آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پُست كرده ، و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده ، و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (خداشناسی)  >  براهین وجودشناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه

براهین وجودشناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه

اکنون که قرار است مجله تخصصی کلام اسلامی به مناسبت سال پر برکت امام علی علیه السلام مطالب ویژه ی آن حضرت را هم منتشر کند، جا دارد که در این سلسله مقالات، عنان قلم را به سوی کتاب پر ارج نهج البلاغه که ابن ابی الحدید در مقابل کسانی که درباره ی اصالت برخی از مطالب آن شک کرده اند، تمام آن را به دلیل وحدت سبک و سیاق، «ماء واحد» و «نفس واحد» و «صادر از مصدر عصمت » و «ولایت ناب علوی » می داند (1) بچرخانیم و جلوه های درخشان براهین وجود شناختی و جهان شناختی را در کلام حضرتش پی بگیریم. آنهایی که همه یا بعض نهج البلاغه را زاییده ی فکر گرد آورنده ی برجسته ی آن شریف رضی یا دیگران می دانند، به دلایلی واهی تمسک کرده اند که ذکر آنها در اینجا برای آگاهی بیشتر خوانندگان، مفید است. شبهات آنها بدین قرار است:

1. مطالب نهج البلاغه حکایت از پختگی اندیشه می کند؛ حال آن که عصر امام، عصر پختگی اندیشه نبوده است.
2. در این کتاب درباره ی صحابه مطالبی گفته شده که با شخصیت والای انسان وارسته ای چون علی علیه السلام منافات دارد.
3. نهج البلاغه عباراتی مسجع دارد و در سطح بسیار بالایی از دقت توصیف، برخوردار است. این ویژگی ها در نثر آن عصر، سابقه نداشته است.
4. نامه هایی که شریف رضی در این کتاب آورده، قبل از او در جایی ثبت نشده است. (2) باید دانست که صرف نظر از مقام امامت و علم لدنی آن حضرت، استعداد سرشار و دقت نظر و استفاده وافی از تعلیمات قرآن و پیامبر، او را به درجه ای از پختگی اندیشه رسانید که بیان مطالبی که در نهج البلاغه آمده، نه تنها از او بعید نیست، بلکه در شان اوست و اگر غیر از این بود، جای تعجب بود.
آنچه در نهج البلاغه درباره ی صحابه بیان کرده، حق اوست. چرا نباید حضرتش مهر از لب و قلم برگیرد و دسیسه ها و ظلم ها و حق کشی های برخی از صحابه را در حق خود و خانواده اش بر ملا سازد؟
عبارات مسجع و دقت توصیف در نظم و نثر عرب سابقه ای ممتد دارد و می توان نمونه های فراوانی از آن را، در عصر جاهلیت و در میان مخضرمین جستجو کرد. هر چند در کلمات حضرت، سجع و دقت توصیف، به اوج کمال رسیده است.
و اما بخش نامه ها، درست است که قبل از شریف رضی به خاطر سیاستهای شوم اموی انتشار پیدا نکرده و عباسیان نیز تمایلی به انتشار آنها نداشته اند، ولی خواص و علمای حدیث و تاریخ از آنها مطلع بوده اند و اکنون نیز محققان به مصادر آنها، همچون بقیه دست یافته اند.
×××
ابن ابی الحدید می گوید:
«و اعلم ان التوحید و العدل و المباحث الشریفة الالهیة ما عرفت الا من کلام هذا الرجل و ان کلام غیره من اکابر الصحابة لم یتضمن شیئا من ذلک اصلا و لا کانوا یتصورونه و لو تصوروه لذکروه و هذه الفضیلة عندی اعظم الفضائل » . (3) «بدان که توحید و عدل و مباحث شریف الهی، به جز از کلام این مرد شناخته نشده و کلام دیگر بزرگان اصحاب، به هیچ وجه، متضمن چنین مطالبی نیست. آنها تصور چنین مطالبی نمی کردند و اگر تصور می کردند، به زبان می آوردند. نزد من، این فضیلت، بزرگترین فضایل است » .
