ابنجارود منذر بن جارود عبدی
منذر ابن جارود بن عمرو بن حبیش العبدی در زمان حیات رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) متولد شد.[۱] وی از قبیله عبدالقیس است.[۲] برخی از اخبار طول حیات وی را از سال اول هجری تا سال ۶۱ ه. ق دانستهاند؛[۳] ولی مطابق اخباری که در ادامه خواهد آمد به احتمال بیشتر، فوت او درسالهای پس از ۶۱ است.
منذر بن جارود در زمان امام علی (علیهالسّلام) از سپاهیان ایشان بود و در جنگهای جمل و صفین در رکاب ایشان جنگید. در تاریخ آمده است که روزی پس از خاتمه جنگ جمل منذر بن جارود از امیرالمومنین (علیهالسّلام) پیرامون فتنه آخر زمان سوال کرد. امیرالمومنین شرح فتنهای که در آخر الزمان وقوع مییابد را برای منذر و دیگران گفت و ایشان بسیار گریستند.[۴]
در جریان آمادگی سپاهیان برای عزیمت به جنگ صفین گروهی از یاران معاویه به اعتراض نسبت به عملکرد و سیاستهای او پرداختند. لشکریان امام علی (علیهالسّلام) این خبر را شنیدند و برای اعلام وفاداری خود نسبت به امام منذر بن جارود به نمایندگی ایشان برخاست و گفت: یا علی! معاذ الله که ما با تو از آن نوع سخن گوییم که لشکر معاویه با معاویه سخن میگویند. اگر ما بر تو سخنی بگوییم از آن روی است که خدای تعالی تو را به ما و اهل سلام ارزانی دارد و بر کرامت و مسرت و حشمت و دولت تو بیفزاید. هر چه تو فرمایی صلاح و سعادت ما به آن مقرون باشد. اگر جماعتی را به جنگ معاویه مقدم گردانی و اگر طایفهای را باز پس داری تقدیم و تاخیر از جانب تو امری است که گردن نهادن بر آن بر ما واجب است. تو ما را به منزله پدری مشفقی و ما تو را به مانند فرزندان مطیع. خداوند روزی را نیاورد که ما شاهد ناراحتی و رنج تو باشیم. خداوند زندگی حسن و حسین را طولانی کند. تا جان داریم خدمت شما را کمر بندیم و اطاعت و فرمانبرداری شما را واجب دانیم. جمله لشکریان کلمات منذر را تحسین کردند و او را ثنا گفتند.[۵]
هنگامی که علی (علیهالسّلام) پیرامون جنگ صفین به مشورت با یارانش میپرداخت نیز از قول ابن جارود نقل شده است که گفت: یا امیرالمومنین! شام سر فرود نخواهد آورد، مگر به از بین رفتن عراق و عراق نیز جز به نابودی شام خشنود نمیشود. به نظر من اگر با آنان سخن بگوییم شاید بر بینش ایشان افزوده گردد، در غیر این صورت دو کار در پیش خواهیم داشت، یا بار دیگر با آنان خواهیم جنگید و حد را بر ایشان جاری خواهیم کرد و یا اینکه آنان را همچون سگان شکاری فراری خواهیم داد.[۶]
در بحران جنگ صفین هنگامیکه گروهی با پیشنهاد حکمیت معاویه فریفته شدند، نام منذر بن جارود در بین وفاداران به امام به چشم میخورد. ابن جارود در هنگامهای که بسیاری از یاران امام ساز جدایی میزدند به امام علی (علیهالسّلام) گفت: ما سخن معاویه و عمرو عاص را شنیدیم و بر باطن و ظاهر ایشان واقف گشتیم. اکنون اگر دل تو چنان میخواهد که با این قوم جنگ کنی هنوز لشکر ما قدرت ایستادگی دارد و ما نیز همگی مطیع و فرمان بردار توایم.[۷]
پس از جنگ صفین امام علی (علیهالسّلام) منذر بن جارود عبدی را والی اصطخر فارس قرار داد. پس از مدتی به امام خبر رسید که منذر در پی خوشگذرانی است و به امور مردم اهتمام ندارد. امام با دریافت این خبر درنامهای توبیخ آمیز برای وی نوشت: همانا شایستگی پدرت مرا به تو مغرور ساخت، پس ناگاه تو را یافتم که از پیروی هوای خود نمیگذری، این هوسرانی مقام تو را پست میکند. به من خبر رسیده است که تو بسیار میشود که کار خود را رها میکنی و در پی شکار و سگ بازی به هوسرانی بیرون میروی، و سوگند میخورم که اگر درست باشد تو را بر کارت کیفر دهم، پس هر گاه به نامهام نگریستی نزد من آی، والسلام.[۸] مطابق نقل یعقوبی امام، ابن جارود را به همین سبب عزل کرد و سی هزار درهم غرامت بر او نهاد.[۹]
