مغيرة بن شعبه
مغيرة بن شعبه تا دوران امام علي(علیه السلام)
مغیرة بن شعبه پسر ابیعامر بن مسعود ثقفی میباشد. کنیه او ابوعبدالله است، همچنین ابوعیسی هم گفتهاند.[1] مادرش، اسماء دختر افقم بن ابیعمرو بن ظویلم میباشد. وی در طائف متولد شد و در زمان پیامبر(ص) و دوره خلفا و معاویه صاحب مسؤولیتهایی بود. وی از صحابه پیامبر و یکی از سرداران ولات و زیرکان عرب میباشد.[2] زمانی که اسلام ظهور کرد در قبول آن تردید داشت تا در سال پنجم هجری اسلام آورد. وی ماجرای اسلام آوردن خود را این گونه نقل میکند:
مغیره در سال پنجم(ه.ق) اسلام آورد و در زمره صحابه پیامبر(ص) قرار گرفت. وی ماجرای اسلام آوردن خود را اینگونه نقل میکند: ما گروهی از اعراب بودیم که به آیین جاهلی خویش سخت پایبند بودیم و من سرپرست بتخانه لات و در دین خود بسیار متعصب بودم و حاضر به پذیرفتن اسلام نبودم، حتی اگر همه قوم من مسلمان میشدند. گروهی از بنیمالک تصمیم گرفتند به همراه هدایایی نزد مقوقس بروند من هم تصمیم گرفتم با آنها همراه شوم که عمویم عروه مرا از این کار نهی کرد. من به سخن عمویم توجه نکرده به همراه آنها راهی آن دیار شدم، پادشاه که متوجه شد من از قوم آنها نیستم و از احلافم مرا به اندازه آنها گرامی نداشت و من نزد آنها تحقیر شدم، پس از گرفتن هدایای بیشمار همگی راهی طایف شدند من که بسیار از این ماجرا اندوهگین شده بودم زمانی که همه خواب بودند، آنها را کشتم تا ماجرای تحقیر شدن من نزد مقوقس به وسیله این افراد فاش نشود، پس همه هدایا را برداشتم و نزد پیامبر(ص) آمدم تا مسلمان شوم، پیامبر زمانی که مرا دید از همراهانم سؤال کرد، ماجرا را برای او نقل کردم و گفتم ما همه مشرک بودیم و بین ما همان که میان اعراب پیش میآید، رخ داد آنها به قتل رساندم و غنائم آنها را نزد شما آوردم تا خمس آن را بردارید یا هر نظری که دارید اعمال کنید من اکنون مسلمانم و پیامبری شما را تصدیق میکنم. پیامبر(ص) فرمود: من اسلام تو را میپذیرم؛ اما چیزی از اموال را قبول نمیکنم و در خمس آن هم تصرف نمیکنم؛ زیرا این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیری در آن نیست. من اندوهگین شدم و گفتم من آنها را در حالی که مشرک بودند به قتل رساندم و اکنون مسلمانم پیامبر(ص) فرمود: اسلام گناهان پیش از خود را میپوشاند.[3]
در جنگهای حدیبیه، یمامه و فتوح شام حضور داشت. او یک چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد. در جنگهای قادسیه، نهاوند و جز آن شرکت داشته است. در جنگ صفین از جنگ دوری گزید و معاویه او را والی کوفه کرد.[4]
او را مغیرةالرأی گفته اند. وی بسیار زیرک بود و اگر دو موضوع برایش پیش میآمد در یکی از آنها برای خود راهی مییافت. وی همچنین اهل مداهنه بود.[5]
از فرزندان او عروه، عقار و حمزه است. برادرش عروة بن مسعود بود که اسلام آورد و قوم خویش را به اسلام فراخواند و به همین سبب کشته شد و پیامبر فرمودند: او شبیه مومن آل یاسین است.[6]
وی تمایلات عثمانی داشت و از بیعت با علی(علیه السلام) خودداری کرد[7] و علی(علیه السلام) را دشنام میداد و عثمان را نیک میداشت و برای او مغفرت میخواست.[8]
بنا به گفته برخی منابع سخنانی که از او نقل شده مورد تردید است.[9]
در صحیحین 136 حدیث از او نقل شدهاست او اولین کسی است که دیوان بصره را وضع کرد.[10] وی در سال 50 هجری در سن 70 سالگی درگذشت.[11]
