(مردمى را در مرگ يكى از خويشاوندانشان چنين تسليت گفت) مْردن از شما آغاز نشده ، و به شما نيز پايان نخواهد يافت. اين دوست شما به سفر مى رفت، اكنون پنداريد كه به يكى از سفرها رفته ؛ اگر او باز نگردد شما به سوى او خواهيد رفت.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  شناخت شناسی (امیرالمومنین علیه السلام)  >  سیمای امیرمؤمنان علیه السلام از منظر نهج البلاغه

سیمای امیرمؤمنان علیه السلام از منظر نهج البلاغه

چکیده
شناسایی و شناساندن شخصیت امیرمؤمنان علی علیه السلام به عنوان انسان کامل و الگویی برای کارگزاران و عامّه مردم، جزء ضرورت های عصر حاضر است. آنچه در این مقاله دنبال شده تصویری از شخصیت آن حضرت است که از زبان ایشان در نهج البلاغه ارائه گردیده. محورهای مورد توجه در مقاله عبارتند از: مقام علمی؛ مقام بصیرت و یقین؛ مقام های اخلاقی در عرصه هایی همچون پرهیزگاری، زهد و دنیاگریزی، عدالت خواهی، شجاعت و ملازمت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .
این در حالی است که امام از گفت وگو درباره خود و ستایش از خویشتن ابراز ناخشنودی کرده و آنچه بر زبان ایشان جاری شده از سرِ نیاز و اقتضای حال بوده است.
مقدّمه
سیمای آفتابگون حضرت علی علیه السلام چنان پر تشعشع است که هر چشمی را یارای نگریستن در آن نیست، و ستیغ شخصیت و هویّت الهی او چنان فرازمند است که پای هر راه پیمای سختکوش و بلند همّتی به دامن آن نخواهد رسید، و مرغ بلندپرواز اندیشه ها به کرانه آن نزدیک نتواند شد. علی بن ابی طالب علیه السلام بهترین مصداق این بیت نغز است:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست    که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم.
از روزگاری که آن یگانه دهر پا به عرصه وجود گذاشت، تا به امروز هزاران زبان و قلم در مدح و ستایش ایشان به کار افتاده اند تا رقص کنان جلوه ای از جلوه های آن انسان بی همتا را به تصویر بکشند. اما چه سرّی در شخصیت آن امام همام نهفته است که همگان همچنان شیدای نیوشیدن مکارم اویند و سر به جیب تفکر در عظمت او؟!
آنچه در این بین شنیدن دارد ترسیم و تصویری است که خود امام از شخصیت و مقامات علمی و معنوی خویش در برابر چشم همه حق پویان نهاده است، و شاید این بهترین ترسیم باشد؛ زیرا گرچه امام به خاطر ناپسندی تمجید از خویش، از این کار طفره رفته، اما در لابه لای سخنان بر جای مانده از او در نهج البلاغه، اسراری فروریخته که سخت به کار می آیند و ارائه آن ها برای عاشقان آن امام بسیار شیرین و شنیدنی اند.
ناخشنودی امام علیه السلام از ستایش خویشتن
امیرمؤمنان علیه السلام تجسّم انسان کامل و تفسیر مجسّد آیات نورانی کتاب حق است. چنین انسانی قرآنی نیک می داند که آیه «فَلاتُزکّوا انفسَکُم هُو اَعلُم بِمَن اتّقی» (پس خودتان را پاک مشمارید. او به [حال] کسی که پرهیزگار است داناتر است.) (نجم: 32) از آموزه های بلند اخلاقی قرآن است. از این رو، از ستایش خود اظهار ناخشنودی می نماید:
«و قد کرهتُ أن یکونَ جالَ فی ظنّکم إنّی أحبُّ الاطراءَ و استماعَ الثناءِ و لستُ بِحمداللّهِ کذلکَ، و لو کنتُ اُحبُّ اَن یُقالَ ذلکَ لترکتُه إنحطاطا، لِلّهِ سبحانه عن تناوِل ما هو أحقُّ به مِن العظمةِ والکبریاءِ»؛(2) و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان شنیدن ستایش. سپاس خدای را که چنین نیستم، و اگر دوست داشتم که درباره ام چنین گفته شود، آن را وامی نهادم؛ به خاطر فروتنی در پیشگاه خداوند سبحان و عظمت و بزرگی که او بدان سزاوار است.
و در جای دیگر، اذعان می کند که اگر نهی الهی از خودستایی نبود، انبوه فضایل خود را برمی شمردم:
«و لولا ما نَهیَ اللّهُ عنه من تَزکیةِ المرءِ نفسَهُ لَذکَر ذاکرٌ فضائلَ جَمّةً تعرفُها قلوبُ المؤمنینَ و لاتَمجُهُّا آذانُ السامعینَ»؛(3) و اگر نبود که خداوند پاک شمردن خویش را نهی کرده است، گوینده فضیلت های انبوهی را یاد می کرد که دل های مؤمنان با آن ها آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست.
در خطبه 216 با صراحت اعلام می کند که مرا ستایش نکنید: «ولا تُثنّوا علیَّ بجمیلِ ثناءٍ.»
دامن امام از خودستایی و خودپسندی چنان مبرّا و منزّه است که از همراه شدن حرب بن شرحبیل شبامی با خود ممانعت کرد؛ معتقد بود چنین همگامی با زمامدار، باعث به انحراف کشیدن او و خواری مؤمن می گردد:
«اِرجِع! فانَّ مَشیَ مِثلِک معَ مِثلی فتنةٌ للوالی و مذلّةٌ لِلمؤمِن»؛(4) بازگرد که پیاده رفتنِ چون تویی با چون من موجب فریفته شدن والی و خواری مؤمن است.
آن گاه که در بدو ورود به شهر «انبار» با انبوه مردمی روبه رو شد که بنا به عادت خود در استقبال از شاهان، هلهله کنان به استقبال ایشان آمدند، مانع این کار شد و به آنان فرمود: چنین برخوردی، هم برای زمامداران زیان آور است و هم برای مردم:
«... واللّهِ ما یَنتفعُ بهذا أُمراؤُکم و اِنَّکم لتَشقّونَ به علی أنفسِکم فی دُنیاکم و تَشقَونَ به فی آخرتِکم»؛(5) به خدا که امیران شما از این کار سودی نمی برند، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج می افکنید و در آخرتتان بدبخت می گردید.
پرهیز و ناخشنودی از خودستایی هر چند شخص در مرتبه ای عالی از کمال انسانی باشد برای انسان های کمال یافته امری طبیعی است؛ زیرا آنان به همان اندازه که راه طولانی و دراز کمالات را طی نموده باشند، در برابر خود راهی بس طولانی دیده و مقدار طی شده را در برابر آن بس ناچیز و خرد می انگارند؛ چه آنکه هدف نهایی آنان لقای خداوندی است که در پهنه ارزش های والا و صفات جمال و جلال، کرانگی برنمی تابد. سرّ اظهار قصور یا تقصیر یا خردی و ناچیزی اولیای الهی در برابر عظمت خداوند همین نکته است.
