كتابي معتبرتر از نهج البلاغه
پرسش:
كتابي معتبرتر از نهج البلاغه هست؟
پاسخ:
در پاسخ به این پرسش به مطالب ذیل توجه نمایید :
1-کتابی که به طور جزم از نهج البلاغه معتبر تر است قرآن کریم است .
2- با آن كه كتاب گرانسنگ نهج البلاغه «فراتر از گفتار آدميان و فروتر از كلام خداوند» است اما برخى در استناد آن به اميرمؤمنان عليه السّلام ترديدهايى مطرح كرده اند.
شبهه درباره اين كتاب گرانسنگ از آن دوران كه ابن ابى الحديد اين كتاب را شرح گفته وجود داشته و «گروهى از پيروان هوى و هوس» دست به كار اين دسيسه بوده اند. ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:
«گروهى از هوى پرستان مى گويند: بسيارى از نهج البلاغه گفتارهايى برساخته است كه گروهى از سخنوران شيعه آنها را پديد آورده اند و شايد هم برخى از آنها را به سيد رضى نسبت داده اند. اينان كسانى اند كه تعصّب ديده هايشان را كور كرده و از سر كجروى و ناآگاهى به سخن و شيوه هاى سخنورى ، از راه روشن روى برتافته، و كجراهه در پيش گرفته اند».
دنباله كجروى اين گمراهان در عصرهاى بعد نيز بدين دسيسه دامن زده و اين شبهه را به ميان آورده اند. در ميان مستشرقان چنين ديدگاهى به «مسيو ديمومين» و «كارل بروكلمان» نسبت داده شده و از نويسندگان عرب نيز «جرجى زيدان» چنين شبهه اى افكنده و براى خود دلايلى ! چند آورده است:
1 ـ در نهج البلاغه به اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كنايه هايى زده شده و اين با مقام و خلق و خوى امام عليه السّلام ناسازگار است.
2 ـ در اين كتاب كلمه وصى ّ و وصايت به كار رفته، در حالى كه اين واژه در آن روزگار براى مردم شناخته شده نبوده است!
3 ـ طولانى بودن برخى از خطبه ها و يا برخى از نامه ها كه با روش آشنايى در آن روزگار همنواختى ندارد.
4 ـ وجود سجع و آهنگ و ديگر آرايه هاى لفظى كه در دوره هاى پسين به ادبيات عرب راه يافته است.
5 ـ توصيفهاى دقيق، همانند توصيف خفّاش، طاووس و مورچه كه بيشتر به آنچه در ترجمه كتب يونانى و ايرانى آمده است همانند مى نمايد.
6- دسته بندى معانى و مسايل كه در آن زمان متداول نبوده و بعدها تحت تأثير ترجمه تداول يافته است.
7 ـ وجود عبارتهايى در نهج البلاغه كه بوى ادعاى آگاهى از غيب از آن مى آيد، در حالى كه اميرمؤمنان عليه السّلام كسى نبود كه چنين ادعايى كند.
8 ـ وجود سخنان بسيارى در باب زهد و ياد مرگ كه از سويى مى تواند نتيجه برخورد مسلمانان با مسيحيان و اثرپذيرى از افكار آنان و همچنين اثر پذيرفتن از افكار و انديشه هاى صوفيان باشد، و اين هر دو نيز از پديدارهايى است كه به دوره هاى پس از آن حضرت مربوط مى شود.
9 ـ انتساب پاره اى از جمله ها و عبارتهاى نهج البلاغه به ديگر اشخاص، در برخى از كتب و منابع قديم.
10 ـ نياوردن شاهد ادبى از نهج البلاغه در شمارى قابل توجه از كتب لغت و ادب. در اين ميان شايد فقدان سند حديث در متن نهج البلاغه اين زمينه را ايجاد كرده كه برخى در نگاه اول اين پندار را دور از واقع نيز نپندارند و به دام اين خطا گرفتار آيند.
اين نيز از ديگر زمينه هاى شبهه بوده است كه سيد رضى هم از شيعيان علاقه مند به خاندان رسالت و هم اديبى توانمند و شاعرى زبردست است. به گفته «دكتر شفيع السيّد» كه يكى از ترديدآوران در اين زمينه است «وابستگى شريف رضى به خاندان علوى زمينه ترديد درباره صحت قول او و احتمال تعصّب و جانبدارى او را از على ممكن مى كند... بعضى از كسانى كه درباره سيد رضى نوشته اند مى گويند: او شاعرى بود كه لفظ رام طبع او بود، زبانى گشاده داشت و در عين توانايى در شعر، در نثر نيز بليغ و قدرتمند بود.»
