على مرد ميدانهاى نبرد
محمد جواد شرى
حق تعيين سرنوشت
اگر ملتى حق تعيين سرنوشت خود را داشته باشد،پس حق بنيانگذارى دولت و بپا داشتن حكومت را نيز دارد.
چنين دولتى نيز حق دارد كه از توده ها-در صورتى كه توده ها حكومتهاى شرعى مستقلى بپا نكرده باشند-نيروى واحدى به وجود آورد.اين حقوق را كه حقوقى طبيعى هستند،قوانين امتها تعيين و تثبيت مى كند.هيچ نيرويى حق ندارد ميان يك جامعه و يا امت و ميان آداب و رسومش فاصله اندازد.
در اين صورت،براى امت عرب زمان پيامبر نيز حق ايجاد دولت و بر پا داشتن حكومت بوده است و نه تنها ايجاد دولت حقى براى امت عرب بود،بلكه لازم بود كه اوضاع نابسامان عربى را سر و سامان دهد. توده هاى عرب،در حجاز،نجد و تهامه فاقد هر نوع حكومتى بودند.در آنجا نيرويى وجود نداشت تا مانع هرزگى شود و جان و مال و ناموس مردم در سايه آن در امان باشد.آن جا چندين قبيله وجود داشت كه با يكديگر در ستيز بودند و بعضى بر بعضى تجاوز مى كرد و هر دسته اى از آنها جان و مال و ناموس ديگران را حلال مى شمرد.آنان اين هرج و مرج را امرى طبيعى تصور مى كردند و هيچ كدام از آنان به لزوم چنين دگرگونى هم نمى انديشيدند،و اگر كسى هم در آن باره فكرى مى كرد هيچ وسيله اى براى عملى ساختن آن در اختيار نداشت.
اما توده هاى ديگر عرب در يمن،سوريه و عراق زير سلطه قواى بيگانه بودند وهيچگونه حق حاكميتى نداشتند.و از جمله ضرورتها آزاد سازى آنها از دست حاكمان و متحد ساختن آنان،با ديگر توده هاى عربى-صرف نظر از هر نوع گرايش دينى-بود.و ليكن در آنجا كسى كه به اين ضرورت تحقق بخشد و برابر مشروعيت اين حق قيام كند،وجود نداشت.
براستى كه عنايت خداوندى بر اين تعلق گرفته بود كه توده هاى عرب و جمعيتهاى ديگرى را كه داراى اهميتى بودند،از هرج و مرج اجتماعى،اخلاقى و سياسى و مهمتر از آنان هرج و مرج دينى،نجات بخشد،پس خداوند محمد را به عنوان خاتم پيامبران و رهبر جهانيان فرستاد.خداوند خواسته بود كه نقطه آغاز اين حركت در ميان امت عربى باشد.شايد آن امت نيازمندتر از همه امتها به آن تحول بوده است شايد هم شايسته ترين امتها براى حمل بار رسالت به جانب ديگران بوده است در صورتى كه خود نيز به نور آن رسالت هدايت مى شد.
رسالت و نيروى مخالف آن
پيامبر اراده ابلاغ رسالت و تاسيس دولتى را فرمود در حالى كه نيروهاى مشترك عربى از بت پرست و اهل كتاب تمام كوشش خود را به كار بردند و همه توان خود را صرف كردند،تا آن حضرت را از رسيدن به هدف خود باز دارند،آنان به او اعلان جنگى دادند كه هيچ اميد صلح در آن نمى رفت و به هيچ وجه امكان رسيدن به آن هدف والا-جز با پذيرش رودر رويى نيروهاى فساد و مشرك و روبرو شدن با آنان در ميدانهاى جنگ و وارد كردن شكست مهلك بدانها-ممكن نبود.البته محمد (ص) اين حق را داشت تا نيروهاى مخالف را شكست دهد،بخصوص كه او مى خواست دولتى از نوع جديد در تاريخ انسانيت بپا كند.او مى خواست آن دولت را بر پايه هايى استوار سازد كه هيچ كس پيش از او فكرش را نكرده بود.او نمى خواست حكومت اين دولت همچون ساير حكومتهايى باشد كه جهان بشرى پيش از آن شناخته بود،يعنى نيرويى تسليم كننده افراد ملت تا بر آنان سيادت و حكومت كند و با آنان به خود كامكى رفتاركند.و خود را بالاتر از آنان ببيند.او تنها حكومت مردم بر مردم را مى خواست (1) ،حكومتى كه حاكم و محكوم در آن برابر بلكه برادر باشند،و در آن زورمند به سبب توانايش مورد توجه قرار نگيرد و ناتوان براى ناتوانيش مظلوم واقع نشود.پيامبر (ص) حكومتى مى خواهد تا مردم را به آفريدگار جهان متوجه سازد،مردم آن را حاكم واقعى خود بدانند،از قوانين آن پيروى كنند و در سايه آن به سعادت برسند.
