شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى ، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (سایر مباحث)  >  بنی هاشم

بنی هاشم

فرزندان هاشم بن عبد مناف، جدّ اعلاى رسول خدا. به اهل بيت پيامبر، به همين جهت «بنى هاشم» گفته مى‏ شود. هاشم و اجدادش در ميان عرب، مشهور به نجابت و مورد احترام بودند و رسول الله از اين دودمان بود.[۱]

«بنی هاشم» بر اثر سكونت در مجاورت كعبه از قريش بِطاح محسوب مى‌‌شدند.[۲] بنى‌‌عبد شمس بن عبدمناف، بنى مطلب بن عبدمناف و بنى‌‌نوفل بن عبدمناف از تيره‌‌هاى هم‌‌عرض بنى‌‌هاشم‌‌اند.[۳]
اقدامات و جايگاه هاشم در ميان قريش
در پى درگذشت عبدمناف، هاشم به همراه برادران خود نسبت به انحصارى بودن مناصب كعبه در دست بنى‌‌عبدالدار (عموزادگان خود) معترض شدند، از اين رو با جمع‌‌آورى متحدانى و بستن پيمان «حلف المطيّبين» در برابر پيمان «لعقة الدم» كه ميان بنى عبدالدار و متحدان آنان از جمله بنى‌‌مخزوم بسته شده بود مناصب سقايت (آب دادن به حاجيان) و رفادت (طعام دادن به حاجيان) و قيادت (فرماندهى و رهبرى جنگها) را براى خود بدست آورند[۴] (‌‌‌‌بنى‌‌عبدمناف) كه در آن ميان سقايت و رفادت به هاشم سپرده شد.[۵] و قيادت نيز در دست برادرش عبدشمس ماند.[۶]
هاشم هر ساله در اجراى مسئوليت رفادت خود به هنگام موسم حج قريش، براى پذيرايى از زائران كعبه از مشاركت و كمك هاى مالى خانواده‌‌هاى قريش بهره‌‌مند مى‌‌شد.[۷] او همچنين با حفر چاه «سَجْله» [۸] كه با گسترده شدن فضاى مسجدالحرام جزو محدوده مسجد قرار گرفت و همچنين چاه «بَذَّر»[۹] در راستاى منصب سقايت تلاش كرد تا در امر آبرسانى به حج‌‌گزاران را تسهيل كند.
هاشم همچنين در كار بازرگانى توانست اولين كسى باشد كه براى قريش ايلاف و پيمان نامه گرفت. او توانست در پى انعقاد پيمانهاى بازرگانى با شام و نيز بستن پيمانهايى با قبايل حاضر در مسير كاروانهاى تجارى سفرهاى تجارى قريش را به دو سفر تابستانى به سوى شام و زمستانى به سوى يمن و حبشه ارتقا دهد.[۱۰] و بدين شكل زمينه توسعه تجارت و فزونى ثروت در مكه و نيز گسترش ارتباطات با كشورهاى همجوار را فراهم كند. به دنبال هاشم ديگر برادران او نيز معاهداتى را با شاهان ساير مناطق منعقد كردند.[۱۱]
خداوند در سوره قريش به اين پيمانها با عنوان «ايلاف» [۱۲] اشاره‌‌ كرده است: «لاِيلفِ قُرَيش‌‌ ايلفِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّيف».(سوره قريش/106، 1 ـ 2)
شايد بر اثر همين ارتباط ها بود كه هاشم توانست در سال قحطى مكه كه قريش دچار گرسنگى شده بودند با تهيه آرد و نان از شام[۱۳] يا فلسطين [۱۴] و درآميختن آن با گوشت شتر با تهيه تريد و اطعام آن به مكيان لقب «هاشم» (تهيه كننده تريد) را براى خود به جا گذارد.[۱۵]
مقام و منزلت عبدالمطلب در نزد قريش
براى هاشم 4 پسر به نام هاى شيبه (عبدالمطلب)، عمرو (ابوصيفى)، اسد و نضله و 5 دختر به نام هاى شفاء، رقيه، ضعيفه، خالدة و حنّة ذكر كرده‌‌اند [۱۶] كه در اين ميان ماندگارترين و مؤثرترين نسل شيبه (عبدالمطلب) است. اين در حالى است كه برخى نسل عبدالمطلب را تنها نسل باقى مانده از فرزندان هاشم دانسته، بنى‌‌هاشم را با بنى عبدالمطلب مساوى مى‌‌دانند [۱۷] در حالى‌‌ كه با وجود فرزندانى از نضله و عمرو بن هاشم [۱۸] چنين ادعايى صحيح نيست.
