عمرى كه خدا از فرزند آدم پوزش را مى پذيرد شصت سال است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

گردآورندگان سخنان علی علیه‌السلام

هوشمندان و ژرف‌اندیشان مى‌دانند که کلام على فروتر از کلام خداوند و رسول الله و فراتر از کلام بشر است. با توجه به همین جایگاه است که جناب آقای محمدعلی مهدوی‌راد در نوشتاری با عنوان «گردآورندگان سخنان علی علیه‌السلام از آغاز تا غررالحکم با نگاهی به شرح آقا جمال خوانساری» برخى از گردآورندگان کلام مولا را تا قرن ششم که در «غرر الحکم و دررالکلم» سامان یافته یاد نموده است.

هوشمندان و ژرف‌اندیشان مى‌دانند که کلام على فروتر از کلام خداوند و رسول الله و فراتر از کلام بشر است.[۱] قطب‌الدین راوندى دراین‌باره نوشته است: «گفته‌اند صد سخن از کلمات بلیغ‌ترین عرب، ابوالحسن برگزینم. انگشت بر انجیل بلاغت (نهج‌البلاغه) گرداندم. به خداى سوگند نمى‌دانم صد سخن از میان صدها سخن چگونه برگزینم، جز آنکه یاقوتى را از میان همگنانش بردارم»[۲].

جر جرداق، ادیب لبنانى، نیز گفته است: «کلام امیرالمؤمنین، على(علیه‌السلام) در اوج بلاغت و ستیغ فصاحت، و در نهایت جزالت و استوارى و شیوایى است. خطابه‌هاى شورانگیز و شگرف مولا انسان‌هاى شیفته را وامى‌داشت که آن گفته‌هاى بى‌بدیل را بر سینه‌ها نهند و خامه برگیرند و ثبت و ضبط کنند و به نسل‌ها و عصرها بسپارند. ازاین‌روى از همان روزگارانى که این سخن‌ها فراز آمد و نامه‌ها نگاشته شد و جمله‌ها پراکنده گشت، دیده‌ها را خیره ساخت و همت‌ها را برانگیخت و انبوه میراث بیانیِ امیر بیان و امام پرواپیشگان على(علیه‌السلام) گرد آمد»[۳]. 

اکنون و در حد گنجایش مقال، برخى از گردآورندگان کلام مولا را تا قرن ششم که در «غرر الحکم و دررالکلم» سامان یافته است، یاد مى‌کنیم.

قرن اوّل

حارث بن عبدالله همدانى:

گویا اولین[۴] کسى که به جمع و تدوین کلمات امیرمؤمنان(علیه السلام) همت گماشت حارث بن عبدالله همدانى (م ۶۵ق) است. او از شیفتگان مولا و کلام او و ثقات اصحاب وى و چهره‌هاى والاى تاریخ اسلام است.[۵] او را آگاه‌ترین کسان به سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دانسته‌اند.[۶] حسنین(علیه السلام) از وى کلمات امام(علیه السلام) را سؤال مى‌کردند و بدین سان در شناخت و گسترش کلام مولا مردمان را بدو ارجاع مى‌دادند.[۷] برخى رجالیان عامه وى را توثیق کرده‌اند و بسیارى بر او طعن زده‌اند. انگیزۀ طعن رجالیان عامه بر او روشن است؛ چون او را از «شیعیان آغازین» و «غالیان در تشیع»[۸] دانسته‌اند.

ذهبى بر طعن‌هاى او به تردید مى‌نگرد و تصریح مى‌کند که «در کار او سرگشته است».[۹] اما قرطبى طعن بر حارث و از جمله نسبت دادن شَعبى، حارث را به کذب، معلول حبّ او به على و برتر دانستن على(علیه السلام) را از ابوبکر مى‌داند.[۱۰] به‌هرحال حارث اولین کسى است که کلام مولا را نگاشته و تدوین کرده است.

امام(علیه السلام) در مقامى خطبه مى خواند و مى فرماید: «کیست که دانش را به درهمى بخرد».[۱۱]

حارث ابزار نوشتارى فراهم مى‌آورد و دانش بسیارى از آن بزرگوار را مى‌نگارد.

امام(علیه السلام) خطبه مى‌خواند، مردمان از زیبایى و اوج کلام شگفت‌زده مى‌شوند. به حارث مى‌گویند: او را به خاطر سپرده‌اى؟ مى‌گوید: «نگاشته‌ام؛ پس بر دیگران املا مى‌کند».[۱۲]

علامه شیخ محمدتقى شوشترى (رحمت الله علیه) نیز حارث را اولین مصنف کلام مولا دانسته و از جمله بر آنچه از کافى آوردیم، استناد کرده است.[۱۳]

زید بن وهب جهنى:

ابوسلیمان زید بن وهب جهنى کوفى (م۹۶) از رجال (صحاح سته) و از راویان معتَمَد و موثق عامّه، دومین کسى که خُطب و کلمات مولا را گرد آورده است. شیخ طوسى رحمت الله علیه دربارۀ وى نوشته‌اند: زید بن وهب، او را است کتاب (خطب امیرالمؤمنین على المنابر فى الجمع والأعیاد).

سپس شیخ طریق خود به کتاب را آورده است. این کتاب را ابومنصور جهنى از او روایت کرده است».[۱۴] زید در نبرد صفین حضور داشته است و نصر بن مزاحم برخى از خطبه‌هاى مولا را از وى گزارش مى‌کند.[۱۵] علامه شیخ آقا بزرگ بر این باور است که نصر بن مزاحم کتاب او را در اختیار داشته است و خطبه‌ها را با سند کتاب گزارش مى‌کند.[۱۶]

ذهبى او را از بزرگان و ثقات تابعین دانسته و احتجاج بر حدیثش را متفق علیه تلقى کرده است.[۱۷] علامه شوشترى نیز از زید بن وهب سخن گفته و نکات شایسته‌اى عرضه کرده است.[۱۸]

اصبغ بن نباته:

اصبغ از چهره‌هاى برجسته و از بیداردلان نیک‌نهاد یاران على(علیه السلام) و به گفتۀ ابن مزاحم از (ذخائر) على(علیه السلام) بود. مورخان و محدثان به رزم‌آورى، پارسایى، زهد و استوارگامى در ولایت، او را یاد کرده‌اند[۱۹] و در نقل حدیث نیز او را به کثرت نقل، استوارى در نقل، وثاقت و اتفاق ستوده‌اند.[۲۰] برخى از رجالیان عامه او را توثیق کرده‌اند و برخى به جهاتى روشن ــ از جمله حبّ والاى او به مولا ــ بر او طعن زده‌اند.[۲۱]. اصبغ مى‌گوید: از مواعظ على بن ابى طالب صد فصل به خاطر سپردم و از خطابه‌هایش گنج‌هایى که بازگویى آنها جز فزونى و گستردگى نیاورد.[۲۲] محدثان و رجالیان، نامۀ ارجمند و جاودانۀ مولا به مالک اشتر و نیز وصیت آن بزرگوار به امام حسن(علیه السلام) [= یا محمد بن حنفیه] را از وى گزارش کرده‌اند.[۲۳] آیت اللّه سید ابوالقاسم خویى (رضوان الله علیه)، طریق شیخ طوسى (رضوان الله علیه) به اصبغ را در نقل عهدنامه مالک اشتر صحیح مى‌دانند.[۲۴]

عالمان و رجالیان در پژوهش‌هاى رجالى دربارۀ اصبغ، نکاتى ارجمند ارائه کرده‌اند.[۲۵]

قرن دوم

ابواسحاق نزارى ابراهیم بن حکم:

او از مؤلفان بزرگ اسلامى است. ذهبى او را به تعصب و عناد نسبت داده و گفته است: (شیعى جَلَد). و از ابوحاتم نقل کرده است که وى دروغگوست و روایات مثالب معاویه را گزارش کرده است! ازاین‌روى آنچه را از وى نگاشتیم تباه ساختیم.[۲۶] اما روشن است که حکم ذهبى و همگنان او ریشه در استوارگامى او در تشیّع و کین‌ورزى او به معاویه و افشاگرى او علیه (حزب طلقاء) دارد.

نجاشى از وى یاد کرده و نوشته است: «له کتب منها… کتاب الخطب».

شیخ طوسى نوشته‌اند: «صنف کتباً، منها کتاب الملاحم و کتاب خطب على(علیه السلام).»[۲۷]

ابن شهرآشوب نیز از وى و کتابش یاد کرده است.[۲۸]

کلبى:

ابومنذر هشام بن محمد بن سائب کلبى کوفى (م۲۰۴). او از تبارشناسان بزرگ و از مؤلفان سختکوش است که افزون بر ۱۵۰ اثر بدو نسبت داده‌اند. نجاشى آثار وى را گزارش کرده و در ضمن آنها از کتابى یاد کرده است با عنوان «کتاب‌الخطب»[۲۹]. محقق جلیل حضرت شیخ عزیزالله عطاردى پس از نقل سخن نجاشى نوشته است: «محتمل است که این کتاب مجموعه اى از خطب على(علیه السلام) باشد»[۳۰].

گویا نباید تردیدى داشت که «کتاب الخطب» مجموعه‌اى است از خطبه‌هاى على(علیه السلام). ابن ندیم در ضمن شمارش آثار هشام نوشته است: «کتاب خطب على ـ علیه‌السلام[۳۱].

رجالیان بر هشام نیز طعن زده‌اند. ابن عساکر ریشۀ این طعن را نشان داده و نوشته است: «رافضى لیس بثقه»[۳۲].

شمس‌الدین ذهبى و ابن حجر که این سخن را از ابن عساکر دربارۀ وى آورده‌اند، تفسیر آیه‌اى از قرآن را به نقل از پدرش نیز از هشام گزارش کرده‌اند که به خوبى مى‌تواند نشان‌دهندۀ سمت و سوى اندیشۀ کلبى باشد[۳۳] و دلیل طَعن رجالیان بر او. گزارش‌هاى او از نیاکان مردمان و افشاگرى‌هاى او علیه تبار جباران نیز در این طعن‌ها بى‌تأثیر نبوده است.[۳۴] هرچند از آثار کلبى جز اندکى باقى نمانده است، تأثیر او در آثار مورخان و محدثان اسلامى بسى گسترده است[۳۵].

مسعده بن صدقه:

ابو محمد یا ابوبشر، عبدى، از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و فرزند بزرگوارش امام موسى بن جعفر(علیه السلام) است. مسعده از راویان عامه است که برخى از رجالیان شیعه وى را از ثقات اصحاب برشمرده‌اند.[۳۶] نجاشى از وى یاد کرده و نوشته است: «له کتب، منها: کتاب خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام)»[۳۷].

شیخ طوسى رحمت الله علیه نیز از وى یاد کرده و فقط به اینکه او کتاب دارد، بسنده کرده است[۳۸].

واقدى:

ابوعبدالله محمد بن عمر بن واقدى بغدادى (م۲۰۷). واقدى از مورخان بلندآوازۀ تاریخ اسلام است. اثر مهمِ برجاى‌ماندۀ او دربارۀ نبردهاى رسول الله(ص) با عنوان (المغازى) نشان‌دهندۀ گسترۀ آگاهى‌هاى او از تاریخ اسلام است[۳۹].

ابوغالب زرارى در رساله ارجمندش از این مجموعه یاد کرده است[۴۰].

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از این کتاب با استناد به رساله یادشده، یاد کرده است[۴۱] ابن ندیم، واقدى را شیعه انگاشته و گفته است که او بر این باور بوده است که على(علیه السلام) معجزۀ رسول الله (ص) است[۴۲]. ابن ندیم در این سخن و احتمال، تنهاست و هیچ شرح حال نگار و مورخ دیگرى این نسبت را بدو نداده است. واقدى کتابى داشته است با عنوان «الجمل» که شیخ مفید (رضوان الله علیه) در کتاب «الجمل» از آن بهره برده[۴۳] و سید رضى در نهج‌البلاغه از آن نقل کرده است[۴۴].

ابومخنف:

لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف أزدى غامدى کوفى (م۱۵۷) از مورخان بزرگ، بلندآوازه، شیعى و از سختکوشان در ثبت و ضبط حوادث تاریخى است. رجالیان اهل سنت گاه بر او طعن زده‌اند و چرایى آن را نیز نشان داده‌اند که او رافضى بوده، صحابه را دشنام مى‌داده و در تشیع افراط مى‌کرده و…[۴۵].

ابومخنف کتابى داشته است با عنوان «خطبه الزهراء(سلام الله علیها)» که آن را به دو واسطه از على(علیه السلام) گزارش کرده است.[۴۶] کتاب «خطب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) على المنابر فى الجُمَع والأعیاد و غیرها» زید بن وهب را نیز با دو واسطه نقل کرده است[۴۷]. ابومخنف را رجالیان شیعه ستوده‌اند و نجاشى بدین‌سان از او یاد کرده است: «شیخ اصحاب الأخبار بالکوفه و وجههم وکان یسکن الى مایرویه»[۴۸].

ابومخنف دربارۀ بیشترین حوادث عراق آثارى سامان داده است. نگاشته‌هاى او منبع مراجعۀ مورخان بوده و طبرى ۵۸۶ روایت از وى گزارش کرده است[۴۹].

قرن سوم

مدائنى:

ابوالحسن على بن محمد بن عبدالله بن أبى سیف بغدادى (م۲۲۵) از مورخان بلندآوازۀ تاریخ اسلام و از مؤلفانى است که آثار بسیارى در تاریخ اسلام نگاشته است. ازاین‌روى برخى او را با عنوان (شیخ الأخباریین) ستوده‌اند[۵۰]. تأثیر مدائنى در مورخان پس از وى بسیار گسترده است و مورخان در نگاشته‌هاى خود، روایات وى را فراوان گزارش کرده‌اند. ابن ندیم فهرست بلندى از نگاشته‌هاى مدائنى به دست داده و در ضمن آن از کتاب «خطب على» یاد کرده و پس از آن و در ضمن کتاب‌هایى که ابن ندیم به آنها عنوان «کتبه فى الأحداث» داده، نوشته است: «کتاب خطب على و کتبه الى عمّا له»[۵۱] که ظاهراً دو کتاب است.

صالح بن ابى حمّاد:

ابوالخیر رازى از اصحاب امام جواد(علیه السلام) و امام هادى و امام عسکرى(علیه السلام) است. نجاشى از وى یاد کرده و در ضمن شمارش نگاشته‌هاى او نوشته است: «کتاب خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام)»[۵۲]. صالح را برخى تضعیف کرده و برخى ستوده‌اند. رجالى مشهور ابوعلى حائرى پس از نقل اقوال با استناد به سخن فضل بن شاذان او را جزء (ممدوحین) یاد مى کند[۵۳].

ابراهیم بن سلیمان:

ابراهیم بن سلیمان بن عبیدالله خراز کوفى نَهَمى.

شیخ از او در باب (من لم یرو عنهم) یاد کرده است[۵۴]. نجاشى وى را توثیق کرده و آثارش را برشمرده و در ضمن آثار وى نوشته است: «له کتب، منها:… کتاب الخطب»[۵۵]. و چنین است یادکرد شیخ از او و آثارش در «الفهرست»[۵۶]. علامه سید هبه‌الدین شهرستانى به هنگام یادکرد این کتاب تصریح کرده است که این کتاب جامع خطبه‌هاى مولا بوده است[۵۷]. علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى این مطلب را استوار دانسته و گفته است: ما از «نهمى» انشای خطبه نمى‌شناسیم. این کتاب به قطع جامع خطبه‌هاى على(علیه‌السلام) بوده است[۵۸].

ابراهیم بن سلیمان از قبیله (هَمدان) بوده است که در کوفه اقامت گزیده و در میان قبیله «بنى نهم» زندگى کرده است؛ ازاین‌روى به «نهمى» شهرت یافته است[۵۹].

اسماعیل بن مهران:

از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و از راویان معتمد در نقل و گزارش حدیث است. او را به پرواپیشگى، وثاقت، نیک‌نهادى و فضل ستوده‌اند. نجاشى از وى یاد کرده و برخى از آثارش را برشمرده و در ضمن آن نوشته است: «کتاب خطب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)»[۶۰].

ابن المدینى:

ابوالحسن على بن عبدالله بن نجیع سعدى مشهور به (ابن المدینى) (م۲۳۴) از عالمان و محدثان بزرگ قرن سوم هجرى است که او را به کثرت تألیف و نگاشته‌هاى نیک و ارجمند ستوده‌اند. شرح حال تفصیلى او را ذهبى و خطیب بغدادى و دیگر شرح‌حال‌نگاران آورده‌‌ و از تأثیر او در جریان حدیث‌نگارى سخن گفته‌اند[۶۱]. اسماعیل‌پاشا نوشته است:

«خطب على بن ابى طالب ـ رضى الله عنه ـ لأبن المدینى»[۶۲].

عبدالعظیم الحسنى:

عبدالعظیم بن عبدالله علوى حسنى از محدثان، مفسران و راویان معتمد و موثق و از چهره‌هاى برجستۀ تاریخ شیعه است. او در پى تعقیب ستمگر زمان به رى وارد مى‌شود و پس از مدتى زندگى در اختفا و ارتباط با برخى از شیعیان و گسترش افکار و اندیشه و بهره‌گیرى کسانى از شیعیان از وى، در همان دیار درمى‌گذرد و به خاک سپرده مى‌شود[۶۳]. حضرت عبدالعظیم آثارى رقم زده است. نجاشى که به تفصیل از وى یاد کرده، در آغاز گزارش احوال وى نوشته است: «عبدالعظیم بن عبدالله… له کتاب خطب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)»[۶۴].