علاّمه حدیث شناس، مجلسی رحمه الله ، آورده است: «شاید یکی از آثار استغفار و توبه خواهی پیشوایان دینی، آن هم هفتاد بار یا بیشتر در روز، بی آنکه گناهی مرتکب شده باشند همین است که هر گامی به سوی عالم قدس می گذارند، درجه پیشین و طاعات و عبادات آن را در برابر درجه پسین ناقص می بینند. از این رو، از کاستی کار خود استغفار می کنند و به سوی خدا توبه می آورند و برای دست یابی به درجه ای بالاتر از درجه خود، به خدا لابه می نمایند.»(6)
دلایل ستایش امام علی علیه السلام از خویشتن
اگر خودستایی در آموزه های قرآن نکوهیده شده و طبع ره پویی در مسیر تکامل آن را برنمی تابد و سیره امیرمؤمنان علیه السلام نیز با آن نمی سازد، پس چرا احیانا در لابه لای کلمات آن حضرت علیه السلام به عباراتی برمی خوریم که حکایت از خودستایی دارند؟
به این پرسش، چند پاسخ ارائه شده اند:
1. بیان کمالات نفسانی در حقیقت، بیان نعمت هایی است که خداوند به شخص داده است، البته در صورتی که او این کمالات را سراسر منتسب به خداوند بداند و صلای «انّما اوتیتُه علی علمٍ عندی» (قصص: 78) سر ندهد، بلکه معتقد باشد که «هذا مِن فضلِ ربّی» (نمل: 40) و بدین خاطر است که خداوند، خود فرمان به بازگویی نعمت خدادادی داده است: «و اَمّا بنعمةِ ربِّک فَحدِّث.»(ضحی: 11) امام علیه السلام در فقره ای از گفتار خود به این امر اشاره کرده اند:
«أنَا الّذی فقأتُ عینَ الشرکِ و ثَللتُ عرشَهُ، غیرُ ممتنٍّ علیَ اللّهِ بجهادیٍ و لا مدلٌ الیه بطاعتیِ، و لکن اُحَدِّثُ بنعمةِ ربّی»؛(7) من کسی هستم که چشم شرک را از کاسه درآوردم و بنیاد آن را درهم شکستم. با این حال، به خاطر جهادم، بر خداوند منّتی ندارم و به خاطر طاعتم نازی بر او نمی فروشم، بلکه تنها از نعمت پروردگارم سخن می گویم.
2. امام با این کار، می خواهند پرده از چهره تاریخ کنار بزنند؛ زیرا پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در کنار انحراف مسیر امامت و پیشوایی و انتقال آن به نااهلان، علم و دانش نیز در خدمت همینان برای تثبیت حکومتشان درآمد. در نتیجه، بسیاری از حقایق تاریخی در هاله ای از ابهام و حجاب فرو رفتند. چهره تابناک امام علیه السلام بیشترین بی مهری را در کتاب تاریخ به خود دیده است، تا بدانجا که لعن و دشنام آن یگانه دهر یک سده در مقدّس ترین مکان ها و زمان ها ورد زبان مردم نادان بود! امام علیه السلام با عنایت به این واقعیت تلخ، با پرده برداری از گوشه ای از شخصیت والای خود، به مقابله با آن برخاستند.
3. امام علیه السلام با این کلمات درصدد دفاع از حق خود برآمده اند؛ زیرا به رغم وجود ده ها شاهد قرآنی و روایی، از جمله ماجرای «غدیر خم»، گروهی سست ایمان در «سقیفه» گرد آمدند و سپیدی مو را بر سپیدی دل ترجیح دادند و چنان تدبیر کردند که یکی پس از دیگری توپ خلافت را به یکدیگر پاس دهند و به قول امام علیه السلام ، تا توانستند از پستان آن دوشیدند و آن تنها شایسته روزگار را 25 سال خانه نشین کردند.(8)
به نظر می رسد محرومیت امّت اسلامی از درک فیوضات علمی، معنوی، سیاسی و اجتماعی امام علیه السلام ، که ناشی از جهل و ناآگاهی از مقام بلند و شامخ ایشان بوده، مهم ترین عامل توصیف امام علیه السلام از خود بوده است.
به راستی، چرا امام علیه السلام بارها در حضور مردم فرمودند: «سَلونی قبلَ اَن تَفقدونی»؟(9) آیا سرّ این فراخوانی به پرسش همان جمله «قبلَ ان تفقدونی» نیست؟! بنابراین، سخن از شخصیت امیرمؤمنان نیست تا اگر تمجیدی صورت گیرد، به شخص برگردد و حمل بر خودستایی شود، بلکه سخن از علم، معنویت، کمالات اخلاقی و سیاست دانی است که به صورت تمام و جامع، در این انسان سترگ گرد آمده اند و زود است که عمر او به سر آید و مردم از این کان عظیم بی بهره بمانند.
به این سخن بلند امام علیه السلام توجه کنید:
«غدا ترونَ ایّامی و یکشف لکم عَن سرائری و تَعرفوننی بعدَ خُلوّ مکانی و قیامِ غیری مقامی»؛(10) فردا به روزگارم در خواهید نگریست و رازهای درونم بر شما آشکار خواهند شد و پس از خالی شدن جایگاهم و نشستن دیگری بر جان من، مرا خواهید شناخت.
آیا این گفتار از سر خودستایی صادر شده یا از دردی جانکاه در درون جان امام علیه السلام خبر می دهد که چرا می بایست مردم هم عصر ایشان تا آن حد مقام و منزلت آن حضرت را نشناسند و پس از گذشت سالیانی چند، تازه پی ببرند که چه گوهر گران بهایی از کف داده اند؟! از این روست که در یکی از خطبه های خود، پس از ابلاغ جمله «فاسألونی قبلَ اَن تفقدونی»(11) به فتنه های بنی امیّه اشاره کرده است که پس از ایشان اتفاق خواهند افتاد و از آنان به عنوان «ماده شتری کلان سال و بدخوی که دست بر زمین کوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد ... و از مردم کسی را بر جای نگذارد» یاد کرده، آن گاه می فرماید:
«... فعندَ ذلکَ تَودُّ قریشُ بالدنیا و ما فیها لو یَروننی مقاما واحدا و لو قَدرِ جَزر جزورٍ لِاَقبلَ مِنهم ما اَطلبُ الیومَ بعضَه فلا یُعطونیه»؛(12) در این هنگام، قریش دوست دارد دنیا را با آنچه در آن است بدهد، تا زمانی کوتاه به اندازه کشتن شتری مرا ببیند، تا آنچه امروز برخی از آن را می خواهم و به من نمی دهند یکجا تسلیم نماید.
یعنی: در زمان حیات امام علیه السلام ، قدر ایشان را نشناختند و بهای زمام داری عادلانه او را نپرداختند، آن گاه که امام علیه السلام از میان آنان رخت بربندد، چنان تشنه تیغ عدالت و سرانگشتِ توانمندِ تدبیر او خواهند بود که آرزو کنند کاش تمام دنیا را می دادند و امام علیه السلام را تنها لحظاتی هرچند کوتاه در میان خود می داشتند.
باری، آنجا هم که امام علیه السلام با کمیل خلوت کرد و با اشاره به سینه مبارک خود فرمود: «اِنّ هیهنا لَعِلما جَمّا لو اصبتُ له حملةً»،(13) باز دغدغه از دست رفتن آن دانش بیکران را داشت که در درون جانش انباشته شده و بسان سیلاب منتظر جوشش بود؛ فرمود:
«یَنحدُر عنّی السیلُ و لایَرقی الیَّ الطیر»؛(14) سیلاب دانش از من می جوشد و مرغ اندیشه کسی به پای من پرواز نتواند کرد.
مقام ها و فضایل امام علی علیه السلام
1. مقام علمی
مقام علمی امام علیه السلام چنان بلند و والاست که مرغ اندیشه هیچ بشری بدان پایه راه ندارد (لا یَرقی الیَّ الطیرُ) و جویبار دانش از اقیانوس وجود او سرازیر است (یَنحدُر عنّی السیلُ) و دانشی انبوه و انباشته در جان او نهفته است (انّ هیهنُا لَعِلما جَمّا.)
علم و دانش امام علیه السلام نسبت به شریعت شهره آفاق است و به رغم همه بی مهری هایی که زمانه نسبت به ایشان روا داشت، قریب به اتفاق صحابه و بزرگان امّت اسلامی ایشان را اعلم مردم و اقضا می شناختند(15) و به قول خلیل بن احمد، او از همگان بی نیاز بود، اما همگان به او محتاج، و پی در پی برای گشودن گره های خود به ایشان مراجعه می کردند.(16) اما آنچه در گفتار امام علیه السلام انعکاس یافته دانشی است بس فراتر از شریعت که بدون تردید، برای مردم آن عصر ناشناخته بوده است.
امام از علمی مکنون خبر می داد که اگر آن را فاش سازد، مردم بسان ریسمان بلندی در چاه به خود خواهند لرزید:
«بَلِ انْدَمجتُ علی مکنونِ علمٍ لو بُحتُ بهِ لاضطربتُم اضطرابَ الأرشیةِ فِی الطَویِّ البعیدةِ»؛(17) بلکه دانش نهان سراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن راز را با شما در میان گذارم بسان ریسمان در چاه ژرف، بر خویشتن خواهید لرزید.