دلايل صحت
اين در حالى است كه واهى بودن چنين پندارى با اندك تأمّلى روشن مى شود و اين حقيقت رخ مى نماياند كه اين گفتارهاى «فراتر از گفته آدميان و فروتر از كلام پروردگار جهانيان» از مولاى متّقيان صادر شده است.
پيش از پاسخ به اين شبهه ها در نگاهى كلّى مى توان ادلّه صحّت اين كتاب ارجمند را چنين خلاصه كرد:
الف) سبك و شيوه كلام:
هر كس اندكى ادب عربى را چشيده باشد و تجربه كرده باشد با تأمّلى در نهج البلاغه درمى يابد كه اين عبارتها چيزى نيست كه از يك شاعر و سخنور عادى برآيد و براى كسى جز امير سخنوران عرب ميسّر شود. او كه ابن ابى الحديد درباره اش مى گويد: «على پيشواى اهل فصاحت و سرور ارباب بلاغت است. سخن وى فروتر از كلام خالق و فراتر از كلام مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از او آموخته اند.»
اديبان و سخنوران همه چون به آستانه اين كتاب رسيده اند زبان به ستايش گشوده و از آن سوى به ناتوانى از توصيف آن و رسيدن به ژرفاى آن اعتراف كرده اند و هم، آن را آوردگاه بلاغت و سخنورى دانسته و از اين پرده برداشته اند كه در هر نگاه دوباره به اين كتاب جلوه هايى نو ديده و بهره هايى تازه برده اند.
عبدالحميد بن يحيى كاتب مى گويد:
(هفتاد خطبه از خطبه هاى على عليه السّلام را حفظ كردم و از طبع من چشمه هاى سخن جوشيدن گرفت.)
ابن نباته مى گويد:
(گنجينه اى از سخنورى اندوخته ام كه حاصل انفاق آن تنها افزايش و گسترش آن است. اين گنج زاينده، صد فصل از مواعظ على بن ابى طالب است.)
ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود از «ابن خشاب» نقل مى كند كه: (چون او را گفتند: بسيارى از كسان مى گويند اين خطبه [شقشقيه] اثر طبع خود سيد رضى است در پاسخ گفت: رضى و غير رضى كجا و اين نَفَس و اين شيوه از سخن و سخنورى كجا؟ ما از نوشته هاى رضى آگاهى داريم و با شيوه و سبك و هنر او در نثر آشناييم و مى دانيم كه اين نثر نمى تواند هيچ رابطه دور يا نزديكى با سخن اميرمؤمنان داشته باشد.)
ب) همگنى و همنواختى درونى :
همنواختى و سازگارى درونى در يك مجموعه خود، يكى از مهمترين دلايل اعتبار و اصالت آن است. قرآن كريم آن هنگام كه به شبهه كافران مبنى بر اين كه قرآن را پيامبر پديد آورده است اشاره مى كند در پاسخ اين شبهه مى گويد: «اگر از نزد غيرخدا بود در آن اختلافى فراوان مى يافتند» (نساء / 82)
اين دليل يكى از مهمترين دلايلى است كه ابن ابى الحديد بدان مى پردازد. او در اين باره مى گويد:
جز اين دو فرض، فرض سومى ممكن نيست كه يا بايد گفت همه نهج البلاغه ساختگى است و يا بايد گفت بخشى از آن چنين است.
فرض نخست به حكم ضرورت باطل است؛ زيرا ما به تواتر صحت استناد بخشى از نهج البلاغه به امير مؤمنان عليه السّلام را مى دانيم و محدّثان و مورّخان، همه يا بيشترشان بسيارى از بخشهاى اين كتاب را نقل كرده اند، ونمي توان آنان را به هدفدار بودن در اين كار متهم كرد.
