پاسخي به شبهاتي پيرامون نهج البلاغه (3)
جواب شبهات
جواب شبهه اول:(تعريض)
«صحبت»در لغت ، معنايي بيشتراز همنشيني و همزماني ندارد و هرگز براي دو مصاحب هماهنگي و اتفاق در رأي و عقيده را اثبات نمي کند. خداوند-تبارک و تعالي-در قرآن کريم مي فرمايد:قال له صاحبه و هو يجاوره:«اکفرت بالذي خلقک؟»(1)
همنشينش در مقام گفتگو و پند و اندرز به
او گفت:آيا به آنکه تو را آفريد کافر شدي؟
يا در خطاب به کفار مکه مي فرمايد:
«ما بصاحبکم من جنه»(2)
صاحب شما مجنون نيست.
و شواهد ديگري از آيات قرآني و حديث و شعر که ما به علت پرهيز از طول کلام از ذکر آن خودداري مي کنيم.
از اينجا دانسته مي شود که اگر کسي با رسول خدا صلي اله عليه و اله همزمان و همنشين باشد، اگر چه اطلاق«الصاحب =همنشين»هم براو درست آيد،بجرد اين همزماني و همشيني نمي توان او را به ايمان و تقوي و ورع و وثاقت متصف دانست، بلکه بي شک بايد تمام زندگي او را از هر جهت بررسي کرد تا اشکار شود که آن صحابي در رفتار و ديانت، و تعهد و مسئوليت تا چه درجه اي استحقاق دارد و در چه ميزاني از تقوا ووثاقت و تزکيه حقيقي قرار گرفته است. براي دقت در شناخت صحابه رسول صلي الله عليه و اله کافي است که آنچه را بخاري از پيامبر اکرم نقل کرده است در اينجا بياوريم، رسول خدا فرمود:
«گروهي از شما براي شفاعت به سوي من خواهند آمد و در حالي که در برابر من برخود مي لرزند، برآن مي شوم که از آنان شفاعت کنم و مي گويم:«خدايا اينان از اصحاب منند.»ندا در مي رسد:«نمي داني بعد از تو چه کردند.»
و در حديث ديگري، مي گويم:«اينان امت منند.»ندا در مي رسد:«نمي داني که آنان چگونه به گذشته باز پس گشتند.»
و در حديث سوم گفته مي شود:«آنچه را که آنان بعد از تو تغيير دادند نمي داني.»و من مي گويم:
«از رحمت حق دور باد کسي که بعد از من آيين حق را تبديل کند».
در سنن«ابن ماجه»آمد است:رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود:«لعنت برشما يا واي برشما باد اگر بعد از من به کفر بازگرديد که در آن حال خون بعضي از شما به دست برخي ديگر ريخته خواهد شد.»(3)
در چنين حالي همه صحابه رسول پاک و منزه نيستند و همه آنان چنان ساحتي ندارند که جاي ايراد و اشکالي برآن نباشد و از اين رو هرگز منعي ندارد اگر علي عليه السلام کسي را که در خور ملامت و نکوهش است، به عيب و مذمت ياد کند. مخصوصاً کساني را که بر وي خروج کردند و علناً با او بر سرجنگ شدند و به هر وسيله اي که ممکن بود در صدد قتل و ريختن خون او برآمدند.
بدين سبب اگر آنحضرت، ناسزاواري را نکوهيد، و به مذمت گرفته باشد، چنان نيست که گفته شود:«صدور اين سخنان از زبان شخصيتي مانند علي، با آن درجه از دين و علم و تقوي شايسته نيست»،چنانکه محمود محمد شاکر مي پندارد. يا چنان نيست که انکار آن لازم باشد «تا از تنزل مقام علي به چنان سطحي جلوگيري شود.»چنانکه دکتر شفيع السيد ادعا دارد.
و آيا اصولا مذمت و محکوم کردن ناکثين و قاسطين، و سرزنش و ملامت مارقين و منحرفين کاري بر خلاف تقوي و احکام دين است؟
اگر مذمت اين نابکران برخلاف تقوي و دين نيست-که نيست-پس سرزنش آنان و نظايرشان را دور از شأن امام نمي توان دانست، و اگر چنين سخني در نهج البلاغه آمده باشد، نمي توان نسبت آن را به علي عليه السلام مورد ترديد و شک قرارداد.