محقق متتبع حضرت آقاى عطارى که کتابى مفرد و مستند و سودمندى دربارۀ «عبدالعظیم» نگاشته و روایات منقول از وى را گرد آورده است، دربارۀ این کتاب وى نوشته است: عبدالعظیم حسنى کتابى دربارۀ خطبه‌هاى امیرالمؤمنین نوشته بود. در اخبار او دو حدیث از امیرالمؤمنین دیده مى‌شود که یکى از آنها حدیث معروفى است که آن حضرت با شریح قاضى در مورد منزلى که خریده بود گفت‌وگو مى‌کند. این خطبه اکنون در نهج‌البلاغه نیز موجود است و با خطبه‌اى که از طریق عبدالعظیم نقل شده است فرقى ندارد[۶۵]. ولیکن خطبۀ دوم که در امالى شیخ از عبدالعظیم روایت شده و موضوع آن در مذمت دنیاى فانى و عدم اعتنا به لذت این جهان است، جز در این طریق در طریق دیگر مشاهده نمى‌شود و در نهج‌البلاغه نیز این خطبه ذکر نگردیده است. این خطبه را نیز حضرت عبدالعظیم از شریح قاضى روایت کرده است[۶۶].

دربارۀ زندگانى این محدث جلیل‌القدر با اینکه از کهن‌ترین روزگاران نگاشته‌هایى رقم خورده است، چندان آگاهى‌هاى تفصیلى در اختیار نیست[۶۷].

جاحظ:

ابوعثمان عمرو بن بحر البصرى (م۲۵۵) ادیب و متکلم بلندآوازۀ قرن سوم هجرى و از مؤلفان سختکوشى است که به کلام مولا با شگفتى مى‌نگریست و بر اوج بلاغت کلام امیر بیان على(علیه السلام) خیره بود. جاحظ با اعجاب تمام صد سخن از کلمات مولا را گرد آورده که به دیدۀ او (هریک از آن با هزار سخن برابر بود). این مجموعه که با عنوان «مأه کلمه» شهره است، هماره مورد توجه عالمان و ادیبان و محدثان بوده است. رشید وطواط این مجموعه را با عنوان «مطلوب کل طالب» ترجمه و شرح کرده است. در مقدمۀ یکى از نسخه‌هاى آن، که به سال ۶۸۶ق کتابت شده است، به نقل از ابوالفضل احمد بن ابى طاهر(۶۸) (م۲۸۰) آمده است: «مرا با ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ مدتى مدید مجالست و مصاحبت بود و با او مخالطت داشتم و جاحظ همى گفتى که امیرالمؤمنین على بن أبى طالب ــ رضى الله عنه ــ را صد کلمه است که هر کلمه‌اى برابر هزار کلمه باشد، از فضیلت و حکمت و فصاحت و بلاغت. و این صد کلمه از محاسن سخن عرب است و از اُحاس سخن‌هاى ایشان داشته‌اند. و من مدتى دراز از او التماس همى کردم و از او مى‌درخواستم تا این صد کلمه را از بهر من به هم آرد و یا بر من املا کند، و او مرا وعده همى داد و طریق تغافل همى سپرد و بدان بخیل مى‌نمود، و چون جاحظ پیر شد و به آخر عمر رسید، مسوّدات و مصنفات خود را جمع کرد و این صد کلمه از جمله آن بیرون آورد و به خط خویش بنوشت و به من داد»[۶۹].

جاحظ از مؤلفان بلندآوازه و نویسندگان نابغۀ جهان اسلام است. او کثیرالتألیف است و پرکار. آثارش آکنده است از آگاهى‌هاى گونه‌گون دربارۀ دوره‌اى از تاریخ اسلام که در آن مى‌زیست. شرح حال و آثار او را بسیارى رقم زده و کسانى پژوهش‌هاى مستقلى دربارۀ او سامان داده‌اند[۷۰].

ثقفى:

ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفى کوفى (م۲۸۳) از مورخان، محدثان و عالمان بزرگ سدۀ سوم. او نیز از جمله کسانى است که در جمع و تدوین خطبه‌ها و نامه‌هاى امام(علیه السلام) همت ورزیده است. نجاشى رحمت الله علیه از آثار وى به تفصیل یاد کرده و از جمله نوشته است: «او زیدى بود که به امامیه گروید و چون کتابى در «مناقب» و «مثالب» نگاشت و کوفیان آن را بزرگ داشتند و روایت آن را دشوار شمردند، گفت کدامین دیار از شیعه دورترند، گفتند اصفهان. سوگند یادکرد که آن کتاب را جز در آن شهر روایت نکند. بدین سان در اصفهان اقامت گزید و به نشر فرهنگ شیعى و علوى همت گماشت. … او آثار بسیارى دارد، از آن جمله است … کتاب «رسائل امیرالمؤمنین و اخباره»[۷۱].

شیخ رحمت الله علیه نیز آثار وى را برشمرده و از جمله نوشته است: «کتاب رسائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و اخباره و حروبه»[۷۲].

نگاهى گذرا به عناوین آثار وى ــ که سوگمندانه قریب به اتفاق آنها تباه شده است ــ نشان‌دهندۀ موضع استوار و شناخت دقیق او از خلافت حق و حق خلافت است. این است راز موضع طعن‌آمیز رجالیان اهل سنت بر او[۷۳]. کتاب «الغارات» او که خوشبختانه در اختیار است از جمله آثار بس ارجمند و کارآمد تاریخ اسلام است و سرشار از کلمات، خطبه‌ها و نامه‌هاى امام على(علیه السلام) و بیانگر مواضع مسلمانان در آن روزگار[۷۴].

ابن درید:

ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدى بصرى(م۳۲۱)، از ادیبان و مؤلفان بلندآوازه که او را با عنوان (شیخ‌الأدب) ستوده‌اند و کتاب ارجمندش «الجمهره فى اللغه»[۷۵] را از مهم‌ترین و کارآمدترین متون لغوى شمرده‌اند. او مجموعه‌اى دارد مشتمل بر کلمات مولا(علیه السلام). بروکلمان از این مجموعه در ضمن مجموعه‌هاى گردآمده از کلمات على(علیه السلام) بدین سان یاد کرده است: «مجموعه حِکَمٍ جمعها ابن درید». بروکلمان نسخه‌اى از آن را در کتابخانۀ ملى پاریس نشان داده است[۷۶].

ابن درید را به سرعت انتقال، گستردگى آگاهى‌ها، حافظۀ شگفت و هوش سرشار ستوده‌اند[۷۷].

ابواحمد جلودى:

عبدالعزیز بن یحیى بن احمد بن عیسى أزدى بصرى (م۳۳۲). او از راویان و مورخان بزرگ شیعى و ثقات اصحاب امام جواد(علیه السلام) است. جلودى کثیرالتألیف بوده است. در منابع شرح‌حال‌نگارى و فهرست کتاب‌ها افزون بر دویست عنوان کتاب وى یاد شده است. نجاشى فهرست مفصلى از آثار وى را به‌دست داده و نوشته است: «له کتب… منها کتاب مسند امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) …. کتاب خُطَبِه (علیه‌السلام)، کتاب شعرِه (علیه‌السلام)… کتابُ ما کان بین على (علیه‌السلام) و عثمان من الکلام… کتاب مواعظه (علیه‌السلام)، کتاب رسائل على (علیه‌السلام)، کتاب ذکر کلامه (علیه‌السلام) فى الملاحم، کتاب الدعاء عنه (علیه‌السلام)»[۷۸].

از عناوین کتاب‌هاى جلودى پیداست که او شیعه‌اى بوده است استوارگام و در جهت تبیین حقایق تاریخى و روشنگرى در جهت حق و حقیقت، سختکوش[۷۹].

قاضى نعمان:

ابوحنیفه نعمان بن محمد بن منصور بن حیّون مغربى تمیمى مصرى(م۳۶۳)، از فقیهان و قاضیان مصر در روزگار فاطمى است. او مجموعه‌اى از خطبه‌هاى مولا را گرد آورده و شرح کرده است. کتاب‌شناس بزرگ، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى نوشته اند: «شرح خطب امیرالمؤمنین علیه‌السلام … قاضى نعمان این کتاب را در مقدمه «الهمّه فى معرفه الأئمه»[۸۰] از جمله آثار خود برشمرده است[۸۱].

قاضى نعمان از قیروان است که به قاهره هجرت کرده است. او در خانواده‌اى دانشور و در سایۀ پدرى دانشور برآمده و آورده‌اند که در آغاز مذهب مالکى داشته و سپس به شیعه گرویده است. در گستردگى دانش و آگاهى‌هاى ژرف او از قرآن و فقه و حدیث، شرح‌حال‌نگاران یک داستان‌اند؛ هرچند مورخانى چون ذهبى، به لحاظ اسماعیلى‌گرى او و نیز نگاشتن آثارى در «مناقب» و «مثالب» بسیار بر او طعن زده‌اند. قاضى نعمان آثار بسیارى بر جاى نهاده که برخى در گذرگاه زمان از میان رفته و برخى در اختیار است. در اینکه قاضى شیعۀ دوازده‌امامى بوده و تقیه کرده است یا اسماعیلى، سخن فراوان است[۸۲].

شریف رضى:

ابوالحسن محمد بن حسین بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهیم بن امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، مشهور به «سید رضى» و «شریف رضى» مجموعۀ جاودانه و بى‌مانند «نهج‌البلاغه» را سامان داد. نهج‌البلاغه و مؤلف آن مشهورتر و شناخته‌تر از آن هستند که در این سطور اندک یاد شوند. نهج‌البلاغه بر معبر تاریخ چونان مشعلى روشنى مى‌دهد و سپیدى مى‌آفریند و تاکنون ده‌ها شرح، حاشیه و توضیح و تحلیل و تحقیق دربارۀ آن نگاشته شده است[۸۳].

قرن پنجم

قاضى قضاعى:

ابوعبدالله محمد بن سلامه بن جعفر بقاعى مصرى شافعى (م۴۵۴) از فقیهان و عالمان قرن پنجم مجموعه‌اى پرداخته است با عنوان «دُستور معالم الحکم». او مى‌گوید: من از سخنان رسول الله (صلی الله علیه و آله) هزار و دویست کلمه فراهم آوردم و آن را «الشهاب» نامیدم. برخى از برادران از من خواستند تا مجموعه‌اى از کلمات امیرالمؤمنین على بن ابى طالب ــ صلوات الله علیه ــ را گرد آورم و در نقل گفتار امام به آنچه خود روایت مى‌کنم یا در کتابى که بدان اعتماد دارم دیده‌ام بسنده کنم. … چنین کردم و آن را در نُه باب سامان دادم. «دستور معالم الحکم» بارها به چاپ رسیده و به فارسى نیز ترجمه شده است[۸۴].

قاضى قضاعى از فقیهان و عالمان بلندآوازۀ شافعى است که شرح‌حال‌نگاران او را به وثاقت و آگاهى‌هاى گسترده در دانش‌هاى گونه‌گون ستوده‌اند. او روزگارى بر مسند قضا نشسته و دستى در سیاست نیز داشته است. برخى بر این پندارند که وى شیعه بوده است و براى اثبات این دیدگاه قرائن و شواهدى نیز اقامه کرده‌اند[۸۵].

ابن جلّى:

ابوالفتح عبدالله بن اسماعیل بن احمد بن اسماعیل حلبى، مشهور به (ابن جلّى) از عالمان دیار حلب و از خانوادۀ ریشه‌دار شیعۀ آن سامان است. این خاندان ادیبان، عالمان و فقیهان بسیارى دارد[۸۶]. پدر او را به پیشوایى در حدیث، گستردگى آگاهى‌ها و فضل و فضیلت ستوده‌اند[۸۷]. ابن جلّى در جمع و تدوین گفتار مولا کتابى پرداخته است با عنوان «التذییل على نهج‌البلاغه». آگاهى ما از این اثر مرهون نقل ابن ابى الحدید در «شرح نهج‌البلاغه» است.

کلامى است بلند از مولا در جهت برنمودن دشوارى‌هاى فرجام زندگى و هوس‌آفرینى‌ها و جذبه‌هاى دنیوى و… که در دل شب فراز آورده و آن را ضرار بن منمره[۸۸] گزارش کرده است. این سخن ارجمند در نهج‌‌البلاغه بدین‌سان مى‌آغازد: یا دنیا، یا دنیا الیک عنّى، أبى تعرضت… سید رضى رحمت الله علیه بخشى از آن را آورده است و ابن ابى الحدید به هنگام شرح آن نوشته است: «من این کلام را از کتاب عبدالله بن اسماعیل بن احمد حلبى با عنوان «التذییل على نهج‌البلاغه» نقل مى‌کنم»[۸۹].

از شرح‌حال ابوالفتح عبدالله بن اسماعیل آگاهى‌هاى شایسته‌اى نداریم[۹۰].

ابوالعباس صیمرى:

ابوالعباس یعقوب أبى أحمد صیمرى نیز در جمع و تدوین خطبه‌ها و نامه‌هاى مولا کتابى پرداخته است. ابوالعباس را نشناختیم و از اثر او نیز از طریق نقل ابن ابى الحدید آگاهى داریم. در نامه‌اى که مولا على(علیه السلام) به معاویه نوشته است، در بخشى از آن نامه امام(علیه السلام) آورده‌اند: «وقد دَعَوتَ الى الحَرب، فَدَعِ الناس جانباً، واخرُج الیَّ، واعفِ الفریقین مِن القتال، لتعلم ایُّنا المرینُ على قَلبه، والمغطّى على بَصَره…؛ خواهان جنگى؟ پس مردم را به یک‌سو بگذار و خود رو به من آر! و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار، تا بدانى پردۀ تاریک بر دل کدام یک از ما کشیده است و دیدۀ چه کسى پوشیده»[۹۱].

ابن ابى الحدید مى‌گوید: اینکه امام(علیه السلام) در این نامه جملات «دعَوت الى الحرب» «والمرین على قلبه والمغطّى على بصره…» را به کار برده براى این است که معاویه نامه‌اى به امام(علیه السلام) نگاشته و در ضمن آن خطاب به امام(علیه السلام) نوشته بود: «فانک المطبوع على قلبک، المغطّى على بصرک… فشمّر للحرب …» آن‌گاه مى‌گوید من به این نامه و پاسخ آن در کتاب ابوالعباس یعقوب احمد صیمرى که از «خطبه‌ها و کلمات» على(علیه‌السلام) جمع کرده است، دست یافتم[۹۲].

اسفراینى شافعى:

قاضى ابویوسف، یعقوب بن سلمیان بن داود اسفراینى شافعى(م ۴۸۸). قاضى ابویوسف را شرح‌حال‌نگاران به فقاهت و آگاهى‌هاى گسترده در اصول، ادب عربى و شعر ستوده‌اند. او مجموعه‌اى را تدوین کرده است در گزارش کلمات مولا با عنوان «قلائد الحکم و فرائد الکلم من کلام على بن ابى طالب(علیه‌السلام)». از این کتابِ قاضى، در منابع کتاب‌شناسى و شرح‌حال‌نگارى یاد شده است[۹۳] و نسخه‌اى از آن در کتابخانۀ مدرسۀ مروى موجود است[۹۴]. اسفراینى را به فقاهت، آگاهى‌هاى گسترده در اصول نحو، لغت و شعر ستوده‌اند. او روزگارى کتابدارى نظامیۀ بغداد را به عهده داشت. آورده‌اند که بسیار سفر کرده، از کسان فراوان حدیث فرا گرفته و کسان بسیارى از او بهره گرفته‌اند[۹۵].

تاریخ الشهور و الدهور:

مؤلف آن ناشناخته است و آگاهى ما از این کتاب که ظاهراً بسى فخیم و حجیم بوده است از طریق اثر بس ارجمند و سودمند عبدالجلیل قزوینى رازى با عنوان «بعض مثالب النواصب فى نقض» (فضائح الرّوافض) و مشهور به (نقض) است. مى‌دانیم که کتاب رازى، نقد ردى است بر کتاب «بعض فضائح الروافض» که یکى از سنّیان رى آن را در نقد و رد باورها و اندیشه‌هاى شیعى نگاشته است. گویا وى در ضمن سخنانش گفته است که على(علیه السلام) بر منبر کوفه گفته است: «بوبکر و عمر بعد از مصطفى بهترند از امت» و عبدالجلیل در نقض و رد این سخن نوشته است:

حاشا که امیرالمؤمنین با وفورِ عصمت و کثرتِ علم و دانش مانند این سخن بگوید و بیرون از آنکه در آثار و اخبار از وى روایت این کلمات مذکور نیست و در هیچ کتابى از نهج‌البلاغه و «تاریخ الشهور والدهور» که یک کلمه از کلمات امیرالمؤمنین از آنجا فائط و ساقط نیست، مسطور نیست و… »[۹۶].

بدین ترتیب عبدالجلیل رازى «تاریخ الشهور و الدهور» را عملاً کتابى مى‌انگارد جامع کلمات مولا(علیه‌السلام) و گویا کتابى بوده است بس پربرگ و بار که مى‌گوید «کلمه‌اى از کلمات امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) از آنجا فائط و ساقط نیست».

