رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه امام علی« علیه السلام »
اين نوشتار ، كوششي در جهت تبيين نظري رابطه اخلاق و سياست در گفتمان حكومتي امام علي عليه السلام است . نگارنده درپي پاسخ به اين سئوال اصلي است كه نگرش و ديدگاه امام علي عليه السلام در خصوص رابطه اخلاق و سياست چيست و چه الگويي ارائه مي كند ؟
در پاسخ به آن فرضيه اي طراحي نموده كه عبارت است از اين كه : «از ديدگاه امام علي عليه السلام اخلاق و سياست ارتباط تنگاتنگي داشته ، به گونه اي كه »سياست مبتني بر اخلاق« الگوي ارائه شده از سوي امام مي باشد . جهت آزمون فرضيه فوق نوشتار ، در يك مقدمه و دو بخش سازماندهي شده كه در مقدمه ، طرح تحقيق ارائه و در بخش اول پژوهش ، گفتمان ها و ديدگاه هاي انديشمندان و فلاسفه سياسي غرب و اسلام در ادوار مختلف كاويده شده و در بخش دوم ، ديدگاه امام علي عليه السلام در مورد دو مقوله اخلاق و سياست مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته و معيارها و مصاديق رابطه آن دو مشخص شده است و در پايان به اين نتيجه رسيديم كه امام علي عليه السلام معتقد به يك »سياست اخلاقي« در حكومت داري مي باشد و اخلاق را به عنوان يك عنصر نظارتي دروني براي مهار و كنترل قدرت تلقي نموده و هرگز بين آن دو مقوله تفكيك قائل نمي شود و سياست منهاي اخلاق را سياست اسلامي نمي داند.
طرح موضوع
اخلاق و سياست از مهم ترين مقولاتي است كه بشر همواره در مسير زندگي اش به آن محتاج بوده است . با كمي تعمق و غور در تاريخ بشر روشن مي گردد كه در ادوار مختلف ، فرمانروايان و حاكمان با اين دو مقوله حياتي به گونه اي متفاوت برخورد نموده اند به گونه اي كه پيامدهاي آن جامعه را تحت تأثير خود قرار داده است .
برخي از آنها بين اين دو مقوله تفكيك قائل شده و سياست منهاي اخلاق را سرلوحه تصيمات خويش قرار داده اند و هيچ گونه رابطه اي بين آنها قائل نيستند . در مقابل ديدگاه ديگري است كه قائل به تلفيق اين دو مقوله و برقراري رابطه عميق بين آنها است و سعادت جامعه را در گرو اخلاقي بودن سياست هاي آن جامعه تلقي نموده اند .
در بخش اول در مبحثي تحت عنوان چارچوب نظري به بررسي گفتمان هاي مختلف ، در موضوع اخلاق و سياست و رابطه آن دو در مكاتب و ديدگاه هاي انديشمندان و فلاسفه سياسي خواهيم پرداخت .
اهميت موضوع از آن رو قابل توجه است كه درك ديدگاه امام علي عليه السلام از رابطه بين دين و سياست ، براي كساني كه خود را پيرو محض آن حضرت مي دانند و او را الگوي كامل و تمام عيار «انسانِ اسلام» مي شمارند رهيافتي زنده و واقعي در عرصه زندگي سياسي نشان مي دهد .
بررسي جايگاه و نقش اخلاق در سياست و تعامل اين دو با يكديگر يكي از دغدغه هاي اصلي فلاسفه سياسي و صاحبان انديشه در طول تاريخ بوده است .
براي نمونه پيشگامان انديشه سياسي در يونان باستان ، سياست را بر پايه اخلاق استوار كردند . سقراط معتقد بود كه دانش سياسي بايد مقدم بر هر چيز ، مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا سازد . افلاطون نيز در كتاب جمهوريت ، حكومت ها را با معيار اخلاقيات محك مي زند و در نگاه ارسطو سياست وسيله اي براي نيل به سعادت و زندگي اخلاقي است . لذا ارسطو در كتاب اخلاق نيكو ماخوس ، اخلاق را به عنوان مدخلي بر سياست مي شناسد و پيوند ميان اين دو مفهوم ، زيربناي تفكر فلسفي او را تشكيل مي دهد . چه او سياست را دانش برتر و غايت آن را خير انسان تلقي مي كند يعني همان چيزي كه علم اخلاق در پي آن است . در آيين هاي بودايي ، يهودي ، مسيحي و اسلام ، رستگاري و نوع بشر از مسير عمل به فضيلت ها و تعاليم اخلاقي ، محور حركت انسان را تشكيل مي دهد .
اين موضوع ، اذهان متفكران دوره هاي متفاوت در غرب و شرق را به خود مشغول داشته است . كوتاه سخن اين كه تمام حكما ، متكلمان و انديشه ورزان در سراسر حيات بشر هر كدام به زبان و شيوه اي ، اخلاق و پيوند آن با سعادت و رستگاري انسان را مورد توجه قرار داده اند . به همين لحاظ تاريخ انديشه سياسي در واقع كوششي است براي تبيين سير تطور و تحول انديشه ورزي و نظريه پردازي در خصوص كم و كيف رابطه ميان اخلاق و سياست و تشخيص شرايطي كه يكي بر ديگري چيرگي يافته است .
بنابراين ، لازم است قبل از پرداختن به بينش امام علي در اين موضوع ، مختصرا ديدگاه هاي پيشگامان انديشه سياسي مورد كاوش قرار گيرد ، تا از يك سو چارچوب مفهومي مناسبي براي تحقيق ارائه و از سوي ديگر تفوق و برجستگي هاي ديدگاه امام علي عليه السلام بر ساير نگرش ها آشكار گردد . و هم چنين روشن گردد كه با توجه به ويژگي هاي خاص جامعه ما ، تنها الگوي ارائه شده از جانب امام علي عليه السلام مي تواند موجب سعادت و رستگاري فرد و جامعه گردد .
پايه اصلي اخلاق در بينش امام علي عليه السلام آموزه هاي وحياني و تعاليم اسلامي است . در انديشه اسلامي ريشه اخلاق ، مذهب بوده و بايد و نبايدها را دين مشخص مي كند اما در انديشه سياسي غرب اخلاق بيش تر متكي بر عرف ، تاريخ و فرهنگ مي باشد و كم تر از حوزه دين سيراب مي شود . حتي برخي از متفكران پست مدرن غربي ، اخلاق را دست ساز بشر تلقي مي كنند . روشن است در جامعه ديني ايران ، الگوهاي غربي نمي تواند پاسخ گوي نيازهاي معنوي انسان باشد .
