از یک خطبه ی آن حضرت درباره ی شورای خلافت، دادخواهی از قریش، یاران جمل
سپاس خدایی را که آسمانی آسمان دیگر را، و زمینی زمین دیگر را از دید او پوشیده نمی دارد. شورای خلافت
(در آن روز) کسی گفت[1] : ای پسر ابوطالب، تو بر این کار بسیار حریص هستی گفتم: - عدد بلکه - به خدا سوگند - شما به آن حریصی تر و از شایستگی آن دورترید، و من به آن مخصوص تر و نزدیک ترم. جز این نیست که من حق خود را می جویم که شما میان من و آن جدایی می آفکنید و مرا از آن میرانید.
چون او را در جمع حاضران با دلیل دندان شکن سرکوب کردم شروع کرد به سخنان بی ربط گفتن، گویی خود را باخته،- نمی دانست چه پاسخ دهد! شکایت از قریش
خداوندا، بر قریش و یارانشان از تو یاری می جویم، زیرا آنان رشته ی خویشاوندی با مرا بریدند، و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند، و بر آن شدند که کاری را که حق من است از چنگم در آورندسپس گفتند :زنهار که حق را گاه باید بگیری و گاه باید از آن دست برداری! شورشيان جمل
به جنگ با من بیرون شدند در حالی که ناموس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (عایشه) را به سان کنیزی که در معرض فروش گذارند به این سو و آن سو کشیده، به سوی بصره روانه ساختند. آنان (طلحه و زبیر) زنان خود را در خانه هاشان بازداشتند و پرده نشین رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)را در برابر دیدگان خود و دیگر نامحرمان آشکار نمودند، آن هم در میان لشکری که مردی از آنان نبود جز آنکه با کمال رضایت بدون کمترین اجباری با من قرار طاعت نهاده و دست بیعت داده بود.
آنان بر کارگزار من در بصره (عثمان بن خنیف) و خزانه داران بیت المال مسلمانان و سایر مردم آن شهر در آمدند، گروهی را کت بسته گردن زدند، و گروهی را با فریب و نیرنگ به قتل رساندند.
به خدا سوگند اگر از میان مسلمانان جز یک مرد را عمداً و بدون هیچگونه جرمی نکشته بودند همانا کشتن همه ی آن لشکر بر من روا بود، زیرا کشتار او را حاضر بودند و اعتراض نکردند، و با دست و زبان از او دفاع ننمودند.
چه رسد به آنکه گروهی از مسلمانان را به تعداد سپاهی که بر آنان یورش بردند از دم تیغ گذراندند!