قرن ششم

تمیمى آمدى:

ناصح‌الدین ابوالفتح ابن قاضى، محمد بن عبدالواحد تمیمى آمدى (م۵۱۰؟ یا۵۵۰) از شرح حال سوانح زندگانى، آثار و مآثر این عالم جلیل آگاهى‌هاى شایسته‌اى در اختیار نیست. تاریخ ولادت و وفات و زادگاه او دقیقاً در هیچ کتابى نیامده است. براساس گزارش حاجى خلیفه، وى در مقدمۀ کتاب خود «جواهرالکلام» از احمد غزالى (م۵۲۰) به عنوان معاصر خویش یاد کرده است[۹۷] و ابن شهرآشوب در ضمن شمارش اسانید کتابش و در ضمن اسانید آثار عالمان شیعى تصریح مى‌کند که آمدى نقل «غرر…» را به وى اجازه داده است[۹۸]. شرف‌الدین ابوالبرکات أربلى در ضمن شرح حال ابوعبدالله بُستى از عالمان اهل سنت و متوفاى ۵۸۴ق از آمدى یاد کرده است. او مى‌گوید بستى حدیث شنیده است و از جمله مسموعات اوست «جواهر الکلام فى الحکم والأحکام» که «سماع» بستى را از وى در جزئى از این کتاب دیدم[۹۹]. بدین سان سال‌مرگ وى بین سال‌هاى ۵۱۰،۵۲۰ و  ۵۵۰ مردّد است. فقید پژوهش و دانش، روانشاد محدّث ارموى براساس پژوهش یکى از پژوهشگران ۵۵۰ را ترجیح مى‌دهند[۱۰۰]. شرح‌حال‌نگار و محقق دقیق‌النظر، میرزا عبدالله افندى نوشته‌اند: آمدى، فاضلى عامل، محدث امامى شیعى است که جماعتى وى را از بزرگان عالمان شیعه برشمرده‌اند[۱۰۱].

افندى در ضمن یادکرد وى، یادآورى مى‌کند که او هنگام یاد على(علیه السلام) در سرآغاز «غرر» عنوان تکریمى «کرّم الله وجهه» را نگاشته است که شیعیان هرگز چنین نمى‌کنند و آن‌گاه تصریح کرده است: این عنوان یا از باب تقیّه بوده یا از سوى نسخه‌نویسان بر نسخه افزوده شده است. محدث نورى رحمت‌الله علیه در ضمن شمارش مشایخ ابن شهرآشوب از آمدى نیز سخن گفته است. وى کلام افندى را آورده و آن‌گاه به تفصیل از تشیع وى سخن گفته و با جمع و گزارش قرائن و نشانه‌هایى، هرگونه تردید را از شیعى بودن وى سترده است[۱۰۲]. شهرت آمدى مدیون «غررالحکم» است. افزون بر آن از دو اثر براى وى سخن گفته شده است: «جواهر الکلام فى شرح الحکم و الأحکام من قصه سید الأنام علیه الصلاه والسلام»؛ (الحکم والأحکام من کلام سیّد الأنام). برخى از پژوهشیان پس از تحقیقى گسترده دربارۀ آمدى نوشته‌اند: … در باب انتساب کتاب (الحکم والأحکام من کلام سید الأنام) که اسماعیل‌پاشا در هدیه‌العارفین و ذیل کشف‌الظنون به آمدى نسبت داده، باید تا موقعى که مؤیدى پیدا نشده است کمى تأمل داشت، و فعلاً تنها دو کتاب «غررالحکم و دررالکلم» و «جواهر الکلام فى شرح الحکم والأحکام» را تألیف او دانست[۱۰۳].

از اثر دیگر آمدى «جواهرالکلام…» آگاهى دقیقى نداریم. بخشى از مقدمۀ آن را حاجى خلیفه نقل کرده است[۱۰۴].

غررالحکم و دررالکلم 

«غررالحکم» مجموعه‌اى است فاخر و مشتمل بر حدود یازده‌هزار سخن کوتاه از مولا امیرالمؤمنین على(علیه السلام). مؤلف در سرآغاز کتاب به چرایى و چگونگى تدوین غرر پرداخته و نوشته است: آنچه مرا به تدوین و تنظیم این مجموعه ره نمود، کار ابوعثمان جاحظ بود. او صد سخن از کلمات مولا را گرد آورده، کلماتى ناشنیده و جامع انواع بهره‌ها، که به جمع آنها شاد گشته و مباهات کرده است؛ چون بدان مجموعه نگریستم، گفتم: خدایا! شگفتا از این مرد که علامۀ زمانش است و یگانۀ همگنانش. او با پیشتازى در علم و برآمدن بر ستیغ فهم و نزدیکى به صدر اسلام و بهره‌ورى برتر و فزون‌تر از دانش چه سان بر ماه پرتوافکن دیده پوشیده و به اندک از بسیار خرسند گشته است. آنچه او یاد کرده آیا به جز اندکى از بسیار و شبنمى از باران است؟ و من با گرفتگى دل و کوتاهى از مراتب کمال و خستویى به ناتوانى از دست یافتن به جایگاه فاضلان و فرودستى از حضور در آوردگاه آنان به جمع و تدوین اندکى از حکمت‌هاى علوى همّت گماشتم؛ کلماتى که بلیغان در معارضه با آنها لال‌اند و حکیمان از آوردن همانند آنها مأیوس. خداى داند که من در این کار چونان کسى هستم که از دریا با مشت آب برمى‌گیرد و با همۀ افزون‌گویى در وصف آنها به فرودستى خود اعتراف مى‌کند. چرا چنین نباشد، آن بزرگوار ــ که درود خداوند بر او باد ــ از سرچشمۀ دانش نبوى نوشیده و در خود دانش الهى را فرا گرفته، تا بدانجا که گفته ــ و سخن او صدق است ــ در سینۀ من دانش بسیارى است که کاش فراگیران و حاملان بدان مى‌یافتم و… .

آمدى در شیوۀ نقل و تنظیم و تدوین گفته است: اسانید روایات را حذف کردم و سخنان را براساس حروف الفبا سامان دادم و کوشیدم آنچه را در فرجامین حروف یکسان هستند یکجا آورم تا سجع سخن و آهنگین بودن کلام خوش‌تر آید و در فراگیرى سهل‌تر شود و به ذائقه‌ها شیرین‌تر آید و آن را «غررالحکم و دررالکلم» نامیدم…

بدین سان «غررالحکم…» مجموعه‌اى است از گوهرهاى ناب و سرشار از آموزه‌هاى زندگی‌ساز از معارف علوى که مؤلف، آن را براساس حروف الفبا سامان داده است.

غرر در نگاه عالمان

جایگاه والاى کلمات مولا(علیه السلام)، فصاحت و بلاغت آن حضرت، ژرفاى معانى و بلنداى مضامین سخنان امیرمؤمنان و… زمینۀ گسترش و نفوذ شگرف آنهاست. «غررالحکم» نیز پس از تدوین هماره مورد توجه بوده است. عالمان بدان به دیدۀ اعجاب نگریسته‌اند و از آن بهره برده‌اند.

محدث ارموى، رحمت الله علیه، دراین‌باره نوشته است: بزرگ‌‌ترین شاهد براى این مطلب [شهرت غررالحکم] ملاحظۀ کثرت نسخ آن است؛ زیرا چون به کتابخانه‌هاى عمومى و خصوصى جهان و مخصوصاً بلاد اسلام که از حوادث روزگار و دستبرد تلف ایام سالم مانده و به نسل کنونى رسیده است نظر مى‌کنیم، مى‌بینیم در غالب آنها چند نسخه یا لااقل یک نسخه از آن وجود دارد… سپس با اشاره به اینکه «غرر» در نگاه مسلمانان به‌شدت مورد توجه بوده و از جمله کتاب‌هایى بوده است که مسلمانان چونان گوهرى گران‌بها به حراست از آن همّت مى‌گماشتند، نوشته است:

دلیل بر این مطلب وجود نُسخ عتیقه و قدیمۀ این کتاب شریف است که به طور وفور در بلاد اسلامى مشاهده مى‌شود و غالب این نسخ داراى مزیّت‌هایى از جهت تصحیح و ترجمه و تذهیب و داشتن جلدهاى قیمتى قابل ارزش، بلکه داشتن قاب چوبین و… مى‌باشد… [۱۰۵].

اکنون داورى‌ها و دیدگاه‌هاى برخى از عالمان را دربارۀ این کتاب مى‌آوریم: علامه مجلسى ــ رضوان الله علیه ــ که غرر را از جمله منابع «بحارالأنوار» قرار داده است، پس از تأکید بر شیعه بودن مؤلف آن مى‌نویسد:

غرر مشتمل است بر اخبار جلیل و مؤلف آن از بزرگواران و ارجمندانى است که از ابن شهرآشوب و… نقل مى‌کند[۱۰۶].

فقیه جلیل، علامه سید محمدباقر موسوى خوانسارى در ضمن شرح حال آمدى نوشته است: اما کتاب «غررالحکم» که براساس حروف تهجّى سامان یافته، مشتمل است بر سخنان جامع مرتضوى که گواه استوارى و صحت آن کلمات همراه آنهاست. [قضایا قیاساتها معها]، [آفتاب آمد دلیل آفتاب]؛ یعنى متن این کلمات به لحاظ فخامت بیان و جزالت تعبیر، در اوج فصاحت و بلاغت شگفت‌انگیز است و گواه صدق انتساب آنها به امیر بیان و کلام مولا على(علیه السلام).

غرر و کارهاى انجام‌شده دربارۀ آن

گفتیم «غرر» هماره مورد توجه بوده است و عالمان به دیدۀ عنایت بدان نگریسته‌اند.

یکى از عالمان بزرگ شیعى روزگار صفویان به نام عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى به تصنیف موضوعى غرر و پس از موضوع‌بندى روایات آن، به شرح روایات همّت گماشته است. روانشاد ابن یوسف شیرازى در معرفى مؤلف و این اثر نوشته است: عالم جلیل عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى ــ رحمه‌الله علیه ــ که از دانشمندان دورۀ سلطنت شاه سلطان حسین صفوى بوده و به شهادت مندرجات این کتاب و تصریح خود در مقدمۀ مجلد دوم، آن سال‌ها به مطالعه و مباحثه و دقت در اخبار ائمه اطهار ــ علیهم صلوات الله ــ فى کل لیل و نهار اشتغال داشته، هنگامى که تشرف به آستان حضرت مولا الموالى على بن أبى طالب ــ علیه‌السلام ــ را یافته، بر آن شده که کلمات قصار آن حضرت را که آمدى رحمت الله علیه در غررالحکم به ترتیب حروف تهجّى مرتب نمود، به ترتیب و مناسبت معنوى میان آن کلمات مبارکات منظم نماید.

خوشبختانه به گفتۀ خویش، در مقدمه‌هاى مجلدات موجوده موفقیت به این امر یافته و در ۹۹ باب به شمارۀ اسماء الله الحسنى این کتاب را تألیف و در ذیل پاره‌اى از کلمات، آیه‌اى یا آیاتى از قرآن کریم و خبرى از اخبار را که از معصومین به مناسبت مقام بوده نقل نموده و پس از این کار براى استفادۀ فارسى‌زبانانى که استفاده از کتب عربى نمى‌توانند کرد، به ترجمه و شرح آن به زبان فارسى پرداخته و گذشته از بیان مراد و معنى آنها، قصص و حکایات و ابیات مناسبه‌اى آورده است. مرحوم ابن یوسف پس از آنچه آوردیم به تفصیل محتواى مجلداتى از کتاب را که نزد وى بوده، گزارش کرده است[۱۰۷].

آقاى رسول جعفریان ابواب ششم تا هشتم آن را که در باب حکومت و سیاست مى‌باشد، به چاپ رسانده و در ضمن مقدمه‌اى سودمند، چگونگى کتاب را توضیح داده و نسخه‌هاى موجود بخش‌هاى گوناگون کتاب را شناسانده است. وى در بخشى از این مقدمه نوشته است: «عبدالکریم قزوینى نیز که با وى [شاه سلطان حسین] معاصر بوده به ترجمه و شرح غررالحکم پرداخته و آن را به شاه سلطان حسین تقدیم کرده است. از مقدمه‌اى بر همین مجلد چاپ‌شدۀ ما چنین برمى‌آید که وى نیز به دستور شاه آن را نگاشته است. وى همچنین در این مقدمه دربارۀ کیفیت کار خود توضیحاتى داده است. وى تصمیم گرفته تا کتاب غرر را براساس «تناسب معنوى» تبویب کند؛ چرا که در این صورت بهره‌گیرى از آن بهتر و آسان‌تر صورت خواهد پذیرفت. وى مى‌نویسد: «… متوکلاً على الله مشغول به این نظم و ترتیب گردیده و در اندک زمانى به عون عنایت سبحانى و امداد باطن فیض مواطن ناظم درر و غرر، کتاب خود را بر ۹۹ باب به انجام رسانده» و آن را «نظم الغرر و نضه الدرر» نامیده است. ما اکنون از اصل کتاب تا باب بیستم آن را مى‌شناسیم، اما از دیگر ابواب آن آگاهى نداریم[۱۰۸].

عیون الحکم والمواعظ و پیوند آن با غررالحکم

در میان مجموعه‌هاى حدیثى، مجموعه‌اى به سبک و سیاق غررالحکم وجود دارد با عنوان «عیون الحکم والمواعظ» که آن را شیخ کافى‌الدین ابوالحسن على بن محمد لیثى واسطى تدوین کرده است.

مؤلف در آغاز مى‌گوید: من این مجموعه را از نهج‌البلاغه، مأه کلمه جاحظ، دستور معالم الحلمِ قضاعى، غررالحکم آمدى، خصال صدوق و منابعى دیگر گرد آورده‌ام.

علامه مجلسى آن را جزء منابع بحار قرار داده و در موارد متعددى از آن یاد کرده است. *

برخى از فاضلان که کتاب را یکسر با غررالحکم سنجیده‌اند بر این باورند که «عیون‌الحکم» تقریباً صد در صد با غررالحکم یکسان است، جز اینکه مؤلف ترتیب را اندکى دگرگون کرده و گاه دو جمله را یکى آورده و گاه یک جمله را دو جمله تلقى کرده است.

البته گاهى از «خصال» روایاتى آورده و از سوى دیگر گاهى روایات امامان دیگر نیز بدان راه یافته است.

به‌هرحال این کتاب براساس نه نسخه و با توجه به غررالحکم، تصحیح، تحقیق و چاپ شده است. محقق اساس را بر نسخۀ منقول در ناسخ‌التواریخ نهاده و نسخه‌هاى دیگر را با آن برسنجیده است و اختلاف نسخه‌ها، به‌ویژه اختلاف ضبط با غررالحکم را در پانوشت‌ها آورده و گاهى نیز توضیحاتى براى روشن شدن متن بدان افزوده است.

بدین سان عیون‌الحکم را باید نسخه یا تحریرى دیگر از غررالحکم دانست و نه جز آن.

اکنون و پیش‌تر از آنکه به ترجمه‌هاى غرر بپردازیم جاى دارد از برخى پژوهش‌هاى دیگر دربارۀ آن نیز یاد کنیم:

۱-  تصنیف غررالحکم: مصطفى درایتى

فهرستى است موضوعى و دقیق که براساس هفت بخش اصلى: عقاید، عبادت، اخلاق، سیاست، اقتصاد و مسائل اجتماعى سامان یافته است. آن‌گاه در ذیل این عناوین کلى، مدخل‌هاى گوناگون آمده است و مدخل‌ها نیز به گونه‌اى دقیق ریز شده و روایات یا جمله‌هاى دلالت‌کننده بر آن مدخل‌ها ثبت و گزارش شده است؛ مثلاً در بخش عقاید، عنوان باب اوّل «المعرفه» است و در ذیل این عنوان از جمله مدخل‌ها یکى هم مدخل «عقل» است؛ بدین شرح:

۱- أهمیه العقل؛ ۲- العقل غایه الفضایل؛ ۳- العقل خیر المواهب و افضل نعمه؛ ۴- العقل زین؛ ۵- لأغنى کالعقل؛ ۶- العقل صلاح البریّه؛ ۷- العقل هادى و مرشد؛ ۸- حدّ العقل؛ ۹- أفضل العقل و کماله؛ ۱۰- أعقل الناس؛ ۱۱- آثار العقل؛ ۱۲- رابطه العقل و العلم؛ ۱۳- العاقل صفاته و علاماته؛ ۱۴- رأى العاقل؛ ۱۵- آثار قلّه العقل و فقده؛ ۱۶- متفرقات. در ذیل این عناوین روایت‌ها آمده است، آن هم با ارجاع به ترجمه و شرح غررالحکم به خامۀ فقیه جلیل آقا جمال خوانسارى که پس از این به تفصیل دربارۀ آن سخن خواهیم گفت.

۲- معجم الفاظ غررالحکم و دررالکلم: مصطفى درایتى

فرهنگى است واژه‌یاب که به کمک آن مى‌توان روایات غررالحکم را در متن آن جست‌وجو کرد و بدان دست یافت. فرهنگ‌هاى واژگانى غالباً براساس «ماده» کلمات سامان مى‌یابند و جست‌وجوگران الزاماً باید ماده کلمات را بشناسند تا بتوانند از آن بهره گیرند. چگونگى تنظیم و بهره‌دهى این فرهنگ در مقدمۀ آن بدین سان گزارش شده است:

۱- اکثر روایات این کتاب، کوتاه و موجز است و ما بر آن شدیم تا ترتیبى اتخاذ نماییم که محقق با در دست داشتن معجم، نیازى به اصل کتاب نداشته باشد. بنابراین سعى کردیم تا آنجا که ممکن است، روایات تقطیع نگردد و در مواردى که به جهت طولانى بودن روایت، ناگزیر به تقطیع شدیم، با شماره‌اى در داخل پرانتز در آخر روایت، محقق را به آخر همین معجم راهنمایى نمودیم تا روایت کامل را که با همین شماره آمده است، بیابد. بنابراین روایاتى که در آخر آنها شماره‌اى در داخل پرانتز دارد، علامت کامل نبودن روایت است و مى‌توان تحت همین شماره در آخر معجم، روایت کامل را ملاحظه نمود. شماره‌گذارى روایات نیز به صورت مسلسل از اوّل معجم تا آخر صورت گرفته است.