خاصه اينکه آن حضرت ياران وفادار و ثابت قدم پيامبر را به نيکوترين تعبيرها مي ستايد و در فراق آن صاحبدلان، در دمندانه مي نالند.
بدليل اينکه «الذين تلوا القرآن فاحکموه ، و تدبروا الفرض فأقاموه، احيوا السنة أماتوا البدعة».
آنان قرآن را خواندند و با عمل خود بدان قوت بخشيدند ، درباره فرايض انديشيدند و برپاي داشتند، و در احياي سنت هاي الهي کوشيدند و در از بين بردن بدعت ها پاي فشردند.»(4)
آري اين همان راه پردردسر و اعجاب انگيزي بود که علي عليه السلام در طول حيات خود به پاي اخلاص پيمود:پيوسته سخن بحق و صداقت گفت، شايسته مدح را ستود، در خور مذمت را به بدي ياد کرد. و در هيچ گوشه اي از کارهاي خود جايي براي حرف خرده گيران باقي نگذاشت.
جواب شبهه دوم:«وصي و وصيت»
کلمه «وصيت»و مشتقاتش بارها در قرآن کريم(5)و احاديث نبوي تکرار شده است. از مورادي که در کلام پيامبر صلي الله عليه و اله به کار رفته، مربوط به اجتماع «انذار»است که در آنجا رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود:
«فايکم يؤازرني علي هذا الامر علي ان يکون اخي و وصيي و خليفتي فيکم؟»
در اين کار بزرگ چه کسي به ياري من برمي خيزد تا برادر، وصي و جانشين من در ميان شما گردد؟»
همه حاضران از اظهار جواب مثبت دم فروبستند، اما از آن ميان علي برخاست و گفت:«من يا رسول الله ...الخ»(6)
همچنين احاديث متعددي که در آنها علي عليه السلام به اوصافي مانند«وصي»،«افضل الاوصياء»و«خاتم الوصيين»توصيف شده است و منابع اين احاديث، کتب و مراجع معتبري است که در نزد همه مسلمين قابل اعتماد است.(7)
شعراي معروف آن عصر نيز اين معني را در شعر خود به کار برده اند که از جمله لغوي و نحوي مشهور :ابوالاسود الدوئلي را مي توان نام برد.وي مي گويد:
احب محمداً حباً شديداً
و عباساً و حمزة و الوصيا(8)
«محمد صلي الله عليه و اله را از جان و دل دوست مي دارم و عباس، حمزه و وصي را هم.»و نيز حسان بن ثابت که در ضمن قصيده اي خطاب به علي عليه السلام مي گويد:
الست اخاه في الهدي و وصيه
و اعلم منهم بالکتاب و بالسنن؟(9)
«آيا در پيشوايي و هدايت، برادر و وصي پيامبر صلي الله عليه و اله، و در علم کتاب و سنت از همگان پيشتر نيستي؟»و همچنين نعمان ابن عجلان در ضمن قطعه اي مي گويد:
وصي النبي المصطفي و ابن عمه
و قاتل فرسان الضلاله و الکفر(10)
«علي وصي پيامبر برگزيده و پسر عم او و کشنده قهرمانان ضلالت و کفر است.»
و بسياري ديگر از شاعران آن عهد که ابن ابي الحديد در کتاب خود فصلي را به آنان اختصاص داده است. واينان که در شعرشان از وصايت علي عليه السلام سخن گفته اند ، کساني هستند که بسياري از آنان در جنگ بدر، در رکاب پيامبر بوده اند يا از صحابه رسول و تابعين محسوب مي شوند.(11)
اما شعراي متأخر از آن عهد، يعني عصر صحابه و تابعين، کلمه وصي را به کرات در مورد خاص علي عليه السلام به کار برده اند و ما در اينجا براي ذکر نام و شعر آنان مجال گسترده اي نداريم، و نيز شواهد بيشمار که در همين معني در آثار مورخان، کتب تراجم و ديگران وجود دارد و در اينجا به اشاره اي هم از آنها نمي توان ياد کرد.
