بیان وتوضیح مباحث مشترک نهج البلاغه و قرآن (1)
1-یاری خواستن از خداوند
فاتحه الکتاب /5-ایاک نعبد و ایاک نستعین.
بقره /45- واستعینوا بالصبر والصلوه.
اعراف/128- قال موسی لقومه استعینوا بالله.
خطبه 2- واستعینه فاقه الی کفایته.
از او یاری می جویم، برای احتیاجی که به بی نیاز گردانیدنش دارم.
خطبه 151- واستعینه علی مداحر الشیطان و مزاجره والاعتصام من حبائله و مخاتله.
از خدا برای دور ساختن شیطان و بازداشتن او و برای محفوظ ماندن از دامها و فریبهای او یاری می خواهم.
خطبه 232- و استعینه علی وظائف حقوقه.
و از او برای ادای حقوقش یاری می جویم.
خطبه 233- اوصیکم عبادالله بتقوی الله... و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله.
شما را سفارش می کنم ای بندگان خدا که از خدا برای تقوی کمک خواهید و از تقوی برای معرفت او یاری جویید.
بیان:
از آیات و عبارات مذکور و نیز موارد بسیار دیگری که ذکر نشد، بدست می آید که برای جلب هر نفعی و دفع هر زیانی باید از خدا یاری جست و محتاج به توضیح نیست تنها جمله آخر که از نهج البلاغه ذکر شد، ظاهرش موهم دور مصرح و توقف شئ بر نفس است، زیرا تا، کسی خدا را نشناسد، از او بر تقوی یاری نمی طلبد؛ و تا تقوی نداشته باشد، مستعدّ طلب معرفت خدا نمی شود. به عبارت دیگر در این سخن، معرفت حق متوقّف بر تقوی و تقوی متوقّف بر معرفت و طلب از خدا قرار داده شده که این محال و غیر ممکن است. ولی جواب این است که: درجات معرفت الهی متفاوت است و درجه نازله آن است که متوقف علیه یاری خواستن از تقوی است و این درجه ممکن است از راه دیگری غیر از تقوی حاصل شود و اما معرفت متوقّف بر تقوی و مسبّب از آن، آن است که از برکت تقوی حاصل می شود و هر چند تقوی بیشتر باشد، معرفت بیشتر حاصل می شود؛ پس متوقّف و متوقّف علیه از نظر درجات و مراتب، مختلف است و اشکال دور، وارد نمی آید؛ نظیر توقف تشنگی و میل به آشامیدن آب شور.
2- وحدانیت خدا
اخلاص/1- قل هو الله احد.
خطبه 152- الاحد لا بتاویل عدد.
خدا یکی است بدون برگشت به عدد.
خطبه 228- ما وحَّده من کیَّفه.
کسی که کیفیت برای خداوند ثابت کند، خدا را یکتا نشناخته است.
حکمت 462- والتوحید ان لاتتوهَّمه.
یکتا دانستن خدا این است که او را به وهم و اندیشه در نیاوریم.
خطبه 64- کل مسمًّی بالوحده غیره قلیل.
هر نامیده شده به «یکی» غیر از خدا، کم است.
بیان:
کلمه«واحد» در چند معنی به کار می رود:
1- واحدی که مبدأ کثرت است و کم متصل و منفصل را به وسیله آن تقسیم می کنند و خلاصه آن یک که بعدش دو، سه و چهار شمرده می شود که خداوند واحد به این معنی نیست زیرا اولاً: خدا یکی است که ثانی و ثالث ندارد؛ ثانیاً: از اوصاف این معنی قلت و کمی است یعنی دو و سه و چهار بیشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمی شود زیرا تمام اوصاف کمالیه در ذات باری به نحو اتمّ و اکمل موجود است. علی علیه السّلام در عبارت اول و پنجم مذکور به این معنی اشاره فرموده و چنین وحدتی را از خداوند نفی نموده است.
2- وحدت نوعیّه و جنسیّه که آن وحدت مبهمه یی ست که انواع و اجناس ممکنات را به آن موصوف می سازند و می گویند ابهام در جنس، اشدّ از ابهام در نوع است و می گویند انسان یک نوعی ست و غنم نوع دیگر و حیوان یک جنس است و جوهر جنس دیگر.
3- وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان که می گوییم زید یکی از افراد انسان و انسان یکی از انواع حیوان است و واضح است که خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معنی دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسی تا واحد به معنی سوم باشد زیرا تمام این معانی از خصایص ممکنات است.
4- وحدت اعتباریه یی ست که برای شی ذات، اجزایی فرض شود و سلب این معنی از ذات باری در کمال وضوح است.
علی علیه السلام در حدیث دیگری که در روز جنگ جمل به اعرابی سایل از معنی توحید القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معنی دارد که دو معنی از آنها درباره خداوند روا نیست و دو معنی دیگر روا و صحیح است. اما آن دو معنی که درباره خدا روا نیست، اول: واحدی ست که از باب اعداد باشد، این معنی نسبت به خدا روا نیست زیرا چیزی که ثانی ندارد، در باب اعداد داخل نمی شود. نمی بینی که خداوند کسی را که او را ثالث ثلاثه گفته، کافر دانسته است (اشاره به عقیده نصاری است نسبت به الوهیت حضرت مسیح و به موضوع حلول)؛ معنی دوم آن است که مردم، واحد می گویند و مرادشان نوع و جنس است. این معنی هم درباره خداوند روا نیست زیرا که لازمه این معنی تشبیه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبیه منزّه است.