۲- شاید شایسته آن بود که نشانى روایات به تصنیف غرر داده شود، ولى به دلایلى، مخصوصاً براى استفادۀ بیشتر از ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى ــ که با تصحیح محقق ارجمند جناب آقاى ارموى چاپ شده است ــ تصمیم گرفتیم نشانى روایات به این کتاب داده شود. بنابراین شماره‌هاى آخر روایت (مثلاً ۲۲/۴) بیانگر آن است که عدد اوّل، شماره جلد و عدد بعدى، شماره صفحه کتاب یادشده است.

۳- چون چینش و تنظیم کلمه‌ها براساس مادۀ آنهاست و همگان مادۀ هر کلمه را نمى‌دانند، ترتیبى داده شد تا همگان بتوانند از طریق الفبایى و بدون جستن ماده و ریشۀ کلمه، به حدیث مورد نظر خویش دست یابند.

بنابراین فهرستى از کلیه کلمات و هیئت‌هاى به‌کاررفته در روایات این کتاب، به آخر معجم افزوده شد که با استفاده از کامپیوتر به صورت الفبایى مرتب شده و داراى یک شماره است. هیئت‌هاى هر کلمه نشان‌دهندۀ آن است که آن کلمه به همان صورت در روایتى از روایات این کتاب به کار رفته است و شماره، جاى آن را در معجم نشان مى‌دهد. بنابراین اگر کسى یک کلمه از روایتى را در ذهن دارد، به دو گونه مى‌تواند آن را بازیابد:

یا به ریشه و اصل آن مراجعه نموده و طبق چینش فنّى کتاب به روایت مورد نظر خود برسد یا اینکه ابتدا همان کلمه را در فهرست هیئت‌هاى کلمات، که به صورت الفبایى تنظیم شده است، پیدا کند و سپس به معجم مراجعه و روایت کامل را ملاحظه نماید.

۴- در روایاتى که چاره‌اى جز تقطیع آن نبوده تلاش شده است که ضمن تقطیع، اصل روایت مفهوم و حتى‌المقدور مبتدا و خبر آن مشخص باشد. بدین جهت گاهى ابتدا، انتها یا وسط جمله‌اى را انتخاب نمودیم و با سه نقطه (…) قسمت حذف‌شدۀ روایت را مشخص کردیم و گاهى به همین علت، کلمه‌اى را در داخل () آورده‌ایم که اشاره به قبل یا بعد روایت است. بنابراین کلماتى که در داخل روایات بین () قرار گرفته، ارجاع به موضوع مورد بحث آن روایت است.

۵- متنى که اساس تنظیم این معجم قرار گرفته، غررالحکم با ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى و تصحیح و تحقیق استوار مرحوم محدّث ارموى است که توسط دانشگاه تهران چاپ شده است.

البته این متن با غررالحکم چاپ نجف مقابله شده و موارد اختلاف در داخل پرانتز آورده شده و کلمه یا کلماتى که در داخل روایات در داخل پرانتز آورده شده است، موارد اختلاف چاپ دانشگاه با چاپ نجف را نشان مى‌دهد.

۶- تلاش شده است کلیۀ کلماتى که داراى مفهوم و معناى موضوعى است و ممکن است محقق از طریق آن به جست‌وجوى روایت بپردازد فیش شود، ولى برخى از حروف یا کلمات به گونه‌اى هستند که راهگشایى چندانى ندارند و آوردن آنها به جز طولانى‌تر شدن معجم، نتیجۀ مفیدى بر آن مترتب نیست. طبیعى است این گونه کلمات، مورد استفاده قرار گرفته نشده است و آنها عبارت‌اند از: حروف، اسماء اشاره، موصولات، ظروف (مانند عند، لدن، بین، حینئذ و…) و کلماتى مانند اللّه، کل، بعض، غیر، کلا، کلتا، دون و نظایر آنها.

۷- طریقۀ تنظیم هیئت‌ها پس از تفکیک ماده‌ها این گونه است که در ابتدا، افعال (از مفرد مذکر ماضى) آورده شده و سپس همان فعل با ملحقاتش همراه با ضمائر آورده شده است و تا آخر فعل ماضى ادامه یافته و معلوم بر مجهول مقدم شده است. پس از اتمام فعل ماضى، فعل مضارع معلوم بدون پسوند و پیشوند آورده شده است و آن‌گاه همان فعل با پسوند و پیشوندهاى مربوطه، مثلاً: یکتب، سیکتب، أیکتب، هل یکتب، تا آخر. و نیز: یکتبه، سیکتبه، أیکتبه، تا آخر. پس از آن، افعال مجهول با پسوند و پیشوند، همانند معلوم آورده شده است. ترتیب پیشوندها بدین صورت است: سین استقبال (اگر فعل مؤکد به نون باشد مقدم بر سین آورده شده است)، حروف نفى ــ و نه افعال نفى ــ حروف استفهام، حروف ناصبه و حروف جازمه. پس از فعل مضارع، امر حاضر آورده شده است. زیر امر غایب جزء مجزومات قرار گرفته است و به همان ترتیب در چینش. پس از اتمام افعال مجرد تا آخر، افعال مزید فیه به ترتیب افعال، تفعیل، مفاعله، افتعال، انفعال تا آخر مرتب شده و همانند افعال مجرد تنظیم شده است. پس از اتمام کلیۀ افعال، اسم‌ها آورده شده است؛ در ابتدا مصادر و سپس اسم‌هاى جامد. مصادر به ترتیب زیر آورده شده است: اسم مصدر، مصدر میمى، مصدر مرّه، مصدر ثلاثى مزید و مصدر؛ همان گونه که در کتب ادبیات عرب آمده است. پس از اتمام مصادر، سایر اسم‌هاى مشتق به ترتیب زیر تنظیم شده است:

اسم فاعل، صفت مشبهه، صیغه مبالغه، اسم مفعول، اسم زمان، اسم مکان، اسم تفضیل، اسم آله، و ظروف. و اسم‌هاى جامد پس از مشتقات به ترتیب زیر تنظیم گردیده است: اسم جامد، اسم تصغیر، نسبت، مصدر جعلى، اسم فعل. و در اسم‌هاى جامد و مشتق، ابتدا اسم‌هاى بدون الف و لام و سپس همان اسم با الف و لام آورده شده است.

۳- هدایه العَلَم و غررالحکم: سید حسین شیخ الأسلام، گفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام)، چاپ دوم، قم، انتشارات انصاریان، ۱۳۷۴٫

پیش‌تر آوردیم که احادیث غرر به لحاظ متن و محتواى احادیث طبقه‌بندى‌ شده است. افزون بر روانشاد محدث ارموى که جلد هفت چاپ شرح غرر را ویژۀ فهرست موضوعات آن ساخته است، محققان نیز فهرستى موضوعى و دقیق سامان داده‌اند با عنوان «تصنیف غررالحکم» (گفتار امیرالمؤمنین على(علیه السلام)) تنظیم و تنسیق دیگرى است براساس موضوعات. محقق صرفاً به تنظیم موضوعى کلمات امام (علیه‌السلام) بسنده نکرده و احادیث را با نسخه‌هاى متعدد سنجیده و کوشیده است متنى صحیح و استوار ارائه دهد. گاهى روایتى که در موضوعى روشن‌تر و گویاتر است بخش‌هایى از آن در موضوعات دیگر نیز به کار مى‌آید با تنظیم فهرستى در پایان محقق کوشیده است جست‌وجوگران را به این بخش‌ها نیز رهنمون شود، روایات را افزون بر ترجمه‌اى روان و گویا، اعراب‌گذارى نیز کرده است. در کنار موضوعات، موضوعات همگون را نیز یاد کرده است که خواننده با اشراف بیشترى کلمات امام(علیه‌السلام) را دریابد… (هدایه‌العلم… فهرست موضوعى کارآمدى است).

۴- غررالحکم و دررالکلم آمدى (به صورت موضوعى) ج ۱ و ۲٫ با شرح و ترجمۀ فارسى سید هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۷٫

این کتاب را باید از جدیدترین کوشش‌ها براى تدوین موضوعى غررالحکم برشمرد، محقق و مترجم، فهرست موضوعى روانشاد ارموى را که در پایان مجلدات ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى قرار گرفته، اصل قرار داده و کاستى‌ها و نارسایى‌های آن را زدوده‌اند، احادیث را ترجمه کرده و اگر مواردى نیازى به توضیح بوده به اختصار توضیح داده‌اند.

۵- غررالحکم و دررالکلم، المفهرس من کلام امیرالمؤمنین على بن أبى‌طالب علیه‌السلام، ترتیب و تدقیق: عبدالحسین رهینى، دارالصفوه، بیروت، لبنان.

در این چاپ، تمام کلمات با دقت و براساس حروف آغازین و با توجه به حرف دوم کلمه سامان یافته‌اند. محقق کتاب مى‌گوید آن را با سه نسخه مقابله کرده‌ام: نسخه‌هاى قم، نجف و بیروت. ویژگى‌هاى این نسخه‌ها معلوم نیست. وى مى‌گوید اگر کلمه‌اى بین [] قرار گرفت، مراد این است که نسخۀ دیگرى بدان گونه دارد و اگر در بین () قرار گیرد، نشان آن است که فقط در یک نسخه وجود داشته است، امّا کدام نسخه، آن هم روشن نیست. محقق گاه واژه‌هایى را در پانوشت‌ها توضیح داده است. بر روى هم رفته، این چاپ نه علمى است و نه دقیق.

۶- غررالحکم و درالکلم، مجموعه من کلمات و حکم الأمام على(علیه‌السلام)، عبدالواحد الآمدى التمیمى، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت، لبنان، ۱۴۰۷٫

در آغاز این چاپ نوشته شده که محمد حسین اعلمى آن را تصحیح کرده و پس از آن نوشته شده است که این چاپ به لحاظ تحقیق و تصحیح کامل و افزونى‌هاى مهم، بر چاپ‌هاى دیگر امتیاز دارد. این ادّعاها چنان‌که از آثار چاپى دیگر این مؤسسه نیز روشن است نادرست است. در همین چاپ تنها فرق فارق این چاپ با چاپ‌هاى دیگر این است که ناشر مقدمۀ خوب مؤلف را حذف کرده است و… ترجمه و شرح آقا جمال خوانسارى

جمال‌الدین محمد بن حسین بن محمد خوانسارى، از محدثان، اصولیان، حکیمان و فقیهان بزرگ شیعه است. او را به زهد و ورع، پاکیزه‌خویى و نیک‌نهادى، دنیاگریزى و معادباورى، مطایبه و خوش‌زبانى، تحقیق و تدقیق و گسترۀ آگاهى‌ها در ابعاد مختلف فرهنگ اسلامى ستوده‌اند. میرزا عبدالله افندى نوشته است: «عالمى است فاضل و حکیمى محقق و مدقق»[۱۰۹].

صاحب (روضات) به تفصیل از وى یاد کرده و او را به فضل و فضیلت، اجتهاد و حکمت، تدقیق و تحقیق ستوده و تصریح کرده است که به روزگار وى کرسى درس و ریاست دانش بدو منتهى شد و او با ملاحت طبع، فصاحت زبان، سعۀ صدر، استوارى در اندیشه، جایگاه بلند و مکانت رفیع، زندگى را به فرجام برد[۱۱۰].

محدث معتمد حاج شیخ عباس قمى نوشته است: عالم محقق، مدقق حکیم، متکلم فقیه، نبیل جلیل‌القدر، صاحب تصانیف رائقه که از ملاحظۀ آنها معلوم مى‌شود جودت فهم و حسن سلیقه و صفاى ذهن او[۱۱۱].

مدرس تبریزى نیز نوشته‌اند: عالم عامل، حکیم محقق، متکلم مدقق، فقیه اصولى جلیل‌القدر عظیم المنزله، سید جمال‌الدین، و جمال‌المحققین و محقق خوانسارى موصوف، و به آقا جمال معروف و مرجع استفادۀ اعیان عصر خود [است]. و پس از یادکرد شمارى از آثار وى نوشته است: … که تماماً از صفاى ذهن و جودت فهم و حسن سلیقۀ او حاکى و بر علو مراتب علمیه معقولى و منقولى او گواهى عادل هستند[۱۱۲].

آقا جمال در محضر پدر ارجمندش، فقیه و حکیم بلندآوازۀ آن روزگار، آقا حسین خوانسارى و دایى‌اش فقیه استواراندیش ژرف‌نگر، محقق سبزوارى و محدث و فقیه جلیل مولا محمدتقى مجلسى و دیگر عالمان حوزۀ پرشور آن روز اصفهان دانش آموخته است و با گذار از مراحل تحصیل و تعلیم و تعلّم و حضور در محافل علمى، به ریاست حوزۀ تدریس در اصفهان دست یافته است. برآمدن چهرۀ برجسته و بلندآوازه‌اى چون آقا محمد اکمل اصفهانى و ملا رفیع مشهدى و… از حوزۀ درس او، نشانِ والایى و عظمت و ژرفایى حوزۀ تدریس او تواند بود. 

آقا جمال به سال ۱۱۲۵ زندگى را بدرود گفته و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شده است[۱۱۳].

ترجمه و شرح غررالحکم

در روزگار صفویه از جمله حرکت‌هاى فرهنگى شایسته‌اى که عالمان پى افکندند، عمومى‌سازى فرهنگ دینى از راه فارسى‌نگارى و ترجمۀ متون ارجمند اسلامى به زبان پارسى بود. در پى این اقدام ارجمندِ عالمان، ده‌ها بلکه صدها اثر عقیدتى، فکرى، کلامى به فارسى ترجمه شد و بدین سان آثار بسیارى در فقه، تفسیر، حدیث، کلام و… سامان یافت. و دامنۀ نفوذ فرهنگ دینى ــ به‌ویژه با نگاه شیعى آن ــ بگسترد[۱۱۴]. در این سمت‌وسوى و با این آهنگ و هدف، آقا جمال خوانسارى جایگاهى والا دارد و آثار او در میان نگاشته‌هاى فارسى ــ تألیف و ترجمه ــ بخش مهمى را سامان مى‌دهد. مهم‌ترین آثار او در این زمینه، ترجمه و شرح غررالحکم و دررالکلم آمدى است که در شش مجلد به چاپ رسیده است.

اهمیت و جایگاه غررالحکم در نگاه خوانسارى

گفتیم «غررالحکم» هماره مورد توجه عالمان بوده است. «غررالحکم» به لحاظ اشتمال بر کلمات قصار و سخنان کوتاه و حکمت‌آمیز على(علیه السلام) بى‌نظیر است و این حجم از کلمات قصار، در هیچ مجموعه‌اى یکجا گرد نیامده است. خوانسارى در آغاز کتاب با نثرى متکلّفانه که از ویژگى‌هاى نثر آن روزگار است، از اهمیت کتاب سخن گفته است:

بر شیرازه بندان صحیفۀ بصیرت و بینش پوشیده نماناد که چون کتاب غرر و درر تألیف فاضل اوحدى عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد آمدى تمیمى، به اعتبار اشتمال بر کلمات حکمت آیات برگزیدۀ جناب کبریا، سلطان سریر ارتضا، تکیه‌فرماى چاربالش خلافت الهى اساس، بى‌توسط احدى از آحاد حق‌ناشناس ناس مقتداى کافّه أنام، حضرت امیرالمؤمنین ــ علیه وآله شرائف الصلوه والسلام ــ جامع بسى از مواعظ جامعه و حاوى بسیارى از نصایح نافعه ساطعه است… پس از این وى درخواست شاه حسین را براى ترجمۀ کتاب یاد مى‌کند، با مقدمه‌اى بس دراز و ملال‌آور دربارۀ وصف، چه و چهاى شاه سلطان حسین… 

انگیزۀ ترجمه

خوانسارى این ترجمه را ــ براساس تصریح خود در مقدمۀ کتاب ــ به دستور شاه سلطان حسین سامان داده است. به گفتۀ وى، شاه سلطان حسین «مناسب چنین دیده‌اند که پرده‌نشینان مضامین صدق آیین کتاب مسطور از سراپردۀ لغت عربى که راه یافتن به آن اختصاص به خواص دارد برآمده در عیانکدۀ لهجۀ فارسى جلوۀ ظهور نمایند، که کافّۀ أنام از خواص و عوام از فواید آن مستفید گشته و…». بدین سان آقا جمال خوانسارى براى اینکه دامنۀ بهره‌رسانى این مجموعۀ عظیم را بگسترد و همگان را در استفاده از این آموزه‌هاى ارجمند یارى رساند، به ترجمۀ این کتاب همّت گماشته و بر موارد مشکل و دیرباب آن شرح و توضیح نگاشته است.

شیوۀ ترجمه و شرح

ترجمۀ خوانسارى از غرر، ترجمه‌اى آزاد و مفهومى است. وى غالباً شرح را با ترجمه درمى‌آمیزد و به واقع محتواى جمله را در قالب ترجمه‌اى شرح‌گونه ارائه مى‌دهد و گاه صرفاً به ترجمۀ تحت‌اللفظى بسنده مى‌کند و گاه پس از ترجمه به شرح و بسط و بیان سخن مى‌پردازد. او خود دربارۀ شیوۀ کارش در مقدمۀ کتاب چنین گفته است: …حسب‌‌ الأمر الأقدس الأعلى مقرّر فرمودند که نیازمند رحمت بى‌دریغ کردگارى داعى دوام دولت قاهره ابدیۀ جمال‌الدین محمد خوانسارى، به طریق مأمور شرح‌نگار کتاب حکمت آداب مزبور گردد و در عبارات غامضه و فقرات مشکلۀ آن که محتاج باشند به کشف و بیان اکتفا به ترجمه ننموده بر وجهى که باید تقریر و تفسیر مراد و ایضاح و افصاح مقصود نماید. لاجرم با وجود عدم استطاعت و قصد بضاعت به حکم «المأمور معذور» به شرح کتاب مزبور بر نهجى که منظور نظر خاطر ملکوت ناظر والا و مطمح بصر اندیشۀ جهان‌پیما بود، پرداخت[۱۱۵].

