پاكدامنى زيور تهيدستى ، و شكر گزارى زيور بى نيازى (ثروتمندى) است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  مقالات (اخلاقی)  >  درآمدی بر تقوا در قرآن و نهج البلاغه (2)

درآمدی بر تقوا در قرآن و نهج البلاغه (2)

تقوا در بینش و منش امیرمؤمنان علیه السلام
معنای تقوا در اندیشه امیرمؤمنان علیه السلام گسیخته از معنای قرآنی تقوا نیست. این واژه در نهج البلاغه نیز نیرویی روحانی است که بر اثر تمرین های زیاد پدید می آید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک سو، سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است ویکی از لوازم تقوا به شمار می آید، نه این که مترادف با لفظ تقوا باشد. امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «انّ تقوی اللّه حَمَت اولیاء اللّه مَحارِمَه و أَلزَمَت قُلُوبَهم مَخافَتَه حَتّی أسهَرَت لَیالِیَهم وَ أَظمَأَت هَوَاجِرَهم»؛43 تقوای الهی، اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی بازداشته است و ترس از خدا را ملازم دل های آنان قرار داده است تا آن جا که شب هایشان را بی خواب (به سبب عبادت)، روزهایشان را بی آب (به سبب روزه) گردانیده است.
در این جا حضرت علی(علیه السلام) تصریح می کند که پرهیز از محرمات الهی و هم چنین ترس از خدا، از لوازم و آثار تقواست و تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا؛ بلکه نیرویی روحی و مقدس است که این امور را به دنبال دارد.
تقوا خود را پاییدن، و صیانت نفس از نافرمانی خداست. به عبارت دیگر، تقوا احساس مسؤولیت وتعهد در مقابل خدا و جهت گیری به سوی او، از درون، است که به دنبال آن، حرکات و سکنات انسان در خط شرع قرار می گیرد.44
با آن که در لابه لای خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام علی (علیه السلام)، اوصاف روحی و رفتاری متقیان مطرح شده، ولی در خطبه همام،45 به صورت یک جا و شاید همه جانبه این صفات شرح شده است. همام از اصحاب حضرت بود. در فرصتی خدمت آن حضرت شرفیاب شد و از ایشان در خواست کرد که: «صِف لیَ المُتَّقین کأنَّی أَنظُرُ إلیهم»؛ اهل تقوا را برای من چنان توصیف کن که گویا آن را با چشم می نگرم.
حضرت علی (علیه السلام) پاسخی به اجمال بدین صورت بیان فرمودند: «یا همّام اتَّقِ اللّه و أحسِن، فانّ اللّه مَع الَّذین إتَّقُوا و الّذین هُم مُحسنُون»؛46 ای همام! تقوای خدا پیش گیر و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و محسنان است.
اما همام قانع نشد و امام را قسم داد و اصرار ورزید تا این که امام (علیه السلام) تصمیم گرفت صفات متقین را بیان فرماید. سپس با بیان شیوا و در حد اعلای بلاغت و رسایی اوصاف و ویژگی های متقین را برشمرد تا به جایی رسید که همام دیگر طاقت نیاورد و ناگهان از هوش رفت و در همان بیهوشی درگذشت.
در خطبه معروف امام، در وصف متقین، حدود صد صفت ذکر شده است. با نظر اجمالی به این خطبه، می توان صفات برشمرده در این بیان را به چهار بخش تقسیم کرد:
الف. بخشی از توصیفات مربوط به انگیزه ها و افکار و ذهنیات فرد با خودش می باشد، به این معنا که در درون خود فردِ با تقوا چه می گذرد، مانند: «أنفسهم عفیفة»؛47
ب. قسمتی از بیانات امام مربوط به چهره ظاهری آنان می باشد، مثل «قد بَرَاهُم الخوفَ بَریَ القداح»؛48
ج. یک فصل از توصیفات حضرت، در بیان چگونگی عبودیت پروردگار و ارتباط آنان با خدای سبحان است، مانند: «عَظُم الخالِقُ فی أَنفُسِهم، فَصَغُر ما دُونَه فی أعیُنِهِم»؛49
د. قسمت آخر نیز در توصیف چگونگی روابط انسانی متقین با سایر مردمان است، مانند: «دُنُوّه ممّن دَنا مِنه لِینٌ و رَحمةٌ»50
تقوای کارگزاران در آموزه های امیرمؤمنان علیه السلام
پس از این که مضمون واقعی تقوا را در معارف دینی شناختیم و ارزش انسان را در مدار تقوا یافتیم، و جایگاه رفیع تقوا را در قرآن و نهج البلاغه نگریستیم، اکنون نوبت آن است که بدانیم، تقوا در آموزه های امام علی (علیه السلام) به کارگزاران حکومت خود، چه جایگاهی دارد.
