وَ لا مِنْ فَقْر وَ حاجَة اِلى غِنًى وَ كَثْرَة، وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَة اِلى عِزٍّ وَ قُدْرَة.
متن فارسی
از خطبه هاى آن حضرت است در توحید حق. و این خطبه از اصول علمى چیزها دارد که دیگر خطبه ها ندارد
آن که براى او چگونگى معین کرد یگانه اش ندانسته، و کسى که او را به چیزى مثل زد به حقیقتش دست نیافته،
و هر کس او را به دایره تشبیه کشید حضرتش را در نظر نگرفته، و هر که به او اشاره نموده و به اندیشه اش تصور کند قصد او ننموده است.
هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به دیگرى باشد معلول است.
انجام دهنده است بدون به کار بردن ابزار، تقدیرکننده است بدون جولان اندیشه،
بى نیاز است نه به تحصیل اسباب. اوقات با او همراه نیست،
و ابزار و وسائل او را یارى ندهند. هستیش بر زمانها، وجودش بر نیستى، و ازلیتش بر ابتدا پیشى گرفته.
با به وجود آوردن حواسّ معلوم است که منزّه از حواس است،
و از آفریدن اشیاء متضاد پیداست که ضدّى ندارد، و با ایجاد مقارنت
بین اشیاء واضح است که او را قرینى نیست. نور را با ظلمت ، سپیدى را با سیاهى، خشکى را با رطوبت، گرمى را با سردى مخالف و ضدّ هم قرار داد.
بین پراکنده هاالفت برقرار کرد، اضداد را با یکدیگر قرین نمود، دورها را با هم نزدیک ساخت، و نزدیک ها را از هم دور کرد.
حدّى شامل او نیست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند خود را به حدود نیاورند، و این وسائل جز به نظایر خود اشارت ننمایند.
اینکه بى خبران گویند از چه زمانى به وجودآمد (مُنْذُ)، و به تحقیق به وجود آمد (قَدْ)، و اگر چنین بود نقصى نداشت (لولا) با قدیم بودن و ازلى بودن و کامل بودنش ناسازگار است (که قدیم و ازلى و کامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).
آفریننده با خود آفریده ها بر آنان در عرصه عقول تجلّى کرد، و با دیدنى بودن مخلوقات قطعى است که آفریننده را نتوان دید (زیرا که شبیه هیچ آفریده اى نیست).
نظام حرکت و سکون بر او جارى نمى باشد،
و چگونه براو جارى باشد آنچه که او جارى کرده؟ و چسان صفتى را که در مخلوقى آفریده به آفریننده بازگردد؟
یا آنچه را حادث کرده در خود او حادث شود؟! در این صورت در ذات او دگرگونى پدید آید،
و کُنه ذاتش تجزیه شود، و ازلى بودنش ممتنع گردد، و چون پیش رویى برایش فرض شود پشت سرى هم
خواهد داشت، و بر این اساس خواهان تمام شدن شود زیرا وجودش ملازم با نقصان شده،
و در این وقت نشانه مخلوق در او پیدا گردد، و دلیل بر هستى صانعى خواهدشد بعد از آنکه همه موجودات دلیل بر هستى اویند،
و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در غیرش اثر مى گذارد در او اثر بگذارد (پس از دایره اثرپذیرى خارج و از نقص و عیب پاک است).
خدایى است که تغییر حال نمى دهد و از میان نمى رود، و پنهان گشتن بر او روا نیست. چیزى را نزاده
تا خود مولود باشد، و زاییده نشده تا محدود گردد. برتر است از داشتن فرزندان، و پاک است از آمیزش با زنان.
اندیشه ها او را درنیابند تا اندازه اش گیرند، و زیرکى ها او را به وهم
درنیاورند تا تصوّرش نمایند، و حواس او را درک نکنند تا احساسش نمایند، و دستها لمسش نکنند تا به او دسترسى یابند
. به حالى تغییر نکند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را شبها و روزها کهنه نکنند، و روشنى و تاریکى تغییرش ندهند. به چیزى از اجزاء و اندام و اعضاء
و عَرَضى از اعراض، و بودن چیزى غیر ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصیف نشود. براى او حدّ و نهایت،
و انقطاع و انتها گفته نمى شود، اشیاء را بر او احاطه نیست تا پایین و بالایش برند، و چیزى قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمایل یا راستش بدارد.
در اشیاء داخل نیست، و از آنها خارج نمى باشد.
خبر مى دهد ولى نه به زبان بزرگ و زبان کوچک، و مى شنود نه با شکافهاى گوش و ابزار شنوایى،
مى گوید نه با تلفّظ، حفظ مى کند نه با قدرت حافظه، اراده مى نماید نه با خطور در خاطره،
دوست دارد و خشنود مى گردد نه از رقّت دل، دشمن دارد و خشم مى کند ولى بى مشقّت و اندوه.
چون بخواهد کسى را به وجود آورد مى گوید باش پس بى درنگ به وجود مى آید، نه به آوازى که گوشها را بکوبد،
و نه به صدایى که شنیده شود، بلکه کلامش همان فعلى است که آن را ایجاد کرده، و مانند
آن فعل پیش از آن نبوده، و اگر آن فعل قدیم بود هرآینه خداى دوم بود.