این نکته را متذکر شویم که امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه در صدد این که به سبک فلاسفه و متکلمان به بحث درباره ی خداشناسی و اقامه ی برهان و پاسخگویی شبهات بپردازند، نیستند. دلیل آن هم روشن است. مخاطبان خطابه ها و مکاتبات آن بزرگوار، نه منکر خدا بوده اند و نه طلبه و دانشجو. بلکه مستمعین یا کارگزارانی بوده اند که از رهنمودهای آن حضرت در زندگی عادی و زندگی سیاسی و اجتماعی بهره مند شده اند.
امام علیه السلام در لابه لای سخنان و مطالب خود، هم سعی در اصلاح و تکمیل عقاید آنها داشته اند و هم سعی در اصلاح اخلاق و رفتار آنها. به همین سبب است که نهج البلاغه دریای بیکرانی است که اگر انسان های عالم و متفکر در اعماق و درازا و پهنای آن به غواصی و شناگری بپردازند، به مطالب بسیار گسترده و متنوعی دست می یابند؛ مطالبی که برای تمام عالمان و متخصصان رشته های مختلف، مفید است.
بی جهت نیست که نهج البلاغه را دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق دانسته اند. آنهایی که می خواهند با قرآن مبارزه کنند، باید توجه داشته باشند که قرآن برادر کوچکتری به نام نهج البلاغه دارد. آنها اول باید به مصاف این برادر کوچکتر بروند. اگر در مبارزه ی با آن، طرفی بستند، خود را برای رفتن به مصاف برادر بزرگتر، آماده کنند و اگر شکست خوردند، برای همیشه از فکر معارضه و مبارزه با قرآن، دست بکشند.
مروری دوباره بر براهین و راه های خداشناسی
همان طوری که گفته ایم، بر طبق یک دسته بندی، براهین خداشناسی به براهین وجود شناختی و جهان شناختی تقسیم می شوند.
برای براهین وجود شناختی یا صدیقین، تقریرات مختلفی وجود دارد. گویی اندیشمندان شرق و غرب، در این راه به مسابقه پرداخته اند، تا دقیق ترین و صحیح ترین و استوارترین برهان وجود شناختی را عرضه کنند. غربی ها در این راه به اعتراف خودشان شکست خورده و علی الظاهر به بن بست رسیده اند. مروری بر بحثی که درباره ی برهان وجودی آنسلم داشته ایم، این حقیقت را روشن می کند. (4) ولی شرقی ها یعنی اندیشمندان اسلامی ایرانی در این راه گامهای مؤثر و مثمری برداشته اند که باید گفت: سعیشان مشکور!
براهین جهان شناختی هم اشکال و اقسام مختلفی دارد که باید آنها را بر سه دسته کنیم: مبدا شناختی، غایت شناختی و تجربه ی دینی.
براهین مبدا شناختی عبارتند از: برهان علت اولی (همان برهان وسط و طرف شیخ الرئیس) و برهان امکان که در نوشته های اکویناس منعکس شده و همان برهان امکان و وجوب بوعلی سینا است. براهین دیگری از قبیل برهان ماهیت و برهان حدوث و برهان حرکت و برهان ترکب جسم نیز در همین لیست جای می گیرند.
براهین غایت شناختی همان است که گاهی برهان نظم و گاهی برهان حکمت و عنایت نامیده می شود و می تواند تقریرات مختلفی داشته باشد.
تجربه ی دینی هم امروز مورد استقبال شدید غربیان خداجوی است. آنهایی که امروز به خاطر تشکیکات بی شمار فلسفی و کلامی سرخورده ی از براهین شده اند، برای تجربه ی دینی اهمیت زیادی قایلند و حق هم همین است. هر چند بهتر است این را به عنوان راه یا راه ها مطرح کنیم، نه به عنوان برهان یا براهین؛ چرا که تجربه ی دینی شخصی است و هر شخصی ممکن است از راه یک تجربه یا تجربه های درونی به چنان یقین جازمی نایل شود که ارباب براهین کلامی و فلسفی به گردشان هم نرسند. بی جهت نیست که در روایتی از روایات اهل بیت علیهم السلام چنین آمده است:
الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق. (5) «راه های (انسان) به سوی خدا، به شمار نفس های آفریدگان است » .
