از نهج البلاغه اول تا نهج البلاغه دوم
گردآورى سخنان اميرالمومنين(علیه السلام) پيشينه بسيار ديرينهاى دارد و از ديرباز مورد عنايت دانشوران شيعه و سنى بوده است. ابوالحسن محمد بن حسين موسوى ، معروف به سيدرضى و شريف رضى (359-406)، تأليف نهجالبلاغه را در ماه رجب 400 به فرجام رسانيد. (1 ) امّا پيش از تأليف نهجالبلاغه، گردآورى سخنان على (علیه السلام) از قرن اوّل تا سوم ادامه داشت و در اين سه قرن، حدود چهل کتاب مشتمل بر خطبهها و نامهها و کلمات قصار آن حضرت تأليف گرديد. (2 )
گويا نخستين فردى که به گردآورى سخنان اميرالمومنين پرداخته، حارث اعور همدانى (درگذشته به سال 65) بوده است. (3 ) پس از او نيز تنى چند از دانشمندان به گردآورى خطبهها و نامهها و کلمات قصار اميرالمومنين پرداختند. از اين ميان بايد به عبدالعزيز بن يحيى جلودى (درگذشته به سال 332) اشاره کرد که وى تنها، بيش از بيست کتاب مشتمل بر خطبهها، نامهها، کلمات قصار، مواعظ و روايات فقهى على (علیه السلام) را گرد آورد. (4) سوگمندانه امروزه هيچيک از اين کتابها که پيش از نهجالبلاغه نگاشته شده است (جز کتاب مائه کلمه لاميرالمومنين على بن ابى طالب از ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ، درگذشته به سال 255)، در دست نيست. فقط در کتابنامهها و فهرستنامهها و کتابهاى رجالى نام اين کتابها به صورت پراکنده آمده است. امّا همين کتابها و ديگر آثار تاريخى و جوامع روايى بوده است که دستمايه سيدرضى براى تأليف کتاب نهجالبلاغه گرديد.
آنک که جوانتر بودم به تأليف کتابى پرداختم در خصائص الائمه عليهمالسّلام. در آن کتاب فصلى را سامان دادم که مشتمل بود بر سخنان نيکوى اميرالمومنين على (علیه السلام). چون دوستانم به مطاوى آن فصل از کتاب درنگريستند، شگفتى نمودند و مرا دستمريزاد گفتند! سپس از من خواستند تا به تأليف کتاب مستقلى دست يازم که شامل گزيده سخنان اميرالمومنين(علیه السلام) باشد. تقاضاى آنان را پذيرفتم و به تأليف چنين کتابى پرداختم. از آغاز مى دانستم که اين کتاب کارآمد و سودمند خواهد افتاد و از آوازه عالمگيرى برخوردار خواهد شد. آنگاه که تأليف اين کتاب به فرجام رسيد، عنوان نهجالبلاغه را براى آن برگزيدم. چه، درهاى بلاغت را به روى خواننده مى گشايد و دانشپژوه و دانشمند را به کار مى آيد.
بغداد ـ محله کرخ
رجب 400 هجرى
شريف رضى
نهجالبلاغه در بستر فرهنگ اسلامى
نهجالبلاغه را مى بايد چرخشگاهى در گردآورى سخنان على (علیه السلام) و نقطه عطفى در ميان کتابهاى سيدرضى دانست. اين کتاب از همان آغاز مورد عنايت مسلمانان قرار گرفت. گو اينکه سيدرضى شش سال پس از تأليف اين کتاب درگذشت؛ امّا در همان مدت کوتاه شاهد استقبال فراوانى از آن بود. چنانچه خود در کتاب ديگرش (حقائقالتأويل فى متشابه التنزيل) درباره استقبال از نهجالبلاغه مى نويسد: «قد عظم الانتفاع به، و کثرالطالبون له، لعظيم قدر ما ضمنه: من عجائب الفصاحه وبدائعها، و...» (5 ) بيفزاييم که ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغه مى نويسد: «نسخههاى متعددى از نهجالبلاغه در حيات سيدرضى استنساخ شد.»
اين همه توجه به نهجالبلاغه در زنده بودن سيدرضى ، تنها از «نتايج سحر» اين کتاب گرانسنگ بوده است. پس از درگذشت وى ، «صبح دولت» نهجالبلاغه و گردآورنده آن دميد. (عندالصّباح يحمدُ القوم السرى .) (7 ) چه، در اين مدّت هزارساله که از تأليف نهجالبلاغه و درگذشت سيدرضى گذشت، کتابها و رسالههاى فراوانى درباره نهجالبلاغه نگاشته شد که هيچيک از متون دينى (جز کتاب خداوند تبارک و تعالى ) به پايه آن نمى رسد. از اين رو نهجالبلاغه به لحاظ کتابهايى که درباره آن نگاشته شده، بى نظير و حائز نخستين رتبه است. تاکنون بيش از چهارصد عنوان، و بيش از پانصد جلد کتاب درباره نهجالبلاغه فراهم آمده است. (8 ) اين کتابها را مى توان چنين تقسيم کرد: 1) شرح سراسر کتاب؛ 2) شرح خطبهها فقط؛ 3) شرح نامهها فقط؛ 4) شرح کلمات قصار فقط؛ 5) شرح قسمتى منتخب؛ 6) شرح عبارات مشکل؛ 7) ترجمه سراسر کتاب؛ 8) ترجمه خطبهها فقط؛ 9) ترجمه نامهها فقط؛ 10) ترجمه کلمات قصار فقط؛ 11) ترجمه قسمتى منتخب؛ 12) نظم سراسر کتاب؛ 13) نظم خطبهها فقط؛ 14) نظم نامهها فقط؛ 15) نظم کلمات قصار فقط؛ 16) معرفى کليت نهجالبلاغه؛ 17) معرفى و تحليل برخى مفاهيم نهجالبلاغه؛ 18) حاشيه و تعليقه؛ 19) تصحيح؛ 20) تبويب موضوعى ؛ 21) کشف الالفاظ؛ 22) ترجمه لغات؛ 23) گزيده نهجالبلاغه؛ 24) معرفى مصادر؛ 25) معرفى اعلام؛ 26) استدراک؛ 27) نسخهشناسى ؛ 28) کتابشناسى .
بارى ، مجموع کتابهايى که درباره نهجالبلاغه نگاشته شده به بيست و هشت دسته تقسيم مى شود. در اين ميان، بيشترين کتابها در شرح نهجالبلاغه، و کمترين کتابها در کتابشناسى نهجالبلاغه است. مجموع کتابهايى که در شرح نهجالبلاغه نگاشته شده (اعم از شرح کامل و يا شرح پارهاى از آن)، در حدود دويست عنوان است؛ (9 ) يعنى تقريباً نيمى از کل کتابهايى که درباره نهجالبلاغه نگاشته شده، به شرح آن اختصاص دارد. امّا در موضوع کتابشناسى نهجالبلاغه، تنها دو کتاب فراهم آمده است. (10 )
گو اينکه کتابهاى متعدد و معتنابهى درباره نهجالبلاغه نگاشته شده، ولى در هيچ عصرى حق اين کتاب کما هو حقه ادا نشده است. مى توان گفت مجموع کتابهايى که درباره کتاب على (علیه السلام) نگاشته شده، در برابر کتابهايى که مى بايد درباره آن نگاشته مى شد؛ بسيار ناچيز و اندک است. امّا اينک مى توان شادمان بود که توجه به نهجالبلاغه در دهههاى گذشته، بسيار بيشتر از توجه به اين کتاب در سراسر قرنهاى گذشته بوده است. همچنين درک از نهجالبلاغه در دهههاى اخير، بسيار بهتر و همهجانبهتر از درک از اين کتاب در گذشتههاى دور بوده است. فى الواقع هرچه از عمر نهجالبلاغه مى گذرد، به جوانى و شادابى آن افزوده مى شود. به ديگر بيان، اين کتاب کهن هيچگاه کهنه نمى شود. سهل است که هر روز نوتر مى نمايد و پردهاى از «شگفتيهاى نهجالبلاغه» برداشته مى شود. زيرا اساساً سخن از على (قهرمان نهجالبلاغه)، «سخن از تاريخ نيست. سخن از روز است. سخن از ابديت است. سخن از هميشگى خروشان و شکوفان و پُرفروز است.» (11 ) و «کتاب على ، کتاب فردا، کتاب هميشه» (12) است.
مى گويند: قانون «بقاى اصلح» درباره کتاب هم مانند همه چيزهاى ديگر
جارى است. به اين جهت بايد کتابهاى قديمى را که در مقابل حوادث روزگار پافشارى کرده و از ميدان امتحان سرفراز بيرون آمده است؛ مورد توجه قرار دارد. (13 ) اين گفته دقيقاً درباره نهجالبلاغه راست مى نمايد: کتابى که هيچگاه غبار گذشت زمان بر صفحات آن ننشسته و در مقابل شک و شبههآفرينان در اصالت آن، استوار و سرافراز به حيات خود ادامه داده است.