شيبه كه از ازدواج هاشم با سَلْمى دختر زيد‌‌ بن عمرو خزرجى از بنى نجّار مستقر در مدينه به دنيا آمده بود با رحلت هاشم مدتى را به همراه مادر خود در يثرب و در نزد دايي هاى خود ساكن شد؛ ولى پس از مدتى مطلب (عموى شيبه) او را به مكه‌‌ آورد. [۱۹]
بنابر روايت طبرى شيبه، كه با ورود به مكه به عبدالمطلب مشهور شده بود، در سالهاى نخست اقامت در مكه با مشكلى مواجه شد، چرا كه دارايي هاى پدرش هاشم پس از آن كه به وسيله عمويش مطلّب به او بازگردانده شد به دست ديگر عمويش نوفل تصاحب شد. اگرچه اين اموال در پى استمداد عبدالمطلب از بنى‌‌نجّار به او بازگردانده شد ولى اين امر موجب گرديد كه نوفل نيز در جبهه مخالفان بنى‌‌هاشم قرار گيرد.[۲۰]
منابع براى عبدالمطلب به اختلاف 10 يا 12 [۲۱] پسر و 4 يا 6 [۲۲] دختر ذكر كرده‌‌اند كه در اين ميان نسل عبدالمطلب به جز عبدالله از 4 پسرش يعنى حارث (فرزند بزرگ عبدالمطلب)، ابوطالب، عباس و ابولهب (عبدالعزى) ادامه يافت.[۲۳]
با رحلت مطّلب، مناصب سقايت و رفادت كه پس از مرگ هاشم به او رسيده بود به عبدالمطلب سپرده شد و او توانست بهتر از هر زمانى آنها را اداره كند.[۲۴]
مى‌‌توان جايگاه عبدالمطلب را پس از رحلت مطّلب متأثر از شأن رفيع جدش قصى و پدرش هاشم دانست؛ اما به تدريج با اقدام هاى عبدالمطلب اين جايگاه رشد بسيارى كرد كه حفر چاه زمزم در اين ميان نقش بسيارى ايفا كرد. حفر اين چاه كه در راستاى منصب سقايت او صورت گرفت براى حجاج از اهميت فراوان برخوردار بود زيرا به حج گزاران اين امكان را مى‌‌داد كه پس از سالها از چاه حضرت اسماعيل آب بنوشند، از همين روست كه پس از آن بنى عبدمناف و از آن جمله بنى‌‌هاشم بر ساير قريش فخر مى‌‌فروختند و سقايت از اين چاه را براى خود افتخارى بزرگ تلقى مى‌‌كردند.[۲۵]
موقعيت عبدالمطلب در نزد قريش و حج‌‌گزاران سراسر شبه جزيره عربستان در پى هجوم سپاه ابرهه به مكه فزونى يافت زيرا او بر اثر جايگاه ويژه‌‌اش در نزد قريش به عنوان نماينده مكيان در نزد ابرهه حاضر گرديد. برخورد عبدالمطلب با ابرهه و سپس هدايت مكيان به كوههاى اطراف و حفظ جان آنان از گزند سپاه ابرهه موجب گرديد كه قريش عبدالمطلب را در اين رخداد، «ابراهيم ثانى» لقب دهند.[۲۶]
صفات و ويژگي هاى بنى هاشم
دورى هاشم و عبدالمطلب از بت‌‌ پرستى و ديگر ناپاكي هاى آن روزگار مورد تأكيد برخى از منابع است[۲۷] تا جايى كه برخى به استناد درخواست حضرت ابراهيم علیه السلام از خداوند براى دورى فرزندانش از عبادت بت ها كه در آيه «و‌‌اِذ قالَ اِبرهيمُ رَبِّ اجعَل هذا البَلَدَ ءامِنـًا واجنُبنى وبَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنام»(سوره ابراهيم/14،35) بدان تصريح شده، هاشم را از پرستش بت‌‌ برى مى‌‌دانند و عدم وجود هرگونه گزارشى از بت‌‌ پرستى هاشم را مؤيّدى بر ادّعاى خود قلمداد مى‌‌كنند[۲۸]؛ همچنين وجود صفات پسنديده‌‌اى چون جود و بخشش، دورى از رذايل و زشتي ها و جوانمردى براى فرزندان هاشم و عبدالمطلب (بنى‌‌هاشم و بنى عبدالمطلب) نيز در گزارش ها ديده مى‌‌شود.