حكومت اسلامی در انديشه امام علی (ع)
زهرا سليمانی
خاستگاه حكومت در منظر علي عليه السلام از سويي ريشه در الهيّت حكومت دارد و از ديگر سو متوجه سنت و سيره نبوي است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتي است كه از طرفي معطوف به تأييد خداوند و از طرف ديگر مشمول نصّ صريح پيامبر صلي الله عليه وآ له باشد.
هنگامي كه سخن از خاستگاه يك مقوله ميرود و محقق ميكوشد تا خاستگاه يك پديده را معلوم دارد، اولين چيزي كه بر او متبادر ميگردد، بررسي اين مسأله است كه آن مقوله در چه امري ريشه دارد و مقومات اساسي آن كدام است؟ با اين تقرير آنگاه كه سخن از خاستگاه حكومت در انديشه علي عليهالسلام به ميان ميآيد، بيگمان اولين سؤال معطوف مباني مشروعيتي اين حكومت ميگردد و محقق را با اين سؤال مواجه ميكند كه اساسا حضرت علي عليهالسلام چه نوع حكومتي را مشروع ميدانستهاست؟ مباني معرفتي انديشه حكومت خويش را بر چه مقوماتي استوار ميكرد؟ و بالاخره بر اساس گفتمان مشروعيت چه دلايلي را براي شهروندان در اطاعت از اوامر حكومت و حاكم صالح اقامه مينموده است؟
در نوشته حاضر كوشش نگارنده متوجه پاسخگويي به اين سؤال اساسي است كه مشروعيت در ادبيات علوي به چه معناست و خاستگاه حكومت مشروعي كه در طول تاريخ 1400 ساله تشيع نمونهاي عالي از حكومتي صددرصد اسلامي و الهي بوده، چگونه قابل تبيين است؟ جهت پاسخگويي به اين سؤال ابتدا مسأله مشروعيت در علوم سياسي و اجتماعي و سپس انديشه الهي و قدسي علي عليهالسلام در اين خصوص مورد بازشناسي قرار خواهد گرفت.
مسأله مشروعيّت
رابطه ميان دولتمردان و شهروندان در طول تاريخ بشر، اذهان برخي از انديشمندان را متوجه خود ساخته است. براساس اين رابطه، حكومت، خود را محق به اعمال حكم در خصوص شهروندان مييابد و شهروندان نيز خود را ملزم به اطاعت از اوامر حكومت احساس ميكنند. ليپست در تعريف مشروعيت معتقد است اين مقوله "متضمن ظرفيت سيستم براي بوجود آوردن و حفظ اين اعتقاد است كه مؤسسات سياسي موجود مناسبترين مؤسسات براي اداره جامعه هستند"(1) ماكس وبر مشروعيت را زماني متحقق ميداند كه گروه معيني از مردم از فرمان معيني كه شخص يا اشخاص معيني ميدهند با رضا و رغبت اطاعت كنند.(2) استرنبرگر در تعريف اين مفهوم ميگويد: "مشروعيت، بنيان قدرت حكومت است كه از يك سو حق فرمانروايي را به حكومت ميدهد و از سوي ديگر حكومتشوندگان را از چنين حقي آگاه ميكند."(3)
بنا بر آنچه گذشت مشروعيت در محتواي خود از يك سو وظيفه توجيه اعمال اقتدار حكومت را بر مردم به عهده دارد و از ديگر سو مردم را در اطاعت اوامر حكام و حكومت مجاب ميسازد؛ در اين صورت حكومت و حاكميت مشروع، حكومت و حاكميتي است كه در سايه همدلي دولتمردان و شهروندان از نوعي حقانيت در اعمال حكم بر مردم برخوردار است و مردم را رضايتمند، گوش به فرمان خود مييابد.
اگرچه تقسيمات گوناگوني از مسأله مشروعيت ارائه دادهاند، اما تقسيمبندي منتسب به ماكس وبر تقريبا به عنوان گونهاي سنخشناسي جامع الاطراف مورد پذيرش اغلب محققان و نويسندگان قرار گرفته است؛ وبر در كتاب معروف "اقتصاد و جامعه" از سه نوع عالي (Typical ) مشروعيت، سخن به ميان ميآورد و انواع حكومتها را با مشروعيتهاي قانوني، سنتي و كاريزماتيك به شكل زير دستهبندي ميكند:
الف) عقلاني: مبتني بر اعتقاد به قانوني بودن مقررات موجود و حق اعمال سيادت كساني است كه اين مقررات آنان را براي اعمال سيادت فرا خوانده است.
