(1)از بنده ی خدا علی امیرمؤمنان، به مردم کوفه، جبهه ی انصار و برجستگان عرب.
(2)اما بعد، من شما را از سرگذشت عثمان خبر می دهم به گونه ای که شنیدن آن مانند دیدنش باشد: مردم بر او خرده گرفتند، من هم مردی از مهاجران بودم که فراوان او را به جلب خشنودی مردم وامی داشتم و کمتر او را سرزنش می کردم. طلحه و زبیر کّندترین حرکتشان بر ضد او تند دویدن بود، و نرم ترین آوازشان بانگ بلند زدن. از عایشه هم در حق او خشمی ناگهان برخاست[1].
(3) سرانجام قومی (که پی فرصت می گشتند) فراهم شدند و بر سر او ریختند و او را کشتند، و مردم با من بیعت کردند نه با زور و اجبار، بلکه از روی میل و اختیار.
(4)و بدانید که خانه ی هجرت (مدینه) اهل خود را از جا کند و آنان نیز از آن شهر کنده شدند و آن شهر چون جوشش دیک به جوش آمد (و اهل خود را راهی بصره برای پیکار با دشمن کرد) و آشوب نیز بر محور خود ایستاده است. پس شما هم به خواست خدای بزرگ رو به امیرتان بشتابید، و بر جهاد با دشمن خود پیشدستی کنید.
[1] در هنگام حصر عثمان، طلحه شورشیان را از پشت بام وارد خانه کرد، و زبیر فریاد میزد: او را بکشید که دینتان را تغییر داد. و عایشه روزی هنگامی که عثمان در مسجد بود از پس پرده دستش را بیرون آورد و پیراهن و نعلین پیامبر اگرم قلبیشتر را نشان میداد و میگفت: اینها هنوز نپوسیده که تو آیین او را دگرگون کردی، و سخنانی درشت می آن او و عثمان رد و بدل شد و سرانجام عایشه گفت: نغئل را بکشید، خدا نعثل را بکشد! و نغثل نام یهودی ریش درازی در مدینه بود که عایشه عثمان را به او تشبیه می کرد و حکم قتلش را داد.
Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/7021