از آنجا که مردم، از نظر استقامت در طریق و سرعت و عدم سرعت، یکسان نیستند، امام صادق علیه السلام در ذیل عبارت فوق به دو آیه ی قرآنی استناد جسته اند:
1. «هم درجات عند الله...» . (6) «مردم در نزد خدا درجاتی اند» .
جالب این است که نفرموده است: دارای درجات؛ بلکه فرموده است: خود، درجاتند. این درجات، مطابق آیه ی قبل به دنبال کردن خشنودی یا خشم خداوند، بستگی دارد. (7)
2. «...یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» . (8) «خداوند، درجات کسانی که از شما ایمان آورده و به آنها علم داده شده، بالا می برد» .
معلوم می شود مؤمن بدون علم، دارای یک درجه است (یا این که خود، یک درجه است) ؛ ولی مؤمن عالم، دارای درجات است و از این رو مطابق صدر آیه باید در مجالس به آنها جا داد و باید در برابر آنها قیام کرد و آنها را در زندگی اجتماعی و سیاسی مقدم داشت؛ چرا که خدا آنها را مقدم داشته است. معنای شایسته سالاری همین است.
امام صادق علیه السلام در روایتی که به آن اشاره شد، فرموده است: «برای هر کسی راهی است که خداوند، او را به آن راه هدایت کرده است؛ مشروط به این که از مردمی باشد که اهل هدایتند» . (9) هیچ بشری نیست که راهی به سوی خدا نداشته باشد. کفار هم از این قاعده، مستثنی نیستند. «ای تو را با هر دلی راهی دیگر» . آنها که راه را گم کرده اند، به اختیار خود، شایستگی هدایت را از دست داده اند. در حقیقت، هدایت هست؛ ولی هدایت پذیر نیست.
از روایت مزبور چنین استفاده می شود که مردم در راه خداشناسی به فطرت خود واگذار شده و از آنها استدلال نخواسته اند. تعمق برای زیادت بصیرت و مخصوص برخی از مردم است. استدلال برای نجات گمراهان است. افهام و عقول مردم، در پذیرش مراتب عرفان وتحصیل اطمینان و بر حسب علم و کشف و عیان، متفاوت است. گر چه اصل معرفت، فطری یا ضروری است، یا این که انسان با مختصر تنبیهی به آن، هدایت می شود؛ ولی طایر اندیشه ی برخی از انسانها بلند پرواز است و نباید بال و پر آنها را قیچی کرد.
سیری در نهج البلاغه
جا دارد که درباره ی براهین و راه های وجود شناختی و جهان شناختی نهج البلاغه، کتابها نوشته شود. شارحان نهج البلاغه در این باره داد سخن داده و بزرگانی درباره ی الهیات و فلسفه ی الهی در این کتاب بی مثل و مانند (البته بعد از قرآن) مقالات و رسالاتی تالیف کرده و سخنان پر مغز آن حضرت، همواره الهام بخش فلاسفه و متکلمان اسلامی بوده است؛ ولی این مقاله، بدون این که در صدد تقریر براهین باشد و بدون این که مدعی باشد که نهج البلاغه، همچون کتابهای فلسفی و کلامی، به استدلال و اقامه ی برهان پرداخته است، می خواهد از اشارات آن حضرت در جای جای نهج البلاغه الهام گیرد و بگوید که امام علی علیه السلام همان گونه که در مسایل اخلاقی و فقهی و سیاسی واقتصادی و دفاعی و دنیوی و اخروی رهنمودهایی انسان ساز داده، در مسایل فلسفی و کلامی هم رهنمودهای فراوان دارد؛ بالخصوص در مورد معرفت خداوند.