[۲۹] پيمان حلف الفضول (كه در آن بنى‌‌هاشم به همراه بنو زهره، بنو تميم و بنو مطّلب متعهد شدند كه از مظلوم تا ستاندن حقش دفاع كنند، اگرچه آن مظلوم در مكه غريب يا بنده باشد) نمونه‌‌اى گويا از فتوت و جوانمردى بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب است.[۳۰]
ابن‌‌عباس 7 صفت را براى بنى عبدالمطلب نام برده است كه عبارت‌‌اند از: جمال، سخنورى، بخشش و جوانمردى، شجاعت، علم، صبر و بردبارى و گرامى داشتن زنان.[۳۱] ابن‌‌حبيب بغدادى به نقل از كلبى آورده كه از امام على عليه السلام نيز در خصوص بنى هاشم و بنى‌‌اميه پرسيدند؛ حضرت فرمود كه بنى‌‌هاشم زيبا، سخنور و جوانمرد هستند.[۳۲]
بنى‌‌هاشم و ظهور اسلام
با بعثت پيامبر از ميان بنى‌‌هاشم، عكس العمل هاى متفاوتى از سوى بنى هاشم نسبت به دين جديد گزارش شده است؛ شمار اندكى از آنان با پذيرفتن اسلام در زمره ياران حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درآمدند كه در اين ميان برخى همچون ابوطالب از اظهار اسلام خوددارى مى‌‌كردند تا بدين شكل بتوانند در حمايت از پيامبر گام هاى مؤثرترى بردارند.
برخى از هاشميان نيز به دشمنى و رويارويى شديد با حضرت برخاسته، در اين راه از هيچ اقدامى فروگذار نكردند؛ ابولهب عموى پيامبر [۳۳] و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب كه به هجو‌‌ پيامبر مى‌‌پرداخت [۳۴] از جمله اين افرادند.
در كنار اين دو گروه، بسيارى از بنى‌‌هاشم بدون قبول اسلام گاه بر پايه روابط قبيلگى به حمايت از آن حضرت مى‌‌پرداختند، چنان كه قمى در تفسير خود در خصوص آيه «و هُم يَنهَونَ عَنهُ و يَنـَونَ عَنه‌‌ = و آنان (كافران) مردم را از وى (پيامبر صلى الله عليه و آله) بازمى‌‌دارند و خود از او دور مى‌‌شوند» (سوره انعام/6،26) آورده كه بنى‌‌هاشم در عين حالى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان نياورده بودند، از آن حضرت حمايت كرده، مخالفان قريشى را از آن حضرت دور مى‌‌كردند.[۳۵]
در هر حال طبق آنچه كه از منابع بدست مى‌‌آيد بسيارى از بنى‌‌هاشم در سالهاى پس از هجرت و به ويژه در فتح مكه مسلمان شدند، چنان‌‌كه عقيل بن ابى طالب قبل از حديبيه [۳۶] يا در سال هشتم هجری، ابوسفيان‌‌ بن حارث در فتح مكه [۳۷] عباس بن عبدالمطلب نيز به اختلاف قبل از بدر يا پيش از فتح خيبر [۳۸] مسلمان شدند.