گفتیم شیوۀ ترجمۀ وى غالباً ترجمۀ مفهومى و آزاد است، ولى در موارد بسیار اندکى صرفاً به ترجمۀ لفظ به لفظ بدون شرح و بسط بسنده کرده است. نمونه‌‌های ذیل را بنگرید:

«العلم کَنز». (شرح غرر، ج ۱، ص ۲۵)؛ «دانش گنج است».

«الحزم صِناعه» (ج ۱، ص۴۰)؛ «دوراندیشى پیشه‌اى است نیکو».

«الغباوه غِوایَهُ». (ج ۱، ص ۴۳)؛ «کودنى سبب گمراهى مى‌گردد».

«من حَسُنَ یَقینُهُ حَسُنَت عبادتُهُ» (ج ۵، ص ۲۹۴)؛ «هرکه نیکو باشد یقین او، نیکو باشد عبادت او».

بدین‌سان توان گفت شیوۀ غالب، ترجمه و توضیح است. این توضیح‌ها و شرح‌ها از نیم سطر گرفته تا صفحاتى چند وجود دارد. گاه توضیحات و شرح مؤلف و مترجم بزرگوار با وارسیدن به ابعاد مسئله، شکل یک رسالۀ خُرد را به خود گرفته است.

بارى، ترجمه و شرح آقا جمال آکنده است از بحث‌هاى کلامى، فقهى، اخلاقى، اجتماعى و گاه تاریخى. اکنون در حدّ مجال و توان، نمونه‌هایى از بحث‌هاى گونه‌گون وى را مى‌آوریم و مى‌کوشیم با نمونه‌هایى که ارائه مى‌کنیم چگونگى محتواى ترجمه و شیوه و روش آن بزرگوار در ترجمه و شرح کلمات مولا تا حدودى نمایان شود.

بازگشایى ابعاد معنى

آقا جمال، عالمى است پراطلاع و دانشورى است آگاه از ابعاد گونه‌گون فرهنگ اسلامى. او به یمن این آگاهى‌ها گاه در توضیح جملات با دقت تمام از وجوه احتمالى سخن مى‌گوید، ابعاد جمله را مى‌کاود و در بازگشایى ابعاد معنى به‌راستى سخن را به کمال مى‌آورد. در ذیل کلام مولا(علیه السلام) که فرموده‌اند: «الأخلاص ثمرهُ العباده» (اخلاص ثمر عبادت است) نوشته‌اند: «یعنى عبادت به سبب اخلاص بارور شود و سبب قرب و منزلت نزد خدا که ثمرۀ عبادت است گردد، و هر عبادتى که خالص از براى خدا نباشد و در آن شائبۀ ریائى باشد، ثمره‌اى بر آن مترتّب نشود و بى‌حاصل باشد.

و ممکن است که مراد به «اخلاص» اخلاص کامل باشد که به هیچ وجه به غیر رضا و خوشنودى حق تعالى امرى منظور نباشد؛ حتّى ثواب و عقاب او و دخول در بهشت و خلاصى از جهنم. چنان‌که از بعضى احادیث ظاهر مى‌شود که عبادت کامل آن است که آنها نیز در آن منظور نباشد. و بنابراین ممکن است که این معنى ثمرۀ عبادت باشد و مداومت بر عبادات به‌تدریج سبب حصول این معنى گردد و ظاهر است که اخلاص که شرط صحّت عبادت است این مرتبه نیست و قول بعضى از علما به اشتراط آن به غایت ضعیف است، بلکه در آن همین کافى است که غیر حق تعالى و ثواب و عقاب او منظورى نباشد»[۱۱۶].

و در ذیل جمله امام(علیه‌السلام) که فرموده‌اند: «الدنیا ضُحکهُ مُستَعبِر» (دنیاى چیزى است که مى‌خندد بر آن، کسى که روان باشد اشک او). در تفسیر آن ابتدا نوشته‌اند: «مراد آن است که هر آنکه دیدۀ بصیرت داشته باشد و بر مآل خود بیندیشد و از هول‌ها و هوس‌هاى فرجام بلرزد و اشک بر چشمانش نشیند، بر دنیا و دنیامداران خواهد خندید. آن‌گاه مى‌گوید ممکن است معنى این باشد، دنیا و دنیامدارى چنان است که اگر کسى جانش لبریز از غم باشد و اشکش روان و در همان حال به دنیا و دنیامدارى و چگونگى آن توجه کند، خواهد خندید؛ بدان سان که مى‌گویند: «تضحک منه الثکلى». و مى‌افزاید: «ممکن است (مستعبر) به معنى کسى باشد که «خواهد عبور کند» و در این صورت مراد این است که آنکه دنیا را مَعبَر بداند، و فریفتۀ آن نشود و دل بدان نسپارد، بر دنیا و بر آنان که دل بدان سپرده‌اند خواهد خندید»[۱۱۷].

احتمال‌هاى دیگرى نیز مى‌آورد و آن‌گاه مى‌نویسد: «و پوشیده نیست که جزالت کلام و لطف آن بر تقدیر حمل (مستعبر) بر معناى اول که معناى شایع آن است، بیشتر است. پس اولى و اصوب حمل بر آن است و بنابراین ممکن است نیز که «ضحکه» به فتح ضاد خوانده شود، نه به ضم آن، که بناى احتمالات مذکوره بر آن بود و بنابراین معنى این باشد که دنیا، یک خندۀ کسى است که در اثناى گریه به سبب تعجبى بخندد؛ یعنى به قدر آن است و این نهایت مبالغه است در کوتاهى مدت آن؛ چه بر ظاهر است که یک خنده چنین کسى امتدادى ندارد»[۱۱۸].

مترجم ارجمند، گاه در چگونگى نقل روایت نیز درمى‌نگرد و به نقل‌هاى گونه‌گون، اختلاف نسخه‌ها و به تعبیر دیگر، دیگرسانى‌ها توجه مى‌کند و بدین‌سان توضیح‌ها و تفسیرهاى مختلفى از جملات به دست مى‌دهد به مَثَل در تفسیر:«الفَقد أحزان» (نیافتن مقصود اندوه‌هاست). ابتدا روایت را براساس «الفَقد» تفسیر کرده و نکته‌هاى لطیف و خواندنى از آن به‌دست داده و سپس نوشته‌اند: «در بعضى نسخه‌ها بدل «الفقد»، «الفقر به راء» واقع شده و معنى این است که فقر و پریشانى اندوه‌هاست؛ یعنى سبب اندوه مى‌شود»[۱۱۹] و آن‌گاه براساس این قرائت از روایت، سخن را شرح کرده‌اند.

چنان‌که پیش‌‌تر آوردیم این تأمل‌ها و تدبرها و براساس آنها بازگشایى ابعاد معناى روایات از جمله نشانِ گسترۀ آگاهى‌ها و دقت و جولان ذهنى آن بزرگوار است[۱۲۰].

واژه‌شناسى

شارح ژرف‌نگر ما، در شناخت روایات و دریافت ژرفاى معانى آنها، به کالبدشکافى واژگان توجهى دقیق دارد. به مثل جملۀ ذیل را: «الحریص مَتعُوب فیما یَضُّرُه» (حریص در تعجب انداخته شده است در آنچه زیان رساند به او)

تفسیر کرده و آن‌گاه نوشته است: «متعوب براساس اظهارنظر لغت‌نویسان نادرست و درست آن «مُتعَب» است. بنابراین «متعوب» در جملۀ یادشده بى‌گمان سهوى است که از «کتّاب» و یا راویان سرزده است»[۱۲۱] و نیز در تفسیر جمله: «الفِکرُ نُزهَهُ المتقین» (فکر نزهت یعنى سیرگاه پرهیزگاران است)

نوشته‌اند که برخى از لغویان استعمال «نزهت» را بدین معنا درست ندانسته‌اند؛ چراکه «تنزّه» را دورى کردن مى‌دانند و مى‌گویند: «نزهت» به معناى دورى است، آن‌گاه نوشته‌اند: «بر متأمل ظاهر است که بر تقدیرى که «نزهت» به این معنى بر سبیل حقیقت نیامده باشد، بر سبیل مجاز مستعمل تواند شد؛ زیرا که «سیرگاه‌ها» مثل بساتین و باغ‌ها و سبزه‌زارها دورند از کدورت و بى‌دماغى، پس به آن اعتبار «نزهت» بر آنها اطلاق توان کرد؛ پس ممکن است از این راه شایع شده باشد[۱۲۲].

جامع‌نگرى در روایات

روزگارى که خوانسارى در آن زندگى مى‌کند، توجه به روایت و تمسّک به «ثقل اصغر» بسى گسترده است. فیلسوفان و متکلمان آن روزگاران نیز در حدیث و شناخت اساتید و محتواى آن زبردست هستند و داراى آگاهى‌هاى گسترده. در تفسیر روایات توجه خوانسارى به روایات دیگر که به گونه‌اى ناهمگون مى‌نمایند، جالب توجه است. او در ذیل روایت: «الرّزق مقسُوم، الحریص محروم» (روزى بخش شده است و حریص از زیاده بر قسمت خود، محروم است)[۱۲۳] با توجه به روایت‌هاى این باب نگاشته است: «بر متتبع روایات و متصفح احادیث ظاهر است که احادیث وارده در این باب به حسب ظاهر متعارض و متناقض است. بسیارى از آنها بر وفق این کلام معجز نظام دلالت مى‌کند بر اینکه سعى در طلب روزى لغو و عبث است، و بسیارى نیز دلالت بر این دارد که خوب است، بلکه ضرور و در کار است، چنان‌که در بعضى وارد شده که: یکى از آنها که دعاى ایشان مستجاب نمى‌شود، کسى است در خانه بنشیند و دعا کند که: خدایا روزى به من بده[۱۲۴].

آن‌گاه به وجه یا وجوه جمع این روایات پرداخته با تأمل، ظاهر روایات را از تضاد و تناقض رهانده است.

مباحث کلامى

بحث‌هاى کلامى در تفسیر و تبیین جمله‌هاى کتاب، از مباحثى است که بخش عظیمى از صفحات کتاب را به خود اختصاص داده است. در ذیل جمله «الغلّ یُحبِط الحسنات» (کینه حبط مى‌کند نیکویى‌ها را)

به تفصیل از «حبط عمل» سخن گفته و ابعاد بحث را کاویده است[۱۲۵]. در مقامى دیگر از چگونگى «تقسیم ارزاق» و حل تعارض روایات در این زمینه بحث کرده است[۱۲۶] و در موردى دیگرى به چگونگى «بهشت» پرداخته است و دیدگاه‌هاى مختلف دربارۀ آن را توضیح داده است[۱۲۷] و در جایى دیگر «گناه»، «عقوبت» و چگونگى پیوند آن با اعمال و گناهان را بررسى کرده است[۱۲۸]. در جلد سوم روایاتى آمده است که با کلمۀ «أنا» آغاز مى‌شوند، و روشن است که این جملات و کلمات را امام(علیه السلام) در آن روزگاران حق‌کشى‌ها و حق‌پوشى‌ها و فضیلت‌ستیزى‌ها، براى شناساندن حق و زودن ابهام‌ها و نشان دادن جایگاه والایش در اسلام و نگاه رسول الله(ص) که ربع قرن پنهان مانده بود، فراز آورده است. در شرح و توضیح این جملات شارح بزرگوار به تفصیل سخن گفته است و گاه با استناد به منابع اهل سنت حق مطلب را ادا کرده است و گاه با مبانى کلامى مباحث مرتبط با امامت را توضیح داده و در استوارسازى آراى شیعه کوشیده است، و چون سخن از فضایل مولا رفته است عاشقانه و شیداوار در آستانۀ خورشید ایستاده و آن چهرۀ بلند و والاى تاریخ اسلام را ستوده است[۱۲۹] چنین است توضیح و تفسیر آن بزرگوار از جملاتى دربارۀ امامان(علیه السلام) که جملات مولا با واژۀ «هُم» آغاز مى‌شود؛ مانند: هم کرائم الأیمان وکنوز الرحمن، اِن قال صَدقوا و ان صَمَتُو لَم یُسبِقوا؛ یعنى ایشان کرائم ایمانند و گنج‌هاى پروردگار بسیار مهربان‌اند؛ اگر بگویند راست بگویند و اگر خاموش شوند، پیشى گرفته نشوند[۱۳۰].

شارح بزرگ ما در تمام این بحث‌ها هوشمندانه قلم مى‌زند. از یک‌سو چون جایگاه کلام آن بزرگواران را باز مى‌گوید بر «صعب» و «مستصعب» بودن آن تأکید مى‌کند و از جمله بر این باور مى‌رود که «برخى از کلمات آن بزرگوار از چنان بلندایى برخوردار است که جز دست طلب بلندپروازان و قله‌سانان به ستیغ آن نرسد» و از سوى دیگر ضمن طرح شناخت دقیق امامان و تأکید بر لزوم «حب» على وآل اله(علیه‌السلام) و در ضمن شرح و تفسیر جملۀ بلند: حب على حسنه لا تضرّ معها سیئه… هوشمندانه تأکید مى‌کنند که این بدان معناست که آنکه به على عشق ورزد و على‌وار زندگى کند و حب او را بر جان نهد، زمینه‌اى بر گناه نمى‌ماند و این «حب» چونان دژى او را از رسیدن تیرهاى گناه حراست مى‌کند. چنین است که مى‌نویسند: «دوست حقیقى کسى است که رعایت دوست خود کند و کارى را که باعث خشم و غضب دوست خود باشد نکند و ظاهر است که آن حضرت از کردن گناهان خشمگین و غضبناک مى‌گردد. پس کسى در حقیقت با او دوست باشد و دوستى او محض محبت ظاهرى نباشد، مرتکب آنها نخواهد شد. پس با وجود دوستى او هیچ گناهى ضرر نرساند به اعتبار اینکه از دوست حقیقى او صادر نشود و نه اینکه بر تقدیر صدور ضرر نرساند[۱۳۱].

در این مباحث و همگنان آن، مترجم و شارح نشان داده است که متکلمى است استواراندیش و در تبیین روایات حزم‌اندیش و دقیق‌نگر.

مباحث فلسفى

خوانسارى از جمله در مباحث فلسفى نیز داراى آگاهى‌هاى گسترده است و صاحب نظر عالمان او را در زمرۀ فیلسوفان یاد کرده‌اند[۱۳۲] و برخى از آثار او نیز گواه جایگاه والاى او در فلسفه است[۱۳۳]. مباحث فلسفى در شرح غرر فراوان به چشم نمى‌خورد؛ البته اشارات و توضیحات فیلسوفانۀ کوتاه در لابه‌لاى صفحات کم نیست. به مثل او در ضمن بحث از این جملۀ مولا که فرموده است: «الصدر رقیب البدن» (سینه نگهبان بدن است)

و توضیح اینکه چگونه سینه نگهبان بدن است و تصریح بر اینکه محل «عقل و دریافت علوم معارف» سینه و یا خصوص «دل» است، بحثى پى افکنده است دربارۀ چگونگى علم و آراى حکما در «غیر علم حضورى» و چگونگى حصول آن و… [۱۳۴] و در ترجمۀ «التوحید أن لاتتوهم» (توحید یعنى اعتقاد به یگانگى حق تعالى داشتن، این است که توهم نکنى) دربارۀ «ذات حق تعالى» بحث کرده و چگونگى اعتقاد به «ذات و صفات حق تعالى» را باز گفته و در پایان نوشته است: «باید دانست که امتناع تصور کنه ذات حق تعالى مذهب حکما و بعضى از متکلمین است و کلام اکثر صوفیه نیز مُشعر به آن است و بعضى از متکلمین در آن توقف کرده‌اند و ادلۀ عقلیۀ حکما بر امتناع اگرچه مجال مناقشه باشد، امّا اخبار و آثار که دلالت بر آن مى‌کند «متضافر»، بلکه متواتر است[۱۳۵]. وى در ضمن کلام بلندى از مولا که در پاسخ به سؤالى از عالم مجردات است و بدین سان آغاز مى‌شود: «صُوَر عاریه عن المواد و عالیه عن القوه والأستعداد» (صورت‌هایند برهنه از ماده‌ها، بلندتر از قوت و استعداد) به تفصیل از «عالم مجردات» سخن گفته و جملات را فیلسوفانه شرح کرده و کلام امام را براساس مبانى حکما توضیح داده است و نوشته است: «… ظاهر مى‌شود که این کلام مؤید چندین اصل از اصول حکما مى‌تواند شد». اما در پایان از اینکه این کلام از آن مولا باشد، تردید کرده و نوشته است: «… نهایت نسبت آن، به آن حضرت ــ صلوات الله و سلامه علیه ــ ثابت نیست، بلکه گمان فقیر این است که کلام یکى از حکما بوده که بعضى از براى ترویج آن نسبت به آن حضرت داده و الله تعالى یعلم[۱۳۶]. در مقامى دیگر نیز از «معرفت»، «علم» و چگونگى آن سخن گفته و براساس مبانى حکما آن را تقریر کرده است[۱۳۷]. این را نیز بیفزاییم که وى در مقامى به دفاع از حکمت پرداخته و مخالفت با آن را برخاسته از ناآگاهى و جهل به موضع و موقع فلسفه دانسته است. على(علیه السلام) فرموده است: «الناس اعداء ماجَهِلُوا» (مردم دشمن آن چیزند که نمى‌دانند آن را) شارح ــ رضوان الله علیه ــ در توضیح آن نوشته‌اند: «به معاشرت ایشان معلوم مى‌شود حتى اینکه علما نیز علمى را که نمى‌دانند هرچند نافع و ضرور باشد مذمت مى‌کنند و مذمت علم حکمت نیز که در این زمان شایع شده از این راه است؛ با آنکه بناى معارف الهیه و نوامیس ربوبیّه بر آن است. به محض اینکه نمى‌دانند و تحصیل ربط به آن مشکل است، چارۀ دفع نقص از خود در مذمت آن دیده‌اند، و چون شنیده‌اند که بعضى از مذاهب حکما مخالف شرع است! این را دلیل خود ساخته همه را کفر و زندقه مى‌خوانند»[۱۳۸]. آن‌گاه مواردى را که چنین توهم شده، آورده و نشان داده است که هیچ گونه خلاف شرع مسلمانى در آنها نیست. با این همه توصیه کرده‌اند که اگر کسانى آهنگ فراگرفتن این دانش را دارند، «باید که نزد استادى باشد که چنان‌که گفتیم ماهر به علوم عقلیه و شرعیه هر دو باشد».