ب) سنّتي: مبتني بر اعتقاد متداول به تقدس سنتهاي معتبر قديمي و مشروعيت كساني است كه اين سنتها آنان را مجاز و مأمور به اعمال سيادت كند.
ج) كاريزمايي: مبتني بر فرمانبرداري غير عادي و استثنايي از يك فرد خاص ـ بخاطر تقدس، قهرماني و يا سر مشق بودن وي ـ و از نظامي است كه وي ايجاد كرده يا به شكل وحي بر او نازل شده است و نيز ايثار در برابر او و نظامش."(4)
بنابر آنچه گذشت يك حكومت در تعليل دلايل اعمال حكم بر شهروندان به قانون سنت و گاهي به نيروي ايزدي يا كاريزما توسل ميجويد و مبتني بر هريك از سه مقوله فوق فرمانبرداري شهروندان را تمنا ميكند. البته توسل يك حكومت به مباني مشروعيتي صرفا و لزوما در يك بستر خاص از بسترهاي سهگانه فوق متجلّي ميگردد و در پارهاي موارد يك حكومت مباني سهگانه مشروعيتي فوق را به شكلي تلفيقي از آن خود ميسازد؛ چنان كه در جمهوري اسلامي ايران و در خصوص شخص امام راحل رحمهالله اين اتفاق در كمال مطلوب و والا رخ نمود؛ امام رحمهالله از سويي ضمن بهرهمندي از روحي عرفاني و شخصيتي الهي به عنوان فردي كاريزما مورد عنايت خاص مردم واقع شد و لطف روح القدسش او را چنان در منظر ملت مجسم نمود كه مصداق كامل اين بيت خواجه شيراز شد كه:
لطف روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
از ديگر سو استظهار امام راحل به سنت نبوي و علوي و تلاش او براي احياي سنن معقول الهي، در مقاطعي حكومت اسلامي مورد عنايتش را مشمول بهرهمندي از مشروعيت سنتي نمود و بالاخره حاكميت اسلامي مورد نظر او در قالب تحقق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، مصبوغ به صبغه مشروعيتي قانوني گرديد؛ امري كه امروزه نيز پس از گذشت دو دهه همچنان مشمول عنايت ملت ايران قرار دارد.
تاريخچه مشروعيت حاكميت علوي
از نظر شيعه و طبق سنن و سيره نبوي و علوي، اساس مشروعيت حكومت، معطوف به نصب الهي است. بر اساس اين ديدگاه، شيعه تازمان آخرين نفر از ائمه معصوم عليهمالسلام بر مشروعيت امام از طريق نصب، متفق القول است و در اين راستا مشروعيت حكومت ولايت فقيه نيز در عصر غيبت امام عصر(عجلالله تعالي فرجه الشريف) مبتني بر دلايل عقلي و نقلي فراوان قابل تحليل مينمايد.
شيعه بر آن است كه پس از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله حكومت حقه و مشروعيت از آن علي عليهالسلام است و اين امر در مجالات مختلف از سوي نبي گرامي اسلام صلياللهعليهوآله منصوص به نص گرديده است؛ چنانكه در يوم الانذار و اولين روزهاي بعثت مورد تأكيد بليغ پيامبر صلياللهعليهوآله واقع شد و در روز عيد غدير خم به تصريح مقام نبوت درآمد.
مبتني بر اين ديدگاه و در استقبال از انديشه "وبر" بايد ابتدا ميان مسأله ولايت و تحقق حكومت علوي قائل به تفصيل شد. سپس در هريك از دو مجال مذكور مسأله مشروعيت را مورد عنايت قرار داد. بر اين مبنا و بر اساس اعتقادات شيعي، علي عليهالسلام وليّ بر حق و جانشين مستحق امامت پيامبر بوده است و اگرچه پس از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله سالهاي سال از تصدي امور حكومت جدا و مردم از بهرهمندي حاكميت ايشان محروم بودهاند، اما چنان كه ايشان از سوي پيامبر به عنوان جانشين، وصي، خليفه و امام مردم معرفي شده بودند به نص صريح ايشان، متكفل ولايت مردم بودند؛ لذا حرمان از حكومت، به معناي نفي ولايت قلمداد نگرديده و پس از ارتفاع موانع، ايشان وارد مرحله جديد ولايت توأم با حكومت شدند و متصدي حاكميت گرديدند.
