خداى سبحان طاعت را غنيمت زيركان قرار داد آنگاه كه مردم ناتوان ، كوتاهى كنند.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (نبوت)  >  ره آورد بعثت از منظر نهج البلاغه(1)

ره آورد بعثت از منظر نهج البلاغه(1)

آذر سوكي
فلسفه بعثت
سرآغاز تاريخ اسلام از روزى شروع  شد كه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله  در خلوت با محبوب، در دل غاري كه در دامن كوهى در شمال مكه بود، راز و نياز مى كرد. گويا غار حراء هنوز هم پژواك  مناجات پيامبراكرم را در قطعه قطعه سنگ ريزه هاى خود به يادگار حمل مى كند و در گوش عاشقان حضرت كه در آن وادى قدم مى گذارند؛ نجوا مى كند.
روزى از روزهايى كه پيامبراكرم(ص) در غار مشغول مناجات و دلدادگى بود، صدايى شنيد:
" يا محمد اقرا"؛ او شگفت زده گفت: چه بخوانم؟ شنيد: اى محمد!
" اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا  و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم."( علق/5-1)؛بخوان به نام پروردگارت كه - جهان را- آفريد. همان كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كه به وسيله قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى دانست، ياد داد.
حضرت جبرائيل به حضرت محمد صلوات الله عليه فرمود:" ارسلنى الله اليك ليتخذك رسولاً؛ خداوند مرا به سوى تو فرستاده است، تا تو را پيامبر اين امت قرار دهم.(1)حضرت رسول اكرم(ص) هر ساله مدتى به كوه حرا(2) مى رفت و به عبادت و راز و نياز و تفكر مى پرداخت تا اين كه روزى شنيد  فرشته اى به او گفت: اى محمد! بخوان. محمد (ص) گفت: چه بخوانم؟ فرشته آيات آغازين سوره علق را بر وى قرائت كرد و پيامبر(ص) نيز آنها را خواند.(3)
هرگاه سخن از رخداد واقعه اى به ميان مى آيد ناخودآگاه به دنبال فلسفه و علل ايجاد آن مى گرديم. در باب بعثت نيز علت را  جويا مى شويم كه چه نيازى به وجود پيامبران بوده است؟
در نفس انسان نيازها و غرايز گوناگونى قرار داده شده است كه همگى طالب ارضاء و هدايت صحيح هستند. خداوند متعادل براى هدايت انسان، بهترين ابزار را در اختيار او قرار داده و امكانات متعددى به او عطا نموده است، تا هم بتواند نيروى خود را صرف ارضاى نفسانيات كند و هم با امكانات و نيروى داده شده، بر خواهش هاى نفسانى غلبه كند و كشش هاي  دروني را تحت نظم و ضابطه درآورد. دو راهنما نيز در اختيار او قرار داده است تا حق را از باطل و سرّه را از ناسرّه متمايز كند؛ يكى در درون انسان كه عقل است و ديگري پيامبران الهى كه ايشان از طريق وحى دستورات را براى انسان بازگو مى كنند تا تمام رفتارها را به انسان بياموزند و حدود و مقررات آن را نيز روشن نمايند، چون عقل داراى خطا و نقصان است. برترين هادي، آن است كه داراى مقام عصمت و مرتبط با وحي باشد و تنها راه آن بعثت انبياء است. پس بعثت بزرگ ترين نعمت خداوند بر بشر است و جا دارد كه خداوند بر اين نعمت منت گذارد و اين احسان و نيكويى را به رخ آنان بكشد، چنان كه مى فرمايد:
" لقد من الله على المومنين اذا بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين."( آل عمران/164)؛ خداوند بر مومنان منت نهاد - نعمت بزرگى بخشيد- هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد و البته پيش از آن در گمراهى آشكار بودند. در اين آيه خداوند بر بشر نسبت به اين نعمت بزرگ منت مى گذارد. ممكن است اين تصور پيش بيايد كه منت گذاري، كار صحيحى نيست، چرا خداوند در اين امر منت مى گذارد؟ مگر بعثت چه ويژگى هايى دارد و هدف از آن چيست؟
