ستودن بيش از آنچه كه سزاوار است نوعى چاپلوسى ، و كمتر از آن ، درماندگى يا حسادت است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  مقالات (فقهی)  >  نقش نهج البلاغه در فقه اسلامى

نقش نهج البلاغه در فقه اسلامى

ناصر مكارم شيرازى
تاكنون درباره ابعاد مختلف اين كتاب عظيم سخن بسيار گفته شده، بعد عقيدتى، فلسفى، سياسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى كمتر از بعد فقهى آن - سخن به ميان آمده است و شايد اين به خاطر آن بوده است كه اين بحثها در سطح عموم نشر مى شده و سخن از بعد فقهى آن بايد با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص اين علم، كه طبعا همگان را مفيد نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از اين نظر غنى است و هم مى توان گوشه هائى از اين بحث را آن چنان تهيه كرد كه خالى از اصطلاحات پيچيده علمى، و همگان را مفيد باشد .
و اين نوشتار به همين منظور تهيه شده است .
اسناد روايات نهج البلاغه:
با اينكه در نهج البلاغه جمله هاى فراوانى پيرامون احكام مختلف فقهى وجود دارد، جمله هائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهميت دارد سند اين خطبه ها و نامه ها و كلمات است كه بايد با ضوابط و ادله حجيت خبر كه در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در يك مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى آن تكيه كرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى اعتبار حجيت خبر از نظر سند لازم نيست كه تنها در مسائل فقهى روى آن تكيه مى شود؟
در پاسخ بايد گفت: آنچه در مسائل عقيدتى در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و بايد هم چنين باشد، زيرا اصول اعتقادى تنها از طريق علم و يقين شناخته مى شود، نه از طريق خبر واحد و مانند آن . و اين امر در مورد بسيارى از رهنمودهاى سياسى و
اجتماعى و مانند آن نيز صادق است . بنابراين، تكيه بر اسناد در اين موارد چندان مطرح نيست .
در زمينه مسائل اخلاقى نيز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با فطرت است، و نقش يك رهبر اخلاقى بيشتر جايگزين كردن اين اصول در روح پيروان، و ايجاد انگيزه هاى پذيرش، و حركت به سوى آن است و نه تعليم اين اصول، لذا در اين زمينه نيز مسئله سند حديث چندان مطرح نيست .
مخصوصا در مواردى كه اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمى گذرد و شكل مستحب را به خود مى گيرد كه بنابر اصل معروف تسامح در ادله سنن در ميان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .
اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احكام تعبدى واجب و حرام باز مى گردد چاره اى جز يافتن يك سند معتبر نيست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان سند قابل اعتماد، كارى از پيش نمى رود .
بنابراين، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشت سازتر است، هر چند اين مساله در ساير موارد نيز داراى اهميت است .
براى راه يافتن به اعتبار سند يك حديث راههاى شناخته شده اى در پيش است:
1 - معتبر بودن تمام رجال سند يك حديث، مثلا اگر حديثى را مرحوم كلينى در كتاب كافى نقل كرده و ميان او و امام صادق (ع) كه گوينده اصلى حديث است، پنج نفر واسطه هستند بايد تمام اين پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، كه اين كار معمولا با مراجعه به كتب علم رجال - كه مخصوصا براى همين هدف تدوين شده - انجام مى گيرد و پس از مراجعه به اين كتب مى بينيم كه مثلا تمام رجال سند اين حديث افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شده اند .
اما با نهايت تاسف مرحوم سيد رضى قدس سره الشريف گردآورنده بزرگ نهج البلاغه عنايتى به اين امر نكرده، و اسناد اين خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار را نياورده است، و در نتيجه نهج البلاغه به صورت احاديث مرسل درآمده است . هر چند - چنانكه خواهيم ديد - طرق ديگرى براى اثبات اعتبار اسناد اين اثر عظيم اسلامى در دست داريم، و شايد مرحوم سيد رضى هم به همين دليل، عنايتى به جمع اسناد آن نكرده، و يا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلاى عبارات نهج البلاغه خود را مستغنى از اين معنى مى دانسته و مسائل مطروح در آن را بى نياز از سند مى شمرده است .
به هر حال اين موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سيدرضى رحمة الله عليه است .
2 - راه ديگرى كه براى سند يك حديث مورد استفاده قرار مى گيرد، به اصطلاح عرضه كردن بر كتاب الله است، يعنى حديث را با متن قرآن كه اصلى ترين و قطعى ترين سند اسلامى است مقايسه مى كنيم اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر مى شمريم .
اين روشى است كه در احاديث متعددى از معصومين عليهم السلام به ما رسيده است . (1)
استفاده از اين روش در مورد بسيارى از احاديث نهج البلاغه كاملا ميسر است .
چرا كه هماهنگى عجيبى ميان محتواى نهج البلاغه و آيات قرآنى مى بينيم . گويى هر دو يك مطلب است با دو عبارت: يكى نظم و كلام خالق و ديگرى كلام مخلوق و هر دو در اوج فصاحت، در نهايت انسجام و بلاغت، و در كمال دقت و نظم ظرافت .
3 - راه سوم تشخيص چگونگى سند يك حديث يا يك كتاب، شهرت آن در ميان اصحاب و علما و بزرگان دين است، كه اگر معيار اين باشد، اين كتاب نفيس اسلامى در اوج شهرت در ميان همه علما است، و همگى با ديده عظمت به آن مى نگرند و پيوسته در كلمات خود به مطالب مختلف آن استناد مى جويند و روى آن تكيه مى كنند، استنادى كه بيانگر اعتماد آنها به اين كتاب والاقدر اسلامى است .