و در جای دیگر فرمود: اگر پرده از اسرار غیبی برگیرم، به بیابان ها خواهید رفت و به خاطر کارهایتان خواهید گریست:
«لو تَعلمونَ ما أعلمُ ممّا طُوِیَ عنکم غَیبُه اِذا لَخَرجتُم اِلیَ الصُّعُداتِ تَبکونَ علی أعمالِکم و تَلتدمونَ علی أنفسِکم»؛(18) اگر آنچه را من می دانم و غیب آن بر شما پوشیده است می دانستید، سر به بیابان ها می گذاشتید و بر کرده های خویش می گریستید و بر سر و سینه می زدید.
چنان که در مقامی دیگر، از اینکه مردم نسبت به ایشان دچار غلوّ و گزافه گویی شده و امام را برتر از پیامبر صلی الله علیه و آله بدانند، اظهار نگرانی کرده و بدین روی، اعلام نموده است که این اسرار را با خواص خود در میان می گذارد:
«واللّهِ لو شئتُ أن أُخبِرَ کُلَّ رجلٍ مِنکم بمَخرجِه و مَولجِهِ و جمیعِ شأنه لفعلتُ، و لکن أخافُ أَن تَکفُروا فیّ بِرسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ألا و اِنّی مُفضیه اِلیَ الخاصَّةِ مِمّنَ یُؤمنُ ذلکَ مِنه»؛(19) سوگند به خدا، اگر بخواهم هر یک از شما را خبر دهم که از کجا آمده است و به کجا می رود و چند و چون تمام امورش چگونه است، می توانم؛ اما می ترسم درباره ام به راه جلو روید و مرا به رسول اللّه صلی الله علیه و آله برتری دهید. هان! من این رازها را با خواصی که از بیم غلوگویی در امانند، در میان می گذارم.
به راستی، این چه دانشی است که بر اساس آن، امام از پرونده کامل هر انسان با خبر است و سوگند یاد می کند که می تواند از تمام شئون و کارهای او پرده بردارد؟
دامنه دانش حضرت علی علیه السلام تا این حد متوقف نمی شود و اعلام می کند که از رخدادهایی تا پگاه رستاخیز چنان باخبر است که گویا در میان آنان و همزمان با آنان حضور دارد:
«از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید. بدان کس که جانم به دست اوست! نمی پرسید از چیزی که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهی که صد تن را به راه راست می خواند و صد را گم راه می سازد، جز آنکه شما را از آن آگاه می کنم؛ از آنکه مردم را بدان فرامی خواند و آنکه رهبری شان می کند و آنکه آنان را می راند و آنجا که فرود آیند و آنجا که بارگشایند و آنکه کشته شود از آنان و آنکه بمیرد از ایشان.»(20)
در همین راستا، امام از مسلّط شدن معاویه و فرمان او نسبت به دشنام و برائت از امام،(21) فتنه ها و حوادث تلخ حکومت بنی امیّه،(22) انقراض حکومت بنی امیّه در فرجام کار آنان و ظهور حکومت عبّاسیان،(23) حکومت کوتاه مروان و زمام داری چهار پسر او،(24) به ویژه به صورتی روشن تر، حکومت عبدالملک بن مروان و چگونگی به قدرت رسیدن او،(25) ظهور حجّاج بن یوسف ثقفی،(26) غرق شدن شهر بصره به استثنای گنبد مسجد آن،(27) رخدادهای شکننده شهر کوفه،(28) طغیان صاحب الزنج از قرامطه،(29) هجوم مغولان،(30) انحراف عقیدتی و اخلاقی در دوران آخرالزمان(31) و ظهور مهدی موعود (عج)(32) خبر داده اند.
این اخبار چنان با قاطعیت و یقین همراهند که امام علیه السلام از تعابیری همچون «کَانّی أَنظُر اِلیهم»؛ گویا به آنان می نگرم، یا «أراهم»؛ آن ها را می بینم، استفاده کرده اند. و گاه بر این نکته پای می فشرند که پیش از این، از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله از این رخدادها مطّلع شده ام.
ابن ابی الحدید می نویسد: «اینکه علی علیه السلام می گوید: هر چه از حوادث آینده از من بپرسید خبر خواهم داد، نه ادعای خدایی است و نه ادعای نبوّت، بلکه منظور آن حضرت این است که من این آگاهی از غیب را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آموخته ام. ما علی را در خبرهای غیبی که از او صادر شده است، امتحان کرده ایم و همه خبرهای او را مطابق با واقع یافته ایم.»(33)
چه آزمونی بالاتر از اینکه گزارش آن حضرت درباره هجوم قوم وحشی تاتار در سال 666 ق، یعنی درست در زمانی که ابن ابی الحدید می زیسته شش سده و نیم پس از شهادت امام علیه السلام به تحقق پیوست.
ابن ابی الحدید در این باره چنین آورده است: «بدان این غیبی که امیرمؤمنان علیه السلام از آن خبر داد، ما با چشم خود دیدیم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوایل اسلام انتظار آن را می کشیدند، تا اینکه قضا و قدر، این حادثه خونین را به دوران ما کشید، و آنان از قوم «تاتار» بودند که از خاور دور خروج کردند و سپاهیانشان وارد شدند و با سلاطین «خطار»، «قفجاق» و شهرهای ماوراءالنهر و خراسان و دیگر شهرهای ایران کاری کردند که از خلقت آدم علیه السلام تا عصر ما هیچ تاریخی نظیر آن را ندیده است.»(34)
با همه مدارایی که امام علیه السلام در بیان اسرار نهفته در سینه خود داشتند و از اظهار آن جز برای خواص اجتناب می کردند، هنگامی که با بازگویی برخی از رخدادهای آتی درباره شهر بصره اسرار هویدا ساختند، مردی از میان جمع امام را مخاطب ساخت و شگفتی خود را از دانش امام علیه السلام چنین ابراز کرد: «به شما علم غیب عطا شده است، ای امیرمؤمنان؟!» امام علیه السلام با لبخندی از سر مهر و شادمانی به او پاسخ دادند که این علم غیب نیست، علم غیب آگاهی از زمان قیامت و چهار امری است که در آخرین آیه سوره لقمان آمده است؛ این دانشی است غیر از علم غیب که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته و من آن را از ایشان فراگرفته ام.(35)
مراتب دانش امام علیه السلام مرزهای زمینیان را درمی نوردند و به آسمان و آسمانیان می رسند. امام علیه السلام در فرازی از نهج البلاغه در توصیف دانش خود چنین آورده اند:
«اَیُّها الناسُ سَلونی قَبلَ اَن تَفقدُونی، فَلاَنا بِطُرقِ السماءِ أعلمُ مِنّی بطُرُقِ الارضِ»؛(36) ای مردم، پیش از آنکه مرا نیابید از من بپرسید که من به راه های آسمان از راه های زمین آگاه ترم.
آیا با معیارهای بشری می توان از عهده تحلیل دانشی برآمد که زمین و زمان را درمی نوردد؟!
2. مقام بصیرت و یقین
بصیرتْ بینش است و علمْ دانش. از این رو، بین آن ها تفاوت است و در آیات و روایات، به صورت جداگانه ذکر شده اند و در دعاها به صورت دو خواست جداگانه مورد طلب واقع گردیده اند. علم به انسان آگاهی می دهد، اما بصیرتْ نگاه ارزانی می کند. علم می تواند آمیخته با خطا و اشتباه باشد، اما اشتباه و خطا در مرحله بصیرت راه نمی یابد؛ چنان که برای حفظ از دام دنیا، بالاتر از علم و آگاهی، بصیرت و بینش لازم است. بنابراین، علم و بصیرت دو مقوله جداگانه، اما مرتبط با یکدیگرند.
از سوی دیگر، یقین از مقوله علم است، منتها مرتبه عالی علم که ذرّه ای شک و شبهه به آن راه نیابد، هرچند خود یقین به مراتب سه گانه علم الیقین، عین الیقین، و حق الیقین منقسم است. بنابراین، یقین در برابر شک است.