اما اگر احتمال دوم را بگوييد، خود دليلى بر صحّت نظر ما و درستى همه نهج البلاغه خواهد شد؛ زيرا هر كس با كلام و خطابه آشنايى داشته، بهره اى از علم بيان و بلاغت برگرفته و داراى ذوقى در اين باب شده باشد ناگزير مى بايست بتواند ميان گفتار فصيح و بى بهره از فصاحت و ميان فصيح و فصيح تر و ميان اصيل و نوساخته تفاوت نهد و اگر به كتابچه اى دست يابد كه گفتارهايى از چند سخنور يا تنها گفتارهايى از دو سخنور در آن است ناگزير مى بايست بتواند آن دو يا چند گفتار و دو يا چند شيوه را از همديگر بازشناسد. خود گواهيد كه ما با شناختى كه از شعر و نقد شعر داريم اگر ديوان «ابى تمّام» را ورق بزنيم و در لابه لاى آن يك يا چند قصيده بيابيم كه از غير ابى تمام است بسادگى و به كمك ذوق خود تفاوت و تباين آن با شعر ابى تمام و شيوه و مكتب او در وزن و قافيه را درك خواهيم كرد. مگر نه اين است كه عالمان به كمك همين شيوه قصيده هاى ساختگى فراوانى را از شعر او حذف كرده اند، تنها بدان دليل كه با مكتب و شيوه او در شعر تفاوت و ناسازگارى داشته است يا به همين ترتيب بسيارى از ابيات از شعر «ابى نواس» و يا ديگران حذف كرده اند، بدان دليل كه با مكتب و سبك شعرى آنان ناسازگار است. منتقدان در همه اين جرح و حذف تنها و تنها به ذوق خود تكيه كرده اند.
با اين مقدمه، شما اگر در نهج البلاغه تأملى كنيد خواهيد ديد همه اين كتاب داراى يك سبك و سياق از يك سرچشمه است، درست به سان جسمى بسيط كه هيچ يك از اجزاى آن به لحاظ ماهيّت با جزء ديگر متفاوت نيست، و درست به مانند قرآن كريم كه آغاز و انجام و ميانه اش همسان و همنواخت است و هر سوره و هر آيه آن از نظر سبك و شيوه و ريختار با ديگر سوره ها و آيه ها همانند است. اين در حالى است كه اگر قسمتى از نهج البلاغه ساختگى و قسمتى ديگر صحيح بود چنين وضعى فراهم نبود.
بدين سان براى شما روشن شد آنان كه مدّعى شده اند همه يا بخشى از نهج البلاغه به دروغ به اميرمؤمنان عليه السّلام نسبت داده شده است گمراه و برخطايند.
افزون بر اين صاحبان چنين ادّعايى راهى بر زبان خود مى گشايند كه پذيراى آن نيستند؛ چه، هر گاه چنين درى بگشاييم و بدين گونه شك و ترديد را به خود چيره سازيم هرگز به صحّت كلامى كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز نقل شده است اطمينان نخواهيم كرد و روا خواهد بود كه كسانى بگويند: اين خبر جعلى است و اين گفتار برساخته است!
بر اين پايه، هر چه آن مدعيان براى اثبات صحت حديث پيامبر و روايت خلفاى راشدين و صحابه و سخن ديگر شاعران و خطيبان بدان استناد كرده اند، همان بخوبى مى تواند مستند كسانى باشد كه از نهج البلاغه نقل مى كنند.
ج) همنواختى مضمونى با ديگر احاديث:
بسيارى از آنچه در نهج البلاغه در زمينه هاى گوناگون كلامى ، اخلاقى ، اجتماعى و ديگر زمينه ها آمده با آنچه در همين خصوص از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و يا از ديگر امامان عليهم السّلام روايت شده، داراى نوعى همسويى و همگنى مشخص و مشهود است و اين خود گواهى ديگر بر اين حقيقت مى شود كه آنچه در نهج البلاغه آمده از همان سرچشمه اى است كه ديگر روايات معصومين از آنجاست. شايد در آخرين جمله سخن ابن ابى الحديد، كه در بالا گذشت، به اين دليل هم اشاره اى باشد.
د) اعتبار تاريخى روايات مذكور در نهج البلاغه:
آنچه در نهج البلاغه آمده، پيش و پس از اين كتاب در ديگر منابع شيعه و سنّى نيز ديده مى شود. تلاش سيد رضى براى گردآورى سخنان على عليه السّلام تنها يك نمونه از سلسله تلاشهاى نامورانى است كه پيش از او نيز درصدد اين مهم برآمده بودند.
محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدمه خود بر شرح ابن ابى الحديد مى گويد: (بسيارى از عالمان و اديبان در گذر ساليان و سده ها كوشيده اند كتابهايى ويژه و ديوانهايى خاص فراهم نهند و سخنان اميرمؤمنان را در آنها گرد آورند؛ برخى از اين كتابها و ديوانها مانده و بسيارى نيز به تاراج زمانه رفته است.
از جمله اين عالمان و اديبانند: نصربن مزاحم منقرى ، هشام بن محمد بن سائب كلبى ، ابومخنف لوط بن يحيى ازدى ، محمد بن عمر واقدى ، ابوالحسن على بن محمد مدائن، ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ، على بن حسين مسعودى ، و عزّالدين عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى ).
ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود در ذيل خطبه شقشقيه (خطبه سوم) از ابن خشاب نقل مى كند كه گفت:
(به خداوند سوگند، من اين خطبه را در كتابهايى ديده ام كه دويست سال پيش از ولادت سيد رضى تأليف شده است. من اين خطبه را به خطهايى نگاشته ديده ام كه آنها را مى شناسم. من در ميان اين خطها خط كسانى از عالمان و اديبان سراغ دارم كه پيش از ولادت پدر سيد رضى مى زيسته اند .
2- برای آگاهی بیشتر به مصاحبه مجله قبسات با آیه ا...استادی دراین مورد توجه نمایید :
قبسات: در دهه هاي گذشته آثار متعددي دربارة مصادر نهج البلاغه نوشته شده است. حضرت عالي نيز در اين زمينه رساله اي با عنوان مدارك نهج البلاغه داريد؛ - همان گونه كه مرحوم سيد عبدالزهرأ حسيني كتابي مفصل با نام «مصادر نهج البلاغه و اسانيده» فراهم كرده اند. - با عنايت به حجم اين كارها، آيا «مدرك يابي» براي نهج البلاغه را كاري پايان يافته مي دانيد، و يا اين كه چون در سال هاي گذشته برخي از مصادر روائي و متون تاريخي براي نخستين بار چاپ شده است، بايد اين كوشش را ادامه داد و مدارك ديگري نيز يافت؟
آيت ا استادي: در مورد نهج البلاغه از حيث سند يك شبهه واهي و دو پرسش مطرح است كه بايد توضيح و پاسخ داده شود.
شبهه اين است كه برخي از دانشمندان اهل تسنن گفته اند كه شايد نهج البلاغه ساخته و پرداخته سيد رضي يا سيد مرتضي باشد و استناد آن به علي بن ابي طالب علیه السلام واقعيت نداشته باشد. انگيزه القاي اين شبهه، گويا اين بوده كه نتوانسته اند و يا نخواسته اند خطبه شقشقيه و برخي از مطالبي را كه در نهج البلاغه دربارة حقانيت شيعه و خلافت بلافصل علي بن ابي طالب علیه السلام است بپذيرند.
پرسش اول اين است كه آيا هر كدام از خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه مانند احاديث مثلاً كتاب كافي سند دارد يا نه؟
پرسش دوم اين است كه در صورت سند داشتن، سندها يا بخشي از سندها صحيح اصطلاحي (به همان معنايي كه در كتاب هاي علم الحديث و اصول فقه ياد شده) مي باشد؛ به طوري كه بتوان در مسائل فقهي مانند ساير احاديث صحيح السند به آن ها استناد كرد يا نه؟
دربارة آن شبهه، به حق گفته شده: به اندازه اي اين شبهه سست و بي اساس است كه نياز به پاسخ ندارد اما در عين حال، براي اثبات اين كه مطالب نهج البلاغه در كتاب هايي كه بخشي از آن ها حتي پيش از تولد سيد رضي تأليف شده، موجود است، پژوهش هاي ارزنده اي انجام گرفت و روشن شد كه علاوه بر شانزده موردي كه در خود نهج البلاغه، مدرك آن ها ياد شده، مي توان بيش از صد كتاب از مصادر نهج البلاغه را نام برد.
كتاب هاي: مصادر نهج البلاغه تأليف سيد عبدالزهرأ حسيني، استناد نهج البلاغه تاليف امتياز عليخان عرشي هندي، مدارك نهج البلاغه تاليف شيخ هادي آل كاشف الغطأ، ما هو نهج البلاغه تاليف سيد هبة الدين شهرستاني و مصادر نهج البلاغه تأليف شيخ عبدا نعمه و پژوهش هاي ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، شيخ محمد باقر محمودي در مستدرك نهج البلاغه و سيد حبيب الله خوئي در شرح نهج البلاغه و علامه مجلسي در بحارالانوار و استاد حسن زاده آملي در شرح نهج البلاغه، و نيز كتاب اين جانب به نام مدارك نهج البلاغه كه بيست و چند سال قبل چاپ شده همه در اين باره است. البته پس از كتاب اين جانب نيز در همين زمينه آثار خوب ديگري هم منتشر شده است و نيازي به اين كه اين كار به طور مستقل، باز هم پي گيري شود نيست زيرا اگر هنوز هم مداركي قابل يافت شدن موجود باشد به تدريج، يافت، و به مناسبت در كتاب هايي كه مربوط به نهج البلاغه تاليف مي گردد ياد خواهد شد.