4 - راه ديگر براى رسيدن به اعتبار سند يك حديث يا يك كتاب، علو مضمون است .
مراد از علو مضمون آن است كه محتوا و مضمون حديث به قدرى عالى و در سطح بالا باشد كه نتوان احتمال داد از غير معصوم صادر شده باشد و اين معنى در كلمات فقهاى بزرگ درباره بعضى از روايات برجسته و عالى مضمون كه ظاهرا سند معتبرى از آن در دست نيست گفته شده است .
مثلا مرحوم شيخ اعظم علامه انصارى در كتاب رسائل در بحث حجيت خبر واحد هنگامى كه به حديث معروف امام حسن عسكرى (ع) در مورد تقليد مذموم و تقليد مطلوب مى رسد، مى گويد اين حديث (گر چه حديث مرسلى است، ولى آثار صدق از آن ظاهر و آشكار است، بنابراين نياز به بررسى سند آن نيست) و فقيه بزرگ معاصر مرحوم آية الله بروجردى در بحث نماز جمعه هنگامى كه سخن به بعضى از فقرات دعاى صحيفه سجاديه كه با مسئله نماز جمعه ارتباط دارد، رسيدند، در درسشان مى فرمودند گرچه صحيفه سجاديه (به عقيده بعضى) با سلسله اسنادى طبق موازين معروف رجال به دست ما نرسيده اما محتوى و مضمون آن به قدرى عالى و برجسته و والاست كه صدور آن از غير معصوم محتمل نيست .
و به راستى اين چنين است، چه كسى غير از امام معصوم كه علمش از اقيانوس وحى و نبوت سرچشمه گرفته توانايى دارد چنين مضامينى را در دعا به كار برد؟ مطلب در صحيفه سجاديه آنقدر بالا و شگفت انگيز و روح پرور و فصيح و بليغ است كه از توان انسان عادى خارج است .
همين معنى درباره محتواى نهج البلاغه به طرز عجيبى حكمفرماست زيرا بلندى فوق العاده مطالب، مخصوصا در خطبه ها، فصاحت و بلاغت شگفت انگيز عبارات، نشان مى دهد كه از سرچشمه اى در كنار سرچشمه قرآن سيراب شده و از مقام ولايتى مدد گرفته كه تالى تلو مقام نبوت و رسالت است .
مساله علو مضمون در نهج البلاغه مساله اى نيست كه بر كسى مخفى باشد، و هر قدر در محتواى اين كتاب بيشتر تدبر شود اين حقيقت آشكارتر مى شود مخصوصا وقتى اين نكته را نيز به آن بيفزائيم كه نهج البلاغه تنها در يك موضوع سخن نمى گويد، بلكه موضوعات آن كاملا متنوع و مختلف و تخصصى است، از مسائل باريك و دقيق توحيد و معارف دينى و اسرار آفرينش گرفته تا مسائل اخلاقى و زهد و تقوى و جنگ و صلح و آيين كشوردارى، و در تمام اين موارد علو مضمون كاملا مشهود است، اينجاست كه به خوبى مى توان فهميد كه اين كلمات از حوصله يك انسان عادى خارج است و جز با امداد الهى ميسر نيست، و همين است كه انسان را در مورد نهج البلاغه و سند آن مطمئن مى سازد .
5 - انسجام و هماهنگى منظور يكنواختى يك حديث مجهول السند با روايات قطعى است:
اگر كسى در اسناد خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه ترديد كند حتما منظورش قضيه جزئيه است نه يك قضيه كليه، و به تعبير ديگر مجموع اين گفته ها تواتر اجمالى دارد، يعنى يقين به صدور بعضى از اينها داريم چرا كه بسيارى از خطبه ها مشهور است و در كتب معروف ديگر كرارا نقل شده است، و هنگامى كه به مجموع نهج البلاغه نگاه مى كنيم از هماهنگى تعبيرات، جمله بنديها، مفاهيم، اهداف و نتائج به خوبى پى مى بريم كه همه از يك مغز جوشيده، و از يك زبان تراوش كرده است .
اين هماهنگى خود نيز قرينه ديگرى بر تاييد اسناد اين كتاب بزرگ است، چه اينكه صدور بعضى قطعى است و هماهنگى آنها با بقيه شاهد گوياى تراوش آنها از زبان اميرمومنان على (ع) است .
مساله سنجش سبكها خود يكى از طرق كشف سرايندگان و نويسندگان است، به طورى كه آگاهان به اين فن هنگامى كه قطعه شعرى را ببينند به خوبى درمى يابند كه از حافظ يا سعدى يا نظامى يا فردوسى و يا مولوى است، چرا كه سبك هر يك در نظم كاملا مشخص است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه شقشقيه از يكى از مشايخش نقل مى كند كه وقتى سخن ابن عباس را در پايان خطبه شقشقيه شنيد مى گويد بسيار متاسفم كه شخصى كلام على (ع) را با دادن نامه اى به دستش، قطع كرد و نگذارد به انتها برسد . او مى افزايد اگر من بودم به ابن عباس مى گفتم چرا متاسفى؟ على (ع) همه گفتنيها را گفت و چيزى باقى نگذارد!