بديهى است اهميت نهجالبلاغه و عنايت بدان به لحاظ احتواء آن بر سخنان «امامالمستضعفين» (14 ) و «يعسوب المومنين» (15 ) على (علیه السلام) است. جاودانه مردى که خود «کتاب ناطق» است و کتابش، «اخالقرآن» خوانده شده است. (16 ) کلمه «اخ» که در اصل به معنى «برادر» است؛ در اينجا به معنى مجازى آن (مشاکلت و مناسبت) به کار رفته و کنايه از سنخيت نهجالبلاغه با قرآن و تناسب با آن است. (17 ) يعنى اين دو کتاب، هر دو «آسمانى » است. البته با اين تفاوت که آيات قرآن از جانب خداوند و از آسمان وحى نازل شده؛ امّا مندرجات نهجالبلاغه از جانب خداوند سخن و از وصى وحى و شخصيتى آسمانى صادر شده است. مگر نه اينکه على (علیه السلام) در زمان رسول گرامى اسلام(ص) و پس از ارتحال او به «وصى » معروف بود؟ (18 )9 و مگر نه اينکه مى گفت: «فلانَا بطُرقُ السّماءِ أعلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الارضِ»؟ (19 )
قطعاً با عنايت به اخوّت قرآن و نهجالبلاغه است که در شأن اين کتاب گرانسنگ گفتهاند:
کتاب کانّ اللّه رصّعَ لفظَه بجوهر آيات الکتاب المنزّل
حوى حکمَاً کالدّر تنطق صادقاً فلا فرق الاّ انّه غير منزل (20 )
آرى ، نهجالبلاغه را «اخالقرآن» خواندهاند و کلام على را «کلام عليّ». و سيّدرضى نام کتابى را که از سخنان آن حضرت فراهم آورده، «نهجالبلاغه» گذاشته است. يعنى سخنانى که نه تنها بليغ است، بلکه روش بلاغت را نيز مى آموزد.
تفاوت ديدگاه گذشتگان و معاصران به نهجالبلاغه
اينک که سخن به بلاغت نهجالبلاغه رسيد، مى سزد توجه دهيم که ديدگاه گذشتگان نسبت به نهجالبلاغه به گونهاى بوده و ديدگاه امروزى به گونهاى ديگر است. در گذشته، دانشمندان اسلامى به نهجالبلاغه بيشتر به عنوان يک «شاهکار ادبى » مى نگريستهاند. آنچه از اين کتاب براى دانشمندان اهميت داشت، به لحاظ اسلوب سخن و ترکيب کلمات و ارزش ادبى آن بود. شرحهايى هم که بر نهجالبلاغه نگاشته مى شد، بيشتر معطوف به اين جنبه بود. همچنين اظهارات و اعترافاتى که درباره نهجالبلاغه و اهميت آن مى شد، اغلب با تکيه و تأکيد به ارزش ادبى اين کتاب بود و براى نشان دادن وزين و زرين بودن کلام على (علیه السلام) و تفوّق آن حضرت در بلاغت.
امّا امروزه نهجالبلاغه به عنوان «راهنماى زندگى » مطرح است و بيشتر به ابعاد اجتماعى و سياسى آن تکيه مى شود و با چنين نگرشى به آن پرداخته مى شود. و البته که ميان اين دو ديدگاه (گذشتگان و معاصران) به نهجالبلاغه تفاوت است. ديدگاهى که به نهجالبلاغه به عنوان يک «شاهکار ادبى » مى نگرد، و ديدگاهى که بدان به عنوان «راهنماى زندگى » و «بيانيه اجتماعى ـ سياسى ».
بنگريد که دکتر عمر فروخ درباره نهجالبلاغه مى گويد:
مُعظمُ خُطبِهِ فى السيّاسَه و أقَلُّها فى الزّهدِ. (21 ) (بخش عمده خطبهها و سخنان نهجالبلاغه درباره سياست است، و اندکى از آن درباره زهد و عبادت.)
و فواد جرداق شاعر بزرگ مسيحى معاصر فرياد مى کشد که:
چطور در اجتماعى هم نهجالبلاغه هست و هم ظلم (22 )؟! و نيز در شأن اين کتاب گرانسنگ گفتهاند:
نهجالبلاغه، «منشور نهضت ضدگرسنگى » است. جالب اينجاست که قرنها پيش از آنکه کتاب انسان گرسنه اثر ژوزوئه دوکاسترو نگاشته شود و علم به کشف مسأله گرسنگى پردازد؛ و صدها سال پيش از آنکه جان بويدار شکايت سر دهد که در «عالم سياست» هيچگاه مسأله گرسنگى بينوايان مورد توجه ارباب قدرت نگرفته است؛ آشکارا مى بينيم که «مسأله گرسنگى » در صفحات نهجالبلاغه موج مى زند. (23 )
و پُر روشن است که ديدگاه دوّم نسبت به نهجالبلاغه، همهجانبهتر و دقيقتر و مبتنى بر روح و جوهره اين کتاب است. فى الواقع عصر حاضر، دوره نزديکى بيشتر به نهجالبلاغه و درک بهتر از آن است. دريغ که تفصيل و تعليل اين نکته و معرفى مختصر نهجالبلاغه در عرصه محدود اين مقاله نيست. پس به همين اقتصار مى کنيم و سخن را در چگونگى نهجالبلاغه دوّم پى مى افکنيم.
نهجالبلاغه دوّم
موسسه انتشارات دارالهجره در قم (ناشر موفق در عرضه نهجالبلاغه صبحى صالح در ايران)، اقدام به انتشار کتابى کرده است، تحت عنوان نهجالبلاغه الثانى . فراهمآورنده کتاب، حجتالاسلام شيخ جعفر حائرى برخى از سخنان اميرالمومنين على (علیه السلام) را به روش ابواب (24) نهجالبلاغه سيّد رضى گردآورى کرده و کتاب خود را در سه باب سامان داده است: خطبهها، نامهها و کلمات قصار. بنابراين اثر حاضر در ادامه تأليفاتى است که مشتمل بر سخنان اميرالمومنين است. چه، پيش از تأليف نهجالبلاغه حدود چهل کتاب، و پس از تأليف نهجالبلاغه حدود سى کتاب فراهم آمده که مشتمل بر سخنان آن حضرت است. (25) همچنين اين اثر در ادامه تأليفاتى است که به روش ابواب نهجالبلاغه سيد رضى تهيه شده است. زيرا دستهاى از دانشوران اسلامى به تبعيت از سيد رضى در نهجالبلاغه، احاديث معصومين را تبويب کرده و آثار گرانسنگى فراهم آوردهاند. در مثل امينالواعظين اسدالله تسترى انصارى ، سخنان پيامبر گرامى اسلام(ص) را به روش سيدرضى در سه بخش خطبهها، نامهها و کلمات قصار گردآورى کرد و آن را نهجالفصاحه ناميد. همچنين شيخ راضى آلياسين، سخنان امام حسن و امام حسين(علیه السلام) را به همين روش تنظيم کرده و نام کتاب خود را اوجالبلاغه گذاشته است. و نيز جناب سيدمصطفى آلاعتماد، سخنان امام حسين(علیه السلام) را به روش يادشده گردآورى کرده و آن را بلاغه الحسين ناميده است. همچنين از مولف کتاب مزبور (نهجالبلاغه الثانى )، پيشتر اثرى منتشر شده است تحت عنوان بلاغه الامام على بن الحسين عليهماالسلام که در آن، سخنان آن حضرت را به روش يادشده در سه بخش خطبهها، نامهها و کلمات قصار گردآورى کرده است. کوتاهسخن اينکه تاکنون به روى هم، هفت کتاب مشتمل بر سخنان پيشوايان معصوم اسلام(علیه السلام) به روش ابواب نهجالبلاغه سيّدرضى فراهم آمده است. (26 )
بنابراين نهجالبلاغه الثانى ، از سويى در ادامه تأليفاتى است که احتواء بر سخنان اميرالمومنين على (علیه السلام) است، و از سوى ديگر در ادامه آثارى است که به روش ابواب نهجالبلاغه رضى فراهم آمده است. همچنين اين کتاب تقريباً مشابه آثارى است که در پى تأليف صحيفه سجاديه و صحيفه علويه در تکميل آن فراهم آمده است. زيرا پس از تأليف صحيفه سجاديه، شيح حر عاملى کتاب الصحيفه الثانيه السجاديه را در تکميل آن نگاشت. (27 ) همچنين پس از تأليف صحيفه علويه، محدث نورى کتاب الصحيفه الثانيه العلويه را در تکميل آن نگاشت. (28 )
اميد است با توضيحات فوق، روشن شده باشد که تأليف نهجالبلاغه الثانى در ادامه سلسله تأليفاتى است که مانند آن در تاريخ فرهنگ گرانسنگ اسلامى پيشينه دارد. نيز خواستهايم با اين اشارات، فضل تقدم و تقدم فضل ديگران را در تأليف اين سلسله آثار نشان دهيم و فرموده اميرالمومنين على (علیه السلام) را يادآور شويم که «وَالفَضلُ مَعَ ذلِکَ لِلبادِى ءِ» (29) (برترى با آن است که آغازکننده است). اينک ادامه اين نوشتار را معطوف به چگونگى اين کتاب و سنجش آن مى کنيم؛ مستعيناً باللّه و متوکلاً عليه.