1. برهان یا براهین وجودشناختی
همواره متفکران شرق و غرب به این مساله می اندیشیده اند که می توان بدون استفاده از غیر وجود، بر وجود حق استدلال کرد. در غرب، برای نخستین بار، آنسلم در این راه گام نهاد و در شرق، بوعلی سینا. نه تقریر آنسلم مورد قبول متفکران غربی قرار گرفت و نه تقریر بوعلی سینا مورد قبول متفکران شرقی.
برهان وجودی غرب، به جایی نرسید؛ ولی شرق تلاش کرد که تقریری دقیق و گویا از آن، ارایه دهد. مکتب اشراق بر اساس قاعده ی نور به تقریر آن، پرداخت و حکمت متعالیه بر مبنای اصالت و وحدت و تشکیک وجود و این که وجود بما هو وجود عین تمام و کمال و فعلیت است و اگر نقصان و عدم فعلیت، در ساحت وجود راه می یابد، از ناحیه ی معلولیت ووابستگی است.
صدرالمتالهین درباره ی تقریر خود می گوید:
ان هذه الحجة فی غایة المتانة و القوة، یقرب ماخذها من ماخذ طریقته الاشراقیین التی تبتنی علی قاعدة النور. (10) «این استدلال، در نهایت متانت و قوت است و ماخذ آن به ماخذ طریقه ی اشراقیان که مبتنی بر قاعده ی نور است، نزدیک است » .
علت این که می گوید: نزدیک است و نمی گوید: عین آن، این است که نور در حکمت اشراق، اخص از وجود است؛ چرا که در آنجا موجود است به نور و غیر نور و هر کدام به قائم به ذات و غیر قائم به ذات، تقسیم می شوند. (11) برهان وجودی صدرالمتالهین، مبانی متعدد فلسفی لازم دارد. ولی علامه ی طباطبایی بدون توسل به آن مبانی، می گوید: وجود، واقعیتی است که هر صاحب شعوری به اثبات آن، ناگزیر است و بطلان و رفع آن، مستلزم ثبوت ووضع آن است. همان کسی که می گوید: اشیا در واقع، موهومند، واقعیت را قبول واثبات کرده است. واقعیتی که عدم و بطلان نمی پذیرد، واجب الوجود بالذات است. چیزهایی که در واقعیت داشتن خود به او محتاجند، واجب بالغیر و قائم به اویند. (12) بنابراین وجود خداوند، ضروری و بدیهی است و براهین، نقش تنبیهی دارند.
نهج البلاغه این نقش تنبیهی را به خوبی ایفا کرده است. برخی احتمال داده اند که جمله ی زیر، اشاره به برهان وجودی است:
فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود. (13) «اوست که نشانه های هستی برایش گواهی می دهد و دل منکر را به اقرار وا می دارد» .
واضح است که اگر اضافه ی «اعلام الوجود» را اضافه ی بیانی بگیریم، احتمال فوق به یقین می پیوندد، ولی اگر اضافه را بیانی نگیریم، عبارت مزبور اشاره است به براهین جهان شناختی.
اما به نظر نگارنده، بهترین شاهد بر برهان وجود شناختی، عبارات زیر است:
ولا یجنه البطون عن الظهور و لا یقطعه الظهور عن البطون. قرب فنای وعلا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن ودان ولم یدن. (14) «باطن بودن، او را از ظاهر بودن نپوشاند و آنچه عیان است، او را از آنچه نهان است، جدا نگرداند. نزدیک است و دور از دسترس. بالاست و به همه کس، نزدیک. آشکار است و نهان و پنهان است و آشکار. او حساب کشی می کند و حساب کشی نمی شود.
موجودی که هم ظاهر و هم باطن است، هم نزدیک و هم دور است، هم بالا و هم پایین است، خود گواه خود است و خود گواه دیگران.
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب
ذهنی بس وقاد، لازم است که از بیان شیوای فوق که مستند قرآنی هم دارد الهام گیرد و برهان وجود شناختی را بدون استفاده از مبانی دغدغه انگیز کلامی و فلسفی، تبیین کند.