به طور كلي در جوامع مختلف وجود يك نظام اجتماعي ، مبتني بر زنجيره اي از اصول ، هنجارها ، ارزش ها و الگوهايي است كه معمولاً اخلاق ناميده مي شود . به تعبير جامعه شناسان اخلاق همانند خوني است كه به صورت پنهان در پيكر جامعه و نهادهاي اجتماعي در جريان است . از اين ديدگاه هيچ نهاد ، حرفه و قلمرويي نيست كه قادر باشد فارغ از اخلاق كه مرزهاي سلوك و رفتار به هنجار را معين مي كند به حيات مشروع خود ادامه دهد . اخلاق هر جامعه ملاك و معيار بايدها و نبايدهاي آن را تعيين نموده و انسان اجتماعي را در مسير زندگي هدف دار و غايت مند خود در مسير كمال ، فضيلت و سعادت هدايت مي كند .
مقوله اخلاق هم خاستگاه ديني دارد و هم متأثر از عرف ، فرهنگ ، تاريخ ، طرز تلقي و ساير پديده هاي اجتماعي مي باشد ، به طوري كه در چنبره تاريخ اين اصول ، ارزش ها و هنجارهاي پايدار ، مقدس و صيقل يافته تا يك پارادايم و نمونه عالي و مقبول رفتار فردي و جمعي را شكل دهند . بنابراين اخلاق هر جامعه برآيند و محصول تعامل آموزه هاي ديني و باورهاي اثبات شده در عرف است . حال وقتي مقوله اخلاق وارد عرصه سياست مي شود مسأله صبغه ديگري پيدا نموده و بسيار پيچيده و تناقض آلود مي گردد ، كه اين تناقض از خود مفهوم و ماهيت سياست سرچشمه مي گيرد .
به همين علت است كه رابطه اخلاق و سياست در طول تاريخ به عنوان يك حوزه اي كه افكار و آراء مختلف را معطوف به خود كرده تا براي حل آن انديشه كنند ، و اين امر مختص انديشه اسلام و آراء متفكران اسلامي نيست بلكه در دنياي باستان و بعد در انديشه مسيحيت همواره اين بحث جولانگاه فكري فلاسفه و انديشمندان بوده است . براي نمونه پيشگامان فلاسفه و خداوندان انديشه از «كنفوسيوس» ، «بودا» و «زرتشت»تا «افلاطون» و «ارسطو» هر كدام به نوعي در باب فضيلت و اخلاق و تعامل آن با زندگي سياسي و پديده قدرت ، آموزه ها و تعاليمي را از خود باقي گذاشته اند و همگي به دنبال ايجاد يك جامعه فضيلت محور در عصر خود بوده اند .
اين روند در دوره هاي بعدي نيز ذهن فلاسفه را به خود مشغول نموده است و شاهد اين هستيم كه بحث تعامل اخلاق و سياست موجب پيدايش نحله ها و مكتب هاي فكري متفاوتي در طول تاريخ شده است .
قبل از ورود به مبحث اخلاق و سياست در انديشه اسلامي و چگونگي آن در باور و انديشه امام علي عليه السلام لازم است به اجمال ديدگاه ها و آراء فلاسفه و متفكران غربي را در دوره هاي مختلف درباره اين موضوع ، نقش اخلاق در زندگي سياسي و رابطه آن دو مفهوم با يكديگر را مرور كنيم تا به چارچوب مفهومي مناسبي دست يابيم .
اخلاق و سياست در يونان باستان
در يك بينش كلي راجع به يونان باستان مي توان گفت : خداوندان انديشه سياسي آن عصر ، سياست را بر پايه اخلاق بنا كردند ، براي نمونه سقراط بر اين باور بود كه دانش سياسي بايد مقدم بر هر چيز ، مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا سازد . شاگرد وي افلاطون در كتاب «جمهوريت» حكومت ها را با معيار اخلاقيات محك مي زند . افلاطون معتقد است هدف حكمران بايد معطوف به خوشبختي و سلامت اخلاقي جامعه باشد و از نظر او سعادت به نحو آشكاري با اخلاق بستگي دارد .[1]
و ارسطو نيز به تبع استاد خود در كتاب اخلاق نيكوماخوس ، اخلاق را به عنوان مدخلي بر سياست قرار مي دهد و پيوند ميان اين دو مقوله بستر تفكر فلسفي او را شكل مي دهد . ارسطو ، اداره شهر را مبتني بر اخلاق دانسته و عمل مطابق عقل را مبناي عمل اخلاقي مي داند . به عبارت ديگر در بينش ارسطويي موضوع اخلاق تصميم عقلاني درباره اموري است كه به ما بستگي داشته و ما قادر به تحقيق آن هستيم .[2]
در انديشه ارسطو ، سعادت تنها در زندگي مدني تحقق يافته و اين زندگي جز با عمل به فضيلت كه موضوع بحث اخلاق است قابل وصول نيست . لذا مفهوم سعادت از مجراي اخلاق و در عرصه مطلوب ترين نظام سياسي مطرح مي شود . بنابراين وي جامعه اي را سياسي مي داند كه اخلاقي باشد . تعبير وي چنين است : «جامعه سياسي بايد فضيلت را پاس بدارد» [3] در نتيجه ذهن متفكران و فلاسفه باستان معطوف به اين عرصه از انديشه بوده و آنان دنبال چاره جويي و ارائه الگوي نظري در اين باره بودند .
در تاريخ انديشه سياسي غرب ، قرون وسطي كه بيش از ده قرن را در خود جاي مي دهد ، حائز اهميت است . چرا كه آغاز آن مصادف است با انحطاط اخلاقي و بحران معنوي ناشي از تعارض دين و سياست يا كليسا و حكومت ، و پايان آن زماني است كه ماكياولي در عرصه تاريخ انديشه ظهور نموده و بنيان انديشه و اخلاق سياسي را دگرگون ساخت . ويژگي عمده اين دوران هژموني كليسا و تكريم بيش از حد قدرت بر مبناي تعاليم مسيحيت و نظرات ارسطو مي باشد . [4]
در حقيقت در اين دوره همه چيز متأثر از كليسا و آموزه هاي مسيحيت بود . و قدرت سياسي در دست اسقف ها و كليساها قرار داشت و آنها خود را صاحب اختيار تام مي دانستند و مدعي اعمال سلطه بر دولت بودند . در واقع دولت آلت اجراي مقاصد مذهبي بود . لذا دو پديده اخلاق و سياست آن چنان در هم آميخته شدند كه قابل تفكيك نبودند . عمده ترين متفكر اين دوران «آگوستين» است كه بر اين باور است كه دستگاه حكومت تا مادامي مشروعيت دارد كه منافع و اهداف اخلاقي افراد يك جامعه را تأمين كند و مردم صاحب حكومت عدل باشند . [5]
از ميان ديگر چهره هاي اخلاقي تفكر سياسي قرون وسطي «توماس آكويناس» است كه در اثر معروف به «كتاب خداشناسي» مباحثي راجع به سياست و اخلاق و مسائل اجتماعي مطرح نموده است . وي نيز به اهميت نقش اخلاق در زندگي سياسي پي برده و توصيه هايي را بيان مي دارد .
