مردم ستمكار را سه نشان است: با سركشى به مافوق خود ستم روا دارد، و به زير دستان خود با زور و چيرگى ستم مى كند، و ستمكاران را يارى مى دهد.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  دانستنی های نهج البلاغه (خلفا)  >  مدح عمر در نهج البلاغة!!!

مدح عمر در نهج البلاغة!!!

سيد رضى از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل كرده كه در خطبه اى فرمود: «لله بلاد فلان لقد قوّم الأود و داوى العمد و اقام السنة و خلّف شرّها، و ذهب نقى الثوب، قليل العيب، اصاب خيرها و اتّقى شرّها، ادّى الله طاعته و اتّقاه بحقه...»؛(1) (خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه كجى ها را راست و بيمارى ها را درمان، و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به پا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاك و عيبى اندك درگذشت، به نيكى هاى دنيا رسيده و از بدى هاى آن رهايى يافت، و وظايف خود را نسبت به پروردگارش انجام داد، و چنان كه بايد از كيفر الهى مى ترسيد...).
برخى گمان كرده اند كه اين توصيفات از حضرت درباره عمر بن خطّاب است كه از او به (فلان) تعبير آورده است. ولى در مورد اين گمان باطل جواب هايى داده شده است.
1 ـ مرحوم شهرستانى نقل مى كند كه در نسخه خطّى سيّد رضى(رحمه الله) كه دخترش خدمت عموى بزرگوار خود سيد مرتضى آن را مى آموخت، نام سلمان فارسى در ابتداى اين خطبه آمده است، و همين درست است؛ زيرا با بررسى ديگر خطبه هاى نهج البلاغه و شناخت تفكّرات امام على(عليه السلام) و بررسى زندگى ياران امام(عليه السلام) اين حقيقت روشن مى شود كه شخص ياد شده بايد يا سلمان فارسى و يا مالك اشتر باشد.
2 ـ ابن ابى الحديد مى گويد: مقصود از كلمه «فلان» عمر بن خطّاب است؛ زيرا سيد فخار بن معد موسوى اودى شاعر به او گفته كه در نسخه اى به خطّ رضى ديده كه زير اين كلمه (فلان) عمر آمده است.(2)
ولى اين دليل نمى شود كه مقصود از (فلان) عمر باشد؛ زيرا ممكن است كه صاحب نسخه، كلمه عمر را زير كلمه (فلان) از ناحيه خود نوشته است. و اگر از خود سيد رضى(رحمه الله) بود چه داعى داشت كه اين كلمه را در زير بياورد، بلكه بايد به طور صريح در متن خطبه ذكر مى كرد، همان گونه كه در موارد ديگر چنين كرده است.
3 ـ ممكن است كه كلام حضرت در مقام تعريض به كردار و رفتار عمر باشد ـ در صورتى كه مقصود به كلمه فلان عمر است ـ و در حقيقت بايد اين خطبه را حمل بر تنقيص و مذمّت او نمود، و اين امرى است متداول بين مردم.
4ـ اين جمله بنابر نقل ابن عساكر از امام على(عليه السلام) نيست بلكه از زنى است به نام عاتكه، ولى به حضرت نسبت داده شده است. ابن عساكر به سندش از اوفى بن حكيم نقل كرده كه گفت: روزى كه عمر مُرد، على(عليه السلام) غسل كرده بر ما وارد شد و نزد ما نشست و بعد از ساعتى كه سر خود را پايين انداخته بود سر را بلند كرد و فرمود: «لله درّ باكية فلان قالت: و اعمراه قوّم الأود...».(3) در اين حديث، اين جمله به عاتكه نسبت داده شده و حضرت امام على(عليه السلام) آن را از قول عاتكه نقل كرده است. ابن عساكر همين مضمون را نيز از ابن بحينه نقل كرده است.(4) و نيز ابن شبه نميرى در كتاب «اخبار المدينة» و طبرى در تاريخ خود اين مضمون را نقل كرده اند.(5)
5ـ و اگر كسى بگويد كه گرچه اين كلام از خود امام على(عليه السلام) نيست ولى حضرت بعد از نقل آن از عاتكه او را تصديق كرده است، در پاسخ مى گوييم:
اولاً: اين روايات عموماً در مصادر اهل سنت آمده است و لذا نمى تواند دليلى بر ضدّ شيعه باشد.
ثانياً: تمام اين روايات از حيث سند ضعيف است:
روايت اول ابن عساكر به جهت وجود ضعفا و مجاهيل در سند آن از آن جمله اوفى بن حكيم و عثمان بن زيد كنانى و نصر بن ابى سلام ضعيف است. و نيز روايت دوم ابن عساكر در سندش ابراهيم بن يوسف زهرى است كه مجهول است. و نيز صالح بن كيسان در سند آن وجود دارد كه ابن حبّان درباره او مى گويد: «روايت سماعش از ابن عمرو هيچ يك از صحابه نزد من صحيح نيست».(6) لذا روايت او از ابن بحينه مرسل است.
روايت ابن شبّه نيز ضعيف السند است؛ زيرا در سند آن بين غسان بن عبدالحميد و صحابى عبدالله بن مالك ارسال وجود دارد؛ زيرا او از عبدالله بن مالك اين روايت را نشنيده است. ديگر اين كه غسان بنابر نقل ابن حجر در «لسان الميزان»(7) و ابوحاتم در «الجرح و التعديل»(8) مجهول است.
6ـ از نقل طبرى استفاده مى شود كه اين جملات به تمامه از حضرت على(عليه السلام) نيست، بلكه مغيرة بن شعبه به نقل از دختر ابى خيثمه نقل كرده و حضرت فقط دو كلمه آخر آن را تصديق كرده است كه گفت: «ذهب بخيرها و نجا من شرّها».(9) و از آنجا كه در خلافت و سلطنت خير و شر است يعنى امورى كه خلافت را حفظ و از شرّ مخالفان در امان مى دارد. ولى عمر بن خطّاب با زيركى خلافت را به نفع خود تمام كرد و از مشكلات مخالفان خود جان سالم به در برد، لذا حضرت(عليه السلام) ذيل كلام دختر ابى خيثمه را تصديق مى كند كه او از خلافت بهره هاى خود را برد و از گرفتارى هاى خلافت كه براى ديگران پديد آمد در امان ماند، همان گونه كه براى حضرت على(عليه السلام) مخالفين؛ از قبيل طلحه، زبير، عايشه، معاويه و خوارج مشكلاتى پديد آوردند.
خصوصاً آن كه مطابق ذيل اين خطبه ـ بنابر نقل طبرى ـ حضرت(عليه السلام) به اين مطلب اشاره مى كند كه مغيره اين تمجيدات را به دختر ابى خيثمه براى عمر بن خطّاب نسبت داده است و هرگز او چنين نگفته است.
8 ـ از ديگر خطبه هاى حضرت على(عليه السلام) خصوصاً خطبه شقشقيه و سيره و روش و معاشرت حضرت با خليفه دوم به دست مى آيد كه اين خطبه هرگز از حضرت در حقّ عمر صادر نشده است. حضرت در بخشى از خطبه شقشقيه درباره طبيعت عمر مى فرمايد: «... فصيّرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسّها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها. فصاحبها كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم. فمُنى الناس لعمرالله بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض...»؛(10) (... سپس آن را به راهى درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آور، كه رونده در آن هر دم به سرآيد، و پى در پى پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد، سوارى را امان است كه بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بكشد بينى آن آسيب بيند، و اگر رها كند سرنگون افتد و بميرد. به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسى بر اسب سركشى ننشيند، و آن چارپا به پهناى راه رود و راه راست را نبيند...).(11)

(1). نهج البلاغه، خطبه 223.
(2). شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 753.
(3). تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 44، ص 475.
(4). همان، ص 458.
(5). اخبار المدينة، ج 2، ص 91؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 575.
(6). مشاهير علماء الامصار، ص 135.
(7). لسان الميزان، ج 4، ص 408.
(8). الجرح و التعديل، ج 7، ص 51.
(9). تاريخ طبرى، ج 2، ص 575.
(10). نهج البلاغه، خطبه سوم.
(11). گردآوري از کتاب: امام شناسی در قرآن وپاسخ به شبهات ،علی اصغر رضوانی، مسجد مقدس جمکران، قم، 1385 ه.ش، ج2، ص 646.