پاكدامنى زيور تهيدستى ، و شكر گزارى زيور بى نيازى (ثروتمندى) است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  مقالات (ادبیات)  >  بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام) (1)

بهره ادبيات از سخنان امام علي(عليه السلام) (1)

سيد جعفر شهيدي(1)
مقدمه
 
در قرن اخير که گروهي از شرق شناسان مغرب زمين تتبع و بحث هاي خود را به ادبيات عرب اختصاص دادند، بر سر مسئله هايي چند بين آنان پيکار در گرفت. هر دو دسته بخاطر روشنگري حقيقت، و يا بکرسي نشاندن سخن خود، تا آنجا که توانستند برابر يکديگر ايستادند.
پس از آنکه سال ها اين بازار را گرم نگه داشتند، اندک اندک گروهي از اديبان و فاضلان مشرق زمين عرب يا جز عرب که نخست تماشا گر معرکه آنان بودند خود نيز به ميدان آمدند و هر يک به طرفداري دسته اي برخاستند.
يکي از اين مسئله ها اين بودکه آيا گفته هاي شاعران و خطيبان عرب پيش از اسلام و نيز عصر پيغمبر و خلفا تا پايان حکومت امويان از صنعت هاي لفظي و معنوي برخوردار بوده است؟ آيا فرهنگ اسلامي پس از پيمودن دوران رشد و آميختن با ديگر فرهنگ ها مخصوصاً فرهنگ يونان و ايران به چنين هنرهايي آراسته شد؟(2)
از آن تاريخ سال ها وبلکه ده ها سال مي گذرد، در نتيجه دو جنگ جهاني و دگرگونيهاي بزرگي که در زندگاني شرق و غرب پديد آمد، درهاي تازه اي از علم آموزي و يا مجادله هاي قلمي براي محققان گشوده گرديد، اما هنوز هم تنور اين جدال از گرمي نيفتاده است، و طرفداران هر دو نظر سرگرم کار خود هستند و مي کوشند تا با نشان دادن دليلهاي تازه تر خصم خود را مغلوب نمايند.
آنچه مسلم است اين که گفته طرفداران نظريه نخست از تعصب و بدبيني خالي نيست، چه اگر دسته اي از شکاکان و ديرباوران دراصالت قصيده ها و قطعه هاي منسوب به عصر جاهلي ترديد کرده و آنها را محصول کوشش راويان قرن دوم دانسته اند، سندي اصيل از زبان عرب در دست است که مسلمان و نامسلمان قطعيت آن را پذيرفته اند و آن قرآن کريم است.
قرآن هر چند از نظر تاريخي سند دوره علم و آغاز اسلام است نه عصر جاهلي، اما به مصداق آيه کريمه:
«و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلّسان قومه»(ابرهيم: 4)
ترکيب آيات به زبان عرب پيش از اسلام و مخصوصاً تيره مضر از قريش است و ما مي دانيم قرآن در عين بلاغت معني و فصاحت لفظ از صناعت هايي چون سجع، موازنه، اطناب، ايجاز، کنايه و مانند آن برخوردار است.
باري؛ آثار مانده از عرب جاهلي درست باشد يا نه، و در اين آثار صناعت هاي لفظي ديده شود يا نه، آنچه مسلّم است، هنگامي که قرآن نازل شد و عرب در مقابل فصاحت و بلاغت آن درماند و به بلندي لفظ و معني آن اقرار کرد، ترکيب آيات، معياري براي رسايي گفتار خطيبان و گويندگان عرب گرديد؛ چندان که خلفاي اسلام و اديبان مسلمان نيز به حکم مؤانست و يا بر طريق صناعت، کوشيدند تا کلمات و فقره هاي قرآن را در خطبه ها و نوشته هاي خود تضمين کنند، يا معني آيات قرآن را در قالب الفاظي ديگر انشاء نمايند.