مرتبه یقین چنان والاست که پیامبری عظیم القدر همچون حضرت ابراهیم علیه السلام از خداوند خواست تا او را در امکان وقوع احیای مردگان یا کیفیت اجرای آن، به یقین و مرحله اطمینان باطنی برساند: «قال اَولَم تُؤمِن قالَ بلی و لکن لِیطمئِنَّ قَلبی.»(بقره: 260)(37) امیرمؤمنان علیه السلام در مواردی از گفتار خود، بر این حقیقت پای فشرده که دارای مقام بصیرت و یقین است.
در جایی فرمود:
«اِنّ معی لَبصیرتی ما لَبَّستُ علی نفسی ولا لُبِّسَ علیَّ»؛(38) حقیقت بینی من با من است؛ نه حق را از خود پوشیده داشته ام، و نه بر من پوشیده بوده است.
در فرازی دیگر، پس از یاد کرد شجاعت و جنگاوری خود در برخورد با دشمنان، فرمود:
«و اِنّی مِن ضلالهم الّذی هم فیه و الهُدیَ الّذی اَنَا علیه لَعلی بصیرةٍ مِن نفسی و یقینٍ مِن ربّی»؛(39) من بر گم راهی که آنان در آن به سر می برند و هدایتی که خود از آن برخوردارم، از جانب خود دارای بصیرت و از جانب خداوند دارای یقین هستم.
یعنی: حضرت علی علیه السلام نسبت به گم راهی مخالفان و هدایت خود، از درون جان دارای بصیرت و بینش و از جانب خدای خود نیز به مرحله یقین و قطع رسیده است.
در جای دیگر، امام علیه السلام از بصیرت خود با عنوان بیّنه و نشانه ای آشکار از جانب پروردگار یاد کرده است:
«و اِنّی لَعلی بیّنةٍ مِن ربّی»؛(40) من از جانب پروردگارم دارای دلیل آشکار هستم.
در موردی دیگر، از آن با عنوان یقین یاد نموده است:
«و اِنّی لَعلی یقینٍ مِن ربّی و غیرَ شُبهةٍ مِن دینی»؛(41) من از جانب پروردگارم بر یقینم و نسبت به دینم هیچ شبهه ای ندارم.
امام علیه السلام با آوردن چنین عباراتی و حتی سوگند به نام الهی، از جزم و قطع بی چون و چرای خود نسبت به صحّت و درستی راهی که طی کرده خبر داده است.(42) این امر به خوبی نشان می دهد که انحرافات مردم پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله چنان عمیق و گسترده بودند که چهره تابناک حق و حقیقت در هاله ای از ابهام فرو رفته بود و همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش بینی کرده بودند، فتنه های گم راه کننده بسان پاره های شب به سوی مردم روی کردند. در چنین حال و هوایی، که رو در روی حضرت علی علیه السلام شخصیت های نامدار اسلام و صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همچون زبیر و طلحه قرار گرفتند یا یاران شب زنده دار و قرآن خوان حضرت علی علیه السلام در برابرش صف آرایی کردند و امر بر بسیاری از بزرگان روزگار مشتبه شد و اعلام داشتند نه به کمک علی علیه السلام می شتابند و نه به دشمنی با او خواهند پرداخت، پیداست که صرف علم و آگاهی کفایت نمی کند، بلکه نوعی بصیرت و بینش لازم است که مه شکن و شبهه برانداز باشد. و این خصلتی بود که حضرت علی علیه السلام از آن بهره کامل داشت و هر کدام از یاران ایشان همچون عمّار، که بهره لازمی از آن داشت، توانست در کنار امام باقی بماند.
خصلت دیگری که امام علیه السلام خود را بدان متصف می داند، یقین در برابر شک و تردید است؛ یعنی امام خود را نسبت به همه حقایق آسمانی و معارف الهی و هر آنچه دین پیام آور آن بوده، چنان در مرتبه ای از یقین و قطع می داند که ذرّه ای شک و تردید در آن راه نمی یابد:
«ما شَککتُ فِی الحقِّ مُذ أُریتُه»؛(43) از هنگامی که حق بر من نمایانده شده، درباره اش تردید نکرده ام.
این جمله از نظر زمان، فراگیری دارد؛ یعنی از نخستین لحظات آشنایی امام علیه السلام با اسلام در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در زمانی که تنها ده سال داشت تا لحظه ابراز این کلمات را دربرمی گیرد. عدم رهیافت شک و تردید در حق شناسی در این گستره از حیات امام علیه السلام حکایت از ژرفای ایمان ایشان دارد. بدون تردید، به خاطر برخورداری از ایمانی چنین راسخ بود که در همان اوان راه، از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان جانشین و خلیفه ایشان معرفی شد.(44)
3. مقام های اخلاقی
کراهت و ناخشنودی امام علیه السلام در بیان سجایای اخلاقی و مقامات معنوی خویش نسبت به سایر زمینه ها نمود بیشتری دارد، به ویژه در عرصه ارتباط عبودی با خداوند. در این عرصه، کمتر سخنی به چشم می خورد که نشانگر مرتبه عبودیت و مقام بندگی و میزان عبادت های آشکار و پنهان ایشان باشد. مراتب عبودیت امام علیه السلام به گونه ای بود که امام سجّاد علیه السلام ، که خود در اثر کثرت عبادت به «سیدالساجدین» و «زین العابدین» ملقّب شد، در برابر عبادت علی علیه السلام اظهار عجز و ناتوانی می کند.(45)
باری، ناچیز دانستن عبادت در برابر عظمت و نعمت های خداوند، شعار اولیای الهی است: «و ما عَبدناکَ حقَّ عبادتِک.»(46)
محورهای سجایای معنوی و اخلاقی امام علیه السلام عبارتند از:
الف. تقوا و پرهیزگاری: بدون تردید، هر که با نهج البلاغه و سایر کلمات امام علی علیه السلام آشنا باشد، در نخستین نگاه درمی یابد که تقوا و پرهیزگاری و ترغیب مردم به آن از عمده ترین دغدغه های فکری و ذهنی امام علیه السلام بوده است، به گونه ای که در کمتر خطبه یا نامه یا کلمات قصار است که به صراحت یا اشاره به آن توجه نشده باشد. نقطه اوج این امر خطبه «همام» است که امام چنان با عشق و سوز و از اعماق وجود خود، صفات پرهیزگاران را برمی شمرند که همام مخاطب این خطبه درجا جان به جان آفرین تسلیم می کند.
گذشته از خوی و سیره عملی سراسر آمیخته با تقوای الهی، اهتمام امام علیه السلام به تقوا در گفتار ایشان و در توصیف خود نیز منعکس شده است. امام در فرازی از نامه سراسر درد و رنج خود، به عثمان بن حنیف، حاکم بصره، پس از تبیین زهد و دنیاگریزی خود و بسنده کردن به کمترین متاع آن چنین آورده اند: «خوشا کسی که به آنچه پروردگارش بر عهده وی نهاده، پرداخته است و در سختی اش با شکیبایی ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده، در جمعی که از بیم روزِ بازگشت، دیده هاشان به شب بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار و لب هاشان به یاد پروردگار تر و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسیار.»(47)
و آن هنگام که سخن برخی به گوش آن حضرت می رسد که می گویند: معاویه از علی علیه السلام زیرک تر و به سیاست آگاه تر است، برآشفته شده، می فرماید: «به خدا سوگند! معاویه از من زیرک تر نیست، اما شیوه او پیمان شکنی و گناه کاری است. اگر ناخشنودی از نیرنگ نبود، من از همه مردم زیرک تر بودم، اما هر نیرنگ و پیمان شکنی گناه است، و هر چه گناه است موجب تاریکی دل. و روز قیامت نیرنگ باز پرچمی دارد که به آن شناخته می شود.»(48)
ب. زهد و دنیاگریزی: شاید بالاترین سکّوی دنیاپرستی و دنیازدگی حکومت و زمام داری باشد؛ زیرا قدرت و مال در یک جا جمع می شوند؛ اگر شخصی طالب جاه و مقام باشد حکومت بالاترین مقام اجماعی را به همراه می آورد، و اگر طالب مال و ثروت باشد خزانه و بیت المال در اختیار والی است، و اگر طالب شهوت و شهوت رانی باشد امن ترین جا برای او دارالاماره است که نگاه شحنه و شلاق داروغه و داد قاضی و تیغ جلاّد هرگز بدان راه نمی یابند. بدین دلیل است که دنیاخواهان هماره حکومت و زمام داری را هرچند در پهنه کوچکی از دنیا باشد، برای خود آرزو داشته اند.