همانگونه که پيشتر اشاره رفت، کتاب حاضر در سه بخش و به سياق ابواب نهجالبلاغه تنظيم شده است: خطبهها، نامهها و کلمات قصار. در بخش اوّل، 139 خطبه و در بخش دوّم، 71 نامه و در بخش سوم، 336 سخن کوتاه آورده شده است. همينجا مى توان مقايسهاى کرد ميان تعداد فقرات اين کتاب با نهجالبلاغه رضى که بر اساس چاپ صبحى صالح، مشتمل است بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن کوتاه. بنابراين حجم نهجالبلاغه الثانى در حدود دوسوم نهجالبلاغه و کمتر از آن است.
در نهجالبلاغه الثانى ، از ميان خطبهها، بلندترين آنها خطبه 75 در شش و نيم صفحه، و کوتاهترين آنها، خطبه 38 در يک و نيم سطر است. همچنين از ميان نامهها، بلندترين آنها نامه 71 در هفت و نيم صفحه، و کوتاهترين آنها نامه 4 در يک سطر است. و نيز در ميان کلمات قصار، بلندترين آنها (يعنى به نسبت ديگر فقرات)، حديث 48 و 65 در يک و نيم صفحه، و کوتاهترين آنها حديث 76 و 78 و 134 و 320 شامل سه کلمه است.
عنوان اصلى اين اثر (نهجالبلاغه الثانى )، به يمن مقبول و مطبوع افتادن کتاب نهجالبلاغه، بسيار پُرجاذبه و تأملبرانگيز است. عنوان فرعى کتاب نيز بيانگر مطاوى کتاب و چگونگى کار گردآورنده و راهبر خواننده است: لمعه مختاره من الخطب والکتب والکلم القصار لسيدنا و مولانا اميرالمومنين على بنابى طالب عليهماالسلام لم تذکر فى نهجالبلاغه ناسج على منواله. بنابراين اثر حاضر مشتمل بر بخشى از خطبهها و نامهها و کلمات قصار اميرالمومنين على (علیه السلام) است که به گفته گردآورنده در نهجالبلاغه ياد نگرديده است.
کليه خطبهها، نامهها و کلمات قصار بدون سند آورده شده و گردآورنده هيچ توضيحى در اين باره نداده است. در عوض، مصادر يکايک خطبهها و نامهها و کلمات قصار در پايان کتاب نشان داده شده است. مصادر کتاب، متنوع است و از کتابهاى فريقين توأمان استفاده شده و غير از جوامع روايى ، کتابهاى تاريخى را نيز شامل است. در ميان مصادر کتاب، بيشتر از اين آثار نقل شده است: شرح نهجالبلاغه از ابن ابى الحديد (و بيشتر بحث حکم منسوبه از آن)، غررالحکم و دررالکلم از آمدى ، مستدرک نهجالبلاغه از هادى کاشف الغطاء، نهجالسعاده فى مستدرک نهجالبلاغه از محمّدباقر محمودى .
گمان نمى رود نکات معتنابهى مانده باشد تا در معرفى اين اثر ياد شود. جز اينکه اضافه کنيم برخى واژهها را گردآورنده در پاصفحه معنا کرده و گاه توضيحى کوتاه درباره برخى فقرات سخنان اميرالمومنين(علیه السلام) به دست داده است. همچنين برخى از گفتارهاى حضرتش را که قريبالمضمون با نهجالبلاغه است و يا به گونهاى ديگر در نهجالبلاغه روايت شده، يادآورى کرده است. سعى جناب گردآورنده مشکور باد.
اينک پس از معرفى اين اثر، ضرورى مى نمايد که به برخى از لغزشهاى گردآورنده و نقايص اين کتاب اشاره شود.
ارزيابى و نقد نهجالبلاغه الثانى
در شمارش نقايص کتاب حاضر قصد استقصاء نداريم و تنها به لغزشها و نقايص برجسته آن اشاره مى کنيم. مى سزد يادآورى کنيم که اگر در اين مقوله بر مولف کتاب سخت مى گيريم، جز اين نيست که کتاب حاضر نام مقدّس نهجالبلاغه و على (علیه السلام) را با خود دارد و مى بايد کتابى که رو به آستان اميرالمومنين دارد، واژه ـ واژه آن با تحقيق و تدقيق نوشته شود. هنگامى که مى نگريم دانشمندى مسيحى چون سليمان کتانى مى گويد: درآمدن به آستان سخن از على بن ابى طالب کمحرمتتر از درآمدن به محراب نيست؛ (30 ) پس پيداست که رسالت مسلمانان، خاصّه شيعيان، در سخن گفتن از على (علیه السلام) و گفتن سخن على (علیه السلام) تا چه اندازه خطير است.
1. نخستين نقص کتاب حاضر معطوف به عنوان آن است: نهجالبلاغه الثانى . گو اينکه عنوان اين اثر بسيار پُرجاذبه و تأملبرانگيز است؛ امّا با وجود اين، عنوان مناسب و زيبندهاى براى کتاب نيست و مولف نتوانسته است از عهده چنين عنوان سترگى برآيد و بدان وفا کند. بديهى است انتخاب عنوان مزبور براى کتاب حاضر بدانمعناست که اين کتاب، استدراک نهجالبلاغه و ادامه و تکمله کار سيدرضى است. کما اينکه شيخ حرّ عاملى تحت عنوان الصحيفهالثانيه السجاديه به استدراک صحيفه سجاديه پرداخت و نيز محدّث نورى تحت عنوان الصحيفه الثانيه العلويه به استدراک صحيفه علويه پرداخت. بنابراين از کتاب حاضر که تحت عنوان نهجالبلاغه الثانى است انتظار مى رود که استدراک نهجالبلاغه باشد و فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين که از سيدرضى در نهجالبلاغه فوت شده، در اين اثر گرد آمده باشد. امّا اين اثر به هيچ رو مشتمل بر چنين ويژگى نيست. بلکه مولف تنها به اين بسنده کرده که پارهاى از سخنان اميرالمومنين را که در نهجالبلاغه نيامده، در اين کتاب گرد آورد و آن را به روش نهجالبلاغه در سه بخش خطبهها و نامهها و کلمات قصار تبويب کند. و پيداست که براى چنين تأليفى نمى توان عنوان نهجالبلاغه الثانى را برگزيد.
روشنتر بگويم که نهجالبلاغه الثانى يعنى مستدرک نهجالبلاغه. و مستدرک نهجالبلاغه يعنى کتابى مشتمل بر فصيحترين و بليغترين سخنان على (علیه السلام) که در نهجالبلاغه نيامده است. و چون کتاب مزبور حائز اين ويژگى نيست؛ لذا اطلاق نهجالبلاغه الثانى بر آن صحيح نيست.
دور نيست که احتمالاً چگونگى کار سيدرضى (گردآورى فصيحترين و بليغترين سخنان امام)، براى گردآورنده اين کتاب مطرح نبوده و يا بدان توجه نداشته است. زيرا وى در مقدّمه کتاب هيچ اشارهاى بدين موضوع نکرده و نيز يادآور نشده که بر چه اساس برخى از سخنان اميرالمومنين را آورده و برخى ديگر را وانهاده است. پيداست که گردآورنده با معيار «انتخاب فصيحترين و بليغترين» سخنان على (علیه السلام) به تهيه اين کتاب نپرداخته است. چه، اگر چنين معيارى را ملحوظ مى داشت، دستکم در مقدمه کتاب اشارهاى بدان مى کرد. بيفزاييم هنگامى که مى نگريم در بخش کلمات قصار کتاب، صد و دو حديث در پى هم و يکسره از کتاب غررالحکم و دررالکلم برگرفته شده، يقين مى کنيم که اين اثر عهدهدار مقصود ديگرى بوده است تا گزينش فصيحترين و بليغترين سخنان امام(علیه السلام) از ميان مجموعه احاديث آن حضرت. گو اينکه يقيناً در مطاوى اين کتاب نمونههايى از فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين نيز يافت مى شود؛ امّا سخنانى که شامل اين ويژگى نيست نيز يافت مى شود. درحالى که نهجالبلاغه، يکسره مشتمل بر فصيحترين و بليغترين گفتارهاى امام(علیه السلام) است. بنابراين کتاب حاضر به اين لحاظ تالى تلو و خلف الصدق نهجالبلاغه نيست و اطلاق نهجالبلاغه الثانى بر آن نامناسب است.