در اینجا، به بررسی نامه هایی می پردازیم که امام علی (علیه السلام) در آنان، کارگزاران خود را به تقوا دعوت نموده اند: امام به مالک می نویسد:
1ـ «أَمَره بِتقویَ اللّه ، و إیثارِ طاعَتِه و اتّباعِ مَا أمَرَ بِهِ فی کِتابِهِ...»؛51 (مالک را) به ترس از خدا فرمان می دهد و این که اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدّم دارد و اطاعت آنچه در کتاب آمده است.
امام پس از این که مالک را به عنوان استاندار مصر برگزید، تقوا را به عنوان ضروری ترین ابزار برای نیکو اداره شدن ملک و سرزمین معرفی می نماید، و سپس به او همنشینی و ملازمت با افراد متقی را نیز تأکید می نماید: «و ألصِق بأهلِ الوَرع و الصِّدقِ»؛52 تا می توانی با پرهیزکاران و راستگویان بپیوند.
2. حضرت به محمد بن ابی بکر نیز سفارش می نماید: «وَ اعْلَموا عِبادَ اللّه أَنّ المُتقین ذَهَبوا بِعاجِلِ الدُّنیا وَ آجِلِ الآخِرَةِ...»؛53 آگاه باشید، ای بندگان خدا! پرهیزکاران از دنیای زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند.
حضرت مسؤولیت خطیر محمد بن ابی بکر را به وی گوشزد نموده و رعایت مکارم اخلاق در خصوص رعایا از قبیل تواضع و احترام، خوش برخوردی، رعایت مساوات حتی در نوع نگاه کردن را امری لازم می شمارد. و این گونه رفتار مگر از طریق اقتدا به متقین میسّر نمی باشد و سپس امام می فرمایند: متقین همان بهره ای را که سرکشان و متکبران از دنیا بردند، آنان نیز از آن بهره مند گشتند.54
ابن میثم در توضیح این مطلب می نویسد: «لذت های اهل تقوا، لذت های مباح و به اندازه نیاز است و معلوم است که چنین بهره گیری، به درجاتی، بالاتر از لذت های فراوان نامشروع می باشد؛ زیرا خداوند از دنیا به اندازه کفایت برای آن ها مباح و مجاز و ایشان را به آن سبب بی نیاز و قانع کرده است. به همین دلیل آن ها از دنیا لذت کامل بردند.»55
سپس حضرت بعد از این که اطلاع یافت عثمان بن حنیف انصاری، در مهمانی یکی از مردم بصره شرکت کرده که مهمانی منحصر به ثروتمندان بوده به او نامه می نویسد:
3. «فاتق اللّه یابن حنیف، و لتکفِکَ أقراصُک، لِیَکون مِنَ النّار خَلاصُک»؛56 پس از خدا بترس ای پسر حنیف! و به قرص های نان خودت قناعت کن، تا تو را از آتش دوزخ نجات دهد.
یکی از خصوصیات این مهمانی (که در نامه مذکور است)، این است که مهمانی منحصر به ثروتمندان و فرمانروایان بوده و انحصار کرامت و ضیافت به ثروتمندان، بدون مستمندان، دلیل روشنی است که اشراف بصره از این عمل خود، هدفی جز «ریا و سمعه» نداشتند؛ و رضایت و خشنودی خدا در کار نبوده است. شرکت در مجالسی با این خصوصیت اشتباهی بزرگ است؛ به ویژه برای فرمانروایان دینی که برای جلوگیری از کارهای خلاف، مدیریت جامعه را در اختیار گرفته اند.
از این رو امام، عثمان بن حنیف را برای رهایی از قرار گرفتن در موقعیت هایی که او را ناتوان از اعمال قدرت و حق می کند، دعوت به تقوا و قناعت نموده است و این که وی به عنوان مأموم، تلاش نماید تا از امام خود در زهد و ساده اندیشی پیروی نماید. امام ساده زیستی زندگی خود را چنین تشریح می نماید:
الف. از پوشیدنی های دنیا به دو جامه کهنه و از خوراکی ها به دو قرص نان بسنده می کرد، به عبارتی، امام در نهایت سادگی و بدون تجملات، زندگی خود را سپری کرد (لوازم تقوا).
ب. آن ها (کارگزاران) نمی توانند چنین زندگی ساده ای داشته باشند و تا این حد قانع باشند (یعنی امام در بالاترین مرتبه تقوا می باشد)، ولی با کوشش در راه تقوا، عفت و درستی، می توانند امام را یاری دهند57 (مراتب تقوا).