اما امیرمؤمنان علیه السلام با نشستن بر کرسی خلافت و برخورداری از همه امتیازات زمام داری بر سرزمین گسترده اسلامی آن روز، خلافت را با صرف نظر از آثار مثبت آن تا فروترین حد متصور، خرد و ناچیز ساخت، تا بدانجا که آن را از نعلین پینه زده خود، که به نظر ابن عبّاس فاقد قیمت بود،(49) یا از عطسه زدن بز، پست تر شمرد،(50) در حالی که می توانست از لذت های دنیا بهره برگیرد؛ چنان که خود فرمود:
«لوشئتُ لاهتدیتُ الطریقَ الی مُصفّی هذا العسلِ و لُبابِ هذا القمحِ و نسائجِ هذا القَزِّ»؛(51) اگر می خواستم، می توانستم به این عسل مصفّا و مغز گندم و بافته های ابریشم راه ببرم و از آن ها بهره برگیرم.
اما دامن خود را از چنین آلایشی پیراسته نگاه داشت:
«هیهاتَ أن یَغلبنی هوایَ»؛(52) دور است که هوای نفسم بر من چیره گردد.
امام در دوران خلافت، به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرد. تازه با این زهد شگفت آورش، که به تصریح خود، دیگران توان انجام آن را ندارند، در ادامه همین نامه آورده است که می خواهد نفس خود را بیش از این با تقوا ریاضت دهد و کار زهد و دنیاگریزی را به جایی برساند که به لقمه ای نان با اندکی نمک دمساز باشد: «سوگند به خدا جز آنکه مشیّت الهی را استثنا کنم نفس خود را چنان ریاضت دهم که اگر گرده نانی برای خوردن یافتم شاد شود، و از نان خورش به نمک خرسند گردد، و چشم خانه را چنان واگذارم تا همانند چشمه ساری که از آب تهی شده باشد، همه اشکش روان گردد.»(53)
امام هدف خود را از به دست گرفتن قدرت چنگ زدن به حطام دنیا نمی داند، بلکه از باب پیمانی می داند که خداوند از علما گرفته است تا در برابر ستم ستمگران و به غارت رفتن حق ستم دیدگان سکوت نکنند و از این راه، بتوانند دین الهی را به پای دارند و احکام و حدود خداوند را احیا نمایند.(54)
امام علیه السلام در فرازی دیگر از نهج البلاغه، زهد خود را چنین ترسیم کرده است:
«واللّهِ لَقَد رقعتُ مِدرَعتی هذه حتَّی استحییتُ مِن راقِعها و لَقد قالَ لی قائل ألا تَنبِذُها؟ فقلتُ: أُغرُبْ عنّی فَعِندَ الصباحِ یَحمَدُ القومُ السُّری»؛(55) به خدا، چنان این جامه پشمین خود را پینه زده ام که از پینه کننده آن شرم کردم. یکی به من گفت: آن را دور نمی افکنی؟ گفتم: از من دور شو که هنگام صبح راه سپاران ستایش می شوند.
امام علیه السلام در جای دیگر نیز حکومت را با صرف نظر از جنبه های الهی و حق ستانی آن، از کفش فاقد قیمت خود نیز کم بهاتر دانسته است.(56) در فرازی دیگر، دنیا را در خطابی آتشین چنین مخاطب می سازد:
«یا دنیا! یا دنیا! الیکِ عَنّی، أبی تعرّضتِ اَم الیَّ تشوّقتِ لاحانَ حینُک هَیهاتَ غُرّی غَیری، لاحاجةَ لی فیکِ قَد طلَّقتُکِ ثلاثا لارجعةَ فیها»؛(57) ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو. با خودنمایی، فرا راه آمده ای؟ یا شیفته ام شده ای؟ زمان تو فرا نرسیده است. هرگز! غیرمرا بفریب. مرا به تو نیازی نیست. من تو را سه طلاقه کرده ام که در آن بازگشتی نیست.
دنیا از نگاه حضرت علی علیه السلام گاه به ماری سمّی ماند که ظاهرش بس نرم و لطیف است، اما در باطن سم مهلک دارد،(58) و گاه بسان استخوان مردار خوکی در دست شخص جذامی،(59) و گاه بسان برگی خرد در دهان ملخ.(60)
چنین به نظر می رسد که زهد حضرت علی علیه السلام پس از به دست گرفتن خلافت در مقایسه با قبل، شدت بیشتری گرفت. امام علیه السلام خود سرّ این شدت زهد را الگو بودن زندگی پیشوایان برای عامّه مردم می داند؛ چنان که وقتی بنا به درخواست یکی از یاران نزدیک خود، به نام صعصعة بن صوحان، برادر او علاء را، که به یکباره و یکسره از دنیا بریده بود، به حضور طلبید، او را دشمن خود خطاب کرد. علاء پرسید: اگر دنیاگریزی ناپسند است، پس چرا شما چنین زهد می ورزید؟ امام علیه السلام در پاسخش فرمود:
«وَیحکَ! انّی لستُ کاَنتَ، اِنّ اللّه تعالی فرَضَ علی أئمّةِ العدلِ أن یُقدّروا أنفسَهم بِضَعفَةِ الناسِ کَیلا یَتبیَّغَ بالفقیرِ فقرَه»؛(61) وای بر تو! من مانند تو نیستم. خدای تعالی بر امامان عدل واجب فرموده است که نفس خود را با مردم ضعیف قیاس کنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاک نسازد.
ج. عدالت خواهی: حضرت علی علیه السلام نماد عدالت است. بدون تردید، وقتی نام «عدالت» برده شود نخستین نمونه و الگوی آن، که بلافاصله به ذهن بسیاری از دوست و دشمن تداعی می شود، نام «علی علیه السلام » است. عدالت علی علیه السلام چنان در دل ها تأثیر می گذارد که جرج جرداق، اندیشه ورز مسیحی که به ظاهر همکیش با حضرت علی علیه السلام نیست، با نگاشتن کتاب شیوایی با عنوان الامام علی صوت العدالة الانسانیه، از مقام منیع و منش عدالت مدارانه امام با تمام اخلاص تمجید می کند.(62)
حضرت علی علیه السلام نه تنها در دوران حکومت، بلکه در تمام دوران حیات خود، به عدالت عشق ورزید و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام عرصه های زندگی فردی و اجتماعی ایشان تجلّی یافته است.
شیدایی امام علیه السلام و پای بندی ایشان به عدالت را در این فراز نهج البلاغه می توان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبیتَ علی حَسَکِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِی الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَیّ مِنْ أنَ الَقیَ اللّهَ و رسولَهُ یومَ القیامةِ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشی ءٍ مِن الحُطامِ»؛(63) به خدا سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بیدار بگذرانم، یا مرا در غل ها و زنجیرهای بسته بکشانند، بیشتر دوست دارم از اینکه خدا و رسول او را روز قیامت، در حالی که به برخی از بندگان ستمی روا داشته باشم و چیزی از مال دنیا را غصب کرده باشم، ملاقات کنم.
در ادامه همین خطبه می فرماید:
«واللّهِ، لو أُعطیتُ الاقالیمَ السبعةَ بما تحتَ أفلاکِها علی أنْ أعصیَ اللّهَ فی نملةٍ أَسلُبُها جُلبَ شعیرةٍ ما فَعلتُ»؛(64) به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با هرچه زیر افلاک آن است به من بدهند تا با نافرمانی خدا، پوست جوی را از دهان موری بربایم، چنین نخواهم کرد.