رنسانس ، نوزايي فكر و انديشه ، تحولي شگرف بود كه به دوران تاريك قرون وسطي و حاكميت كليسا پايان داد . ويژگي عمده اين دوران ، آزادي وجدان انسان از سلطه ارباب كليسا و تجلي دوباره روح نقد و انتقاد بود كه يكي از بزرگ ترين متفكران اين دوره گذار در عرصه سياست ، «نيكولو ماكياولي» مي باشد . ايده اساسي ماكياولي تفكيك حوزه اخلاق از سياست بود و توصيه هايي را در اين زمينه به شهرياران عرضه مي دارد . براي نمونه به شهريار توصيه مي كند كه با حفظ ظاهر بايد نشان دهد كه اعمال و رفتارش مبتني بر اصول تقوا و اخلاق است ولي در عين حال از هر وسيله اي در جهت استحكام قدرت خود فروگذار ننمايد . چه از نظر او دولت ها را نمي توان با دعا و موعظه مسيح اداره كرد زيرا در بسياري از موارد ناگزيرند برخلاف اصول عمل كنند . [6]
جالب است گفته شود ماكياولي آگاهانه عمل خلاف اخلاق را در سياست توصيه مي كند چون در اكثر موارد براي دادن چنين توصيه هايي پوزش مي طلبد . و براي توجيه عملش چنين دليل مي آورد كه «چون مردم ذاتا بد جنس و بد نهاد هستند بايد با شيطنت با آنها رفتار كرد .» [7].
به عقيده صاحب اين قلم ، با مطالعه كتاب «گفتارها» واضح مي شود كه ماكياولي معتقد به تفكيك بين اخلاق عمومي از اخلاق دولتي يا حكومتي است . در واقع ماكياولي نظام اخلاق عمومي را نفي نمي كند و حتي تصور وجود آن در قلمرو حاكم را ضروري مي داند و آن را شديدا توصيه مي كند . و حتي وجود اخلاق در هر جامعه را موجب پايداري نظام سياسي حاكم تلقي مي كند . در اين باره مي گويد : «آن جا كه اخلاق جامعه هنوز فاسد نشده است ، آشوب ها و اغتشاش ها زيان به بار نمي آورد ولي آن جا كه فساد رخنه يافته است بهترين قوانين سودي نمي بخشد .» [8].
به هر حال در اين دوره نيز مقوله اخلاق و سياست و رابطه بين آن دو و نحله هاي فكري متعددي را به وجود آورده است .
در اين دوره بيش تر متفكران ، راجع به اخلاق و سياست ، ديدگاه هاي خاصي را مطرح نموده اند . كه در بين آنها امانوئل كانت (1802-1724) و هگل (1831-1770) برجسته تر به نظر مي رسند . كه مختصرا ديدگاه هر كدام ارائه مي شود .
كانت كليه نظام ها و مسلك هاي اخلاقي اي را كه براساس نفع پرستي بنا شده اند ، رد مي كند و معتقد است چيزي فراسوي لذت و سود و سعادت برانگيزاننده فعل اخلاقي است ، و آن «وجدان» است به عبارت ديگر از نظر كانت محرك عمل انسان نبايد تحريكات و عوامل خصوصي دريافتي از محيط باشد بلكه ملاك قاعده اي پذيرفته شده در ذهن و درون ما است كه به آن وجدان مي گوييم . در بينش كانت آنچه اهميت دارد علت عمل مي باشد نه آثار بيروني و فيزيكي آن . لذا عمل انسان وقتي نيكو است كه با قصد اخلاقي انجام شده باشد يعني عمل با وجدان تكليف ، (وجدان با اطاعت از قانون) همراه باشد . و آن وجدان است كه قانون خوب مي سازد و مي تواند در حوزه فرد و اجتماع مورد استفاده قرار گيرد . يعني قوانيني كه برخاسته از وجدان باشند ، مي توانند دولت و جامعه را به سعادت برساند .
برخي معتقدند كه اگر هدف از اخلاقي كردن سياست ، توجه به آرمان هاي مشروع انسان در جامعه مدني ، تأمين امنيت ، گسترش عدالت و استقرار آزادي باشد ، روسو را بايد پيشگام اين طرز فكر دانست . زيرا او در تمام آثارش درپي رشد و تعالي انسان است . نظريه قرارداد اجتماعي وي در تكاپوي يافتن راه حل عملي براي انسان است . به طوري كه هم آزادي انسان حفظ شود و هم آرمان هاي مشروع وي را عملي سازد . وي اين را از كاركردهاي دولت مي داند .
بنابراين در نگاه روسو بين اخلاق به مفهوم مورد نظر وي و سياست و دولت رابطه اي اساسي وجود دارد .
نتيجه به عنوان بنيان گذار تفكر پست مدرن ، آراء و انديشه هاي عصر مدرنيته را به چالش كشيده و به طور كلي تمدن مسيحي اروپايي را به باد انتقاد گرفت . وي معتقد بود تمام فضايلي كه در تعاليم مسيحي به عنوان كمال و تعالي انسان مورد ستايش است مانند : رضا ، تسليم ، فروتني ، ترحم ، عدل ، محبت و . . . باطل است و اينها عامل بدبختي و انحطاط انسان اروپايي شده است . اين تفكر در عصري است كه غرب دچار نيهيليسم (هيچ انگاري) شده است . نيهيليسم به تعبير نيچه عبارت است از اين كه :
«والاترين ارزش ها از ارزش خويش مي كاهند» . [9]
به عبارت ديگر هيچ انگاري بحراني است در معنا و ارزش ها يعني انسان يك لحظه احساس مي كند كه ارزش هاي گذشته به درد زمان حال نمي خورد و مي بايست ارزش هاي جديد جايگزين گردد . لذا به عقيده وي غرب در اين وضعيت به سر مي برد . وي مي گويد : ارزش هايي كه سايه بر حيات و زندگي انسان دارند از سه چيز نشأت مي گيرند . فلسفه ، مذهب و اخلاق . كه وي سعي دارد هر سه را نقد كرده و ارزش هاي جديدي را پايه گذاري نمايد . زيرا بر اين باور است كه اينها ، ارزش هايي هستند كه باعث پوچ انگاري و انحطاط انسان اروپايي شده اند ، اينها ضد زندگي انسان است و مي بايست شالوده آنها را شكست . او به صراحت بيان مي دارد كه اين اخلاق مسيحي است كه عامل انحطاط غرب شده است ، لذا نخستين اقدام براي خروج از انحطاط را فاصله گرفتن از اخلاق مسيحي مي داند . زيرا اخلاق مانع تفكر انسان مي شود . لذا مي بايست از فراسوي نيك و بد به ارزش ها نگريسته شود به همين خاطر نام كتاب خود را «فراسوي نيك و بد» مي گذارد و خودش را جزء اخلاق ستيزان معرفي مي كند . [10]
به نظر مي رسد علت اصلي چنين بينشي در اين است كه وي اصلاً معتقد به هيچ ماوراء و متافيزيكي نمي باشد و با ردّ ماوراء ، مذهب را كنار گذاشته و از آنجا كه اخلاق نيز ريشه در آموزه هاي مذهبي دارد به تبع پايه آن را نيز مي زند . و مي گويد : «اخلاق باعث خودتباهي ما مي شود» .