حضرت علي عليهالسلام در موارد متعدد از حق ولايت خود و استحقاق خويش به حكومت و حقيقت ضرورت حاكميت و ولايت خويش بر مردم سخن به ميان آوردهاند؛ چنانكه ميفرمايند: "... اما الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الأشدّون برسول الله صلياللهعليهوآله نوطا، فإنّها كانت أثرة شخّت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس آخرين؛ ... خودسرانه خلافت را عهدهدار شدند و به حساب نياوردن ما كه با اين نسب برتر و پيوند استوارمان با رسول خدا صلياللهعليهوآله ، خودخواهي بود. گروهي بخيلانه بر كرسي خلافت چسبيدند و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند."(5)
بنا بر آنچه گذشت در هنگامه ولايت بدون حكومت علي عليهالسلام امام طبق عقل، سنت و حتي كاريزما از كليه قابليتهاي مشروعيتي جهت اكتساب حكومت بهرهمند بودند؛ اما اسبابي كه مشروعيت حاكميت علوي را مقبوليت بخشد و آن را به تحقق و فعليت برساند، مفقود بود؛ لذا علي عليهالسلام به تعبير خويش، خار در چشم و استخوان در گلو نظارهگر مسائل مسلمانان بود. در اين فترت ـ زماني كه با فوت پيامبر صلياللهعليهوآله و فلته سقيفه آغاز گرديد و با قتل عثمان و هجوم بيامان مردم به علي عليهالسلام پايان يافت ـ ولايت امام بر مردم منصوص به نص پيامبر و قانونمند باقي ماند و پاسداري ايشان از سنن و سيره نبوي ادامه يافت و چند دهه حضور قدسي او در ميان مردم و رجوع مردم و خلفا ـ در حل مشكلاتـ به ايشان، مؤيد صبغه كاريزماتيك وجودي آن حضرت بود.
با پايان يافتن ماجراي حاكميت عثمان در سايه استقبال شديد و بينظير مردم از حاكميت علي عليهالسلام ، آن حضرت عهدهدار حكومت گرديدند. اينك با هجوم مردم به علي عليهالسلام و در خواستاز او، خاستگاههاي مشروعيت حاكميت علوي، مجرايي براي تحقق يافته و بيش از اين فرصتي براي درنگ و تأمل وجود نداشت.
خاستگاه حكومت از نظر علي عليه السلام
در فلسفه سياسي امام علي عليهالسلام حكومت امري ضروري است.
"... انّه لابدّ للنّاس من أميرٍ برّ أو فاجر"(6)
از كلام فوق و تأكيد امام بر ضرورت حكومت چنين استنباط ميشود كه ايشان برخلاف مدلهاي فكري معاصر ـ آنارشيسم ـ حكومت را امري ضروري ميدانند. بديهي است كه اشاره امام به امير فاجر نه به معناي تأييد آن بلكه تنها جهت عطف عنان بر ضرورت حكومت ميباشد؛ چنانكه در سيره عملي خويش نيز با خوارج ـ كه به زعم تاريخ نگاران اسلامي به عنوان سمبلهاي آنارشيسم در تاريخ اسلام معرفي ميشوند ـ ستيز كرد. آن حضرت نهتنها موجوديت منحرف آنها را به چالش كشيد كه انديشه انحرافي دولت ستيز ايشان را منهدم كرد.
