‌، و يحتجّوا عليهم‌ بالتبليغ‌، و يُثيروا لهم‌ دفائن‌ العقول‌، و يُرُوهم‌آيات‌ المَقْدِرة‌. (الا´يات‌ المُقَدَّرة‌)   
بَعَث‌َ اللّه‌ رُسُلَه‌ بِما خَصّهم‌ به‌ من‌ وَحْيه‌، و جَعَلَهم‌ حجّة‌ً له‌ علي‌ خَلْقه‌، لئلا تجب‌الحجة‌ لهم‌ بترك‌ الاعذار اليهم‌، فدعاهم‌ بلسان‌ الصدق‌ الي‌ سبيل‌ الحق‌.
يعنى‌، عقل‌ و براهين‌ِ قاطع‌ِ آن‌، در عين‌ لزوم‌، كافي‌ نيست‌؛ بلكه‌ براي‌ تأمين‌سعادت‌ و رفع‌ هرگونه‌ اعتذار، و برطرف‌ كردن‌ هرگونه‌ تمسّك‌ و احتجاج‌بندگان‌، ارسال‌ رسول‌ لازم‌ است‌؛ كه‌ از آية‌ 165 سورة‌ نساء ـ نيز ـ چنين‌مطلبي‌ استنباط‌ مي‌شود: «بَعَث‌َ الي‌ الجن‌ّ و الانس‌ رسله‌، ليكشفوا لهم‌ عن‌ غطائها، وليحذّروهم‌ من‌ ضرّائها». از اين‌ تعبير ظريف‌ برمي‌آيد، كه‌ بهترين‌ راه‌ تعليم‌،همان‌ اشِهاد و تعليم‌ حضوري‌ست‌، و سودمندترين‌ علم‌ همانا شهود حقيقت‌دنياست‌، كه‌ دوستي‌ آن‌ سرماية‌ هر خطاست‌: «حب‌ الدنيا رأس‌ كل‌ خطيئة‌». و سرّآن‌ اين‌ است‌، كه‌ تعبير حضرت‌ علي‌(ع) در اين‌ باره‌ به‌ اين‌ صورت‌ است‌ كه‌انبيا مبعوث‌ شده‌اند، تا پردة‌ دنيا را از روي‌ زشت‌ وي‌ بردارند، و مردم‌ را به‌خطر او هشدار دهند:
فهداهم‌ به‌ من‌ الضلالة‌، وانقذهم‌ بمكانه‌ من‌ الجهالة‌.
در اين‌ جملة‌ كوتاه‌، به‌ دو هدف‌ اساسي‌ بعثت‌ ـ كه‌ همان‌ تزكيه‌ و تعليم‌ باشدـ اشاره‌ شد؛ زيرا ضلالت‌ در مقابل‌ جهالت‌ ناظر به‌ نقص‌ عقل‌ عملي‌ست‌، وجهالت‌ِ در مقابل‌ آن‌ راجع‌ به‌ نقص‌ عقل‌ نظري‌ست‌. البته‌، در موارد ديگر، به‌راه‌هاي‌ ضلالت‌ و نيز به‌ اقسام‌ جهالت‌ آنان‌ اشاره‌ شد:
فبعث‌ محمّداً(ص) بالحق‌ ليخرج‌ عباده‌ من‌ عبادة‌ الاوثان‌ الي‌ عبادته‌، و من‌طاعة‌ الشيطان‌ الي‌ طاعته‌، بقرآن‌ٍ قد بَيّنه‌ و اَحْكَمَه‌، ليعلم‌ العباد ربّهم‌ اذجهلوه‌، وليقرّوا به‌ اذجحدوه‌، وليثبتوه‌ بعد اِذْ اَنْكَروُه‌ُ.