2. گفتيم که نهجالبلاغه الثانى عهدهدار انتخاب فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين(علیه السلام) نيست. با وجود اين، برخى از خطبههاى آن حضرت در کتاب حاضر تقطيع شده و اسناد خطبهها نيز افکنده شده است. لابد مولف محترم با چنين شيوهاى قصد آن داشته که کار خود را با کار سيدرضى مانند کنند. ولى در پيش يادآور شديم که مقصود سيدرضى از تقطيع خطبهها، عرضه فصيحترين و بليغترين بخش از خطبههاى اميرالمومنين بوده است. و نيز از همين رو بوده است که وى اسناد خطبهها را افکنده و راويان آن را ياد نکرده است. امّا چون مولف اين اثر مقصود ادبى از تأليف کتاب حاضر نداشته و درصدد گزينش فصيحترين سخنان امام(علیه السلام) نبوده است؛ بنابراين بهتر بود که به تقطيع خطبهها و حذف سلسله راويان نمى پرداخت. اين شيوه، منافاتى با اختصار کتاب نيز نداشت. زيرا اساساً خطبههاى اميرالمومنين کوتاه بوده و ميانگين آنها يک ـ دو صفحه است. نقل سلسله راويان هر حديث نيز در حدود يک سطر را در بر مى گرفت. پس، عرضه کامل خطبهها و نقل سلسله راويان، هم مفيد به مقصود گردآورنده اين کتاب است و هم مخلّ اختصار کتاب نيست.
3. در آغاز کتاب، ابياتى از شاعران گذشته که در شأن و عظمت نهجالبلاغه سرودهاند، تحت عنوان «ما قيل فى الکتاب» آورده شده است (ص4). همچنين در آغاز هر بخش (خطبهها و نامهها و کلمات قصار)، اشعار ديگرى که درباره نهجالبلاغه است، آورده شده است. گفتن ندارد که هر اندازه کتاب حاضر مشابه نهجالبلاغه، و حتى فراتر از آن باشد (که چنين نيست)، نقل آن اشعار در آغاز اين کتاب (آن هم تحت عنوان يادشده)، پسنديده و صحيح نيست. اينجاست که بايد گفت که مورد، موجب تخصيص وارد است.
افزون بر موارد يادشده، مولف در صفحه 5 کتاب، تقريظى را که مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرفالدين بر کتاب ديگر وى نوشته است (بلاغه الامام على بن الحسين عليهماالسلام)، آورده و در پاصفحه ياد آورده شده که چون کتاب حاضر به آن کتاب مشابهت دارد، آن تقريظ را در اينجا مى آوريم! پيداست که هرچه اين دو کتاب مولف به يکديگر نزديک و مشابه باشد، آوردن آن تقريظ در کتاب حاضر پسنديده نيست و هيچ به ارزش اين کتاب نمى افزايد. مضافاً اينکه کتاب بلاغه الامام على بن الحسين، بسيار محققانهتر از اين کتاب است و مولف براى آن رنج تتبع را بر خود هموار ساخته و اثرى بديع و باقى برجا نهاده است.
4. مولف در مقدمه کتاب مرقوم داشتهاند: آنچه را سيدرضى در مقدمه نهجالبلاغه گفته است، من نيز مى گويم که «ادعا نمى کنم به همه جوانب سخنان على (علیه السلام) دست يافتهام و هيچ نکتهاى از آن بر من پوشيده نمانده است. بلکه بعيد نيست آنچه را نيافتم، بيش از سخنانى باشد که به من رسيده و بدان دست يافتم» (ص7). جداً شگفتآور است که مولف بدون تأمل اين گفته سيدرضى را که به هيچوجه درباره کار وى صدق نمى کند، تکرار کرده است. چه، اساساً روش سيدرضى در نهجالبلاغه با روش مولف در کتاب حاضر کاملاً متفاوت است. سيّدرضى کتاب نهجالبلاغه را به آهنگ گردآورى فصيحترين و بليغترين سخنان امام(علیه السلام) فراهم کرده است و آنک يادآور شده بعيد نيست آنچه را نيافتم، بيش از سخنانى باشد که بدان دست يافتم. امّا مولف کتاب حاضر نه آهنگ گردآورى فصيحترين سخنان امام را داشته، و نه اهتمام به گردآورى کليه سخنان حضرتش را داشته است. بلکه خواسته پارهاى از سخنان اميرالمومنين را که به تفصيل در مستدرکات نهجالبلاغه و ديگر جوامع روايى آمده، در يک مجلد مختصر عرضه کند. بنابراين پُر روشن است آنچه در نهجالبلاغه الثانى آمده، بسيار کمتر از مجموع سخنان على (علیه السلام) است و مولف نيز خود به آن معترف است. امّا با وجود اين، گويا مولف محترم تصور درستى از چگونگى تأليف خويش ندارد که گفته مرحوم سيّدرضى را بدون آنکه درباره کار خويش صدق کند و موضوعيت داشته باشد، تکرار کرده است. تو گويى مولف فراموش کرده که کتاب خود را با اين جمله آغاز کرده است: «فهذا غيض من فيض، و قطر من بحر... من الخطب والکتب والکلم القصار التى ... الوارده عن اميرالبيان... الامام على بن ابى طالب عليهالسلام.» (کتاب حاضر نمى از يمى و قطرهاى از دريايى است که از ميان خطبهها و نامهها و کلمات قصار اميرالبيان، امام على بن ابى طالب(علیه السلام) روايت شده است.) پس اگر چنين است، چرا مولف در صفحه بعد با بيانى ترديدآميز گفته است که «بعيد نمى دانم» آنچه از سخنان على (علیه السلام) را نيافتم، بيش از آن باشد که بدان دست يافتم؟!
5. در نقل احاديث دقت کافى نشده و گاه کلمهاى تغيير يافته و يا از قلم افتاده و يا افزوده شده است. اينگونه تسامح در نقل فراوان است و بالغ بر دهها مورد مى شود که در برخى موارد معناى حديث را به کلى دگرگون کرده است. مناسب است پيش از برشمردن اين تسامحات، توجه به نکتهاى داده شود که تنبّهانگيز است: هنگامى که ابوبصير از صادق آل محمّد(ص) درباره معناى اين آيه شريفه سوال مى کند: «الَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ احسنََهُ...»؛ آن حضرت چنين مى گويد: «هُوَ الرَّجُلُ يَسمَعُ الحَديثَ فَيُحَدّثُ بِهِ کَما سَمِعَهُ، لا يزِيدُ فِيهِ وَ لا يَنقُصُ مِنهُ». (31 ) در تاريخ اسلام از اينگونه افراد نيز نام برده شده است که مقيّد بودند حتى يک «فا» يا «واو» را در حديث کم و زياد نکنند. هنگامى که عُبَيد بن عُمَير ضمن گفتار خود اين حديث را از رسول گرامى اسلام(ص) نقل کرد: مَثَلُ المُنافِقِ کَمَثَلِ الشاةِ الرابِضَةِ بَينَ الغَنَمَينَ؛ ابن عمرو بدو گفت: واى بر تو! دروغ بر پيغمبر خدا مبند. زيرا آن حضرت چنين گفت: «مَثَلُ المُنافِقِ کَمَثلَ الشّاةِ العائرَةِ بَينَ الغَنَمينَ» (32 ). با اينکه کلمه مزبور، موجب تغييرى در معناى حديث نيست و معنى «رابظه» (متوقف) و «عائره» (متردد) به يکديگر نزديک است. بنابراين پيداست که نقل دقيق و بى کم و زياد احاديث تا چه اندازه مطلوب و مأجور است. خاصه در اينگونه جوامع روايى که مأخذ است و مورد استناد قرار مى گيرد و فقط معناى حديث مقصود نيست. افزون بر اينکه کتاب حاضر به لحاظ عنوان آن (نهجالبلاغه الثانى )، خواننده را بيشتر از ديگر جوامع روايى متوجّه الفاظ حديث مى کند. اينک با عنايت به آنچه رفت، به چند نمونه از لغزشهاى مولفدر نقل احاديث اشاره مى کنيم. بى درنگ خاطرنشان مى سازيم که در اين مورد قصد استقصاء نداشتهايم و تنها در ضمن تأمل در چند صفحه کتاب، نمونههاى ذيل به نظر آمده است. (33 )
همچنين در ص55، س14، قبل از «کابرهواه» يک «واو» ساقط شده است. يادآورى مى شود در اينگونه موارد که يک «واو» ساقط شده، غالباً به سياق جمله خدشه وارد شده است. به همين نمونه بنگريد: «فرَحَم اللّه امرءً راقَب رَبّه، و تنکَّبَ ذنبَه، کابرهواهُ و کذّب مُناه».