و اما آن دو معنی واحد که درباره خداوند صحیح است: اول این است که در اشیاء، شبیه و مانندی برای او پیدا نمی شود. دوم اینکه نه در مرتبه وجود و نه در مرتبه عقل و وهم، قابل تقسیم نیست.»(1)
در عبارت سومی که از نهج البلاغه ذکر شد «والتوحید ان لاتتوهمه» به معنی چهارم این روایت اشاره می فرماید و اما درباره جمله «ماوحده من کیفه» می گوییم اگر برای خداوند کیفیتی ثابت شود اعم از کیفیات محسوسه یا استعدادیه یا نفسانیه یا کیفیات مختعمه به کمیات تمام اینها عوارضی باشند که از محل و موضوع مستغنی نیستند و این اعراض، نعت و صفاتی برای محل منعوت (2) و موصوف خود می باشند و لازمه اتّصاف، اقتران است و لازمه اقتران، تثنیه که منافی با توحید است؛ چنانکه در نهج البلاغه می فرماید: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه.»(3)
3- رحمت خداوند
در کلمه مبارکه «بسم الله الرحمن الرحیم» خداوند متعال خود را «رحیم» معرفی نموده است. و همچنین در آیات «انه هو التواب الرحیم»-هوالبرالرحیم- لروف رحیم - هو العزیز الرحیم- ان الله غفور رحیم:
خطبه 178- رحیم لایوصف بالرقه.
خداوند، رحیمی است که به نازک دلی موصوف نمی شود.
بیان:
چون رحیم بودن مخلوق عبارت از رقّت قلب و انفعال نفس و امثال آن عبارات است و این معانی از اوصاف ممکن و مرکب می باشد که ساحت مقدس ربوبی از آن منزّه و مبرّا است، بدین جهت در اطلاق نظیر این صفات بر خداوند متعال، دانشمندان می گویند: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «نتیجه را ملاحظه کن و مقدمات را رها کن.» مثلاً نسبت به رحیم بودن خداوند باید بگوییم فقط نتیجه رقت قلب که انعام و افضال و عفو و غفران است از صفات آن ذات باری است و ملزوم و مبدأ این معانی که رقت قلب و انفعال نفس است، ساحت مقدّسش از آنها پاک و منزه است. و همچنین مراد از غضب خداوند در آیه شریفه «... و غضب الله علیه...»(4) انتقام و عقوبت است نه هیجان و غلیان نفس.
4- بهشت پاداش ایمان و عمل صالح است.
نساء/124- و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنه و لا یظلمون نقیراً.
هر کس از مرد و زن کارهای شایسته کند و مؤمن باشد به بهشت درآید و به قدر رشته هسته خرمایی ستم نبیند.
اعراف /43-... و نودوا ان تلکم الجنه اورثتموها بما کنتم تعملون.
اهل بهشت را ندا کنند که این بهشت را به پاداش اعمالی که می کرده اید، به دست آورده اید.
قرآن مجید از مردمی که نماز را تباه کرده و پیرو هوسها شده اند، استثنایی نموده، می فرماید:
مریم /60- الا من تاب و امن و عمل صالحاً فاولئک یدخلون الجنه و لا یظلمون شیئاً.
مگر آنها که توبه کرده، ایمان آورده، کار شایسته کرده اند، آنها به بهشت درآیند و هیچ گونه ستم نبینند.
نساء/13-... ومن یطع الله و رسوله یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها...
و هر کس خدا و پیغمبر را فرمان برد خدا او را به بهشت هایی درآرد که جویها در آن روان است.
خطبه 166- الفرائض! الفرائض! ادوها الی الله تودکم الی الجنه.
واجبات را بجا آورید. واجبات را بجا آورید، آنها را برای خدا انجام دهید تا شما را به بهشت رساند.
خطبه 16-... الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه.
تقوی مانند شترهای رامی است که صاحبشان بر آنها سوار شده و مهارشان را به دست دارند و ایشان را به بهشت وارد می سازند.
خطبه 233- فان التقوی فی الیوم الحرز والجنه و فی غد الطریق الی الجنه.
تقوی در امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت.
نامه 27-... فمن اقرب الی الجنه من عاملها....
چه کسی به بهشت نزدیک تر است از کسی که کار بهشت کرده است؟
در وصیّتی، آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفّین راجع به ما ترک و دارایی خویش چنین فرموده است:
نامه 24- هذا ما امر به عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمومنین فی ماله ابتغاء وجه الله لیولجنی به الجنه و یعطینی به الامنه.
این است آنچه که بنده خدا علی بن ابیطالب پیشوای مؤمنین نسبت به دارایی خود دستور داده است برای خشنودی خدا و برای اینکه مرا به بهشت درآورد و آسودگی عطا فرماید.
بیان:
در قرآن و نهج البلاغه آیات و عبارات بسیار دیگری نیز به این مضمون وارد شده است که در تمام آنها، بهشت را تنها پاداش عمل صالح، تقوی، ترس از خدا، اطاعت خدا و رسول و امثال این عبارات که همه متضمن یک معنی است، قرار داده است و در هیچ مورد چیز دیگری را مانند انتساب به خاندان پیغمبر اکرم یا وصول به حق یا حضور در مقام جلالی که دسته یی ادّعا می کنند، موجب دخول بهشت ندانسته است.
5-خلقت آدم ابوالبشر
آل عمران /60- ان مثل عیسی عندالله کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون.
حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است، وی را از خاک آفرید و بدو گفت باش! پس وجود یافت.