بنابرآنچه گذشت، کلمه «وصي»،علاوه بر اينکه در قرآن کريم بکار رفته، کلمه اصيل کلام نبوي است و پيامبر خدا آن را به کار برده است، و از مسلمانان و غير مسلمانان، کسي در انکار اصالت لغوي، ديني و تاريخي آن سخني ندارد و محققاً مسلمانان صدر اسلام هم به همان معنايي که گذشت بارها به کار برده اند.
جواب شببه سوم:«طول خطبه ها»
بلندي و کوتاهي خطبه، نامه و عهدنامه به موقعيت کلام بستگي تام دارد.
علماي سخن در باب بلاغت گفته اند:بلاغت عبارت از مطالبقت مقال با مقتضاي حال است. اگر شرايط و موقعيت، طول کلام را اقتضا نمايد، سخنور بليغ بايد گفتار خود را طولاني کند و نيز در وقت ديگري که موقعيت ، کوتاهي سخن را بطلبد بايد برکم گويي بسنده نمايد. از همين رو«سحبان وائل»-کسي که درعرب به بلاغت مشهور است-وقتي در مجلس معاويه، مقتضي را موجود مي بيند، قيام مي کند و از پايان نماز ظهر تا هنگام نماز عصر به ايراد خطبه مي پردازد(12)بي آنکه کسي از حاضران، سخن او را برخلاف قواعد بلاغت و اصول سخنگويي بداند.
بسياري از نويسندگان و از جمله دکتر زکي مبارک، به اين شببه پاسخ گفته اند، نامبرده مي گويد:«در گذشته غالباً اطناب(طولاني سخن گفتن)و ايجاز(کوتاه سخن گفتن)کلام به موقعيت و مقتضاي حال بستگي داشت، نويسنده گاهي به ايجاز مي نوشت و گاهي سخن را به اطناب مي کشاند. تنها معيار و مشخص کاتب در اين باب، شرايطي بود که او را به نوشتن واداشته بود. البته در ميان نويسندگان کساني هم بودند که پيوسته کلامشان به ايجاز بود، اما به هر حال در اين امر هيچ اصل و قاعده اي جز رعايت توافق و تناسب با مقتضاي حال متبع نبود و شرايط و موقعيت حکم مي کرد که چه مقالي در خور ايجاز و چه مقامي سزاوار اطناب است.
سحبان وائل که به طول سخن نامبرده است، کسي بود که گاهي خطابه اش تا نيمه اي از روز هم به طول مي انجاميد. در صورتي که از او خطابه هاي کوتاه و موجزي هم نقل شده است.»
«نوشته ها، خطبه ها، وصايا و نامه هاي علي عليه السلام نيز به همين شيوه است . او وقتي براي يکي از فرماندارن خود پيمان نامه اي مي نويسد، و مي خواهد مسائلي را که رعايت آنها را براي فرماندار خود فرض مي داند، بيان دارد، به جانب اطناب مي گرايد و هنگامي که در مسأله خاصي براي يکي از نزديکان خويش مطلبي مي نويسد که در آن،موقعيت طول سخن را اقتضا نمي کند، به ايجاز مي کوشد.»(13)
جواب شبهه چهارم:«سجع و آرايشهاي لفظي»
آوردن آرايشها و صنايع لفظي مانند سجع و مزدوج، امري نيست که براي سخنوران و سخن شناسان زمان علي عليه السلام ناآشنا دانسته شود، چنانکه دکتر احمد امين مي پندارد.(14)وجود قرآن کريم براي اثبات اين مدعا کافي است. اما براي کسي مانند علي که شاگرد مکتب قرآن است، چه چيزي شايسته تر و سزاوارتر از اينکه از قرآن، حتي در اسلوب کلام و تعبير، و ساخت و بافت سخن پيروي کند؟علاوه براين محدثان و مورخان، سخنان مسجع و مزدوج بسياري از کلام نبوي(15)و بعضي از ياران رسول خدا صلي الله عليه و اله نقل کرده اند ولي دلالت اصيل و مطمئن قرآن شريف ما را از همه بي نياز مي کند و چنانچه آنان در کلام خود به چنان مسائلي توجه کرده باشند روشن است که بي ترديد تحت تأثير جاذبه قرآن و کلام الهي بوده اند.