برخى نيز همچون ابولهب [۳۹] كافر مردند و به آن حضرت ايمان نياوردند.
با نزول آيه «و اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين...»(سوره شعراء/26،214) دعوت علنى پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان بنى‌‌هاشم آغاز و على عليه السلام از سوى آن حضرت مأمور دعوت از بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب شد.[۴۰] پس 40 تن از مردان آنان در خانه ابوطالب جمع شدند.
اين اجتماع كه نخستين نشست آن با سخنان ابولهب ناتمام ماند در جلسه دوم با سخنان پيامبر و اعلان رسالت خود و همچنين تعيين على عليه السلام به عنوان وصىّ و وزير پيامبر صلى الله عليه و آله پايان يافت.[۴۱]
با تعيين على عليه السلام به عنوان فردى كه از اين پس بنى هاشم بايد گوش به فرمان او باشند آن حضرت مورد سخره گروهى از بنى‌‌هاشم قرار گرفت. برخى نزول آيه 29 سوره مطففين/83 را در اين خصوص مى‌‌دانند: [۴۲] «اِنَّ الَّذينَ اَجرَموا كانوا مِنَ الَّذينَ ءامَنوا يَضحَكون‌‌» (همانا كافران به كسانى كه ايمان آورده‌‌اند، مى‌‌خندند). البته برخى نيز اين آيه را در خصوص منافقانى مى‌‌دانند كه به تمسخر على عليه السلام مى‌‌پرداختند.[۴۳]
آشكارشدن دعوت پيامبر و حمايت همه جانبه بنى‌‌هاشم و بنى‌‌مطلب به رهبرى ابوطالب از حضرت، مشركان مكه به ويژه سركرده تيره‌‌هاى رقيب و مخالف بنى‌‌هاشم (ابوسفيان رهبر بنى‌‌اميه و ابوجهل رئيس بنى‌‌مخزوم) را به جبهه‌‌گيرى در برابر پيامبر واداشت. نگرانى و حسادت مخالفان از رشد دوباره جايگاه و موقعيت بنى هاشم در ميان قريش و ساير قبايل عرب را كه در واقع با رحلت هاشم رو به افول گذارده و در پى رحلت عبدالمطلب بر شدت آن افزوده شده بود مى‌‌توان از عوامل مهم اين مخالفت ها و جبهه‌‌گيري ها دانست.
در هر حال با آغاز جبهه‌‌گيرى قبايل مشرك در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله و شكست گفت‌‌و‌‌گوهاى آنان با ابوطالب براى پايان دادن به فعاليتهاى محمد صلى الله عليه و آله يا توقّف حمايت بنى‌‌هاشم و بنى‌‌مطّلب از پيامبر، فشار مشركان بر مسلمانان بى‌‌دفاع با هدف پراكندن آنان از اطراف آن حضرت افزايش يافت.
پيامبر و بنى‌‌هاشم
به رغم حمايت هاى بنى‌‌هاشم و بنى عبدالمطلب از پيامبر صلى الله عليه و آله چه در دوره حضور در مكه و چه پس از هجرت به مدينه، پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه امتيازى خاص براى بنى‌‌هاشم از آن جهت كه از قبيله و نزديكان او هستند قائل نشد. اين در حالى است كه بسيارى از منابع اهل سنّت بر احاديثى منسوب به پيامبر تأكيد كرده‌‌اند كه در آنها تلاش شده بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب به عنوان بهترين عرب و حتى بهترين انسانها معرفى شوند.[۴۴]
اما با توجه به آن كه اين احاديث عموماً در دوره حكومت بنى‌‌ عباس نقل شده ممكن است در حمايت از عباسيان حاكم نقل شده باشد، از اين رو بايد عكس‌‌العملهاى پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر برخى از افراد بنى‌‌هاشم را از منظر احترام آن حضرت به مؤمنان هاشمى و ياوران خود دانست.
حرام شدن زكات بر بنى‌‌هاشم[۴۵] و اختصاص يافتن فىء و خمس به آنان از احكام ويژه اين تيره است[۴۶] كه اعتبار آنان را در نزد خداوند نيز آشكار مى‌‌كند.