واژه منت از " منّ" به معناى چيزى است كه با آن وزن مى كنند( سنگ كيلو). و نيز به معناي نعمت سنگين و باعظمت نيز به كار مى رود. بنابراين هر نعمت سنگين و گرانبهايى را منت گويند. كاربرد اين واژه دو گونه است: قولى و فعلي.(4)
اگر كسى عملا نعمت بزرگى به ديگرى بدهد، اين همان منت عملى است كه بيشتر در مسائل تربيتى و هدايتى و معنوى كاربرد دارد و پسنديده و ارزنده است. كه برخى گفته اند: اين منت مختص به خداى متعال است. اگر كسى كار كوچك خود را با سخن گفتن بخواهد به رخ ديگرى بكشد و آن را بزرگ جلوه دهد، كارى است بسيار زشت، كه اين از منت هاى بشرى است. در نتيجه، منت گذارى بر بخشيدن نعمتهاى بزرگ كه از جمله آنها نعمت رسالت است، منتى زيباست و " منّ الله" يعنى " انعم الله"، خداوند نعمت بزرگى بخشيد و در اختيار مومنان قرار داد. چنان كه در جاى ديگر خداوند به خطر هدايت كردن انسانها به ايمان، بر آنها منت مى گذارد." بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان."( حجرات/17)
اگر مسلمانان به خاطر پذيرفتن اسلام، مشكلات و خسارت هاى زيادى متحمل شده اند، نبايد فراموش كنند كه خداوند بزرگ ترين نعمت را در اختيار آنها گذاشته و پيامبرى مبعوث كرد تا انسان ها را تربيت كند و از گمراهى ها باز دارد. بنابراين هر اندازه براى حفظ اين نعمت بزرگ تلاش و كوشش شود و هر بهايى پرداخته شود، باز هم ناچيز است.(5)
تا اينجا از هدف اصلي بعثت آشنا شديم. نگارنده در اين مقاله قصد دارد كه مبحث بعثت را از منظر اميرالمومنين عليه السلام، او كه اولين پاسخ دهنده به نداى پيامبراكرم(ص) بود و اولين و جوانترين تسليم شده اوامر الهى بود را بررسى نمايد كه قطعاً زيباترين تعاريف و تفاسير را از اين واقعه بزرگ تاريخى دارد.
مؤلفه هاى دوران جاهليت
انسان بايد در مورد ايام جاهليت و دوره قبل از بعثت انديشه كند و ببيند مردم به كجا رسيده بودند. عده اى يهودي، عده اى مسيحى و عموم مردم بت پرست بودند. احكام اسلام را ترك كرده، از اخلاق انسانى جدا شده و با خلق و خوى درندگى و صفات حيوانات خو گرفته بودند. كارشان به جايى رسيده بود كه دختران را زنده به گور كرده و بدين طريق پيوندها را مي بريدند. به چيزهاى باطل افتخار كرده، از عدل جدا شده و حقوق يكديگر را از بين مي بردند. قدرتمندان را بر ناتوانان مسلط نموده، انسان هاى شريف را از بين برده، با علماء دشمنى كرده و از حكيمان وحشت داشتند. بساط علم را برچيده، خوبى بردبارى و علم را انكار كرده، قطع رحم نموده و شبيه چهارپايان شده و قمار مى كردند؛ شراب نوشيده، عقل خود را زير پا گذاشته و فرزندان خود را مى كشتند. شهرها را خراب كرده، نيكى ها را فراموش نموده، شريعت هاى الهى را از بين برده، سرمايه ها را نابود كرده و مرتكب كارهاى زشت مى شدند.
خودپسندى و تكبر در ميان آنها رواج پيدا كرده و به  بى صبرى افتخار مى كردند فحشاء و منكرات را روش خود ساخته و سخنان باطل ( مانند دروغ، شهادت ناحق) مى گفتند. پيامبران را كشته و اولياى خدا را از ميان خود بيرون مى كردند. بدكاران را حاكم بر خود نموده و كساني را كه اصل و نسب درستى نداشتند اطاعت مى نمودند.