ناگفته نبايد گذاشت که اين تأثير را در خطبه هاي بعض خلفاي صدراسلام به روشني در نمي يابيم؛ يکي از آن جهت که شمار خطبه هايي که از آنان به ما رسيده چندان نيست و ديگر اين که اين خطبه هاي اندک آن چنان که سادگي و بساطت عمر را حکايت مي کند، توجه نداشتن گوينده به آراستن کلام و استفاده از صنعت هاي لفظي را نيز نشان مي دهد.
اما هنوز قرن چهارم هجري به پايان نرسيده بود که خطبه ها عموماً به تضمين آيات قرآن و تقليد از سبک اين گفتار آسماني آراسته گشت. نمونه ي هر چه روشن تر اين تأثير را در ادبيات عصر عباسي، مخصوصاً پس از تدوين علم بلاغت و معاني بيان و توجه خطيبان به استفاده از اين صنعت، نيک مي بينيم. اگر بخواهيم نمونه هايي از اين خطبه ها بياوريم، سخن طولاني خواهد شد و سياقت نوشته از دست خواهد رفت. تنها يک نمونه را که در يکي از شناخته ترين متن هاي مصنوع فارسي آمده است، متذکر مي شوم. نظامي عروضي نويسد:
«اما در روزگار ما از خلفاي بني عباس، ابن المستظهر، المسترشد بالله، اميرمؤمنين ــ طيّب الله تربته و فع في الجنان رتبته ــ...چون به کرمانشاهان رسيد، روز آدينه خطبه اي کرد...که بعد ازصحابه ــ رضوان الله عليهم اجمعين ــ که تلامذه ي نقطه ي نبوت بودند و شارع کلمات جوامع الحکم، هيچ کس فصلي بدين جزالت و فصاحت ندارد:
«فوّضنا امورنا الي آل سلجوق فبرزوا علينا فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و کثير منهم فاسقون»(نظامي عروضي، 1300، 37).
ين نمونه، چنان که مي بينيم، مربوط به قرن پنجم و دوره ي بلوغ کامل ادبيات فارسي و عربي است و تقريباً دو قرن پيش از اين تاريخ، خطيبان در گفتار خود نظير چنين صنعت را فراوان به کار برده اند؛ اما اين نمونه را هر چند متأخر است، فقط از آن جهت آورديم که با ادبيات فارسي پيوند دارد و در يکي از متن هاي مصنوع اين زبان آمده است.
نويسندگان و گويندگان ايراني که پيش از تشرف به دين مبين اسلام و آشنايي با قرآن کريم و حديث هاي نبوي و امثال عرب، خود از فرهنگي پخته و پيشرفته بهره مند بودند و ادبيات آنان در بسياري از شاخه ها بارور شده بود، همين که با منبع فياض قرآن و معدن پرمايه ي سخنان رسول اکرم و ائمه ي اطهار ــ عليهم السلام ــ آشنا گشتند، کوشيدند تا اين گوهرهاي رخشان را درة القلاده ي گفته ها و نوشته هاي خويش سازند و آنان که در پروردن نثر فارسي و آراستن هر چه بيشتر اين زبان به زيورهاي لفظي و معنوي تعهدي داشتند، مخصوصاً توجه بدين نکته را توصيه مي کردند.
عنصر المعالي کيکاوس ابن اسکندر بن قابوس بن وشمگير در ضمن اندرزهايي که به فرزند خود، گيلان شاه مي دهد و مجموع اين اندرزها در کتابي به نام قابوس نامه فراهم آمده و مکرر به چاپ رسيده است، در باب آيين دبيري و شرط کاتب چنين نويسد:
«و نامه ي خود را به استعارت و آيات قرآن و اخبار رسول(ص) آراسته دار و اگر نامه ي پارسي بود، پارسي مطلق منبيس، که ناخوش بود؛ خاصه پارسي دري، که نه معروف بود. آن خود نبايد نبشت به هيچ حال، که خود ناگفته بهتر از گفته بود»(کيکاوس بن اسکندر، 1300: 208).
و نيز نظامي عروضي، آنجا که از فن دبيري سخن مي گويد و شرايط دبيري را بر مي شمارد، چنين نويسد:
