ابومسلم خراساني
ابومسلم خراساني (ح 100 – 137ق)
ابومسلم مشهور به صاحب الدعوة، سردار سياه جامگان احتمالاً در مرو يا يكي از روستاهاي اصفهان ديده به جهان گشود. بيشتر مورخان نام اصلي وي را ابراهيم بن عثمان بن يسار ضبط كرده گفتهاند كه ونداد هرمزد نخست كيش مجوسی داشت وچون به آئين اسلام درآمد برخود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهيم نهاد. اما نامي كه خود ابومسلم پذيرفته ودر خراسان بر سكهها نقش ميكردند عبدالرحمن بن مسلم بوده است. از مقايسۀ روايات گوناگوني كه دربارۀ ابومسلم نقل كردهاند چنين برميآيد كه او از موالي ايراني بوده ودست سرنوشت وي را به كوفه كشانده بود. ابومسلم در اين شهر كه از ديرباز به طرفداري از اهل بيت پيامبر (ع) معروف بوده در دستگاه عجليان پرورش يافت وپس از چندي ظاهراً در زندان كوفه در سلك جنبش طرفدار عباسيان درآمد. ابومسلم مدتي ميان حميمه وخراسان رفت وآمد ميكرد.
خراسان به واسطۀ دوري از مركز خلافت در شام و مخاصمات شديد ميان مهاجران عرب وناخرسندي عامۀ مردم از استيلاي امويان زمينۀ مساعدي براي نشر دعوت داشت. از اين رو در 128 ق عازم خراسان گرديد،اما در خراسان بزرگان شيعۀ عباسي از جمله سليمان بن كثير ورود نمايندۀ جوان را كه نه تبار عرب داشت ونه گذشتۀ درخشاني،به گرمي پذيرا نشدند وتنها به واسطۀدستورهاي تازۀ ابراهيم امام بود كه وي قبول وتصديقي را كه جهت ادامۀ مأموريت خطرناكش نياز داشت به دست آورد.ابراهيم به او سفارش كرده بود پند سليمان بن كثير،رهبر شيعيان خراسان را بپذيرد وبكار بندد. در ورود به خراسان در يكي از روستاهاي نزديك مرو بهنام سفيد نج فرود آمد وكار دعوت را به دست گرفت. وي در 25 رمضان 129 ق دو علم ظل (سايه) وسحاب (ابر) را كه ابراهيم امام براي يارانش فرستاده بود بيرون آورد ودعوت خويش آشكار كرد. ابومسلم ويارانش لباسهاي سياه پوشيدند كه شايد به تقليد از رنگ رايت پيغمبر (ص) يا به نشانۀ سوگ شهداي اهل بيت پيامبر (ص) بوده است.در يك شب اهالي شصت روستاي مجاور همه جامۀ سياه پوشیده، اجتماع كردند وبا چوبدستيهايشان كه كافر كوب ميخواندند بر خران خويش ميزدند ومروان خطاب ميكردند، بخاطر اینکه مروان آخرين خليفۀاموي لقب حمار داشته است.بيشتر اين مردم روستاييان كشاورز،افزارمندان وديگر اقشار موالي بودند. كار ابومسلم بالا گرفت وبا شكست دادن سربازان اموي در نهاوند (ذيقعدۀ 131 ق)در محل واقعۀ فتح الفتوح به آخرين مقاومت نيروهاي اموي در ايران خاتمه دادند. آخرين نبرد سياه جامگان با لشكريان اموي نزديك موصل در شمال عراق روي داد كه با شكست نيروهاي اموي پايان يافت.