امام علیه السلام چنان بر عدالت پای می فشرد که با دیدن صحنه تلخ و دردآلود فقر و فلاکت برادرش عقیل و فرزندان ژولیده او، بر عواطفش غلبه کرد و با داغ کردن و نزدیک ساختن آهن تفتیده و برخاستن ناله عقیل، به او نهیب زد که علی علیه السلام طاقت آتش سوزان عذاب الهی را ندارد.(65)
همین عدالت خواهی امام علیه السلام باعث شد تا دوستانی سست بنیاد و دنیاخواه از همراهی امام علیه السلام فاصله گرفته، رهسپار شام و هم نشین سیم و هم سفره معاویه شوند،(66) تا بدان جا که بعضی از دوستان حضرت به ایشان خرده گرفتند و از او خواستند قدری در اجرای عدالت کوتاه آید. امام علیه السلام برآشفتند و از آنان گله کردند که چرا چنین انتظاری از آینه حق خواهی دارند؛ فرمود:
«أتَامرونی اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فیمَنْ وَلّیتُ علیه؟ واللّهِ ما أطورُ به ما سَمَر سمیرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِی السّماءِ نجما. لو کان المالُ لی لَسوَّیتُ بینَهم، فکیفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(67) آیا به من فرمان می دهید تا از راه ستم کردن بر کسی که مرا به او ولایت داده اند پیروزی به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سراید و اختران در پی یکدیگر بچرخند، به چنین کاری نزدیک نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا میان مردم به تساوی تقسیم می کردم؛ تا چه رسد به اینکه این مال، مال خداست!
د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقی و حدّ اعتدال یکی از چهار قوّه اساسی روان آدمی (یعنی قوّه غضبیه) به حساب می آید. حد افراط آن تهوّر و حد تفریط آن جُبْن است. علمای اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستانی می ماند که جود، کرامت انسانی و خوش خُلقی از آن سیراب می شوند.(68) از این رو، صفت «عدالت»، که جامع بین صفات معتدل نفسانی است، بدون وجود شجاعت امکان پذیر نیست. به عبارت روشن تر، بدون برخورداری از صفت شجاعت، کمال انسانی تحقق نمی یابد. و چون ما حضرت علی علیه السلام را انسان کامل، بلکه کامل ترین انسان پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می شناسیم، برخورداری ایشان از صفات کمال از جمله شجاعت، بدیهی است.
البته متکلّمان به این صفات کمال از زاویه دیگری که ضرورت برخورداری امام از صفات کمال و عاری بودن از صفات نقص است، نگریسته و به اثبات آن پرداخته اند.(69)
امام علیه السلام در این باره، در فرازی از خطبه «قاصعه» می فرماید:
«اَنَا وضعتُ فِی الصغرِ بکلاکلِ العَربِ و کَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربیعةَ و مُضَر»؛(70) من در خردی، بزرگان عرب را به خاک انداختم و شاخ سرکردگان ربیعه و مُضَر را درهم شکستم.
و در جای دیگر فرمود: «پیش از آنکه بیست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاوری شدم.» و فرمود:
«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(71) ناتوان نشدم و ترس در من راه نیافت.
امام علیه السلام شجاعت خود را تا بدان پایه می داند که معتقد است: اگر تمام عرب به جنگ با ایشان بپاخیزند به آنان پشت نخواهد کرد:
«واللّهِ لو تظاهرتِ العربُ علی قِتالی لَما ولّیتُ عَنها»؛(72) به خدا! اگر تمام عرب در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم کرد.
در فرازی دیگر از نهج البلاغه، این شجاعت خود را به گونه ای عمیق تر ترسیم کرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهایی در حالی با آنان روبه رو شوم که تمام زمین را لبریز کرده باشند، باکی نخواهم داشت و وحشتی به خود راه نخواهم داد.»(73)
آیا هیچ انسان شجاع و در عین حال، راست گویی را در طول تاریخ بشر سراغ داریم که این چنین با استواری و راست قامتی بگوید: اگر تمام زمین را دشمنان لبریز کنند، بیمی به دل راه نخواهم داد؟! البته امام علیه السلام منشأ این شجاعت بی نظیر خود را یقین بی پایان به راه و مرام و منش خود و انتظار ثواب و لقای الهی می داند.(74)
به دلیل چنین شجاعتی است که حضرت علی علیه السلام هرگز از مرگ نترسید، بلکه به آن بیش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(75) هزار ضربه شمشیر را از مردن در بستر شیرین تر می شمرد، و وقتی ضربت ابن ملجم بر فرق مبارکش فرود آمد، خود را بسان تشنه کامی می دانست که به چشمه آب رسیده، یا جوینده ای که به خواسته خود دست یافته است.(76)
ه. انجام وظایف زمام داری: زمامداران از نگاه امام علی علیه السلام وظایف بس مهمی بر عهده دارند که بخشی از آن ها عبارتند از: 1. قاطعیت در اجرای عدالت؛ 2. یاری ستم دیده و مقابله با ستمگر؛ 3. اقامه حدود الهی؛ 4. حاکمیت ارزش های دینی؛ 5. اصلاح و عمران بلاد؛ 6. پرداخت حقوق مالی مردم؛ 7. قاطعیت در برخورد با دشمن؛ 8. تأمین امنیت؛ 9. مردم داری؛ 10. مردمی بودن؛ 11. پرهیز از استبداد؛ 12. پرهیز از چاپلوسان؛ 13. پرهیز از تبعیض های ناروا؛ 14. ساده زیستی؛ 15. رسیدگی به امور رعیّت.
حال اگر همین وظایف را بر دوران حکومت آن حضرت تطبیق کنیم، چنان که دوست و دشمن اعتراف کرده اند، حکومت آن حضرت تبلور عینی این تکالیف بود؛ یعنی امام علیه السلام حقّانیت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «ای مردم! سوگند به خدا، شما را بر اطاعتی ترغیب نکردم، مگر آنکه در انجام آن بر شما پیشی گرفتم، و شما را از معصیتی نهی نکردم، مگر آنکه پیش از شما از آن اجتناب کردم.»(77)
نامه تابناک آن حضرت به مالک اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسان ها، اعم از مؤمن و کافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمام داری است و به قول جرج جرداق، به رغم آنکه در هزار و چهارصد سال پیش و بدون وجود هر حقوقدان و دانشکده های حقوق و کمیته های چندصد نفره تنظیم شده، از چندین نظر، بر اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد برتری و امتیاز دارد.(78)
حضرت علی علیه السلام در اجرای عدالت چنان قاطع بود که بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام خلافت، در نخستین خطبه ای که ایراد کرد ضرورت اصلاح ساختار اجتماعی و اجرای کامل عدالت اجتماعی را ضروری دانست و با قدرت اعلام نمود که تمام حق کشی ها و تبعیض ها و به غارت بردن اموال بیت المال را، حتی اگر مهر زنان شده باشد، به جای نخستین آن بازخواهد گرداند.(79)
و آنچنان بر آن اصرار ورزید که سرانجام، جان خود را بر سر همین راه نهاد؛ چنان که گفته اند: «قُتل امیرالمؤمنینُ فِی محرابِ عبادته لشدِّة عدله.» و در یاری ستم دیده و ستیز با ستمگر، چنان پافشاری داشت که اساسا معتقد بود: به همین خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن برای خلافت ارزش قایل است. و وقتی با خبر شد سپاه شام خلخال از پای زنی ذمّی به ستم درآورده است، چنان برآشفت که مرگ را در اثر شنیدن این خبر دردناک روا شمرد.(80) در اقامه حدود الهی نیز چنان استوار بود که در دوران حکومت ویران عثمان حدّ شراب خواری را بر ولید بن عقبه، که از تبار خلیفه بود، جاری کرد.(81) و وقتی مطّلع شد یکی از نزدیکان او اموال بیت المال بصره را برداشته و نزد معاویه رفته است، نامه ای آتشین برای او نگاشت و فرمود: حتی اگر حسن و حسین مرتکب سرقت شده باشند، حد الهی را درباره آنان جاری می سازم.(82)
هر نامه و پیغامی که برای کارگزاران می فرستاد، آنان را به تقوا و اجرای امر و نهی الهی و حاکمیت ارزش های اخلاقی دعوت می کرد، تا بدان جا که حاکم خود، عثمان بن حنیف، را تنها به این خاطر که در سفره ای حاضر شده بود که فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نکوهش قرار داد.(83) شهرها در دوران حکومت امام در اثر گماشتن کارگزاران عادل و شایسته رو به عمران و آبادی گذاشتند و سهم مردم به طور یکسان و بدون ملاحظه این و آن، به آنان پرداخت شد.(84)
امام علیه السلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود که در مبارزه با سه طیف ناکثان، قاسطان و مارقان، ذرّه ای سستی به خود راه نداد و چشم فتنه را از کاسه بیرون کشید و آن را در نطفه خفه کرد(85) و خود را چنان ندانست که در خواب بماند تا دشمن در بیخ گوش او پیش آید،(86) و در سال آخر خلافت، مردم را به خاطر سستی در همراهی با خود برای جنگ با معاویه و جلوگیری از هجوم و شبیخون سپاه او، به شدت مورد نکوهش قرار داد.