و با همه ويژگيها،آن حكومت حكومتى نيست كه با قدرت و زور تحميل شده باشد،بلكه از آميختگى ملتش با ايمان به مجموعه اى از اصول والا سرچشمه مى گيرد كه افراد خود را تا عاليترين مقام نسانيت بالا مى برد.
با همه اينها نيروهاى مشرك و تبهكار مكه و ديگر مناطق عربى،چه بت پرست و يا اهل كتاب نه تنها نمى خواستند پيامبر (ص) دولت و حكومتى ايجاد كند،بلكه با سخت ترين روشها در صدد برآمدند او و پيروانش را از آن باز دارند و حتى از انجام شعاير دينى شان مانع شوند،آنان براى پيامبر (ص) و يارانش به علت ايمان به خداى يكتا حق حيات قائل نبودند.
نيروهاى تبهكار،محمد (ص) و يارانش را از خانه ها و ميان داراييهايشان بيرون كردند،آنان قصد ريختن خون آن حضرت و يارانش را داشتند.حتى اگر آنها،به همه آن شرارتها دست نمى زدند و كوشش خود را محدود به جلوگيرى از ايجاد دولتى مى كردند كه مى بايستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتيبانى كند باز پيكار با آنان و نابود كردنشان براى پيامبر (ص) مجاز بود،چرا كه باقى ماندن آنها در حال توانايى و نيرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنيت جامعه بود;و بالاتر از همه اينها به مفهوم آن بود كه خداوند مورد پرستش قرار نگيرد و به يكتائيش اعتراف نشود.
آرى نيروهاى تبهكار با همه سختگيرى و هرج و مرج طلبى خود،مخالفان واقعى تاسيس دولتى نمونه بودند كه پيامبر بزرگوار (ص) قصد ايجاد آن را داشت.و تحقق چنين حكومتى بدون نابود ساختن مخالفان ميسر نبود.بدين گونه مقدر شد كه اين دولت آسمانى روزهايى را در ميدانهاى مبارزه بگذراند كه در حقيقت روزهاى رشد و بارورى اين دولت بود.در حالى كه پيروان آن حضرت،به پيروى از او از رودررويى با نيروهاى تبهكار استقبال مى كردند.اگر مقدر آن بود كه نيروى تبهكار در آن جنگها پيروز شوند،دولت اسلامى كه مى بايست ملتها و توده ها،زير پرچمش قرار گيرند،بر پا نمى شد.
كميت و كيفيت مسلمانان
البته شمار مسلمانان در آغاز هجرت پيامبر (ص) در مقايسه با نيروهاى عرب مخالف كه در مقابل ايشان مقاومت مى كردند و براى ايجاد فاصله بين پيامبر (ص) و هدفهايش همكارى مى كردند،اقليتى ناچيز بودند.پيروزى اسلام و بر پايى دولت اسلامى امكان نداشت مگر به يكى از دو طريق:
(1) نيروى الهى دخالت داشته باشد تا به وسيله معجزه اى نيروهاى شر را نابود كند،و خداوند بر هر كارى تواناست و هيچ كس نمى تواند او را ناتوان كند،هر گاه اراده او بر امرى تعلق گيرد،تنها مى گويد بشو!پس انجام مى گيرد.و ليكن بديهى است كه در اينجا چنين معجزه اى روى نداده است.چرا كه خداى بزرگ اراده فرموده است تا همه كارها را به وسيله عوامل طبيعى اجرا كند و اراده كرده است تا نيروهاى خير را مورد آزمايش قرار دهد و آنها را خالص گرداند،و اين آزمون هرگز ممكن نيست مگر هنگامى كه آن نيروها به انجام ماموريت خود بپردازند،و با تمام نيرو و توانى كه به آنها داده شده است در راه خدا به جهاد برخيزند.
(2) كيفيت آن اقليت ناچيز-به طور جدى-بايد عالى مى بود،تا بر آنچه كه دشمنانش از برترى در كميت برخوردار بودند،پيروز مى شد.و اين همان چيزى بود كه اتفاق افتاد.
در اين جا پس از پيامبر بزرگوار (ص) ،على بن ابى طالب (ع) به چشم مى خورد،تنها فرد برجسته اى كه انسانيت همانند او را در تاريخ مبارزه ها سراغ ندارد.