فلاسفه ی بزرگ در این میدان، به تکاپو پرداخته اند. مرحوم مدرس آشتیانی نوزده تقریر برای برهان وجود شناختی (یا برهان صدیقین) برشمرده است. (15) پر واضح است که همه ی این تقریرها کامل نیست. برخی از آنها کامل و برخی کاملتر است. اگر برهان علامه ی طباطبایی که بعدا تقریر شده است، بر تقریرات مورد نظر آشتیانی بیفزاییم، عدد آن به بیست می رسد و اگر تقریر آنسلم را هم اضافه کنیم، باید بگوییم: بیست و یک برهان وجود شناختی در دنیای شرق و غرب مطرح شده است. ممکن است تقریر یا تقریراتی هم باشد که ما از آنها بی اطلاعیم.
2. براهین جهان شناختی
برخی از براهین جهان شناختی، مبدا شناختی و برخی غایت شناختی و برخی تجربه ی دینی است.
الف. مبدا شناختی
برای مبدا شناختی می توان از راه امکان یا حدوث یاحرکت یا ماهیت یا ترکب جسم از ماده و صورت برهان وسط و طرف به مطلوب رسید.
حضرتش فرمود:
الدال علی قدمه بحدوث خلقه وبحدوث خلقه علی وجوده. (16) «خداوند، به حادث شدن خلق، بر قدیم بودن و بر هستی خود، راهنمایی کننده است » .
از این بیان، مطالب بسیاری قابل استنباط است. حدوث خلق، هم دلیل است بر قدیم بودن او و هم دلیل است بر هستی او.
اگر او که حادث کننده ی خلق است، قدیم نباشد، نیاز دارد به حادث کننده ی دیگری و او نیز به دیگری و بنابراین، تسلسل لازم می آید، اینجاست که علت اولی به عنوان موجودی قدیم ثابت می شود. پس حدوث خلق، دلیل است بر وجود و بر ازلیت علت نخستین.
موجود قدیم، ثابت و موجود حادث، متغیر است. به علاوه، موجود حادث، ممکن و موجود قدیم، واجب است. موجود حادث، مرکب از صورت و ماده و موجود قدیم، بسیط است. موجود حادث، مرکب از کمال و نقص یا وجدان و فقدان یا وجود و ماهیت است و موجود قدیم یعنی قدیم بالذات از هر گونه ترکیبی منزه است.
بدین ترتیب، از عبارت کوتاه بالا می توان چندین برهان جهان شناختی را استنباط و استخراج کرد.
هنر یک گوینده این است که سررشته را به دست عقلا و متفکران بدهد و آنها را به تعقل و تفکر وا دارد.
امام علی علیه السلام طوری سررشته ها را به دست داده که تا قیام قیامت، هر چه عقلا فکر کنند، باز هم زمینه ی فکر کردن برای آنها فراهم است.
امامان معصوم، بیانگر اصول بودند. بر شاگردان مکتب فکری آنهاست که فروع را از آن اصول، استخراج کنند. چه لزومی دارد که القای اصول و تفریع فروع، مربوط به فقه و مسایل فقهی باشد. در اعتقادات و اخلاق و سایر علوم و فنون نیز چنین است.
مرحوم مجلسی از جامع بزنطی از هشام بن سالم نقل کرده که امام صادق علیه السلام فرمود:
انما علینا ان نلقی الیکم الاصول وعلیکم ان تفرعوا. (17) «تنها وظیفه ی ما این است که به شما القای اصول کنیم و بر شماست که تفریع فروع کنید» .
رهبران معصوم، تمام سررشته های علمی و فکری را به دنبال قرآن و به تبع آن، برای انسانها بیان کرده اند و به همین جهت است که اگر تا قیام قیامت، علمای دینی و غیر دینی آنها را دنبال کنند و از تحقیقات و استنباطات خود کتابهایی قطور فراهم آورند و کتابخانه ها را انباشته سازند و دیسکتها و سی دی های کامپیوتری را به آلاف و الوف برسانند و امواج شبکه های فراگیر اینترنت را اشباع کنند، باز هم مجال و میدان کار، بسیار و گسترده خواهد بود.