بنابراين از منظر نيچه و پست مدرنيست ها اخلاق امري نسبي و تئوري مطلق اخلاقي و اخلاق قانونمند امري موهوم است .
به هر حال امروزه غرب دچار بحراني در معنا شده و از كمبود معنويت و اخلاق رنج مي برد . و تنها راه نجات غرب ، تقويت پايه هاي زندگي فردي و اجتماعي و سياسي با آموزه ها و مؤلفه هاي اخلاقي مي باشد .
اين قسمت از نوشتار ، درصدد تبيين مفهوم اخلاق از نگاه اسلام و انديشه سياسي معطوف به آن است و مي كوشد كلياتي از موضوع مورد بحث را ارائه و ديدگاه هاي متفكران اسلامي را در اين خصوص مورد كاوش قرار دهد و در بخش ديگر به تبيين بينش امام علي عليه السلام درباره به اخلاق و سياست در رابطه بين آن دو پرداخته مي شود .
در دين اسلام ، عمده ترين منبع هدايت و راهبري اخلاق انسان در عرصه زندگي فردي و اجتماعي ، قرآن كريم است و در كنار اين منبع عظيم الهي ، منابع ديگري نظير : سنت ، عقل و اجماع قرار دارد .
به طور كلي از ديدگاه اسلام اخلاق عبارت است از «مجموعه ملكات نفساني ، صفات و خصائص روحي كه انسان را به سمت تعالي و سعادت هدايت مي كند . [11]
در اسلام علم اخلاق بعد از علم الهيات و خداشناسي از مهم ترين امور انسان در عرصه زندگي معنوي به شمار مي آيد . در اين باره امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايند :
«لازم ترين علم آن است كه تو را به پاك سازي دل و (تهذيب باطن) رهبري كند و تباهي و فساد دل را بر تو آشكار سازد .» [12]
در تفكر اسلامي ، برخلاف مكاتبي كه خاستگاه و پشتوانه اخلاق را وجدان ، عرف و . . . تلقي مي كنند ، عقيده بر اين است كه وجدان بشري به تنهايي قادر به هدايت انسان نيست بلكه بايد به آن ايمان به خدا و آموزه هاي وحياني افزوده شود . چرا كه تمام فضيلت ها و كمالات بشري در فراسوي انگيزه هاي سودمندي ، لذت و سعادت مطرح است و مبتني بر رابطه معنوي و رضايت خداوند متعال مي باشد . به عبارت ديگر خاستگاه اوليه اخلاق در بينش اسلامي ، دين و تعاليم مذهبي مي باشد .
اهميت اخلاق در اسلام چندان است كه پيامبر آن در سخني مشهور فلسفه بعثت خويش را تكميل و تتميم فضيلت هاي اخلاقي مي داند : «بعثتُ لاُتِمّم مكارمَ الاخلاق»
جاودانه ترين اثر دين اسلام كه قرآن است ، كتابي است سرشار از آموزه هاي اخلاقي . در اين كتاب به آيات زيادي درباره آموزه هاي اخلاقي مانند قسط و عدل ، ظلم ستيزي ، امانت داري ، صلح طلبي ، وفاي به عهد ، صداقت و آزادي برمي خوريم كه به برخي از آنها اشاره مي شود :
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» [13] كه هدف از ارسال پيامبران را برقراري قسط و عدل در جامعه معرفي مي كند .
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» [14] كه هدف از آمدن انبياء را برقراري عدالت و ظلم ستيزي مي داند .
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» [15] اين آيه مي تواند مبناي روابط سياسي و بستن قراردادها و پيمان ها باشد .
«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً» [16] كه هر كس در مقابل عهد و پيمان ها مسئول هست .
به هر روي آيات زيادي دال بر رابطه اخلاق و سياست در قرآن آمده است كه در اين مقال ، مجالي براي توضيح بيش تر نيست .
در اسلام حكومت و حاكميت با واژه هاي ولايت و خلافت مترادف است و منشاء قدرت سياسي و اقتدار ، خداوند متعال است . به طوري كه در قرآن كريم به اين مطلب اشاره شده «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»«تمام قدرت و اقتدار از آن خداست .» به علاوه هيچ قدرت و صاحب قدرت و منصبي به جز اراده و خواست خدا و از جانب او وجود ندارد «لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ».[17]
بنابراين در انديشه سياسي اسلام هيچ صاحب قدرتي در عالم وجود ندارد و همه قدرت ها به موهبت الهي در سلسله مراتب ولايت و حاكميت خداوند روي زمين به وجود مي آيند .
در تفكر شيعي ، در حوزه ولايت تشريعي ، حاكم و ولي كه دستگاه قدرت و اعمال حاكميت در جامعه به او تفويض گرديده در تمام حوزه هاي اجتماعي ، سياسي ، اقتصادي و قضايي اعمال قدرت مي كند . در اين قلمرو اطاعت و فرمانبرداري از دستور او نه تنها جنبه اخلاقي دارد بلكه به دليل رابطه اقتدار و حاكميت سياسي حاكم با دستگاه قدرت الهي جنبه ديني و اعتقادي نيز پيدا مي كند .
در نتيجه ، انحرافات اجتماعي و نقض قوانين و عرف و سنت نه تنها مجازات دنيوي و عيني دربرداشته بلكه به عنوان عصيان و گناه مشمول عقوبت اخروي مي گردد . اين وضعيت در واقع همان مقوله تلفيق اخلاق ديني با سياست است كه در فرهنگ تشيع آثار و پيامدهاي مهمي را در برخواهد داشت .