تأمین امنیت از نگاه امام چنان ضروری است که در پاسخ به شعار «لا حُکمَ الا لِلّه» خوارج، معتقد بود که مردم حتی به حاکمی فاسق برای تأمین امنیت نیازمندند.(87)
این ها و صدها نمونه دیگر به خوبی نشان می دهند که امام علیه السلام به طور کامل، به آنچه درباره وظایف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پایبند بوده.
جالب آنکه امام علیه السلام در لابه لای گفتار خود، از دوران زمام داری خویش دفاع کرده و آن را موفق ارزیابی نموده است. ایشان در لابه لای این سخنان، به اجرای کامل عدالت، اجرای حدود الهی، حاکمیت ارزش های انسانی، تعلیم و تأدیب مردم و ... اشاره کرده است.
در فرازی از نهج البلاغه درباره حکومت خود چنین آورده است: «آیا حکم قرآن را میان شما جاری نداشتم؟ و آیا ثقل اصغر (حسن و حسین علیه السلام ) را در میان شما نگذاشتم؟ هر آینه در میان شما مراتب ایمان را ثابت گرداندم و به حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگری خود لباس عافیت بر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود، کار نیکو را در میان شما گستردم و اخلاق کریمه خود را به شما ارائه نمودم.»(88)
امام در این فراز، بر اجرای کامل احکام و حدود قرآن و ارزش های اخلاقی در عرصه حکومت خود پای فشرده است؛ چنان که تصریح نموده با عدالت خود، عافیت را به مردم ارزانی داشته و با قول و فعل نیک خود، سیمای حکومت اسلامی را به تصویر کشیده و بالاتر از همه آنکه با سجایای اخلاقی، که از خود ارائه کرده، الگویی زنده و کارآمد برای حق پویان عرضه داشته است؛ چنان که خود معتقد است:
«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَلیبدأ بِتعلیمِ نفسِه قَبلَ تَعلیمِ غیرِه»؛(89) آنکه خود را پیشوای مردم قرار می دهد، باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد.
در جای دیگر، ضمن تأکید بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام می کنند که آنان را از ذلّت و خواری رهانیده است.(90)
در فرازی دیگر چنین می فرماید:
«اَیُّها الناسُ اِنّی قَد بَثَثتُ لکم المواعظَ الّتی وَعظَ الانبیاءُ بِها اُمَمهُم و أدّیتُ اِلیکم مَا أدّتِ الاوصیاءُ الی مَن بعدهَم و اَدّبتکُم بِسَوطی فَلَم تَستقیمُوا»؛(91) ای مردم! من پندهایی در میان شما پراکندم که پیامبران به امّت های خود می گفتند و چیزهایی به شما گفتم که جانشینان به کسانی که پس از آنان بودند، و شما را با تازیانه موعظه خود ادب کردم.
خود آن حضرت در خطبه ای بیان نمودند که یکی از حقوق مردم بر زمامداران تعلیم و تأدیب آن هاست.(92) در این فراز نیز اعلام کرده اند که به این حقوق عمل کرده و مسئولیت خود را در قبال آن ها انجام داده اند. بخش نخست گفتار امام تعلیم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گم راهی، و بخش دوم خطبه تربیت و تأدیب اخلاقی آنان است.
4. ملازمت با پیامبر صلی الله علیه و آله
از جمله امتیازات منحصر به فرد امیرمؤمنان علیه السلام ، که در نهج البلاغه مکرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پیوستگی دایم با پیامبر صلی الله علیه و آله است. طولانی ترین فراز نهج البلاغه، که به این امر پرداخته، خطبه «قاصعه» است:
«... من او را پیروی می کردم؛ آنسان که بچه شتر مادر خود را پی روی می کند. هر روز از اخلاق خود، از فضیلتی آشکار رایتی برمی افراشت و به من فرمان می داد که از او پی روی کنم. هر سال در حراء مجاور می گردید و من او را می دیدم و جز من او را نمی دید. در آن روزها، اسلام در خانه ای نبود، جز رسول اللّه صلی الله علیه و آله و خدیجه، و من سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را دیدم و بوی نبوّت را شنیدم. هنگامی که وی بر او صلی الله علیه و آله نازل شد، ناله شیطان را شنیدم. گفتم: ای رسول خدا! این ناله چیست؟ فرمود: "این شیطان است. همانا که از عبادت خود مأیوس شده است. آنچه را تو می شنوی من می شنوم، و آنچه را من می بینم تو می بینی، جز آنکه تو پیامبر نیستی، اما تو وزیری و بر خیر و نیکویی هستی".»(93)
این ملازمت با شیفتگی و دل بستگی هر چه تمام تر، با بدان جا ادامه یافت که سر پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام وفات، بر دامن حضرت علی علیه السلام بود و با یاری فرشتگان، پیامبر را غسل دادند و بر ایشان نماز گزاردند.(94)
دل دادگی به پیامبر صلی الله علیه و آله و تأثّر از دست دادن این وجود گران مایه چنان امام را مشغول ساخت که وقتی عبّاس، عموی پیامبر، از جمع شدن گروهی در «سقیفه» و انتخاب خلیفه خبر آورد، امام علیه السلام بدان با بی اعتنایی برخورد کرد، و احترام به جنازه پیامبر صلی الله علیه و آله را مهم تر از هر چیز شمرد.(95)
چنان که از گفتار امام علیه السلام برمی آید، ایشان دو بهره اساسی از همراهی با پیامبر برد: 1. بهره تربیتی؛ 2. بهره علمی. در بُعد تربیتی، همین بس که آن حضرت خود را تربیت شده پیامبر صلی الله علیه و آله می داند.(96)
و چنان که از خطبه «قاصعه» هویداست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از روز نخست، تربیت همه جانبه روحی و اخلاقی حضرت علی علیه السلام را وجهه همّت خود ساخت. گویا آن حضرت از جانب خداوند مأموریت داشت که حضرت علی علیه السلام را به دست خود تربیت نماید.
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آیینه تمام نمای حق و تبلور صفات کمال الهی و انسانی است، باید علی علیه السلام را نیز آیینه تمام نمای پیامبر صلی الله علیه و آله دانست. در عظمت شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله ، که منصب معلمی برای حضرت علی علیه السلام برعهده داشت، همین بس که امیرمؤمنان علیه السلام با وجود برخورداری از چنان روحیه شجاعت و جنگاوری، در توصیف شجاعت پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «وقتی تنور جنگ داغ می شد، ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه می بردیم که او از همه کس شجاع تر و به دشمن نزدیک تر بود.»(97)
در بیان بهره بری علمی حضرت علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همین بس که علی علیه السلام باب شهر علم پیامبر صلی الله علیه و آله و گنجور آن دانش بیکران است.(98)
امام علیه السلام در فرازهایی از نهج البلاغه تصریح می کند که قرآن و سنّت را به یُمن ملازمت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرا گرفته است؛(99) چنان که در تمام مواردی که از وقوع رخدادهایی در آینده خبر داده یا با رخدادی خاص مواجه می شد، اعلام می کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله این دانش ها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع این حوادث، اطمینان داده است.(100) بدین روی، بر این جمله پای می فشرد که نه من دروغ می گویم و نه به من سخن ناراستی ابلاغ شده است:
«واللّهِ ما کتمتُ وشمةً و لا کذبت کذبةً و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا الیومِ»؛(101) به خدا سوگند که هیچ کلمه ای را ناگفته نگذاشتم و هیچ سخنی به دروغ نگفتم و همانا که مرا به این مقام و این روز آگاهی داده اند.