وی از نویسندگان پیامبر(ص) و مسؤل نامهنگاری و مکاتبات دعوت برای پادشاهان[12] و در زمره دبیران پیامبر(ص) بود.[13] از جمله، فرمانی که پیامبر(ص) برای بنیضباب از قبیله حارث بن کعب و برای خاندان قنان بنثعلبه از بنیحارث مبنی بر خواندن نماز و پرداخت زکات، اطاعت از رسول(ص)، دوری از مشرکان، واگذاری برخی مناطق به آنها و چند مکاتبات دیگر را مغیره نوشت.[14] همچنین او یکی از گواهان پیامبر(ص) بر عهدنامهای بود که پیامبر(ص) با اهل نجران بست.[15] بدین صورت که پیامبر(ص) وی را همراه نامهای عازم نجران کرد تا بزرگان نجران را به اسلام دعوت کند، در پی این دعوت، بزرگان نجران به مدینه آمدند تا سخن پیامبر(ص) را از نزدیک بشنوند، آنها دعوت پیامبر(ص) را نپذیرفتند. پیامبر(ص) به آنها پیشنهاد مباهله داد، آنها ابتدا پذیرفتند؛ ولی بعد پشیمان شدند، پیامبر(ص) با آنها قرارداد صلحی منعقد کرد که گروهی از مسلمانان از جمله مغیره گواه و شاهد بر این عهدنامه بود.[16]
وی در ماجرای اسلام آوردن عروة بن مسعود در نزد پیامبر(ص) حضور داشت عروه در زمان گفتگو دست به محاسن پیامبر(ص) میزد مغیره که نزد پیامبر(ص) مسلح ایستاده بود دست عروه را پس میزد و او را تهدید میکرد، زمانی که عروه متوجه شد او برادرزادهاش است از اخلاق و برخورد او بسیار رنجید سپس به او گفت دیروز من خیانت تو را پوشاندم و مقصود عروه این بود که مغیره قبل از این که مسلمان شود سیزده نفر از قبیله عروه را کشته بود، نزدیکان مقتولین در صدد انتقام برآمده آماده جنگ با مغیره شدند، نزدیک بود دو قبیله به هم بریزند و خون زیادی ریخته شود که عروه خونبهای آن سیزده نفر را از دارایی خود پرداخت کرد و نزدیکان مقتولین را آرام و کار را اصلاح کرد.[17]
در جریان اسلام قبیله ثقیف زمانی که فرستادگان ثقیف نزدیک مدینه رسیدند، در کنار قناتی فرود آمدند و مغیره در حال چرانیدن مراکب یاران پیامبر بود، زمانی که افراد ثقیف را دید که برای بیعت نزد پیامبر میآمدند بر همگان پیشی گرفت تا این خبر خوش را به پیامبر(ص) برساند. سپس به نزد قوم خود بازگشت و طریقه درود فرستادن بر پیامبر(ص) را به آنها تعلیم داد.[18] همچنین وی در جریان اسلام قبیله ثقیف حضور داشت و از طرف پیامبر(ص) به همراه ابوسفیان مسؤول انهدام بت لات شد.[19] وی در جنگ تبوک هم عهدهدار نگهداری آب برای پیامبر(ص) بوده است.[20] وی مدعی بود، آخرین فردی بوده که رسول خدا(ص) را هنگام دفن دیده و میگفت زمانی که میخواستند خاک بر روی قبر بریزند من انگشتر خود را به عمد در قبر انداختم تا برای آخرین بار جسد پیامبر(ص) را لمس کنم زمانی که این خبر برای علی(علیه السلام) نقل شد، فرمودند دروغ گفته است، آخرین فرد قثمبن عباس بوده است.[21]
از عایشه نقل شده زمانی که پیامبر(ص) وفات کرد، عمر و مغیره اجازه خواستند و نزد پیامبر(ص) حاضر شدند و پیکر بیجان او را دیدند.[22] از مغیره نقل شده که هنگام غسل پیامبر(ص) خواستند پیراهن وی را درآورند که از کنار خانه صدایی شنیده شد که پیراهن را درنیاورید.[23] همچنین از مغیره نقل شده که روز مرگ ابراهیم خورشید گرفت، پیامبر(ص) فرمود: همانا خورشید و ماه دو نشانه از قدرت خدا هستند و برای مرگ کسی کسوف و خسوف نمیشود و چون ماه و خورشید را در حال گرفتگی دیدید دعا کنید تا باز شوند.[24] باز از وی نقل شده که پیامبر(ص) آن قدر برای عبادت میایستاد که پاهایش ورم کرده بود. گفتند مگر خداوند گناهان گذشته و آینده تو را نبخشیده است، فرمود آیا بنده سپاسگذار نباشم.[25]
مغیره در دوران خلفا