در ص65، س1، «والتقوى سنخالايمان، فذلک الايمان» در مستدرک نهجالبلاغه کاشف الغطاء (که نخستين مأخذ اين خطبه ذکر شده است)، ضبط نشده است. فقط در اصول کافى (مأخذ ديگر اين خطبه)، «والتقوى سنخ الايمان» نقل شده است و «فذالک الايمان» در آن ضبط نشده است.
در ص197، س11، قبل از «من تحرّى الصدق»، اين قسمت از وصيت اميرالمومنين(علیه السلام) حذف شده است: «کم عاص نجى و کم من عامل هوى ». مولف هيچ اشارهاى به حذف اين قسمت از وصيت آن حضرت نکرده است (مثلاً تعبيرى چون «و منها» و چند نقطهچين به کار برده نشده است.) تو گويى اين گفته آن حضرت مطابق پسند و فکر مولف نبوده است.
در ص214، س7، يک جمله کامل از وصيت اميرالمومنين على (علیه السلام) به کميل از قلم افتاده است: «يا کميل قل الحق على کل حال و واصل المتقين واهجر الفاسقين و جانب المنافقين».
مواردى که برشمرده شد، نمونههايى از تسامح در نقل حديث بود که در برخى موارد معناى حديث را يکسره دگرگون کرده و يا سکتهاى در آن وارد کرده است. غير از تسامحات فوق، چند لغزش ديگر نيز ملاحظه شد که بدانهااشاره مى شود.
الف) در ص17، س1، چنين آمده است: «مَن عَرَفَ الامامَ لَم يَغفَل عَنِ الاستِعدادِ». مأخذ اين حديث، مستدرک نهجالبلاغه از کاشفالغطاء نشان داده شده است. امّا در مأخذ يادشده و نيز در اصول کافى و غررالحکم و دررالکلم، حديث مزبور چنين نقل شده است: «مَن عَرَفَ الايّام لَم يَغفُل عَنِ الاستِعدادِ». (هر که روزها و پيشامدها را بشناسد، از آمادگى غافل نماند.) پيداست که تبديل کلمه «ايام» به «امام» معناى اين حديث را کاملاً دگرگون کرده است. در حالى که احاديث متعدد ديگرى وجود دارد که دقيقاً قريب المضمون با اين حديث است و حديث مزبور را آنگونه که مولف نقل کرده است، در هيچيک از جوامع روايى ملاحظه نشده است. (بد نيست اين نکته هم در داخل پرانتز يادآورى شود که مضارع «غفل» بر ضم عينالفعل و بر وزن نَصَرَ ـ يَنصُرُ است و اعراب اين کلمه در کتاب حاضر نادرست است.)
ب) در ص214، س6 و 7، چنين آمده است: «يا کُمَيلُ... ما مِن حَرَکَه اِلاّ وَ اَنتَ مُحتاج فِيها اِلَيّ». مأخذ اين حديث نيز مستدرک نهجالبلاغه از کاشفالغطاء نشان داده شده است. امّا در مأخذ يادشده و نيز در تحفالعقول و ديگر جوامع روايى ، حديث مزبور چنين است: «.. ما من حَرَکَه اِلاّ وَ انتَ محتاج فِيها اِلى مَعرِفَه». (هيچ حرکتى نيست جز اينکه در آن به شناختى نيازمندى .) همانگونه که مى نگريم، «اِلى مَعرِفَه» در اين حديث به «اِلَيّ» تبديل شده و معناى حديث يکسره دگرگون شده است.
6. در بخش حکمت نهجالبلاغه الثانى ، احاديثى آورده شده که عيناً و يا با اندک تفاوتى در نهجالبلاغه مضبوط است. درحالى که مولف، عنوان کتاب خويش را نهجالبلاغه الثانى گذاشته است. و اين بدانمعناست که احاديث آمده در اين اثر، در نهجالبلاغه نيامده است. افزون بر اينکه در عنوان فرعى اين اثر آمده است: «لمعه مختاره من الخطب والکتب والکلم القصار... لم تذکر فى نهجالبلاغه». و هکذا مولف در مقدمه کتاب ياد آورده شده است: «ان هذا السّفر الجليل والاثر النفيس، الّف على عزار نهجالبلاغه... و فيه ما لم يذکر فى ذلک» (ص7). بنابراين خواننده انتظار دارد در کتاب حاضر آن دسته از احاديث على (علیه السلام) آمده باشد که در نهجالبلاغه موجود نيست. ولى على رغم اين انتظار، در بخش کلمات قصار کتاب، احاديث متعددى آمده که در نهجالبلاغه موجود است. اگر اينگونه احاديث مکرر به دو ـ سه مورد خلاصه مى شد، مى بايست آن را حمل بر «الانسان محل السهو والنسيان» کرد. امّا هنگامى که ملاحظه مى شود در حدود پانزده حديث از بخش حکمت اين کتاب در نهجالبلاغه آمده است پى خواهيم برد که اساساً مولف به نهجالبلاغه احاطه نداشته و حتى احاديث مشهور نهجالبلاغه را در ياد نداشته است. اينک به احاديثى در نهجالبلاغه الثانى اشاره مى شود که در نهجالبلاغه نيز آمده است. در نشان دادن اين احاديث قصد استقصاء نداشتهايم و تنها در ضمن تصفّح کتاب، نمونههاى ذيل ملاحظه شده است.
يک: ص269، حديث2: «قيمه کل امرء ما يحسنه، ما هلک امرء عرف قدره، والمرء مخبوء تحت لسانه.» بخش اوّل اين حديث در نهجالبلاغه چاپ صبحى صالح، بخش حکمت، حديث81 آمده است. بخش دوم حديث به صورت «هلک امرء لم يعرف قدره» در بخش حکمت، حديث 149 آمده است. بخش سوّم حديث نيز در بخش حکمت، حديث 148 آمده و به صورت کاملتر در همان بخش، حديث 392 آمده است.
دو: ص 271، ح9: «لا تجعلنّ اکثر شغلک...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 352 آمده است.
سه: ص273، ح16: «خذالحکمه انّى اتتک...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 79 آمده است.
چهار: ص 276، ح25: «الدنيا دار ممر...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 133 آمده است.
پنج: همان صفحه، ح28: «کرهت لکم ان تکونوا شتامين...» اين حديث با اندکى تفاوت در نهجالبلاغه، خطبه 206 آمده است.
شش: ص278، ح33: «ان الدنيا والاخره عدوان...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 103 آمده است.
هفت: ص 289، ح59: «اعزالناس من...» اين حديث با اندک تفاوتى در بخش حکمت، حديث 12 آمده است.
هشت: همان صفحه، ح 60: «من رضى عن نفسه کثر السّاخط عليه، و من ضيّعه الاقرب اتيح له الابعد، و من بالغ فى الخصام اثم، و من قصر عنها ظلم» بخش اوّل اين حديث در بخش حکمت، حديث 6 آمده است. بخش دوّم حديث در بخش حکمت، حديث 14 آمده است. بخش سوم حديث نيز در بخش حکمت، حديث 298 آمده است. مضافاً اينکه مولف، بخش سوم حديث را در دو موضع ديگر از همين بخش کتاب (حديث 71، 289) آورده است!
نه: ص298، ح97: «العجب ممّن يقنط...» اين حديث با اندک تفاوتى در بخش حکمت، حديث 373 آمده است.
ده: همان صفحه، ح98: «من رأى عدواناً يعمل...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 373 آمده است.
يازده: همان صفحه، ح100: «الدّهر يومان: يوم لک...» اين حديث با اندک فزونى و کاستى در بخش حکمت، حديث 396 آمده است.
دوازده: ص316، ح219: «الرّاضى يفعل قوم...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 154 آمده است.
سيزده: ص 324، ح271: «ما المُبتلى الذى ...» اين حديث در بخش حکمت، حديث 302 آمده است.
چهارده: ص340، بند دوم حديث 332: «طبيب دوّار بطبّه...» اين حديث در نهجالبلاغه، خطبه 108 آمده است.
نمونههايى که در فوق اشاره شد، احاديثى است که در بخش حکمت نهجالبلاغه الثانى آورده شده است. در حالى که اين احاديث عيناً و يا با اندک تفاوتى در نهجالبلاغه مضبوط است و حتى برخى از آنها در شمار احاديث مشهور نهجالبلاغه است.
7. برخى سخنان اميرالمومنين على (علیه السلام) که در نهجالبلاغه الثانى آمده، قريبالمضمون با سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه است. مولف غالباً در ذيل اين سخنان يادآور شده که اين سخن به گونهاى ديگر در نهجالبلاغه روايت شده است. (در مثل رجوع شود به صفحه 102، ذيل خطبه 61 که مرقوم داشتهاند: «اوائل هذا الکلام مذکور فى نهجالبلاغه باختلاف کثير.») اينک مواردى که در ذيل بيان مى شود، قريبالمضمون با سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه است. ولى مولف بدان توجّه نداشته و به مشابهت آن اشاره نکرده است.