علي عليهالسلام ضرورت حكومت را اصلي از اصول فلسفي ـ سياسي خويش و حكومت مطلوب را حكومتي قانونمند و ريشهدار در قانوني الهي ميداند. از نظر علي عليهالسلام حكومت برّ و حاكميت مطلوب حاكميتي است از بالا به پايين؛بدين معنا كه در اين حكومت حاكم از جانب خداوند تعيين ميگردد و مردم تنها در به فعليت در آوردن آن نقش دارند؛ البته در كلام مولا از آن جهت كه روي سخن با مردم است كلمات در قامتي عرفي و مردم فهم، ارائه ميشوند و از اين روست كه پس از سقيفه و محروم شدن حضرت از خلافت و بعد از استدلالهاي اهل سقيفه در توجيه مباني مشروعيتشان كه قريش را درخت توصيف كرده و ضرورت تبعيت مردم از خود را خواسته بودند فرمود: "... احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثمره"(7)
علي عليهالسلام در حالي كه وجهه الهي مشروعيت حكومت خويش را مورد تأكيد قرار ميدهد در سختترين شرايط، عدول از فرمان خدا را جايز نميشمارد و حصول حكومت را به هر بهايي پسنديده نميداند و براين اساس در تحليل سكوت چندين ساله خويش ميفرمايد: "قد يري الحوّل القلب وجه الحيلة و دونه ما يع من أمرا ـ و تهيه فيرعها رأي عين بعد القدرة عليها و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين؛ گاه مرد آزموده و دانا از چاره كار آگاه است؛ اما فرمان خدا مانع راه اوست. پس دانسته و توانا بر كار، چاره را واگذارد تا آن كه پرواي دين ندارد، فرصت شمارد و سود آن را بردارد."(8)
علي عليهالسلام حكومت كمال مطلوب خويش را در سايه نصب الهي و همچنين پاسداشت سنن و سيره نبوي و مشروعيت آن را در گرو حاكميت بخشيدن به ارزشهاي الهي در جامعه ميداند. از نظر آن حضرت حكومت تنها يك وسيله ـ نه هدف ـ معرفي ميشود؛ از اين رو پس از كشته شدن خليفه دوم و در شوراي شش نفره كه بيعت با آن حضرت را مشروط به عمل كردن بر مبناي سنت دو خليفه سلف نمودند، از اين امر سرباز زد و آن را نپذيرفت. و تنها هنگامي متصدي حكومت اسلامي گرديد كه از سويي امكان احياي سنت و عمل به اجتهاد شخصي را فراهم ديد و از ديگر سو حضور مردم را به عنوان عاملي جهت فعليت بخشيدن به حكومت خويش و قرار دادن مشروعيت حكومتش بر بستري از مقبوليت يافت.
نقش مردم در مشروعيت حكومت
اگرچه در روزگار مدرن و در سايه فربه شدن بينشهاي معطوف به دمكراسي نقش مردم به عنوان عامل اساسي در تحقق مشروعيت يك نظام تلقي ميشود، اما در انديشه، سنت و سيره امام علي عليهالسلام از آنجا كه حكومت صبغه الهي دارد مردم نقش قابل توجهي در مشروعيت بخشي به آن ندارند. و حداكثر نقش مردم در تحقق حكومت مشروع الهي، در گرو حضور آنان در فعليت بخشيدن به حكومت اسلامي است.
نقش مردم در انديشه علي عليهالسلام نهتنها منحصر به فعليت رساندن حكومت اسلامي است بلكه در مواردي مولا ايشان را مانع اساسي تحقق حكومت مشروع الهي معرّفي ميفرمايند. آن حضرت در پاسخ فردي كه ايشان را حريص به خلافت معرفي كرد، مراتب شايستگي خويش را در تصدي حكومت بيان ميفرمايند و عنوان ميدارند:
"أنتم و الله لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنما طلبت حقّالي و أنتم تحولون بيني و بينه، و تضربون وجهي دونه... هبّ كأنه بهت لا يدري ما يجيبني به ؛ به خدا سوگند شما آزمندتريد ـ و به رسول خدا ـ دورتر؛ و من بدان مخصوصترم و ـ به وي ـ نزديكتر. من حقّي را كه از آنم بود خواستم، و شما نميگذاريد، و مرا از رسيدن بدان باز ميداريد... با اين پاسخ حضرت، آن مرد درايستاد، چنانكه گويي مبهوت شد و ندانست چه پاسخي دهد."(9)
در اين خطبه علي عليهالسلام مردم را بدان جهت بصراحت نكوهش ميكند كه در راه ايجاد حاكميت مشروع الهي، مانع ايجاد نمودند.