ج. تقوای امام خالصانه و حقیقی است و ظاهری و آمیخته به ریا نیست که زندگی ساده برای خود انتخاب نماید، ولی از طرفی، به ذخیره کردن مال و املاک بپردازد.58
د. ساده زیستی امام به دلیل ناتوانی از برخورداری از مادیات دنیا نیست، بلکه ایشان قادر به فراهم نمودن بهترین امکانات مادی بودند، ولی یکی از دلایل که او را وادار به ساده زیستی می نمود، احساس مسؤولیت در برابر عنوان «امیرالمؤمنین» بود. به همین خاطر، زندگی مادی خود را هم طراز با فقیرترین فرد تحت ولایت خود قرار داده بود59 (آثار تقوا).
ه. تقوای امام موجب توانمندی و قدرت در امام گشته است و علاوه بر این که از نظر روحی و معنوی توان ایشان را افزایش داده است، قدرت بدنی بالایی نیز به وی بخشیده است.
بعد از این تذکرات، امام، حنیف را به احتراز از غذایی که احتمال حرمت آن می رود، دعوت می نماید.
امیرمؤمنان علیه السلام در نامه ای دیگر به کارگزارشان چنین می نویسند:
4. «فاتق اللّه و أردُد الی هؤلاءِ القَومِ أموالَهُم...»؛60 پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان... .
در مورد مخاطب این نامه، بین مفسرین اختلاف نظر وجود دارد، ولی اکثرا معتقدند: با توجه به محتویات نامه، چنین استنباط می شود که نامه خطاب به عبداللّه بن عباس می باشد.61 در این نامه، دلایلی بر انحراف کارگزار مورد نظر امام و خیانت و اختلاس در اموال مردم، وجود دارد. امام پس از سرزنش طولانی، او را به تقوا امر نموده است، «و تقوا در این نامه، به معنای بازگرداندن اموال به صاحبش و بازگشت از آن عمل خلاف می باشد.»62
حضرت به مأموران مالیات نیز چنین می فرماید:
5. «انطلق عَلَی تقوی اللّه َ وَحدَه لاشَریکَ لَه وَ لا تُرَوِّ عن مسلما...»؛63 با ترس از خدایی که یکتاست و همتایی ندارد، حرکت کن. در سر راه، هیچ مسلمانی را نترسان... .
و در نامه ای دیگر به آنان می فرماید:
6. «آمُرُه بِتَقوی اللّه ِ فی سَرائِرِ أَمرِهِ و خَفِیّاتِ عَمَلِهِ...»؛64 او را به ترس از خدا در اسرار پنهانی و اعمال مخفی سفارش می کنم... .
در این دو مطلب، روی سخن امام با مسؤولین جمع آوری مالیات کشور می باشد. مردم بخشی از نیازهای مالی حکومت را باید بپردازند، تا در سایه آن به تولید و تجارت و... مشغول شوند. وضع مالیت در تمام نظام ها، با چنین آهنگی صورت می گیرد. گو این که چگونگی فراگیری و وصول آن در نظام های مختلف، متفاوت است. در سیاست علوی، ضمن تأکید بر وضع مالیات و مسؤولیت دولت در گرفتن آن از مردم، مسائل اخلاقی که باید در برخورد با مسؤولان مالیاتی با مالیات دهندگان حکم فرما باشد، جایگاه ویژه ای دارد و در رأس این اخلاقیات، تقوا از درجه اهمیت زیادی برخوردار است. ابن میثم می نویسد: «چون حرکت و اقدام به منظور جمع آوری زکات و صدقات، عملی دینی و از جمله عبادت هاست، از این رو، لازم است که به قصد تقرب به پیشگاه خداوند، خالصا لوجه اللّه انجام پذیرد. به همین دلیل، امام نماینده خود را امر می کند که در حرکت خود به سوی آن، بدون کوچکترین توجهی به غیر او، تنها متوجه خدا و تقوای او باشد.»65
امام دو تن از امیران لشکر خود را نیز امر به تقوا می نماید:
7. «اِتّقِ اللّه الّذی لا بُدّ لَکَ مِن لِقائِه وَ لا مُنتَهَی لَکَ دُونَهُ...»؛66 از خدایی بترس که ناچار او را ملاقات خواهی کرد و سرانجامی جز حاضر شدن در پیشگاه او را نداری.