بر طبق آن چه در الغارات ثقفی آمده است، سبب عزل ابن جارود این بود که وی چهل هزار درهم از اموال بیتالمال را برداشته بود و این قضیه موجب شد که امام (علیهالسّلام) او را عزل و سپس حبس نماید.[۱۰] مطابق هر دو نقل صعصعه بن صوحان شفاعت ابن جارود را نزد امام (علیهالسّلام) کرد و امام با وساطت صعصعه و دریافت غرامت از وی او را بخشید و از حبس آزاد کرد.[۱۱][۱۲]
در زمان عزیمت امام حسین (علیهالسّلام) به کربلا، ابن جارود در بصره اقامت داشت و از مردم با نفوذ و در رده بزرگان بصره بود. امام حسین (علیهالسّلام) پیش از حرکت به جانب کوفه، نامهای هم به برخی از سران بصره از جمله منذر بن جارود عبدی نوشت. متن نامه امام چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به مالک بن مسمع و احنف بن قیس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم: سلام بر شما. همانا من شما را به زنده کردن آثار و نشانههای حق و نابود کردن بدعتها فرا میخوانم و اگر بپذیرید به راههای هدایت رهنمون خواهید شد. ما خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان پیامبر بودیم و از همه مردم به جانشینی وی شایستهتر، اما قوم ما دیگران را بر ما ترجیح دادند که رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم، در صورتی که میدانستیم حق ما نسبت به این کار از کسانی که عهدهدار آن شدند بیشتر بود. اینک فرستاده خویش را با این نامه سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت میکنم که سنت را میراندهاید و بدعت را احیاء کردهاید. اگر گفتار مرا بشنوید و دستور مرا هدایت کنید شما را به راه ارشاد هدایت میکنم.[۱۳][۱۴]
هنگامیکه نامه به این افراد رسید همگی آن را مخفی کردند غیر از منذر بن جارود که دخترش هند همسر عبید الله بن زیاد والی بصره بود.[۱۵] آوردهاند منذر از اینکه این نامه دسیسه ابن زیاد باشد بیمناک شد و همان شب که ابن زیاد میخواست فردای آن برای سرکوبی حامیان حسین بن علی به کوفه برود، نامه را به او نشان داد و ابن زیاد دستور داد آورنده نامه را گردن زدند.[۱۶][۱۷]
عبیدالله پس از این اتفاق و پیش از عزیمت به کوفه برای انذار مردم به مسجد بزرگ کوفه رفت و گفت: ای مردم بصره، امیرالمومنین مرا به حکومت بصره و کوفه گماشته است و من اکنون به کوفه میروم و برادرم عثمان بن زیاد را به جانشینی خود میگذارم. به شما هشدار میدهم که از ستیزهجویی و شایعه پراکنی پرهیز کنید و سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست اگر به من خبر برسد که کسی مخالفت و ستیزهجویی کرده است خودش و بستگانش را خواهم کشت. نزدیک را به گناه کسی که دور است و بیگناه را به جرم گناهکار مواخذه خواهم کرد تا به راه راست بیاید و آن کس که چون من قبلا میگوید و بیم میدهد بهانهای باقی نمیگذارد. عبیدالله پس از ایراد این سخنان از منبر پایین آمد و از بزرگان بصره منذر بن جارود و شریک بن اعور همراه او از مسجد خارج شدند.[۱۸]
همچنین آمده است که در دوران امارت عبیدالله بر بصره شاعری به نام ابن مفرغ حمیری به جهت سرودن اشعار هجو آمیز در مورد عبیدالله و پدرش و معاویه و پدرش مورد تعقیب نیروهای عبیدالله بود. ابن مفرغ در بصره نزد احنف بن قیس، خالد بن عبدالله و عمر بن عبید رفت که هر یک با وعدهای از پناه دادن او امتناع کردند. وی نزد منذر بن جارود رفت و منذر به اتکای اینکه دخترش همسر عبیدالله است، او را پناه داد.[۱۹]
هنگامیکه عبیدالله از حضور ابن مفرغ در منزل ابن جارود مطلع شد به عذری ابن جارود را به حضور طلبید و در غیاب او سربازان را فرستاد تا ابن مفرغ را دستگیر کنند و نزد او بیاورند.