همچنین علی علیه السلام بعد از آنکه خلقت زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستاره را تشریح می کند، می فرماید:
خطبه 1- ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربهً سنها بالماء حتی خلصت ولاطها بالبله حتی لزبت فجبل منها صورهً ذات احناء و وصول و اعضاء و فضول اجمدها حتی استمسکت و اصلدها حتی صلصلت لوقت معدود و اجل معلوم ثم نفخ فیها من روحه فمثلت انساناً ذا اذهان یجیلها و فکر یتصرف بها و جوارح یختدمها و ادوات یقلبها و معرفه یفرق بها بین الحق والباطل والاذواق والمشام والالوان والاجناس معجوناً بطینه الالوان المختلفه والاشباه الموتلفه والاضداد المتعادیه والاخلاط المتباینه من الحر والبرد والبله والجمود والمساءه والسرور....
سپس از زمین سنگلاخ و زمین هموار و کشتزار و شوره زار پاره خاکی فراهم آورد و آب بر آن ریخت تا پاکیزه شد و آن را با آب آمیخت تا به هم چسبید؛ آنگاه ازآن خاک آمیخته شکلی را که دارای دست و پا و اعضا و پیوستگی ها و گسستگی ها بود، بیافرید و آن را جمود داد تا از یکدیگر جدا نشود و محکم کرد به حدّی که صدا می کرد؛ سپس آن را گذاشت تا زمان معیّن و مدّت معلومی، پس آن گل خشکیده را جان بخشید و انسانی بوجود آمد دارای قوای مدرکه یی که آنها را جولان می داد و فکری که با آن در کارها تصرّف می کرد و اعضایی که خدمتگزارش بود و ابزاری که آنها را به حرکت می آورد و دارای معرفتی بود که میان حق و باطل و چشیدنی ها و بوییدنی ها و رنگها و جنسها تمیز می داد. سرشت او را از رنگهای گوناگون و مواد موافق و مختلف آمیخت از صفرا و بلغم و خون و سودا و اندوه و خوشحالی....
6- گمراهی های زمان جاهلیت
آل عمران /164- و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.
همانا این مردم پیش از آمدن پیغمبر در گمراهی آشکاری بودند.
خطبه 94- بعثه والناس ضلال فی حیره و خابطون فی فتنه قد استهوتهم الاهواء واستزلتهم الکبریاء واستخفتهم الجاهلیه الجهلاء حیاری فی زلزال من الامر و بلاء من الجهل.
خداوند آن حضرت را مبعوث کرد هنگامی که مردم گمراه و سرگردان بودند و کورکورانه در فتنه و فساد قدم می نهادند و خواهشهای نفسانی خرد آنها را ربوده بود و خودبینی آنها را لغزانیده بود و نادانی بسیار ایشان را سبکسر نموده، در کار خویش سرگردان و پریشان بودند.
خطبه 187- بعثه حین لاعلم قائم و لا منار ساطع و لا منهج واضح.
خداوند حضرت رسول را مبعوث فرمود هنگامی که نه نشانه یی بر پا بود و نه روشنایی، نمایان و نه راه مستقیمی، آشکار.
خطبه 26- ان الله بعث محمدًا- صلی الله علیه و اله- نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و انتم معشر العرب علی شر دین و فی شر دار منیخون بین حجاره خشن و حیات صم تشربون الکدر و تاکلون الجشب وتسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم الاصنام فیکم منصوبه والاثام بکم معصوبه.
خداوند حضرت محمد(ص) را برانگیخت تا بیم دهنده جهانیان و امین قرآن باشد. شما ای گروه تازیان درآن هنگام دارای بدترین کیش و بدترین منزل بودید. میان سنگلاخ خشن و مارهای کر سکونت داشتید، آب لجن می نوشیدید و غذای خشن می خوردید و خون یکدیگر را می ریختید و از خویشاوندی بریده بودید. بت ها میان شما برپا و گناهان به شما پیچیده بود.
7- بهشت و نعمت هایش همیشگی است.
نساء/57و122- والذین امنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً....
کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به بهشتهایی واردشان خواهیم ساخت که از زیر آنها جویها روان است و همیشه در آنجا می باشند....
خطبه 108- فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره و خلدهم فی داره حیث لا یظعن النزال و لا یتغیر لهم الحال.
اما خداوند، فرمانبرداران را در جوار خویش پاداش می دهد و در خانه خود، ایشان را جاودان نگه می دارد؛ ازآنجا خارج نشوند و تغییر حال نیابند.
رعد/35- مثل الجنه التی وعد المتقون تجری من تحتها الانهار اکلها دائم وظلها....
صفت بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده اند، این است که از زیر آن جویها روان است میوه و سایه آن همیشگی است.
خطبه 84-... لا ینقطع نعیمها و لا یظعن مقیمها و لا یهرم خالدها....
نعمت بهشت قطع نمی شود و مقیم در آن کوچ نمی کند و جاوید در آن پیر نمی شود.
8- خداوند برای هر چیزی مدتی قرار داده است.
انعام /2- هوالذی خلقکم من طین ثم قضی اجلاً و اجل مسمی عنده....
اوست که شما را از گل آفرید سپس مدتی مقرّر کرد و مدّتی نیز به نزد او معین است.
یونس /49-... لکل امه اجل اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعهً و لا یستقدمون.
برای هر امّتی، مدّتی معیّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتی پس آیند و نه جلوتر روند.
رعد/2-... و سخر الشمس والقمر کل یجری لاجل مسمی.
خداوند خورشید و ماه را زیر فرمان گرفت که هر یک در مدتی معین سیر می کنند.
احقاف /3- ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی.
ما آسمانها و زمین را با هر چه میانشان هست، جز به حق و برای مدّتی معیّن نیافریده ایم.