در اين‌ مورد نيز، به‌ طور روشن‌، هدف‌ بعثت‌ و نظم‌ غايي‌ نزول‌ وحي‌قرآنى‌، معرفت‌ پروردگار و عبادت‌ و اطاعت‌ وي‌ اعلام‌ شده‌ است‌. البته‌ درپرتو اين‌ دو هدف‌ مهم‌، اهداف‌ فرعي‌ ديگري‌ هم‌ مطرح‌ است‌ كه‌ همة‌ آن‌ها باتأمل‌ و تدبّر به‌ يكي‌ از دو ركن‌ محوري‌ِ عقيدة‌ صائب‌ و عمل‌ صالح‌برمي‌گردد، مانند ايجاد برادري‌ و صفا، برقراري‌ وَحْدَت‌ و وفا، برطرف‌نمودن‌ كينه‌ و جَفا: «دَفَن‌َ اللّه‌ُ به‌ الضغائن‌، و اطفاء به‌ الثوائر، الّف‌ به‌ اخواناً، و فرّق به‌اقراناً، اَعَزّ به‌ الذلّة‌، واذل‌ّ به‌ العِزّة‌»، زيرا، شرح‌ حقايق‌ حكمت‌ نظري‌ و عملي‌ ازمهم‌ترين‌ اهداف‌ بعثت‌ رسول‌ اكرم‌(ص) و نيز انزال‌ قرآن‌ بوده‌ است‌:
المجتبي‌ من‌ خلائقه‌، و المُعْتام‌ (اي‌ المختار) لشرح‌ حقائقه‌ ... المَجلُّوبه‌غربيب‌ العَمَي‌.
لازم‌ است‌ توجّه‌ شود، كه‌ هدف‌ بالذات‌ ـ مانند مبدأ بالذات‌ ـ همان‌ كمال‌مطلق‌ است‌، كه‌ عين‌ ذات‌ خداوندي‌ است‌؛ ليكن‌، هرچه‌ به‌ آن‌ كمال‌ مطلق‌نزديك‌تر باشد، هدف‌ برتر قرآن‌ حكيم‌ است‌؛ و عالي‌ترين‌ مرحلة‌ آن‌ بهرة‌كسي‌ است‌ كه‌ كمال‌ و تمام‌ قرآن‌ كريم‌ را تلاوت‌ كند، و به‌ مضامين‌ آن‌ معتقدباشد، و به‌ اوصاف‌ آن‌ متخلّق‌ شود، و به‌ احكام‌ آن‌ عامل‌ باشد؛ البتّه‌، ديگران‌هر كدام‌ به‌ اندازة‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ خود، از هدف‌ قرآن‌ بهره‌مند مي‌شوند.
از اين‌ جا، چند مطلب‌ واضح‌ مي‌شود:
1. قيام‌ به‌ قسط‌ و عدل‌، هدف‌ متوسط‌ وحي‌ و نبوّت‌ است‌، نه‌ هدف‌ برين‌آن‌. پس‌، آن‌ چه‌ در آية‌ «... ليقوم‌ الناس‌ بالقسط‌» آمده‌ ناظر بر طبقة‌ متوسط‌اهل‌ ايمان‌ است‌، نه‌ يگانه‌يي‌ از آنان‌.
2. نوراني‌ شدن‌، و خداوند و اسماي‌ حسناي‌ او و مظاهر آن‌ اسما يعنى‌،انبيا، اوليا، اصفيا و ائمة‌ اهل‌بيت‌: را به‌ نورانيّت‌ شناختن‌ ـ نه‌ به‌ علم‌ حصولي‌و مقدّمات‌ منطقي‌ ـ هدف‌ برين‌ است‌، كه‌ يگانه‌يي‌ از مؤمنان‌ به‌ آن‌ صعودمي‌كنند، كه‌ در آية‌ «الر، كتاب‌ انزلناه‌ اليك‌ لتخرج‌ الناس‌ من‌الظلمات‌ الي‌النور» به‌آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌.
3. چون‌ در برابر هر درجه‌ از ايمان‌ و عمل‌ صالح‌، درجة‌ خاصّي‌ از بهشت‌مقرّر مي‌شود، پس‌ درجات‌ بهشت‌ به‌ عدد درجات‌ و آيات‌ مترتّب‌ قرآن‌خواهد بود؛ زيرا، رسول‌اكرم‌(ص) فرموده‌ است‌:
يقال‌ لصاحب‌ القرآن‌ اقرأ و اصعَد، و يَصْعد بكل‌ّ آية‌ درجة‌ حتي‌ يقرأ آخر شي‌معه‌ منه‌.
و امام‌ صادق‌(ع) فرموده‌ است‌:
... يقال‌ لقاري‌ القرآن‌ اقرأ وارَِ.