منذر بن جارود که نزد عبیدالله بود ناگهان مشاهده کرد که ابن مفرغ را نزد وی آوردهاند. پس به پا خواست و گفت: ای امیر! من او را پناه دادهام. عبیدالله پاسخ داد: ای منذر! ابن مفرغ تو و پدرت را مدح میگوید و من و پدرم را هجا میگوید آنگاه تو پناهش میدهی! آنگاه عبیدالله دستور داد تا دارویی به ابن مفرغ خورانیدند که پیوسته خود را کثیف کند و او را بر خری نشاندند و در بازارها گرداندند. بعدها ابن مفرغ با این ابیات به هجو منذر بن جارود پرداخت: پناهنده قریش شدم و از مردم عبدالقیس پناه گرفتم، پناهم دادند؛ اما پناهشان طوفانی از باد بی صدای عراقیان بود. پناه دادن سزاوار مردی هشیار و بیدار است؛ اما پناه دهنده من به خواب بود.[۲۰]
منذر از بزرگان بصره بود؛ ولی در رویارویی مصعب و عبدالله زبیر با مختار، دعوت مصعب را برای همراهی رد کرد و به هنگام عزیمت سپاه مصعب از بصره به سمت مذار برای مقابله با سپاه مختار با گروهی از خاندان خود به کرمان گریخت. به این ترتیب منذر در منازعه بین مصعب و مختار بی طرف ماند و در کرمان مردم را به بیعت و همراهی عبدالملک مروان میخواند.[۲۱]
در برخی از منابع آمده است که زیاد، منذر بن جارود مکنی به ابوالاشعث را بر ثغر هند ولایت داد و او به غزای بوقان و قیقان رفت. مسلمانان ظفر یافتند و غنایمی نصیبشان شد و منذر قصدار را نیز فتح کرد و در آنجا اسیرانی به چنگ آورد. منذر در همان بلاد بمرد و شاعری در مورد او سروده است: به قصدار منزل کرد و در آن دیار به گوراندر شد و با آنان که بازگشتند، بازنگشت.[۲۲]
یکی از فرزندان او مالک بن منذر بن جارود بود که در دوران خالد بن عبدالله قسری والی عبدالملک بر بصره والی احداث بصره بود[۲۳] و فرزند دیگرش بشر بن منذر بن جارود از کشته شدگان سپاه عبدالرحمن بن اشعث در برابر سپاه حجاج در واقعه دیر جماجم است.[۲۴]
پانویس
۱.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۸۸.
۲.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، ص۱۰۴۷، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تحقیق غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ه. ش.
۳.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح،ج۲، ص۴۸۸.
۴.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۸۸.
۵.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، ص۵۷۹، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تحقیق غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ه. ش.
۶.دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست، ص۱۵۲، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰ه. ش.
۷.کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، ص۶۹۰، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تحقیق غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ه. ش.
۸.یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳.
۹.یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۴.
۱۰.ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ص۲۸۱، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۳ه. ش.
۱۱.ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ص۲۸۱، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۳ه. ش.
۱۲.یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۴.
۱۳.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۳۰، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ه. ش، چاپ پنجم.
۱۴.دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص۲۸۵، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ه. ش، چاپ چهارم.
۱۵.دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص۲۸۵، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ه. ش، چاپ چهارم.
۱۶.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۳۰، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ه. ش، چاپ پنجم.
۱۷.دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص۲۸۵، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ه. ش، چاپ چهارم.
۱۸.دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص۲۸۱، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ه. ش، چاپ چهارم.
۱۹.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۸۸۴، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ه. ش، چاپ پنجم.
۲۰.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۸۸۵، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ه. ش، چاپ پنجم.
۲۱.دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص۳۴۹، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ه. ش، چاپ چهارم.
۲۲.بلاذری، احمد بن یحیی، فتوحالبلدان، ص۴۱۸.
۲۳.بلاذری، احمد بن یحیی، فتوحالبلدان، ص۳۵۴.
۲۴.ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۸۳.
منبع:سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابن جارود» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۳/۰۸.
Links
[1] https://farsi.balaghah.net/taxonomy/term/101