در ادبيات سياسي اسلام ، اخلاق و سياست علاوه بر تكيه بر ايمان ، خاستگاهي عقلي نيز دارد . به اين معنا كه در حوزه عقل عملي سه محور اصلي وجود دارد كه عبارت است از سياست مدن ، تدبير منزل و اخلاق . لذا از اين ديدگاه ، حوزه عقل عملي همان بايدها و نبايدها را كه در اخلاق بحث مي شود مشخص مي كند . به اعتقاد برخي از متفكران احكام اسلام نمي تواند جداي از عقل عملي باشد كه اين مطلب اشاره دارد به قاعده معروف «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» . كه مراد از عقل در اين قاعده همان عقل عملي است . به هر حال در بينش اسلامي بين اخلاق و سياست رابطه عميقي وجود دارد و سياستي شايسته و بايسته تلقي مي شود كه مبتني بر مولفه ها و معيارهاي اخلاقي باشد .
متفكران اسلامي اي كه در قلمرو اخلاق ، قلم زده اند علاوه بر بهره مندي از منابع غني اسلامي ، متأثر از حكيمان و فلاسفه يونان باستان و به ويژه افلاطون و ارسطو نيز بوده اند . ابن مسكويه (وفات 421ه··) نخستين انديشمند اسلامي است كه در حوزه علم اخلاق آثاري دارد كه عمده مطالب كتاب «تهذيب الاخلاق» خود را تحت تأثير نوشته هاي اخلاقي ارسطو به ويژه كتاب «اخلاق نيكوماخوس» و برخي آثار افلاطون نگاشته است.
متفكر اسلامي ديگر كه در اين حوزه مطرح است «ابوحامد محمد غزالي طوسي» است . كه برخي وي را از پيشگامان انديشه اسلامي در خصوص علم اخلاق و سياست مي دانند . غزالي از طريق مذهب و باورهاي ديني و اخلاقي به قلمرو سياست مي نگرد . از ديدگاه وي سياست اسباب و شيوه هايي است كه هدايت انسان را در زندگي دنيوي براي نيل به خير و صلاح اخروي فراهم مي آورد . و تعاليم اخلاقي دقيقا در همين چارچوب براي غزالي مطرح مي شود .
البته لازم به ذكر است كه ديدگاه وي متفاوت از نگرش تشيع به مقوله سياست و حكومت است چه او آشكارا در نوشته هاي خود گرايش بيش تري به خلافت دارد تا امامت . [18]
غزالي در نوشته هاي خود سفارش هاي اخلاقي زيادي به سلطان مي كند . وي مي گويد سلطان بايد از تكبر پرهيز كند . نسبت به نيازها و توقعات مردم حساسيت داشته باشد و از افتادن در دام شهوات پرهيز نمايد . و به طور كلي برخلاف شرع و اخلاق عمل ننمايد . [19]
لذا غزالي نيز دو مقوله اخلاق و سياست را مرتبط به هم تلقي نموده و در واقع به نوعي «سياست اخلاقي» معتقد مي باشد .
«ابونصر فارابي ، نيز از نخستين متفكران اسلامي است كه راجع به اخلاق و سياست تأملي ژرف نموده است . به طوري كه فارابي »بحث اخلاقي« را مبناي سياست مي داند .» و «مدينه فاضله» خود را با توجه به معيارهاي اخلاقي مشخص مي كند و در مقابل صحبت از «مدينه فاسقه» مي كند كه مدينه اي است كه در آن از «فضيلت هاي اخلاقي» خبري نيست .[20]
بنابراين فارابي رسيدن به سعادت را جز از مجراي علم نظري به فضيلت هاي انساني ممكن نمي بيند . و دقيقا در اينجا است كه رابطه ميان اخلاق و سياست از نظر فارابي مطرح مي شود . او در اين باره همان نظر مشهور افلاطون مبني بر اشراف سياست بر اخلاق را به نوع ديگري بيان مي دارد . و اين كه در انديشه فارابي ، سياست از يك سو محتواي اخلاقي دارد و تأمين كننده سعادت انسان در جامعه است و از سوي ديگر سياست بر اخلاق اشراف حاصل كرده ، نتيجه پيوند دو سويه اخلاق و سياست در فلسفه مدني فارابي است .
ابن سينا نيز در اين باب نظرهايي را ارائه مي كند . او بر اين باور است كه قدرت سياسي تنها به شخصي كه داراي عقل سليم و فضائل اخلاقي از قبيل شجاعت ، عفت و حسن تدبير و بيش از همه به شريعت آگاهي دارد تعلق مي گيرد . در واقع ابن سينا مبحث سياست را در الهيات مطرح مي كند . بنابراين وي نيز معتقد به نوعي سياست اخلاقي در عرصه زندگي سياسي بوده است .
بعد از تبيين ديدگاه ها و بينش هاي مختلف راجع به دو مقوله اخلاق و سياست و رابطه آن دو با هم ، در اين قسمت به توضيح و تبيين ديدگاه امام علي عليه السلام راجع به موضوع مورد بحث و اثبات فرضيه تحقيق مي پردازيم . همان گونه كه پيش تر ذكر شد ، حضرت علي عليه السلام دو پديده اخلاق و سياست را در هم آميخته و از يك «سياست اخلاقي» دفاع مي كند . در ديدگاه آن حضرت ، اخلاق به عنوان يك عنصر نظارتي دروني براي كنترل و مهار قدرت و سياست تلقي مي شود . حال جهت اثبات فرضيه فوق به تعمق و تأمل در سيره زندگي سياسي امام علي عليه السلام مي پردازيم . مهم ترين منبع قابل دسترس كتاب ارزشمند نهج البلاغه است كه به زيبايي روش ، منش و رفتار سياسي و اخلاقي آن حضرت را به تصوير مي كشد .
در بينش امام علي عليه السلام حكومت و حاكميت امانتي است نزد نخبگان و حاكمان كه مي بايست از آن جهت بسترسازي و ايصال به كمال و سعادت انسان استفاده شود به نحوي كه هرگونه دخل و تصرف و سوء استفاده از قدرت براي ارضاي غرايز نفساني و منافع شخصي مورد نكوهش قرار گرفته است .
امام علي عليه السلام اخلاق و سياست را در نظر و عمل درهم آميخت و ساز و كاركردهاي آن را در جامعه مشخص و تبيين نمود .
در ميان آثار به جاي مانده از امام علي ، مهم ترين سندي كه مي تواند مورد استناد بحث ما باشد ، نامه اي است كه امام به سردار رشيد و فداكارش «مالك اشتر نخعي» نوشت كه در واقع مي توان از آن به عنوان منشور اخلاقي حاكمان سياسي ياد كرد . براي مستند سازي نوشتار به فرازهايي از آن نامه اشاره خواهد شد .