و هنگامى كه از او سوال مى كنند آيا اين دليل آن است كه تو در خطبه شقشقيه ترديد دارى؟ و آن را از كلام سيد رضى مى دانى؟ گفت هرگز، چرا كه سخنان سيد رضى و سبك مطالب او كاملا شناخته شده است و هيچ شباهتى با آن ندارد (بلكه كاملا شبيه كلمات على (ع) است) (2) .
اكنون كه روشن شد نهج البلاغه چيزى نيست كه به عنوان ارسال اسناد بتوان آن را ناديده گرفت و در مسائل فقهى از آن صرف نظر كرد، به نقش عبارات، خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار در فقه اسلامى مى پردازيم .
گوشه اى از احكام فقهى نهج البلاغه
از آنجا كه در نهج البلاغه مطالب فراوانى پيرامون احكام فرعى آمده است مشكل بتوان همه آنها را در يك بحث فشرده گنجانيد ولى در اينجا به چند كتاب از كتب فقهى كه احاديث بيشترى دارد اشاره مى كنيم و موارد استفاده از آن را از كتاب وسائل الشيعه مشخص مى سازيم . (3)
كتاب الزكات
1 - فلسفه تشريع زكات
در اين كتاب مهم فقهى نخست به مساله فلسفه تشريع زكات برخورد مى كنيم كه امام على (ع) در نهج البلاغه اشارات پر معنى به آن فرموده است .
در يك جا مى فرمايد:
سوسو ايمانكم بالصدقة و حصنوا اموالكم بالزكوة، و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» . (4)
ايمان خود را با صدقه تقويت كنيد و اموال خويش را با زكات از دستبرد دشمنان مصون داريد و امواج بلا را با دعا دفع كنيد .
مى دانيم آنچه ثروتها را به باد مى دهد، و اصل مالكيت شخصى را متزلزل مى سازد، همان فاصله طبقاتى است و يكى از طرق مبارزه با آن مساله زكات است .
در عبارت ديگرى مى فرمايد:
ثم ان الزكوة جعلت مع الصلوة قربانا لاهل الاسلام فمن اعطاها طيب النفس بها فانها تجعل له كفارة، و من النار حجابا و وقاية . (5)
زكات همراه نماز وسيله تقرب مسلمانان است و هر كس آن را از طيب نفس بپردازد كفاره گناهان او خواهد بود و حجاب و مانعى است از آتش دوزخ .
در اينجا على (ع) به بعد اخلاقى و فلسفه روحانى زكات اشاره مى كند در حالى كه جمله قبل ناظر به فلسفه اجتماعى و اقتصادى زكات بود .
يا در جاى ديگر به نقش فوق العاده مهم زكات در تامين اجتماعى اشاره كرده مى فرمايد:
ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما منع غني، و الله تعالى سائلهم عن ذلك . (6)
خداوند در اموال اغنيا غذاى فقرا را پيش بينى كرده است (كه اگر حق الهى را دقيقا بپردازند يك گرسنه در سراسر جامعه انسانى وجود نخواهد داشت) بنابراين، هيچ فقيرى گرسنه نمى شود مگر به خاطر وظيفه نشناسى فرد بى نيازى، و خداوند آنها را از اين معنى بازخواست مى كند .
2 - آداب جمع آورى زكات
مشروح ترين و كاملترين دستور در زمينه جمع آورى زكات است و به خوبى نشان مى دهد كه ماموران زكات بايد تا چه حد برخورد مودبانه و دوستانه و محترمانه با توده مردم به هنگام گرفتن زكات داشته باشند .
مى فرمايد:
انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها و لا تاخذن منه اكثر من حق الله في ماله . فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من غر ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، و لا تخدج بالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلني اليكم ولي الله و خليفته لآخذ منكم حق الله في اموالكم، فهل لله في اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غيران تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاك من ذهب او فضة . فان كان له ماشية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه، و لا عنيف به، ولا تنفرن بهيمة، و لا تفزعنها، و لا تسوءن صاحبها فيها . و اصدع المال صدعين، ثم خيره، فاذا اختارفلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال كذالك حتى يبقى ما فيه وفاءلحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالك فاقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله في ما له، و لا تاخذن عودا و لا هرمة و لا مسكورة و لا مهلوسة ولا ذات عوار . و لا تامنن عليها الا من تثق بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم ولا توكل بها الاناصحا شفيقا و امينا حفيظا غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لا متعب ثم اصدر الينا ما اجتمع عندك نصيره حيث امرالله به فاذا اخذها امينك فاوعز اليه ان لا يحول بين ناقة و بين فصيلها و لا يمصر لبنها فيضر ذلك بولدها و لا يجهدنها ركوبا و ليعدل بين صواحباتها في ذلك و بينها وليرفه على اللاغب و ليستان بالنقب و الظالع و ليوردها ما تمر به من الغدر و لا يعدل بها عن نبت الارض و الى جواد الطرق و ليروحها فى الساعات و ليمهلها عند النطاف و الاعشاب حتى تاتينا باذن الله بدنا منقيات غير متعبات ولا مجهودات لنقسمها على كتاب الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله فان ذلك اعظم لاجرك و اقرب لرشدك ان شاءالله . (7)
خداى يكتاى بى شريك را در نظر آر و آنگاه در پى ماموريت گام بردار . و هرگز مسلمانى را مترسان، و بر زمين و حشم كسى كه خوش ندارد در آن درآيى در ميا و مگذر، و بيش از حق واجب الهى را مگير . پس وقتى كه بر قبيله اى رسيدى به خانه هاشان وارد مشو بلكه در بارانداز و در كنار چاه آبشان كه ورودگاه عموم است درآى، آنگاه با آرامش و وقار به سويشان برو تا درجمعشان قرارگيرى و با سلام و احوالپرسى، باب مراوده بگشا و در درود و سلام صرفه جويى مكن .