مباحث اخلاقى

مهم‌ترین بخش شرح‌ها و توضیح‌هاى شارح ــ رضوان الله علیه ــ به اقتضاى متن روایات، مباحث اخلاقى است. در ضمن جمله‌اى که مولا مؤمنان را از گرفتار آمدن در دام آرزوهاى دراز و فریفته گشتن در جاذبه‌هاى آرمان‌گرایى‌هاى به دور از واقع‌نگرى برحذر مى‌دارد، شارح رحمت الله علیه از «طول أمل» به تفصیل سخن گفته و چگونگى «آرزوهاى دراز» و چه سانى امیدهاى بى بنیاد را در به فساد کشیدن رفتارها و مآلاً از دست رفتن فرصت‌ها و موقعیت‌ها نشان داده است[۱۳۸] و چنین است شرح و بسط وى از «هواى نفس» و نقش آن در تباهى‌آفرینى، در ذیل جمله: «املک علیک هواک»؛ (مالک شو بر خود خواهش خود…)[۱۳۹] و در توضیح جمله: «والصلوه تنویهاً عن الکبر» (و فرض کرده نماز را از براى پاکیزه گردانیدن از تکبر) ابتدا چیستى و زشتى حالت «کبر» در انسان را باز گفته و آن‌گاه چگونگى زدودن نماز، کبر را از جان و دل انسان تبیین کرده است[۱۴۰]. جمله‌اى از مولا در غرر آمده است بدین سان: «السلامه فى التفّرد» (سلامتى در تنهایى است)[۱۴۱] شارح ــ رضوان الله علیه ــ که تسلطى شگرف بر روایات و مضامین آنها دارد، به‌خوبى دریافته است که بر ظاهر روایت نمى‌توان خَستو شد؛ بدین سان نوشته است: «بر متتبع احادیث و اخبار ظاهر است که تنهایى و کناره گرفتن از خلق بالکلیه محمود نیست؛ زیرا که حدیث بسیار در فضل تزویج و مذمت عزوبت وارد شده، مثل اینکه دو رکعت نماز که متزوجى بگزارد آنها را افضل است از هفتاد رکعت که بگزارد آنها را عزبى و… و ایضاً حدیث بسیار در باب حق مؤمن بر مؤمن وارد شده؛ مثل اینکه حق مؤمن بر برادر مؤمن او این است که سیر کند گرسنگى او را و… و ایضاً احادیث بسیار در باب فضل برآوردن حاجت مؤمن وارد شده؛ مثل اینکه برآوردن حاجت مؤمن بهتر است از آزاد کردن هزار تن و…». سپس مجموعه‌هایى از روایات را که نشان‌دهندۀ لزوم حضور در جمع، اجتماع، بهره دادن و بهره گرفتن است آورده و مآلاً نوشته است: «و بالجمله احادیثى که دلالت بر افضلیت معاشرت با مردم کند از حدّ تواتر گذشته است». آن‌گاه کوشیده است از زاویۀ مختلف به سخن یادشده نگاه کند و به تعبیر وى «بر تقدیر صحت نسبت او به امیرالمؤمنین ــ صلوات الله و سلامه علیه ــ آن را به گونه‌اى تفسیر کند که با روایت دیگر در تنافى نباشد»[۱۴۲].

على(علیه السلام) فرموده‌اند: «الأصرار اَعظَم حَوبهً» (اصرار بر گناه عظیم‌تر است به حسب گناه) روایت را براساس اینکه «حِوبَه» خوانده شود و یا «حَوبَه» تفسیر کرده و چگونگى کبیره بودن اصرار بر گناه را بازگفته و در توضیح آن به روایات دیگر استناد کرده است[۱۴۳]. و در ضمن شرح و تفسیر

«الکذبُ فساد کلّ شیئ» (دروغ فساد هر چیزى است و هیچ کارى به سبب دروغ صلاح نیابد) نوشته است: «پوشیده نیست که این باید تخصیص داده شود به دروغى که شرعاً حرام باشد؛ زیرا دروغى که در شرع تجویز شده باشد، البته متضمن صلاح باشد. وگرنه تجویز آن قبح خواهد بود و دروغى که در شرع تجویز شده دروغى است که از براى اصلاح میانۀ مردم باشد». آن‌گاه به تفصیل وارد بحث «حُرمت کذب» و موارد استثنایى آن شده و در ضمن آن از آیات قرآن نیز بحث کرده و بحثى تفسیرى نیز ارائه داده است که بدان اشاره خواهیم کرد. [همان، ج ۱، ص ۲۸۱]

و در ذیل «الفاسق لاغیبه له» به ابعاد مسئله پرداخته و چگونگى استثنا از غیبت حرام را یاد کرده و تفصیل بحث را با تجلیل و تکریم از شهید ثانى به کتاب الغیبه وى ارجاع داده است. [همان، ص۲۵۱].

مباحث فقهى

آقا جمال خوانسارى، چنان‌که پیش‌تر آوردیم، عالمى است آگاه از ابعاد مختلف فرهنگى اسلامى و به گفتۀ استاد شهید مرتضى مطهرى «مردى محقق و جامع المعقول و المنقول»[۱۴۴]، اما گویا در فقاهت برتر و آگاهى‌هاى فقهى او گسترده‌تر است. حاشیۀ او بر «شرح لمعه» مشهور است و صاحب «روضات الجنات» آن را «کتابى بزرگ در فقه استدلالى و در قوت استدلال تمام تلقى کرده است»[۱۴۵]. مباحث فقهى در شرح غرر گو اینکه پربرگ نیست، اما بسى پربار است. تقریر و تحریر مباحث فقهى که گاه به درازا هم کشیده است، نشان از تسلط عظیم وى بر مباحث فقهى دارد. على(علیه السلام) کلامى دارند بلند و عظیم بدین‌سان: «انَّ قوماً عَبَدوا الله سبحانه رَغبَهً فتلک عباده التجار، و قوماً عَبَدوه رَهبَهً فتلک عبادهُ العبید و قوماً عَبَدوا شکراً فتلک عباده الاحرار» (به‌درستى که گروهى عبادت کردند خداى سبحان را از روى رغبت یا به سبب رغبت، پس این عبادت سوداگران است و گروهى عبادت کردند او را از روى ترس یا به سبب ترس از جهنم و عذاب او، پس این عبادت بندگان است و گروهى عبادت کردند او را از براى شکر پس این عبادت آزادگان است).

در شرح و تفسیر این روایت نوشته‌اند: «پوشیده نیست که شرط صحت عبادت قصد قربت است». اما این را نیز طرح کرده‌اند که بااین‌همه آیا اگر با آن «با قصد قربت» طمع در بهشت و رسیدن به آن یا خوف از جهنم و خلاصى از آن نیز ملحوظ باشد، عبادت صحیح است یا نه؟ پاسخ مى‌دهند که «ظاهر این است که آن هم صحیح است و ضررى به قصد قربت ندارد». آن‌گاه به تفصیل دربارۀ قصد قربت سخن گفته و کلام کسانى را که گفته‌اند «عبادت به قصد طمع در بهشت و یا خلاصى از جهنم صحیح نیست» را «قولى ضعیف» دانسته و در نقد و تزییف آن بحث کرده و اشکالاتى را طرح کرده و پاسخ گفته و بالاخره تفصیل بحث را به رساله‌اى که در باب «نیت» پرداخته ارجاع داده است[۱۴۶].

على(علیه السلام) فرموده‌اند: «المخاطر متهجّم على الغَرَر» (مخاطر ــ یعنى کسى که کارى کند که محل خطر و دغدغۀ هلاکت یا زیان و خسران باشد ــ داخل‌شونده است بر «غرر»؛ یعنى چنین کسى فریب خورده است).

شارح رحمت الله علیه پس از این ترجمۀ توضیحى، به شرح آن مى‌پردازد و احتمال مى‌دهد که مراد از این حدیث «برد و باخت» و به تعبیر وى «گروبندى» باشد یا این معنى نیز در آن ملحوظ باشد؛ چون «کسى که گروبندد داخل‌شونده است بر غرر؛ یعنى امرى که ظاهر آن فریب دهد دین کس را و باطن آن مجهول باشد و عاقبت آن معلوم نباشد و غرض منع از گروبندى و ذمّ آن باشد». آن‌گاه با استناد به روایتى که مى‌گوید آن را فریقین آورده‌اند: «لاسَبَق الاّ فى نَصلٍ اَو خُفٍ اَو حافرا[۱۴۷]؛ نباشد گروبندى مگر در «نصل»؛ یعنى آنچه تیغ یا پیکان داشته باشد یا «حافر» یعنى سر شکافته یا «خفّ»؛ یعنى آنچه تا پاى آن هموار باشد مثل شتر» شرط‌بندى را در آنچه در روایت آورده مجاز شمرده و آن‌گاه نوشته است: در بعضى روایات اهل سنت از آن حضرت(صلی الله علیه و آله) استثناى «پر» نیز شده و ظاهر این است که استثناى گروبندى در مسابقت مرغان باشد؛ مثل کبوتر و مانند آن و مشهور میانۀ علماى ما ــ رضوان الله علیه ــ این است که گروبندى در آنها جایز نیست.

وى اشاره مى‌کند که برخى از عالمان این حدیث را موضوع دانسته‌ و بر زمینۀ وضع آن نیز حکایتى آورده‌اند[۱۴۸]. آن‌گاه شارح رحمت الله علیه مى‌گویند: شیخ صدوق این روایت را در «الفقیه» آورده[۱۴۹] و بر این باور مى‌روند که این نقل از یک‌سو نشان مى‌دهد حادثه‌اى که براى وضع آن در منابع عامه آمده اصل ندارد و از سوى دیگر بیانگر آن است که صدوق براساس آن فتوا داده است؛ چون در مقدمه مَن لایحضُرُه الفقیه روایات آن را «میانۀ خود و خدا حجت» قرار داده است. سپس آقا جمال رحمت الله علیه اجماع فقیهان شیعه را بر حرمت نقل مى‌کند و روایت را غیر قابل توجیه تلقى مى‌کند و به مناسبت، بحث از مسابقه و برد و باخت را ادامه مى‌دهد و ابعاد دیگر بحث را نیز مى‌کاود[۱۵۰].

در مقامى دیگر به مناسبت کلامى از مولا(علیه‌السلام) که مراتب جهاد را بازگفته است، به اختصار در باب وجوب جهاد و چگونگى آن بحث کرده و تفصیل بحث را به کتاب‌هاى فقهى ارجاع داده است[۱۵۱]. پیش‌تر اشاره کردیم که به مناسبت سخن مولا(علیه‌السلام) «الکذب فساد کلّ شیئ» دربارۀ دروغ به تفصیل سخن گفته و از نگاه فقهى به چندوچون آن پرداخته است[۱۵۲] و به مناسبت سخن دربارۀ کلام على(علیه السلام) که فرمود: «العدل فوز و کرامه» (عدل پیروزى و کرامت است؛ یعنى فیروزى به خیرات اخروى و دنیوى) دربارۀ عدالت و اقسام آن سخن گفته و چگونگى تحقق عدالت از نگاه فقیهان را بحث کرده و صدق عنوان «فاسق» و خروج از عدالت و ملاک آن را نیز گزارش کرده است[۱۵۳] و در ذیل کلام مولا که فرمود: «اقل العثره و ادرءَ الحد وتجاوز عمّا لَم یصرّح لَکَ به» (بگذر از لغزش و دفع کن حدّ را و بگذر از آنچه تصریح کرده نشود از براى تو به آن) به مناسبت توضیح «وادرء الحد» از «شبهه» و قاعده «درء الحد بالشبهه» سخن گفته و بحث را با توجه به روایات دیگر و اقوال فقیهان تنقیح کرده است[۱۵۴].

مباحث تفسیرى

شارح ارجمند ما گاه در توضیح جملات به آیات استناد جسته و گاه در این استنادها به تفسیر و توضیح آیات نیز پرداخته و گاهى همگونى روایت و آیه باعث شده است که مؤلف به تفسیر آیات بپردازد. این تفسیرها از آیات الهى نیز ارجمند است و نشان‌دهندۀ زبردستى آقاجمال در مباحث تفسیرى. در مقامى در غرر آمده است: «اذا صَعَدَت روح المؤمن الى السماء تعجّبت الملائکه وقالت عَجَباً کَیفَ نجا من دارٍ فَسَدَ فیها خیارُنا» (هرگاه بالا رود روح مؤمن به سوى آسمان تعجب مى‌کنند فرشتگان و مى‌گویند: تعجب مى‌کنیم تعجب کردنى؛ چگونه نجات یافته است از سرایى که فاسد شد در آن نیکان ما؟)! شارح بزرگوار ما پس از توضیح مراد از «بالا رفتن روح مؤمن» و چگونگى آن در مراد از جمله «کیفَ من دارٍ فَسَدَ فیها خِیارُنا» احتمال داده که اشاره به حکایت «هاروت و ماروت» باشد[۱۵۵]. آن‌گاه قصه را به تفصیل براساس تفاسیر و با استناد به روایات گزارش مى‌کند[۱۵۶] که البته محتوایى ناپذیرفتنى و ناهنجار دارد. آن‌گاه آن نقل‌ها را معارض مى‌دانند با روایت استوارى که امامان(علیهم‌السلام) با توجه به آن نقل‌ها و آن فضاى فرهنگى و ذهنى مردم گفته و اینکه ملائکۀ الهى به عصیان دچار شوند را رد کرده‌اند[۱۵۷]. در پایان این بخش، از منابع عامه یاد کرده است و اشاره به اینکه این گونه نقل‌ها در مجموعه‌هاى روایى آنها نیز هست و تصریح به اینکه عالمانى از آنها ضمن مجعول دانستن این گونه نقل‌ها ریشۀ این بافته‌ها را منابع یهودى دانسته‌اند[۱۵۸]. آن‌گاه از برخى عالمان نقل مى‌کند که قصه را رمزى دانسته و بخش‌هاى قصه را اشاراتى به دنیا، جذبه‌هاى دنیا و… و در پایان گفته است: «بر خردمند بصیر پوشیده نیست که حمل احادیث مزبوره بر امثال این امور [امور تأویلى رمزى] به غایت سخیف است[۱۵۹]. بالاخره شارح بر این باور مى‌رود که باید یکى از دو مجموعه احادیث طرد شود و خود بعید نمى‌داند که احادیث قصه‌گونه و افسانه‌وار که نسبت عصیان به ملائکه مى‌دهد از سَرِ تقیّه صادر شده باشد و احادیث و نقل‌هایى که قصه را از افزونى‌های ناهنجار مى‌پیراید درست باشد[۱۶۰] و بر این نمط نکاتى مى‌افزاید که دقیق است و درست و اکنون مجال نقد بافته‌هاى اسرائیلیات‌آفرینان نیست. بى‌گمان چنان‌که علامه طباطبایى آورده‌اند، اینها یکسره ریشه در آموزه‌هاى یهودیان و مسلمانان یهودى‌تبار دارد و… در ذیل جملۀ «آفه السخاء المن» به تفسیر آیۀ شریفۀ «یا ایها الذین آمنوا لاتُبطِلوا صدقاتکم بالمنّ والأذی…» پرداخته و تفسیر دقیقى از آن به‌دست داده‌اند[۱۶۱].

در ذیل حدیث «الکذب فساد کل شیىء» به تفصیل از دروغ سخن گفته و ابعاد بحث را به لحاظ فقهى مى‌کاود و از اینکه «دروغ مصلحت‌آمیز و جایز» کدام است سخن گفته و آن‌گاه به تفسیر دو آیه از آیات الهى در سیرۀ حضرت یوسف و حضرت ابراهیم(علیه السلام) پرداخته و به تفصیل دربارۀ آنها بحث کرده است.

۱- دربارۀ داستان حضرت یوسف(علیه السلام) که دستور داد ظرفى را که شاه در آن آب مى‌نوشید، در متاع برادران بگذارند و آن‌گاه فریاد برآوردند: «ایتّها العیر انّکم لسارقون» [یوسف/۷۰] «اى قافله به درستى که شما هرآینه دزدانید»؛ درحالى‌که چنین نبوده‌اند. شارح پراطلاع ما وجوه گونه‌گونى را که مفسران در توجیه این عمل گفته‌اند آورده و بررسى کرده و خود دیدگاهى ویژه ارائه داده است[۱۶۲].