پانویس

  1. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، 1376، ص79
  2. المحبر، ص 167؛ مروج الذهب، ج 2، ص 63؛ معجم‌‌البلدان، ج 1، ص 444.
  3. مروج الذهب، ج 2، ص 291 ـ 292؛ المنمق، ص 21.
  4. السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 132؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 63.
  5. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 63؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 252.
  6. اخبار مكه، ج 1، ص 111.
  7. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 63 ـ 64.
  8. معجم البلدان، ج 3، ص 193؛ فتوح البلدان، ص 61؛ اخبار مكه، ج 1، ص 113.
  9. فتوح البلدان، ص 61؛ معجم البلدان، ج 1، ص 361؛ اخبار مكه، ج 1، ص 113.
  10. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 242؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 62؛ المنمق، ص 42.
  11. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244؛ المحبر، ص 163؛ المنمق، ص 44.
  12. تفسير قرطبى، ج 20، ص 139؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 745؛ مجمع البيان، ج 10، ص 829.
  13. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 62.
  14. تاريخ طبرى، ج 2، ص 252؛ سبل الهدى، ج 1، ص 268.
  15. البدء والتاريخ، ج 4، ص 111؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 62؛ التاريخ الكبير، ج 1، ص 4.
  16. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 65؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 201 ـ 202؛ السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 106.
  17. المنمق، ص 21؛ التبيان، ج 5، ص 123؛ مجمع البيان، ج 4، ص 836.
  18. المنمق، ص 87؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 552؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 374.
  19. تاريخ طبرى، ج 1، ص 501.
  20. تاريخ طبرى، ج 2، ص 247 ـ 249.
  21. انساب الاشراف، ج 1، ص 96 ـ 99؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 74 ـ 75.
  22. انساب الاشراف، ج 1، ص 96 ـ 99؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 74 ـ 75.
  23. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 76؛ جمهرة انساب العرب، ص 15.
  24. المحبر، ص 165 ـ 166؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 337.
  25. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 150 ـ 151.
  26. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 11؛ العدد القويه، ص 136.
  27. المنمق، ص 53؛ القول الجازم، ص 156.
  28. القول الجازم، ص 156.
  29. كنزالدرر، ج 4، ص 53؛ القول الجازم، ص 157؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 75.
  30. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 103؛ الاغانى، ج 17، ص 290؛ المحبر، ص 167.
  31. ذخائر العقبى، ص 15؛ القول الجازم، ص 157.
  32. المنمق، ص 41.
  33. المنمق، ص 386؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 351؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 24.
  34. عيون الاثر، ج 2، ص 74؛ السيرالكبير، ج 1، ص 118؛ السيرة‌‌النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 17.
  35. تفسير قمى، ج 1، ص 224؛ الصافى، ج 2، ص 114؛ نورالثقلين، ج 1، ص 709.
  36. ذخائر العقبى، ص 222؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 226.
  37. ذخائر العقبى، ص 241.
  38. ذخائرالعقبى، ص 191.
  39. التنبيه و‌‌الاشراف، ص 206.
  40. جامع‌‌البيان، مج 11، ج 19، ص 148؛ مجمع البيان، ج 7، ص 322؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 363.
  41. السير والمغازى، ص 146؛ مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 322؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 363.
  42. شواهد التنزيل، ج 2، ص 426؛ الارشاد، ص 25.
  43. تفسير فرات الكوفى، ص 546؛ مجمع البيان، ج 10، ص 693؛ الصافى، ج 5، ص 302.
  44. شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 210؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 328 ـ 330؛ القول الجازم، ص 153.
  45. الخصال، ج 1، ص 62؛ قرب الاسناد، ص 23؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص 121.
  46. جامع‌‌البيان، مج 6، ج 10، ص 8؛ المغنى، ج 2، ص 714؛ المحلى، ج 7، ص 327.

منابع:
1.سيد على خيرخواه علوى، دائرة المعارف قرآن كريم (جلد ششم)
2.جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف