شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى ، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( محمدتقی جعفری)  >  تلاوت الهيکم التکاثر ( خطبه شماره 221 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

221-و من کلام له ( عليه السلام ) قاله بعد تلاوته:
 أَلْهاکمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّکرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِيدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْکى يَتَکاثَرُونَ يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکاتٍ سَکنَتْ وَ لَأَنْ يَکونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَکونُوا مُفْتَخَراً وَ لَأَنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَى مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَةٍ وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْک الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِي الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا تَطَئُونَ فِي هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا وَ تَسْکنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا وَ إِنَّمَا الْأَيَّامُ بَيْنَکمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاک وَ نَوَائِحُ عَلَيْکمْ أُولَئِکمْ سَلَفُ غَايَتِکمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکمْ الَّذِينَ کانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً سَلَکوا فِي بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلًا سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ فَأَکلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ فَأَصْبَحُوا فِي فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا يَنْمُونَ وَ ضِمَاراً لَا يُوجَدُونَ لَا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ وَ لَا يَحْزُنُهُمْ تَنَکرُ الْأَحْوَالِ وَ لَا يَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا يَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ غُيَّباً لَا يُنْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا يَحْضُرُونَ وَ إِنَّمَا کانُوا جَمِيعاً فَتَشَتَّتُوا وَ آلَافاً فَافْتَرَقُوا وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ وَ لَکنَّهُمْ سُقُوا کأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکاتِ سُکوناً فَکأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَاتٍ جِيرَانٌ لَا يَتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا يَتَزَاوَرُونَ بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ فَکلُّهُمْ وَحِيدٌ وَ هُمْ جَمِيعٌ وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ لَا يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ کانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آيَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا فَکلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَةٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ فَلَوْ کانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا لَعَيُّوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَايَنُوا وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ وَ تَکلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ فَقَالُوا کلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَکاءَدَنَا ضِيقُ الْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ تَهَکمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِي مَسَاکنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِک أَوْ کشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَک وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکتْ وَ اکتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِي کلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلًى سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَيْهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَيْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُيُونٍ لَهُمْ فِي کلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِي فَکمْ أَکلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِيزِ جَسَدٍ وَ أَنِيقِ لَوْنٍ کانَ فِي الدُّنْيَا غَذِيَّ تَرَفٍ وَ رَبِيبَ شَرَفٍ يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِي سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ يَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ إِنْ مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ ضَنّاً بِغَضَارَةِ عَيْشِهِ وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ فَبَيْنَا هُوَ يَضْحَک إِلَى الدُّنْيَا وَ تَضْحَک إِلَيْهِ فِي ظِلِّ عَيْشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکهُ وَ نَقَضَتِ الْأَيَّامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ کثَبٍ فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا يَعْرِفُهُ وَ نَجِيُّ هَمٍّ مَا کانَ يَجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِيهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کانَ بِصِحَّتِهِ فَفَزِعَ إِلَى مَا کانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْکينِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِيک الْبَارِدِ بِالْحَارِّ فَلَمْ يُطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لَا حَرَّک بِحَارٍّ إِلَّا هَيَّجَ بُرُودَةً وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْک الطَّبَائِعِ إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کلَّ ذَاتِ دَاءٍ حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَايَا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلينَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِيَّ خَبَرٍ يَکتُمُونَهُ فَقَائِلٌ يَقُولُ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِيَابَ عَافِيَتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ يُذَکرُهُمْ أُسَى الْمَاضِينَ مِنْ قَبْلِهِ فَبَيْنَا هُوَ کذَلِک عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا وَ تَرْک الْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ فَکمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَيَّ عَنْ رَدِّهِ وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ مِنْ کبِيرٍ کانَ يُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِيرٍ کانَ يَرْحَمُهُ وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا.


متن فارسی

خطبه اي است از آن حضرت (علیه السلام): اين سخن را بعد از خواندن (الهاکم التکاثر حتي زرتم المقابر) بيان فرمودند .

شگفتا، چه مقصدي دور و چه ديداري که مورد غفلت است و چه خطري است هولناک! (مردم ناآگاه) شهرها و آباديها را از آن مردگان که مي توانستند يادآوراني باشند و هم اکنون زير خاکها رفته اند، خالي ديدند و از جايگاه (فاصله اي) دور به آنان دست بردند! آيا آن غفلت زدگان به جايگاههاي افتادن (گورهاي) پدرانشان افتخار مي کنند؟ يا به شماره فراوان مردگان مي بالند؟ بدن هايي از آن در خاک رفتگان را بيرون مي آورند و برمي گردانند که با خاک هم آغوش گشته اند و تلاش و کوشش هايي را مي خواهند برگردانند که در سکوت جاوداني فرو رفته اند. اگر آن گذشتگان مورد عبرت و پندآموزي قرار بگيرند، شايسته تر از آن است که مورد افتخار محسوب شوند و اگر به جهت دقت در سرگذشت آنان به موضعي پايين تر فرود آيند، خردمندانه تر از آن است که به وسيله آنان، براي خود مقام عزت و جلال برگزينند. اين غفلت زدگان با چشماني مختل و معيوب در آن گذشتگان نگريستند و در شناخت سرگذشت آنان، غوطه در جهالت خوردند! اگر از عرصه ها (پهنه ها)ي آن شهر ويران شده و سرزمين هاي خالي
از سکنه، از احوال آنان مي پرسيدند، آنان چنين پاسخ مي دادند که آن مسافران ديار خاموشان از روي زمين گمراه رفتند و شما در دنبال آنان، در حالي که ناداناني بيش نيستيد، در حرکتيد. پا روي تارکهاي آنان مي گذاريد و روييدني ها در بدن هاي پوسيده آنان مي رويانيد و در آنچه که آنان انداختند مي چريد و در آنچه که خراب کرده اند منزل مي کنيد. و جز اين نيست که روزگار ميان شما و آنان بر شما گريان و نوحه سراست. آنان پيشرواني براي مقصدي هستند که شما روي به آن داريد و جلو روندگاني هستند براي سرچشمه هايي که به سوي آن در حرکتيد. آنان کساني بودند که از درجات و پايه هاي عزت و مايه هاي افتخار برخوردار بودند، پادشاهاني بودند و رعايايي. راهي در لابلاي عالم برزخ پيش گرفتند و رفتند. زمين در آنجا بر آنان مسلط گشت و از گوشتهاي آنان خورد و از خون هايشان آشاميد. پس در شکافهاي گورهايشان بدون توانايي براي حيات بي جان ماندند و در زير خاکها پنهان گشتند، چنانکه توانايي ظهور در عرصه هستي را از دست دادند. ورود حوادث هولناک، آنان را به وحشت نيندازد و ناهنجاري احوال، آنان را اندوهگين نسازد.ترس از لرزش هاي زمين آنان را دور هم جمع نکند. گوش به آوازهاي بلند و کوبنده ندهند. آنان ناپديدشدگاني هستند که انتظارشان کشيده نمي شود و حاضراني هستند که اجسامشان در ديدگاه ها نيست. جز اين نيست که آنان دور هم جمع بودند و پراکنده شدند و الفت با يکديگر داشتند و از يکديگر جدا گشتند. نه از طول زمان بود و نه از دوري فاصله که اخبارشان پوشيده شد و از بين رفت و سرزمينشان خاموش گشت، بلکه جامي به آنان نوشاندند که گويايي آنان به گنگي (لال شدن) مبدل گشت و شنواييشان به کري و حرکاتشان به سکون. اگر کسي بخواهد درباره وضع آنان يک توصيف ارتجالي (بدون تفکر قبلي) نمايد (مي تواند بگويد) اين در خاک رفتگان، افتاده و در خواب فرو رفته اند.
همسايگاني هستند که انسي با همديگر ندارند و دوستاني هستند که به ديدار هم نايل نمي گردند. ريسمان هاي شناسايي و الفت مابين آنان پوسيده و اسباب برادري ميان آنان بريده است. با اين که همه در يک عرصه دور هم جمعند، تنها هستند و در جدايي از يکديگر بسر مي برند در صورتي که دوستان همديگر بودند، نه بامدادي براي شب مي شناسند و نه شبي براي روز. هر يک از روز و شب که در آن از اين دنيا کوچ کردند، براي آنان ابدي گشت. خطرهاي خانه اي را که قدم بر آن گذاشتند، هولناکتر از آن مشاهده کردند که مي ترسيدند و نشانه هاي آن خانه را باعظمت تر از آن ديدند که حساب مي کردند. هر يک از دو پايان سرنوشت (سعادت يا شقاوت) براي آنان تا حد نتايج خوف و رجا به طول انجاميد. اگر آنان مي توانستند آنچه را که ديدند بازگو کنند، البته از توصيف آنچه که مشاهده نموده و عينا ديده بودند، ناتوان مي ماندند. اگر چه آثار آن مسافران ديار ابديت از نظرها ناپديد گشته و اخبارشان قطع گرديده، با اين حال ديدگان عبرت بين به سوي آنان متوجه شده و گوش هاي شنواي عقول درباره آنان حقايقي را شنيده است. آن چشم از دنيا بستگان بدون اين که لفظي به زبان بياورند، سخن ها گفتند.
آنان چنين گفتند:
 صورتهاي زيبا در زير خاک زشت گرديد و بدن هاي نرم و نازپرورده در مغاک تيره محو شد و لباس پوسيدن بر تن کرديم و تنگي خوابگاه ما را در مشقت انداخت. وحشت را از يکديگر به ارث برديم و ويران شد روي بدن هاي ما منازل خاک خاموش. پس زيبايي هاي بدن هاي ما محو گشت و شناخته شده هاي چهره هاي ما، دگرگون و ناشناخته گرديد و ماندن ما در جايگاه هاي وحشت طولاني شد. ما نه از اندوه رهايي يافتيم و نه از تنگناها گشايشي. اگر وضع آنان را با عقل خود تجسم نمايي يا پرده پوشيده از آنان برداشته شود (خواهي ديد):
 رطوبت گوش هاي آنان به وسيله حشرات خشکيد و گوش هايشان کر شد. و چشمانشان با خاک سرمه کشيد و با آن پوشيده شد و زبان ها در دهان هاي آنان پس از تيزي و فصاحتي که داشتند، بريده شد و دل ها در سينه هايشان، پس از بيداري خاموش و راکد گشت و هر يک از اعضاي آنان را پوسيدگي تازه اي، زشت (و زشت تر) گردانيد. و راه هاي ورود آفت را بر آن اعضا هموار نمود. تسليم محض دگرگوني هاي خاک گشتند، نه دستاني که از آن رو به فناها دفاع کند و نه دل هايي که بر آنان ناله و شيون راه بيندازد. (آري، اگر با ديده بصيرت بنگري) دل هايي با اندوه و چشماني را که خار در آنها رفته خواهي ديد. براي آنان در هر وضع ناگوار، حالتي است ثابت و فرو رفتن در مشقتي است که برطرف نمي گردد.
و خاک بسا بدن عزيز و داراي رنگ زيبا را در خود فرو برد که در اين دنيا تغذيه از نعمتهاي گوارا نمود و ناز پرورده شرف و عزت بود. کسي که در ساعت اندوه براي چاره جويي و اشتغال به شاديها روي مي آورد و اگر مصيبتي به او وارد مي شد، پناه به تسليت مي برد، (اين چاره جويي ها) با اشتياق بسيار شديد به طراوت زندگي و لهو و لعب و ترس از دست رفتن آن بوده است. در آن هنگام که در سايه عيش شاداب غفلت انگيز به دنيا مي خنديد و دنيا هم به او لبخند مي زد يا خنده (تمسخر ارائه مي نمود) ناگهان زمانه، خار (شرنگ زاي خود را) در او فرو برد و روزگار قوايش را در هم شکست. عوامل مرگ از نزديک به او نظاره کردند. در اين هنگام اندوهي درون او را فرا گرفت که آن را نمي شناخت، اندوهي پنهاني که تا آن لحظات آن را درنيافته بود. و در بدن او سستي هاي بيماريها بروز کرد، در حالي که با تندرستي خود در نهايت انس و الفت بود. در اين حال، هراسناک به دستور پزشکان، مانند آرام ساختن گرمي با سردي و تحريک سردي به وسيله گرمي روي آورد. سردي را فرو ننشانده گرمي را تحريک نمود و گرمي را تحريک نکرد مگر اين که سردي سر کشيد. (اين مداواها) و در هم آميختن آن مواد (گرم و سرد) معتدل نساخت (مزاج او را) مگر اين که موجب افزايش عوامل بيماري او گشت تا آنگاه که پرستارش خسته شد. و طبيبش درمانده گشت و دودمانش در توصيف بيماري او ناتوان گشتند و از پاسخ کساني که از بيماري و حال او مي پرسيدند، عاجز ماندند و اختلاف نظر پيدا کردند در نزد بيمار از ناگواري خبري که آن را مخفي مي داشتند. گوينده اي از آنان که در بالينش بودند (يا اطلاعي از او داشتند) مي گفت:
 او همانطور است که مي بينيد، ديگري آرزوي برگشت بهبود براي او داشت و سومي توصيه براي شکيبايي و صبر براي از دست دادن او مي نمود و اندوه و مصيبت گذشتگان پيش از او را به حاضرين يادآور مي گشت. در همان هنگام که بر بال حرکت و جدايي از دنيا و از دست دادن دوستان و آشنايان نشسته بود. پديده ديگري از اندوهايش بر وجودش تاخت و وسايل هوشياري و ذکاوتش را در حيرت فرود برد و رطوبت زبانش خشکيدن گرفت. بسا پاسخ هاي مهمي که (براي سوالات) مي شناخت، و از رد آن نه ناتوان گشت و صدايي که براي دلش دردناک بود، شنيد ولي خود را به کري زد، صدايي از بزرگي که در زندگي او را تعظيم مي کرد و يا کوچکي که ترحم به او داشت. قطعي است که براي مرگ سختي هايي است که مشقت بارتر از آن است که بتوان آنها را کاملا توصيف کرد يا اين که با عقول مردم دنيا قابل فهم و سنجش باشد.

 

قبلی بعدی