گزينش سياسي يا استخدام سياسي از مهم ترين مباحث جامعه شناسي سياسي در هر نظام سياسي مي باشد . كه براساس الگوهاي خاصي اين كاركرد را عملي مي كنند فرضا در برخي موارد احراز مناصب سياسي از طريق فتح و غلبه و به عبارت ديگر از طريق زور صورت مي گيرد و در برخي نظام ها مناصب براساس وراثت تقسيم مي شود . گاه اين انتخاب بر مبناي رابطه ها و زدوبندهايي صورت مي گيرد كه خارج از رويّه طبيعي مي باشد . اما در انديشه امام علي عليه السلام گزينش سياسي براساس آموزه هاي ديني و فضائل اخلاقي و شخصيتي صورت مي گيرد . امام علي عليه السلام به هنگام تعيين سفراء و نمايندگان خويش و اعزام آنها به ممالك اسلامي به فضائل اخلاقي و ويژگي هاي شخصيتي افراد توجه ويژه داشت و ميزان اختيارات آنها را با توجه به همان خصائص معين مي كرد . براي نمونه دامنه اختياراتي را كه حضرت به «مالك اشتر» داد به مراتب بيش تر از اختياراتي بود كه به «اشعث بن قيس» سپرد كه اين گونه روش هاي متفاوت را بايستي در شخصيت ياران آن حضرت تفحص كرد نه در روش حكومتي اسلام . [21]
مثلاً آن همه اختياراتي را كه امام علي عليه السلام به مالك اشتر تفويض نمودند . نشانه آن است كه ايشان صددرصد به مالك اطمينان داشته و لزومي براي كنترل رفتار و كردار مالك نمي ديد . برخلاف ياران ديگر كه چون از ويژگي هاي كم تري برخوردار بودند ، در نتيجه اختيارات كم تري نيز داشتند و در مقابل كنترل بيش تري بر اعمال و رفتارشان اعمال مي شد .
از جمله مؤلفه هايي كه بيان كننده پيوند اخلاق و سياست در انديشه امام علي عليه السلام مي باشد توصيه هاي آن حضرت به مسئولان سياسي نسبت به رعايت تقوا سياسي در عرصه زندگي فردي و اجتماعي است . حضرت امير عليه السلام در نهج البلاغه به اين مطلب اذعان دارد كه زمامدار و حاكم مي بايست ، اخلاق سياسي را در حوزه مأموريت خود مراعات نمايد . از جمله شاخص هاي عمده در اخلاق سياسي ، رعايت تقواي سياسي است . براين اساس اولين سفارش امام علي عليه السلام به مالك اشتر رعايت تقوا است .
«امره بتقوي اللّه ، و ايثار طاعته ، و اتباع ما امر به في كتابه : من فرائضه و سننه ، التي لا يسعد احدٌ الاّ باتباعها و لا يشقي الاّ مع جحودها و اضاعتها».[22]
«امر مي نمايد او را به پرهيزگاري و ترس از خدا و برگزيدن فرمان او ، و پيروي از آنچه در كتاب خود به آن امر فرموده از واجبات و مستحبات كه كسي نيكبخت نمي شود مگر به پيروي از آنها ، و بدبخت نمي گردد جز به زير بار نرفتن و تباه ساختن آنها» .
از جمله معيارهاي اخلاقي اي كه در فرآيند تصميم گيري در عرصه سياست بايد مدّنظر داشت ، رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم و ستم در جامعه است .
امام علي عليه السلام در فرازي از نامه خود به مالك اشتر چنين مي فرمايد :
«انصف اللّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوي من رعيتك فانّك الاّ تفعل تظلم» «با خدا به انصاف رفتار كن ، و از جانب خود و خويشان نزديك و هر رعيتي كه دوستش مي داري درباره مردم انصاف را از دست مده ، كه اگر نكني ستم كار باشي».[23]
در اين فراز از نامه امام علي عليه السلام به سه واژه مهم اشاره شده كه هم در حوزه اخلاق قرار دارند و هم در عرصه سياست متجلّي است . به عبارت ديگر واژه هايي سياسي - اخلاقي هستند . كه ذهن فلاسفه سياسي را از آغاز به خود مشغول داشته است .
رعايت انصاف به عنوان يك مقوله اخلاقي مي بايست هم نسبت به خداوند متعال و هم نسبت به خلق اللّه در جامعه اعمال گردد . كه مراد از انصاف با خدا اين است كه از اوامر و نواهي او اطاعت كند ، به علاوه از نعمت هايي كه به انسان ارزاني داشته ، قدرداني نمايد . كه در واقع مراعات انصاف با خدا در اين است كه شكر نعمت هاي الهي را كه همانا اجراي دستورات و مقررات خداوند است ، به جا آورد . [24]
اما انصاف با مردم بدين معنا است كه حق هر كس همان گونه كه هست ادا شود و حقوق هر شخصي به طور كامل و به گونه اي مساوي رعايت گردد .
بنابراين رعايت انصاف كه نتيجه آن عدالت در جامعه بوده مي تواند موجب سعادت و ايجاد فضيلت در درون يك جامعه گردد . به طوري كه در آن جامعه از هرگونه بي عدالتي و ظلم و ستم عاري گردد . كه اين نشان گر اين است كه اجرا و عمل به اصول اخلاقي موجب سعادت و خوشبختي يك جامعه مي گردد .
از ديدگاه امام اخلاق بر حوزه سياست و قدرت حاكميت دارد و عاملي براي مهار و كنترل قدرت است . امام يكي از عوامل سقوط و اضمحلال دولت ها را ، خدشه دار شدن اصول و سجاياي اخلاقي مي داند . «ولا تند منّ علي عفوٍ ، و لا تبجحنّ بعقوبةٍ و لا تسرعنّ الي بادرةٍ وجدت منها مندوحةً . . .» «هرگز از بخشش و گذشت پشيمان و به كيفر شاد مباش ، و به خشمي كه مي تواني مرتكب نشوي شتاب منما . مگو كه من امر مي كنم پس بايد فرمان مرا بپذيرند و اين روش سبب فساد و خرابي دل و ضعف و سستي دين و تغيير و زوال نعمت ها گردد و هرگاه سلطنت و حكومت برايت عظمت و بزرگي يا كبر و خودپسندي پديد آورد به بزرگي و پادشاهي خدا كه فوق تو است و به توانايي او نسبت به خود ، به آنچه از جانب خويش برآن توانا نيستي بنگر كه اين نگريستن كبر و سركشي تو را فرومي نشاند و سرفرازي تو را بازمي دارد . . . . [25].