دکتر زکي مبار ک در اين باره مي گويد:«به نظر ما«توحيدي»کسي است که حديث سقيفه را ابداع کرده است و اين معني را مي داند که از قول صحابه با کلامي مسجع سخن مي گويد، زيرا که او گفتار آنان را با همان سبک مي شناسد.»(16)
بدين ترتيب مي بينيم که سخن آراسته به سجع، در زمان حيا ت علي عليه السلام غيرمألوف و ناآشنا نبوده است و لذا در صحت انتساب سخناني، با اين نوع آرايش ها و صنايع به پيامبر صلي الله عليه و اله و صحابه و معاصرينش، هرگز جاي شکي وجود ندارد.
جواب شبهه پنجم:«وصف هاي دقيق»
وصف دقيق از هر چيزي حاصل تأمل دقيق در آن چيز است. در هر سخني هر چه انديشه، عميق تر و دقيق تر و توصيف، همه جانبه تر و کامل تر باشد، مي توان نتيجه گرفت که نويسنده يا گوينده، از تيزهوشي و فراست، و نبوغ و عظمت شگفت انگيزتري برخوردار بوده است. اصولا همه افرادي که عمل در طول حيات خود آنها را، بعنوان عالم و دانشمند، شناخته است، بزرگاني هستند که نبوغشان برتأمل در اشياء، در شناخت ذات، و کشف حقيقت مجهول آنها استوار است و به مدد همين استعداد، امکان مي يابند به توصيف حقايق پيچيده و اعماق کشف ناشده امور و اشيايي بپردازند که آدمي چيزي از آنها را نمي شناسد.
من هرگز گمان نمي کنم کسي دقت وصف، نهايت کنجکاوي، قدرت کشف اسرار پوشيده و ناشناخته احدي از دانشمندان بزرگ را انکار کند و ناپسند شمارد. اما چرا براي دکتر احمد امين(17)و همنوايان او پذيرفتني نيست که علي عليه السلام از ملخ با توصيفي دقيق سخن گويد، يا از مورچه وصفي عميق کند؟اين خود مسأله اي در خور تأمل است.
حتي بعضي از غفلت زدگان خطبه اي را که در آن، علي عليه السلام به وصف طاووس پرداخته است، از او نمي دانند به اين دليل که در مدينه طاووس نبوده است، بايد گفت که «آن روزها انواع ميوه ها و محصولات گوناگون، بعنوان ماليات، به کوفه آورده مي شد و هداياي پادشاهان از سراسر جهان بدان سو روان(18)بود.»
و از اين رو آن حضرت طاووس را در کوفه ديده و در خلقت آن بدقت انديشيده، و دقيق تر از هر عالم هوشمند و نابغه تيزبيني به مطالعه آن پرداخته بود.
و آنچه در نهج البلاغه مي بينيم، حاصل همان دقت نظرها و تيزبيني ها است. در خلال اين خطبه است که به مطالعه کنجکاوانه و مثبتي برمشاهده عميق و رؤيت دقيق اشاره مي فرمايد و حتي مي گويد:
«احيلک من ذلک علي معاينة»(19)
ديدن طاووس را به شما سفارش مي کنم.
و اما شايد در همه اين موارد گناه علي اين است که دقت نظر او از تمام مردم روزگارش بيشتر بود و دريغا که اين هنر، گناهي بزرگ است!
جواب شبهه ششم:«دسته بندي و تقسيم معاني»
دسته بندي و تقسيم معاني مختلف که در نهج البلاغه آمده، امري نوظهور نيست و ظاهراً دکتر احمد امين زحمت مراجعه به کتب گذشتگان را به خود نداده است که هر گاه از اين موضوع سخني به ميان مي آيد، مي گويد که اين تقسيمات و دسته بندي ها در اثر ترجمه کتب فلسفي يوناني به زبان عربي و بعد از تدوين و تنظيم علوم گوناگون پيدا شده است.(20)
در احاديث نبوي آمده است که پيامبر مي فرمايد:
«ثلاثة لا يکاد يسلم منهن احد...الخ»(21)
سه خصلت ناپسند است که احدي از شر آن در امان نمي ماند...»