مغیره اولین کسی بود که لقب امیرالمؤمنین را به عمر داد و او را با این لقب صدا زد. وی در دوره عمر به فرمانداری و مرزبانی بصره گماشته شد و به همراه مسلمانان به دشت میشان رفت. مرزبان دشت میشان به جنگ مغیره آمد. مسلمانان در این جنگ پیروز شدند و مغیره آنجا را با جنگ گشود و خبر پیروزی را برای عمر نوشت.[26] وی همچنین در جنگ قادسیه حضور داشت. در این جنگ به یاری سعد بن ابی وقاص شتافت و با رستم روبرو شد، ابتدا وی را به اسلام دعوت کرد؛ ولی رستم حاضر به قبول اسلام نشد و شرط مغیره مبنی بر پرداخت جزیه را هم نپذیرفت و با مسلمانان جنگ کرد، در این جنگ هم پیروزی با مسلمانان بود و رستم کشته شد و سعد خبر پیروزی را به عمر داد و عمر دستور داد که برای عربها شهری بسازد که میان او و خودش دریا فاصله نباشد که سرانجام سعد کوفه را انتخاب کرد.[27] وی همچنین در یمامه و فتوح شام و عراق حضور داشت[28] و فاتح همدان بود[29] و فتح آذربایجان در سال 22 هجری به دست او رخ داد.[30]
عمر در سال 21 هجری مغیره را به حکومت کوفه فرستاد و عمار بن یاسر را عزل کرد.[31] در زمان غصب خلافت، مغیره به همراه عمر و ابوعبیده جراح، ابوبکر را یاری دادند تا دست علی(علیه السلام) را کوتاه کنند. بنا بر نقل منابع زمانی که علی(علیه السلام) را به مسجد بردند عمر با شمشیر بالای سر ابوبکر ایستاده بود و همراه او مغیره بن شعبه و چند تن دیگر در کنار ابوبکر مسلح نشسته بودند.[32] عمر پس از عتبه مغیره را به مدت دو سال بر بصره حکومت داد و چون مورد اتهام واقع شد، عزلش کرد و ابوموسی را به جای او فرمانروا کرد.[33] ماجرای اتهام مغیره از این قرار بود: مغیره نزد امجمیل که زنی از بنیهلال از طایفه ثقیف بود رفت و آمد داشت، مردم بصره از این موضوع مطلع شدند، روزی که مغیره نزد آن زن رفت مراقبانی را گذاشته بودند، همه کسانی که حاضر بودند مغیره را در حال آمیختن با آن زن دیدند، آنگاه شخصی به نام ابوبکرة بن مسروح آزاد کرده پیامبر(ص) به همراه سه نفر دیگر از جمله شبل بن عبید بجلی، نافع بن حارث بن کلده ثقفی و زیاد بن عبید که شاهد ماجرا بودند نزد عمر رفتند و ماجرا را تعریف کردند.[34] مغیره گفت از اینها سؤال کن که مرا چگونه دیدند، از روبرو یا از پشت سر و زن را چگونه دیدند و شناختند، اگر روبروی من بودند چگونه پرده نداشتم و اگر از پشت سر دیدند به چه حق دیدند و قسم یاد کرد با زنم که همانند آن زن بود آمیخته بودم. عمر از ابوبکره آغاز کرد که علیه وی شهادت داد و گفت که وی را میان دو پای امجمیل دیده است.[35] غیر از زیاد بن عبید بقیه هم چون ابوبکره شهادت به زنای مغیره دادند؛ ولی چون زیاد شهادتش مخالف درآمد، عمر دستور داد همه آنها را تازیانه زدند.[36] پس از این مغیره گفت دل مرا از این بندگان خنک کن، عمر گفت: خاموش باش که خدا صدایت را خفه کند به خدا اگر شهادت کامل شده بود تو را با سنگهای خودت سنگسار میکردم.[37] پس از این هرگاه عمر، مغیره را میدید، میگفت: ای مغیره من هرگز تو را ندیدم؛ مگر آنکه ترسیدم خدا مرا سنگباران کند.[38]
مغیره به دستور عمر تا زنده بود عامل کوفه بود.[39] پس از عمر، عثمان، مغیره را از کوفه عزل کرد و آن را به سعد بن ابیوقاص داد.[40] در زمان عثمان او یک سال عامل کوفه بود، سپس عزل شد و ولید بن عقبه عامل شد.[41] عثمان، مغیره را بر آذربایجان و ارمینیه ولایت داد سپس او را عزل کرد، وی به طایف رفت و کنارهگیری اختیار کرد و با کسی همکاری نکرد تا زمانی که معاویه به خلافت رسید.[42]
پی نوشتها:
[1]. ابن الاثیر؛ اسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409ه.ق، ج 4، ص 472.