يادآور مى شويم كه سه سال پس از آغاز رسالت پيامبر خدا (ص) نزديكترين خويشاوندان خود (از فرزندان عبد المطلب) را در مكه جمع كرد و از آنان پرسيد كه كدام يك از ايشان در هدف مهمى كه دارد او را يارى مى كنند تا برادر،وصى و جانشين او در ميان ايشان گردد.پس على (ع) عرض كرد:«يا رسول الله!من وزير تو مى شوم.»البته پسر ابو طالب آن روز در سنى كمتر از حد بلوغ بود،و پس از آن ده سال در مكه به سر برد،و در آن جا به سن كمال رسيد،و ويژگى آن كمال و مردانگيش در شب هجرت-آن گاه كه در بستر پيامبر (ص) خوابيد،و والاترين نمونه را در تاريخ جانبازى اسلامى پديد آورد-نمودار شد.
هنگامى كه كار به دشوارى گراييد و پيامبر (ص) و همه مسلمانان به دفاع از دين خدا و آزاديهاى مقدس خويش برخاستند،و بر آن شدند تا دولتى بنيان نهند كه حامل مشعل هدايت انسانها باشد،اين مردانگى در حد كمال،آغازگر قهرمانيها شد.تصور نمى كنم كسى جز پيامبر بزرگ (ص) اين انتظار را داشت كه آن كلمه وزارتى را كه على روز اجتماع خويشاوندان بر زبان آورد به معنى واقعيش آن قدر پر محتوا و در آن حد لبريز از قهرمانيها باشد.البته پيامبر تنها انسانى بود كه همه موفقيتهاى آينده على را انتظار داشت.
براستى كه پيامبر بزرگ،مهندس مبتكر طرح و نقشه تاسيس آن دولت بوده و وزيرش-پسر ابو طالب مجرى اين طرح كه پيامبر (ص) اولين بار آن را ترسيم كرد،مى باشد.و همچنين او در تمام ميدانهاى جنگ پرچمدار پيامبر بود،و با آن حضرت حضور داشت (2) .پيامبر خدا او را بر هر جنگى كه حاضر بود،فرماندهى مى داد و كسى را امير بر او قرار نمى داد و پرچم پيامبر را هيچ روزى حمل نكرد، مگر اين كه با پيروزى بازگشت و فرماندهيش بى نظير بود.او فرماندهى نبود كه سربازانش از او دفاع كنند بلكه فرماندهى بود كه پيش از سربازانش وارد صحنه مى شد و چه بسيار مواردى كه سربازان به سبب دلاوريهاى او پشتگرم مى شدند.چه بسا اتفاق افتاد كه مدتى طولانى بيشترين شركت كنندگان در جنگ فرار كردند و او تنها پيشاپيش پيامبر (ص) ايستاد و با قهرمانى خود از پيامبر دفاع كرد،و جاى نيروهاى فرارى را پر ساخت.
او با پيامبر (ص) در هيجده ميدان جنگ حاضر بود و تمام جنگهايى را كه در غياب پيامبر و به دستور او رفته بود،رهبرى كرد.من به خود اين اجازه را نمى دهم تا از چهار چوب اين كتاب با سخن گفتن از همه ارزشهاى دفاعى او،تجاوز كنم،بلكه به ذكر مجملى از شركت و سهم او در چهار جنگ:بدر،احد، خندق و خيبر بسنده مى كنم.اينها همان جنگهايى هستند كه به حق جنگهاى سرنوشت ساز در زمان پيامبر محسوب مى شوند.و آينده اسلام به نتايج آنها بستگى داشته است.
پى نوشتها:
1-حكومت در اسلام از آن خدا و كسانى است كه خداوند به او اجازه حكومت به مردم را داده باشد (م) .
2-در طبقات ابن سعد آمده است كه قتاده روايت كرده است،على بن ابى طالب صاحب پرچم پيامبر (ص) در روز بدر و در هر پيكار و نبرد بود. (ج 3-ص 25) .
مالك بن دينار از سعيد بن جبير پرسيد:چه كسى صاحب پرچم رسول الله بود؟سعيد به او گفت:تو آزادى حرفت را بزن! (سعيد در زمان حجاج بود و از او مى ترسيد) پس معبد جهنى به وى گفت:من جواب تو را مى دهم،پرچم پيامبر را در بين راه،ابن مسيره عبسى،حمل مى كرد و موقع پيكار على بن ابى طالب (ع) آن را مى گرفت،او حامل پرچم پيامبر (ص) در همه ميدانهاى جنگ بود.
منبع : اميرالمؤمنين اسوه وحدت؛ص 114