يک: خطبه 42 کتاب حاضر، قريبالمضمون با حديث شماره 130 از بخش حکمت نهجالبلاغه است.
دو: خطبه 81، قريبالمضمون با خطبه 147 نهجالبلاغه است.
سه: اوايل وصيت 18، عيناً در نهجالبلاغه، حديث شماره 382 از بخش حکمت موجود است.
چهار: حديث شماره 4 از بخش حکمت، قريبالمضمون با خطبه 179 نهجالبلاغه است.
پنج: حديث شماره 83 از بخش حکمت، قريبالمضمون با نامه 72 نهجالبلاغه است.
البته مناسبتر بود از آوردن احاديثى که با اندک تفاوت و يا اختصار در نهجالبلاغه آمده است، خوددارى مى شد. در عوض، ديگر سخنان آن حضرت که قريبالمضمون با مطاوى نهجالبلاغه نيست، آورده مى شد. رعايت اين نکته، خواننده نهجالبلاغه الثانى را با فقراتى جديد از سخنان على (علیه السلام) آشنا مى ساخت که قبلاً در نهجالبلاغه هيچ استحضارى از آن نداشت.
8. برخى احاديث در نهجالبلاغه الثانى ، دو ـ سه بار تکرار شده است. نمونههاى ذيل فى الحال به دست آمده است. (34 )
يک: در بند سوم، ذيل شماره 60 از بخش حکمت آمده است: «و من بالغ فى الخصومه اثم، ومن قصر عنها ظلم.» اين حديث در همين بخش، ذيل شماره 71، 269، آمده است. جز اينکه در حديث شماره 71، به جاى «ظلم»، کلمه «خصم» آمده و در حديث شماره 269، به جاى «الخصومه» کلمه «الخصام» آمده است. مضافاً اينکه حديث مزبور در نهجالبلاغه نيز آمده است.
دو: در بخش حکمت، ذيل شماره 61 آمده است: «من اعجب برأيه ضلّ...» اين حديث در صفحه 16 آمده است.
سه: در همان بخش، ذيل شماره 77 آمده است: «اعجاب المرء بنفسه اين حديث در صفحه 18 آمده است.
چهار: در همان بخش، ذيل شماره 18 آمده است: «لا يجد رجل طعم الايمان...» اين حديث در همان بخش، ذيل شماره 174 آمده است. جز اينکه به جاى «رجل» کلمه «احد» آمده است.
9. رسمالخط و اعراب پارهاى از کلمات، صحيح نيست. از اين نمونهه
فراوان است که اينک براى اختصار تنها به ذکر ده مورد اقتصار مى شود.
يک: «استغنائه» (ص1)، بايد به صورت «استغناؤه» درج شود.
دو: «اَسوَأ» (ص15)، بايد به صورت «اُسوَءُ» درج شود.
سه: «الرّضا» (ص15 و 17 و...) و «نَجا (20 و...) و «رَجا» (63 و 297 و...) و ديگر کلماتى از اين دست، بايد با «الف مقصوره» درج شود.
چهار: اعراب «اُعجِبَ» (ص16)، غلط و «أعجَبَ» صحيح است.
پنج: اعراب «لَم يَغفَل» (ص17)، غلط و «لَم يَغفُل» صحيح است.
شش: اعراب «غَروُر» (39)، غلط و «غُرُور» صحيح است.
هفت: اعراب «بُشرُهُ» (ص65 و 84)، غلط و «بِشرُهُ» صحيح است.
هشت: اعراب «شُغلُکَ» (ص271)، غلط و «شُغُلُکَ» صحيح است.
نه: اعراب «خِلاص» (ص293)، غلط و «خَلاص» صحيح است.
ده: اعراب «اَحرَصَ مِنکَ» (ص294)، غلط و «اُحرَصُ مِنکَ» صحيح است.
10. در بخش حکمت، ص291، اين حديث آمده است: «الرُّوحُ فِى الجَسَدِ کَالمَعنى فَى اللَّفظِ.» مأخذ حديث مزبور، شرح لاميهالعجم از صفدى (ج2، ص133) نشان داده شده است. گذشته از اينکه صدور اين حديث از اميرالمومنين على (علیه السلام) بسيار محل ترديد است؛ اساساً نقل حديث (گو اينکه قطعى الصدور) از چنين منابعى صحيح نيست. زيرا حديث را بايد از جوامع حديثى و يا تأليفاتى نزديک به عصر معصومين نقل کرد و نه جز آن. البته حديث مزبور را شيخ بهايى نيز در کشکول خود نقل کرده است. ولى نقل آن از کشکول نيز بقاعده نيست؛ خاصّه در کتابى با عنوان نهجالبلاغه الثانى که منابع آن بايد به دقت گزينش شود.
11. در بخش حکمت، ص328، حديثى آمده که بخشى از آن چنين است: «وَ مَن تَخَلَّقَ بِالاَخلاقِ النَّفسانِيَّهِ فَقَد صارَ مَوجُوداً بِما هُوَ اِنسان، دُونَ اَن يَکُونَ بِما هُوَ حَيوان، وَ دَخَلَ فِى البابِ المَلَکِيّ». اوّلاً مجعول بودن اين حديث براى کسى که با تعبيرات ائمه معصومين(علیه السلام) آشنا باشد و شمّ حديثى داشته باشد، کاملاً آشکار است. اصطلاحات به کار رفته در حديث مزبور نشانگر آن است که اين حديث پس از نهضت ترجمه و ورود فلسفه به جهان اسلام، ساخته شده است. ثانياً مأخذ حديث، کشکول شيخ بهائى نشان داده شده است که چنان کتابى ، نمى تواند مأخذ حديث در چنين کتابى باشد. گويا مولف محترم، اين دو حديث را از کتاب معرفت نفس استاد حسنزاده آملى (ج3، ص446 و 472) نقل کرده و حتى خود، مستقيماً به منابع آن رجوع نکرده است.
12. در بخش حکمت، برخى احاديث منسوب به اميرالمومنين بى ترديد به حضرتش نسبت داده شده است. بيشتر بگويم که ابن ابى الحديد در پايان شرح خويش بر نهجالبلاغه، فصلى را تحت عنوان «الحکم المنسوبه» گشوده و هزار کلمه قصار را که منسوب به على (علیه السلام) است؛ در ذيل اين عنوان آورده و يادآور شده که برخى از آنها در شمار احاديث آن حضرت نيست و با وجود اين، چون کلماتى ادب و حکمتآموز است، به عرضه آن پرداخته است. پيداست که در اين مورد هيچ اشکالى بر ابن ابى الحديد نيست. امّا اشکال بر مولف کتاب حاضر است که برخى از اين کلمات قصار را بدون هيچ توضيحى از کتاب ابنابى الحديد آورده و يادآور نشده که چرا اين دسته احاديث را قطعى الصدور قلمداد کرده است. به هر حال، مولف وضوى شکدار گرفته و با وجود هزاران حديث قطعى الصدور از اميرالمومنين، به نقل احاديثى پرداخته که منسوب به آن حضرت است. طرفه اينجاست که از مأخذ اين احاديث به نام «الحکم المنثوره» ياد شده است (ص347 و 364 و...)؛ با اينکه عنوان آن، قطعاً «الحکم المنسوبه» است و توضيح ابن ابى الحديد در آغاز اين بخش از کتاب خويش، روشن و راهنماست.
13. در نقل منابع کتاب، از مستدرک نهجالبلاغه مرحوم هادى کاشفالغطاء به گونهاى ياد شده که در شأن مولف فقيد آن نيست. دو ـ سه بار از او به صورت کاشفالغطاء ياد شده که جاى اعتراضى نيست. امّا در ديگر موارد، مکرراً از آن مرحوم با نام «هادى » (مستدرک النهج الهادى ) ياد شده است و بس! (ص344 و 345 و...) آيا مولف خردهحسابى با نام «کاشفالغطاء» داشته که از آوردن آن خوددارى ورزيده و پى در پى از کاشفالغطاء به نام «هادى » ياد کرده است؟ يا اينکه قانون جديدى در کتابشناسى وضع شده که بايد نام کوچک مولفين در منابع کتاب آورده شود؟
14. در نقل منابع، کتاب اثباتالوصيه بى ترديد به مسعودى نسبت داده شده است (ص343). امّا به گفته علامه امينى ، و استاد صالحى نجفآبادى ، اين کتاب از آن مسعودى (مولف مروجالذهب) نيست و کتاب وى ، غير از اين کتابى است که امروزه در دسترس است. (35 ) براى اطمينان بيشتر مى توان سبک ادبى و ساختار مضمونى کتاب مروجالذهب را با اثباتالوصيه مقايسه کرد.