شيطان را عبادت، خدا را به خشم آورده و آتش دوزخ را برافروخته بودند. و در اثر اين امور امواج خشم و غضب پروردگار به تلاطم آمده و نزديك بود عالم نابود شده و تازيانه غضب خدا آنها را به جهنم براند، يا همانطور كه مشغول كارهايشان هستند آنها را در هم كوبيده و نابود كند كه عنايت پروردگار براى تمام كردن حجت و كامل كردن رحمت شامل حالشان گرديده و خاتم پيامبران(ص) را برانگيخت تا رحمتى براى جهانيان و نشانى براى هدايت باشد. آنها را از تاريكى ها خارج كرده و به نور رساند. نادانى آنان را به علم، گمراهيشان را به هدايت، هلاكتشان را به نجات، ستم آنان را به عدل و كم خرديشان را به عقل، نياز آنان را به بى نيازي، ذلتشان را به عزت، خرابيشان را به آبادانى و خوارى آنان را به سلطنت مبدل نموده و كفرشان را به ايمان، جهنمشان را به اميدواري، اسارت آنان را به رهايى و بندگى آنان را به آزادگى تبديل نمايد.(6)
حضرت على عليه السلام گاهى در خطبه هاى خود به اعراب آن زمان يادآورى مى كردند كه قبل از ظهور اسلام چه اعتقاداتى داشتند و چگونه زندگى مى كردند. چرا كه گاهى غرور وجود آنها را فرا مي گرفت و فراموش مى كردند كه از بركت وجود اسلام به آن عزت و سربلندى نائل شده بودند. حضرت على عليه السلام  در يكى از خطبه ها مى فرمايد:
" والناس فى فتن انجذم فيها حبل الدين... و جاهلها مكرم."؛ خدا پيامبراسلام را زمانى فرستاد كه مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاى دين پاره شده و ستون هاى ايمان و يقين ناپايدار بود. در اصول دين اختلاف داشته، و امور مردم  پراكنده بود؛ راه  رهايي دشوار و پناهگاهى وجود نداشت؛ چراغ هدايت بى نور، و كور دلى همگان را فراگرفته بود. خداى رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد؛ ايمان بدون ياور مانده و ستون هاى آن ويران گرديده و نشانه هاى آن انكار شده، راه هاى آن ويران و جاده هاى آن كهنه و فراموش گرديده بود. مردم جاهلى شيطان را اطاعت مى كردند و به راه هاى او مي رفتند و در آبشخور شيطان سيراب مى شدند. با دست مردم جاهليت، نشانه هاى شيطان، آشكار و پرچم او برافراشته گرديد. فتنه ها، مردم را لگدمال كرده و با سم هاى محكم خود نابودشان كرده و پا برجا ايستاده بود.
اما مردم حيران و سرگردان، بى خبر و فريب خورده، در كنار بهترين خانه (كعبه) و بدترين همسايگان ( بت پرستان) زندگى مى كردند. خواب آنها بيداري، و سرمه چشم آنها اشك بود؛ در سرزميني كه دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود.(7)
حضرت در جاى ديگر مي فرمايد:
" ثم ان الله سبحانه بعث محمداً(ص) بالحق حين دنا من الدنيا... و شرفاً لأنصاره."؛ سپس خداوند سبحان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را هنگامى مبعوث فرمود كه دنيا به مراحل پايانى رسيده، نشانه هاى آخرت نزديك، و رونق آن به تاريكى گراييده و اهل خود را به پا داشته، جاى آن ناهموار، آماده نيستى و نابودي، زمانش در شرف پايان، و نشانه هاى نابودى آن آشكار، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگى آن شكسته، و اسباب حيات در هم ريخته، پرچم هاى دنيا پوسيده، و پرده هايش دريده، و عمرها به كوتاهي رسيده بود. در اين هنگام خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ابلاغ كننده رسالت، افتخار آفرين امت، چونان باران بهارى براى تشنگان حقيقت آن روزگاران، مايه سربلندى مسلمانان، و عزت و شرافت يارانش قرار داد.(8)
حضرت على عليه السلام در خطبه اى ديگر از بعثت به موقع  پيامبراكرم صلوات الله عليه مى فرمايد كه:
" بعثه والناس ضلال فى حيرة و حاطبون فى فتنة... و الموعظة الحسنة."؛ خدا پيامبراسلام را به هنگامى مبعوث فرمود كه مردم در حيرت و سرگردانى بودند، در فتنه ها به سر مى بردند، هوا و هوس بر آنها چيره شده، و خود بزرگ بينى و تكبر، به لغزش هاى فراوانشان كشانده بود، و نادانى هاى جاهليت پست و خوارشان كرده، و در امور زندگى حيران و سرگردان بودند، و بلاى جهل و نادانى دامنگيرشان بود. پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نصيحت و خيرخواهى نهايت تلاش را كرد، و آنان را به راه راست راهنمايي، و از راه حكمت و موعظه نيكو، مردم را به خدا دعوت فرمود.(9)