امام علي عليه السلام براي علاج روحيه اعتلاءطلبي و تفوق و قدرت طلبي كه اغلب دامن گير ارباب قدرت است بهترين عامل را براي مهار چنين روحيه اي ، در وهله اول توجه و عميق شدن به عظمت و قدرت لايزال خداوند مي داند . در مرتبه بعد مهم ترين عامل براي مهار قدرت ، عمل به سجاياي اخلاقي و دارا بودن آنها مي باشد تا انسان در هنگام تصميم گيري نهايت دقت را به عمل آورد .
امام علي عليه السلام در جاي ديگر نيز توصيه هاي اخلاقي اي راجع به حاكميت اخلاق در دولت مطرح مي نمايد و نحوه برخورد مسئولان سياسي با مردم را بيان مي كند :
«و اياك و المنّ علي رعيتك باحسانك او التزّيد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك فانّ المنّ يبطل الاحسان و التزيّد يذهب بنور الحقّ والخلف يوجب المقت عنداللّه و النّاس . . .»
«از منت نهادن بر رعيت به جهت احساني كه نموده اي و يا بيش از حد جلوه دادن آنچه كرده اي بپرهيز و نيز از وعده اي كه خلف مي كني احتراز كن چه منت نهادن ، احسان را بي ارزش مي كند و زياده نگري روشنايي حق را مي برد و خلف وعده موجب خشم خدا و مردم مي شود . [26].
در اين فراز توصيه مي كند كه دولت مردان بايد از منت نهادن بر مردم كه مورد نهي خداوند و دليل انحطاط اخلاقي و موجب تحقير مردم و بي ارزش كردن كارها است ، بپرهيزند و از زياده نمايي در سياست اجتناب نمايند . يعني اموري كه انجام شده را بيش از آنچه هست ، نبايد جلوه كرد . كه اين نوعي سفسطه و رياكاري و خلاف گويي است و بدبيني مردم را به همراه خواهد داشت و نيز از وعده هايي كه نمي توانند به آنها جامه عمل بپوشانند ، اجتناب ورزند زيرا نه تنها موجب خشم خداوند خواهد بود بلكه خشم و غضب ملت را هم برمي انگيزد . و اين خود بزرگ ترين ضربه را بر پيكر دولت و كشور خواهد زد .
در ديدگاه امام علي عليه السلام رعايت اصول اخلاقي صرفا مربوط به حوزه سياست داخلي نيست بلكه در سياست خارجي و روابط با ساير ملل نيز بايد اخلاقي برخورد نمود .
براي نمونه مكرّر صحبت از وفاي به عهد و پيمان و پرهيز از پيمان شكني و خدعه و نيرنگ و اجتناب از دروغ و فريب كاري به ميان مي آورد . به كارگيري چنين رذايل اخلاقي در روابط خارجي از منظر امام علي عليه السلام مطرود و مذموم شمرده شده است . مي توان گفت در همان زمان رقباي سياسي امام علي عليه السلام كه به دروغ خودشان را رقيب قلمداد مي كردند ، با استفاده از همين شيوه هاي غيراخلاقي به قدرت و حكومت رسيدند ، [27] ولي حضرت در مقابل آنها چنين نكردند .
امام علي عليه السلام حتي در مقابل دشمنان و در برخورد با آنها نيز توصيه مي كند كه اخلاق را مراعات نمايند . براي نمونه مي فرمايد :
«اذا قدرت علي عدوك فاجعل العفو عنه شكر للقدرة عليه . . . .» «هنگامي كه بر دشمنت پيروز شدي عفو را شكرانه اين پيروزي قرار ده .» [28].
بنابراين امام علي عليه السلام در مراعات خصال اخلاقي تفاوتي بين سياست داخلي و خارجي قائل نيست بلكه بر اين باور است كه همان گونه كه رعايت اخلاق در تصميم گيري هاي داخلي ضروري است ، در روابط خارجي نيز بايد اخلاق ، مبناي روابط باشد .
نگارنده با تفحص و تأمل در فرازهاي بلند نهج البلاغه كه در واقع تجلّي رفتار و منش سياسي امام علي عليه السلام است به اين نتيجه رسيد كه حضرت امير عليه السلام در دوران حكومت خويش دو پديده اخلاق و سياست را به گونه اي تفكيك ناپذير در هم آميخت . از منظر او كسب قدرت در جامعه يك هدف نيست تا اين كه از هر وسيله اي در راه رسيدن به آن استفاده شود . در رفتار سياسي امام علي عليه السلام هدف وسيله را توجيه نمي كند ، بلكه در راه نائل شدن به اهداف مي بايست به اصول اخلاقي تمسك جست و اسلام خواهان اخلاقي شدن سياست است . [29]
براي منقح شدن بحث به جلوه هايي از سياست اخلاقي امام علي عليه السلام در دوران حكومتش اشاره مي كنيم .
از جمله اصول اخلاق سياسي امام علي عليه السلام تعهد به عملي كردن شعارهايش بود . امام علي عليه السلام در اولين جمعه حكومت خويش هنگامي كه مردم براي بيعت با ايشان مراجعه مي كردند ، سخناني بيان كرد كه در حقيقت خط و مشي و استراتژي سياسي امام علي عليه السلام را تا پايان حكومت مشخص مي كند . در آنجا آمده است :
«ذمّتي بما اقول رهينةٌ و انا به زعيمٌ» [30] «ذمّه من در گرو سخناني است كه مي گويم و تمام آنها را ضمانت مي كنم»
در حقيقت اين ويژگي است كه سيماي علي عليه السلام را در ميان ساير بازيگران عرصه سياست ممتاز مي كند.
رفتار سياسي امام علي عليه السلام نشان دهنده اين نكته است كه هر تصميم و هر سخني را كه در حوزه سياست اعلام مي كرد به آن سخت باور و اعتقاد داشت و به طور كلي تمام گفتارهايش ريشه در باورهاي وي داشت . و اين يكي از مصاديق اخلاق سياسي در زندگي سياسي امام علي عليه السلام مي باشد . در همان فراز پيشين آمده است : «و انا به زعيم» يعني به آنچه مي گويم باور دارم . لذا مي توان چنين استفاده كرد كه يكي از اصول اخلاقي در سياست اين است كه سخنان مسئولين سياسي مي بايست ريشه در باورهاي آنها داشته باشد . به اين معنا كه خود آنها در وهله اول بايد به آنچه مي گويند باور داشته باشند .