خطبه 82- و جعل لکل شیء قدراً و لکل قدر اجلاً و لکل اجل کتاباً.
خداوند برای هر چیز، اندازه یی و برای هر اندازه، مدّتی و برای هر مدّت، نوشته یی معیّن فرموده است.
بیان:
شیخ توسی در تفسیر آیه اول از قول شش نفر از مفسّرین نقل می کند که مدتی که خدا مقرّر کرده است، زمانی است که هر انسان در آن زمان زنده می شود و مدّت معیّنی که نزد خدا است، مراد زنده شدن در قیامت و بعث و نشور است. سپس می گوید ولی آنچه ما می گوییم این است که مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است که بالفعل انجام می شود و مدّت دیگری که نزد خدا معیّن است، نسبت به کسانی است که پیش از آن زمان کشته می شوند یا به واسطه قطع رحم و امثال آن عمرشان کوتاه می شود.
و اما راجع به تعمیم و تخصیص متعلق این مدّت معیّن چنانکه ملاحظه می شود، نهج البلاغه مدّت معیّن را تعمیم داده و برای هر چیز دانسته است و قرآن مجید تنها برای انسان و کواکب و امتها تصریح نموده است، ولی ممکن است از آیه 3 سوره احقاف استفاده تعمیم کرد زیرا درآن آیه برای آسمان و زمین و آنچه میان این دو هست، مدت معیّن قرار داده شده است.(5)
9- دستور داخل شدن در ملک دیگران
نور /27و28- یا ایها الذین امنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون * فان لم تجدوا فیها احداً فلاتدخلوها حتی یوذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم والله بما تعملون علیم.
شما که ایمان آوررده اید در خانه هایی جز خانه های خود داخل مشوید، مگر آن که آشنایی یابید و بر ساکنانش سلام کنید. این برای شما بهتر است، شاید پند گیرید؛ اگر کسی را در خانه نیافتید، وارد نشوید تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگردید، بازگردید که برای شما پاکیزه تر است.
علی- علیه السلام- در نامه یی که به متصدّی جمع آوری زکات، مرقوم داشته، نوشته است:
نامه 25- فاذا قدمت علی الحی فانزل بمائهم من غیر ان تخالط ابیاتهم ثم امض الیهم بالسکینه والوقار حتی تقوم بینهم فتسلم علیهم... فان کان له ماشیه او ابل فلاتدخلوها الا باذنه.
پس چون به قبیله یی رسیدی بر سر آب آنها فرود آی بدون آنکه در خانه هاشان درآیی؛ سپس با آرامش به سوی ایشان برو تا بین آنها بایستی، پس برآنها سلام کن... و اگر او چهار پایانی دارد، بی اجازه او نزد آنها مرو.
10-درجات بهشت مختلف و متفاوت است.
انعام /132- و لکل درجات مما عملوا.
و برای هر یک از مردم در برابر کردارشان در بهشت، درجاتی است.
خطبه 84- درجات متفاضلات و منازل متفاوتات.
در بهشت درجاتی است که بر یکدیگر برتری دارد و منزلهایی است که از یکدیگر امتیاز دارد.
11- مؤمنین، برادر یکدیگرند.
حجرات /10- انما المومنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم.
اهل ایمان برادر یکدیگرند، میان برادران خویش اصلاح کنید.
علی علیه السلام در نهج البلاغه به دستور آیه شریفه عمل نموده و در هر موردی که مرد ناشناسی را مخاطب قرار داده و یا مردی را که نمی خواسته است، نام ببرد، کلمه «اخ» را درباره او به کار برده است؛ به عبارت دیگر آن حضرت به جای کلمات «دوست، همشهری، رفیق، هموطن» و امثال اینها کلمه «اخ» یا «اخوه» به کار برده است که جمعاً 67 مرتبه این کلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.
در اینجا به چند مورد آن اشاره می شود:
روزی که حضرت از اخبار غیبی که از پیغمبر(ص) استفاده فرموده بود، شکل و لباس قوم مغول و خونریزی آنها را بیان می فرمود، مردی از قبیله کلب برخاست و گفت: «خداوند به تو علم غیب عطا فرموده است».حضرت در اوّل خطاب به او فرمود:
خطبه 128- یا اخا کلب.
ای برادری که از قبیله کلبی.
مردی از قبیله بنی اسد به آن حضرت عرض کرد: «با آنکه شما سزاوار خلافت بودید، چگونه شد که خلافت را از شما گرفتند؟» در اینجا با وجود اینکه این مرد سؤال بی جایی کرد، چنانکه از تندی جواب حضرت پیداست، مع ذلک آن حضرت در ابتدا فرمود:
حکمت 161- یا اخا بنی اسد.
ای برادری که از قبیله بنی اسدی.
هنگامی که از ابوذر غفاری، پس از مرگش یاد می کند، می فرماید:
حکمت 281- کان لی فیما مضی اخ فی الله.
در گذشته، برادری در راه خدا داشتم.
حکمت 11- اعجزالناس من عجز عن اکتساب الاخوان....
ناتوان ترین مردم کسی است که از بدست آوردن برادران برای خویش ناتوان باشد.
حکمت 471- شر الاخوان من تکلف له.
بدترین برادران کسی است که برای او شخص به رنج و مشقّت بیفتد (دوستی با او سبب آزار بشود).
حکمت 472- اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه.
هر گاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.
پیداست که در تمام این موارد، چنانکه شارحین نهج البلاغه گفته اند، مراد از کلمه ی «اخ» برادر ایمانی و دوست و رفیق است نه برادر تنی و همزاد انسان.
12- کلمات تند و خشن
قرآن مجید در مواردی که عقاید باطل و سخنان یاوه مردم لجوج و عنود را نقل می کند، گاهی با کلمات تند و خشنی به آنها پاسخ می دهد. علی علیه السّلام نیز چون از یارانش بهانه جویی های بی مورد مشاهده می فرمود یا سخن کفرآمیزی می شنید در مقام جواب، کلمات تند و درشتی را مناسب با خطا و گناه آنها ادا می نمود.
قرآن مجید از قول حضرت ابراهیم که بت پرستان را مخاطب قرار می داد، نقل می کند:
انبیاء /66و67- قال افتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئاً و لا یضرکم * اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون.
چرا غیر خدا چیزی را که به هیچ وجه سودی به شما نمی دهد و زیانی نمی رساند، پرستش می کنید؟ اف بر شما و این بت هایی که غیر از خدا می پرستید.
درباره اهل دوزخ که به ناحق پیامبران را تکذیب نمودند، می گوید:
ملک /11- فسحقاً لاصحاب السعیر.
لعنت بر اهل دوزخ.
راجع به مردمی که فرمان خدا را انجام نمی دهند، می فرماید:
عبس /17- قتل الانسان ما اکفره.
مرگ بر انسان که چقدر ناسپاس است.
و نیز نسبت به دروغگویانی که بدون تحقیق سخن می گویند، می فرماید:
ذاریات /10- قتل الخراصون.
مرگ بر دروغگویان.
علی علیه السلام بعد از آنکه سه مرتبه اصحابش را به جنگ تحریض فرمود و آنها بهانه جویی نمودند و پنهان شدند، به آنها فرمود:
خطبه 34- اف لکم لقد سئمت عتابکم.
اف بر شما که از سرزنش شما خسته شدم.
و نیز به خوارج نهروان فرمود:
خطبه 125- اف لکم لقد لقیت منکم برحاً.
افّ بر شما همانا از شما، شر و سختی دیدم.
برح بن مسهر طایی از خوارج نهروان و در زمان جنگ نهروان، پنهان و ساکت بود. او پس از جنگ ظاهر شد و شعار خوارج را که «لا حکم الا لله» بود به زبان آورد.
علی علیه السّلام سخن او راشنید و فرمود:
خطبه 183- اسکت قبحک الله یا اثرم.
خاموش شو خدا ترا زشت گرداند ای بی دندان.
هنگامی که نیکان و پرهیزگاران اصحابش به رحمت ایزدی پیوسته و متمرّدین ناسپاس، باقی مانده بودند، ایشان را مخاطب نموده فرمود:
خطبه 129- و هل خلفتم الا فی حثاله لا تلتقی بذمهم الشفتان.
شما در میان مردم نخاله یی باقی مانده اید که از پستی و بی لیاقتی آنان، دو لب، در سرزنششان روی هم نیفتد (یعنی انسان از نکوهش آنها ننگ دارد).
13- نکوهش بخل و امساک
لیل /10-8- و اما من بخل و استغنی و کذب بالحسنی فسنیسره للعسری.
اما آنکه بخل بورزد و بی نیازی بجوید و کلمه نیکو را تکذیب کند، زود باشد که برای او طریقه سختی پیش آریم.
محمد /38-... و من یبخل فانما یبخل عن نفسه والله الغنی و انتم الفقراء.
هر که بخل کند، درباره خویش بخل می کند چرا که خدا بی نیاز است وشما محتاجید.
حدید /24- الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل و من یتول فان الله هو الغنی الحمید.
کسانی که بخل ورزند و مردم را به بخل ورزیدن وادارند و هر که رویگردان شود، خدا بی نیاز و ستوده است.
حکمت 121- عجبت للبخیل یستعجل الفقر الذی منه هرب و یفوته الغنی الذی ایاه طلب فیعیش فی الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فی الاخره حساب الاغنیاء.
شگفت دارم از مرد بخیل زیرا که وی به سوی فقری که از آن گریزان است، می شتابد و توانگری و غنایی را که می جوید، از دست می دهد؛ پس در دنیا مانند تنگدستان زندگی می کند و درآخرت مانند توانگران به حسابش می رسند.
بیان:
راجع به زیان و کیفر شخص بخیل، قرآن مجید می فرماید: «طریقه سختی برایش پیش می آوریم و او به خود، بخل می کند» یعنی زیانش به خود او بر می گردد و نهج البلاغه این عقوبات را توضیح می دهد که اولاً: بخیل در راه به دست آوردن مال رنج می برد و زحمت می کشد و چون خرج نمی کند و نگه می دارد از آن مال بهره یی نمی برد؛ ثانیاً چنین شخصی در دنیا مانند فقرا زندگی می کند و در آخرت هم که باید حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنیا به حساب می آید. این ست طریقه سخت و این ست زیان خود بخیل.
14- از نعمتِ زیاد، مست و مغرور نشوید.
قصص/64- وکم اهلکنا من قریه بطرت معیشتها....
چه بسیار از آبادی ها را هلاک کردیم که رفاه معاش آنها را طاغی و سرکش ساخته بود.
علی علیه السّلام درآخر خطبه یی که اصحابش را به تقوی و تهیه توشه آخرت موعظه می کند، می فرماید:
خطبه 63- نسال الله سبحانه ان یجعلنا و ایاکم ممن لا تبطره نعمه.
از خداوند مسالت می نماییم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی او را یاغی نکند.
در پایان نامه یی که به قثم بن عباس نوشته است، سفارش می کند که:
نامه 33-... و لا تکن عندالنعماء بطراً و لا عند الباساء فشلاً....
هنگام نعمت و خوشی سرکشی مکن و زمان سختی و گرفتاری سست و دلباخته مباش.
15-اطاعت خدا و رسول
احزاب /71-... من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظیماً.
کسی که خدا و رسولش را فرمان برد، به کامیابی بزرگی رسیده است.
نساء/85- من یطع الرسول فقد اطاع الله....
کسی که اطاعت پیغمبر کند، خدا را اطاعت کرده است.
حکمت 92- ان ولی محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصی الله و ان قربت قرابته.
دوست محمّد (ص) کسی است که خدا را فرمان برد، اگر چه خویشاوندی او با آن حضرت دور باشد و دشمن محمّد (ص) کسی است که خدا را فرمان نبرد اگر چه خویشاوندی او نزدیک باشد.
و به حارث همدانی می نویسد:
نامه 69- واطع الله فی جمل امورک فان طاعه الله فاضله علی ما سواها.
و خدا را در همه کارهایت اطاعت کن زیرا اطاعت خدا بر همه چیز فزونی دارد.
خطبه 147- فبعث محمداً- صلی الله علیه و اله- بالحق لیخرج عباده من عباده الاوثان الی عبادته و من طاعه الشیطان الی طاعته....
خداوند، محمّد (ص) را بحق مبعوث فرمود تا بندگانش را از پرستش بتها بازدارد و به بندگی او رهنمایی نماید و ازفرمانبرداری شیطان، باز دارد و به فرمانبرداری او هدایت نماید.
16- حق و باطل
رعد/17- انزل من السماء ماءً فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیاً و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فیذهب جفاءً و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال.
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد که در درّه ها به اندازه اش جاری شد و سیل کفی پف کرده بیاورد بعضی چیزها که برای ساختن زیور یا کالا در آتش می گدازند کفی مانند آب دارد. خدا حق و باطل را چنین مثل می زند که کف به کنار افتاده، نابود می شود ولی چیزی که به مردم سود می دهد، در زمین باقی می ماند. خدا مثلها را چنین می زند.
حکمت 368- ان الحق ثقیل مریء و ان الباطل خفیف و بیء.
حق سنگین است و گوارا و باطل سبک است و وبا آور.
بیان:
در آیه شریفه، خداوند متعال، باطل را به کف روی آب سیل و روی فلز در کوره مثال می زند از این جهت که ظاهرش باد می کند و جلوه یی دارد امّا نه دوامی دارد و نه برای مردم سودمند است و به اندک پفی، خانه اش ویران می شود و بکلّی از بین می رود. اما حق مانند آب باران، خالص و بدون کف یا مانند طلا و نقره ذوب شده، خالص است که بادوام و سودمند می باشد، اگرچه مانند کف پف کرده، ظاهر آراسته یی ندارد و علی علیه السلام نیز همین مطلب را به شکل دیگری بیان فرموده است.
17- خداوند از داشتن پدر و فرزند منزّه است.
اخلاص/3- لم یلد ولم یولد.
خداوند نزاده و زاده نشده است.
خطبه 181- لم یولد سبحانه فیکون فی العز مشارکاً.
خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزّت شریک داشته باشد.
چون غالباً در انسان چنین است که اگر فرزند عزّت و قدرتی داشته باشد پدرش هم همان عزّت و قدرت بلکه بیشتر از او را دارد. پس اگر خدا پدر می داشت آن پدر در عزّت شریک خدا می شد.
خطبه 181-لم یلد فیکون موروثاً هالکاً.
و نزاییده است تا ارث دهنده و فنا پذیر باشد.
توالد و تناسل در انسان برای بقای نوع و تبدیل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر می میرد و پسر از او ارث می برد پس اگر خداوند، فرزند می داشت چنین تالی فاسدی پیدا می شد.
خطبه 228- لم یلد فیکون مولوداً.
خداوند نزاییده است تا زاییده شده باشد.
در جنس حیوان به استثنای اصل اول زایدن با زاییده شدن ملازمه دارد و هر کس فرزند دارد مسلماً پدری هم داشته است بنابراین اگر خدا را فرزندی باشد لازم است او را پدری هم باشد.
خطبه 228- ولم یولد فیصیر محدوداً.
و زاییده نشده است تا محدود گردد.
زیرا زاییده شده، حادث است و هر حادثی زمان و مکان معیّن و محدودی دارد.
18- تفکّر در تاریخ گذشتگان و عبرت گرفتن ازآنها
قرآن مجید پس از آنکه داستان مفصّل و مشروح حضرت یوسف و پدر و برادرانش را بیان می کند و یک جمله هم راجع به تکذیب انبیا از زبان مردم آن روزگار نقل می کند، به این جمله مبارکه می رسد:
یوسف/111- لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب.
در سرگذشت اینان برای خردمندان، عبرت و پند است.
و نیز در سوره حجّ، اقوام و مللی را که پیغمبران خویش را تکذیب نمودند و در میان خود ستم کردند و هلاک شدند، ذکر می کند و سپس می فرماید:
حج 46- افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او اذان یسمعون بها.
چرا در این سرزمین سیر نمی کنند تا دلهای فهمیده و گوشهای شنوا پیدا کنند.
علی علیه السّلام در خطبه مفصّل قاصعه می فرماید:
خطبه 234- واحذروا ما نزل بالامم قبلکم من المثلات بسوء الافعال و ذمیم الاعمال فتذکروا فی الخیر والشر احوالهم و احذروا ان تکونوا امثالهم فاذا تفکرتم فی تفاوت حالیهم فالزموا کل امر لزمت العزه به حالهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافیه فیه بهم و انقادت النعمه له معهم و وصلت الکرامه علیه حبلهم من الاجتناب للفرقه واللزوم للالفه والتحاض علیها والتواصی بها واجتنبوا کل امر کسر فقرتهم و اوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الایدی....
بترسید از عذابها و سختی های که در اثر زشتکاریها و بدکرداریها به امّتهای پیش از شما رسید و پیش آمدهای آنان را در نیکی و بدی یاد آورید و برحذر باشید از اینکه مانند آنان باشید و هرگاه در تفاوت دو حالت نیک و بد ایشان اندیشه کردید، اختیار کنید هر کاری را که ایشان به سبب آن ارجمند گشتند و دشمنانشان دور گشت و تندرست ماندند و نعمت و آسایش بدست آوردند و بزرگواری ریسمان ایشان را متّصل کرد، مانند دوری نمودن از اختلاف و چسبیدن به الفت و ترغیب و سفارش درباره ی آن. دوری کنید از هر کاری که کمر پیشینیان را شکست و قدرتشان را سست نمود مانند دل به کینه یکدیگر بستن و سینه را از دشمنی هم پر کردن و پشت به یکدیگر نمودن و یاری نکردن دستها یکدیگر را.
همچنین درنامه یی به حارث همدانی می نویسد:
نامه 69- و صدق بما سلف من الحق واعتبر بما مضی من الدنیا ما بقی منها فان بعضها یشبه بعضاً واخرها لاحق باولها.
از گذشته آنچه حق بوده است، تصدیق کن و از گذشته دنیا برای باقیمانده آن، عبرت گیر زیرا بعضی از آن مانند بعضی دیگر است و آخرش پیوسته به اولش می باشد.
علی(ع) در نامه یی به پسران امام حسن(ع) می نویسد:
نامه 31- و اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولین و سر فی دیارهم واثارهم فانظر فیما فعلوا و عما انتقلوا....
سرگذشت پیشینیان را بر دلت عرضه کن وآنچه به آنها رسیده است، به یادش آور و در منازل و آثاری که ازآنها باقی مانده، سیر کن، پس ببین چه کردند و از چگونه منازلی انتقال یافتند؟
در قسمت دیگر این نامه شریف، می فرماید:
ای بنی انی- و ان لم اکن عمرت عمر من کان قبلی- فقد نظرت فی اعمالهم و فکرت فی اخبارهم و سرت فی اثارهم حتی عدت کاحدهم بل کانی بما انتهی الی من امورهم قد عمرت مع اولهم الی اخرهم فعرفت صفو ذلک من کدره ونفعه من ضرره.
پسرکم !اگر چه من مانند پیشینیان عمر دراز نکردم ولی در کردار ایشان نگریستم و در سرگذشت آنها فکر نمودم و در آثاری که از آنها باقی مانده است، سیر کردم؛ چنانکه مانند یکی از آنها شدم بلکه به سبب آنچه از کارهای آنها به من رسیده است، چنان شدم که گویی از اول تا آخر با ایشان زندگی کردم و در نتیجه کارهای خوب و پاکیزه آنها را از کردار زشت و تیره ایشان تمیز دادم و سودش را از زیانش شناختم.
در قسمت آخر این رساله می فرماید:
استدل علی مالم یکن بما قد کان فان الامور اشباه و لا تکونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت فی ایلامه، فان العاقل یتعظ بالادب والبهائم لا تتعظ الا بالضرب.
ازآنچه که می بینی و اتفاق افتاده است، به آنچه که ندیده یی پی ببر و استدلال کن زیرا امور دنیا مانند یکدیگر است؛ و از کسانی مباش که موعظه و اندرز سودشان ندهد مگر اینکه آنها را زیاد بیازاری، همانا خردمند، با ادب پند می آموزد و چهار پایان جز با کتک پند نمی گیرند.
19-یتیم نوازی
اسراء/34- و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده.
به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به طریقی که نیکوتر است تا زمانی که به قوّت خویش برسد، یعنی بالغ و رشید شود.
الضحی /9- فاما الیتیم فلا تقهر.بر یتیم پیروزی مجوی.
فجر /17-15- فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن کلا بل لا تکرمون الیتیم.
و اما آدمی، چون گرفتار گردد و روزی او تنگ شود، گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است. چنین نیست بلکه شما یتیم را محترم نمی دارید.
همچنین در 22 مورد دیگر، قرآن راجع به یتیم توصیه و سفارش کرده است.
علی علیه السلام در نامه خویش به مالک اشتر می نویسد:
نامه 53- و تعهد اهل الیتیم و ذوی الرقه فی السن ممن لا حیله له و لا ینصب للمساله نفسه و ذلک علی الولاه ثقیل والحق کله ثقیل.
به یتیمان و پیران سالخورده که چاره ای ندارند و خود را در معرض سؤال در نمی آورند، رسیدگی کن؛ اگر چه این مطلب بر زمامداران سنگین و گران است ولی هر مطلب حقی سنگین و گران است.
و نیز در بستر مرض و حالت احتضار که فرزندانش را نصیحت می کرد، فرمود:
نامه 47- الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم ولا یضیعوا بحضرتکم.
خدا را به یاد آورید! خدا را به یاد آورید! درباره یتیمان. برای خوراک آنها نوبت قرار ندهید- گاه سیر و گاه گرسنه شان نگذارید- ایشان در نزد شما ضایع و تباه نشوند.
20-بیهوده خرج کردن
اسراء/26و27- ولا تبذر تبذیراً ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفوراً.
بیهوده خرج مکن که بیهوده خرج کنندگان، همزادان شیطانند و شیطان نسبت به پروردگار خویش ناسپاس است.
علی علیه السلام در جواب کسانی که از روی اعتراض به وی گفتند: «چرا بیت المال را میان مسلمین مساوی تقسیم می کنی و پیشینیان در اسلام و مردم با شرف را بر دیگران ترجیح نمی دهی؟» می فرماید:
خطبه 126- الا و ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر واسراف و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخره و یکرمه فی الناس و یهینه عندالله ولم یضع امرو ما له فی غیر حقه و عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم فان زلت به النعل یوماً فاحتاج الی معونتهم فشرخدین و الام خلیل.
همانا بذل مال در غیر موردش، بیهوده خرج کردن و اسراف است و چنین کاری، بذل دهنده را در دنیا بلند و در آخرت پست می کند و در نظر مردم محترم و نزد خدا خوار می گرداند و هر کس مالش را بی جا به غیر مستحق داد، خداوند او را از سپاسگزاری ایشان محروم می کند و دوستی آنها برای غیر او می باشد. پس اگر روزی قدمش بلغزد - و برایش گرفتاری پیش آید - و او به یاری ایشان نیازمند گردد، همان گیرندگان مال، بدترین یار و سرزنش کننده ترین دوست او می باشند.
بیان:
از آیه شریفه استفاده می شود که بیهوده خرج کردن، کاری شیطانی است و باعث ناسپاسی خداوند می گردد. علی علیه السلام نیز که در این خطبه شریفه به شرح یکی از موارد بیهوده خرج کردن می پردازد، شیطانی بودن این عمل را توضیح می دهد و معلوم می کند که چگونه بیهوده خرج نمودن، موجب ناسپاسی خداوند می شود.
21- سستی را به خود راه ندهید.
آل عمران /139- ولا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین.
سستی را به خود راه ندهید و اندوهگین مباشید و اگر ایمان داشته باشید از دیگران برترید.
خطبه 29- لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد.
مرد زبون نمی تواند از ستم جلوگیری کند وحق جز با تلاش و کوشش بدست نمی آید.
حضرت علی (ع) درباره جدیت پیغمبر اکرم نسبت به تبلیغ و دعوت به حق می فرماید:
خطبه 115- فبلغ رسالات ربه غیر وان و لا مقصر و جاهد فی الله اعداءه غیر واهن و لا معذر.
پس رسالت پروردگارش را، بدون سستی و کوتاهی به انجام رسانید و در راه خدا با دشمنان او جنگید، بدون آنکه ناتوان شود یا عذر و بهانه یی آورد.
بعد از آنکه با آن حضرت برای خلافت بیعت کردند، فرمود:
خطبه 167- لا تفعلوا فعلهً تضعضع قوهً و تسقط منهً و تورث وهناً و ذلهً.
کاری نکنید که نیرو و قوت را سست کند و توانایی را ساقط نماید و سستی و خواری به جای گذارد.
حضرت امیر (ع)، هنگامی که مالک بن حارث اشتر را به سپهسالاری لشکری گمارد، به سربازان مالک نسبت به فرمانبرداری از او چنین می نویسد:
نامه 13- ... فاسمعا له و اطیعا و اجعلاه درعاً و مجنًا فانه ممن لا یخاف وهنه ولا سقطته و لابطوه عما الاسراع الیه احزم ولا اسراعه الی ما البطء عنه امثل.
سخن مالک را بشنوید و فرمانش را امتثال کنید و او را سپر و زره خود قرار دهید زیرا او از کسانی است که از آنها ترس و سستی و لغزش سر نمی زند؛ هنگامی که شتاب لازم باشد، کندی نمی کند و زمانی که کندی بهتر باشد، شتاب نمی نماید.
حضرت در جواب نامه یی که برادرش عقیل به آن حضرت نوشته بود و آن حضرت را به گوشه نشینی و ترک جنگ دعوت کرده بود، نوشته است:
نامه 36- ... لا یزیدنی کثره الناس حولی عزهً ولا تفرقهم عنی وحشهً و لا تحسبن ابن ابیک- ولو اسلمه الناس- متضرعاً متخشعاً ولا مقراً للضیم واهناً و لا سلس الزمام للقائد و لا و طی الظهر للراکب المقتعد و لکنه کما قال اخوبنی سلیم:
فان تسالینی کیف انت؟ فاننی
صبور علی ریب الزمان صلیب
یعز علی ان تری بی کابه
فیشمت عاد او یساء حبیب
انبوهی مردم برگرد من، بر عزّتم نمی افزایند و پراکندگی ایشان از من، وحشت و ترسی برایم نمی آورد؛ هر چند مردم پسر پدرت را رها کنند، او را خوار و فروتن گمان مکن زیرا نه سستی می کند و زیر بار ستم می رود و نه زمام خود را بدست هر کشنده می دهد و نه برای سواری هر راکبی پشت می دهد، بلکه او آنچنان است که شاعر گفته: «اگر از من بپرسی چگونه یی؟ گویم: من در سختی روزگار شکیبا و توانایم. بر من دشوار است که اندوهی در من دیده شود تا دشمنی شاد یا دوستی اندوهگین گردد.»
پی نوشت ها :
1- منهاج البراعه، ج7، ص 7، به نقل از توحید صدوق.
2- منعوت: نعت شده.
3- خطبه 1.
4- نساء/93.
5- تفسیر تبیان، ج5، ص77.
منبع: مصطفوی، سید جواد، (1301)، رابطه نهج البلاغه با قرآن، تهران: انتشارات بنیاد نهج البلاغه ، 1386، چاپ چهارم.