حضرت در فرازى ديگر زمان جاهليت را اينگونه توصيف مى فرمايد:
" أرسله على حين فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم واعتزم من الفتن ... تمرها الفتنة، و طعامها الجيفة، و شعارها الخوف، و دثارها السيف."؛ خدا پيامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود كه از زمان بعثت پيامبران پيشين مدت ها گذشته، و ملت ها در خواب عميقى فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج يافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه مى كشيد و دنيا، بى نور و پر از مكر و فريب گشته بود. برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده و از ميوه آن خبرى نبوده، آب حيات فرو خشكيده و نشانه هاي هدايت كهنه و ويران شده بود. پرچم هاى هلاكت گمراهى آشكار و دنيا با قيافه زشتى به مردم مى نگريست، و با چهره اى عبوس و غم آلود با اهل دنيا روبرو مى گشت. ميوه درخت دنيا در جاهليت فتنه، و خوراكش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب، و بر بيرون شمشيرهاى ستم حكومت داشت.(10)
فلسفه بعثت
پس از قرن ها تحقيق و بررسى درباره مسائل ديني، هنوز پرده از اسرار بسيارى از آنها برداشته نشده است، كه از جمله آنها اسرار نهفته نبوت و بعثت است، اگرچه از ظواهر آيات قرآن مى توان استفاده كرد كه بعثت پيامبران الهي، به ويژه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله داراى اهدافى مى باشد. با توجه به آيات الهى به برخى از اهداف بعثت انبياء اشاره مى نمائيم.
خداوند در آيه اى مي فرمايد:" هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب  والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين." (جمعه/2)
اوست خدايى كه ميان عرب امى پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا تلاوت كند و آنها را پاك سازد و شريعت و احكام كتاب آسمانى و حكمت الهى بياموزد با آن كه پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند.
اولين نكته در اين آيه بحث تلاوت آيات الهى است. "يتلوا" از واژه تلاوت به معناى پيروى كردن در حكم و خواندن منظم آيات الهى همراه با تدبر است. پيامبراسلام صلى الله عليه و آله با خواندن آيات پروردگار و آشنا نمودن گوش دل و افكار مردم با اين آيات، آنها را آماده تربيت مى نمايد، كه مقدمه تعليم و تربيت است.
دومين نكته بحث تربيت است. يكى از مهمترين برنامه هاى پيامبراسلام صلوات الله عليه و آله و سلم تربيت انسانهاست. تربيت به معناى فراهم كردن زمينه ها و عوامل براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاى انسان در جهت مطلوب است. او بايد زمينه ها را براى انسانها آماده كند تا از نظر عملى بهترين رابطه را با خداى خود (عبادات)، با هم نوع خود (عقود و ايقاعات)، با قوانين و مقررات اجتماعى ( حكومت و سياسات)، با خانواده خود( حقوق خانوادگي) و با نفس خود( اخلاق و تهذيب نفس) داشته باشند، تا بتوانند مسجود فرشتگان قرار گيرند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منجى بشريت است. يكى از دانشمندان فرانسوى مى گويد:" بزرگترين قانون اصلاح و تعليم و تربيت همان حقايقى است كه به نام  وحي، قسمت به قسمت بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده و امروز به نام قرآن در بين بشر است."(11)
پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم در مدتى كوتاه، انسان هايى بزرگ، مانند على عليه السلام، زهرا عليهاالسلام، سلمان فارسي، ابوذر، مقداد و... را تربيت كرد. حضرت محمد صلوات الله عليه كاشف معدن هاى نهفته انسانيت بود. زيرا" الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه"؛ مردم مانند معدن هاى طلا و نقره هستند.
انسان داراي استعدادهاى نهفته است كه براى بهره ورى صحيح بايد آنها را كشف كرد تا به ارزش حقيقى خود دست يابند.
كلمه" يزكيهم" از ماده " زكوة" به معناى رشد و زيادى است،(12) كه در اين جا به معناى تربيت و پاكسازى است و شامل پاك شدن از آلودگى هاى اعتقادي، اخلاقى و رفتارى مى باشد.