سپس بگوى: بندگان خدا، ولى خدا و خليفه امر مرا به سوى شما فرستاده است تا حق الهى را كه در اموالتان هست بستانم . آيا ر ثروت شما حقى هست كه ولى الهى پرداخت كنيد؟ پس اگر كسى گفت نه، ديگر بدو مراجعه نكن، و اگر با گشاده رويى اعلام آمادگى كرد، با او حركت كن بى آنكه بترسانيش و يا به او وعده هاى بد دهى تا با شدت و خشونت بگيرى و آنان را به زحمت و مشقت افكنى . پس آنچه از طلا و نقره دادند، بگير .
و در آغل او كه گاو و گوسفندان و شتران هستند بى اجازه وارد مشو، كه بيشتر آنها از آن اوست . توجه داشته باش كه وقتى بدانجا درآمدى، چون زورمداران غارتگر و ويرانگر مباش، و حيوانات را رم مده، و آنها را ميازار، و صاحبش را بدين ترتيب ناراحت مكن .
گزينش حق الهى را بدين ترتيب انجام ده: مال را دو قسمت كن، آنگاه صاحب مال را مخير كن هر كدام را كه خواهد، براى خود بردارد و هر كدام را كه برداشت، مزاحمش مشو، سپس نيم باقيمانده را دو قسمت كن و هر كدام را كه برداشت بپذير و ايراد مگير، و همن روش را ادامه بده تا آن مقدار واجب كه بايد از مالش را در راخ خدا بدهد . آنگاه حق الهى را از او بگير، و اگر خواست جابه جا كند و مالى را كه داده است بگيرد و مال ديگر را بدهد، بپذير و به اصل برگردان و از نو به همان ترتيب اول عمل كن تا حقوق واجب الهى را از او دريافت دارى، اما بدان كه از احشام، پير و دست و پا شكسته و بيمار و معيوب را مگير .
و مواظب باش كه مامور زكات كسى باشد كه به دين او مطمئن باشى، و نسبت به مال مسلمانان دلسوز باشد تا آن را به ولى مسلمين رساند و او بين آنان تقسيم كند .
توصيه مى شود كه مسؤوليت اموال زكات را تنها به كسى وابگذار كه نصيحتگر مهربان، و امين حسابگر حسابدار باشد، و اهل ستم و تجاوز نباشد، و هنگام كوچ دادن احشام خشونت و بى رحمى نكند و آنها را به رنج نيفكند . سپس آنچه را نزد تو جمع آورى شد به سوى ما فرست تا بدانجا كه خدا فرمان داده است برسانيم .
به امين خود كه احشام را گرفت توصيه كن كه بين شتربچه و مادرش جدايى ميندازد، و تمام شير او را ندوشد كه به بچه اش ضرر رساند، و آنها را از زياد سوار شدن خسته نكند، و در استفاده از سوارى، عدالت را ميان آنها را رعايت كند . و نيز حيوانات سوارى را به رنج و تعب نيفكند و به آنها راحتى دهد، و آنها را كنار بركه ها و آبگيرها بگذراند، و راه آنها را از صحراها سبز و علفزار به جاده هاى خشك و شنزار برمگرداند، و آنها را يكسره و بى امان نراند بلكه در ساعتهاى آسايش و استراحت دهد تا فرصت يابند از آب و علف بهره برند، تا آنگاه كه به اذن الهى به ما رسند، پروار و سر حال باشند نه خسته و فرسوده، تا بر اساس قانون خدا و سنت پيامبر تقسيمشان كنيم، كه اين گونه اگر عمل كنى پاداشت عظيم تر، و به رشد و كمالت نزديك ترى ان شاء الله .
باور نمى توان كرد كه در هيچ آئين و مذهب و قانون يك چنين توصيه هاى فوق العاده انسانى به ماموران جمع آورى ماليات شده باشد .
3 - انفاقهاى مستحبى
در كتاب زكات فصلى درباره استحباب انفاقهاى مستحبى با احاديث فراوانى نقل شده است و در نهج البلاغه نيز در اين زمينه بحثهاى جالبى ديده مى شود .
از جمله در حديثى مى فرمايد:
استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية . (9)
روزى را به وسيله انفاق در راه خدا نازل كنيد و هر كس يقين به پاداش الهى داشته باشد در عطايا و بخشش خود سخاوتمند است .
و در همين باب مخصوصا به كسانى كه از ترس فقر، از انفاق خوددارى مى كنند، هشدار داده مى فرمايد:
اذا ملقتم فتاجروا الله بالصدقة . (10)
هنگامى كه نيازمند شديد به وسيله انفاق با خداوند معامله كنيد .
يكى ديگر از دستورات مستحبى اسلامى كه مساله اباى نفس و خودكفائى و غناى روحى در آن در حد اعلى مى درخشد اين است كه تا مى توانيد از كسى چيزى نخواهيد حتى يك جرعه آب، و يا مثلا اگر سوار بر مركب هستيد و تا زيانه شما به زمين بيفتد از رهگذران خواهش نكنيد كه آن را بردارند و به شما بدهند .