پاسخ پرسش اول: اين كه مدارك مطالب نهج البلاغه پيدا شده و مثلاً معلوم شده كه خطبه شانزدهم يا بخشي از آن در كتاب «البيان و التبيين» جاحظ موجود است معنايش آن نيست كه اين خطبه در آن كتاب با سند ياد شده زيرا ممكن است در آن كتاب هم اين خطبه بدون سند و به اصطلاح مرسل نقل شده باشد.
آري در خلال پژوهش هايي كه براي پاسخ به آن شبهه انجام شده، اين نتيجه هم به دست آمده كه بسياري از منقولات نهج البلاغه سند هم دارد؛ مثلاً هنگامي كه روشن شد خطبه بيستم يا بخشي از آن در كتاب كافي ثقة الاسلام كليني موجود است درصورتي كه كافي سند آن را ياد كرده باشد، طبعاً سنددار بودن آن خطبه روشن مي شود.
پرسش دوم اين است كه فرض مي كنيم مدرك يك يك خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار يافت شد و نيز فرض مي كنيم كه تك تك آن ها سلسله سند هم دارد، آيا كيفيت سند طوري هست كه بتوان به آن اعتماد و استناد كرد و به اصطلاح در مقام فتوا دادن به آن تمسك نمود يا نه.
پاسخ اين است كه براي احراز صحيح بودن و قابل اعتماد بودن روايت سه راه داريم:
-1 از اتقان متن و كيفيت بسيار بالاي آن به صحت آن پي مي بريم در نهج البلاغه خطبه ها و مطالبي هست كه امكان ندارد غير از مانند علیه السلام صادر شده باشد و به همين مناسبت به «اخ القرآن» توصيف مي شود. -2 از قرائن به صحت آن پي مي بريم؛ مثلاً يكي از قرائن اين است كه ببينيم روايتي با اين كه سند ندارد همواره مورد استناد همه دانشمندان نزديك به زمان رسول خدا و ائمه هدي صلوات الله عليهم بوده است. -3 اين كه سلسله سند صحيح اصطلاحي باشد و از اين قسم سوم برخلاف قسم اول و دوم، فراوان نيست.
در اين جا يادآوري اين نكته مناسب است كه اگر مي بينيم در بحث هاي فقهي احياناً به برخي از منقولات نهج البلاغه استناد نمي كنند و اگر دليل منحصر به آن باشد به آن فتوا نمي دهند به خاطر اين است كه از هيچ يك از سه راه ياد شده، صحت آن احراز نشده است و نبايد كسي اين طور فكر كند كه تمام نهج البلاغه مانند قرآن مجيد صددرصد اعتبار دارد.
بسيار جاي تأسف است كه افرادي كه با اين قبيل بحث ها و نكات آشنايي ندارند گاهي در امور مهم ديني مانند معصوم بودن ائمه اطهار و امير مؤ منان علیه السلام ، با استناد به برخي از جملات نهج البلاغه، اظهار نظرهايي مي كنند كه جز ايجاد شبهه نتيجه ديگري ندارد؛ مثلاً اين روزها بسيار شنيده مي شود كه با استناد به نهج البلاغه مي گويند علي علیه السلام فرموده من هم از خطا و اشتباه مصون نيستم و از انتقاد و تذكر استقبال مي كنم با اين كه بر فرض اين جمله نهج البلاغه سند مورد اعتماد هم داشته باشد بايد با توجه به انبوه مطالبي كه دربارة عصمت ائمه وارد شده آن را معنا كرد و توضيح داد تا موجب اشتباه نگردد.
برگرديم به اصل سؤ ال شما كه آيا پي گيري مدرك يابي و سنديابي نهج البلاغه لازم است يا نه؟ همان طور كه عرض شد مدرك يابي به صورت اول نياز چنداني به پي گيري ندارد، اما به صورت دوم و سوم كه دنبال پيدا كردن سلسله سند و احراز صحت آن براي تك تك خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار باشيم و در مواردي هم در پي احراز صحت از راه هاي ديگر باشيم كاري است لازم و شايد بتوان گفت در اين زمينه كار فراواني نشده است و در صورت انجام اين كار ضمناً روشن مي شود كه موارد نادري داريم كه قابل استناد نيست.
قبسات: حضرت عالي در حدود پانزده سال پيش «كتاب نامة نهج البلاغه» را فراهم كرديد كه در آن سيصد و هفتاد و در ويرايش دوم چهارصد كتاب و رساله دربارة نهج البلاغه معرفي شده است. بديهي است كه به مصداق «الفضل للمبتدي و ان احسن المقتدي» فضل تقدم از آن شماست. اما اين كتاب در همان هنگام نيز كامل نبود و در مقدمة آن نيز بدين مطلب اشاره شده است.. آيا تصميم نداريد كه آن كتاب نامه را كامل كنيد؟
آيت الله استادي: كتابنامه به چند منظور تهيه مي شود:
يك: براي اثبات اهميت يك موضوع، مسئله، رساله، كتاب، بحث و...
زيرا هنگامي كه مثلاً روشن شود درباره امام حسين علیه السلام و كربلا و عاشورا صدها كتاب و رساله و مقاله به زبان هاي گوناگون نگاشته شده و بخش مهمي از آن ها با شمارگان بسيار بالا منتشر گشته، به اين نتيجه مي رسيم كه اين موضوع در طول تاريخ ميان دانشمندان مسلمان و غيرمسلمان، از اهميت فوق العاده اي برخوردار بوده و هست.
و همين طور هنگامي كه ديديم هزاران تفسير و كتاب پيرامون قرآن و مباحث و خصوصيات آن نوشته شده، پي به عظمت قرآن مجيد مي بريم.
كتاب نامه هاي از اين دست فراوان داريم و كتاب نامه امام حسين علیه السلام و كتاب نامه امام صادق علیه السلام و كتاب نامه نهج البلاغه امير مؤ منان علیه السلام و برخي كتاب نامه هاي مختصر ديگر از اين جانب تاليف شده است. خوشبختانه كتاب نامه نهج البلاغه توسط آقاي سيدمحسن دين پرور از محصلان جوان حوزه علميه قم، تكميل و به صورت خوبي آماده نشر شده است.
دو: به منظور اين كه منابع بحث و پژوهش در يك موضوع در اختيار پژوهش گر قرار گيرد كه در اين صورت مثلاً در مورد نهج البلاغه فقط تعدادي از كتاب ها كه مي تواند مدرك و مصدر باشد بايد جمع آوري گردد نه اين كه همه نوشتارها معرفي شود، زيرا تعداد زيادي از آن ها از مصادر و منابع بحث به شمار نمي آيد.
از باب نمونه در اين اواخر بنده به نوشتن مقاله و رساله اي در مورد فدك اشتغال دارم و به اين هدف از برخي دوستان خواستم كتاب هاي مربوط به فدك را برايم فهرست، و تهيه كند. دوستان من حدود 250 كتاب و رساله را معرفي كرده و آدرس دادند، اما شايد نيمي از آن ها بتواند به عنوان مصدر و منبع بحث مورد استفاده قرار گيرد.
سه: براي معرفي كتاب ها در يك موضوع و يادآوري نقاط ضعف برخي و ستايش از برخي ديگر، تا خوانندگان متوسط به زيان بار بودن برخي كتاب ها توجه داشته و آن ها را نخوانند.
چهار: براي معرفي كتاب هاي سالم و سودمند بدون اين كه از كتاب هاي زيان آور نامي برده شود تا هر كس مي خواهد در موضوعي كتابي سالم بخواند شناسايي آن برايش آسان باشد.
به عقيده بنده كتاب نامه هايي كه از قسم دوم و سوم و چهارم باشد براي سطوح مختلف خوانندگان و مراجعه كنندگان كارساز و سودمند است و تهيه كنندگان كتاب نامه ها مناسب است به جاي قسم اول به قسم هاي بعدي بيشتر بپردازند.
قبسات: در سال هاي گذشته نگارش تفسير موضوعي بر قرآن رواج يافته است و گويا اساساً از ابتكار تفسيرنگاري موضوعي سه دهه نمي گذرد. تفسيرنگاري موضوعي بر نهج البلاغه نيز همين مقدار سابقه دارد و همان گونه كه حضرت عالي در ضمن معرفي آثار علا مه شوشتري مرقوم فرموده ايد، كتاب «بهج الصباغة» نخستين شرح موضوعي نهج البلاغه است. حال سخن در اين است كه چرا نگارش تفسير موضوعي قرآن رواج يافت و دربارة نهج البلاغه ادامه نيافت و با همان كتاب علا مة شوشتري متوقف شد؟
آيت ا استادي: موضوع بندي كردن محتواي نهج البلاغه كه توسط چند نفر انجام شده و نيز شرح موضوعي آن كاري است در حد خود ارزنده و سودمند، اما بايد توجه داشته باشيم كه نهج البلاغه يك كتاب حديثي است و نه تمام احاديث ما و اگر بنابر موضوع بندي شود بايد كل احاديث كه نهج البلاغه و احاديث علوي يك بخش از آن است موضوع بندي و شرح موضوعي داشته باشد.