«پس عادت بايد کرد به خواندن کلام ربّ العزّة و اخبار مصطفي و آثار صحابه و امثال عرب و کلمات عجم»(نظامي عروضي، 1300: 37).
از جمله ي نويسندگان مشهور ايراني در قرن چهارم هجري، که بدين دقيقه اهتمام خاص داشته اند، ابن العميد و صاحب ابن عباد و بديع الزمان همداني را بايد نام برد. در ترجمه ي احوال صاحب مي خوانيم که:
«چون مردي از خاصگان خود را زنداني کرد، فرمود تا او را در دارالضرب که در همسايگي او بود، نگاه داشتند. روزي صاحب بر فراز بام رفت و به دارالضرب نگريست. زنداني ندا داد «فأطّلع فرآه في سواء الجحيم»(الصافات: 55).
صاحب خنديد و گفت: «اخسئوا فيها و لا تکلّمون»(المؤمنون: 108).
و بديع الزمان همداني هنگامي که در مقامات خود در وصف، مبالغت را به نهايت مي رساند، چنين مي گويد:
«و أنتم يا محبوي هذه الامة تعيشون جبراً و تموتون صبراً و تساقون الي المقدور قهراً و لو کنتم في بيوتکم لبرز الذين کتب عليهم القتل الي مضاجعهم...انّکم اخبث من ابليس ديناً قال رب بما اغويتني...»(281).
اگر بخواهم نمونه هاي تضمين و اقتباس و يا نقل به معني اديبان و مترسلان ايراني را در قرن سوم و چهارم هجري از قرآن کريم نشان دهم، خود مقاله اي گسترده و بلکه کتابي مفصل خواهد شد و چون موضوع اصلي سخن ما نهج البلاغه و استفاده ي اديبان از گفتار مولي اميرالمؤمنين، علي ــ عليه السلام ــ است، بدان مي پردازيم.
با اطمينان خاطر مي توان گفت پس از قرآن کريم، گويندگان و نويسندگان ايراني از هيچ گفته اي به اندازه ي گفتار علي بهره نبرده اند و هيچ زيور ارزنده اي را چون سخنان او نيافته اند تا آرايش گفته ها و نوشته هاي خود سازند.
بي هيچ تعصب بايد اعتراف کرد که نامه ها و گفتارهاي اميرالمؤمنين، علي ــ عليه السلام ــ پس از قرآن کريم، عالي ترين نمونه ي نثر مصنوع عربي است. اين حقيقتي است که اديبان و مترسلان در زبان و ادبيات عرب از هزار سال پيش تا امروز بدان اعتراف کرده اند و آنچه سبب شد اديبان عرب و جز عرب از قرن سوم هجري به گردآوري فقره هاي کوتاه سخنان امام توجه کنند، همين زيبايي هاي لفظي و معنوي اين گفته هاست.
زکي مبارک پس از آن که نثر فني را در عصر اسلامي توصيف مي کند و از ايجاز و اطناب سخن مي گويد، چنين مي نويسد:
«نامه هاي علي بن ابي طالب و خطبه ها و وصيت نامه و عهدنامه هاي او از چنين صنعت برخوردار است. علي هنگامي که پيمان نامه مي نويسد، گفتار را طولاني مي سازد؛ چه، پيمان نامه دستورهاي سياسي منطقه اي را که حاکم بدانجا اعزام مي شود، در بر دارد؛ اما گاهي که براي خاصگان خود نامه مي نويسد، عبارت نامه ها کوتاه است؛ چه، در اين گونه موارد موجبي براي طولاني ساختن گفتار نيست»(مبارک، سال؟: 59).
قرن ها پيش از آن که شريف رضي خطبه ها و نامه ها و سخنان کوتاه امام را در کتاب نهج البلاغه گرد آورد، اديبان و نويسندگان عرب مي کوشيدند تا آن سخنان را از بر کنند و معاني ابتکاري آن لفظ ها را در قالب لفظ هاي ديگر بريزند.