اهميت اخلاق و تزكيه نفس بر كسى پوشيده نيست و جوامع مختلف به آن نيازمندند، زيرا تنها راه نجات از گمراهى ها، فسادها، جهل، جنگ و خونريزى ها و... در پرتو اخلاق صحيح و آراسته شدن به ارزشها و مكارم اخلاقى است. حضرت رسول اكرم صلوات الله عليه هدف از بعثت خود را كامل كردن مكارم اخلاق بيان كرده است:
" بعثت لا تمم مكارم الاخلاق"؛ من براى كامل كردن فضايل اخلاقى مبعوث شده ام.(13)
از طرف ديگر خداى جهان ابزار ترقى و تكامل هر موجودى را در نهاد آن گذارده، و آن را به منظور پيمودن راههاى تكامل با وسائل گوناگونى مجهز نموده است. همچون ريشه هاى نهال كوچكى كه حداكثر فعاليت خود را به منظور رسانيدن موادغذايى به كار انداخته، و پاسخ نيازمندي هاى آن را مى دهند.
هرگاه ما بخواهيم اين موضوع را در قالب مسائل علمى بريزيم، بايد بگوئيم: "هدايت تكويني" كه نعمت و فضل عمومى دستگاه آفرينش است، شامل حال تمام موجودات جهان اعم از نبات و حيوان و انسان است." الذى أعطى كل شيء خلقه ثم هدي."
ولى اين هدايت فطرى و تكوينى براى موجودى مثل انسان، كه گل سرسبد موجودات است كافى نيست. زيرا انسان غير از زندگى مادي، زندگانى ديگرى دارد كه اساس حيات واقعى او را تشكيل مى دهد.
انسان ساده نخستين غارنشين و پاك فطرت، كه كوچكترين انحرافى در خلقت او رخ  نداده بود، به اندازه انسان اجتماعى نياز به تربيت نداشت، ولى هنگامى كه بشر گام فراتر نهاد، و زندگي دسته جمعى آغاز كرد و فكر تعاون و همكارى در زندگى او حكمفرما شد؛ انحرافاتى كه لازمه تصادمات و برخوردهاى اجتماعى است در روح او پديد آمد، و خوى هاى زشت و افكار غلط، افكار فطرى را عوض كرده و اجتماع را از توازن و تعادل، بيرون برد.
اين انحرافات، خالق جهان را بر آن داشت كه مربيانى را براى تنظيم برنامه اجتماع و تقليل مفاسدى كه اثر مستقيم اجتماعى بودن انسان را؛ اعزام بدارد، تا با مشعل فروزان" وحي" اجتماع را، به راه راست، كه سعادت همه جانبه آنان را تضمين مى نمايد، بكشانند.(14)
مسأله مهم در زندگي فرد و جوامع ، مسأله معيارهاى سنجشي، و نظام ارزشى حاكم بر فرهنگ آن جامعه است. زيرا تمام حركتها در زندگى فردى و جمعى از همين نظام ارزشى سرچشمه مى گيرد، و براي آفريدن اين ارزش ها است.
اشتباه يك قوم و ملت در اين مسأله، و روى آوردن به ارزشهاى خيالى و بى اساس، كافى است كه تاريخ آنها را به تباهى بكشد، و درك ارزشهاى واقعى و معيارهاى راستين محكم ترين زيربناى كاخ سعادت آنها است.
دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرتهاى مادى و نفرات خود مى دانند حتى معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهارچوب تصور مى كنند.
روى اين جهات نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبياء درهم شكستن اين چارچوبه هاى ارزشى دروغين بود، آنها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را در هم ريختند، و ارزش هاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و يك" انقلاب فرهنگي" محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند.
قبل از آن كه در محيط عربستان تعليمات حيات بخش اسلام و قرآن ظهور كند بر اثر حاكميت نظام ارزشى زور و زر محصول آن محيط مشتى غارتگر زورگو همچون" ابوسفيان ها" و " ابوجهل ها" و " ابولهب ها" بود.