ما نباید در نهج البلاغه به دنبال ادله ی خداشناسی باشیم. اینها را در کتابهای کلامی و فلسفی هم می توان جست؛ بلکه باید به دنبال سر نخها و سررشته های فکری و علمی باشیم.
ب: غایت شناختی
اهمیت غایت شناختی، به مراتب بیشتر از مبدا شناختی است. موجود ازلی را به عنوان مبدا نخستین، همگان قبول دارند. اختلاف مادی و الهی بر سر این نیست. تصادف فاعلی را همه منکرند. بسیار بعید است که کسی قایل شود که پدیده ای بدون علت باشد. دانشمندان عالم چه مادی و چه الهی در علوم مختلف خود، در پی تبیین پدیده ها و جستجوی علل آنها هستند. آنها هم از راه لت به معلول پی می برند و هم از راه معلول به علت. هر چند دومی را مفید یقین تام نمی دانند. (18) داروین در پاسخ به نامه ی دوستش نوشت: از آن رو، الهی شده است که موجود ازلی الهیون، دارای علم و شعور و اراده و حکمت و عنایت است و موجود ازلی مادیین، کور و کر و فاقد شعور و اراده و تدبیر است. (19) پر واضح است که اولی بر دومی ترجیح دارد. اولی وجدان و فطرت بشر را راضی می کند و دومی خیر.
اختلاف عمده و اساسی اکثریت قاطع الهیون با اقلیت ناچیز مادیین، بر سر علت غایی است. قرآن و احادیث اسلامی، مردم را به سوی نظم و حکمت و عنایت سوق داده و رموز و اسرار حکیمانه ی آفرینش را برهان غایتمندی آفرینش قرار داده اند.
قرآن از زبان خردمندانی که در آیات خلقت می اندیشند و دل را به یاد خدا مشغول می دارند و در حال قیام و قعود، به او توجه دارند، می گوید:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا...» . (20) «پروردگارا ، اینها را به باطل نیافریده ای » .
مهم همین است که انسان، حقانیت آفرینش و لهو و لعب نبودن را ادراک کند و بداند که بیهودگی در کار خداوند راه ندارد و حکمت و عدالت، گستره ی این جهان گسترده را فرا گرفته است.
نهج البلاغه در این مورد، داد سخن داده و در جاهای بسیار، اذهان انسانها را متوجه حکمت و عنایت پروردگار کرده است. از جمله این که می فرماید:
جعل لکم اسماعا لتعی ماعناها وابصارا لتجلو عن عشاها واشلاء جامعة لاعضائها ملائمة لاحنائها فی ترکی صورها ومدد عمرها بابدان قائمة بارفاقها وقلوب رائدة لارزاقها. (21) «خداوند متعال برای شما گوش هایی آفرید، تا آنچه لازم است را حفظ کنند و چشمهایی آفرید، تا از کوری جلا و روشنی بخشند و اندام هایی آفرید تا جامع اعضا و قوای باطن باشند. اعضایی که از نظر ترکیب صور، در طول دوره ی عمر، با یکدیگر متناسبند، و با عقل و تدبیر برای کسب روزی، مجهز شده اند» .
در اینجا ما بخش بسیار کوتاهی از خطبه ی معروف به «غراء» را نقل کردیم. اگر انسان این خطبه را به دقت مطالعه کند، پی می برد به این که در این خطبه، مطالب بسیار ارزنده ای درباره ی حکمت و عنایت و عدالت وغایتمندی و بیهوده نبودن نظام آفرینش بیان شده است. انسانها موظفند که خود را با نظام آفرینش هماهنگ کنند و همچون کسی که بر خلاف جریان رودخانه شنا می کند و سبب غرق و هلاک خود می شود، خود را به هلاکت نیفکند و نظام حکیمانه و عادلانه را بازیچه و ظالمانه نپندارد که نتیجه ای جز شقاوت و تیره روزی ندارد. او می فرماید:
فاتقوا الله عباد الله جهة ما خلقکم له واحذروا منه کنه ما حذرکم من نفسه واستحقوا منه ما اعد لکم بالتنجز لصدق میعاده و الحذر من هول معاده. (22) «پس ای بندگان خدا، در جهت آنچه برای آن، آفریده شده اید، تقوا پیشه کنید و از کنه آنچه شما را از آن برحذر داشته، بپرهیزید و خود را سزاوار آن پاداشی سازید که در مقام وفای به وعده ی راستین خود برای شما آماده کرده و به جهت ترس از هول قیامت، شما را بدان امیدوار کرده است » .