۲- ابراهیم قهرمان بزرگ توحید، بت‌ها را درهم شکست و آن‌گاه در برابر سؤال مردمان گفت: «بَل فَعَلَه کبیرهم هذا فاسئلوهم ان کانوا ینطقون» [ابراهیم/۶۳] «بلکه کرده است آن را بزرگ آنها این، (اشاره به آن بت) که از همه بزرگ‌تر بود. پس بپرسید از آنها اگر ایشان حرف مى‌زنند». توجیه عالمان را نیز در ذیل این آیت الهى و سخن ابراهیم آورده و نقد و بررسى کرده و خود سخن با شواهد روایى گفته و آن را استوار کرده است[۱۶۳]. در مقامى دیگر در توضیح جمله‌اى از مولا(علیه السلام) که نشان‌دهندۀ آن است که خداوند گناهان را مى‌بخشد و عقاب بندگان دقیقاً در برابر اعمال نیست، بلکه بسیارى از گناهان از سَرِ لطف و تفضّل الهى بخشوده مى‌شود، شارح و مفسر جلیل، با استناد به آیاتى ابعاد بحث را مى‌گشاید و از چگونگى «عقاب» و پیوند آن با عمل بحث مى‌کند[۱۶۴]. بارى، بحث‌‌هاى تفسیرى در این مجموعه فراوان و نشان تضلع آن بزرگوار در تفسیر آیات الهى است[۱۶۵]. بحث‌هاى سیاسى

روشن است که خطبه‌ها، نامه‌ها، و سخنان امام(علیه السلام) به روزگارى رقم خورده است که آن بزرگوار زمام امر را به دست داشته و بر اریکه خلافت تکیه زده بود. چنین است که کلمات مولا در سیاست، دنیامدارى، برخورد با مردم، امر به معروف و نهى از منکر، حاکمیت، حقوق مردم، حق حاکمیت بسى فراوان و روشنگر و تنبه‌آفرین است. این گونه سخن‌ها در نهج‌البلاغه، که بخش‌هایى از کلمات مولاست، تا بدانجاست که ادیب برجستۀ عرب دکتر عمر فروخ گفته است: «معظم خطبه فى السیاسه واقلّها فى الزهد»[۱۶۶] (بخش عظیمى از خطبه‌ها و سخنان نهج‌البلاغه دربارۀ سیاست است و اندکى از آن درباره زهد). در غررالحکم گو اینکه بدان گستردگى نیست، امّا بخش شایان توجهى از آن در باب سیاست، حکومت و عدالت و مقوله‌هایى است که از آن یاد کردیم[۱۶۷]. در ذیل این جملات شارح ارجمند، گاه به اختصار و دیگرگاه به تفصیل سخن گفته است. على(علیه السلام) فرموده‌اند: «آفه الملک ضَعفُ الحمایه»؛ (آفت پادشاهى ضعف حمایت است). خوانسارى توضیح مى‌دهد که چگونه وقتى حاکمان از حمایت مردم دست برداشتند و یا در دفاع از بخشى از جامعه کوتاهى کردند و با دشمن در جهت حراست از حوزۀ حکومت درنیاویختند، حاکمیت رو به زوال خواهد رفت و مآلاً خداوند نیز حمایت خود را برخواهد گرفت[۱۶۸] و… و در ذیل کلامى بلند از مولا که لزوم درگیرى با حاکمان جبار و دشمنان فسادگستر را تأیید کرده‌اند و حوزۀ رویارویى و مراحل آن را نیز تبیین کرده‌اند[۱۶۹] به تفصیل کلام مولا را توضیح مى‌دهند و وجوه معانى آن را باز مى‌گویند و آراى فقیهان را در چگونگى رویارویى با منکر و ستم گزارش مى‌کنند[۱۷۰] و در ذیل کلام علوى که فرمودند: «والأمامه نظاماً للأمه» (و فرض کرده است امامت را از براى انتظام احوال امت) از چگونگى نقش پیشوایى در استوارسازى پایه‌هاى اجتماع سخن گفته و از چه سانى شیرازه بودن امامت و رهبرى براى امت و مردم بحث کرده است[۱۷۱]. امام(علیه السلام) فرموده‌اند: «الأحتمال زین السیاسه» (تحمل و زینت آرایش مهترى و حکومت است) در توضیح آن گفته‌اند: بار اتباع خود بر دوش کشیدن، ناگوارى‌ها را از آنها ستردن، «تعب‌ها و شفقت‌ها از براى رضایت ایشان» تحمل کردن و… آرایش حکومت و سیاست است[۱۷۲]. او ستم‌گسترى را عامل زوال حکومت مى‌داند و بردبارى را جان‌مایۀ سیاست مى‌شمارد و چون سیاست نیکو گشت و رفتار با مردمان (رعیت) به سامان بود، پیروى و اطاعت را لازم مى‌داند و ضرورى. او «عدالت» را نشان برترى سلطان مى‌داند و بر این باور است که چون «عدالت» رخت بر بست، دیگر فضل و فضیلتى نیست[۱۷۳] و زیبایى سیاستمدارى را در این مى‌نگرد که با وجود حکومت و تسلط و توانمندى، عدالت ورزد و با برخوردارى از انتقام و هیمنه برخوردهاى انتقام‌جویانه عفو کند[۱۷۴] و تأکید مى‌کند که چون «فرمانفرمایى دادرسى نکند، کار او انتظام نیابد»[۱۷۵] و… .

آنچه در این نگاه گذران و تورّق شتابان فراچنگ مى‌آید گسترۀ آگاهى‌هاى مؤلف و تضلّع فخیم آن بزرگوار در علوم اسلامى است. شرح آقا جمال خوانسارى بدون هیچ گونه افزون‌گویى شرحى است بى‌بدیل و آکنده از آگاهى‌هاى سودمند و کارآمد.

تحقیق و تصحیح شرح غرر

شرح غرر را محقق عالیقدر، فقید پژوهش و دانش، روانشاد میر جلال‌الدین حسینى ارموى ــ که شکیبایى، سختکوشى، پیراسته جانى، استوارگامى و رادى و ارجمندى او در تصحیح و احیا متون و سوز و گداز او در نشر معارف اهل بیت(علیهم‌السلام) مشهور است ــ تصحیح کرده و بر مواردى از آن تعلیق زده و در ضمن مقدمه‌اى بس درازدامن و ارجمند و پرمطلب از غررالحکم مؤلف، همگون‌هاى کتاب، ترجمه‌هاى آن و کارهایى که دربارۀ آن انجام گرفته سخن گفته است.

وى افزون بر مقابلۀ دقیق نسخه‌هاى کتاب و نیز ضبط اختلاف‌هاى مهم نسخه‌ها ــ با اینکه نسخۀ مؤلف را از آغاز تا انجام در اختیار داشته و مراجعه به نسخه‌هاى دیگر را لازم نمى‌دانسته ــ گاه در شرح و توضیح مطالب متن و گاه در توضیح واژه‌ها و گاه در تأیید مطالب شارح، نکته‌ها و مطالب ارجمندى در پانوشت‌ها آورده است. وجود این گونه مطالب در صفحات کتاب بسیار است و با تورقى شتابان توان دید و نیاز به ارائۀ نمونه نیست، امّا بااین‌همه رنج و شکیبایى که محقق ارجمند در سامان بخشیدن به آن بر خود هموار کرده‌اند، این تحقیق کاستى‌هایى نیز دارد: یک آنکه ترجمه‌ها از شرح و توضیح جدا نشده است. دو دیگر آنکه روایات و اقوال داخل متن که بسیار است منبع‌یابى نشده است. سه دیگر آنکه کتاب هیچ گونه فهرستى ندارد و این نقص بسیار مهمى است؛ جز جلد اوّل که آن هم فهرست موضوعات را ندارد.

بااین‌همه، همّت والاى آن بزرگوار را در احیا، تصحیح و تحقیق این اثر ارجمند مى‌ستاییم و بر روانش درود مى‌فرستیم.

پى‌نوشت‌ها:

۱- منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۴

۲- مجله المجمع العلمى السّورى، ج۱۸، ص۲۷۰، تراثنا، ش۳۴، ص۱۰۲٫ نگاه کنید در این مجله به مقاله (ما قیل فى نهج البلاغه من نظم ونثر) به خامه زنده یاد محقق طباطبایى که بسیارى از اظهارنظرها را براساس سده ها درباره کلام مولا به ویژه نهج البلاغه گردآورده است که بس خواندنى است.

۳- بنگرید به: مصادر نهج البلاغه و أسانیده، ج۱، ص۴۳ به بعد.

۴-به سال ۱۴۰۹ که (معارج نهج البلاغه) اثر ابوالحسن على بن زید بیهقى، به تحقیق کتابشناس بزرگ، روانشاد محمدتقى دانش پژوه، نشر یافت، فقید پژوهش و دانش زنده یاد محقق طباطبایى (سید عبدالعزیز) این بنده را براى نگارش گزارشى از آن ترغیب کرد. در مقدمه اى که بر آن گزارش نوشته بودم برخى از فراهم آورندگان کلام مولا را یاد کرده بوده ام و بدون هیچ تردیدى نوشته بودم زید بن وهب جهنى اولین جامع کلمات مولا است. دست نوشت را به محضرش دادم تا از یادآورى هایش بهره گیرم. گفتند: مطمئن هستى زید اولین است؟ گفتم: در حدّ آگاهى هایم، بلى. مقاله ارجمندش را آورد و نشانم داد که پیش تر از زید، حارث اعور بدین کار همت ورزیده بوده است. با این همه گفتند در مسائل تاریخى که باید پژوهش مستند باشد به منابع بسیار و استوار به قطع سخن گفتن بس دشوار است. بنابراین باز هم به قطع ادعا نکن، و آن بزرگوار که حقاً و انصافاً در پژوهش و دقت کم نظیر بَل بى نظیر بود، در همین مورد نوشته است (… ربّما کان اوّل جامع لکلام أمیرالمؤمنین و المدوّن لخُطَبه علیه السلام هو الحارث الأعور). (تراثنا، ش۵، ص۲۷) و من نیز با راهنمایى آن بزرگوار نوشتم: گویا اولین کسى که به جمع و تدوین کلمات على(علیه السلام) همت گماشت حارث بن عبدالله همدانى (م۶۵) است. (کیهان فرهنگى، سال ششم، ش۱۰، ص۳۲، مقاله (شرحى کهن از نهج البلاغه))

۵- الطبقات الکبرى، ج۶، ص۱۶۸؛ معادن الحکمه، ج۱، ص۱۵۰، بهج الصباغه، ج۱، ص۲۳؛ قاموس الرجال، ج۳، ص۸

۶- تهذیب الکمال، ج۵، ص۲۵۰

۷- الطبقات الکبرى، ج۶، ص۱۶۹؛ تهذیب الکمال، ج۵، ص۲۴۹

۸- سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۱۵۳ و۱۵۴

۹- همان، ج۴، ص۱۵۵

۱۰- الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۵

۱۱- الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۶۸

۱۲- الکافى، ج۱، ص۱۴۱

۱۳- بهج الصباغه، ج۱، ص۲۳ و نیز ر.ک: تراثنا، پیشین.

۱۴- الفهرست، ص۱۳۰

۱۵- کتاب صفین، ص۲۳۲ و ۲۳۴٫ موارد دیگر را بنگرید در فهرست آن، ص۵۸۱

۱۶- الذریعه، ج۷، ص۱۸۹

۱۷- میزان الأعتدال، ج۳، ص۱۵۸

۱۸- ر.ک: قاموس الرجال، ج۴، ص۵۹۰ و نیز: معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۶۰

۱۹- واقعه صفین، ص۵، ۱۲۶، ۱۴۶، ۱۵۸ و…؛ میزان الأعتدال، ج۱، ص۴۳۶

۲۰-الأختصاص، ص۶۶؛ رجال النجاشى، ص۸؛ تهذیب المقال، ج۱، ص۲۰۱

۲۱- میزان الأعتدال، ج۱، ص۴۳۶؛ و نیز ر.ک: الجرح والتعدیل، ج۲، ص۵۴، تصویرى.

۲۲-بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۴۶؛ مستدرک سفینه البحار، ج۱، ص۱۲۱

۲۳- رجال النجاشى، ص۸؛ الفهرست؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۳۲

۲۴- معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۳۲

۲۵- تصویرى روشن از چهره منوّر این صحابى جلیل القدر را بنگرید در: قاموس الرجال، ج۱، ص۱۶۲ـ ۱۶۸؛ تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۰۳؛ مستدرکات علم الرجال، ج۱، ص۶۹۱ـ۶۹۳؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۳۲

۲۶- میزان الأعتدال، ج۱، ص۱۴۶؛ و نیز ر.ک: الجرح والتعدیل، ج۲، ص۹۴

۲۷- رجال النجاشى، ص۱۵؛ الفهرست، ص۳۵

۲۸- معالم العلماء؛ و نیز رک: تهذیب المقال و تنقیح کتاب الرجال، ج۱، ص۲۶۳

۲۹- رجال النجاشى، ص۴۳۴

۳۰- یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه، ص۳۰۰

۳۱- الفهرست، ص۱۰۸؛ و نیز بنگرید به: معجم الأدباء، ج۱۹، ص۲۸۸؛ هدیه العارفین، ج۲، ص۵۰۸؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۰۸

۳۲- میزان الأعتدال، ج۷، ص۸۹؛ لسان المیزان، ج۷، ص۲۷۰

۳۳- همان.

۳۴- ر.ک: مقدمه کتاب (المثالب العرب) تحقیق، نجاح الطائى.

۳۵- همان. محقق کتاب، نشانه هایى از این تأثیرگذارى ها را نشان داده است.

۳۶- رجال الطوسى، ص۱۴۶؛ نقد الرجال، ج۴، ص۳۶۸؛ معجم الثقات، ص۳۵۹

۳۷- رجال النجاشى، ص۴۱۵

۳۸- الفهرست، ص۲۴۸

۳۹- تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۱۲؛ معجم الأدباء، ج۱۸، ص۲۷ و نیز ر.ک: منابع تاریخ اسلام، ص۷۶ـ۷۹ که نکاتى سودمند درباره وى آورده است.

۴۰- رساله أبى غالب الزرارى، ص۱۸۱

۴۱- الذریعه، ج۷، ص۱۹۱؛ مصادر نهج البلاغه، ج۱، ص۵۷

۴۲- الفهرست، ص۱۱۱؛ المغازى الأولى و مؤلفوها، ص۱۲۴؛ منابع تاریخ اسلام، ص۷۸

۴۳- ر.ک: الجمل، تصحیح سید على میر شریفى (فهرست اعلام)، ص۵۷۴

۴۴- نهج البلاغه، ص۲۳۱

۴۵- بنگرید به: لسان المیزان، ج۵، ص۵۶۸؛ الکامل فى ضعفاء الرجال، ج۶، ص۹۳؛ میزان الأعتدال، ج۵، ص۵۰۸

۴۶- الفهرست، ص۲۰۵

۴۷- همان، ص۱۳۱

۴۸- رجال النجاشى، ص۳۲۱ و نیز ر.ک: نقد الرجال، ص۷۴؛ معجم الادباء، ج۶، ص۲۲۰؛ فوات الوفیات، ج۳، ص۲۲۵

۴۹- مرویات ابى مخنف، ص۵۸؛ منابع تاریخ اسلام، ص۱۱۰

۵۰- بنگرید به: شیخ الأخباریین ابوالحسن المدائنى، بدرى محمد فهد. مؤلف با تتبعى دقیق و حوصله اى شگرف نقل هاى مؤلفان از مدائنى را در جهات مختلف تاریخ اسلام گزارش کرده است.

۵۱- الفهرست، ص۱۱۴ و ۱۱۵

۵۲- رجال النجاشى، ص۱۹۸؛ الذریعه، ج۷، ص۱۸۹

۵۳- منتهى المقال، ج۴، ص۶و۷

۵۴- رجال الطوسى، ص۴۱۴

۵۵- رجال النجاشى، ص۱۸

۵۶- الفهرست، ص۳۸

۵۷- ما هو نهج البلاغه، ص۲۷

۵۸- الذریعه، ج۷، ص۱۸۸

۵۹- درباره او بنگرید به: تهذیب المقال، ج۱، ص۲۹۲

۶۰- رجال النجاشى، ص۲۶؛ اختیار معرفه الرجال، ص۵۸۹؛ و نیز بنگرید به: تهذیب المقال، ج۱، ص۳۹۴ ؛ الجامع لرواه و اصحاب الأمام الرضا(علیه السلام)، ج۱، ص۳۱

۶۱- تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۴۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۴۵۵؛ طبقات الشافعیه الکبرى، ج۲، ص۱۴۵

۶۲- ایضاح المکنون، ج۱، ص۴۲۱

۶۳- از تاریخ ولادت و درگذشت وى به گونه دقیق در منابع شرح حال نگارى و رجالى سخن نرفته است. محقق فقید و ژرف نگر حسین کریمان نوشته اند: (حضرت عبدالعظیم… ظاهراً به فرمان حضرت امام على النقى(علیه السلام) در دوره خلافت المعتز بالله از سامره از راه طبرستان به رى هجرت کرده اند، و در حدود سال دویست و پنجاه، چند سالى پس از شهادت حضرت امام على النقى روى در نقاب خاک کشیدند…. (رى باستان، ج۱، ص۳۸۴)

۶۴- رجال النجاشى، ص۲۴۷

۶۵- الأمالى للشیخ الصدوق، ص۳۸۸؛ نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، ص۳۶۴؛ بحارالأنوار، ج۷۷، ص۲۷۷

۶۶- عبدالعظیم الحسنى، حیاته و مسنده، ص۱۷۱، به نقل از امالى ابن الشیخ، ص۵۵

۶۷- محقق بزرگ روانشاد حسین کریمان نوشته اند: (گویا درست ترین ترجمه احوالى که از وى به دست است همان است که به صاحب ابن عباد منسوب است). آنگاه وى بخشى از این رساله را آورده است. (رى باستان، ج۱، ص۳۸۵) بنگرید به: رى باستان، ج۱، ص۳۸۴ـ ۳۹۵؛ عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده، عزیزالله عطاردى؛ جنّه النعیم فى أحوال سیدنا الشریف عبدالعظیم، ملا مجد اسماعیل فدائى. حضرت آقاى استادى با تتبعى شایسته تمام منابع شرح حال حضرت عبدالعظیم را براساس تاریخ گزارش کرده است. رک: مجله نور علم، ش۵۰ ـ۵۱، ص۳۱۷ـ۲۶۳٫ یادآورى مى کنم که آقاى استادى رساله کوتاه صاحب بن عباد را در ضمن این بحث آورده است.