به عبارت ديگر در هيچ موضوعي كه در غير نهج البلاغه هم درباره آن حديث، موجود است نمي توان به نهج البلاغه بسنده كرد چون مجموع احاديث ما بايد در هر بحث مورد نظر و توجه باشد.
قياس نهج البلاغه با قرآن مجيد از اين حيث قياسي است مع الفارق. زيرا قرآن شامل همه آيات نازل شده بر رسول خدا صلی الله علیه و آله است اما نهج البلاغه شامل همه احاديث و سنت و حتي همه احاديث علوي هم نيست، و با اين وصف چگونه مي توان در هر موضوع به آن اكتفا كرد.
و اما اين كه چرا پس از بهج الصباغة، كاري شبيه به آن انجام نشد بايد عرض كنم پس از شرح مرحوم شوشتري هنوز شرح نهج البلاغه اي در آن سطح تأليف نشده تا توقع ادامه آن كار باشد.
قبسات: از ميان نسخه هاي موجود نهج البلاغه (نسخة عكسي كتاب خانه آيت الله مرعشي، عبده، صبحي صالح، فيض الاسلام كه بر اساس نهج البلاغة ابن ابي الحديد است و...)، كدام نسخه صحيح تر است و با اطمينان بيشتر مي توان به آن مراجعه كرد؟ آيا لازم نيست نهج البلاغه يك تصحيح تمام عيار شود و اختلاف نسخه ها، چنان كه در تصحيح كتاب ها رعايت مي شود، ضبط و ثبت گردد؟ محض نمونه اشاره مي كنيم كه در اغلب چاپ هاي موجود نهج البلاغه، «اولي الناس بالانبيأ اعلمهم بما جاؤوا به» آمده است و حال آن كه به قرينة ادامة آن، «اعملهم» درست مي نمايد.
آيت ا استادي: در مقايسه با ساير كتاب هاي حديث بايد بدانيم كه نهج البلاغه به خاطر داشتن نسخه هاي قديمي معتبر همواره از بهترين تصحيح ها برخوردار بوده و شايد در ميان نسخه هاي چاپي نهج البلاغه، چاپ هاي پرغلط نادر باشد.
در عين حال در سال هاي اخير نسبت به تصحيح نهج البلاغه كارهاي خوبي انجام شد و بنياد نهج البلاغه درصدد اين مهم بود كه گويا كارشان به انجام رسيده و چاپ هم شده باشد.
و در مورد جمله اي كه مثال زده ايد هم «اعملهم» و هم «اعلمهم» هر دو قايل توجيه است، زيرا اگر از اولي الناس بالانبيأ اوصيأ و جانشينان آنان مقصود باشد چون مي خواهند همان هدايت نبوي را ادامه دهند بايد اعلم الناس بالمعارف الدينيه باشند پس «اعلمهم» مناسب است و اگر مقصود از اولي الناس بالانبيأ عموم مردم باشد چون مي خواهند با پيروي از انبيأ به مقاماتي برسند و به آنان نزديك تر شوند «اعملهم» مناسب است و شايد نتوان يكي را بر ديگري ترجيح داد. بله گفته شما با عنايت به جملات بعد از اين جمله صحيح است، زيرا در جملات بعد اتباع و پيروي مطرح شده است.
اما بسياري از علما بزرگ و اهل حديث اين قبيل تصحيح هاي قياسي را معتبر نمي دانند و در اين قبيل موارد هر دو را ضبط مي كنند يكي به عنوان اصل و ديگري به رسم نسخه بدل.