4. چون‌ حقيقت‌ نبوّت‌ پيامبر، به‌صورت‌ وحي‌ قرآن‌ ظهور كرده‌ است‌،هركس‌ از امّت‌ِ او كه‌ سهم‌ بيش‌تري‌ از قرآن‌ داشته‌ باشد، به‌ مقام‌ معنوي‌ اونزديك‌تر از ديگران‌ است‌، و آن‌ حضرت‌(ص) را بيش‌ از ديگران‌ مي‌شناسد ودستورهاي‌ او را بهتر از ديگران‌ ادراك‌ و عمل‌ مي‌كند. لذا، رسول‌اكرم‌(ص)فرمود:
من‌ قرأ القرآن‌ فكأنّما تدرجت‌ النبوة‌ بين‌ جنبيه‌، غير انه‌ لا يوحي‌ اليه‌.
5. چون‌ قرآن‌ِ تدوينى‌، حاوي‌ حقايق‌ قرآن‌ تكويني‌ است‌، و معرفت‌ آن‌هاهمان‌ دانش‌هاي‌ جامع‌ و فراگير متوقّع‌ است‌، رسول‌اكرم‌(ص) فرمود:
من‌ اراد علم‌ الاوّلين‌ و الاخرين‌ فليقرأ القرآن‌.
البته‌ روشن‌ است‌، كه‌ منظور از اين‌گونه‌ احاديث‌، صرف‌ تلاوت‌ قرآن‌نيست‌ كه‌ نتيجة‌ ضعف‌ اهل‌ ايمان‌ است‌. چه‌اين‌كه‌، مقصود از آن‌، آشنايي‌ به‌تفسير مصطلح‌ نيست‌ كه‌ نصيب‌ طبقة‌ متوسط‌ ازآنان‌ است‌؛ بلكه‌ همان‌ معرفت‌ به‌نورانيّت‌ است‌، كه‌ حظ‌ّ يگانه‌يي‌ از آنان‌ است‌؛ و اهل‌ بيت‌ عصمت‌: به‌ويژه‌حضرت‌ علي‌(ع) مصداق‌ بارز آن‌هاست‌. نشانة‌ آن‌كه‌ مقصود از احاديث‌ مزبورصرف‌ قرائت‌ قرآن‌ نيست‌، آن‌ است‌ كه‌ در همين‌ گروه‌ از نصوص‌ كه‌ دلالت‌دارد بر فرازآمدن‌ قرآن‌ نسبت‌ به‌ همة‌ علوم‌، چنين‌ آمده‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ همة‌دانش‌ها را بخواهد قرآن‌ را تَثْوير كند؛ و تَثْوير و اِثاره‌، همان‌ شكوفا كردن‌،شوراندن‌، انقلاب‌ فرهنگي‌ و ثَوْرة‌ فكري‌ بپا كردن‌ و زيرو رو كردن‌ است‌، كه‌با صرف‌ قرائت‌ راست‌ نمي‌آيد، و با صرف‌ تفسير مصطلح‌ِ رايج‌ ميسَّرنمي‌شود؛ بلكه‌، در اين‌ راه‌، بسي‌ خون‌ جگر بايد خورد!
6. گرچه‌، پايان‌ سير آدم‌ و عالم‌، لقاي‌ خداوند است‌: «اَلا الي‌ اللّه‌ تصيرالامور». ليكن‌، قرآن‌ حكيم‌ نه‌ تنها سائر و صائر الاهي‌ست‌، بلكه‌ محرّك‌ ومُصَيّر هم‌ خواهد بود. يعني‌ خود به‌ متكلّم‌ خويش‌ محشور مي‌شود، و مخاطب‌واعي‌ و مستمع‌ داعي‌ و مفسّر صائب‌ و تالي‌ والي‌ را ـ نيز ـ به‌همراه‌ خود آنقدرسير مي‌دهد، تا به‌ صيرورت‌ نايل‌ آيد؛ زيرا، در آن‌ نشأت‌، مخاطَب‌ و خطاب‌متّحد خواهد شد، زيرا: «اُدرجَت‌ِ النبوة‌ بين‌ جنبيه‌ غير انه‌ لا يوحي‌ اليه‌».
در پايان‌، چند حديث‌ دربارة‌، لزوم‌ اهتمام‌ به‌ قرآن‌ و اقامة‌ حدود آن‌، وحراست‌ ثغور آن‌، و اجراي‌ قوانين‌ آن‌، و سعي‌ در حشر با آن‌، و كوشش‌ دراتحاد با آن‌ نقل‌ مي‌شود. حضرت‌ علي‌(ع)، در اين‌ باره‌ فرمود:
تعلموا القرآن‌، فانه‌ احسن‌ الحديث‌؛ و تفقّهوا فيه‌، فانه‌ ربيع‌ القلوب‌؛ واستشفوا بنوره‌، فانه‌ شفاء الصدور؛ و احسنوا تلاوته‌، فانه‌ انفع‌ القصص‌.