دریغ است که انسان از غایتمندی نظام آفرینش غافل بماند و عمر خود را به بطالت بگذراند و نیروهای هدفدار جسمی و روانی خود را به هدر دهد.
ج: تجربه ی دینی
دین، متضمن آگاهی از یک امر متعالی است. گویا همگان باور دارند که تجربه ی دینی دربردارنده ی امری متعالی است. شخص مذهبی، به امر متعالی به عنوان غیر خودش آگاهی دارد. همه به تعالی از خویش نیاز دارند. تجربه ی دینی متضمن سرسپردگی تام است. متضمن چیزی است که مطلق و نهایی است و انسان می خواهد با خلوص کامل، سر سپرده ی او باشد. تعالی جستن برای انسان، ضرورت دارد. تجربه ی دینی یعنی همین و بنابراین، دینداری برای انسان ضروری است. (23) سرسپردگی کامل و خالص، بدون معرفت، ممکن نیست. آیا به غیر از راه حس و عقل، راه دیگری به سوی قله ی والای معرفت داریم؟
سر و کار حس، با محسوسات و سر وکار عقل، با معقولات است. محسوسات و معقولات، مفاهیم ذهنی انسانند. حس و عقل، هر دو ابزارند برای فراهم کردن مفاهیمی که سرانجام به معقولات اولی و ثانیه منتهی می شوند.
معرفت حسی و عقلی برای انسان، لازم است؛ ولی معلوم نیست که کافی باشد. معرفت حسی و عقلی چراغ است؛ ولی نه چراغی که همه ی جوانب را روشن کند و همه را در راه، روشنی بخشد.
تجربه ی دینی چراغی پرنورتر است. ممکن است اولی همگانی نباشد؛ ولی این یکی همگانی است. کشتی شکسته ای که به گرداب هلاک افتاده و در حال دست و پا زدن است، چه چیزی می بیند که به او دل می بندد؟ عقلش به چه استدلالی روی آورده که نوید بخش نجات اوست؟ او چیزی جز موج نمی بیند و صدایی جز غرش دریا و وزش باد و طوفان نمی شنود و تن غرق شده اش جز میعان و سردی یا گرمی آب را لمس نمی کند و ذائقه اش جز شوری آب دریا را نمی چشد و هول و هراس و تلاش بی وقفه، به او مجال فکر کردن و استدلال آوردن و اقامه ی برهان نمی دهد. اینجاست که او رویکردی دیگر دارد و چشم دلش به موجودی متعالی دوخته می شود و به او امید پیدا می کند که نجاتش می دهد. (24) از امیرمؤمنان و مولای خدا جویان پرسیدند، خدا را چگونه شناختی؟ فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقودو نقض الهمم. (25) «خدای را به فسخ تصمیمها و گشوده شدن گره ها و نقض همتها شناختم » .
راستی چه می شود که انسان از تصمیم قاطع خود برمی گردد؟ چه دستی از غیب، گره ها را می گشاید؟ چه کسی سر رشته ی اهتمامها را در دست دارد و سبب می شود که کار یا چیزی که سخت، بدان اهتمام داریم، از آن باز گردیم و نسبت به آن بی اعتنا یا حداقل کم اعتنا شویم؟ بت پرستان جاهلیت که بتها را عزیزترین عزیزان خود می دانستند، چه شد که از آنها نفرت پیدا کردند؟ آن اهتمام چرا تبدیل به بی اعتنایی شد؟
اینها تجربه هایی است که ما را به یک امر متعالی که فوق او متعالی تری نیست آگاه می کند. از این رویکرد معنوی نباید غافل بود. حتی اهل منطق و برهان نیز از این رویکرد بی نیاز نیستند. با گفتن شکر یا تصور مفهوم حسی یا عقلی آن، انسان شیرین کام نمی شود. باید شکر را چشید. باید شیرینی آن را مضمضه کرد. به همین جهت است که شیخ الرئیس در اواخر عمر و شاید در اوایل عمر رویکرد ذوقی پیدا می کند و از بحث، به ذوق روی می آورد و زمینه را برای حکمت ذوقی فراهم می کند. از آن پس حکمت اشراق، ظهور کرد که هم بحثی بود و هم ذوقی. در حکمت متعالیه ی صدرایی تمام جریانات بحثی و ذوقی به هم پیوست.