عبد الحميد بن يحيي عامري، کاتب مروان بن محمد، آخرين خليفه ي اموي، که به سال 132 هجري قمري کشته شد و درباره ي او گفته اند کتابت با عبد الحميد آغاز و با ابن عميد پايان يافت و نوشته هاي او در بلاغت مثل است، گويد: «هفتاد خطبه از خطبه هاي أصلع»(2) از بر کردم و اين خطبه ها در ذهنم چون چشمه اي پي در پي جوشيد(ابن ابي الحديد، سال؟: 8).
ابوعثمان عمر و بن بحر الجاحظ که به حق او را از ائمه ي ادب عرب شمرده اند و مسعودي وي را فصيح ترين نويسندگان سلف دانسته در ذيل اين فقره از سخنان علي(ع):
«قيمه کل امريء ما يحسنه»(3)
چنين نويسد:
«اگر از اين نوشته جز همين کلمه نداشتيم، آن را شافي، کافي، بسنده و بي نياز کننده مي يافتيم؛ بلکه آن را افزون از کفايت و منتهي به غايب مي ديديم، و نيکوترين سخن آن است که اندک آن تو را از بسيار بي نياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ باشد»(جاحظ، سال؟: 83).
ابن نباته عبد الرحيم بن محمد بن اسماعيل، که به سيف الدوله حمدان بستگي داشت، گفته است:
«از خطابه ها گنجي از بر کردم که هر چند از آن بردارم، نمي کاهد و افزون مي شود، و بيشتر آنچه از برکردم، يک صد فصل از موعظه هاي علي بن ابي طالب است»(ابن ابي الحديد، سال ؟: 8).
زکي مبارک در کتاب النثر الفني، هنگام بحث از سبک صابي(4) در تحرير رساله ها، پس از ذکر اين عبارت از مختار رسائل صابي:
«لا تحده الصفات و لاتحوزه الجهات. و لا تحصره قرار مکان و لا يغيره مرور زمان. و لا تمثله العيون بنو اظرها و لا تتخيله القلوب بخواطرها. فاطر السموات و ما تظل و خالق الارض و ماتقل. الذي دلّ بلطيف صنعته علي جليل حکمة و بيّن بجليّ برهانه عن خفيّ وجدانه. و استغني بالقدرة عن الاعوان و استعلي بالعزة عن الاقران البعيد عن کل معادل و مضارع. الممتنع علي کل مطاول و مقارع. الدائم الذي لايزول و لايحول. العادل الذي لايظلم و لايجور. الکريم الذي لايضمن و لايبخل. الحليم الذي لايعجل و لايجهل. ذلکم الله ربکم فاعوده مخلصين له الدين»(5).
چنين گويد:
«اگر ما اين عبارت ها را همانند آن، که شريف رضي از گفتار علي آورده، برابر کنيم، مي بينيم صابي و شريف رضي، هر دو از يک آبشخور سيراب شده اند...»(مبارک، سال؟: 296).
در تأييد نوشته ي زکي مبارک و براي استفاضه ي بيشتر خواننده ي اين مقاله، فقره هايي از يکي از خطبه هاي اميرالمؤمنين علي(ع) را که مضمون صابي با معني آن همانند و در الفاظ مغاير است، نقل مي کنيم تا خواننده بداند آنچه مؤلف کتاب النثر الفني نوشته، درست است.
«قدّر ما خلق فأحکم تقديره و دبره فالطف تدبيره. و وجهه لوجهته فلم يبعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الي غايته و لم يستصعب إذ أمر بالمضي علي ارادته. فکيف و انما صدرت الامور عن مشيئته. المنشي أصناف الاشياء بلا رويّه فکر آل اليها. و لا قريحة غريزة اضمر عليها و لا تجربه أفادها من حوادث الدهور. و لا شريک اعانه علي ابتداع عجائب الامور. فتمّ خلفه بأمره. اذ عن لطاعته اجاب الي دعوته...»(6)
و چه بسيار از کلمات قصار و خطبه هاي آن حضرت که نثر صابي در الفاظ نيز با آن همانند است، و چنان که زکي مبارک نويسد، صابي از اين زلال صافي سيراب شده است.