و در جای دیگر، درباره راست گویی رساننده یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و عدم جهل شنونده یعنی خود می فرماید: «ما کَذبَ المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(102) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده جاهل است.
پی نوشت ها:
1. دکترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
2. نهج البلاغه، انتشارات دارالهجرة قم، خطبه 216، ص 335.
3. همان، نامه 28.
4. همان، حکمت، 322.
5. همان، حکمت، 37.
6. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 3، ص 19 20.
7. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 296.
8. محمد محمدی ری شهری بمساعدة محمدکاظم الطباطبائی و محمود الطباطبائی، موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ، ج 8، ص 192 188.
9. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 313 و ص 354.
10. نهج البلاغه، خطبه 149.
11. همان، خطبه 93.
12. همان، خطبه 93.
13. همان، خطبه 147.
14. همان، خطبه 3.
15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
16. محمد محمدی ری شهری بمساعدة محمدکاظم الطباطبائی و محمود الطباطبائی، پیشین، ج 8، ص 418، به نقل از: علامه مامقانی، تنقیح المقال، ج 1، ص 403.
17. نهج البلاغه، خطبه 5.
18. همان، خطبه 116.
19. همان، خطبه 175.
20. همان، خطبه 93.
21. همان، خطبه 57.
22. همان، خطبه 93 و 151.
23. همان، خطبه 105 و 158.
24. همان، خطبه 73.
25. همان، خطبه 101 و 138. درباره مخاطب این خطبه ها اختلاف است، ولی بیشتر آن ها را ناظر به عبدالملک بن مروان دانسته اند. نک: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 7، ص 99.
26. همان، خطبه 116.
27. همان، خطبه 16.
28. همان، خطبه 47.
29. همان، خطبه 128.
30. همان، خطبه 128.
31. همان، خطبه 103 و 108 و 156 و 147.
32. همان، خطبه 138 و حکمت 209.
33. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 8، ص 175.
34. همان، ج 8، ص 215.
35. نهج البلاغه، خطبه 128.
36. همان، خطبه 189.
37. برای تفصیل بیشتر، ر. ک: شیخ طوسی، تفسیر تبیان، ج 2، ص 326 / سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 348350.
38. نهج البلاغه، خطبه 10.
39. همان، نامه 62.
40. همان، خطبه 97.
41. همان، خطبه 22.
42. همان، خطبه 197.
43. همان، حکمت 184.
44. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث «بدء الدعوة» خطاب به اطرافیان و خویشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پیشین، ص 8)
45. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 8، ص 131 و ص 163.
46. شیخ مفید، الاختصاص، ص 353.
47. نهج البلاغه، نامه 45.
48. همان، خطبه 200.
49. همان، خطبه 33.
50. همان، خطبه 3.
51. همان، نامه 45.
52. همان.
53. همان.
54. همان، خطبه 3.
55. همان، خطبه 160.
56. همان، خطبه 33.
57. همان، حکمت 77.
58. همان، نامه 68.
59. همان، حکمت 236.
60. همان، خطبه 224.
61. همان، خطبه 209.
62. این کتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مکتبة الحیاة، چاپ شده و چنان که در مقدمه آن آمده، به زبان های فارسی، هندی و انگلیسی ترجمه شده است.
63. نهج البلاغه، خطبه 224.
64. همان.
65. همان.
66. نک: محمد محمدی ری شهری بمساعدة محمدکاظم الطباطبائی، محمود الطباطبائی، پیشین، ج 7، ص 37 45. در این کتاب، نام نُه تن از یاران امام علیه السلام که در اثر برنتابیدن از عدالت ایشان به شام نزد معاویه گریخته اند، آمده است.
67. نهج البلاغه، خطبه 126.
68. برای تفصیل بیشتر، نک: ملامهدی نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 50 و 208.
69. مرحوم علاّمه حلّی در تبیین ضرورت افضلیت امام علیه السلام بر دیگران در ابعاد گوناگون، چنین آورده است: «و یدخل تحت هذا الحکم کون الامام أفضل فی العلم و الدین و الکرم و الشجاعة و جمیع الفضائل النفسانیة والبدنیة.» (شرح تجرید الاعتقاد، ص 366)
70. نهج البلاغه، خطبه 192.
71. همان، خطبه 104.
72. همان، نامه 45.
73. همان، نامه 62.
74. در ادامه همین نامه آورده است: «و اِنّی الی لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به دیدار و پاداش نیک الهی منتظر و امیدوارم.
75. امام علیه السلام در این باره فرموده اند: «واللّه لابن أبی طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثدیِ أُمّه.» (نهج البلاغه، خطبه 5.)
76. سخن امام علیه السلام چنین است: «واللّه ما فجأنی من الموتِ واردٌ کرهته و لاطالعٌ أنکرتُه، و ما کنتُ الاّ کقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما عنداللّه خیرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند که مرگ چیزی نبود که ناگهان بر من تاخته باشد و من آن را ناخوشایند شمارم یا ناگهان روی نموده باشد و من آن را ناروا دانم. من همچون تشنه کامی بودم که نزدیک چشمه سار باشد و بر آن فرود آید، و همچون پی جویی که به مطلوب رسیده باشد، و آنچه نزد خداوند است برای نیکان بهتر است. (همان، نامه 23).
77. همان، خطبه 175.
78. جرج جرداق، الامام علی صوت العدالة الانسانیه، ج 1، ص 106 / و نیز نک: صافی گلپایگانی، رمضان در تاریخ، ص 278 284.
79. نهج البلاغه، خطبه 16.
80. همان، خطبه 27.
81. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 81.
82. نهج البلاغه، نامه 41. در اینکه مخاطب این نامه کیست، میان شارحان نهج البلاغه، اختلاف های چشمگیری وجود دارند. نک: حبیب الله هاشمی خوئی، منهاج البراعه، ج 20، ص 75 / محمّدجواد مغنیه، فی ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 560 / حاج ملاّ صالح قزوینی، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 250 / شیخ محمدتقی تستری، بهج الصباغة، ج 13، ص 457. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 16، ص 455 / ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 408. برای تفصیل بررسی آراء، نک: علی اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب علیه السلام ، 485 550.
83. نهج البلاغه، نامه 45.
84. برای آشنایی با سیره امیرمؤمنان علیه السلام با کارگزاران خود ر. ک: علی اکبر ذاکری، پیشین.
85. امام علیه السلام فتنه جمل را چنان خطرناک می دانست که تنها خود را قادر به فرونشاندن آن می شناخت. نک: نهج البلاغه، خطبه 93.
86. همان، خطبه 6.
87. همان، خطبه 40.
88. همان، خطبه 87.
89. همان، حکمت 73.
90. همان، خطبه 159.
91. همان، خطبه 182.
92. همان، خطبه 34.
93. همان، خطبه 192.
94. سخن امام علیه السلام چنین است: «و لقد قبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله و اِنّ رأسه لعلی صدری، و لقد سالت نفسه فی کفّی فاَمرتها علی وجهی و لقد ولّیتُ غسله صلی الله علیه و آله و الملائکةُ اعوانی»؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی پرواز کرد که سرش روی سینه ام بود و روحش در میان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّک] بر چهره اش کشیدم و خود کار تغسیل او را برعهده گرفتم، در حالی که فرشتگان یاری ام می دادند. (همان، خطبه 197.)
95. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام السیاسی و الثقافی، ص 290.
96. محمّد محمّدی ری شهری، میزان الحکمه، 1416، قم، دارالحدیث، ج 1، ص 58.
97. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، بخش حکمت، ص 211 ذیل فصل تذکر فیه شیئا من غریب کلامه المحتاج الی التفسیر.
98. فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه و آله : «أنا مدینة العلم و علیّ بابها» برای نمونه ر. ک: شیخ صدوق، الخصال، ص 574 / ابن شهر آشوب، پیشین، ج 1، ص 314.
99. نهج البلاغه، خطبه 210.
100. همان، خطبه 128.
101. همان، خطبه 16.
102. همان، خطبه 101.
 منبع : علی نصیری؛ مجله شیعه شناسی، شماره 10.