در اينجا نيز على (ع) عبارات بسيار پر معنى دارد مى فرمايد:
فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها» . (11)
از دست شدن خواسته ها آسان تر از خواستن از نااهلان است . (12)
و نيز فرمود:
العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى . (13)
پاكدامنى، آرايش درويشى و آبروى درويشان است، و سپاسگزارى زينت توانگرى و توانگران . (14)
4 - تحريم شكايت به غير مؤمن
در مورد تحريك شكايت حال به هنگام تنگناهاى زندگى به غير مسلمانان كه در ذيل كتاب زكات مطرح شده است امام مى فرمايد:
من شكامه 0شكى الحاجة الى مؤمن فكانه شكاها الى الله، و من شكاها الى كافر فكانما شكاالله . (15)
آن كه بار نيازش را به آستانه مؤمنى فروآرد گوئى آن را به پيشگاه الهى فرود آورده است، و آنكه درخانه كافرى را بدين منظور كوبد، گويى از خدا شكايت كرده است . (16)
و نيز در كتاب زكات در مورد آداب انفاق آمده است كه انسان همين كه نياز برادر مسلمان خود را احساس كرد بايد اقدام به انفاق كند و در انتظار تقاضا و شكايت حال ننشيند . على (ع) در اين خصوص مى فرمايد:
السخاء ماكان ابتداء فاما ماكان عن مسالة فحياء و تذمم . (17)
بخشندگى آن است كه قبل از درخواست نيازمند باشد، اما پس از درخواست، يا از سر شرمندگى است و يا از ترس نكوهش . (18)
در كتاب جهاد
مى دانيم كتاب جهاد را معمولا به دو بخش تقسيم مى كنند:
جهاد العدو، و جهاد النفس در قسمت اول سخن از احكام جهاد با دشمنان خارجى است، و در قسمت دوم سخن از مبارزه با هواى نفس سركش است .
1 - بحث جهاد نفس
نهج البلاغه بيشترين سرمايه ها را در اين قسمت در بردارد، و از آن جهت كه اين فصل بيشتر در ارتباط با كتب اخلاقى است، چندان به آن نمى پردازيم و به همين اندازه بسنده مى كنيم كه در كتاب وسائل الشيعة در ابواب مختلف كتاب جهاد النفس روايات زيادى از نهج البلاغه منقول است كه كوتاه و گذرا براى علاقمندان مى آوريم:
1 - باب وجوب اليقين بالله، حديث 10 .
2 - باب وجوب غلبة العقل على الشهوة، حديث 4 .
3 - باب وجوب الجمع بين الخوف و الرجاء، حديث 8 .
4 - باب استحباب ذم النفس و تاديبها، حديث 2 .
5 - باب وجوب طاعة الله، حديث 8 .
6 - باب وجوب الصبر على طاعة الله، احاديث 9 و 10 و 11 و 12 .
7 - باب وجوب تقوى الله، احاديث 7 و 8 .
8 - باب وجوب العفة، حديث 14 .
9 - باب وجوب اداء الفرائض، حديث 8 .
10 - باب استحباب الصبر فى جميع الامور، احاديث 6 و 7 و 8 .
11 - باب استحباب الحلم، احاديث 13 و 14 .
12 - باب استحباب (التواضع فى الماكل و المشرب) حديث 4 .
13 - باب وجوب ايثار رضى الله على هوى النفس، حديث 7 .
14 - باب وجوب تدبر العاقبة قبل العمل، احاديث 3 و 4 و 5 .
15 - باب استحباب اشتغال الانسان بعيب نفسه عن عيب الناس، احاديث 6 و 7 و 8 .
16 - باب وجوب اصلاح النفس عند ميلها الى الشر، احاديث 4 و 5 .
17 - باب وجوب اجتناب المعاصي، احاديث 10 و 11 و 12 .
18 - باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، احاديث 6 و 7 .
19 - باب استحباب ترك مازاد عن قدر الضرورة، احاديث 8 و 9 و 10 .
20 - باب كراهة الطمع، حديث 8 .
21 - باب كراهة الافتخار، حديث 10 .
22 - باب تحريم الرضا بالظلم، حديث 6 .
23 - باب وجوب اخلاص التوبة و شروطها، حديث 4 .
24 - باب استحباب الغسل و الصلاة للتوبة، حديث 2 .
25 - باب استحباب انتهاز فرص الخير، احاديث 3 و 4 و 5 .
26 - باب وجوب محاسبة النفس كل يوم، حديث 6 .
27 - باب وجوب زيادة التحفظ عند زيادة العمر، حديث 4 .
همه اين احاديث را مرحوم حرعاملى در جلد 11 وسائل الشيعة در ابواب مختلف جهاد نفس كه بدان اشاره كرديم از نهج البلاغه نقل كرده، و به عنوان يك سند فقهى در اين ابواب بر آن تكيه نموده است .
2 - جهاد با دشمن
و اما در مورد جهاد با دشمن، در موارد متعددى مى تواند به عنوان سندى مورد استفاده قرار گيرد از جمله:
متابعت فرماندهى
در زمينه جهاد تهاجمى كه مشهور است فقها آن را منوط به زمان حضور امام مى دانند، و جهاد دفاعى كه در هر عصر و زمانى به هنگام هجوم دشمن واجب و لازم است آن هم بايد با نظر ولى فقيه و فرمان فرماندهان او انجام گيرد، چرا كه هر اقدام بى موقع عواقب زيانبار و دردناكى خواهد داشت، على (ع) در همين زمينه در يكى از خطبه هاى خود مى فرمايد:
الزموا الارض و اصبروا على البلاء و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم في هوى السنتكم و لا تستعجلوا بمالم يعجل الله لكم، . . . فان لكل شى ء مدة واجلا» . (19)
توقف كنيد و مشكلات را تحمل نمائيد و دستها و شمشيرها را مطابق هواى نفس به گردش در نياوريد و هر چيزى مدت و سرآمدى دارد .