امام علي عليه السلام همواره با چهره اي باز و خندان با مردم روبه رو مي شد و از هر گونه تندي و خشونت با مردم تحت فرمانروايي خويش پرهيز مي نمودند . لذا همين توصيه ها را در نامه اي خطاب به «عبداللّه بن عباس» هنگامي كه وي را به فرمانروايي بصره منصوب نمود ، مطرح مي كند . در آنجا چنين آمده است :
«سع الناس بوجهك و مجلسك و حكمك ، اياك و الغضب فانّه طيرةٌ من الشيطان» [31] «با چهره اي باز در مجلس خود با مردم روبه رو شو و با حكم و قضاوت (عادلانه) آنها را بنگر و از خشم و غضب سخت دوري كن كه انگيزه اي است از شيطان» .
بنابراين گشاده رويي و پرهيز از خشونت يكي از سجاياي اخلاق سياسي در رفتار و منش سياسي امام علي عليه السلام بوده و به كارگزاران خود نيز سفارش هاي زيادي در اين باره مي كند . كه در اين نوشتار مجال بيش تر براي تفصيل آن نيست .
امام علي عليه السلام به هنگام برخورد با دشمنان و مخالفان خويش نيز به اصول اخلاقي سخت پاي بند بود . در آن روزگار كه امتناع از بيعت به ويژه از شخصيت هاي پرآوازه به مفهوم مخالفت تلقي مي شده است ، امام علي عليه السلام اطرافيان خود را با اصرار و قاطعيت از هرگونه تحميل و رفتار زورمدارانه باز مي داشت .
حضرت تأكيد امام علي عليه السلام بر آزادي مردم در بيعت با خود ، تأكيد مي ورزد . او نه تنها از هرگونه رفتار زورمدارانه نسبت به مخالفان سياسي نهي مي كرد ، بلكه آنها آن چنان خود را در پناه آن حضرت در امنيت مي ديدند كه شهر را به تبليغات آلودند . [32].
اين نوشتار درپي پاسخ به اين سئوال اصلي است كه نگرش و بينش امام علي عليه السلام راجع به اخلاق و سياست و رابطه آن دو چگونه است ؟
در پاسخ به اين سئوال تحقيق را در دو بخش و يك مقدمه سامان داديم كه در مقدمه ، طرح تحقيق ارائه شده است . در بخش اول نوشتار ، گفتمان هاي متعددي را در باب موضوع مورد بحث ، مورد كنكاش قرار گرفته كه برخي از آنها معتقد به تلفيق اخلاق و سياست در زندگي سياست بودند ولي گفتمان هايي نيز وجود داشت كه حاكي از تفكيك اين دو مقوله در زندگي سياسي - اجتماعي مي باشد و يگانه راه پيشرفت و ترقي بشر را تفكيك بين اين دو حوزه مي دانستند . اما در بخش دوم به نگرش امام علي عليه السلام در خصوص رابطه اين دو مقوله مورد بحث قرار گرفته و به اين نتيجه رسيديم كه از ديدگاه امام علي عليه السلام يگانه راه پيشرفت و سعادت انسان ها در زندگي سياسي اين است كه بايد مولفه ها و آموزه هاي اخلاقي را در حوزه سياست وارد كرد . و در نهايت ايشان از يك «سياست اخلاقي» دفاع مي كند كه به مصاديق آن نيز در طول تحقيق اشاره شده است .
[1] . كائتانو موسكا و گاستون بوتو «تاريخ عقايد و مكتب هاي سياسي از عهد باستان تا امروز» ، ترجمه حسين شهيدزاده ، تهران انتشارات مرواريد ، 1370 ، ص51 .
[2] . ارسطو ، «اخلاق نيكوماخوس» ، ترجمه محمد حسن لطفي ، تهران ، نشر طرح نو ، 1378 ، ص70 .
[3] . ارسطو ، «سياست» ، ترجمه دكتر حميد عنايت ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1364 ، ص124.
[4] . گائتانوموسكا وگاستون بوتو ، پيشين ، ص86 .
[5] . كارل ياسپرس ، «آگوستين» ، ترجمه محمد حسن لطفي ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1372 ، ص15.
[6] . گائتانو موسكا ، «پيشين» ، ص135.
[7] . گائتانو موسكا ، «پيشين» ، ص135.
[8] . نيكولو ماكياولي ، «گفتارها» ، ترجمه محمد حسن لطفي ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1372 ، ص90.
[9] . فردريش نيچه ، «اراده قدرت» ، ترجمه دكتر مجيد شريف ، تهران ، نشر جامي ، 1378 ، ص26.
[10] . فردريش نيچه ، «فراسوي نيك و بد» ، ترجمه داريوش آشوري ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1373 ، ص72.
[11] . محمد علي ، سادات ، «اخلاق اسلامي» ، تهران ، انتشارات سمت ، 1371 ، ص8 .
[12] . همان ، ص13.
[13] . سوره حديد، آيه 25.
[14] . سوره يونس ، آيه 47.
[15] . سوره مائده ، آيه 1 .
[16] . سوره اسراء ، آيه 34 .
[17] . قرآن كريم ، سوره كهف ، آيه 39 .
[18] . سيد علي اصغر كاظمي ، «اخلاق و سياست در انديشه سياسي در عرصه عمل» ، تهران ، نشر قومس ، 1376 ، ص171 .
[19] . حاتم قادري ، «انديشه سياسي غزالي» ، تهران ، انتشارات دفتر مطالعات سياسي و بين المللي ، 1370 ، صص5-173 .
[20] . سيد جواد طباطبايي ، «زوال انديشه سياسي در ايران» ، تهران ، انتشارات كوير ، 1377 ، ص124 .
[21] . محمد ، فاضل لنكراني ، «آيين كشورداري از ديدگاه امام علي عليه السلام » ، تهران ، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1370 ، ص60 .
[22] . نهج البلاغه ، ترجمه و شرح فيض الاسلام ، ص991 .
[23] . همان ، ص995 .
[24] . محمد فاضل لنكراني ، پيشين ، ص100 .
[25] . نهج البلاغه ، ص993 .
[26] . همان ، ص131 .
[27] . سيد علي اصغر كاظمي ، پيشين ، ص174.
[28] . سيد كاظم محمدي و محمد دشتي ، «المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه ، قم ، نشر امام علي عليه السلام ، 1369 ، ص190 .
[29] . عبدالمجيد معاديخواه ، «اخلاق سياسي» ، روزنامه حيات نو ، پنج شنبه 16/4/79 ، ص7 .
[30] . نهج البلاغه ، خطبه 16 ، ص66 .
[31] . سيد كاظم محمدي و محمد دشتي ، پيشين ، ص189 .
[32] . عبدالمجيد معاديخواه ، «اخلاق سياسي» ، روزنامه حيات نو ، شماره 10 ، 17/6/79 ، ص8 .