[2]. ابن هشام؛ بیروت، دارالمعرفه، بی تا، ج 2، ص 212 و البیهقی، احمد بن الحسین؛ بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ه.ق، چاپ اول، ج 4، ص 103 و قاضی ابرقوه همدانی، اسحاق بن محمد؛ سیرت رسول الله، تهران، خوارزمی، 1377ش، چاپ سوم، ج 2، ص 544.
[3]. الحمیری المعافری، عبدالملک بن هشام؛ السیرة النبویه، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، ج 2، ص 212 و البیهقی، احمد بن الحسین؛ دلائل النبوه، دارالکتب العلمیه، 1405ه.ق، ج 4، ص 103 و همدانی، اسحاق بن محمد؛ سیرت رسول الله، تهران، خوارزمی، 1377ش، چاپ سوم، ج 2، ص 544.
[4]. محمد بن سعد؛ الطبقات الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ه.ق، چاپ اول، ج 4، ص213 و ابن حجر؛ پیشین، ج 6، ص 156.
[5]. کوفی، احمدبن اعثم؛ الفتوح، بیروت، دارالاضواء، 1411ه.ق، چاپ اول، ص 950 و ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ تهران، انجمن آثار ملی، 1353ش، ج 2، ص 569.
[6]. محمد بن سعد؛ پیشین، ج 4، ص 214 و زرکلی، خیرالدین؛ الاعلام، بیروت، دارالعلم الملایین، 1989م، چاپ هشتم، ج 7، ص 277.
[7]. ابن قتیبه؛ المعارف، القاهره، الهیات المصریه العامه للکتاب، 1992م، چاپ دوم، ص 294 و الصالحی الشامی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیرالعباد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ه.ق، چاپ اول، ج 10، ص 374.
[8]. کوفی، احمدبن اعثم؛ پیشین، ص 1002 و المسعودی، علی بن حسین بن علی؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دارالهجره، 1409ه.ق، چاپ دوم، ج 1، ص 709.
[9]. البلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988ه.ق، ص 483 و ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ پیشین، ج 2، ص 516.
[10]. محمدبن سعد؛ پیشین، ج 1، ص 130.
[11]. یعقوبی سال 51ه.ق گفته است: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، بی تا، ج2، ص 229 و مسعودی سال 47 ذکر کرده: مسعودی، علی بن الحسین؛ پیشین، ج 2، ص 28 و دینوری، احمد بن داود؛ اخبارالطوال، قم، منشورات رضی، 1368ش، چاپ هفتم، ص 142.
[12]. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب؛ پیشین، ج 1، ص 452 و محمد بن سعد، پیشین، ج 1، ص 253 - 255.
[13]. عسقلانی، احمد بن علی بن حجر؛ پیشین، ج 2، ص 80 و مستوفی قزوینی، حمدالله؛ تاریخ گزیده، تهران، امیرکبیر، 1364، چاپ سوم، ص 164.
[14]. محمد بن سعد، پیشین، ج 1، ص 205 و الصالحی الشامی؛ سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ق، ج 11، ص 393.
15. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 83 و محمد بن سعد، پیشین، ج 1، ص 267 - 268.
16. یعقوبی، پیشین و ابن سعد، پیشین.
[17]. ابن سعد، پیشین، ص 275 و الذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ اسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413، چاپ دوم، ج 2، ص 698 و الصالحی الشامی، محمد بن یوسف؛ پیشین، ج 9، ص 333.
[18]. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 313 و الواقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، بیروت، مؤسسه الاعلمبه، 1409، چاپ سوم، ج 2، ص 579 و الذهبی، محمد بن احمد؛ پیشین، ج 2، ص 369.
[19]. ابن هشام، پیشین، ص 344 و الواقدی، پیشین، ج 3، ص 973.
[20]. ابن هشام، عبدالملک؛ پیشین، ج 2، ص 346 و همدانی، اسحاق بن محمد؛ پیشین، ج 2، ص 999.
[21]. محمد بن سعد؛ پیشین، ج 3، ص 112 و البلاذری، محمد بن یحیی؛ الانساب الاشراف، مصر، دارالمعارف، 1959م، ج 1، ص 577 و ابن عبدالبر؛ الاستیعاب، بیروت، دارالجیل، 1412ق، ج 3، ص 1304.
[22]. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 453 و محمد بن سعد؛ پیشین، ج 2، ص 232 و خرگوشی، واعظ؛ شرف النبی، تهران، بابک، 1361ش، ص 651 – 652.
[23]. محمد بن سعد، همان، ص 205 و الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ش، ج 3، ص 212.
[24]. ابن سعد؛ پیشین، ص 205.
[25]. همان، ج 1، ص 113 و همدانی، اسحاق بن محمد؛ پیشین، ج 2، ص 995 و ابن الجوزی، عبد الرحمن بن علی بن محمد؛ المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412ه.ق، چاپ اول، ج 4، ص 12.
[26]. محمد بن سعد، پیشین، ص 291 و بیهقی، احمد؛ پیشین، ج 1، ص 354.
[27]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بورسعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا، ج 5، ص 169 و محمد بن سعد، پیشین، ج 6، ص 467 و بلاذری، انساب الاشراف، مصر، دارالمعارف، 1959ه.ق، چاپ اول، ج 1، ص 528.
[28]. دینوری، احمد بن داود؛ پیشین، ص 151.
[29]. البلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دارومکتبه الهلال، 1988م، ص 302 و ابن حجر، پیشین، ج 6، ص 156.
[30]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 164 و البلاذری، پیشین، ص 318.
[31]. الیعقوبی، پیشین، ص 156 و ابن الفقیه؛ البلدان، بیروت، عالم الکتب، 1416ه.ق، چاپ اول، ص 125.
[32]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج 5، ص 182 و طبرسی، احمد بن علی؛ الاحتجاج، مشهد، مرتضی، 1403ق، ج 1، ص 278.
[33]. ابن الاثیر؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، 1385ش، ج 3، ص 31.
[34]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 205 و بلاذری، پیشین، ج 1، ص 490 – 491.
[35]. الیعقوبی، پیشین، ص 146 و المقدسی، پیشین، ج 2، ص 852 و ابن الاثیر؛ الکامل، ج 2، ص 541.
[36]. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 146 و محمد بن سعد، پیشین، ج 7، ص 12 و البلاذری، الانساب الاشراف، ج 1، ص 490 - 491.
[37]. الطبری، پیشین، ج 4، ص 72 و یعقوبی، پیشین، ص 146 و ابن اثیر؛ الکامل، ج 2، ص 542.
[38]. الیعقوبی، پیشین، ص 146.
[39]. الطبری، پیشین، ج 4، ص 144 و ثقفی کوفی، پیشین، ج 2، ص 660.
[40]. الطبری، پیشین، ص 144 و البلاذری، الانساب الاشراف، ج 5، ص 516.
[41]. همان و ابن عبد البر؛ الاستیعاب، بیروت، دارالجیل، 1412ق، ج 2، ص 609.
[42]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 156 و کوفی، ابن اعثم؛ پیشین، ص 291 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988م، ص 203.
منبع :سایت پژوهه؛مريم السادات قدمي