يا«اوصافي ربي بتسع و انا اوصيکم بها...»(22)
پروردگار مرا به چيز سفارش کرد که من شما را بدآنها وصيت مي کنم ...
و يا «اربع من النشر:شرب العسل...الخ»(23)
چهار چيز بيماري جنون را درمان مي کند:خوردن عسل ...
در روايتي از خليفه اول، ابوبکر، آمده است:
«ثلاث فعلتهن وددت اني ترکتهن، و ثلاث ترکتهن و ددت اني فعلتهن، و ثلاث و ددت اني سألت رسول (الله صلي الله عليه و اله عنهن، فاما الثلاث»(24)
سه کار را انجام دادم، و اي کاش نکرده بودم، و سه کار را ترک کردم که اي کاش انجام مي دادم و سه موضوع برايم مطرح بود که اي کاش از پيامبر صلي الله عليه و اله مي پرسيدم.اما آن سه...
و همچنين در روايات ديگري از خليفه دوم، عمر آمده است:
«النسا ثلاث...»(25)
زنان سه دسته اند...
«الانسان لا يتعلم العلم لثلاث و لا يترکه لثلاث(26)...الخ»
انسان علم را در سه مورد نمي آموزد و براي سه چيز آن را ترک نمي کند...
«الرجال ثلاثه(27)...الخ»
مردان سه دسته اند...
«ثلاث خصال من لم يکن فيه لم ينفعه الايمان...الخ»(28)
سه خصلت است که اگر در انسان نباشد ايمان براي او سودي ندارد...
از امثال اين نوع عبارات نمونه هاي بسياري از صحابهف تابعين و ديگران مي توان نقل کرد. اما آيا تمام اينها را شيعه جعل کرده و به دهان گويندگان آن گذاشته است؟و آيا اينها را هم شريف رضي ساخته و اينجا و آنجا به آنان بخشيده است؟ و بالاخره آيا چگونه احمد امين و همفکرانش اين همه متون و احاديث را نديده اند؟
پي نوشت ها :
1ـ کهف،37.
2ـ سباء،46.
3ـ سنن ابن ماجه،ج2،ص1300.
4ـ نهج البلاغه،ج1،ص344.
5ـ سوره بقره، آيه182،النساء،آيات11و12،مائده106و غيره.
6ـ تاريخ طبري،ج2،ص321-319و الکامل ابن اثير،ج2،ص42-41و شرح نهج البلاغه ج13،ص211.
7ـ براي شناختن اين مآخذ و آگاهي از احاديث مربوطه ، به کتاب الغدير مراجعه شودج2،ص260-252.
8ـ ديوان ابي الاسود الدوئلي،ص73.
9ـ الموفقيات،ص598،و شرح نهج البلاغه،ج6،ص35.
10ـ الموفقيات،ص593.
11ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص150-143،ابن ابي الحديد در شرحي که براين اشعار مي نويسد، مي گويد که من اشعاري را که نوشته ام از کساني است که از رجال شيعه محسوب نمي شوند و نيز اشعاري که متضمن کلمه وصي مي باشد بسيار است و من تنها مقداري از آنها را نقل کرده ام.
12ـ سرح العيون،ص80.
13ـ النثر الفني،ج1،ص59-58.
14ـ فجر الاسلام،ص149.
15ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص130-128.
16ـ النثر الفني،ج1،ص69.
17ـ فجر الاسلام،149.
18ـ شرح نهج البلاغه،ج270/9.
19ـ نهج البلاغه،ج1،ص307-306.
20ـ فجر الاسلام،ص149.
21ـ عقد الفريد،ج2،ص302.
22ـ عقد الفريد،ج2،ص417.
23ـ عقد الفريد،ج6،ص272.
24ـ تاريخ طبري،ج3،ص431-430.
25ـ شرح نهج البلاغه،ج12،ص71.
26ـ همان مأخذ،ج12،ص71.
27ـ همان مأخذ،ج12،ص72.
28ـ همان مأخذ،ج12،ص118.
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11
Links
[1] https://farsi.balaghah.net/taxonomy/term/489