احيائه‌ (القرآن‌) الاجتماع‌ عليه‌ و اماتته‌ الافتراق‌ عنه‌.         
والعصمة‌ للمتمسّك‌، و النجاة‌ للمتعلِّق‌.
ما جالس‌ هذا القرآن‌َ احدٌ الاّ قام‌ عنه‌ بزيادة‌ او نقصان‌، زيادة‌ في‌ هدي‌ اونقصان‌ من‌ عمى‌، و اعملوا انه‌ ليس‌ علي‌ احدٍ بعد القرآن‌ من‌ فاقة‌ٍ ولا لاحدٍ قبل‌القرآن‌ من‌ غني‌ً.           
ان‌ّ اللّه‌ سبحانه‌ لم‌ يَعِظ‌ْ احداً بمثل‌ هذا القرآن‌... و ما للقلب‌ جلاء غيره‌ُ.
واللّه‌ اللّه‌ في‌القرآن‌ لايسبقكم‌ بالعمل‌ به‌ غيركم‌.
حق‌ الوَلَد علي‌ الوالِد ان‌ يُحسّن‌ اسمَه‌ و يحسّن‌ ادبه‌ و يعلّمه‌ القرآن‌.
چون‌، غالب‌ مطالب‌ گذشته‌، مي‌تواند شرح‌ كوتاه‌ اين‌گونه‌ از احاديث‌ باشد،لذا از تشريح‌ آن‌ها در اين‌ مختصر پرهيز مي‌شود؛ و همان‌طوري‌ كه‌ سايرمطالب‌ علوي‌(ع) مسبوق‌ به‌ معارف‌ نبوي‌(ص) بوده‌ است‌، اين‌ بخش‌ ازتوصيه‌هاي‌ آن‌ حضرت‌(ع) نيز مسبوق‌ به‌ سنّت‌ حسنة‌ رسول‌گرامي‌(ص) است‌،كه‌ طبق‌ دستور آن‌ حضرت‌(ص) عالمان‌ قرآن‌ و حافظان‌ آن‌ ـ چه‌ در حيات‌ وچه‌ در ممات‌ ـ نسبت‌ به‌ ديگران‌ رجحان‌ داشته‌اند. زيرا، هنگام‌ اعزام‌ وَفد وهيأت‌ به‌ يمن‌، كسي‌ را امير آنان‌ قرارداد كه‌ از همة‌ آن‌ها كم‌سن‌تر بود؛ مردى‌،راز اين‌ كار را از پيامبر(ص) پرسيد؛ آن‌ حضرت‌(ص) فرمود: اين‌ شخص‌ قاري‌قرآن‌ است‌؛ و هنگام‌ دفن‌ شهداي‌ اُحُد فرمود: آن‌ شهيدي‌ كه‌ جامع‌تر ازديگران‌ است‌ از جهت‌ قرآن‌، او را اَمام‌ و پيش‌روي‌ ديگران‌ در قبر قرار دهيد.با اين‌گونه‌ از معارف‌، روشن‌ مي‌شود كه‌ چرا حضرت‌ امام‌ زين‌العابدين‌(ع)فرموده‌ است‌:
لو مات‌ من‌ بين‌ المشرق‌ و المغرب‌، لما استوحشت‌ُ بعد ان‌ يكون‌ القرآن‌معي‌.
پروردگارا توفيق‌ تلاوت‌ قرآن‌، تَثْوير علوم‌ و مفاهيم‌ قرآن‌، عمل‌ به‌ احكام‌قرآن‌، و حشر با قرآن‌ را، در پرتو عنايت‌ عترت‌طاهري‌: به‌ويژه‌ سِيّداوصياعلي‌بن‌ابي‌طالب‌(ع) و خاتم‌ اوصياء بقية‌اللّه‌ (ارواح‌ من‌ سواه‌ فداه‌) را، به‌ همة‌مشتاقان‌ ثقلين‌ عطا فرما؛ و راقم‌ اين‌ سطور، و همة‌ ذوي‌ حقوق‌ او را، مشمول‌لطف‌ خاص‌ خويش‌ قرارده‌!
والحمدللّه‌ رب‌ّ العالمين‌        
دماوند، شهريور 1376 / جوادي‌ آملي‌