امام نقش مردم را در حكومت اسلامي در خطبهاي ديگر بخوبي معيّن فرموده و بدون آنكه ذكري از دخالت آنان در مشروعيت بخشيدن به حكومت و ولايتشان آورد، شرايط پذيرش بيعت مردم و فعليت يافتن حكومتشان را چنين بيان ميفرمايند: "و بسطتم يديفكنفتها، و مدد تموها فقبضتها، ثمّ تداككتم عليّ تداكّ الإبل الهيم علي حياظها يوم ورودها حتّي انقطعت النّعل و سقطت الرّداء و وطيء الضّعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم إيّاي أن ابتهج بها الصّغير و هدج إليها الكبير و تعامل نحوها العليل، و حسرت إليها الكعاب؛ و دستم را گشوديد، بازش داشتم ؛ و آن را كشيديد، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آورديد همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاي خود درآيندـ و بر دوش هم سايند ـ چندانكه ـ از هجوم مردمان ـ بند نعلين بريد، ردا افتاد و ناتوان پامال گرديد. خشنودي مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدانجا روان، و بيمار ـ براي بيعت ـ خود را بر پا ميداشت، و دختران جوان ـ براي ديدن آن منظره ـ سر برهنه ميدويدند."(10)
با دقت در سخنان حضرت ميتوان دريافت كه ايشان نه تنها مردم را عاملي در مشروعيت بخشيدن به حكومت خود نميدانند بلكه هيچگاه نيز ـ عليرغم تأكيد بر حق ضايع شده خويش براي تحقق حكومت ـ ديده به راه مردم نبودهاند و حكومت را تنها به عنوان تكليفي الهي پذيرفتهاند؛ از اين رو كه پذيرش خلافت را مشروط به شرايطي مينمايند و ميفرمايند:
"دعوني و التمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان. لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول. و إنّ الآفاق قد أعامت و المحجّة قد تنكّرت. واعْلموا أنّي إنْ أجبتكم ركبت بكم ما أعلم و لم أصغ إلي قول القائل و عتب العاتب. و إنْ تركتموني فأنا كأحدكم و لعلّي أسمعكم و أطوعكم لمن ولّيتموه أمركم. و أنا لكم وزيرا خيرٌ لكم منّي أميرا ؛ مرا بگذاريد و ديگري را به دست آريد، كه ما پيشاپيش كاري ميرويم كه آن را رويههاست، و گونهگون رنگهاست. دلها برابر آن برجاي نميماند و خردها برپاي. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده؛ و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كار ميكنم كه خود ميدانم، و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نميدارم. و اگر مرا واگذاريد همچون يكي از شمايم، و براي كسي كه كار خود را بدو ميسپاريد، بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم. من اگر وزير شما باشم، بهتر است تا امير شما باشم."(11)
دقت در قسمت اخير سخنان مولا مؤيد اين مطلب است كه در فرهنگ علوي و در زمينه امور الهي و پاسداشت شعاير و ارزشهاي اسلامي، اعمال هرگونه تساهل و تسامح جايز نيست و پاسداشت سنّت در رأس همه امور قرار ميگيرد.
بهرحال با تحقق حاكميت اسلامي و تلاش مردم و نقش ايشان در فعليت بخشيدن به آن، مسأله تداوم مشروعيت در حكومت علوي مطرح ميگردد؛ امري كه فقدانش در هر حكومتي، بحران مشروعيت را در پي دارد؛ اين بدان معناست كه در روزگار پس از شكلگيري حكومتها آنچه موجبات قوام اعمال حكم از سوي حكام و اعلام اطاعت از سوي مردم را به همراه دارد، تلاش حكومت براي گريز از سقوط در ورطه بحران مشروعيت است.
اگر چه نقش مردم در مشروعيتبخشي به حكومت اسلامي فقط در سطح نازل مقبوليت بخشي به آن، مطرح است، لكن دوام مسأله مقبوليت نيز از ديدگاه علي عليهالسلام معقول واقع نشده و در بستر حقوق و تكاليف دوسويهاي عنوان و مورد توجه قرار گرفته است. بر اين اساس حكومت اسلامي علوي در حالي كه مردم را صاحب حق بر حكومت ميداند، حكومت را نيز صاحب حقي بر آنها معرفي ميكند و تكاليف متقابل حاكم و شهروند را شفاف و معين ميسازد.