گفته نمى شود: بود شد پس از آنکه نبود، تا صفاتى که پدیده اند بر او جریان یابد،
و در این حال میان به وجودآمده ها و حضرت او فرقى نخواهد ماند، و براى او بر موجودات برترى نخواهد بود،
در نتیجه خالق و مخلوق مساوى گردند، و پدیدآورنده و پدیدشده یکى شوند. موجودات را
بدون نمونه اى که از غیر او به جاى مانده باشد پدید آورد، و از احدى از مخلوق خود در آفرینش آنها یارى نجست.
زمین را پدید آورد و بدون اینکه از کار دیگر باز ماند آن را نگاه داشت،
و استوارش نمود نه بر جاى آرام (بلکه بر امواج آب)، بدون پایه ها برپایش داشت، و منهاى ستونهایش برافراشت،
و آن را از تمایل و کژى نگه داشت، و از افتادن و شکافته شدن حفظ کرد.
میخهایش را (که کوههایند) استوار نمود، و سدهایش را برقرار کرد، چشمه هایش را روان ساخت،
و رودهایش را شکافت. آنچه را بنا کرد سست نشد، و آنچه را قوى نمود ضعیف نگشت. به سلطنت و بزرگیش بر زمین غالب است،
و به علم و معرفتش به کیفیت آن آگاه است،
و به جلال و عزّتش بر هر چیز آن برتر است. چیزى از آن را که بخواهد عاجزش ننماید،
و از او سر نپیچد تا بر حضرتش غالب آید، شتاب کننده اى از دستش نرود تا بر جنابش پیشى جوید،
به دولتمندى نیازش نیفتد تا او را روزى دهد. تمام موجودات براى او فروتنند،
و در برابر عظمتش ذلیل و خاکسارند، قدرت گریز از سلطنتش را به سوى دیگر ندارند تا از سود و زیانش در امان مانند.
اورا مانند نیست تا با حضرتش برابرى کند، و شبیهى نیست تا با او مساوى باشد.
اوست که موجودات را پس از بودن نابود مى کند، آنچنان که موجودش چون معدومش گردد.
و فناى دنیا بعد از وجود آن شگفت تر از ایجاد و اختراعش نیست،
چگونه شگفت تر باشد در صورتى که اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپایان،
و آنچه را که در شب به آغل خود باز مى گردانند و آنچه که در مراتع و دشت ها مى چرند،
و از هر صنف و جنس صاحب حیاتى، از هوشمند و بیهوش، براى آفریدن پشه اى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند،
و راه ایجاد آن را نشناسند، و در دانش این مسأله عقولشان حیران و سرگردان ماند، و نیروهایشان ته کشد و به عجز و ناتوانى نشینند،
و زبون و خسته بازگردد و معلومشان شود که مغلوب و مقهورند،و طاقـت و تـوان ایجـاد یک پشـه ، و از بیـن بـردن آن را ندارنـد.
و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و یگانه ماند و چیز دیگرى با او نخواهد بود،
همان طور که پیش از آفرینش آنها چنین بود پس از فناى آنها نیز چنین خواهد بود،
در آن موقعیت خیمه وقت و مکان، و هنگام و زمان برچیده مى شود. مدت ها و وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم مى گردد،
و جزى خداى واحد قهّار که بازگشت همه امور به اوست چیزى باقى نمى ماند. موجودات را به وقت آفرینش آنها قدرتى نبود،
و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمى دهند، چراکه اگرقدرت امتناع از فناشدن داشتند هستى آنها تداوم داشت.
ایجاد هیچ یک از موجودات به وقت آفریدن براى او دشوار نبود، و آفریدن آنچه را به وجود آورد حضرتش را خسته نکرد.
موجودات را براى قدرت بخشیدن به سلطنتش نیافرید،
و از ترس زوال و نقصان به وجود نیاورد، و براى یارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نکرد،
و براى دورى گزیدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حکومت،
و به علّت چیره شدن بر شریک در شرکتش، و براى وحشت از تنهایى و انس گرفتن با آنها
به عرصه هستى نیاورد. باز هم خداست که کائنات را پس از ساختن نابود مى کند،
نه به خاطر ملالت وخستگى ازکارگردانى و تدبیر امور آنها، و نه براى اینکه به استراحت بپردازد، و نه به علت اینکه چیزى از آن بر او سنگینى داشته.
طول بقاء موجودات او را خسته نمى کند تا در نابود کردنشان علجه داشته باشد،
بلکه خداى سبحان با لطفش همه را اداره کرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده،
سپس همه آنها را بعد از فانى شدن بازمى گرداند بدون اینکه او را به آنان نیازى باشد،
یا از آنان کمک بخواهد، یا از ترس تنهایى با آنان انس بگیرد،یا از حالت جهل و کورى به علم و درخواست بینش بازآید،
یا از فقر و نیاز به ثروت و دارایى برسد، و یا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانایى دست یابد.