حكم فرار از جهاد
بدون شك فرار از جنگ از محرمات و گناهان كبيره است و علاوه بر صراحت قرآن در اين زمينه در روايات اسلامى نيز بر آن تكيه شده است .
در نهج البلاغه نيز در اين زمينه حديث گويائى آمده است .
وايم الله لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلمون من سيف الاخرة، انتم لها ميم العرب و السنام الاعظم، ان في الفرار موجدة الله و الذل اللازم و العار الباقي و ان الفار غير مزيد فى عمره ولا محجوب بينه و بين يومه . (20)
به خدا سوگند اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت سالم نمى مانيد شما بزرگان عرب هستيد و شرافتمندان برجسته، در فرار، غضب و خشم خدا است و ذلت هميشگى و ننگ جاويدان، فرار كننده چيزى به عمر خويش نمى افزايد، و بين خود و روز مرگش حائلى ايجاد نمى كند .
جنگ با بغات و مراعات اولويتها
در مورد جنگ بابغات (آنها كه بر ضد حكومت اسلامى قيام مى كنند) و احكام آن، فصل مشروحى در فقه در كتاب الجهاد آمده از جمله اينكه:
در مبارزه با دشمنان اولويتها را بايد در نظر داشت و قبل از همه با دشمنان خطرناكتر پيكار نمود همانگونه كه قرآن دستور مى دهد
يا ايهاالذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار» . (21)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد . و هرگز دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نكند .
به همين مناسبت آنجا كه پاى دشمنان معاندولجوج ، و فريب خوردگان جاهل قاصر» در ميان است مسلما اولويت با گروه اول است لذا على (ع) در مقايسه معاويه و يارانش با خوارج چنين مى فرمايد:
لا تقاتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه . (22)
بعد از من خوارج را به قتل نرسانيد زيرا كسانى كه حق را طلب كردند و به خطا رفتند همانند كسانى نيستند كه باطل را طلب كردند و
به آن رسيدند (منظور معاويه و اطرافيان اوست) .
در مبارزه با دشمنان نبايد آغازگر جنگ بود اما هنگامى كه جنگ و مبارزه را بر انسان تحميل كنند بايد در برابر آن ايستاد اميرمؤمنان على (ع) به فرزندش امام حسن در اين زمينه مى فرمايد:
لا تدعون الى مبارزة و ان دعيت فاجب فان الداعى باغ و الباغى مصروع . (23)
جنگ را آغاز مكن اما جنگ طلب را پاسخ گوى، زيرا آغازگر، تجاوزگر است و تجاوزگر به خاك هلاكت افتد . (24)
شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر
در كتاب امر به معروف و نهى از منكر كه از كتب معروف فقه است، رهنمودهاى فراوانى در نهج البلاغه در زمينه احكام آن ديده مى شود كه راهگشاى مؤثرى است . به عنوان نمونه مراحل سه گانه امر به معروف به طور واضح در كلام حضرت ترسيم شده است، زيرا مى دانيم امر به معروف و نهى از منكر كه شاخه اى از جهاد است و به همين دليل بعد از كتاب جهاد مطرح شده سه مرحله دارد; مرحله اول در قلب و نيت، مرحله بعد با زبان، و مرحله نهائى از طريق توسل به زور و با دست مى باشد على (ع) در اين زمينه مى فرمايد:
ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد، الجهاد بايديكم ثم بالسنتكم ثم بقلوبكم . فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه . (25)
نخستين جهادى كه در آن شكست مى خوريد، جهاد با دستهاتان است و آنگاه جهاد با زبانتان و سپس جهاد با قلبتان . پس آن كه قلبا كار نيك را نشناسد و از كار زشت بيزارى نجويد، باژگونه شود، پس ارزشها در ديدگاه او سقوط كند و پستى ها اوج گيرد . (26)
كتاب القضاء
در كتاب القضا نيز موارد زيادى است كه نهج البلاغه به آن ناظر است و مرحوم شيخ حر عاملى نيز روايات آن را در ابواب مناسب آورده و بزرگان علما نيز به آن استدلال كرده اند كه به عنوان نمونه موارد زير را يادآور مى شود:
1 - نهى از قياس و آراء ظنى
در مورد لزوم علم براى قاضى و عدم جواز تكيه بر آراء ظنى و قياس در مسائل قضائى امام گفتار مبسوط و قاطع و كوبنده اى دارد كه قسمتى از آن را در اينجا ملاحظه مى كنيد:
دو نفر در پيشگاه خداوند از همه مردم مبغوض ترند جاهل بدعت گذار و عالم منحرف . . . سپس در مورد گروه دوم مى فرمايد او در بين مردم بر مسند قضا تكيه زده و متعهد شده است كه آنچه را بر ديگران مشتبه شده روشن سازد اما هر گاه با مشكلى روبرو مى شود با حرفها و استدلالهاى بى اساس به نتيجه نادرستى اعتماد مى كند، او در برابر شبهات فراوان به سستى تار عنكبوت ست حتى خودش نيز نمى داند درست حكم كرده يا اشتباه، نه آنقدر مايه علمى دارد كه در دعاوى مردم حق را از باطل جدا كند و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليت دارد، باور نمى كند كه ماوراى آنچه را كه انكار كرده دانشى وجود دارد و غير از آنچه او فهميده نظريه ديگرى است . . . خونهائى كه از داورى ظالمانه اش ريخته شد فرياد مى كشند، و ميراثهائى كه به ناحق به ديگران داده صيحه مى زنند، شكايت به خدا مى برم از گروهى كه در جهل و نادانى زندگى مى كنند و در گمراهى جان مى دهند (و به خاطر جهل و بى خبرى تمام نظامات حقوقى مسلمين را به هم مى ريزند) .