علي عليهالسلام در موارد متعدد اين حق و تكليف دو سويه را مورد عنايت قرار داده است: "أيّها الناس إنّ لي عليكم حقّ؛ و لكم عليّ حق. فأمّا حقّكم عليّ فالنّصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا. و أمّا حقّي عليكم فالوفاء بالبيعة و النّصيحة في المشهد و المغيب. و الإجابة حين أدعوكم و الطاعة حين آمركم؛ مردم! مرا بر شما حقي است، و شما را بر من حقي. بر من است كه خير خواهي را از شما دريغ ندارم، و حقي را كه از بيتالمال داريد بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد. اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار حق خيرخواهي را ادا كنيد. چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد، و از عهده برآييد."(12)
كلام آخر آنكه علي عليهالسلام از آن جهت كه حكومت را ارزندهترين وسيله جهت فعليت بخشيدن به اصول اسلامي و اعمال حدود الهي ميبيند و آبشخور آن را معطوف به ساحت قدس معرفي مينمايد، هيچگاه توسل به سياستهاي ماكياوليستي را جايز نميشمارد و ميكوشد تا قدسيت حكومت را ـ كه به زعم حضرت پيوندي است ميان ربّ خلقت و امامت امت ـ همواره پاس دارد از اين رو در تقبيح سياستهاي معاويه ـ كه با استعمار شاميان، اسلامي تحريف شده را بر مردم تحميل كرده بود و خود را زيركتر از علي و سياست مزوّرانه خويش را والاتر از سياست علوي معرفي ميكرد، بيان ميدارد: "والله ما معاوية بأدهي منّي ولكنّه يغدر و يفجر. ولو لا كراهية الغدر لكنت من أدهي الناس؛ ولكن كل غدرة فجرة، و كل فجرة كفرة، ولكلّ غادرٍ لواء يعرف به بوم القيامة. و الله ما أستغفل بالمكيرة، و لا أستغمز بالشديدة ؛ به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان شكني و گنهكاري است. اگر پيمان شكني ناخوشايند نمينمود، زيركتر از من كسي نبود؛ اما هر پيمانشكني به گناه برانگيزاند و هرچه به گناه برانگيزاند، دل را تاريك گرداند روز رستاخيز پيمان شكن را درفشي است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فريب غافلگير نتوانند كرد و با سختگيري ناتوانم نتوانند شمرد."(13)
نتيجه:
بنا بر آنچه گذشت خاستگاه حكومت در منظر علي عليهالسلام از سويي ريشه در الهيّت حكومت دارد و از ديگر سو متوجه سنت و سيره نبوي است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتي است كه از طرفي معطوف به تأييد خداوند و از طرف ديگر مشمول نصّ صريح پيامبر صلياللهعليهوآله باشد. و اين درحالي است كه به اعتراف تاريخنگاران علي عليهالسلام به دليل قدسيّت وجودش همواره چهرهاي كاريزما بوده است. از اين حيث مدل مشروعيتي حكومتي حضرت علي عليهالسلام را ميتوان در گفتمان حاكم مشروعيتي معاصر و مبتني بر انديشههاي "وبر" در سه قالب قانوني، سنتي، و كاريزماتيك مورد بررسي قرار داد و هريك از سه قالب مذكور را در ادبيات سياسي علوي پياده كرد.
پی نوشت:
1) جامعهشناسي سياسي، رابرت دوز وسيمور مارتين ليپست، ص 117
2) درآمدي بر جامعهشناسي و جامعهشناسي سياسي، داريوش آشوري، ص 64
3) بنيادهاي علم سياست، عبدالرحمن عالم، ص106
4) اقتصاد در جامعه، ماكس وبر، ص 273
5) نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 162
6) همان منبع، خطبه 40
7) خطبه 67
8) خطبه 41
9) خطبه 172
10) خطبه 229
11) خطبه 92
منابع:
اقتصاد و جامعه: ماكس وبر، ترجمه عباس منوچهري و ديگران ،تهران، انتشارات مولي، 1374، چاپ اول
بنيادهاي علم سياست: عبدالرحمن عالم، تهران، نشرني، 1374، چاپ اول
جامعه شناسي سياسي: رابرت دوز و سيمور مارتينليپست، ترجمه محمدحسينفرهاد،تهران،نشرطوسي،1372،چاپاول
درآمدي بر جامعهشناسي و جامعهشناسي سياسي: داريوش آشوري، تهران، نشر مرواريد، 1358
همان منبع، خطبه 34
نهج البلاغه: ترجمه سيد جعفر شهيدي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370