۶۸- او از مورخان، ادیبان و مؤلفان بزرگ قرن سوم است. درباره او بنگرید به: معجم الأدباء، ج۳، ص۸۷

۶۹- مطلوب کل طالب من کلام على بن أبى طالب، شرح رشیدالدین وطواط، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمود عابدى، ص۱۱٫ خوارزمى تمام این صد کلمه را به نقل از احمد بن ابى طاهر و با همین توضیحات آورده است. المناقب، ص۳۷۴٫ و نیز ر.ک: الأعجاز و الایجاز، ص۲۸ـ۳۰٫ براى آگاهى از شرح ها، ترجمه ها و چاپ هاى متعدد (مأه کلمه) بنگرید به: مجله تراثنا، ش۵، ص۳۲؛ اهل البیت فى المکتبه العربیه، ص۴۳۸

۷۰- رک: ابوعثمان الجاحظ، محمد عبدالمنعم خفاجى؛ الجاحظ، حیاته و آثاره، طه الحاجرى؛ زندگى و آثار جاحظ، علیرضا ذکاوتى قراگزلو؛ مجله المورد، ش۴، از سال هفتم خود را ویژه جاحظ ساخته است و مقالات ارجمندى در نقد و تحلیل و گزارش آثار وى چاپ کرده و گزینه هایى از اثار وى را به دست داده است و در ضمن آن مقالتى بلند نشر یافته است با عنوان (روضه الیاسمین فیمن ترجم للجاحظ فى الأقدمین) که گزارش نگاشته هاى عالمان است درباره جاحظ براساس تسلسل تاریخى.

۷۱- رجال النجاشى، ص۱۷

۷۲- الفهرست، ص۳۷

۷۳- تاریخ اصبهان، ج۱، ص۱۸۷؛ لسان المیزان، ج۱، ص۱۵۰؛ میزان الأعتدال، ج۱، ص۱۸۷

۷۴- درباره شرح حال او بنگرید به: مقدمه درازدامن فقید دانش و پژوهش میر جلال الدین محدث ارموى بر (الغارات). نیز مقدمه عالم جلیل سید عبدالزهرا خطیب رحمت الله علیه بر الغارات؛ رجال النجاشى، ص۱۶؛ تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال، ج۱، ص۲۸۳؛ الفهرست، ص۳۶ و….

۷۵- درباره (الجمهره) و جایگاه آن در میان کتب لغت بنگرید به: مصادر اللغه، ص۵۶۱؛ المعجم العربى بحوث فى الماده والمنهج والتطبیق، ص۳۹؛ الموسوعه البصره الحضاریه، الموسوعه الفکریه، مقاله (دور البصره فى نشأه الدراسات اللغه) ص۱۳۲

۷۶- تاریخ الأدب العربى، ج۱، ص۱۷۹

۷۷- درباره او بنگرید به: الفهرست، ص۶۷؛ أنباه الرواه، ج۳، ص۹۲ که شرح حال مفصلى را قِفطى از وى به دست داده است و محقق کتاب، محمد ابوالفضل ابراهیم در پانوشت منابع شرح حال وى را به تفصیل گزارش کرده است.

۷۸- رجال النجاشى، ص۲۴۱؛ الفهرست للشیخ الطوسى، ص۱۹۱؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۴۳

۷۹- درباره او بنگرید به: رجال النجاشى، ص۲۴۱؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۴۳؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۱۸۷

۸۰- مجدوع در فهرست خود از این کتاب با عنوان (الهمه فى آداب اتباع الائمه) یاد کرده است. او مى گوید این کتاب در موضوع خود بهترین کتابى است که به قلم آمده است. وى محتواى کتاب را به دقت شناسانده و عناوین فصول و ابواب آن را به تفصیل یاد کرده است. (الهمه) به تحقیق دکتر محمد کامل حسن در قاهره نشر یافته است. از (الهمه) نسخه هاى متعددى وجود دارد ر.ک: فهرسه الکتب والرسائل ولمن هى من العلماء والائمه والحدود الأفاضل للمجدوع، ص۵۰؛ شرح الأخبار… للقاضى أبى حنیفه النعمان، ج۱، ص۶۲

۸۱- الذریعه، ج۱۳، ص۲۱۷

۸۲- درباره او بنگرید به: وفیات الأعیان، ج۵، ص۴۱۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۱۵۰؛ النجوم الزاهره، ج۴، ص۱۰۶؛ طبقات المفسرین داودى، ج۲، ص۳۴۶؛ روضات الجنات، ج۸، ص۱۴۷ و درباره شرح حال، مذهب، تطوّر فکرى و آثار او ر.ک: مقدمه کتاب ارجمند وى شرح الأخبار به خامه عالم جلیل سید محمدحسین جلالى حسینى که شرح حالى است مستند، دقیق و نکته دار.

۸۳- درباره نهج البلاغه، شرح ها و مؤلف بزرگوار آن، کتابشناسى هاى سودمندى سامان یافته است، از جمله: کتابنامه نهج البلاغه، رضا استادى، فهرست کتابخانه اهدایى مشکوه به دانشگاه، ج۲، ص۳۱۲ به بعد؛ نهج البلاغه فى شروحه و ترجمانه، حسین جمعه. منابع شرح حال سید رضى و پژوهش هاى درباره او را بنگرید در: تراثنا، ش، ص۴۹

۸۴- دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم، من کلام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب، کرّم الله وجهه تألیف الأمام القاضى ابى عبدالله محمد بن سلامه القضاعى، قدّم له السید عبدالزهراء الحسینى الخطیب، دار الکتاب العربى، بیروت، لبنان، ۱۴۰۱

۸۵- طبقات الشافعیه الکبرى، ج۴، ص۳۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۹۲؛ الوافى بالوفیات، ج۳، ص۳۱۲؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۱۲؛ طبقات الشافعیه أسنوى، ج۲، ص۳۱۲، طبقات الشافعیه، ج۱، ص۲۴۵، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۳۶۷، دستور معالم الحکم، ص۸

۸۶- تراثنا، ش۵، ص۵۱

۸۷- لسان المیزان، ج۱، ص۶۰۴

۸۸- ضرار بن ضمره، از پاک نهادان یاران مولا على(علیه السلام) است. وى این جملات را در صفى عظیم و گفتارى بلند در شأن و عظمت مولا و در مقابل معاویه و در کاخ شاهانه او ایراد کرد. ماجرا را بنگرید در شرح ابن ابى الحدید، ج۱۸، ص۲۲۵ و نقل هاى آن را در منابع عامه بنگرید در: احقاق الحق، ج۴، ص۴۲۵ به بعد.

۸۹- نهج البلاغه، کلمات قصار، ش۷۷، ص۴۸۰؛ شرح ابن أبى الحدید، ج۱۸، ص۲۲۵

۹۰- بنگرید: الأنساب، ج۲، ص۷۸؛ توضیح المشتبه، ج۲، ص۳۸۵، تبصیر المنتبه، ج۱، ص۳۴۲، شرح ابن ابى الحدید، ج۱۸، ص۲۲۵

۹۱- نهج البلاغه، نامه شماره۱۰، ترجمه شهیدى، ص۲۷۷

۹۲- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۱۵، ص۸۲؛ تراثنا، ش۵، ص۵۲

۹۳- کشف الظنون، ج۲، ص۱۳۵۳، هدیه العارفین، ج۲، ص۵۴۵؛ معجم المؤلفین، ج۴، ص۱۲۹

۹۴- تراثنا، ش۵، ص۵۳

۹۵- بنگرید به: طبقات الشافعیه الکبرى، سبکى، ج۵، ص۳۵۹ که به یادکردى بسنده کرده است و محقق در پانوشت شرح حال نسبتاً تفصیلى او را از (طبقات الشافیعه الوسطى) مؤلف آورده است. طبقات الشافعیه، ج۱، ص۲۷۶؛ معجم المؤلفین، ج۴، ص۱۲۹

۹۶- نقض، ص۱۰۷

۹۷- کشف الظنون، ج۱، ص۶۱۶

۹۸- مناقب آل أبى طالب، ج۱، ص۳۴، چاپ دارالأضواء، بیروت.

۹۹- تاریخ إربل: ج۱، ص۱۱۳؛ ریاض العلماء، ج۳، ص۲۸۴

۱۰۰- شرح غرر الحکم، آقا جمال خوانسارى، ج۱ (مقدمه)، عط.

۱۰۱- ریاض العلماء، ج۳، ص۲۸۴

۱۰۲- مستدرک الوسائل (خاتمه) ج۳، ص۲۱ـ۹۲ به بعد.

۱۰۳- شرح غرر، ج۱، (مقدمه)، عط.

۱۰۴- کشف الظنون، ج۱، ص۶۱۶

۱۰۵- شرح غرر، مقدمه، قى.

۱۰۶- بحارالانوار، ج۱، ص۳۵

* روضات الجنات، ج۵، ص۱۷۱

۱۰۷- فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار (= شهید مطهرى)، ج۲، ص۱۰۵ به بعد.

۱۰۸- بقاء و زوال دولت، در کلمات سیاسى امیر مؤمنان علیه السلام (نظم الغرر و تضد الدرّر) مقدمه، ص۱۲

* بحارالانوار، ج۱، ص۱۶ و ۳۴؛ ج۷۳، ص۱۰۸؛ ج۷۸، ص۳۶

۱۰۹- ریاض العلماء، ج۱، ص۱۱۴

۱۱۰- روضات الجنات، ج۲، ص۲۱۴

۱۱۱- هدیه الأحباب، ص۱۳۶؛ فوائد الرضویه، ص۸۳

۱۱۲- ریحانه الادب، ج۱، ص۵۴

۱۱۳- شرح حال، آثار و گوشه هایى از زندگانى آقا جمال خوانسارى در منابع بسیارى از شرح حال نگارى ها آمده است. تنى چند از فاضلان به نگارش شرح حال عالمان خوانسار همت گماشته اند و در ضمن آن، تمام آنچه را در منابع شرح حال نگارى به فارسى و عربى درباره آقا جمال یافته اند، گزارش کرده اند و فهرست جامعى از شاگردان وى به دست داده اند. دانشمندان خوانسار در کتب تراجم، ص۱۸۶ـ۲۵۷

۱۱۴- بنگرید به: یادنامه حکیم لاهیجى، مقاله (ترجمه متون دینى به پارسى و نقش آن در ترویج تشیع در دوره صفوى)، ص۵۱۹ ـ۵۵۳

۱۱۵- شرح غرر، ج۱، ص۶

۱۱۶- همان، ص۱۰۵، ترجمه هاى احادیث عیناً از شرح غرر برگرفته شده است.

۱۱۷- همان، ص۱۰۸ و۱۰۹ تا بدین جا آنچه آوردیم بازنویسى شده کلام شارح است.

۱۱۸- همان، ص۱۰۹ و ۱۱۰

۱۱۹- همان، ص۲۹و۲۸۹

۱۲۰- آنچه را که آوردیم بخش عظیم صفحات این کتاب ارجمند را به خود اختصاص داده است. از این رو نیاز به ارائه نمونه نیست. بنگرید به: ج۲، ص۴۳، ۴۴، ۵۵، ۳۹۸، ۴۸۳، ۵۴۵؛ ج۱، ص۸۰، ۱۰۵، ۱۰۸، ۲۰۴، ۲۰۷؛ و ج۵، ص۱۹۲، ۲۴۹، ۲۴۸، ۲۵۱

۱۲۱- همان، ج۱، ص۱۷۸

۱۲۲- همان، ص۱۷۵ و نیز ص۲۵۰ و ۲۵۴ و….

۱۲۳- همان، ص۳۴

۱۲۴- همان، ص۳۵ و نیز بنگرید به: ج۳، ص۱۵۲ و ج۱، ص۸۶

۱۲۵- همان، ج۱، ص۱۶۸

۱۲۶- همان، ص۳۴

۱۲۷- همان، ج۳، ص۱۸

۱۲۸- همان، ج۲، ص۶۱۷

۱۲۹- همان، ج۳، ص۲۶ـ۴۷

۱۳۰-همان، ج۶، ص۲۱۶ به بعد.

۱۳۱- همان، ج۲، ص۴۸۳

۱۳۲- خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۵۱۶

۱۳۳- آثار آقا جمال را بنگرید در مقدمه (الحاشیه على الشفاء) و نیز دانشمندان خوانسار، ص۲۰۲

۱۳۴- شرح غرر، ج۱، ص۱۱۰ به بعد.

۱۳۵- همان، ص۳۰۴

۱۳۶- همان، ج۴، ص۲۱۸

۱۳۷- همان، ج۱، ص۲۰۸

۱۳۸- همان، ص۷۶

۱۳۹- همان، ج۲، ص۳۱۱

۱۴۰- همان، ج۲، ص۲۱۷

۱۴۱-همان، ج۴، ص۴۵۰

۱۴۲- همان، ج۱، ص۸۶

۱۴۳-همان، ص۸۶ ـ۹۰

۱۴۴- همان، ص۲۲۱

۱۴۵- خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۳۴ و ۵۱۶

۱۴۶- روضات الجنات، ج۲، ص۲۱۵

۱۴۷- شرح غرر، ج۲، ص۵۷۸ ـ ۵۸۴٫ رساله نیت ضمن مجموعه رسائل آقا جمال خوانسارى و در ضمن منشورات کنگره به چاپ رسیده است. رسائل (شانزده رساله) به کوشش على اکبر زمانى نژاد، رساله دوم، ص۹۳ـ۱۴۰

۱۴۸- الکافى، ج۵، ص۴۹؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱۲، ص۴۵۳؛ سنن نسایى، ج۶، ص۲۲۷؛ سنن بیهقى، ج۱۰، ص۱۶؛ الموضوعات، لأبن الجوزى، ج۳، ص۲۶۹

۱۴۹- محدثان اهل سنت بر این باورند که افزونى (پر) در روایت از افزوده هاى غیاث بن ابراهیم نخعى است که براى خوشایند مهدى عباسى آن را ساخت و نقل کرد. ر.ک: التاریخ الکبیر، بخارى، ج۷، ص۱۰۹؛ المجروحین، ابن حیان، ج۱، ص۶۶؛ الموضوعات، ج۱، ص۳۶؛ اللئالى المصنوعه، ج۲، ص۲۳۲؛ تنزیه الشریعه، ج۲، ص۲۳۹

۱۵۰- من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۵۹

۱۵۱- شرح غرر، ج۱، ص۳۳۲ـ ۳۳۵

۱۵۲- همان، ج۲، ص۵۸۵

۱۵۳- همان، ج۱، ص۲۸۲

۱۵۴- همان، ص۱۷۹

۱۵۵- همان، ج۲، ص۱۹۸ و نیز بنگرید به: ج۱، ص۱۶۰؛ ج۳، ص۴۶ و….

۱۵۶- همان، ج۳، ص۱۴۵

۱۵۷- قصه هاروت و ماروت را به گونه اسطوره اى آن که سرشار از نشانه هاى کذب و جعل و فتنه است، بنگرید در: تفسیر منسوب به على بن ابراهیم قمى، ج۱، ص۵۵؛ تفسیر عیاشى، ج۱، ص۲۰۵۲

۱۵۸- نقل درست و صحیح آن را بنگرید در: عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۷۱؛ البرهان، ج۱، ص۲۹۲ و نقد هوشمندانه این گونه نقل ها را بنگرید در: المیزان، ج۱، ص۲۳۷ به بعد.

۱۵۹- بنگرید به: الدر المنثور، ج۱، ص۱۸۵٫ سیوطى به تفصیل این افسانه را با طرق مختلف گزارش کرده است. و نیز بنگرید به: تفسیر المنار، ج۱، ص۴۰۱ به بعد؛ المیزان، ج۱، ص۲۳۷ به بعد.

۱۶۰- شرح غرر، ج۳، ص۱۵۶

۱۶۱- همان، ج۳، ص۱۵۶

۱۶۲- همان، ج۳، ص۱۰۰

۱۶۳- همان، ج۱، ص۲۸۴ به بعد

۱۶۴- همان، ج۱، ص۲۸۶ـ۲۹۰

۱۶۵- همان، ج۲، ص۵۱۷

۱۶۶- و نیز بنگرید به: ج۳، ص۲۹؛ ج۱، ص۲۱۶؛ ج۲، ص۹۴ و…

۱۶۷- تاریخ الأدب العربى، ج۱، ص۳۰۹

۱۶۸- ر.ک: تصنیف غررالحکم، ص۳۳۱ به بعد

۱۶۹- شرح غرر، ج۳، ص۱۰۷

۱۷۰- انّ من رأى عُدواناً یُعمل به ومنکراً یُدعى الیه…، همان، ج۲، ص۵۵۹

۱۷۱- همان، ج۲، ص۵۶۰

۱۷۲- همان، ج۴، ص۴۵۷؛ و نیز ر.ک: ج۱، ص۲۷۴

۱۷۳- همان، ج۱، ص۱۹۷

۱۷۴- همان، ج۵، ص۲۱۱؛ ج۱، ص۱۹۷

۱۷۵- همان، ج۱، ص۱۵۴

۱۷۶- همان، ج۳، ص۳۷۵

منبع:محمدعلی مهدوی راد؛ دو ماهنامه آیینه پژوهش(1378) – شماره ۵۵ و ۵۶