در آستانۀ فتح عراق،مروان كه به ابراهيم امام سخت بدگمان شده بود وي را دستگير كرده وبه قتل رساند،از اين رو چون كوفه به دست خراسانيان افتاد برادر وي ابوالعباس را كه بعدها به سفاح معروف شد به خلافت برداشتند. با كشته شدن مروان در مصر،طومار خلافت اموي به كلي بر پيچيده شد وآرمان عباسيان با خون سياه جامگان خراسان وتلاش مستمر داعيان ونقيبان بالاخص ابومسلم تحقق پذيرفت وخاندان عباسي سرنوشت بخش اعظم اسلام را به دست گرفتند.اما خليفه كمترين نفوذي در خراسان كه ابومسلم به ولايتداري آنجا منصوب شده بود نداشت.با وجودي كه دولت تازه، خيلي زود حاميان خود را مأيوس كرد،ابومسلم همچنان به آنان وفادار ماند وهرگونه جنبشي را كه بر ضد عباسيان آغاز ميگشت با بيرحمي سركوب ميكرد.از اينرو بود كه وي به زودي در مقابل كساني قرار گرفت كه او وعباسيان را به قدرت رساندند،اما زودتر از او به ماهيت عباسيان پي بردند واز آنان دلسرد شدند. قدرت روز افزون ابومسلم و وجهۀ او نزد عامۀ اهل خراسان كه او را همچون پيشوا ومعلم ديني ميدانستند عباسيان را از او بيمناك ساخت وديري نگذشت كه وي قرباني بدگماني وخوف منصور خليفۀ دوم عباسي گرديد.
پس از درگذشت سفاح،منصور به خلافت نشست.او ابومسلم را به دفع عبدالله – كه دعوي جانشيني سفاح داشت – فرستاد ابومسلم وي را در نصيبين شكست داد (137 ق). ابومسلم كه از آن پس دل به مخالفت داده بود از دادن حساب غنايم به پيك منصور امتناع كرده راه خراسان پيش گرفت اما خليفه كه ميدانست اگر وي به خراسان رود ديگر بر او دست نخواهد يافت وي را به حيله به درگاهش فرا خوانده به قتلش رساند (اواخر شعبان 137 ق). ترديدي نيست كه ابومسلم دست كم تا وقتي كه اميدوار بود عباسيان به مواعيدي كه خود وداعيانشان به مردم داده بودند وفا ميكنند با علويان كه به خلافت آل علي (ع) دعوت ميكردند دشمني ميورزيد. وي عبدالله بن معاويۀ علوي را در حبس کشت،ابوسلمه خلال با موافقت او كشته شد وقوم شريك بن شيخ المهري را كه به خلافت اهل بيت (ع) دعوت ميكرد به خون كشيد. لذا اگر راست باشد كه ابومسلم عاقبت به علويان تمایل پیدا کرد وابوالعباس از آن جهت برادرش منصور را در سفر حج با وي همراه كرد كه مانع تماس او با علويان مدينه ومكه باشد،اين گرايش به احتمال زياد به دليل سياسي بوده نه مذهبي. امامي شدن وخويشاوندي نسبي وي با آل علي (ع) در ابومسلم نامههاي عهد صفوي تنها براي خرسندي خاطر «حفظۀ دين مبين» بوده كه از داستانهاي ملي ايراني وبازگويي مفاخر قومي نفرت داشته آن را «مدح گبركان» واز مقولۀ بدعت وضلالت ميدانستند. چنان كه بستن مسجد ربض مرو توسط ابومسلم بدان خاطر كه بر منبر آن علي (ع) را لعن كرده بودند،احتمالاً براي جلب قلوب شيعيان علوي سپاه خراسان بوده و وقتي اتفاق افتاده بود كه هنوز عباسيان خود را از علويان جدا نكرده بودند. اما در مسلماني ابومسلم ترديدي نميتوان كرد وهمدل دانستن وي با زرتشتيان به استناد اينكه به آفريد ويارانش را به خواهش رؤساي مجوس خراسان به قتل آورد يا شورشهايي كه بعدها به خونخواهي او درگرفت غالباً صبغۀ ضد اسلامي داشتند بيشك اعتباري ندارد.ساختن مسجد در مرو ونيشابور وسفر به حج در وقتي كه ابومسلم در اوج قدرت بود واگر ميخواست ميتوانست انگیزه خويش را آشكار سازد،همه گواه آن است كه وي اعتقادات ديني اسلامي داشته است.از اين گذشته ابومسلم در درون حزبي فعاليت ميكرد كه هدف آن به دست آوردن خلافت بود نه برانداختن آن،ونيز در منابع از كساني نام رفته كه ابومسلم از آنها اخذ حديث كرده يا از او حديث نقل كردهاند.
منبع : دايرةالمعارف تشيع