15. در نقل منابع، از کتاب شيخ صدوق به نام «من لا يحضره الفقيه» ياد شده است (ص343). گفتنى است که عنوان کتاب وى ، «کتاب من لا يحضره الفقيه» است و کلمه «کتاب»، جزء عنوان آن است. مى سزد اشاره شود که نام کتاب مشهور طبى زکرياى رازى نيز «کتاب من لا يحضره الطبيب» است و اين نيز به غلط، مشهور به «من لا يحضره الطبيب» شده است. شيخ صدوق عنوان کتاب خويش را به گفته خود، از کتاب رازى اقتباس کرده است. (36 )
لغزشهاى کتاب حاضر بيشتر از آن است که بتوان در ضمن يک مقاله بدان اشاره کرد. نمونههايى که برشمرده شد، شامل لغزشهاى عمده و اساسى اين اثر بود. اميد است چاپ بعدى کتاب، پيراسته از اين لغزشها گردد و اثرى شايسته در دسترس نهجالبلاغهخوانان قرار گيرد. اينک در پايان اين نوشتار، پيشنهادهايى نيز براى بهبود کتاب حاضر تقديم مى شود؛ باشد که قبول افتد و کارگر باشد.
يکم: در مواردى که خطبهها و نامههاى اميرالمومنين در چند منبع با اندکى اختلاف روايت شده، به نقل يک روايت آن بسنده شده و صورتهاى ديگر آن، بازگو نشده است. مناسب است در اينگونه موارد اختلاف کلمهها و صورتهاى گوناگون هر حديث در پاصفحه درج شود. امروزه در تصحيح متون، نسخهبدلها در پاصفحه يا پايان کتاب دقيقاً نشان داده مى شود. بنابراين لازم است که به لحاظ اهميت سخنان اميرالمومنين، صورتهاى ديگر احاديث آن حضرت، ضبط و در پاصفحه درج شود.
دوم: حتى الامکان کليه مدارک سخنان اميرالمومنين آورده شود. غالب سخنان آن حضرت در چند منبع موجود است. امّا مولف غالباً به نقل يک ـ دو مدرک اقتصار کرده است. مثلاً مدرک خطبه 44، کفايهالطالب کنجى و شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد نشان داده شده است. در صورتى که اين خطبه در منابع ديگرى نيز آمده است؛ از جمله علامه مجلسى در بحار (ج17، ص124) و کفعمى در مصباح (ص744) و کاشفالغطاء در مستدرک نهجالبلاغه (ص44) و فيروزآبادى در فضائل الخمسه (ج2، ص256) اين خطبه را آوردهاند. (37 )
سوم: مدارک سخنان اميرالمومنين در ذيل هر سخن آورده شود. آنگاه در پايان کتاب، مشخصات کتابشناسى کليه مدارک بر اساس استانداردهاى موجود آورده شود.
چهارم: در استفاده از کتاب گرانسنگ دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشيم از قاضى قضاعى ، غفلت شده است. اين اثر شامل گنجينهاى از احاديث اميرالمومنين است که سوگمندانه ارزش آن بر بسيارى از خواص نيز پوشيده مانده است. اميد است از اين مأخذ نيز استفاده شايسته شود.
اکنون نوشته خود را به فرجام مى رسانيم و مولف نهجالبلاغه را به انتقادات و پيشنهادهاى فوق توجه مى دهيم. يک نکته ناگفته باقى مانده است که مناسب ديده شد در پايان اين نوشتار يادآورى شود.
مولف محترم، کتاب خويش را با اين حديث به فرجام رسانيده است: «و نظر عليهالسّلام الى فتى مرخ ازاره فقال عليهالسّلام: يا فتى اِرفَع اِزارکَ، فَاِنَّهُ اَبقى لِثَوبِکَ، وَ اَتقى لِقَلبِکَ.» (ص341). دانسته نشد که از ميان آن همه احاديث گونهگون اميرالمومنين، چرا کتاب با اين حديث به فرجام رسيده است. اکنون اين قلمزن، مقاله خويش را با کوتاهترين نامه اميرالمومنين به پايان مى برد که خطاب به يکى از کارگزاران خويش نوشته و در صفحه 189 کتاب حاضر آمده است.
وَ مِن کِتاب لَهُ عليهالسلام اِلى عامِلِهِ:
امّا بَعدُ؛ فَاعمَل بِالحَقِّ لِيَوم لا يُقضى فِيه اِلاّ بِالحَقّ
والسّلام.
پانوشتها:
1. شگفت است که تولد اميرالمومنين على (علیه السلام) در ماه رجب، پايان تأليف نهجالبلاغه در ماه رجب (سال 400)، پايان تأليف نهجالبلاغه الثانى در ماه رجب (سال 1401) و آغاز تأليف شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد در ماه رجب (سال 644) بوده است. بيفزاييم که تأليف شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد از غره رجب سال 644 تا آخر صفر 649 طول کشيد که دقيقاً چهار سال و هشت ماه و برابر با مقدار زمان خلافت على (علیه السلام) است. واللّهالعالم.
2. از ميان اين چهل کتاب، بيش از بيست کتاب از آن عبدالعزيز بن يحيى جلودى ، و مابقى از ديگران است. گفتنى است رسالههايى که شامل يک خطبه از على (علیه السلام) بوده است، در اين شمارش مورد نظر نبوده است؛ ورنه شماره اين کتابها نزديک به پنجاه مى شود. براى استحضار از نام اين کتابها و مولفين آنها رجوع شود به: شيخ آقا بزرگ تهرانى . الذريعه الى تصانيف الشيعه. (چاپ سوم: بيروت، دارالاضواء). ج7، ص187-193؛ سيد عبدالزهراء حسينى ، مصادر نهجالبلاغه و اسانيده. (چاپ دوّم: بيروت، موسسه اعلمى ، 1395). ج1، ص51؛ امتياز عليخان عرشى . استناد نهجالبلاغه. (قم، منشورات مکتبهالثقلين القرآن و العتره، 1399). ص 79-83؛ محمدتقى تسترى . بهجالصباغه فى شرح نهجالبلاغه. (تهران، کتابخانه صدر، 1390). ج1، ص6؛ سيد عبدالعزيز طباطبائى . (المتبقى من مخطوطات نهجالبلاغه حتى نهايه القرن الثامن». تراثنا. (سال اوّل، شماره پنجم، 1406). ص25-41؛ سيد هبهالدين شهرستانى . در پيرامون نهجالبلاغه ترجمه سيدعباس ميرزاده اهرى . (چاپ سوم: تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1359). ص47-52؛ ع. منزوى . فهرست کتابخانه اهدائى آقاى سيدمحمّد مشکوه به کتابخانه دانشگاه تهران. (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1332). ج2، ص299-303؛ سيّدمحمّد مهدى جعفرى . پژوهشى در اسناد و مدارک نهجالبلاغه. (انتشارات قلم، 1356). ص159-161؛ عزيزالله عطاردى . «گردآورندگان سخنان امام اميرالمومنين قبل از علامه شريف رضى ». يادنامه کنگره هزاره نهجالبلاغه. (چاپ اوّل: تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1360). ص291-320.
3. اغلب محققين نخستين گردآورنده سخنان اميرالمومنين را زيد بن وهب جهنى (درگذشته به سال 96) مى دانند. امّا گويا نخستين فرد، حارث اعور همدانى بوده است. ر.ک: عزيزاللّه عطاردى . پيشين. ص294-295؛ به نقل از کافى ، ج1، ص141؛ سيّد عبدالعزيز طباطبائى ، پيشين، ص27، به نقل از: ابن سعد. الطبقات الکبير. ج6، ص168؛ محمدتقى تسترى . پيشين. ج1، ص6؛ سيدمحسن امين. اعيانالشيعه. تحقيق و تخريج حسن امين. (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403). ج4، ص366.
4. ر.ک: ابوعباس احمد نجاشى . فهرست اسماء مصنفى الشيعه ] رجال نجاشى [ . (قم، مکتبه الداورى ). ص167-171؛ سيد ابوالقاسم موسوى خوئى . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه. (قم، انتشارات مدينهالعلم). ج10، ص39-43.
5. شريف رضى . حقايق التاويل فى متشابه التنزيل. (تهران، موسسه البعثه، 1406)، ص287.
6. ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه. تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم. (قم، دارالکتب العلميه). ج2، ص93.
7. شريف رضى ، نهجالبلاغه. چاپ صبحى صالح. خطبه 160، گفته يادشده، مثلى رايج است. يعنى در بامداد، از شبنوردان ستايش مى شود. (يادآورى کنيم که در سراسر اين نوشتار، نهجالبلاغه چاپ صبحى صالح مورد استناد است.)