2 - لزوم مراجعه به كتاب الله و سنت در تشخيص احاديث معتبر
در اين زمينه به مالك اشتر مى فرمايد:
واردد الى الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الامور، فقد قال الله تعالى لقوم احب ارشادهم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول فالرد الى الله: الاخذ بمحكم كتابه، والرد الى الرسول: الاخذ بسنته الجامعة غير المفرقة . (27)
به گاه مشكلات و شبهه ها كه در كار فرومانى يا ندانى، به خدا و پيامبرش رجوع كن و از ايشان مدد خواه، زيرا خداوند به مردمى كه راهيابى آنان رادوست دارد فرموده است: اى گرويدگان، از خدا و رسول و امامانتان پيروى كنيد و اگر در موردى بين شمايان اختلاف افتاد، به خدا و پيامبرش رجوع كنيد» . اما رجوع به خدا، گزيدن محكمات كتاب اوست، و رجوع به پيامبر، انتخاب سنت فراگير اوست كه امت را از پراكندگى نگاه دارد . (28)
3 - بطلان تصويب
در مورد بطلان تصويب و عدم جواز اجتهاد (به معنى قانونگذارى براى فقيه و قاضى و حاكم شرع) سخن بسيار جامعى دارد كه اگر دقيقا تحليل شود بحث مشروح و سازنده اى را مطرح مى كند كه ما فقط به ترجمه كلام امام (ع) در اينجا قناعت مى كنيم مى فرمايد:
گاهى يك دعوا مطرح مى شود و قاضى به راى خود حكم مى كند، پس از آن عين اين جريان نزد قاضى ديگرى عنوان مى گردد، او درست برخلاف اولى راى مى دهد!» .
سپس همه نزد پيشوايشان كه آنان را به قضاوت منصوب داشته، گرد مى آيند، او راى همه را تصديق مى كند و فتواى همگان را درست مى شمارد! در صورتى كه خداى آنها يكى، پيغمبرشان يكى و كتابشان يكى است!
آيا خداوند متعال آنها را به پراكندگى و اختلاف فرمان داده و آنها اطاعتش كرده اند؟
و يا آنها را از اختلاف نهى فرموده و معصيتش نموده اند؟
يا اينكه خدا دين ناقصى فرو فرستاده و در تكميل آن از آنان استمداد جسته است؟
و يا آنها شريك خدايند كه حق دارند بگويند و بر خدا لازم است رضايت دهد؟
و يا اينكه خداوند دين را كامل نازل كرده اماپيغمبر (ص) در تبليغ و اداى آن كوتاهى ورزيده؟
با اينكه خداوند مى فرمايد:
ما فرطنا في الكتاب من شى ء» .
در قرآن از هيچ چيز فروگذار نكرده ايم .
و نيز مى فرمايد:
تبيانا لكل شى ء» .
در قرآن بيان همه چيز آمده است .
و يادآور شده است كه آيات قرآن يكديگر را تصديق مى كنند اختلافى در آن وجود ندارد چنانكه مى فرمايد: اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند» . (29)
4 - صفات قاضى
امام جامعترين بيان را در اين زمينه مى فرمايد و دوازده شرط كه بعضى به طور قطع لازم است و بعضى كمال و استحباب دارد در اين بيان مطرح شده است آنجا كه مى گويد:
ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لاتضيق به الامور، و لا تمحكه الخصوم، و لا يتمادى فى الزلة، و لا يحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه على طمع، و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات و آخذهم بالحجج، و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و اصبرهم على تكشف الامور، و اصرمهم عند ايضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يشتميله اغراء و اولئك قليل . (30)
اى مالك، براى داورى بين مردم برترين فردى را كه مى شناسى برگزين، كسى كه دشوارى كارها او را در تنگنا نيفكند، و كشمكش دادخواهان او را به لجاجت نيندازد، و در لغزش و خطاى خود پافشارى نورزد، و چون حق را دريافت، راحت و با سعه صدر به سوى آن بازگردد، و نفسش را ميدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگيرد، و به جاى دقت نظر، به فهم اندك اكتفا نكند، و از همه بيشتر در شبهه ها درنگ كند; آن كه در اقامه برهان تواناترين، و در مراجعات دادخواهان صبورترين، براى روشن شدن امور شكيباترين، و پس از تشخيص حكم قاطع ترين باشد; كسى كه نه ستايشهاى نابجا او را به غرور افكند و نه تحريكات مردم او را منحرف كند و به هر سويش بكشد . و البته اينان اندكند . (31)
5 - ناسخ و منسوخ
درباره وجود ناسخ و منسوخ در احاديث پيامبر كه موضوع مهمى در مساله حجيت خبر واحد و تعارض خبرين مى باشد، مى فرمايد:
ان امر النبى (ص) مثل القرآن، منه ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه و قد يكون من رسول الله الكلام له و جهان و كلام عام و كلام خاص مثل القرآن . (32)
دستورات پيامبر همانند قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه دارد و گاه سخنى از رسول (ص) داراى دو جنبه است و سخنى عام است و سخنى خاص است درست مثل قرآن .