در این نامه، امام، امیران لشکر خود را از پیش دستی در جنگ و تعدی به کسانی که قصد جنگ ندارند، بر حذر داشته، ولی قبل از آن، آن ها را به تقوا دعوت می نماید. تقوا در این جا، با ذکر لقاء اللّه ضمیمه شده است و ابن میثم در فایده این گونه ضمیمه کردن می نویسد: «اولاً، امام با توجه دادن معقل به این که ناگریز به پیشگاه الهی خواهد رفت، او را متوجه تقوای الهی کرده و ثانیا، امام با امر به تقوا و هشدار به لقای پروردگار، محرکی ایجاد کرده اند تا اوامر و نواهی که در وصیت ذکر شده است، سریع تر انجام شود.»67
پس ابتدا برای متقی شدن باید اعتقاد به معاد و ملاقات با خداوند، در وجود انسان باشد و سپس تقوایی که حاصل یک چنین اعتقادی است، موجب هدایت فرد می گردد. و یکی از ره آوردهای آن، آسان شدن جهاد و مبارزه در جبهه های جنگ خواهد بود و جهاد به منزله عبادتی خواهد گشت که آدمی را به خدا نزدیک می کند و به ملاقات پروردگار نائل می نماید و به همین خاطر، ناهمواری جنگ و مبارزه بر افراد هموار خواهد شد و به همین دلیل است که امام قبل از هر توصیه ای به مقامات لشکری که در میادین مرگ و زندگی قرار می گیرند، سفارش به تقوا که قوی ترین سلاح است، نموده اند.
به طور کلی، تقوا برای همه اقشار جامعه امری ضروری است، خصوصا برای مسؤولین کشور که ضروری تر می باشد؛ زیرا به دلیل ارتباطات و نفوذ در آحاد جامعه نقش تقوا از اهمیت بیشتری برخوردار می گردد؛ چنان چه زیان نداشتن تقوا نیز فقط محدود به زندگی خود او نمی شود، بلکه تقوا داشتن و یا نداشتن یک فرد مسؤول، خصوصا در رده های بالای حکومتی، قادر است به کل مردم کشور و حتی کشورهای دیگر سرایت کند. از این رو، امام شخصیت رده های بالای حکومت را از قبیل استاندار، فرمانده، مسؤولان مالیاتی و...، امر به تقوا نموده اند؛ البته تنها داشتن تقوا در هنگام ورود به یک پست کافی نیست، بلکه دائما برای حفظ و پیشرفت تقوا به مراتب بالاتر باید تلاش نمود.
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 114.
2. ابوطالب تجلیل، ارزش ها و ضد ارزش ها در قرآن، بحث تقوا.
3. همام بن شریح از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود (قاموس الرجال).
4. خطبه 193.
5. همان، «نفس هاشان با عفت و پاکیزگی است (پیرو شهوات نیستند)». «آرزوهایش نزدیک، لغزش هایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع،...»
6. همان، «ترس الهی آنان را چون تیر تراشیده، لاغر کرده است». «اگر بخندد، آواز خنده او بلند نمی شود. گفتارش نرم، آزار او به کسی نمی رسد. پوشش آنان میانه روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است...»
7. همان، «خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند». «پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده، مشغول نمازند. قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند. با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند.»
8. همان، «نزدیک شدنش با بعضی دیگران از روی مهربانی و نرمی است». «دوری او از تکبّر و خودپسندی، و نزدیکی او از روی حیله و مکر نیست. نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایش اند. مردم را با لقب های زشت نمی خوانند...»
9. نهج البلاغه، نامه 53، بند 1.
10. همان، بند 33.
11. همان، نامه 27.
12. همان، نامه 27.
13. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4.
14. نهج البلاغه، نامه 45.
15. «و انکم لا تَقدِرون عَلی ذلک و لکن أَعِینُونی بوَرع و إجتهادٍ و عفَّةٍ و سَدادٍ»: همان، نامه 45.
16. «فَوَ اللّه ما کَنَزتُ من دُنیاکم تِبرا و لا ادَّخَرت من غَنائِمِها وفرا...»: همان.
17. «أَ أَقنَعُ من نَفسی بِأن یُقال: هذا أمیرالمومنین؟»: همان.
18. نهج البلاغه، نامه 41.
19. ابن میثم می نویسد: مشهور است این نامه خطاب به عبداللّه بن عباس می باشد و این که راوندی مخاطب را عبیداللّه بن عباس معرفی کرده و نوشته است: به دلیل مقام والایی که ابن عباس داشته، امکان ندارد چنین نامه ای، امام به وی نوشته باشد. حرف درستی نیست؛ زیرا اولاً عبداللّه بن عباس والی یمن بوده است، نه بصره. ثانیا امام در صورت مشاهده هر گونه خطا حتی از نزدیکان خود نیز چشم پوشی نمی نمود (شرح ابن میثم، ج 4، ص 140).
20.هاشمی خوئی، منهاج البراعه، ج 4، ص 93.
21. نهج البلاغه، نامه 25.
22. همان، نامه 26.
23. شرح ابن میثم، ج 4، ص 145.
24. نهج البلاغه، نامه 12.
25. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 155.
منبع: مهرناز دنبلی؛شمیم یاس ؛ مرداد 1383، شماره 17 ، ص 15
.