پي‌نوشت‌ها:
1ــ چکيده کليه مقالات استاد شهيدي توسط فصلنامه ي نهج البلاغه(النهج) تهيه گرديده است.
2 ــ اصلع آن که موي پيش سر او ريخته است. و مقصود او علي عليه السلام است چه پيش سر آن حضرت مو نداشت.
3 ــ ارزش هر انسان همانست که آن را نيکو مي داند.
4ــ ابو اسحاق ابراهيم بن زهرون از بزرگان نويسندگان و از بليغان نثرعربي است. تولد وي در آغاز قرن چهارم هجري بعد از سيصد وبيست و مرگ او به سال 380 بود چون در گذشت شريف رضي تعقيب علويان در عصر خويش را به قصيده اي غرا که شهرتي بسزا دارد ستوده و آغاز آن قصيده اينست:

أعلمت من حملوا علي الا عواد
أرأيت کيف خباضياء ألنادي

جبل هوي لو خرفي البحر اغندي
من وقعه متتابع الا زياد

ما کنت اعلم قبل حطلک في الثري
ان الثري يعلو علي الاطواد...

ديوان چاپ مطبعة ادبيه بيروت. 1307

«دانستي چه کسي را بر چوبها(تابوت) برداشتند؟. ديدي شمع جمع چگونه خاموش شد؟. کو هي فروريخت که اگر بدريا فرود مي آمد از صدمت آن پي در پي کف بر مي آورد. پيش از آن که تو در دل خاک نهان شوي نمي دانستم خاک کوه هاي بزرگ را بريز مي گيرد». اين قصيده در هشتاد و سه بيت است و مضمون هر بيت از ديگري بهتر. و چون بر او خرده گرفتند که شريفي عالم چون تو، چگونه مرد صابي را اين چنين مي ستايد؟ گفت علم او را ستودم.
5ــ صفتها او را محدود نمي کند و جهتها او را محصور نمي سازد. نه در مکان گنجد و نه گذشت زمان او را دگرگون نمايد. نه مردمک ديده ها او را بيند و نه دلها با خيال خويش او را صروت تواند بندد. آفريننده آسمانها وآنچه آسمانها بدان سايه افکنده و پديد آورنده زمين وآنچه زمين در برگرفته. آن که باريک کاريهاي هنر عظمت حکمتش را نشان مي دهند و با برهان آشکارش هستي پنهانش را هويدا مي سازد. با قدرت از کمک کاران بي نياز است و با عزت از همتا گرفتن برتر. از هر گونه همنا و هماورد بدور است و از هر پنجه افکن نبردجو مهجور، پيوسته اي که از جاي نمي گردد و دگرگون نمي شود. دادگستري که ستم روا نمي دارد و از راستي به يکسو نمي رود. بخشنده اي که رفتي نمي کند.و بخل نمي ورزد و بردباري که شتاب نمي گرايد و به ناداني نمي گرايد. اين خداي شماست او را از روي اخلاص بخوانيد و دين را براي او پاک نگاهداريد.
6ــ سنجيد آنچه را آفريد و چون سنجيد نيک استوارش ساخت و تا پايان کار هر چيز را نگريست و آن را بر لطف تدبير بياراست. هر آفريده را بدانچه براي آن آفريد شده گسيل داشت و چنان که از پايه قدر خود قدمي فراتر نتواند گذاشت. هر يک وظيفه اي را به عهده داشت به نهايت برد و به پايان رساندن آنچه را بدان مأمور بود دشوار نشمرد و چون کارها با اراده اوست چگونه پاي نافرماني توانند فشرد؟ نوپديد آورنده گونه گون چيزها بي آن که در خلقت آنها انديشه اي بکار آيد و يا در آفرينش چيزها به ميل و طبيعت، گرايد يا از گردش روزگار تجربت اندوزد و يا انبازي، تو آفريني چيزها ي شگفت را بدو آموزد. آفرينش را بامر خويش پايان داد، و آفريده دعوت او را پاسخ گفت و انگشت اطاعت بر ديده نهاد.

منبع:نشريه النهج؛ شماره 23-.24