اما از همان محيط بعد از انقلاب نظام ارزشى " مسلمانها" و " ابوذرها" و " مقدادها" و " عمار ياسرها" برخاستند. اين ها همه براى اين است كه ارزش هاى دروغين جاى ارزشهاى واقعى انسانى را نگيرد.(15)
حال به تفسير فلسفه بعثت از ديدگاه حضرت على عليه السلام مى پردازيم. حضرت در خطبه اى فلسفه بعثت را رهايى مردم از پرستش دروغين بت ها ذكر مى كند و مى فرمايد:
" فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده.... واحتصد من احتصد بالنقمات."؛ خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به حق برانگيخت تا بندگان خود را از پرستش دروغين بت ها رهايى بخشيده به پرستش خود راهنمايى كند، و آنان را از پيروى شيطان نجات داده به اطاعت خود كشاند، با قرآنى كه معنى آن را آشكار كرد و اساسش را استوار فرمود، تا بندگان عظمت و بزرگى خدا را بدانند كه نمى دانستند، و به پروردگار، اعتراف كنند پس از انكارهاى طولانى اعتراف كردند، و او را پس از آن كه نسبت به خدا آشنايى نداشتند به درستى بشناسند.
پس خداى سبحان در كتاب خود بى آن كه او را بنگرند خود را به بندگان شناساند، و قدرت خود را به همه نماياند، و از قهر خود ترساند، و اين كه چگونه با كيفرها ملتى را كه بايد نابود كند از ميان برداشت و آنان را چگونه با داس انتقام درو كرد.(16)
حضرت امير عليه السلام در جاى ديگر در مورد كيفيت زمان بعثت حضرت رسول اكرم صلوات الله عليه مى فرمايد:
"إلى أن بعث الله سبحانه محمداً رسول الله (ص) لانجازعدته... فقبضه اليه كريما(ص)."؛ تا اين كه خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد( كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد؛ پيامبرى كه از همه پيامبران، پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت؛ و تولدش بر همه مبارك بود. در روزگاري كه مردم روى زمين داراى مذاهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون، و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند. پس خداي سبحان، مردم را به وسيله محمد صلى الله عليه و آله و سلم از گمراهى نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد. سپس ديدار خود را براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگزيد، و آنچه نزد خود داشت براى او پسنديد و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت، و از گرفتارى ها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.(17)
حضرت در خطبه اى ديگر فلسفه نبوت عامه را اينگونه بيان مى نمايند:
" واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحى ميثاقهم ... و خلقت الأبناء."؛ خدا پيمان وحي را از پيامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آنگاه كه در عصر جاهليت بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدايان دروغين روى آوردند، و شيطان مردم را از معرفت خدا بازداشت و از پرستش او جدا كرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هرچند گاه، متناسب با خواسته هاي انسان ها، رسولان خود را پى در پى اعزام كرد تا وفادارى به پيمان فطرت را از آنان بازجويند و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند و با ابلاغ احكام الهي، حجت را بر آنها تمام نمايند و توانمندى هاى پنهان شده عقل ها را آشكار سازند و نشانه هاي قدرت خدا را معرفى كنند؛ مانند: سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آنها، و وسائل و عوامل حيات و زندگي، و راه هاى مرگ و مردن، و مشكلات و رنج هاى پيركننده، و حوادث پى در پي، كه همواره بر سر راه آدميان است. خداوند هرگز انسان ها را بدون پيامبر، يا كتابى آسماني، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است، پيامبرانى كه با اندك بودن ياران، و فراواني انكاركنندگان، هرگز در انجام وظيفه كوتاهى نكردند. بعضى از پيامبران، بشارت ظهور پيامبر آينده را دادند و برخى ديگر را پيامبران گذشته معرفى كردند. بدين گونه قرن ها پديد آمد، و روزگاران سپرى شد؛ پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.(18)
پى نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص206.
2. " حرا" نام كوهى است كه در شمال مكه قرار دارد. در نقطه شمالى آن غاري است كه ارتفاع آن به قدر يك قامت انسان است. قسمتى از داخل غار با نور خورشيد روشن مى شود و قسمت هاى ديگر آن در تاريكى است.
3. تلخيص التمهيد، ج1، ص62.
4. مفردات راغب، واژه" من".
5. مجمع البيان، ج2، ص875.
6. المراقبات، آية الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزي، صص160-159- 158.
7. نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه2، ص43.
8. خطبه 198، ص417.
9. خطبه 95، ص179.
10. خطبه 89، ص151.
11. درمنگهم، دانشمند فرانسوي، به نقل از بعثت نبوي، ص283.
12. مفردات راغب، واژه "زكا".
13. بحارالانوار، ج70، ص 372.
14. فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ج1، صص314- 313.
15. تفسيرنمونه، ج 18، ص111.
16. خطبه147، ص269.
17. خطبه1، ص39.
18. همان.