به علاوه، صحیح نبود که فقط عرفان و برهان، به هم در آمیزند، بلکه قرآن و سایر منابع دینی هم می باید محور قرار می گرفتند که اگر آن دو، بشری بود، این یکی الهی بود. در حکمت مشاء و اشراق، گرایش وحیانی نمود چندانی نداشت؛ ولی در حکمت متعالیه کاملا نمود پیدا کرد و حق همین بود؛ چرا که وحی و جلوه های آن در نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه و سایر احادیث، می توانند چراغ راه حکیم و عارف باشند.
به هر حال، تعالی روحی و معنوی حکیم و برخورداری او از تجربه ی اصیل دینی و الهام از وحی و سنت، در عالم اسلام و به ویژه تشیع، فلسفه ای به وجود آورد که در هیچ جای جهان نمونه ندارد و نداشته است.
پی نوشت ها:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/9 (مقدمه) بیروت، 1378هجری قمری.
2. تاریخ الفلسفة العربیة الاسلامیة، عبده الشیبانی، ص 113، چاپ چهارم، بیروت، 1965میلادی.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (شرح خطبه ی 83) .
4. مجله ی تخصصی کلام اسلامی، شماره 35.
5. بحارالانوار: 67/136 139، روایت 7، باب 4.
6. آل عمران/163.
7. «افمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله...» (آل عمران/162) .
8. مجادله/11.
9. بحارالانوار، پیشین.
10. الاسفار الاربعة، نشر مکتبة مصطفوی، قم: 6/16و17.
11. شرح حکمة الاشراق، قطب الدین شیرازی.
12. الاسفار الاربعة (پیشین) تعلیقه صفحه 14و15.
13. نهج البلاغه، خطبه 49.
14.نهج البلاغه، خطبه 193 (196: عبده) .
15.تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری به اهتمام فلاطوری و محقق، تهران، 1352، ص 489 497.
16. نهج البلاغه، خطبه 183 (یا 185) .
17. بحارالانوار: 2/245، روایت 54، باب 29.
18. مادیین می گویند: ماده، قدیم و متحرک بالذات و عامل بالاتفاق است (دائرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ذیل کلمه ی «اله » : 1/523) معنای این سخن انکار علت غایی است، نه علت فاعلی.
19. او معتقد بود که عقیده به تکامل، منتهی به الحاد نمی شود، بلکه بهترین دلیل بر قدرت کامله ی خداوند است. نگاه کنید به دائرة المعارف القرن العشرین، ذیل کلمه ی «اله » : 1/531.
20. آل عمران/191.
21. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 180 خطبه ی 82 (خطبه ی غراء) .
22. همان ماخذ، ص 178.
23. نگاه کنید: کتاب فلسفه ی دین ، نورمن. ال. کیسلر، ترجمه ی حمید رضا آیت اللهی، جلد اول، بخش اول.
24.مضمونی است از روایت مفصل بزنطی از امام صادق علیه السلام که در صفحات قبل، به قسمتهایی از آن، استناد کردیم، در اینجا حضرت با طرح این سؤال که آیا سوار کشتی شده ای؟ مخاطب را به سوی خداشناسی سوق می دهد.
25. نهج البلاغه، حکمت 250.

منبع :دکتر احمد بهشتی؛ فصلنامه کلام اسلامی، شماره 36.