قبسات: از آن جا كه شريف رضي در كتاب نهج البلاغه تكيه و تأكيد بر بُعد بلاغي احاديث اميرالمؤ منين داشته است، وي «الافصح فالافصح و الابلغ فالابلغ» كرده است و برخي از احاديث را تقطيع نموده و با تغييراتي چون «و منها» به آن اشاره كرده است. اما امروزه براي اغلب ما جنبة بلاغي احاديث آن حضرت چندان مطمح نظر نيست و بيشتر تكيه و تأكيد بر جنبة هدايتي و سياسي آن مي شود. بدين رو برخي پيشنهاد مي كنند كه بايد ضمن حفظ نهج البلاغه موجود، متن كامل خطبه ها و نامه ها آورده شود. كتاب «تمام نهج البلاغه» نيز به همين دليل فراهم آمده است. از طرف ديگر در تعريف مستدرك گفته اند: «هو ما استدرك فيه ما فات المؤ لف في كتابه علي شرطه.» همان گونه كه مستدرك حاكم نيشابوري بر صحيح، به همان شرط اوست؛ يعني «معاصرة» و «سماع» اما هيچ يك از مستدركات نهج البلاغه (مستدرك كاشف الغطأ، نهج السعادة از محمودي و مصباح البلاغة از ميرجهاني)، شرط سيد رضي را در گزينش احاديث (الافصح فالافصح...) رعايت نكرده اند، بلكه به گردآوري كلية احاديث آن حضرت پرداخته اند. حال آن كه سيد رضي چنين هدفي نداشت و كتاب وي گزينشي است. آيا حضرت عالي اين كتاب ها را مستدرك نهج البلاغه، به معناي دقيق و مصطلح در علم الحديث، مي دانيد؟ يا آن كه بايد دست كم يك مستدرك نهج البلاغه فراهم شود؟ (بديهي است اگر اين كتاب ها مستدرك قلمداد نشود، از اهميت آن ها كاسته نمي شود.)
آيت ا استادي: شايد بدانيد كه برخي از دانشمندان، به مرحوم سيد رضي اعتراض كرده اند كه چرا ايشان احاديث و خطب و نامه ها را تقطيع كرده و يا برخي را اصلاً نياورده است و احياناً اين اعتراض با زباني تند و شامل توبيخ هم اظهار شده است.
اما روشن است كه اين اعتراض و توبيخ بي وجه است، زيرا هر مؤ لفي با هدفي كه دارد تأليف خود را تنظيم مي كند. مرحوم سيد رضي درصدد تدوين كتاب حديث نبوده، بلكه در فكر ارائه يك كتاب بلاغت بوده كه اديبان را به كار آيد اما با محتوايي از علوم و معارف علوي، و در كار خود حد اعلاي توفيق را داشته است و همگان بايد ممنون و متشكر او باشيم كه اين سرمايه عظيم الهي را براي ما به يادگار گذاشته است.
اصولاً نبايد ما زمان هاي پيش را با زمان خود مقايسه كنيم و در مورد آن زمان ها مانند زمان خود قضاوت نماييم،در زمان ما نياز به همه احاديث و سند احاديث بسيار محسوس است اما در آن زمان ها كساني كه كتاب هايي مانند نهج البلاغه و تحف العقول و احتجاج و تلخيص امالي تاليف مي كردند و برخي به انتخاب احاديث و برخي نيز به حذف اسناد احاديث مي پرداختند به هيچ وجه به ذهنشان نمي آمده كه در آينده ساير نسخه ها و مصادر و منابع از بين مي رود و محققان و عالمان كه به بقيه احاديث و نيز به اسناد آن ها نياز خواهند داشت از اين ها محروم مي شوند تا به آن ها اعتراض كنيم.
در هر حال مستدرك نويسي و جمع آوري احاديث علوي كه در نهج البلاغه نيست به عنوان مستدركات نهج البلاغه كاري است سودمند كه تا حد زيادي هم انجام شده است.
اما به نظر مي رسد نهج البلاغه بايد جداي از مستدركات باشد و اين دو جدا جدا در اختيار قرار گيرد نه اين كه اصل و مستدرك به هم مخلوط شوند زيرا او لاً: بسياري از مستدركات از حيث بلاغت در حد نهج البلاغه نيست و مي توان گفت كه نهج البلاغه عين عبارت علوي است و اما بسياري از مستدركات نقل به معنا شده است و ثانياً: از حيث اعتبار هم با هم قابل مقايسه نيستند به جهاتي كه در جاي خود بايد توضيح داده شود.
همين مطلب در مورد صحيفه سجاديه گفته شده است، زيرا مستدركات صحيفه به نام هاي صحيفه ثانيه، ثالثه، رابعه، خامسه، سادسه و به گفته برخي سابعه و ثامنه تدوين شده است و اخيراً اصل صحيفه با صحيفه هاي بعد يكجا و مخلوط به هم چاپ شده كه از حيث جامعيت، سودمند است، اما از برخي بزرگان شنيدم كه اين كار را به مصلحت نمي دانستند و مي گفتند بايد صحيفه جدا و بقيه جدا منتشر شود و سر آن هم روشن است، زيرا اعتبار صحيفة سجاديه و نيز محتوا و بلاغت آن قابل مقايسه با بسياري از دعاهاي صحيفه هاي بعدي نيست.