كتاب تجارت
مبارزه با احتكار، و نرخ گذارى
در كتاب تجارت و مسائل مربوط به خراج و بيت المال و كسانى كه حق در بيت المال دارند و چگونگى جمع آورى و مصرف خراج، سخنان فراوانى دارد كه تنها به يك مورد آن در مساله احتكار كه مخصوصا فقيه بزرگ مرحوم صاحب جواهر نيز بر آن تكيه كرده است اشاره مى كند در اين گفتار، امام مى فرمايد:
فامنع من الاحتكار، فان رسول الله (ص) منع منه، وليكن البيع بيعا سمحا بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فنكل به، و عاقب فى غير الاسراف . (33)
پس احتكار را جلو گير كه رسول خدا - درود و سلام خداوند بر او و خاندانش - جلوى آن را مى گرفت، و بدان كه خريد و فروش بايد آسان، بر اساس موازين داد و به نرخى منصفانه باشد كه به هيچ يك از فروشنده و خريدار زيان وارد نيايد، و اگر كسى پس از اخطار و نهى تو باز احتكار ورزيد، كيفرش ده و عادلانه عقوبتش كن . (34)
فقيه بزرگ شيعه مرحوم صاحب جواهر هنگامى كه به حديث فوق اشاره مى كند تعبيرش اين است فى كتاب الاشتر المروى فى نهج البلاغه . (35)
اين تعبير نشان مى دهد كه او اهميت بسيارى براى سند نهج البلاغه قائل بوده است، زيرا اين نامه را به على (ع) نسبت داده .
جالب اينكه از حديث فوق مى توان در استنباط چندين حكم مهم اسلامى كمك گرفت .
1 - تحريم احتكار
2 - نظارت حكومت اسلامى بر نرخگزارى بنحوى كه منافع خريدار و فروشنده، تامين شود
3 - واگذارى تعزيرات حكومتى به حاكم شرع
4 - لزوم تناسب ميان تعزير و جرم
آنچه اشاره شد تنها بخشى از مسائل مربوط به بحث ما بود كه مى تواند نمونه اى باشد در زمينه ابعاد فقهى نهج البلاغه كه هرگاه به اندازه كافى پيرامون آن كاوش شود، مى توان آنرا بعنوان موضوعى مستقل در كتابى مستقل تاليف كرد .
پانوشت:
1 - ر . ك: به جلد 18 وسائل الشيعه كتاب القضا ابواب صفات القاضى باب 9 .
2 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 1، ص 205 .
3 - كتاب وسائل الشيعه تاليف محمد بن حسن (حر عاملى) (م: 1104 ه) . در حال حاضر جامع ترين كتب حديث شيعه است كه هم نظام بسيار جالبى دارد و هم از منابع متقن و قابل ملاحظه استفاده كرده و هم گسترش فوق العاده اى دارد .
4 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 7، حديث 16 (نهج البلاغه پارسى، حكمت 138، ص: 534) .
5 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 6، حديث 15 .
6 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 16، حديث 25 (نهج البلاغه پارسى، حكمت 320، ص: 578) .
7 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 91، حديث 7 .
8 - نهج البلاغه پارسى، نامه 25، ص 8 - 396 .
9 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 257، حديث 11 (نهج البلاغه حكمت 137 138) .
10 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 259، حديث 20 (نهج البلاغه حكمت 258 ص 513) .
11 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 259، حديث 20 (نهج البلاغه حكمت 66) .
12 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
13 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 309، حديث 13 (نهج البلاغه حكمت 66 ص 479) .
14 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيدجمال الدين .
15 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 312، حديث 2 (نهج البلاغه، حكمت 427، ص 551) .
16 - نهج البلاغه پارسى، دين پرور، سيدجمال الدين .
17 - وسائل الشيعه، جلد 6، صفحه 321، حديث 16 (نهج البلاغه حكمت 53 ص 478) .
18 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيدجمال الدين .
19 - وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 40، حديث 5 (نهج البلاغه حكمت 6 ص 190) .
20 - نهج البلاغه كلام 124 ص 181 .
21 - توبه، 132 .
22 - وسائل الشيعه، جلد 11، كتاب الجهاد صفحه 63، حديث 13 (نهج البلاغه، كلام 61 ص 94) .
23 - وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 68، حديث 3 (نهج البلاغه، حكمت 233) .
24 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
25 - وسائل الشيعه، ص 406، حديث 10 (نهج البلاغه، حكمت 375) .
26 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
27 - نهج البلاغه نامه 53 .
28 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
29 - نهج البلاغه خطبه 18 .
30 - وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 116 حديث 18 (نهج البلاغه نامه 53) .
31 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
32 - وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 153 حديث 1 (نهج البلاغه نامه 53) .
33 - وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 315 حديث 13 (نهج البلاغه نامه 53) .
34 - نهج البلاغه پارسى - دين پرور، سيد جمال الدين .
35 - جواهر كلام جلد 22، كتاب التجاره صفحه 479 .
منبع : فصلنامه نهج البلاغه؛شماره 2 و 3