8. آقاى علينقى منزوى در فهرست کتابخانه اهدايى مشکوه به دانشگاه (ج2، ص311، منتشر شده در سال 1332)، مجموع کارهاى انجامشده روى نهجالبلاغه را 204 کتاب شمردهاند. حجتالاسلام رضا استادى در کتابنامه نهجالبلاغه (چاپ اوّل: تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1359)، مجموع کارهاى انجام شده روى نهجالبلاغه را تا 370 کتاب شمردهاند. امّا به شمارش اين بنده، مجموع اين کتابها قطعاً بيش از پانصد عنوان است. چه، در کتابنامه نهجالبلاغه، در حدود پنجاه عنوان کتاب از قلم افتاده و بيش از پنجاه عنوان کتاب در ده سال گذشته درباره نهجالبلاغه منتشر شده است. اميد است کتابشناسى کامل و روشمند نهجالبلاغه بر اساس معيارهاى کتابشناسى فراهم آيد.
11. ناصرالدين صاحبالزمانى . ديباچهاى بر رهبرى . (چاپ سوّم: تهران، موسسه مطبوعاتى عطائى ، 1348). ص330.
12. على شريعتى . ميعاد با ابراهيم. مجموعه آثار 29، ص573.
13. لرد آويبورى . در آغوش خوشبختى . ترجمه ابوالقاسم پاينده. ارنست همينگوى نيز اين نکته را خاطرنشان ساخته است. همو مى گويد: «تنها تأثير زمان است که ساختههاى خوب و بد را بررسى مى کند و جداشان مى کند. زيرا هيچچيز در ادبيات جاويدان نيست جز آنکه به راستى سزاوار باشد.» مصيبت نويسنده بودن. ترجمه سيروس طاهباز. (چاپ اوّل: تهران، انتشارات بهنگار، 1368)، ص57. به اين دو سخن، گفته مرحوم سيد جواد مصطفوى را بايد افزود. ر.ک: رابطه نهجالبلاغه با قرآن. (چاپ اوّل: تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1359). ص28.
14. در وصف على (علیه السلام) به «امام المستضعفين»، اين روايت را مطمح نظر داشتهام که رسول خدا به آن حضرت گفت: «يا عَلِيُّ اِنَّ اللّه تبارک وَ تَعالى وَهَبَ لَکَ حُبّ المَساکِينَ وَالمُستَضعَفِينَ فِى الارضِ فَرَضَيتَهُم اِخواناً وَ رَضُوا بِکَ اِماماً». لطف الله صافى گلپايگانى . منتخب الاثر فى الاءمام الثانى عشر عليهالسلام. (چاپ سوم: تهران، کتابخانه صدر). ص71. همچنين رجوع شود به: مهدى محقق. «برخى از نامها و القاب حضرت على (علیه السلام)». کيهان فرهنگى . (سال چهارم، شماره 2، ارديبهشت 1366). ص17، به نقل از: ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص224.
15. روايت شده است که رسول خدا به على گفت: «يا عَلِيُّ اِنَّکَ... يَعسُوبُ الْمومِنينَ». و نيز: «يا على اَنتَ يَعسُوبُ المومِنينَ وَالمالُ يَعسُوبُ الظّالِمينَ». مهدى محقق. پيشين. ص17، به نقل از: قلقشندى . صبحالاعشى . ج5، ص440 و ابن مغازلى . مناقب. ص65. همچنين اميرالمومنين على (علیه السلام) در نهجالبلاغه مى گويد: «أنَا يَعسُوبُ المومنينَ وَالمالُ يَعسُوبُ المومنينَ وَالمالُ يَعسُوبُ الفُجّارِ». (حکمت، 316).
16. براى تحقيق بيشتر در اين باره به مستدرک مرحوم نورى رجوع شود.
17. در کتابهاى لغت، «اخ» به مثل و مشاکل و مشارک در کارى ترجمه شده است. در مثل گفته مى شود: هذا الثوب اخو ذاک.
18. شايد باور کردن اين مسأله براى بسيارى سخت باشد که على (علیه السلام) در زمان رسول خدا(ص) و پس از ارتحال او به لقب «وصيّ» معروف بوده و حتى دشمنانش نيز به آن اعتراف کردهاند. امّا بايد توجه داشت که همواره قدرت، حقيقت را پايمال کرده است. و هر که اين نکته را از تاريخ نفهميده باشد؛ هيچ چيز از تاريخ نفهميده است. براى تحقيق در اين لقب على (علیه السلام) رجوع شود به: مهدى محقق. پيشين. ص16، به نقل از: ابن ابى الحديد. شرح نهجالبلاغه. ج1، ص143 و 144 و 147؛ حسن حسنزاده آملى . هزار و يک نکته. (چاپ دوّم: مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1365). ص172؛ همو. تکمله منهاجالبراعه فى شرح نهجالبلاغه. (تهران، کتابفروشى اسلاميه، 1394). ج16، ص19-29.
19. نهجالبلاغه، خطبه 189.
20. ر.ک: حبيب الله هاشمى خوئى . منهاجالبراعه فى شرح نهجالبلاغه. (چاپ سوّم: تهران و قم. مکتبه الاسلاميه و موسسه مطبوعات دارالعلم، 1386). ج1، ص245. از دوستم جناب سيد يحيى برقعى خواستم تا اين شعر را ترجمه به شعر کند؛ باشد که پارسى آن چون تازى آن جاودان ماند. ترجمه ايشان چنين است: گنجينه حکمت است اين طرفه کلام/ «منزل» نبود ولى چو منزل به مقام / از جوهر آيات مبين دارد روح/ بر گوهر الفاظ «بيان» مسک ختام.
21. محمّدرضا حکيمى . حماسه غدير. (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ). ص54.
22. همو. جهشها. (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ). ص62.
23. ناصرالدين صاحبالزمانى . پيشين. ص328. با اندک تصرّف.
24. در به کار بردن تعبير «به روش ابواب نهجالبلاغه»، و نه «به روش نهجالبلاغه»، عمد داشتهام، زيرا در متن يادآورى کردهام نهجالبلاغه الثانى به روش نهجالبلاغه (انتخاب فصيحترين و بليغترين سخنان امام) فراهم نيامده است. بلکه در تنظيم آن به خطبهها و نامهها و کلمات قصار، به روش نهجالبلاغه است ولا غير.
25. ر.ک: سيد عبدالزهراء حسينى . پيشين. ص66-86.
26. همان. ص271-273.
27. همچنين پس از تأليف الصحيفه الثانيه السجاديه، کتابهاى ذيل در استدراک و تکميل آن فراهم آمد: الصحيفه السجاديه الثالثه از ميرزا عبدالله افندى ، الصحيفه السجاديه الرابعه از ميرزا حسين نورى ، الصحيفه السجاديه الخامسه از سيد محسن امين عاملى و الصحيفه السجاديه از محمد صالح مازندرانى حائرى . ر.ک: شيخ آقا بزرگ تهرانى . پيشين. ج15، ص18-21.
28. ر.ک: همان. ص23.
29. نهجالبلاغه، حکمت، 62.
30. سليمان کتانى . امام على مشعلى و دژى ترجمه جلالالدين فارسى . (چاپ دوم: تهران، انتشارات برهان). ص15.
31. ابوجعفر محمد بن يعقوب کلينى . الاصول من الکافى . ترجمه محمّدباقر کمرئى . (چاپ چهارم: تهران، المکتبهالاسلاميه، 1392). ج1. ص88، باب روايه الکتب والحديث، حديث يکم.
32. کاظم مد یر شانهچى . علم الحديث. (چاپ دوّم: مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسى ، 1354). ص131، به نقل از: کفاى ه خطيب، ص176، به نقل علومالحديث، جامع صغير، ماده «مثل».
33. يادآورى مى شود که در مواردى که صورت صحيح حديث را نشان دادهايم، به منابع کتاب حاضر مراجعه کردهايم و متن حديث را با صورت نقلشده آن در منابع، مورد مقايسه قرار دادهايم.
34. البته در نهج البلاغه نيز برخى احاديث دو بار عيناً تکرار شده و سيدرضى نيز در مقدمه کتاب، احتمال آن را داده و تکرار را ناشى از سهو و نسيان دانسته است. به هر حال، وجود چنين مواردى در نهجالبلاغه، موجّه لغزش مولف در نهجالبلاغه الثانى نيست.
35. صالحى نجفآبادى . شهيد جاويد. (چاپ دوازدهم: تهران، موسسه خدمات فرهنگى رسا، 1360). ص409.
36. اين بنده در بحث از عنوان کتاب و آيين انتخاب آن، به تفصيل به عنوان کتاب من لا يحضره الطبيب و کتاب من لا يحضره الفقيه پرداخته است.
37. ر.ک: على محمد على دخيّل. خطبتان للامام اميرالمومنين عليهالسلام الخاليه من الالف والخاليه من النقطه. (چاپ اوّل: تهران، نمايشگاه دائمى کتاب). ص19.
منبع :محمد اسفنديارى؛آینه پژوهش دوره 2، شماره 7، تابستان 1370، صفحه 44-59